غيبت و مفاسد آن

دست : يكى ديگر از مفاسد و مضرات زبان ، غيبت است كه ادله حرمت و زشتى آن ، همان ادله اى است كه براى حرمت دروغ بيان شد، (كتاب ، سنت ، اجماع ، عقل ). گر چه در ميان تمام مردم بنحوى شيرين است كه از قباحت آن غفلت شده و اكثر مردم قريب باتفاق به آن مبتلا بوده ، به گونه اى كه گويا قباحت و بدى آن از ميان رفته است ، در صورتى كه اگر بيشتر صحبت ها را ملاحظه كنيم ، آميخته با غيبت است :
و نبايد غيبت كند، بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر خود را در حالى كه مرده باشد بخورد؟ حتما از آن متنفريد!از عقوبات الهى پرهيز نمائيد، بدرستى كه خداوند توبه پذير مهربان است (107)

مواردى كه دروغ جايز است

چشم : برادر!گاهى دروغ گفتن لازم است ، مثلا يك موقع انسان در خطر است : نمى دانم شما در زمان رژيم سابق (حكومت پهلوى ) مبتلا شدى يا نه ؟ مامور به در خانه مى آمد و سوالاتى مى كرد. اگر به او راست مى گفتند، طرف را مى گرفتند و از بين مى بردند.
گوش : آرى برادر!دروغ بدون عذر شرعى حرام است ولى اگر مصالحى در آن تصور شود، اشكالى ندارد، مانند دروغ ميان دو كس كه از هم بريده شده باشند و با آن اصلاح شوند، و يا جائى كه اگر دروغ نگويد ضررى به خود يا مسلمان ديگر وارد مى شود و يا آبرو و مال محترمى در خطر است و يا اگر زن از شوهر چيزى بخواهد و قدرت بر آن نداشته باشند يا بر او واجب نباشد، و يا در جنگ با دشمن كه دروغ سبب پيروزى بر آن باشد كه اين موارد را علماى اخلاق استثنا كرده اند، با اين كه فرموده اند اگر كسى بتواند در اين موارد هم دروغ نگويد، بلكه توريه كند (يعنى سخنى بگويد كه معناى ظاهر آن راست باشد تا نفس آدمى به دروغ عادت ننمايد) بهتر است .
چشم : خيال مى كنم همين اندازه درباره قباحت دروغ كفايت كند هر چند قضايا و روايات و آيات درباره دروغ بيش از اينهاست .
گوش : بنده هم بى ميل نبودم كه بحث را درباره دروغ خاتمه داده و به زيانهاى ديگر زبان بپردازيم ، و از برادران ديگر تقاضا مى كنم كه ما را هم كمك كنند.
دست : اگر اجازه باشد بنده براى مزاحمت حاضرم .
اندامها: بفرمائيد.

دروغ نويسى محمد بن زكرياى رازى

چشم : از گفتار شما حكايتى جالب يادم آمد.
گوش : بفرمائيد استفاده مى كنيم .
چشم : نقل مى كنند: محمد بن زكرياى رازى كتابى در علم كيميا نوشت و آن را تقديم پادشاه سامانى بنام ملك منصور نمود، منصور از آن جائى كه خيلى علاقه به طلا و ثروت دنيوى داشت بسيار خوشحال گرديد، او را تحسين نمود و به وى هزار دينار طلا جايزه داد و تقاضا كرد كه هر چه در كتاب خود نوشته پياده كند، يعنى به مرحله عمل در آورد.
زبان : چقدر احمق بوده : زيرا كسى كه خودش قدرت دارد هر ساعت هزار دينار طلا بسازد، ديگر براى چه به نزد سلطان مى رود؟
چشم : جسارت نكن ! جهتش دروغ او بوده ، و گرنه كسى كه راست مى گويد، نيازمند به پادشاه نيست روى همين جهت سلطان او را در معرض امتحان در آورد.
رازى در جواب گفت : اعليحضرتا باين آسانى عمل كيميا در خارج پياده نمى شود وسائل وادوات بسيار لازم دارد، كه تهيه آن مشكل است ، ملك گفت تو بسيار براى من آسانست (آرى بيت المال مسلمين در دست آنهاست به هر نحو بخواهند خواسته آنها عملى مى گردد گاهى براى يك جشن خرافى ميليونها تومان خرج مى كنند چنان كه رژيم منحوسپهلوى انجام مى داد).
آرى تمام وسائل را براى او تهيه كرد آن حكيم بى حكمت هر چه زحمت كشيد نتوانست و از ساختن كيميا عاجز گرديد، پادشاه گفت : من هيچ خيال نمى كردم حكيم و دانشمندى راضى به دروغ نويسى شود، و كتابى دروغين تهيه كند، كه بعدا ديگران راه دروغ او را پيروى نمايند، دستور داد آنقدر كتاب را بر سرش زدند تا پاره پاره شد، و در نتيجه چشمش ‍ معيوب گرديد و آب آورد، نزد طبيب رفت طبيب پنجاه دينار از او گرفت تا او را خوب كرد و گفت : (كيميا اين است نه آن كه تو از آن پيروى كردى ) از آن به بعد علاقه حكيم به طب زياد گرديد و به دنبال آن رفت تا حكيم حاذقى شد. (106)
آرى ، از تمام اين ها ثابت شد كه دروغ يكى از صفات ناپسند است كه باعث هلاكت ابدى و عذاب اخروى و موجب سقوط انسان از ديده ها و بى اعتبارى افراد خواهد شد و گاهى موجب سرافكندگى و ذلت آدمى مى گردد. و متاسفانه چنين صفت رزلى بوسيله تو در ميان مردم رواج دارد، و به بچه ها هم ياد مى دهند، براى نمونه شخصى در ميزند، پدر مى پرسد كيست ؟ بچه مى گويد: فلانى است فورا پدر مى گويد: بگو نيست ، يا اگر طرف پرسيده بابات آمده ؟ مى گويد بگو: نه ، يا قبلا سفارش مى كند كه اگر كسى آمد و مرا خواست بگوئيد: خانه نيست ، يا اگر كسى پولى مى خواهد با اين كه دارد، مى گويد: ندارم و هزاران قضيه ديگر كه هر كس در خانه ، مغازه ، اداره ، مدرسه و محل كار خود بهتر مى داند.

دروغ نويسى

چشم : دروغ نويسى هم كمتر از دروغ گفتن نيست .
گوش : البته دروغ شامل همه اقسامش مى شود، و زبان دخالت ندارد گر چه مى توان گفت آن هم زبان قلم است .
زبان : اينجا ديگر كم لطفى مى فرمائيد، گويا بنا داريد با من لجاجت كنيد و گر نه قلم چه ربطى به زبان دارد؟
گوش : بسيار خوب ما مى خواهيم بگوئيم دروغ به هر نحو كه باشد مضر، حرام ، خانمانسوز، بدبخت كننده و زيان آور است ، چه از راه تو باشد (زبان )يا از راههاى ديگر مانند دروغهاى روزنامه ها مجله ها، كتابها، مقالات ، نامه ها، و مانند آن بلكه مى توان گفت : ضرر دروغ نويسى بالاتر است زيرا تا زمانى كه آن نوشته وجود دارد ضرر و زيان دروغ جريان دارد.

مومن دروغگو نمى شود

و از آن سرور پرسيدند مومن ترسو مى شود؟ فرمود: بلى .
عرضه داشتند: بخيل مى شود؟ فرمود: آرى !عرضه داشتند، دروغگو مى شود؟ فرمود: نه !و فرمود: دروغ روزى را كم مى كند و فرمود: واى بر آن كسى كه دروغى بگويد تا حاضران را بخنداند، اى بر او، واى بر او واى بر او!و فرمود: گويا مردى به نزد من آمد و گفت برخيز، من برخاستم و با او روانه شدم تا رسيدم به دو نفر يكى نشسته و ديگرى ايستاده بود و در دستش قلابى از آهن و آن را به يك طرف سر او فرو مى برد تا به شانه او مى رسيد و سپس بيرون مى آورد و به طرف ديگر فرو مى برد من پرسيدم : اين چه عملى است ؟ گفت : اين كه نشسته ، مردى است دروغگو، كه اين گونه تا روز قيامت عذاب مى شود.
و نيز فرمود: مى خواهيد شما را خبر دهم به بزرگترين گناهان كبيره ؟ آن شرك بخدا، عقوق والدين و دروغ است . (105)

رسوائى دروغگو

به راستى گاهى دروغگو چنان رسا مى شود و شرمنده مى گردد، كه راضى مى شود زمين شكافته شود و او را فرو برد ولى آبرويش نرود.
دروغگو غالبا كم حافظه مى شود و اگر زيانى عائد او نگردد جز عذاب الهى در قبر و قيامت ، همين مقدار براى او كافى است . و به قول استاد
اخلاق علامه بزرگوار آية الله نراقى ؛ دروغ انسان را در ديده ها خوار و در نظرها بى وقع و قى اعتبار مى سازد و اساس ريختن آبرو در نزد خلق خدا و باعث سياه روئى دنيا و آخرت است ، از پيغمبر اكرم (ص ) نقل شده : هر گاه مومن بدون عذر شرعى دروغى بگويد. هفتاد هزار فرشته او را لعن كنند، و از دل او تعفن و گندى بلند مى شود تا به عرش مى رسد و خداى تعالى بسبب آن دروغ ، گناه هفتاد زنا بر او مى نويسد كه آسانتر ين آنها زناى با مادر باشد. (104)

تهمت و افتراء

و توئى كه به مسلمانها افتراء مى بندى و نسبت دروغ مى دهى ، براى بدى و قباحت آن همين بس كه از امام صادق (ع ) روايت شده : هر كه مرد مومن يا زن مومنى را نسبت دروغ بدهد و به او تهمت بزند خداوند او را در طينت خبال برانگيزد، تا از (عهده ) آن چه گفته بر آيد، راوى گويد گفتم طينت خبال چيست ؟ فرمود چرك و خونى است كه از عورت زنهاى بد كاره خارج مى شود. (142)
در روايت ديگر دارد: خداوند او را بر تلى از آتش نگهدارى مى كند، تا از آن چه در حق او گفته خارج شود (143)(يعنى از عهده آن برآيد).

ادامه نوشته

لعن و بدى آن

و همچنين عادت تو بر اين مقرر شده كه به ديگران لعنت بفرستى يادم نمى رود، يكى از متدينين چيزى خريده بود و بعد متوجه شده بود كه جنس خوبى نخريده ، براى من نقل كرد كه : به او پيام دادم لعنت بر پدر و مادر كه چنين چيزى به من دادى !9 اين نادان مطلع نيست كه لعن چه ضررى دارد و چه معصيتى است ؟
زبان : ممكن است به روايتى در اين خصوص اشاره فرمائيد؟
چشم : آرى ، از امام صادق (ع ) روايت شده كه لعنت هنگامى كه از جانب گوينده آن صادر شود، ميان او و لعن شده رفت و آمد مى كند، پس اگر جاى استحقاق خود را پيدا كرد كه هيچ وگرنه به صاحب خود بر مى گردد، و خود او مستحق تر است ، پس دورى كنيد از اين كه مومنى را لعن كنيد، كه به خودتان بر مى گردد. (141)

قذف و ضرر آن

زبان : چه فحشى و چه حدى ؟
چشم : در كتب فقهيه يك باب مخصوص قذف (نسبت ناروا دادن ) عنوان شده است و روايات زيادى در نكوهش آن وارد گشته ، و علما فتوا داده اند: كسى كه نسبت زنا يا لواط يا عمل ديگرى مى دهد و براى اثبات مدعاى خود شاهد اقامه نمى كند، بايد شلاق بخورد، حاكم شرع تازيانه اش مى زند، و در سوره نور چند آيه مربوط به همين موضوع وارد شده و در قسمتى از آن دارد: آنهائى كه به زنا عفيف مومن و بى خبر (از كار بد) تهمت مى زنند، در دنيا و آخرت لعنت مى شوند و عذابى بزرگ خواهند داشت . (139)
و نيز دارد: آنان كه زنهاى محصنه را رمى مى كنند (نسبت زنا به آنها مى دهند) ولى نزد حاكم شرع چهار گواه عادل نمى آورند، پس آنها را هشتاد تازيانه برنيد و هرگز از ايشان گواهى را نپذيريد و آنها فاسقند. (140)
آرى ، اين عادت هميشگى توست كه در كوچه و بازار به ديگران نسبتهاى ناروا (از قبيل : زنازاده ) مى دهى اگر كسى به ديگرى نسبت ناروائى داد بايد آن را اثبات كند وگرنه - اگر نزد حاكم شرع چنين فحشى ثابت شود- گوينده آن بايد تازيانه بخورد.

طعن و حرمت آن

و در خصوص طعنه زدن بر مومن ، روايات بسيارى وارد شده كه نمونه اش روايتى است از امام صادق (ع ) كه فرمود: رسول خدا (ص ) فرموده : بدرستى كه خداى عزوجل مومن را از عظمت جلال و قدرت خود آفريده ، پس هر كه بر او طعن زند، يا بر او چيزى رد كند، پس همانا بر خدا رد نموده است . (137)
و در روايت ديگر دارد: خدا مومنين را از نور عظمت و جلال كبريائى خود آفريده است . (138)
آرى زبان !اين توئى كه مومن را از خود مى رنجانى و خدا را از خويش ناراضى مى كنى و از توئى كه توده ملت را از خود مى رانى و آنها را به غضب مى آورى و اين توئى كه از خلقت خدا ايراد مى گيرى ، طعن به ديگران مى زنى و با عيبجوئى و كلمات زشت ، ديگران را آزار مى دهى !و اين توئى كه وقتى اول صبح مى شود، به بازار يا محل كار خود كه مى آئى ، يا در بين راه يا در خانه ، به فحش و بد و بيجا مشغول مى شوى ، و احيانا فحش هاى نامشروع مى دهى كه خود گناه بزرگ و موجب حد است .

فحش و ضرر آن

چشم : يكى ديگر از زيانهاى زبان ، فحش است ، چه جدى باشد و چه شوخى .
سب و ناسزا خود بلائى خانمانسوز است چنان كه از امام باقر (ع ) نقل شده : رسول خدا فرمود: دشنام دادن مومن خروج از بندگى خداست ، و قتال با او كفر، و خوردن گوشت او (غيبت او) معصيت ، و حرمت مالش همچون حرمت خون اوست . (136)

سودمندترين كارها

در تمام اين اقسام اگر بدى دروغ احساس شود و در نتيجه در دروغ بكلى بسته گردد، سودها و چه فوائد بسيارى عائد اين بشر خواهد شد و گناهان در اثر آن ، ترك مى شوند، چنان كه از سيد جزائرى كه يكى از علماى خوش ذوق و پركار و ارزنده و زحمت كش است نقل شده : مردى شرفياب حضور پيامبر اكرم (ص ) شد و عرضه داشت : مرا به نافعترين كارها راهنمائى كن !حضرت فرمود: راست بگو و دروغ نگو آن گاه هر چه مى خواهى گناه كن !
آن شخص با تعجب بسيار از حضور پيامبر مرخص گرديد، با خود گفت پيامبر مرا فقط از دروغ بر حذر داشت و مرا از غير آن منع نكرد، خوبست به خانه فلان زن زيبا بروم و زنا كنم ، بمجرد اين كه حركت كرد، به فكرش آمد اگر كسى از من بپرسد از كجا مى آئى ؟ نمى توانم دروغ بگويم ، فكر كرد گناه ديگرى انجامدهد، باز همين فكر را نمود، در نتيجه دست از همه گناهان شست و با ترك دروغ همه گناهانش ترك گرديد، (103)

اقسام دروغ

چشم : توضيح بيشترى بفرمائيد.
گوش : گاهى دروغ در خصوص الوهيت و ادعاى خدائى است مانند دروغگوئى نمرود و فرعون ، و صدها نفر ديگر كه در مقابل پيمبران قرار گرفته و ادعاى خدائى كردند و گاهى در موضوع نبوت و ادعاى پيامبرى و احيانا مدعى امامت و پيشوائى مسلمين مى باشد، كه شدت ضربه آن بر جامعه نيازمند به دليل نيست و روشن است كه بندگان خدا از چنين افرادى چه ضربه ها ديده و چه ضررهائى كشيده اند كه اگر در مقابل حق چنان افرادى نبودند، جامعه و اجتماع از مسير حق منحرف نمى شد و به ترقى و تكامل مى رسيد؛ ولى وجود اين افراد دروغگو چه موانعى كه پديد نياورده ، و چه سدهائى كه سر راه خلق به وجود نياورده اند!و بايد گفت : بطور كلى بدبختى هاى مسلمين از صدر اسلام تا بحال بر اثر دروغ است .
و گاهى دروغ در كار مملكتى است چنان كه برادر عزيز اشاره فرمودند، ضرر آن هم بر احدى پوشيده نيست ، البته درجات ضربه اين قسمت از قسم اول كمتر خواهد بود، ولى قابل قياس با دروغهاى فردى و اجتماعى نيست .
اما دروغ فرد و اجتماع هم بسيار بد و اكثر روايات در نكوهش اين قسم مى باشد، گر چه بالملازمه شامل آنها هم خواهد گرديد.
چشم : نظر شما اين است كه روايات دروغ شامل اقسام پيش نمى شود؟
گوش : چرا!بطريق اولى شامل خواهد شد، ولى از نكوهش آنها روشن است كه ويژگيهاى جداگانه اى در بر دارد، چنان كه صاحب وسائل (كه يكى از علماى بزرگ اسلام و از مفاخر عالم تشيع است و كتاب وسائل او هميشه در دست مراجع تقليد و مدرسين بزرگ حوزه هاى علميه است ) يك باب مخصوص در خصوص يك قسم ديگر از دروغ كه بر خدا و پيغمبر و امام (ع ) است ، عنوان كرده و در آن جا رواياتى ذكر نموده است و فقهاء و مراجع تقليد هم بخصوصه در اطراف آن سخن گفته به گونه اى كه آن را جز و مفطرات روزه قلمداد نموده و برايش قضا و كفاره قرار داده اند.

دروغگو به سزاى خود رسيد

دست : بنده هم اگر اجازه بفرمائيد به داستانى شيرين تر اشاره كنم ؟ چشم : بفرمائيد از دل و جان خريداريم .
دست : نقل مى كنند: روزى احمد بن طولون پيش پدر آمد تا حواله اى جهت بينوايان بنويسد، پدر دستور داد كه قلم و دوات و كاغذ بياورد، وقتى كه رفت از اطاق ديگر آنها را بياورد، ديد يكى از خدام با كنيزى از كنيزانشان بعمل نامشروع مشغول است ، سر به پائين انداخت و گذشت كنيز به خيال آن كه احمد به پدر مى گويد، دست به حيله زد به نزد طولون رفت و گفت : احمد به من دست درازى كرده است ، طولون باور كرد، حواله را اينچنين نوشت : خادم !با رسيدن نامه ، گردن حامل را بزن .
احمد نامه را گرفت و به راه افتاد كنيز از او پرسيد كجا مى روى ؟ احمد جريان حواله را نقل كرد، گفت نامه را به من بده تا زود برسانم ؟
احمد نامه را داد. كنيز آن را گرفت و به غلام مذكور داد، همين كه نامه به خادم رسيد بدون پرسش سر غلام را زد، طولون احمد را خواست و گفت : جريان چه بوده است بگو؟ احمد داستان غلام را شرح داد، طولون دستور داد كنيز را هم باو ملحق نمودند، و احمد نيز موقعيت بس ارزنده اى پيدا كرد. (102)
چشم : جدا شيرين بود و استفاده شد.
دست : بزرگوارى شما باعث مى شود مرا تشويق كنيد.
گوش : زيرا دروغ كه يك قسم نيست و اختصاص به زمان و زبان ندارد، بلكه داراى اقسام مختلف و افراد گوناگون ، و شامل كتابت و مانند آن هم مى شود.

چوپان دروغگو

گوش : لطفا آن داستان را نقل كنيد!
چشم : نقل مى كنند كه چوپانى هر روز گوسفندان خود را در بيابان براى چرانيدن مى برد، روزى ميلش كشيد مردم را اذيت كند، صدا زد: مردم به دادم برسيد، گرگ گوسفندان را پاره كرد!مردم ده با خبر شده و به كمكش شتافتند ديدند دروغ مى گويد، او را سرزنش كرده برگشتند روز ديگر واقعا گرگ به گله و چوپان حمله كرد. چوپان بيچاره هر چه فرياد كرد كسى براى نجات او نيامد و در نتيجه خود و گوسفندانش طعمه گرگ شدند.
آرى ، دروغ چنين ضررهائى را در بر دارد كه هم ضررش به خود انسان بر مى گردد و هم ضررش ديگران را در بر مى گيرد.

دروغ زمامداران

زبان : ممكن است بفرمائيد دروغ از چه كسانى قبيح است ؟
چشم : دروغ از ناحيه همه كس قبيح است ، ولى از جانب زمامداران قبيح تر است ؛ زيرا اگر يك فرد عادى دروغ بگويد، ضرر آن به اندازه ميدان قدرت اوست ولى اگر زمامدار يك مملكت دروغ بگويد، كشورى را وابسته مى كند و يا مملكتى را به هم مى زند كه همه ما در زمان خود خسارتهاى جبران ناپذير دروغهاى زمامداران بيدين و پليد رژيم پهلوى را مشاهده كرديم كه چه ضربه هائى به پيكر مملكت ما زدند و فرار كردند كه اكثر از راه دروغ پردازيها و گفتار دروغ آنها بود.
يكى از مراجع در سخنرانيهاى خود مى فرمود:
اساس كشور به قول و گفتار آنها بستگى دارد، اگر راست بگويند تجارت ، اقتصاد، اخبار كشور، روابط ممالك و صدها كار ديگر آنها صحيح خواهد بود، ولى اگر دروغ بگويند اساسمملكت در خطر سقوط قرار مى گيرد، و حق و عمل صحيح آنها هم پامال مى شود، و فرمود: دروغ از دو جهت قبيح است ، يكى آنها ذاتا بد است ، و ديگر آن كه پرده پوش گناهان ديگر است و بنده جهت ديگرى را اضافه مى كنم و آن اين كه : عمل درست و صحيح دروغگو را هم غلط جلوه مى دهد، چنان كه داستان چوپان دروغگو روشنگر آنست

مفاسد دروغ

زبان : مگر دروغ چيست كه اينقدر آيه روايت در نكوهش آن وارد شده است ؟
چشم : چه عرض كنم ، مگر چه نيست ؟ اكثر قتل و غارتها، جنايات تاريخ در هر زمان بوسيله دروغ است ، با دروغ ، جباران بر مردم حكومت كرده ، و از دروغ است كه بيت المال مسلمين به غارت رفت و با دروغ گروه گرائى ها تحقق يافته و شخصيتهاى بزرگ علمى و سياسى و اجتماعى ضربه خورده و ترور شده اند، از راه دروغ است كه ناموسها به باد رفته و مسلمين بيچاره گشته و خانواده ها از هم متلاشى شده ، و باطل جاى حق را گرفته و طاغوت در محل (الله ) مى نشيند.

دروغ و اقسام آن

اندامها: بفرمائيد.
چشم : يكى از زيان ها و مفاسد زبان ، دروغ است ؛ در زشتى و قباحت آن همين بس كه دروغ در نزد ملل دنيا بدترين صفت و زشت ترين سجيه بشمار آمده ، و در اسلام هم حرمت آن روشن بوده ، و با ادله اربعه كتاب ، سنت ، اجماع ، عقل ) بدى و زشتيش ثابت گرديده است . زبان : ممكن است بيشتر پرده از آن برداشته و واضح تر بيان كنيد؟
چشم : به ديده منت دارم .
شما اگر قرآن را ورق بزنيد به آياتى بر خورد مى نمائيد كه از دروغ نكوهش كرده و آن را صفت ناپسندى بشمار آورده است كه از آن آيات است اين آيه :
بدرستى كه خدا هدايت نمى كند هر كه دروغگوى ناسپاس در حق منعم حقيقى است . (94)
آيات در قباحت و زشتى دروغ به حدى است كه مى توان ادعا كرد بيش از هشتاد آيه نازل گرديده است .
و روايات نيز در نكوهش دروغ بسيار است و اگر ما رواياتى در بدى آن نداشتيم بغير از روايات ملاحم كه در آنها حالات آخر الزمان گفته شده است ، ما را كفايت مى نمود. وقتى از حالات ملت آن زمان نكوهش مى شود چنين دارد: و من مى بينم فاسق دروغ مى گويد و بر او اعتراض نمى شود.(95)
و همچنين رواياتى كه در آنها بيان گناهانى شده كه سبب نزول بلاء يا سلب نعمت يا مانع اجابت دعا و... مى شود، كه از جمله آن گناهان دروغ است و سبب مرگ زودرس مى شود. (96)
ولى خوشبختانه روايات فراوانى در قباحت و حرمت آن وارد گشته كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
از امام باقر (ع ) روايت شده كه خداوند عزوجل براى شر قفلهايى را قرار داده كه كليد آن قفلها شراب است و دروغ بدتر از شراب است . (97)
و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: بدرستى كه دروغ ويران كننده ايمان است . (98)
و از آن حضرت نيز روايت شده كه فرمود: از گفتار رسول خدا (ص ) است كه : رباترين رباها دروغ است . (99)
و از على (ع ) روايت شده : كه بنده مزه ايمان را نمى يابد مگر اين كه دروغ را ترك كند خواه شوخى باشد. خواه جدى . (100)
و از امام عسكرى (ع ) نقل گرديده كه : همه پليديها در خانه اى قرار گرفته كه كليد آن خانه دروغ است . (101)

اندامها: آفرين !آفرين !

دست : و از امام صادق (ع ) نيز روايت شده : هر كه خود را در گوش دادن در اختيار گوينده اى قرار دهد، در حقيقت او را بندگى كرده ، پس اگر گوينده از خدا باشد خدا را بندگى كرده و اگر از ابليس سخن گو باشد بندگى ابليس را نموده است . (93)
زبان : اين كه درباره گوش است .
دست : آرى اما نقش تو را بيان مى كند.
چشم : با اجازه برادران خوبست به زيانهاى ديگر زبان پرداخته بيش از اين بحث خود را طول ندهيم .
اندامها: احسنت ، مرحبا بك .
زبان : دست از سر من بر نمى داريد؟
اندامها: نه ، نه ، زيانهاى تو بسيار است تازه اول رسوائى است .
زبان : من از شر شما به خدا پناه مى برم .
چشم : اگر ما شرى داشتيم ، به خدا پناه ببر.
زبان : بديهاى شما كه روشن شد، باز هم منكر مى شويد؟
چشم : اگر ما هم شرى داريم به شر شما كه نمى رسد و خود نيز روايات مناسب را از برادران و همه دوستان شنيديد، كه شر و عذاب و رنج و كيفر شما از نظر روايات بيش از همه بود، بلكه ثابت شد كه هر گناه و معصيتى سر خيرش يا بگويم سر شرش شما بوده و هستيد.
زبان : حالا چه مى خواهيد بگوئيد.
چشم : مى خواهيم آفات تو را در جامعه بيان كرده تا كسانى كه متوجه نيستند آگاهى پيدا كنند، اميد است با توجه كامل و تصميم بر عمل ، مفاسد جامعه رفته رفته كم گشته ، اجتماع ما رو به صلاح و رستگارى حركت كند.

دختر ابى الاسود

چون روز ميلاد بزرگ امام شيعيان بلكه رهبر اعظم جهانيان است به مناسبت ابى الاسود به داستانى كه مربوط به مولا امير المومنين است ، اشاره مى نمايم :
معاويه براى او بعنوان هديه حلوائى را فرستاد و نظرش اين بود كه ميل او را به خود جلب كند و از على (ع ) رو گرداند، دختر كوچكش يك لقمه از آن را برداشت و در دهان گذاشت ، صداى ابوالاسود بلند شد: لقمه را بينداز زيرا سم است ، اين حلوا را معاويه فرستاده تا ما را از على (ع ) جدا كند، و محبت اهلبيت (ع ) را از ما بگيرد، دختر گفت :

ادامه نوشته

سنجش كلام

دست : بفرمائيد، صاحب اختياريد!
پا: از على (ع ) نقل شده :
آدمى در زير زبانش پوشيده شده است ، پس سخن خود را بسنج ، و آن را بر عقل و معرفت عرضه بدار، اگر براى خدا بود و در راه خدا، پس آن را بگو و اگر غير از اين است ، خاموشى و سكوت از آن بهتر است ، و بر جوارح عبادتى سبكتر از نظر مونه و برتر .(91)از نظر منزلت و بزرگتر از نظر قدر در نزد خدا، از كلام

ادامه نوشته

ايمان كامل

زبان : حفظ زبان چه ربطى به ايمان دارد؟
گوش : ربط كامل دارد، براى اين كه ايمان كامل نخواهد شد مگر اين كه زبان بر حق استوار و از باطل محفوظ باشد، چون اگر از حق به دور باشد و آميخته به باطل - مانند غيبت و تهمت ، فحش و ناسزا، دروغ ، زورگوئى فتوا بغير علم و گفتار به راى و بى دليل - و نظائر آن گردد مسلما چنين فردى ايمان را نشناخته است .
 
.

ادامه نوشته

تقواى سود بخش

زبان : تقواى نافع فقط با حفظ من به دست مى آيد؟
گوش : گفتار على (ع ) چنين است ، براى اين كه از راه تو (زبان ) در جميع مفاسد باز مى شود، تجزيه و تحليل با خود شماست و به يارى پروردگار در ذكر آفات و زيانهاى تو كه به زودى از آنها بحث خواهيم كرد اين مطالب ثابت خواهد شد.
و روايت پيامبر اكرم (ص ) گفتار آن حضرت را تاييد مى كند:
مردى خدمت آن حضرت شرفياب شد، عرضه داشت مرا نصيحت كن ، فرمود: زبانت را نگهدارى كن !عرضه داشت يا رسول الله مرا سفارش فرما، فرمود: زبانت را حفظ نما!گفت : اى رسول خدا مرا پند ده ، فرمود: زبانت را نگهدار؛ واى بر تو!آيا مردم را به رو در آتش مى اندازد چيزى غير از درو كرده هاى زبانهايشان ؟ (82)
آرى ، از اين روايت نيز استفاده مى شود كه تو منشا هر گناه و سر چشمه هر فسادى مى باشى .
زبان : شما اختيار داريد هر چه بفرمائيد ولى چنان نيست كه همه فسادها از من سر چشمه بگيرد و من منشا تمام گناهان باشم .
گوش : معلوم مى شود گفتار دوست محترم ما (چشم ) را فراموش كرديد كه در چند لحظه پيش علت شدت عذاب را در خصوص شما بيان كردند و فرمودند: كه چون ميدان جولان شما وسيع است و در تمام امور و منطقه هاى حكومت دوستان دخالت داريد، به همين جهت درو كرده هاى تو افراد را به جهنم وارد مى سازد و از روايات هم اين موضوع استفاده گرديد. و از بعضى روايات چنين استفاده مى شود: اگر در چيزى نامباركى و نحسى باشد، آن چيز زبان است . (83)
و در بعضى روايات ديگر، از رسول خدا (ص ) چنين دارد: هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نمى شناسد مگر آن كه زبان خود را محفوظ نمايد. (84)

اقسام مجالس يا طبقات مردم

چشم : جدا از محضر شما استفاده كرديم ، ادامه دهيد.
گوش : لطف شماست و گرنه بنده لياقت آن را ندارم . تشويق مى فرمائيد. آرى ، از ابن مسعود نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص ) فرمود: مردم سه دسته هستند: غانم (سود برنده )، سالم (محفوظ از گناه ) و شاجب (نابود)؛ اما غانم كسى است كه ذكر خدا كند، و سالم كسى است كه خاموشى را پيشه خود سازد و شاجب كسى است كه در باطل فرو مى رود. (76)
چشم : دوست عزيز، من اين روايت را به اين مضمون ديده ام : المجالس ثلثة سلام و غانم و شاجب كه مجالس را بر سه قسم تقسيم مى كند.
گوش : البته ممكن است كه يك روايت به انواع مختلف نقل گردد، كجا اين ورايت را ملاحظه فرموديد؟
چشم : كتاب مجمع البحرين لغت جشب را چنين معرفى كرده و المعنى اما سالم من الاثم ، اوغانم بالاجر، اوهالك بالا ثم .
گوش : استفاده شد.
چشم : بقيه روايات را بفرمائيد.
گوش : از پيامبر اكرم (ص ) نقل گرديده است : هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، يا بايد خير بگويد يا آن كه بايد خاموش باشد. (77)
و نيز از آن حضرت روايت شده : بدرستى كه بيشتر اشتباهات و گناهان آدميزاد در زبان اوست . (78)
و از حضرت رضا از پدران گراميش (ع ) روايت شده كه از پيامبر اكرم (ص ) از چيزى كه مردم را در بهشت وارد مى سازد پرسيده شده ، حضرت فرمود: خويشتن دارى از معاصى خدا و خوش خلقى ، و پرسيده شد از چيزى كه بيشتر از همه مردم را داخل جهنم مى كند، فرمود: دو تو خالى : دهان ، و شرمگاه (عورت ) (79)
.

ادامه نوشته

اقسام سخن

گوش : اصولا بايد دانست كه سخن بر چهار قسم است : يك قسم براى انسان نافع است ، و قسمت ديگر شر محض است . قسم سوم ، هم شامل خير است و هم شامل شر، و قسمت چهارم نه خيرى در آن هست و نه شرى .
پرواضح است كه بر هر انسانى لازم است قسم اول را براى خود انتخاب كند، زيرا بشر در سر نوشت خود بايد بنگرد و آن چه براى او نافع است بر گزيند و از قسم دوم پرهيز نمايد، چون به كار بردن آن ، ....

ادامه نوشته

بعضى از حكماء چه گفتند

نقل شده : حكماى هند و چين و ايران و روم ، در ديدارى كه با يكديگر داشتند، در مدمت سخن و مدح خاموشى با هم متفق گشتند، يكى گفت : من هرگز از خاموشى پشيمان نگشته ام اما بر سخنان بسيارى پشيمان شده ام .
ديگرى گفت : هر وقت من كلمه اى را گفتن او مالك من شد، و ديگر اختيار آن با من نيست ، ولى سخنى كه نگفته ام مالكش بوده و صاحب اختيار اويم .
سومى گفت : از صاحب سخن در شگفتم ، زيرا سخنى كه گويد اگر به خود او برگردد، ضرر مى رساند و اگر بر نگردد نفعى به او نمى رساند. چهارمى گفت : به رد آن چه نگفته ام تواناترم تا آن چه گفته ام . (74)
گوش : اگر اجازه بفرمائيد من هم چند روايت در نظر دارم .
چشم : بفرمائيد، استفاده مى كنيم .

بر خورد على (ع ) با هزله گو

حضرت موسى بن جعفر (ع ) از پدران بزرگوارش نقل فرموده كه : امير المومنين على بن ابى طالب (ع ) به مردى گذشت كه حرفهاى زيادى مى زد.حضرت ايستاد و سپس فرمود: آى !(حضرت نخواست اسمش را ببرد براى تنبيه او) بدرستى كه تو كتابى را بسوى پروردگارت برد و مامور نگهبان خود املا مى كنى ، پس به آن چه تو را فائده مى بخشد بپرداز و آن چه را كه بى فائده است واگذار. (71)
و از حضرت عبدالعظيم از امام جواد از پدران گراميش از على (ع ) نقل كرده كه فرمود: مرد در زير زبان خود پنهان است . (72)
آرى اين توئى (زبان ) كه تا آدمى با كمك تو لب بسخن باز نكند معلوم نخواهد شد كه عالم است يا جاهل ، با ايمان است يا بى ايمان ، با صفا است يا بى صفا، دوست است يا دشمن ، انقلابى است يا ضد انقلاب ، عرب است يا عجم ، لال است يا سخنگو، فصيح است يا غير فصيح ، شيرين زبان است يا بد زبان ، اديب است يا غير اديب ، باسواد است يا بيسواد، خوش باطن است يا بد باطن و...
زبان : اين كه از محسنات من است .
چشم : آرى ، هم از محسنات توست و هم از زشتى هايت ، زيرا بوسيله تو گاهى انسان عجيب دچار سختى ها مى شود و گاهى به هلاكت مى رسد و زمانى از هستى ساقط گشته و احيانا آبروى يك عمرش ريخته شده و به خوارى و ذلت كشيده مى شود، پس بنابراين لازم است آدمى زبان خود را كنترل كرده ، آن را افسار گسيخته قرار ندهد.
در حالات خواجه ربيع نوشته اند: براى اين كه بى اختيار سخن نگويد و به لاطائلات مشغول نشود، در دهان خود سنگريزه مى گذاشت و در وقت احتياج بيرون مى آورد و تا بيست سال حرف دنيائى نزد و در نزد خود كاغذى مى گذاشت هر چه مى گفت مى نوشت ، شب كه مى شد حساب خود را مى كرد و مى گفت : آه !آه !افراد خاموش نجات يافتند و ما باقى (73) مانديم .

سكوت حضرت داوود (ع )

نقل شده : روزى لقمان به نزد حضرت داوود (ع ) آمد در وقتى كه مشغول به ساختن زره بود، لقمان تا آن موقع زره نديده بود خواست بپرسد: اين چيست مى سازى ، حكمت و دانائى او باعث شد كه خاموشى را شعار خود كند، چون داوود (ع ) از ساختن آن فارغ شد زره را پوشيد و گفت : زره ، عجب چيزى است براى جنگيدن !لقمان گفت ، خاموشى چيز خوبى است و كم كسى است كه آن را مراعات نمايد. (67)
از على بن الحسين امام زين العابدين (ع ) نقل شده است كه حق زبان گرامى داشتن آنست از فحش ، بدگوئى ، و عادت دادن آن به نيكى و ترك زياده گوئى هائى كه براى آن فائده اى مترتب نيست و نيكى به مردم و خوش گفتارى در ميان آنها. (68)
از پيغمبر اكرم (ص ) روايت شده : بدرستى كه خداى تعالى در نزد زبان هر گوينده ايست ، و فرموده : ايمان بنده اى معتدل و پا بر جا نخواهد بود تا دل او مستقيم گردد، و دل او راست و پا بر جا نخواهد شد تا زبان او مستقيم گردد. (69)
و نيز از آن حضرت نقل گشته : سخن زياد بغير ذكر خدا نگوئيد؛ زيرا كلام زيادى ، جز ذكر خدا دل را سخت مى كند، بدرستى كه دورترين مردم از خدا شخص دل سخت است . (

حرفهاى بى فائده

زبان : اين طور كه شما مى گوئيد حرف بى فائده آدم را جهنمى مى كند؟
چشم : عزيزم ، رواياتى كه از پيامبر و آل به ما مى رسند، چند رقم تصور مى شوند:
1-
به عنوان قانون كه اگر كسى بر خلاف آنها رفتار كند، براى او پرونده تشكيل مى شود و بروبر گردهم ندارد.
2- 
.

ادامه نوشته

آفات زبان

و اما آفات و زيان تو!فيض كاشانى در كتاب خود المحجة البيضاء (كه جدا كتاب ارزنده ايست ) تعداد آفات را به بيست عدد رسانده و در آن كتاب بابى در خصوص آفات زبان باز نموده و مفصل در آن جا بحث نموده ؛ اميد است كه من بتوانم با كمك دوستان بطور خلاصه آنها را بيان كنم .
گوش : اميد است همه را از خود جنابعالى كه آن را مطالعه فرموده ايد شنيده و استفاده نمائيم .
. (66)

ادامه نوشته

فائد سكوت

چشم : محبت شماست و گرنه بنده لايق نيستم . آرى در بنى اسرائيل اگر كسى مى خواست عابد شود قبل از آن كه به عبادت مشغول گردد ده سال سكوت مى نمود و حرفى نميزد (62) و شايد بخاطر اين باشد كه چون انسان در مدت ده سال از حرف بيهوده و لغو و بى معنى پرهيز نمود، آن گاه عبادتى را كه انجام مى دهد صاف و خالى از مفاسد خواهد بود و سكوت از محرمات و يا از مكروهات بلكه از مباحات ، ملكه اى مى شود كه نه فرشته مامور الهى را كه نگهبان گفتار و رفتار آدمى است به رحمت مى اندازد، و نه با آن ، صحيفه اعمال و پرونده انسان پر مى شود و نه فكر انسان بعد از اين مدت به دنبال غير خدا مى رود، چنان كه بسيارى از اين افراد اين سوال را دارند كه انسان چه كار كند تا در وقت نماز، فكرش اين طرف و آن طرف نرود؟
يكى از علماى بزرگ مى فرمود: چنين عملى پاسبان لازم دارد و براى شرح اين جمله فرمود: بايد انسان متعهد باشد كه عم بى توجه كار الاغ است و ديگر آن كه غافل نباشد از اين كه خداست كه بشر را بالا مى برد، عزت مى دهد روزى عنايت مى كند، عالم مى نمايد، داراى جاه و جلال و مقام مى كند، پس در بين نماز، به فكر اهداف دنيائى بودن و بلافاصله بعد از نماز، سجاده را زود بر چيدن و تعقيبات را رها كردن و به دنبال غير خدا دويدن ، عين جهالت و بدبختى و غفلت و بى خبرى است .
مجلسى بزرگوار، خريط فن اخبار، محدث و علامه آگاه و بيدار و هوشيار، ناشر اخبار و آثار، آن كه در جهان اسلام بى نظير يا كم نظير بوده احتمال ديگرى داده است ؛ آن بزرگوار فرمود:
محتمل است كه مدت ده سال سوت براى اين جهت باشد كه در اين مدت در معارف يقينيه و علوم دينيه ، فكر كند تا در علم كامل گردد و لياقت تعليم بندگان و ارشاد آنها و تكميل نفس خود را با اعمال شايسته پيدا كند و از خطاء و لغزش در گفتار و رفتار مصون بماند.

منطقه حكومت اندامها و زبان

چشم قبل از آن كه ذكر آفات شود بايد همه رفقا توجه فرموده و شما هم
توجه بيشترى كنيد: خطا و لغزشهاى هر يك از ما نسبت به شما بسيار اندك است ، زيرا گناه و اشتباه هر يك از ما به همان اندازه است كه قدرت حكمفرمائى دارد، مثلا رفيق عزيز ما گوش اندازه حكومتش شنيدنيهاست و بغير آن قدرت تصرف ندارد، و يا خود بنده توانائيم در حد ديدنى هاست ، منطقه شكم حد خوردنى ها و منطقه دست و پا حدود مناسب آنهاست ، ولى حدود حكومت تو تصرف در هر موجود و موهوم و معدوم ، و همچنين در حدود عقليات و خياليات و مسموعات و ملموسات ، مبصرات مذوقات و مشموعات مى باشد، بنابراين ، خطاها و لغزشهاى تو بى اندازه و عذاب و كيفرت هم بيحد خواهد بود، و از اين تجزيه و تحليل روشن خواهد شد كه چگونه در قيامت عذاب تو شديدتر و مافوق ساير جوارح انسان خواهد بود.
بقيه اندامها: جدا استفاده كرديم لطفا توضيح بيشترى بدهيد!

زيانهاى شكم

شكم : بچه دليل ؟
زبان : دليل من بسيار است ؛ از جمله آيه شريفه كه خدا مى فرمايد: آنها نمى خورند در شكمهاى خود مگر آتش را (52)
شكم : اين آيه چه ربطى به من دارد.
زبان : پس مربوط به كيست ؟
شكم : مربوط به كسانى است كه كتمان مى كنند و مى پوشانند آن چه را كه خداوند از كتاب نازل فرموده و مى خرند و بدل مى كنند به آن بهاى اندك را كه مصداق كاملش كتمان حقانيت پيامبر اكرم (ص ) است .
زبان : درست است كه آيه مربوط به آنهاست ولى بايد دقت كرد كه عذاب و شكنجه در تو واقع مى شود يا در من ؟
و نيز فرموده : بدرستى كه ميوه درخت قوم غذاى گنهكاران است ، مانند گداخته شده با آتش (چون مس و روى و طلا و نقره و آهن ) در شكمها جوشد. مانند جوشيدن آب خيلى گرم . (53)
و نيز پيامبر اكرم (ص ) فرموده : كسى كه از تكلفات زبان و شكم و فرجش نگهداشته شود وارد بهشت خواهد شد. (54)
شكم : اين كه بر ضرر خود شما هم هست .
زبان : صحيح است ولى خواستم بفهمانم كه تو هم در زيان ، همسنگر منى و چنان نيست كه فقط من داراى زيان باشم و شما سودمند باشيد.
و نيز از پيامبر اكرم (ص ) روايت شده....

ادامه نوشته

زيانهاى دست و پا

دست و پا: ممكن است بعضى از آنها را بيان كنيد؟
زبان : البته : بايد عرض كنم تا مدعاى خود را ثابت نمايم . آيا شما تا به حال سوره يس را خوانده و به اين آيه رسيده ايد كه خدا مى فرمايد.
در اين روز (قيامت ) بردنهاى آنها مهر مى زنيم و دست هاى آنها را به سخن مى آوريم و پاهايشان بر آن چه انجام داده اند گواهى مى دهند؟ (51)
از اين آيه حالات شما روشن خواهد شد كه در دنيا چه زيانى داريد، كه در قيامت خداوند شما را به سخن در مى آورد كه ضرر خود را بيان كنيد.
اگر همين آيه را تجزيه و تحليل كنيم بايد چنين بگوئيم : دزديها، آدم كشى ها، بى بند و باريها، رفتن به مكانهاى فاسد و صدها عمل زشت ديگر بوسيله شما انجام مى گيرد، پس اگر من ادعا كردم كه زيان شما كمتر از من نخواهد بود باور كنيد.
شكم : ضرر و زيان من چيست كه مرا هم متهم كردى ؟ اگر من نباشم تو هم نمى توانى زندگى كنى !
زبان : آرى چنين است ، اما كارهاى خودت را فراموش كرده اى كه از راه توست كه بشر به بدبختى خانمانسوزى مى رسد.

فوائد دست و پا

دست و پا: ضرر ما را بيان كنيد با اين كه ما هر چه درباره خود انديشه مى كنيم جز فائده و سود چيز ديگرى را مشاهده نمى نمائيم .
آيا شما به گفتار امام صادق (ع ) كه براى شاگرد مهذب خود مفضل بيان كرده دقت فرموده ايد كه ارزش ما را چگونه بيان فرمايد؟
مضمون گفتار آن حضرت چنين است :
خداوند براى انسان دو دست قرار دارد نه يكى ؛ زيرا بهره و خيرى براى او در يكى بودن نيست ، چون نيازمنديهاى او بستگى به دو دست دارد شما ببينيد نجارى بنائى خياطى ...همه بستگى به آن دارد دو دست است كه انسان را به منتهى آرزويش رسانده و بشر را بجائى كه بايد در صنعت برسد مى رساند. (50)
بوسيله ما بشر مى تواند بسوى كمال خود طى راه كند و به جانب صنعت و ترقى و تكامل و بطور خلاصه بسوى ادامه زندگى حركت نمايد، اگر ما نبوديم در دنيا نه صنعتى وجود داشت و نه اختراعى و نه كتاب و چاپخانه اى و نه ترقى و تكاملى و نه هزاران وسيله تمدن ديگر.
زبان : البته چنين است كه مى فرمائيد ولى زيان شما هم بسيار است .

شنيدن غيبت

زبان : آرى ، شنيدن غيبت كه بسيارى از افراد به آن مبتلا هستند، به وسيله تو انجام مى گيرد.
گوش : رفيق !غيبت كه مخصوص شماست نه من ، زيرا تو هستى كه مردم را با غيبت كردنت به هم ميريزى و جمعيتى را مى شورانى و از هم گسيختگى به وجود مى آورى .
زبان : درست است كه غيبت از من صادر مى شود، ولى مگر امكان دارد كه من براى ديوارها سخن ...

ادامه نوشته

غنا و موسيقى

آيا شما به روايات و آيات لغو برخورد نموده ايد؟
آنجا كه در صفات مومنين مى فرمايد: و آنهائى كه از لغو رو گردانند (45)
و نيز فرمود: و بعضى از مردم كسانى هستند كه لهو الحديث را (چيزى است كه آدمى را از هدف دور مى سازد) مى خرند تا مردم را بدون علم از راه خدا گمراه سازند. و قرآن را به مسخره گيرند. براى چنين افرادى عذاب خوار كننده مى باشد. (46)
در تفسير قمى كه يكى از تفاسير مهم شيعيان بوده و بسيارى از روايات كتابهاى معتبر ما از آن نقل شده است فرموده : مراد از لهوالحديث غناست .
گوش : امكان دارد مراد از اينها خواندنش باشد نه شنيدنش و اين مربوط به توست !.
زبان : البته شمال من هم خواهد شد، وليكن بطور حتم شما را هم مى گيرد، زيرا در ميان علما كسى نگفته كه موسيقى خواندنش حرام است و شنيدنش حلال ! همه علما شنيدنش را مهمتر دانسته اند.
آيا داستان آن مومنى را كه در كنيف (مستراح ) رفته و در آن جا صداى موسيقى و آهنگ هنر پيشه و رقاص و تار و تنبور همسايه را شنيد و مدتى بيش از نياز در آن جا درنگ كرد. شنيده اى كه امام صادق (ع ) فرمود: چنين كارى را نكن آيا نشنيدى كه خدا مى فرمايد: ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسولا آن مرد گفت : گويا به چنين آيه اى برخورد نكرده بودم .
و در جاى ديگر چنين دارد كه حضرت فرمود: از جا حركت كن و برو غسل كن و تامى توانى نماز بخوان چون گناه بزرگى را مرتكب شده اى ، اگر در اين حال از دنيا مى رفتى بسيار بيچاره بودى . (47)
(
ضمنا از اين روايات علاوه بر شدت گناه شنيدن موسيقى ، عظمت غسل و نماز هم دانسته مى شود، پس بايد بيش از پيش برادران و خواهران به نماز و مقدمات آن اهميت داده ، گناهان خود را با آب نماز و غسل و وضوء شستشو دهند).
چشم : جدا روايت تكان دهنده ايست آيا بازهم روايتى درباره سنگينى وظيفه من در نظر داريد؟

زيان گوش

زبان : البته !شما اگر روايات و آيات غنا، موسيقى ، غيبت ، و تهمت و مانند آن را ملاحظه كرده باشيد اين سوال را از من نمى كنيد.
گوش : بفرمائيد: كدام آيه و كدام روايت ؟
زبان : شما اين آيه را مطالعه كرده ايد كه خداوند مى فرمايد: پيروى مكن آن چه را كه براى تو در آن علمى نيست ، بدرستى كه گوش و چشم و دلها از همه آنها سوال خواهد شد؟ (41)
در تفسير على بن ابراهيم در ذيل اين آيه از پيامبر اكرم (ص ) نقل كرده كه فرمود: هر كه مومنى را بهتان زند در طينت خبال (آن چه از پوستهاى اهل جهنم سيلان مى كند) بپا داشته شود؛ يا آن كه جواب آن چيزهايى را كه گفته است بدهد. (42)
و همچنين از امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه نقل شده كه فرموده گوش سوال مى شود از آن چه شنيده و چشم پرسيده مى شود از آن چه نظر كرده و دل از آن چه بر آن دل بسته است . (43)
روايات بسيار است كه اكثر آنها در مثل كافى و بحار و تفاسير نقل گرديده است .
و نيز فرموده : پس بندگان مرا مژده ده كسانى كه گفتارى را مى شنوند پس بهترين آن را انتخاب كرده و پيروى مى نمايند. (44)

فوائد گوش

گوش : اتفاقا همان طورى كه دوست عزيز من (چشم ) از قرآن نقل كردند: خداوند بوسيله ما معلومات بشرى را عنايت مى فرمايد، و اگر ما نباشيم انسان به هيچ علمى نخواهد رسيد و اگر شما مطالعه قرآنى داشته باشيد در قرآن بيش از پنجاه مورد به نام من (گوش ) بر خورد خواهيد كرد.
و همچنين در روايات ملاحظه كنيد كه چگونه امام صادق (ع ) مفضل را متوجه عظمت من (گوش ) مى نمايد، مى فرمايد:
انديشه نما درباره كسى كه شنوائى ندارد، چگونه امور آن مختل مى شود، زيرا او روح مكالمات و محاورات را از دست مى دهد و از لذت صداها و آهنگهاى دلپذير و دلنشين محروم مى گردد و بر مردم در محاورات با او مونه بيشترى است تا بخواهند او را ملتفت كنند و چيزى از خبرهاى مردم و سخنانشان را نمى شنود، در جلسه حاضر است ول همچون غايب است يا مانند مرده است با اين كه زنده است (40)
زبان : آرى همه اينها را من قبول دارم ولى بقول خودتان اگر شرائط محرز و مراعات گردد شما ارزشمند، هستيد اما چقدر مراعات آن مشكل مى باشد.

گوش : مگر وظائف من چيست كه اين اندازه سخت مى گيرى ؟
زبان : وظائف تو هم كمتر از من نخواهد بود، زيرا در بسيارى از گناهان با من شريكى .
گوش : ممكن است از باب نمونه ما را متذكر فرمائى ؟

سرانجام موذن

زبان : علماى اخلاق نقل كرده اند: موذنى بود كه ساليان درازى در بالاى گلدسته ها رفته و اذن مى گفت ، روزى از بالاى ماذنه نگاهش به خانه اى كه نزديك آنجا بود افتاد، دخترى را ديد بسيار زيبا، اذن را گفت و پائين آمد؛ به جاى آن كه وارد مسجد شود و به نماز اشتغال پيدا كند، از مسجد خارج شد، به سوى خانه معشوقه رفت ، در زد، در را باز كردند ديدند موذن است ، پرسيدند فرمايشى است ؟ با كمال شرمندگى گفت : آرى ، براى خواستگارى دختر شما آمده ام ، گفتند: ما ارمنى هستيم و شما مسلمان ؟ موذن بر گشت ساعت ديگر رفت ، مطلب خود را تكرار نمود، آخر الامر براى اين كه جوابش كنند گفتند: ما ارمنى هستيم و شما مسلمان ؟ موذن برگشت ساعت ديگر رفت ، مطلب خود را تكرار نمود، آخر الامر براى اين كه جوابش كنند گفتند: اگر ارمنى مى شوى ممكن است بى دينان از راه دختر هم ايمان را ببرند يك جوان مسلمان بايد در ايمان خود محكم و استوار باشد كه يك جواز ايمان خود را به تمام دنيا و آن چه در آنست ندهد) گفت : نه ، و رفت بعد از مدتى برگشت و گفت : حاضرم ، مقدمات عروسى را فراهم كرد، دين خود را از دست داد، و موفق هم نشد، همين كه در شب عروسى و زفاف خواست به نزد عروس رود پاى او به جائى برخورد كرد، افتاد و مرد در حالى كه كفار هم شده بود.
آرى ، ضرر و زيان شما چنين است . قضاياى بسيار از اين قبيل در دنيا ديده شده و ديده مى شود و اغلب خودكشى ها، اعتيادها، رابطه هاى نامشروع و...در اثر نگاه كردن نامشروع است كه بوسيله تو انجام مى گيرد. و بايد بدانى نگاه كردن به نامحرم كه اين همه مفاسد را در برداشت ، يكى از كارهاى توست و گرنه نشر كردن به حرام شامل بسيارى از چيزها مى شود، چون مطالعه كتابهاى گمراه كننده ، مقالات فريبنده ، و صدها نظرهاى حرام ديگر كه در جاى خود بحث شده است .
چشم : هر چه زيان من بالا گيرد باز هم يك هزارم زيان شما نخواهد بود. گوش : از من چه ضررى ديدى كه مرا هم متهم كردى ؟
زبان : ضرر تو هم كمتر از رفيقت نيست ، شما خيال كرده ايد كه من خيلى ضرر دارم خود را نديده گرفته عيب ديگرى را مى بينيد.

زيان چشم

چشم : اگر تنها همين هاست كه وظيفه من يك هزارم شما هم نخواهد بود.
زبان : بنده نخواستم طول دهم و گرنه روايات بسيار است . چنان كه از امام باقر (ع ) نقل شده : هيچ فردى نيست مگر آن كه حظ و بهره اى از زنا دارد، پس زناى دو چشم نظر كردن ، و زناى دهان بوسيدن و زناى دو دست ماليدن است (38)
و همچنين از امام صادق (ع ) روايت شده : نظر انداختن تيرى است از تيرهاى مسموم ابليس ، و چه بسيار نظر كردن كه سبب ندامت طولانى خواهد بود (39)
آيا نمى دانى كه ممكن است از راه تو بشر به هلاكت ابدى . و بدبختى جبران ناپذيرى برسد.
چشم : چطور تا بحال ما چنين كسى را نديده ايم !

فائده چشم

چشم : ممكن است بفرمائيد وجود من چگونه مضر است با اين كه اگر مرا خداوند نمى آفريد همه شما از نعمتهاى بسيارى بى بهره بوديد، بوسيله من با علوم آشنا مى شويد، بلكه تمام معلومات تو از من و گوش و دل است ، چنان كه خدا فرموده : خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى را نمى دانستيد و براى شما شنوائى و چشمها و دلها قرار داد خيلى كم شكر گزاريد (33)
در اين آيه خدا كاملا شما را متوجه من (اين دستگاه بزرگ الهى ) فرموده كه اى بشر!بدان چشم است كه شما را با رنگهاى مطبوع و مناظر جالب و رخسارهاى پريوش و گياهان و چمن هاى سر سبز و خرم و پرندگان و هزاران نعمت بزرگ ديگر آشنا و دانا كرد و مى كند.
زبان : آرى من هم قبول دارم ، حتى در قرآن چنين دارد: آيا كور و نابينا با صاحبان چشم مساويست ؟ چرا فكر نمى كنيد؟ (34) ولى مى خواهم بگويم ضرر شما هم بسيار است و كمتر از من نخواهد بود.
چشم : ببخشيد اين آيه درباره بينائى و كورى باطنى ، ربطى به من ندارد، اما بد استدلالى هم نكرديد. ممكن است نعمت بينائى ظاهرى را هم شامل گردد، ولى بفرمائيد ضرر من چيست ؟
زبان : وظيفه شما هم در قرآن ذكر شده و هم در اخبار فراوان بيان گرديده است ، براى نمونه به چند آيه و روايت پرداخته شايد متنبه گرديد.
خداوند در قرآن مى فرمايد: به مومنين بگو ديده هاى خود را بپوشانند...و به زنهاى با ايمان بگو چشم خود را بپوشانند (35)
آيا اين فرمان براى چيست كه خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد؟
مسلما زيان اجتماعى و فردى دارد كه نبايد مردها به زنها و زنها به مردهاى نامحرم نگاه كنند.
امام صادق (ع ) نيز وظيفه شما را تعيين فرموده در يك حديث ، چنين بيانى دارد: و بر چشم واجب است كه به چيزى كه خداوند نظر كردن بر آن را حرام كرده است نظر ننمايد (36)
روايات زيادى از على (ع ) به ما رسيده به اين مضمون هر كه چشم خود را پائين اندازد قلب خود را آسوده كرده است . هر كه چشم خود را رها سازد هلاكت را به سوى خود كشانيده است .
هر كه چشم پوشى كند تاسفش كم و از هلاكت بر كنار است . هيچ جوانمرديى مانند چشم پوشى نيست (37)
اينها نمونه هائى بود از وظائف شما كه بدانيد شما هم باين راحتى نمى باشيد.

زيان زبان

زبان : ممكن است كاملا حديث مذكور را شرح دهيد تا بدانم زيان من چيست شايد تنبيه شوم ؟
چشم : گمان نمى كنم .
زبان : بفرمائيد شايد موثر واقع شود.
چشم : آرى ، بسيار ديده شده كه با يك فرمان ميليونها جمعيت از خانه هاى خود آواره گشته و هزاران نفر به هلاكت رسيده و صدها نفر به بدبختى هاى دنيا و آخرت كشيده شده اند.
با يك سخنرانى ، مملكتى سقوط كرد و جدائى خانمانسوزى در ميان مردم افتاده و تفرقه و تشتت در اجتماع بشرى قرار گرفته ، فاصله ها، جنگ و خونريزى ها، در بديها، سلب امنيت ، زندآنها و شكنجه ها، كشت و كشتارهاى بى حد، بى دينى ها، بى بند و باريها ، هرج و مرج ها، قحطى ها، كمبودها، مرض ها، نقص عضوها خسارتها، و هزران زيان ديگر پديدار گشته است .
زبان : مگر اين ضررها تنها از ناحيه من است . از جانب همه شما هم در اجتماع پديدار خواهد شد.
اندامها: نه نه همه اش مربوط به شماست .
زبان : چرا چرند مى گوئيد؟ هر كدام از شما ضررتان بيش از من است .
چشم : تا به حال از ما بى ادبى ديده ايد ولى شما الان بى ادبانه صحبت كرديد. زبان : بايد ببخشيد ولى خواستم بگويم تنها من نيستم كه در اجتماع به شما ضرر مى زنم ، زيان شما هم زياد و به من هم خواهد رسيد.

عذاب زبان

چشم : سكونى از امام صادق (ع ) نقل كرده است كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: خداوند زبان را به عذابى مبتلا مى سازد كه هيچكدام از اندامها را به آن عذاب نمى كند؛ زبان مى گويد: خدايا مرا به عذابى مبتلا ساختى كه هيچ چيزى را به آن معذب نساختى ؟ پس خدا به او چنين مى فرمايد: از تو سخنى بيرون آمد كه به مشرق و مغربيهاى زمين رسيد پس ‍ با آن خون حرام ريخته و مال حرام به غارت برده شد و ناموس حرام به باد رفت ؛ سوگند به عزت و جلال و بزرگى خودم كه همانا تو را به عذابى معذب نمايم كه هيچ يك از اندامها را به آن عذاب نمى كند؛ زبان مى گويد: خدايا مرا به عذابى مبتلا ساختى كه هيچ چيزى را به آن معذب نساختى ؟ پس خدا به او چنين مى فرمايد: از تو سخنى بيرون آمد كه به مشرق و مغربهاى زمين رسيد پس با آن خون حرام ريخته و مال حرام به غارت برده شد و ناموس حرام به باد رفت ؛ سوگند به عزت و جلال و بزرگى خودم كه همانا تو را به عذابى معذب نمايم كه هيچ يك از اندامها را (اندامهاى تو را) به آن عذاب ننمايم (32)

بديهاى زبان

زبان : مگر شرور من چيست ؟
چشم : بديهاى تو بسيار است و آنقدر زياد است كه روايات بسيارى در لزوم حفظ تو وارد شده است .
گاهى على (ع ) از آن چنين تعبيرى دارد: هيچ چيزى به زندان طولانى از زبان سزاوارتر نيست . (27)
و گاهى مى فرمايد: نگهداشتن زبان ، پادشاهى و رها كردن آن هلاكت و نابودى است . (28)
و گاهى فرموده : گرفتارى انسان در زبان اوست (29) و نيز فرموده : تيزى سر نيزه پيوندها را مى برد و تيزى زبان عمرها را (30)
و يا فرموده : روزه دل بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است . (31)
روايات در لزوم نگهدارى تو بسيار است . براى اين كه سخن ما خيلى طولانى نشود. به همين اندازه اكتفا مى كنيم ، اما بدان كه شعراء هم در مورد شما اشعار فراوانى سروده اند.
زبان : خواهش مى كنم !اگر در شر و بدى من روايتى را در نظر درآيد بيان كنيد، شايد من ارشاد شوم و بدى را از خود دور سازم .
چشم : عرض شد كه روايات بسيارى است ولى نظر به اين كه تقاضاى بيشترى نموده ايد، به يك روايات بسيارى است ولى نظر به اين كه تقاضاى بيشترى نموده ايد، به يك روايت تكان دهنده اى شما را متذكر مى نمايم ولى خيال نمى كنم كه در وجودتان تاثيرى كند، زيرا آن چه گفتيم براى هر فرد عاقل كفايت مى نمايد.
زبان : اختيار داريد مگر من چه هستم ؟

چشم : درباره تو!نمى دانم چه بگويم و چگونه تو را توصيف كنم !
زبان : بفرمائيد خجالت نكشيد.
چشم : خجالت ندارد زيان تو بسيار است زبان من توانائى گفتن آن را ندارد.
گوش : (باخنده ) حالا بفرمائيد!

اندامها زبان را سوگند مى دهند:

از امام زين العابدين (ع ) نقل شده كه فرمود: بدرستى كه زبان آدمى هر روز بر اندامهاى او سركشى مى نمايد، آنگاه مى گويد: چگونه صبح كرديد، حالتان چطور است ؟ آنها مى گويند: خوب است !
اگر تو ما را واگذارى !و مى گويند الله الله را در حق ما مراعات كن و آن را قسم مى دهند و مى گويند: همانا ما بوسيله تو پاداش داده مى شويم و بسبب تو مواخذه خواهيم شد (24)
و در كافى از امام صادق (ع ) بدين گونه روايت شده : كه هيچ روزى نيست جز آن كه هر عضوى از اعضاى بدن زبان را تكفير مى نمايد يا اظهار ذلت و خضوع مى كند، التماس كنان مى گويد: تو را به خدا سوگند مى دهم كه كارى نكنى تا ما به خاطر تو عذاب شويم (25) يعنى از شر تو به خدا پناه مى بريم ، خود را نگهدار تا ما از عذاب سالم مانده بسبب تو معذب نگرديم .
زبان : ممكن است بفرمائيد چرا در هر روزى همه شما اين چنين به من التماس مى كنيد و تملق مى نمائيد؟ اگر قدرت ضرر و زيان مرا بازگو كنيد؟
اندامها: علت تملق ما از شما، سالم ماندن ماست از شرور تو و ما بدون تعارف از تو مى ترسيم و از وصاياى پيغمبر اكرم به على (ع ) اين است : كسى كه مردم از زبانش بترسند، از اهل آتش است (26)

برترى سخن بر سكوت 
از امام زين العابدين (ع ) پرسيده شد: سخن گفتن و سكوت كدام برتر خواهد بود؟ حضرت فرمود: براى هر كدام از آنها آفت هائى است ، پس اگر از آفت ها سالم بمانند سخن گفتن بالاتر است . از سبب آن پرسيده شد؟ فرمود: براى اين كه خداوند بزرگ و با عظمت پيمبران و جانشينان آنان را به سكوت مبعوث نفرموده ، بلكه به سخن گفتن برانگيخته است و بهشت با سكوت به كسى داده نمى شود و ولايت خدا به سكوت واجب نگشته و از آتش بسبب سكوت نگهداشته نشده است . من چنين نيستم كه ماه را معادل آفتاب قرار دهم بدرستى كه تو برترى سكوت را به سخن گفتن و صف مى كنى و چنين ....

ادامه نوشته

فائده زبان

زبان : من چه بديى دارم ؟ من موجودى هستم پر قيمت ، داراى ارج و بها من پديده اى هستم كه خداوند به دوش شما منت نهاده كه مرا به شما ارزانى داشته ،و در حق من چنين فرموده :
انسان را آفريد سخن گفتن را به او آموخت (11) شما خوب است به قرآن و روايات مراجعه كنيد. لااقل در فضيلت كلام و سخن گفتن ، روايات را بررسى كنيد.
گوش : ممكن است شما كه مطالعه كرده ايد از باب نمونه بعضى از آنها را ذكر كنيد؟
زبان : البته ، كار من اين است و بدان نيز مفتخرم . على (ع ) فرموده : زبان آلت سنجشى است كه خرد آن را سنگين سازد و كم عقلى آن را سبك (12)
و نيز فرموده : زبان مترجم عقل است . (13)
و فرموده : زبان ترازوى سنجش انسان است . (14)
و مى فرمايد: آگاه باشيد بدرستى كه زبان راستگوئى كه خداوند براى انسان در ميان مردم قرار مى دهد، از مالى كه آن را به ميراث دهد بكسى كه او را ستايش نمى كند، بهتر مى باشد. (15)
چشم : اينها كه بطور كلى فضيلت تو را نمى رساند بلكه مقام فضل تو را با شرائطى مى رساند كه اگر آن شرائط مراعات گردد، البته تو يكى از نعمتهاى بزرگ الهى خواهى بود، ولى احراز آن بسيار مشكل و معلوم نيست آنها را مراعات نمائى .
زبان : البته با حفظ شرائط، چنان كه طبرسى در كتاب احتجاج نقل مى كند.

جواب زبان به اندامها

زبان : عجب ، عجب !؟ مگر من كه هستم و چه مى باشم كه همه از شتر من ناراحتيد، راستى من اهل شرم و در حقيقت من زيان آورم ، آيا من بد همسايه اى هستم ، و يا تا به حال اين اندامها از من بدى ديده اند، و يا از طرف من به آنها شرى رسيده ؟ و يا ضررى از جانب من به آنها متوجه شده و من وسيله خسران براى آنها شده ام ؟ خوبست من از آنها بپرسم مبادا در حق من سوءظن داشته و خيالى از من به خود راه داده باشند.
اى اندامها چه خبر است ؟ از هر كدام شما احوال مى پرسم عوضى جواب مى دهيد، گناه كرده ام كه از شما خبر گرفتم ، بد كردم به شما سركشى نمودم ؟
اندامها: بله ، بله گناه كردى !
زبان : گناهم چيست ؟
چشم : معلوم مى شود كه شما به آيات و روايات اهلبيت عصمت و طهارت مراجعه نكرده و با آنها سر و كار نداريد؟
زبان : چطور؟
چشم : براى اين كه اگر مطالعه اى داشتيد، اين اعتراض را نمى كرديد؛ خوبست مقدارى به كلمات بزرگان دين و رهبران بزرگ مراجعه مى كرديد تا بدى خود را بدست مى آورديد.

اعتراض اندامها به زبان

زبان : آقاى چشم حالت چطور است ؟ چشم : خيلى خوب است اگر تو مرا بگذارى .
زبان : آقاى گوش چطورى ؟ گوش : خوب است ، اگر تو ما را سالم بگذارى .
زبان : آى دست و پا حالتان چطور است ؟ دست و پا: بسيار خوب اگر از دست شما جان سالم بدر بريم .
زبان : آى شكم !آى عورت !اى ساير اندامها!شما چگونه هستيد؟ شكم و ساير اندامها: بسيار عالم !اگر از شر تو محفوظ بمانيم .

محيط فعاليت اعضاء

اينجا جاى سوال است كه در علم وظايف الاعضاء، دانشمندان چشم و گوش را از همه مهمتر دانسته و وظائف آنها را سنگين تر مى دانند، چطور مى شود كه زبان از همه بالاتر بوده و موقعيت آن حساس تر باشد؟
پاسخ آن با مختصر دقتى روشن خواهد شد كه قدرت تصرف گوش فقط در شنيدنى هاست ، از آن كه بگذر به اندازه بال مگسى ارزش ندارد، و همچنين چشم ميدان فعاليتش تنها در ديدنى هاست ، از آن كه بگذرد چشم با غير خودش مساوى است .
اما زبان ، منطقه حكومتش دامنه دار و وسعت جولانش پهناور و دخالت او در منطقه هر يك از آنها آشكار است ؛ علاوه بر اين كه در مناطق اندامهاى ديگر نيز تصرف كامل دارد.
به عبارت ديگر چشم هر چه ببيند، از سير در افلاك و ستارگان در عالم بالا و سر در جهان ريز و ذره بينى و ديدن بر و بحر، درختان و گياهان ، جماد و حيوانات ، انسان و غير آن از صنعت و اختراع ، اكتشافات و صدها موضع ديگر، همين زبان آن را از چشم گرفته و بازگو مى كند و همچنين هر چه گوش بشنود از آوازها، آهنگها، نغمه ها، صداهاى مختلف و سخن هاى گوناگون علمى و غير علمى ، شرعى و غير شرعى و صدها موضوع ديگر، همه را زبان پياده كرده و بازگو مى نمايد.
و از همين زبان است كه تمام اعضاء و اندامها به بهترين وجه زندگانى كرده و در بدترين صورت هم گرفتار مى شوند، روى همين جهت است كه زبان در يك طرف قرار گرفته و بقيه اعضاء در طرف ديگر و با هم به مباحثه و گفتگو پرداخته و احوال يكديگر را مى پرسند و مذاكره آنها هر صبحگاه شروع مى شود، و در روايات ديده نشده كه بغير از زبان ساير اعضاء با يكديگر نزاعى داشته و يا گله مند شوند، آن چه مسلم است سركشى زبان است به همه آنها، و احوالپرسى و اعتراض اندامهاست نسبت به زبان .
آرى ، صبح كه مى شود هر فردى كه از خواب بلند گشته و چشم او باز مى شود، بلافاصله احوال پرسى اندامهاى او شروع مى گردد.

احوال پرسى اندامها

آرى هر روز صبح كه مى شود اندامهاى ما به هم سركشى كرده احوال يكديگر را از هم مى پرسند، ولى چنان كه از روايات بلكه از عقل استفاده مى كنيم ، همه اندامها ما به اهميت زبان نخواهند رسيد، زيرا پست آن حساس تر و موقعيت آن از همه مهمتر و وظيفه اش از همه سنگين تر مى باشد.

هر موجودى سخن مى گويد

بسم الله الرحمن الرحيم
بعضى ها خيال مى كنند كه تكلم فقط، اختصاص به انسان دارد و غير از بشر، موجودات ديگرى لب به سخن باز نكرده و با يكديگر گفتگو ندارند، از اسرار پيچيده اين جهان بى خبر بوده ، نمى دانند كه اين گيتى و جهان پهناور لبريز از عجائب ، و مملو از شگفتيهاست كه از جمله آنها تكلم موجودات مى باشد، مع الاسف از بعضى اعاظم انكار آن ديده مى شود، ولى با مطالعه در آيات و روايات بسيار و قضاياى تاريخى سخن گفتن غير انسان و تكلم اندامه ثابت خواهد گرديد، كه از باب نمونه به بعضى از شواهد اشاره مى شود:
.

ادامه نوشته

روش امام در انتقاد

شقرانى در عصر حضرت صادق عليه السلام زندگى ميكرد. او با آنكه خود را از دوستان و پيروان آن اهل بيت عليهم السلام ميدانست شراب ميخورد و به اين گناه بزرگ آلوده بود. روزى امام عليه السلام در رهگذر تنها با وى برخورد كرد: براى آنكه از عملش انتقاد كند و از شراب خمرش بازدارد آهسته به او فرمود:
ان الحسن من كل احد حسن و انه منك احسن لمكانك منا و ان القبيح من كل احد قبيح انه منك اقبح (65)
عمل خوب از هر كس كه باشد خوب است و از تو خوبتر زيرا وابسته بمائى و عمل بد را هر كس انجام دهد بد است و از تو بدتر و ناپسندتر.

 

پيرمرد و كودكان

حضرت حسن و حضرت حسين عليهماالسلام بر پيرمردى گذر كردند كه مشغول وضو ساختن بود اما خوب وضو نمى گرفت ، بجاى آنكه او را مورد انتقاد قرار دهند خودشان با هم به كشمكش پرداختند و درباره وضوى خويش گفتگو كردند و به پيرمرد گفتند ما دو نفر وضو ميگيريم و تو حكم باش و بگو كداميك از ما وضوى خوب گرفته است . سپس وضو گرفتند و هر كدام از وضوى خود پرسش نمودند. پيرمرد كه مطلب را فهميده بود گفت : شما هر دو خوب وضو گرفتيد، اين پير نادان است كه وضوى خود را نميدانست و هم اكنون از شما دو نفر آموخت ، بدست شما توبه كرد، و از بركت و شفقتى كه بر امت جد خود داريد برخوردار گرديد.

 

روش ناجوانمردانه

معاوية بن ابى سفيان در ايامى كه در كشور پهناور اسلام فرمانروائى ميكرد سب على بن ابيطالب عليه السلام را در جامعه مسلمين پايه گذارى نمود و با اين عمل ظالمانه و ناپاك ، به گناهى بسيار بزرگ و نابخشودنى دست زد. هدفش از اين كار آن بود كه مردم را نسبت به آنحضرت بدبين كند، مهرش را از دلها بزدايد، تا بدينوسيله از طرفى لكه هاى ننگ و بدنامى خود و خاندان بنى اميه را بپوشاند و از طرف ديگر در بيدادگرى و ستم ، آزادى عمل داشته باشد و كسى حكومت على عليه السلام را به رخش نكشد و از عدل آنحضرت سخنى بميان نياورد.
براى آنكه سب و بدگوئى آنحضرت هر چه سريعتر در سطح كشور گسترشيابد تمام افسران ارشد و اعضاء عاليرتبه دولت را در سراسر مملكت ، ماءمور اين كار نمود و به آنان دستور داد كه 

ادامه نوشته

عمر ابن عبدالعزيز

مسلمة بن عبدالملك از امراء ارتش بود و در جبهه جنگ روم سمت فرماندهى داشت . موقعيكه عمر بن عبدالعزيز بخلافت رسيد او را بشام احضار نمود و اجازه داد همه روزه بحضورش بيايد.
در خلال آن ايام گزارشى بخليفه رسيد كه مسلمه در زندگى خود به زياده روى و اسراف گرائيده و براى تهيه غذاهاى گوناگون روزى هزار درهم خرج سفره دارد. عمر بن عبدالعزيز از اين خبر سخت ناراحت شد، تصميم گرفت از مسلمه انتقاد كند و او را از اين روش نادرست بازدارد.
براى آنكه تذكرش مفيد افتد و به اصلاح وى موفق گردد شبى را به اين كار اختصاص داد و از مسلمه دعوت نمود كه آن شب شام را بطور خصوصى با خليفه صرف نمايد. اين دعوت براى او مايه سربلندى و افتخار بود و با كمال ميل آنرا پذيرفت .
عمر بن عبدالعزيز قبلا به آشپز خود دستور داد كه در آن شب انواع طعامها را تهيه كند، بعلاوه آشى از عدس و پياز و زيتون آماده نمايد و موقعيكه دستور سفره داده ميشود اول آش را بياورد و سپس با مقدارى فاصله ، ساير غذاها را.
شب موعود فرا رسيد مسلمه شرفياب شد، مجلس بسيار خصوصى بود و جز ميزبان و مهمان كسى حضور نداشت . عمر بن عبدالعزيز پيرامون اوضاع روم و جنگهاى آن منطقه از مسلمه پرسشهائى كرد و او پاسخهائى داد. مجلس به درازا كشيد و از موقع شام خوردن مسلمه يكى دو ساعت گذشت ، آنگاه خليفه دستور غذا داد. سفره گسترده شد و طبق قرار قبلى اول آش را حاضر كردند. مسلمه كه سخت گرسنه شده بود به انتظار ديگر غذاها نماند و خود را با آش سير كرد. موقعيكه طعامهاى رنگارنگ آوردند اشتها نداشت و چيزى از آنها نخورد. عمر بن عبدالعزيز گفت چرا نميخورى ، جواب داد سير شده ام . خليفه گفت سبحان الله تو از اين آش كه يكدرهم خرج آن شده است سير ميشوى ولى براى رنگين كردن سفره خود روزى هزار درهم خرج ميكنى ، از خدا بترس ، اسراف مكن و اين پول گزافى را كه براى تجمل صرف مينمائى بمستمندان بده كه رضاى خدا در آن است .
موعظه خصوصى و تذكر خيرخواهانه عمر بن عبدالعزيز در مسلمه اثر گذارد، بعيب خود متوجه گرديد، از خليفه سپاسگزارى و تشكر نمود و با فكر تحول يافته بمنزل خويش بازگشت .(64)

 

انتقاد نابجا

محمد بن منكدر ميگويد: روزى در ساعت شدت گرمى هوا بخارج مدينه رفته بودم . ديدم امام باقر عليه السلام در آفتاب سوزان سرگرم كار كشاورزى است و چون مسن بود به دو نفر از خدمتگزاران تكيه داده بود و در حاليكه عرق از پيشانيش ميريخت بكارگران دستور ميداد. با خود گفتم پيرمردى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال در طلب دنيا است ، تصميم گرفتم او را موعظه كنم . پيش رفتم سلام كرد و گفتم آيا شايسته است يكى از شيوخ قريش در هواى گرم ، با اينحال از پى دنياطلبى باشد؟ چگونه خواهى بود اگر در اينموقع و با چنين حال مرگت فرا رسد و حياتت پايان پذيرد؟ حضرت دستهاى خود را از دوش خدمتگزاران برداشت و فرمود:
بخدا قسم اگر در اين حال بميرم در حين انجام طاعتى از طاعات خداوند جان سپرده ام . من ميخواهم با كار و كوشش ، خود را از تو و دگران بى نياز سازم . زمانى بايد بترسم كه مرگم در حال گناه فرا رسد و با معصيت الهى از دنيا بروم . محمد بن منكدر عرض كرد مشمول رحمت الهى باش ، من ميخواستم شما را نصيحت گويم شما مرا موعظه اى كردى .

 

اسماعيل سامانى

اسماعيل بن احمد سامانى در ماوراءالنهر حكومت ميكرد. عمرو بن ليث صفارى تصميم گرفت با او بجنگد، از ماوراءالنهرش براند و حوزه حكومت وى را در قلمرو فرمانروائى خود درآورد. لشكر نيرومندى در نيشابور مجهز ساخت و عازم بلخ گرديد. اسمعيل بن احمد براى او پيامى فرستاد كه هم اكنون تو بر منطقه بسيار وسيعى حكومت ميكنى و در دست من جز محيط كوچك ماوراءالنهر 

ادامه نوشته

يك نمونه

حضرت عيسى (ع ) را گذر بر سر قبرى افتاد، از خداوند درخواست كرد كه صاحب قبر را زنده فرمايد. همينكه زنده شد از او سؤ ال كرد حال و وضع تو چگونه است ؟ عرض كرد من حمال و باربر بودم روزى هيمه اى براى كسى ميبردم ؛ خلالى از آن جدا كردم تا دندان خود را با آن ، خلال كنم از آن زمان كه مرده ام عذاب همان خلال را ميكشم .(61)

 

غذاى خليفه

روزى هارون الرشيد از خوان طعام خود جهت بهلول غذائى فرستاد، خادم غذا را برداشت و پيش بهلول آورد. بهلول گفت من نمى خورم ببر پيش ‍ سگهاى پشت حمام بينداز، غلام عصبانى شد و گفت اى احمق اين طعام ، مخصوص خليفه است اگر براى هر يك از امنا و وزراى دولت ميبردم بمن جايزه هم ميدادند، تو اين حرف را ميزنى و گستاخى به غذاى خليفه ميكنى ! بهلول گفت آهسته سخن بگو كه اگر سگها هم بفهمند از خليفه است نخواهند خورد.(6

 

خيانت

سرپرست و نگهبان بيت المال على عليه السلام ، على بن ابى رافع گفت در ميان اموال موجود در بيت المال گردنبند مرواريدى وجود داشت كه از بصره بدست آورده بودند. دختر اميرالمؤ منين عليه السلام يك نفر پيش من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام در بيت المال گردنبند مرواريدى هست . ميخواهم آنرا برسم عاريه چند روزى بمن دهى تا روز عيد قربان بآن خود را زيور نمايم . من خبر فرستادم برسم عاريه مضمونه (در صورت تلف شدن بعهده گيرنده باشد) بايشان ميدهم . آن بانوى محترمه با اين شرط بمدت سه روز گردنبند را از من گرفت .
اتفاقا على عليه السلام آن را در گردن دختر خود مشاهده كرده بود پرسيد اين گردنبند را از كجا بدست آورده اى ؟ عرضكرد از على بن ابى رافع تا سه روز بعنوان عاريه ضمانت شده گرفته ام تا در عيد بآن زينت كنم و بعد از سه روز باو رد نمايم .
على بن ابى رافع گفت اميرالمؤ منين (ع ) مرا خواست فرمود آيا در بيت المال مسلمانان بدون اجازه آنها خيانت ميكنى ؟ گفتم به خدا پناه مى برم از خيانت كردن فرمود پس چگونه گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرضكردم دختر شما آنرا برسم عاريه از من درخواست كرد تا در عيد با آن آراسته شود من گردنبند را به اين شرط تا سه روز باو دادم و بر خود نيز ضمان آنرا گرفته ام ، بر من لازم است كه بجاى خود برگردانم ، على عليه السلام فرمود امروز بايد آن را پس بگيرى و بجاى خود بگذارى ، و اگر بعد از اين چنين كارى از تو ديده شود كيفر سختى خواهى شد و چنانچه دختر من آن گردنبند را برسم عاريه ضمانت شده نگرفته بود البته نخست زنى از بنى هاشم بود كه دست او را بعنوان دزدى مى بريدم . اين سرزنش و تهديد بگوش دختر اميرالمؤ منين عليه السلام رسيد به پدر خويش عرضكرد مگر من دختر تو نبودم و يا به من نميرسد كه چند روز بخاطر زينت از آن گردنبند استفاده كنم ؟ اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود دخترم انسان نبايد بواسطه اشتهاى نفسانى و خواهش دل خود پاى از مرحله حق بيرون نهد. مگر زنان مهاجرين كه با تو يكسانند بمثل چنين گردنبندى خود را آراسته اند تا تو هم خواسته باشى در رديف آنها قرار گرفته از ايشان كمتر نباشى ؟(58)

 

گردن بند پربركت

عمادالدين طبرى در بشارة المصطفى مينويسد كه جابر بن عبدالله انصارى گفت يكروز پس از نماز عصر پيغمبر اكرم (ص ) باصحابه نشسته بودند. در اين موقع پيرمردى با لباسهاى كهنه در كمال ضعف و سستى كه معلوم ميشد راه دورى را با گرسنگى پيموده وارد شد. عرض كرد من مردى پريشان حالم ، مرا از گرسنگى و برهنگى و گرفتارى نجات ده ، رسول اكرم (ص ) فرمود اكنون چ

ادامه نوشته

پير زندانى


ابوالعتاهيه از شعراء نامى و از ادبا زبر دست دوران عباسى بود و قصائد و اشعارش در مجالس خليفه وقت و رجال كشور با حسن قبول تلقى ميشد. او مدتى بر اثر آزردگى و رنجش خاطر از گفتن شعر خوددارى نمود و اين امر براى مهدى عباسى گران آمد، دستور داد زندانيش كردند. ميگويد: چون به محيط زندان قدم گذاردم و اوضاع زندانيان را از نزديك مشاهده كردم سخت ناراحت شدم ، در گوشه اى نشستم و اطراف و جوانب زندان را مينگريستم ، در اين فكر بودم كه يكى از محبوسين را به همصحبتى برگزينم ، با او انس بگيرم ، از تنهائى برهم ، و تشويش خاطرم كاهش يابد.

ادامه نوشته

خطيب خود فروخته

بعد از حادثه خونين كربلا در ايامى كه اهل بيت حضرت حسين عليه السلام در شام بودند روز جمعه اى مردم براى نماز جمعه گرد آمدند در آنروز امام سجاد عليه السلام نيز بمسجد آمده بود. يزيد براى اقامه نماز جماعت وارد مسجد شد، سپس بدستور او خطيب بمنبر رفت ، پس از حمد و ثناى الهى ، كلام خود را با بدگوئى بحضرت على بن ابيطالب و حضرت حسين عليهماالسلام آغاز كرد و درباره آن دو مرد الهى جسورانه سخن گفت ، آنگاه زبان بمدح و تمجيد معاويه و يزيد گشود و آن دو را واجد صفات حميده و خصال پسنديده معرفى نمود.
فصاح به على بن الحسيى عليى السلام ، و يلك ايها الخاطب اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق .(56)
در اين موقع فرياد حضرت سجاد عليه السلام سكوت مجلس را شكست و بصداى بلند فرمود: واى بر تو اى سخنران كه رضاى مخلوق را با سخط خالق خريدارى كردى و براى خشنودى يزيد خدا را بخشم آوردى .

 

نمازجمعه و معاويه

مسعودى ميگويد: كار فرمانبردارى و اطاعت كوركورانه مردم از معاويه بجائى رسيد كه وقتى بطرف صفين ميرفت نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه كرد و تمام سپاهيانش به وى اقتدا كردند و با وجود اين بدعت آشكار، مورد اعتراض واقع نشد و در ميدان جنگ بفرمانش از سرميگذشتند و او را سرور و مطاع خود ميدانستند.
بعد از جنگ صفين سلطه و قدرت معاويه افزايش يافت و مردم ، بى چون و چرا، دستورش را بكار مى بستند و بيش از پيش در راه اجراء اوامرش بشرك در اطاعت تن ميدادند. اهالى شام آنچنان تسليم معاويه شدند كه فرمانش را بر فرمان خدا و پيغمبر، حتى فرمان عقل و وجدان مقدم ميداشتند، گوئى فقط بخواسته ها و دستورهاى او فكر ميكردند و براى عدل و انصاف ، حق و فضيلت ، شرافت و درستكارى ، و ديگر سجاياى انسانى ارزش قائل نبودند.
يكى از سربازان كوفى كه با شتر خود به جبهه جنگ صفين آمده بود در مراجعت ، مصمم شد سفرى بشام نمايد و از نزديك حوزه حكومت معاويه را ببيند. تصميم خود را عملى نمود و رهسپار شام گرديد. روزى كه وارد دمشق شد با سربازى از لشكريان معاويه مواجه گرديد كه او را در صفين ديده بود و ميدانست از دوستان على عليه السلام است . نزديكش آمد، با وى گلاويز شد و گفت اين ناقه كه تو بر آن سوارى متعلق به من است و تو در صفين از من گرفتى ، مردم جمع شدند، اختلاف و گفتگو بين آن دو بالا گرفت و ناچار به معاويه مراجعه كردند. دمشقى دعوى خود را طرح نمود و براى اثبات گفته خود، پنجاه شاهد آورد و همه گواهى دادند كه ناقه متعلق بمرد دمشقى است . معاويه بنفع او حكم داد و به كوفى امر نمود كه شتر را تسليم وى نمايد.
در لغت عرب ((ناقه )) اسم شتر ماده است و ((جمل )) نام شتر نر. پس ‍ از صدور حكم ، مرد كوفى بمعاويه گفت اين شتر ((جمل )) است نه ((ناقه )) و مرد دمشقى از آغاز مدعى ناقه بود و پنجاه شاهد نيز بعنوان ناقه ، شهادت دادن و در واقع خواست با اين تذكر، معاويه را بحقيقت امر متوجه كند و به او بفهماند كه اين هياهو يك صحنه سازى بيش نبود و حكمى كه داده اى ناصحيح و برخلاف حق است ولى معاويه به اظهارات او اعتنا نكرد و گفت حكمى كه صادر شده و بايد اجراء شود.
مجلس قضا پايان يافت . طرفين دعوى و شهود متفرق شدند، لكن معاويه در پنهان ، مرد كوفى را احضار نمود، قيمت شترش را پرسيد و در برابر آن به وى پرداخت نمود، بعلاوه مورد عنايت و احسانش قرار داد.
و قال له ابلغ عليا انى اقابله بمائة الف مايهم من يفرق بين الناقة و الجمل .(55)
به او گفت از قول من اين مطلب را بعلى عليه السلام برسان كه من ميتوانم با صد هزار سربازى كه بين ناقه و جمل فرق نميگذارند با شما مقابله نمايم .
مرد دمشقى و پنجاه نفر شهودش مانند ديگر مردم شام ، طرفدار معاويه و مطيع بى قيد و شرط او بودند. اينان بحق و باطل ، حلال و حرام ، و خشنودى و خشم خدا فكر نميكردند، فقط در اين انديشه بودند كه با هر صورت ممكن از معاويه و طرفدارانش حمايت نمايند و به على عليه السلام و يارانش آسيب برسانند. بفرموده امام صادق عليه السلام ، بنى اميه بمردم آزادى ندادند كه شرك را بشناسند و تعاليم اسلام را بدرستى فراگيرند براى آنكه بتوانند در مواقع لازم آنانرا به اعمال مشركانه وادار كنند و معنويات ناروا و غيرمشروع خويش را بر آنها تحميل نمايند.

 

آزمايش مردم شام

ابن شهر آشوب ميگويد: پس از آنكه معاويه بن ابى سفيان بمخالفت على عليه السلام تصميم گرفت بفكر افتاد مردم شام را آزمايش كند تا از مراتب اطاعت و فرمانبردارى آنان آگاه گردد. عمروبن عاص براى آزمايش ، راهى را ارائه كرد و به معاويه گفت دستور بده كه مردم بايد كدو را مانند بره ذبح كنند و پس از تذكيه آنرا بخورند، اگر فرمانت را اجراء نمودند آنها يار و پشتيبان تو هستند و گرنه نه . معاويه دستور داد و مردم هم بدون كوچكترين اعتراض ‍ اجراء نمودند و اين امر بنام ((بدعة اموية )) در سراسر شام معمول گرديد.(52)
طولى نكشيد كه خبر آن بدعت بسمع مردم عراق رسيد و كسانى آنرا مورد پرسش قرار دادند.
ان اميرالمؤ منين سئل عن القرع يذبح ؟ فقال : القرع ليس يذكى فكلوه و تذبحوه و لا يستهو ينكم الشيطان لعنة الله .(53)
از على عليه السلام درباره كدو سؤ ال شد كه آيا بايد آنرا ذبح كرد؟ در جواب فرمود: خوردن كدو تذكيه و ذبح لازم ندارد. مراقب باشيد كه شيطان عقلتان را نبرد و افكار شيطانى حيرت زده و سرگردانتان ننمايد.
مسلمانانيكه آنروز فرمان غيرمشروع معاويه را بموقع اجراء گذاردند و بدستور او كه مخالف امر الهى بود عمل نمودند همانند آن گروه از اهل كتاب بودند كه احبار و رهبانشان حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال ميكردند و آنان كوركورانه اطاعت مينمودند و ناآگاه بشرك گرايش ‍ مى يافتند.
و قد بلغ من امرهم فى طاعتهم له انه صلى بهم عند مسيرهم الى صفين الجمعة يوم الاربعاء و اعادوه رئوسهم عند القتال و حملوه بها.(54)

 

فرمانده نادان

رسول اكرم (ص ) لشكرى را براى ماءموريتى تجهيز نمود، مردى را بفرماندهى گمارد و به سپاهيان دستور داد از او اطاعت كنند و اوامرش را اجراء نمايند. فرمانده در آغاز مسافرت به آزمايش عجيبى دست زد. براى آنكه از درجه اطاعت سربازان آگاه شود يا مراتب فهم و درك آنانرا تشخيص ‍ دهد يا براى هدف ديگر، دستور داد آتشى افروختند و به آنها امر كرد كه خويشتن را در آتش بيفكنند. بعضى از سربازان ، خود را براى اجراء دستور مهيا ساختند، گروهى اين دستور را نادرست تلقى نمودند و از اطاعت سرباز زدند.
سرباز جوانى گفت در تصميم عجله نكنيد تا به رسول اكرم (ص ) مراجعه نمائيد، اگر آنحضرت دستور فرمانده را تاءييد كرد و به آتش رفتن را امر فرمود اطاعت نمائيد و داخل آتش شويد. شرفياب شدند و شرح جريان را بعرض ‍ رساندند. حضرت فرمود: اگر در آتش رفته بوديد هرگز از آن خارج نميشديد يعنى براى هميشه جهنمى مى بوديد. سپس فرمود اطاعت ، در كارهائى جايز است كه بحكم عقل و شرع پسنديده و مستحسن باشند و كسى حق ندارد از مخلوقى در معصيت خالق اطاعت نمايد.(51)

 

حجاج و مرد دانشمند

قبعثرى ، در عصر حجاج بن يوسف زندگى ميكرد، او مردى بود تحصليكرده و اديب . روزى با چند نفر از دوستان در يكى از باغهاى خارج شهر مجلسى انسى داشتند. در خلال گفتگوها سخن از حجاج بميان آمد، قبعثرى بطور كنايه جملاتى چند درباره اش گفت و مراتب نارضائى خود را از وى ابراز كرد. اين خبر بگوش حجاج رسيد تصميم گرفت قبعثرى را بجرم گفته هايش كيفر دهد احضارش نمود و با تندى به او گفت : (لا حملنك على الادهم ) يعنى زندانيت ميكنم و قيد در پايت ميگذارم (كلمه ادهم در لغت عرب بمعانى متعددى آمده است از آنجمله پابند زندانى و اسب سياه .)
قبعثرى اديب و باهوش مقصود حجاج را بخوبى درك كرده بود و ميدانست او بزندان و قيد تهديد ميكند ولى براى رهائى از خطر تغافل نمود، آنرا كه فهميده بود برو نياورد و چنين وانمود كرد كه از كلمه (ادهم ) اسب سياه فهميده است بهمين جهت در جواب با گشاده روئى و تبسم گفت : (مثل الامير يحمل على الادهم والاشهب ) البته شخص مقتدر و صاحب مقامى مانند امير ميتواند اشخاص را مشمول عنايت خود قرار دهد و آنانرا با اسب سياه و سفيد روانه نمايد (اشهب ) به اسب سفيد رنگى اطلاق ميشود كه مختصر رگه هاى سياه داشته باشد.
حجاج ، براى توضيح مقصود خود گفت : (اردت الحديد) آهن اراده كردم يعنى قبعثرى چه ميگوئى ؟ مرادم از ادهم ، آهن بود نه اسب سياه . اتفاقا كلمه (حديد) هم در لغت عرب معانى متعددى دارد يكى آهن است و يكى هوش و ذكاوت . قبعثرى دوباره تغافل كرد و بلافاصله گفت : (الحديد خير من البليد) البته اسب باهوش و فطن بهتر از اسب كودن است .(50)

 

انتقامجوئى

در ايامى كه عبدالله بن زبير، بعنوان خلافت ، بر مكه و مدينه حكومت ميكرد يكى از منشيهاى عبدالملك مروان كه مهردار خليفه بود از شام بزيارت بيت الله رفت و در آنجا با يك نفر از خواص عبدالله زبير برخورد نمود و ضمن بحث و گفتگو بين آن دو سخنانى تند و زننده رد و بدل گرديد و رنجيده خاطر از يكديگر جدا شدند. پس از آنكه حجاج بن يوسف با سپاهيان عبدالملك مكه را فتح نمود و عبدالله زبير را كشت جمعى از خواص او را دستگير و زندانى كرد و آنانرا با خود بكوفه برد. يكى از دستگير شدگان همان مردى بود كه در گذشته با مهردار خليفه برخورد تند و خشن داشت .
حجاج از عراق نامه اى بعبدالملك نوشت و درباره زندانيان كه همه از خواص عبدالله زبير بودند كسب تكليف نمود. عبدالملك به منشى خود دستور داد به حجاج پاسخ دهد كه عدد بازداشت شدگان را تعيين كن و نام آنانرا يك بيك بنويس . منشى جواب نامه را تهيه كرد و دستور عبدالملك را با اين عبارت نوشت ((احصيهم و اكتب اساميهم )). نامه پاكنويس شد، به امضاء خليفه رسيد، و براى مهر شدن آنرا بمهردار عبدالملك دادند. او نامه را با دقت مطالعه كرد و از مضمون آن آگاه شد.
مهردار قبلا شنيده بود مردى كه در مكه با او به تندى سخن گفته هم اكنون با ساير خواص عبدالله زبير در زندان حجاج است . خواست از اين فرصت استفاده كند و براى تشفى خاطر، بگونه اى از او انتقام بگيرد. فكر شيطانى عجيبى بخاطرش آمد و فورا آنرا بموقع اجراء گذارد. با صداى بلند گفت در نامه نقطه اى فراموش شده آيا اجازه هست آنرا بگذارم ؟ اجازه داده شد. او نقطه اى رو ((ح‍ )) احصيهم گذار و آنرا اخصيهم نمود سپس نامه را مهر كرد و جزء ساير نامه ها براى توزيع فرستاد.
((احصاء)) در لغت عرب بمعنى شمارش نمودن است و ((اختصاء)) بمعنى اخته كردن . با اضافه يك نقطه معنى دستور عبدالملك اين شد كه تمام خواص و نزديكان عبدالله زبير را كه در زندانند اخته كن و سپس ‍ اسمهاى آنانرا يك بيك بنويس . با وصول نامه ، حجاج بن يوسف اين عمل غيرانسانى را تحت عنوان دستور خليفه بموقع اجراء گذارد، تمام زندانيان را ناقص العضو نمود و همه آنانرا با اخته كردن از زندگى طبيعى محروم ساخت .(48)

 

قيام علوى

ابوجعفر محمد بن قاسم علوى از ذرارى رسول اكرم (ص ) بود سلسله نسبش از طرف پدر و مادر باسه واسطه بحضرت سجاد زين العابدين عليه السلام ميرسيد. او مردى بود عالم ، فقيه ، با ايمان ، آزاده و شجاع . در كوفه ميزيست و همواره بر ضد حكومت خودكامه معتصم عباسى فعاليت ميكرد. موقعيكه عمال حكومت بدفع او تصميم گرفتند ناچار كوفه را ترك گفت و به منطقه وسيع خراسان رفت . چندى از يك شهر به شهر ديگر منتقل ميشد و سرانجام ، در مرو، مستقر گرديد و مردم را بقيام عليه حكومت معتصم دعوت نمود. مسلمانان رنج ديده براى آنكه از ظلم و بيداد رهائى يابند گردش جمع شدند و در اندك زمانى چهل هزار نفر با او بيعت كردند.
شبى تمام لشكريان را فرا خواند تا پيرامون قيام صحبت كند و آنانرا براى پيكار با عمال معتصم آماده نمايد. پيش از آنكه سخن بگويد و برنامه كار را به اطلاع سپاهيان برساند صداى گريه مردى را شنيد، بشگفت آمد، پرسيد گريه از كيست و چرا ميگريد؟ پس از تحقيق به اطلاعش رساندند كه يكى از سربازان ، نمد مرد جولائى را بقهر و غلبه گرفته و او بر اثر اين ستم بلند بلند گريه ميكند. محمد بن قاسم آن سرباز را طلبيد و پرسيد چرا به اين كار زشت دست زدى . در پاسخ گفت ما با تو بيعت كرديم كه بتوانيم اموال مردم را ببريم و هر چه ميخواهيم بكنيم . محمد امر نمود نمد را از او گرفتند و بصاحبش پس دادند. آنگاه فرمود: از چنين مردمى براى دين خدا نميتوان يارى جست و فرمان داد لشكريان متفرق شدند.(47)

 

چاپلوس

مرد اعرابى ، حضور پيغمبر اسلام آمد و گفت : مگر نه اينست كه تو از جهت والدين از همه ما بهتر و از جهت اولاد از همه ما شريفترى ؟ در ايام جاهليت بر ما مقدم بودى و هم اكنون در اسلام رئيس ما هستى . رسول اكرم (ص ) از اين سخنان تملق آميز خشمگين شد بمرد اعرابى فرمود: زبانت در پشت چند حجاب قرار دارد؟ جواب داد دو حجاب ، يكى لبها و ديگرى دندانها. فرمود هيچيك از اين دو مانع ، نتوانست حدت زبان ترا از ما بگرداند؟ سپسفرمود تحقيقا بين تمام آنچه كه در دنيا بفردى اعطاء شده است هيچ چيز براى آخرت او زيانبارتر از طاقت زبان و نفوذ كلام نيست . براى آنكه مرد را ساكت كند و به آن صحنه ناراحت كننده خاتمه دهد بعلى عليه السلام فرمود: برخيز زبانش را قطع كن ، آنحضرت حركت كرد چند درهمى بوى داد و خاموشش ساخت .(93)

 

شتابزده

جرير ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه اراده سفر عمره دارم بمن سفارشى بفرمائيد فرمود: از خدا بترس و از شتابزدگى پرهيز كن ، درخواست سفارش ديگرى كردم اما چيزى بر آنچه فرموده بود نيفزود. از مدينه خارج شدم با مردى كه از اهل شام بود و قصد مكه داشت برخورد نمودم و رفيق راه شديم . در منزلى ، من و او سفره هاى خود را گسترديم و با هم غذا ميخورديم ، در بين ، نامى از اهل بصره بميان آمد مرد شامى به آنها بد گفت . نامى از مردم كوفه بميان آمد آنها را نيز شتم كرد، نام امام صادق عليه السلام برده شد، درباره آنحضرت هم برخلاف ادب صحبت كرد. از شنيدن سخنان او سخت خشمگين شدم ميخواستم با مشت بصورتش ‍ بكوبم و حتى فكر كشتن او را از خاطر گذراندم ولى بياد توصيه امام صادق عليه السلام افتادم كه بمن فرموده بود: از خدا بترس و از شتاب پرهيز كن لذا با شنيدن بدگوئيهاى او خود را نگاهداشتم ، رعايت مصلحت را نمودم و از خويشتن عكس العملى نشان ندادم . (94)

 

نمونه اى از پرورش اسلام

در جنگ يرموك ، هر روز عده اى از سربازان مسلمين بعرصه كارزار ميرفتند و پس از چند ساعت زد و خورد، بعضى سالم يا زخمى به پايگاه هاى خود برميگشتند و برخى كشته يا مجروح در ميدان جنگ بجاى ميماندند، حذيفه عدوى ميگويد: در يكى از روزها پسر عمويم با ديگر سربازان بميدان رفت ، ولى پس از پايان پيكار مراجعت نكرد. ظرف آبى برداشتم و روانه رزمگاه شدم باين اميد كه اگر زنده باشد آبش بدهم . پس از جستجو او را يافتم كه هنوز رمقى در تن داشت . كنارش نشستم و گفتم آب ميخواهى ؟ با اشاره گفت آرى . در همين موقع سرباز ديگرى كه نزديك او بزمين افتاده بود و صداى مرا شنيد آهى كشيد و فهماند كه او نيز تشنه است و آب ميخواهد. پسر عمو بمن اشاره كرد برو اول باو آب بده . حذيفه ميگويد: پسرعمويم را گذاردم و به بالين دومى رفتم و او هشام بن عاص بود. گفتم آب ميخواهى ؟ به اشاره گفت بلى . در اين موقع صداى مجروح ديگرى شنيده شد كه آه گفت . هشام هم آب نخورد و بمن اشاره كرد كه به او آب بدهم . نزد سومى رفتم ولى در همان لحظه جان سپرد. برگشتم به بالين هشام او نيز در اين فاصله مرده بود، و چون نزد پسرعمويم رفتم ديدم او هم از دنيا رفته است .(97)

 

عمل وحشيانه

در قرن ششم هجرى شخصى بنام (ابن سلار) كه از افسران ارتش مصر بود بمقام وزرات رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت ميكرد. او از يكطرف مردى شجاع ، فعال ، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمت بسيار و ظلم فراوان كرد.
موقعيكه ابن سلار يك فرد سپاهى بود به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد (ابى الكرم ) مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم ، بحق يا ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت : سخن تو در گوش من فرو نشود. ابن سلار، از گفته وى خشمگين گرديد كينه اش را بدل گرفت موقعيكه وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و فرمان داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون كرد. در آغاز كوبيدن ميخ ، هربار كه ابى الكرم فرياد ميزد ابن سلار مى گفت اكنون سخن من در گوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت بدار آويختند.(92)

 

پاداش جوانمردى

عبدالله جعفر، در راه مسافرت ، نيمه روزى به روستائى رسيد و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزديكى آن ديد. تصميم گرفت پياده شود و چند ساعت در آن باغ بياسايد. مالك باغ خود در روستا زندگى ميكرد ولى غلام سياهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت كند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسيد،
عبدالله ديد كه غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود. هنوز لقمه اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد، او يكى از قرصه هاى نان را بسويش انداخت و سگ گرسنه با حرص ‍ آنرا بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس ‍ قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنكه خود چيزى خورده باشد جمع كرد.
عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذائى شما در روز چقدر است ؟ جواب داد همين سه قرصه نان كه ديدى . گفت پس چرا اين سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى ؟ غلام در پاسخ گفت :
آبادى ما سگ ندارد، ميدانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود عبدالله پرسيد پس تو خود چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى ميگذرانم .
جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى و حيرت عبدالله جعفر شد و در وى اثر عميق گذارد. براى آنكه عملا او را در اين كرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آنروز جديت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خريدارى كرد. غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشيد.(98)

 

هارون و بهلول

روزى هارون بهلول را ملاقات كرد و گفت مدتيست آرزوى ديدارت را داشتم بهلول پاسخ داد كه من بملاقات شما بهيچوجه علاقه ندارم هرون از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد بهلول گفت چه موعظه اى ترا بكنم ؟! آنگاه اشاره بسوى عمارتهاى بلند و قبرستان كرد و گفت اين قصرهاى بلند از كسانى است كه فعلا در زير خاك تيره در اين قبرستان خوابيده اند. چه حالى خواهى داشت اى هرون روزيكه براى بازخواست در پيشگاه حقيقت و عدل الهى بايستى و خداوند باعمال و كردار تو رسيدگى كند. با نهايت دقت از تو حساب بگيرد و چه خواهى كرد در آنروزيكه خداوند جهان باندازه اى دقت و عدالت در حساب بنمايد كه حتى از هسته خرما و از پرده نازكى كه آن هسته را فرا گرفته و از آن نخ باريكى كه در شكم هسته است و از آن خط سياهى كه در كمر آن هسته ميباشد بازخواست كند و در تمام اين مدت تو گرسنه و تشنه و برهنه باشى در ميان جمعيت محشر، روسياه و دست خالى . در چنين روزى بيچاره خواهى شد و همه بتو مى خندند، هارون از سخنان بهلول بى اندازه متاءثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت .(59)

 

رياكار

چادرنشينى مسلمان بشهر آمد داخل مسجد شد، ديد مردى با خشوع نماز ميگذارد. توجهش به وى معطوف گرديد. پس از نماز به او گفت چه خوب نماز ميخواندى ، جواب داد علاوه بر نماز، روزه هم دارم و اجر نمازگزار صائم دو برابر نمازگزار غير صائم است . مرد اعرابى كه مجذوب او شده بود گفت در شهر كارى دارم كه بايد آنرا انجام دهم ، بر من منت بگذار و قبول كن كه شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم . او پذيرفت و چادرنشين با اطمينان خاطر شتر را به وى سپرد و از پى كار خود رفت . نمازگزار رياكار با دور شدن اعرابى بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترك گفت . پس از ساعتى مرد چادرنشين برگشت ولى نه از نمازگزار اثرى ديد و نه از شتر. در اطراف و نواحى مسجد جستجو كرد، نتيجه اى نگرفت . بيچاره سخت ناراحت و متاءثر گرديد و يك شعر گفت كه مفادش اين بود: نمازش بشگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت ، اما نمازگزار روزه دار ناقه جوانم را با سرعت راند و برد.(43)

 

مقدس اردبيلى

سيد نعمة الله جزايرى دانشمند جليل شاگرد مولى مقدس اردبيلى ميگويد در سال قحط مولى آنچه خوراكى از گندم و غيره داشت با فقرا تقسيم ميكرد و از براى خانواده خود نيز يك سهم مانند هر يك از فقرا باقى ميگذاشت ، تا اينكه در يكى از روزها زوجه اش آشفته شد و بر اينكار مولى اعتراض نمود كه شما رعايت بچه هاى خود را نميكنيد تا بمردم محتاج نشوند و هرچه داريد با فقرا تقسيم مينمائيد.
مولى براى اين اعتراض از منزل كناره گرفت و در مسجد كوفه اعتكاف (سه شبانه روز در مسجد جامع بعبادت گذران ) كرد. روز دوم اعتكاف مردى درب منزل مولى آمد و چند بار گندم و آرد خيلى خوب براى ايشان آورد و گفت مولى فرستاده پس از بازگشت مولى زوجه اش گفت اين گندميكه فرستاده بوديد بسيار خوب بود مولى از اين پيش آمد سپاسگزارى و شكر كرد، گفت چنين مرد عربى را هيچ نديده ام و اطلاعى از او ندارم و نه من گندم فرستاده ام .(42)

 

جاسوس در لباس دين

در ايامى كه مسلم بن عقيل به نمايندگى حضرت حسين بن على عليهما السلام در كوفه بود و بنام آنحضرت از مردم بيعت ميگرفت عبيدالله بن زياد، بسمت استاندار، از طرف يزيد وارد آن شهر شد و فعاليت خود را براى درهم كوبيدن نهضت شيعيان آغاز نمود. مسلم بن عقيل روى مصلحت انديشى خانه مختار را كه مركز علنى فعاليتش بود ترك گفت و پنهانى در منزل هانى بن عروه مستقر گرديد و بخواص شعيان خاطر نشان ساخت كه اين محل را مكتوم نگاهدارند و آمد و رفتشان در آنجا دور از چشم مردم باشد.
عبيدالله براى آنكه از محل اختفاى مسلم آگاه گردد مرد محيل و مكارم بنام ((معقل )) را احضار نمود، سه هزار درهم به وى پول داد و او را موظف نمود جستجو كند، بعضى از اصحاب مسلم بن عقيل را بشناسد، با آنان تماس بگيرد خود را از شيعيان اهل بيت قلمداد نمايد، و اين مبلغ را بعنوان خريد اسلحه در اختيارشان بگذارد. پس از آنكه اطمينانشان را جلب نمود خواستار ملاقات مسلم گردد و برنامه كار آنانرا گزارش نمايد.
معقل دستور عبيدالله را بموقع اجراء گردد و مسلم بن عوسجه را كه يكى از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بود شناسائى كرد. اولين بار او را در مسجد در حال نماز ملاقات نمود كنارش نشست پس از آنكه نماز را تمام كرد پيش آمد و گفت من از اهل شام و محب خاندان پيغمبرم و سه هزار درهم با خود دارم . شنيده ام مردى از طرف حضرت حسين عليه السلام به اين شهر آمده و براى آنحضرت از مردم بيعت ميگيرد، محل او را نميدانم و كسى را هم نميشناسم كه مرا به وى راهنمائى كند. هم اكنون كه در مسجد بودم بعضى به شما اشاره كردند و گفتند اين شخص از وضع شيعيان اهل بيت آگاه است نزد شما آمده ام اين مبلغ را براى خريد اسلحه بگيرى و مرا نزد فرستاده حضرت حسين عليه السلام ببرى . سپس گفت من از برادران صميمى شما هستم و براى آنكه مطمئن شوى و بدانى كه راست ميگويم ميتوانى قبل از ملاقات آنحضرت از من بيعت بگيرى .
معقل ، آنچنان گرم و نافذ سخن گفت كه مسلم بن عوسجه اظهاراتش را باور كرد، از ديدنش ابراز مسرت نمود، و خداى را شكر گفت . آنگاه از وى بيعت گرفت و او را متعهد و ملتزم نمود كه اين راز پنهان نگاهدارد و توصيه كرد چند روزى در منزلم رفت و آمد كن تا در فرصت مناسب براى تو استجازه كنم . بوعده خود وفا كرد، اجازه ملاقات گرفت ، و معقل در موعد مقرر حضور يافت . مسلم از وى براى حضرت حسين عليه السلام بيعت گرفت و به ابوثمامه صائدى كه متصدى امور مالى مسلم بود دستور داد سه هزار درهم را دريافت نمايد.
اين عنصر خائن و اين جاسوس كثيف هر روز پيش از همه بحضور مسلم ميرفت و بعد از همه مجلس را ترك ميگفت و با رفت و آمدهاى متوالى و حضور ممتد در مجلس آنحضرت ، دوستان حسين عليه السلام را در كوفه شناخت ، به اسرارشان پى برد، از برنامه كارشان آگاه گرديد، و هر روز اطلاعاتى را كه كسب ميكرد به عبيدالله گزارش ميداد.(46)

 

خالد برمكى و منصور

منصور دوانيقى خالد برمكى را از كارهاى ديوان بركنار نمود، ابوايوب را بجاى وى گمارد و خالد را بولايت فارس ماءموريت داد و دو سال خدمتش ‍ در آنجا بطول انجاميد.ابوايوب كه از مراتب فضل و دانش خالد آگاهى داشت همواره نگران بود از اينكه مبادا منصور دوباره امر ديوان را بخالد محول كند و او را از اين منصب بزرگ معزول نمايد. براى حفظ مقام و قدرت خود بفكر افتاد عليه خالد دسيسه كند، او را از نظر خليفه بيندازد، و از هر راهى كه ممكن است به شخصيت وى آسيب برساند.
تحريكات پنهانى و نقشه هاى غيرانسانى ابوايوب مؤ ثر افتاد، منصور دوانيقى بخالد بدبين شد، او را از ولايت فارس عزل نمود، و با مطالبه سه هزار هزار درهم (سه ميليون ) وى را مورد تعقيب قرار داد. خالد به اطلاع خليفه رساند كه تمام موجوديش از هفتصد هزار درهم تجاوز نميكند اما منصور گفته اش را نپذيرفت و دستور داد همچنان سه ميليون درهم را از او طلب كنند.
((صالح )) صاحب مصلى پنجاه هزار دينار و ((مبارك تركى )) يك هزار هزار درهم به او كمك كردند، ((خيزران )) به خاطر هم شيرى ((فضل )) پسر خالد با ((هارون )) پسر خود يك قطعه جواهر به ارزش يكهزار هزار و دويست هزار درهم براى خالد فرستاد. چون خبر به منصور رسيد و از صحت گفته خالد در مبلغ نقدى كه داشت مطمئن شد از مطالبه پول دست كشيد.
اين امر بر ابوايوب گران آمد، يكى از صرافان را كه مسيحى بود طلبيد، پولى به او داد و از وى خواست اعتراف كند كه آن پول به (خالد) تعلق داشته است و سپس بمنصور خبر داد كه (خالد) نزد چه كسى پول دارد. خليفه صراف را احضار نمود و راجع به پول از وى پرسش كرد. جواب داد فلان مبلغ پول از آن (خالد) نزد من است . آنگاه خالد را به حضور خواند و از آن پول سؤ ال كرد. خالد قسم ياد نمود كه پولى پس اندازه نكرده و آن صراف را نميشناسد. منصور، خالد را نزد خود نگاهداشت و دستور داد صراف نصرانى را بمجلسش آوردند. به او گفت : اگر خالد را ببينى ميشناسى ؟ گفت آرى يا اميرالمؤ منين اگر او را ببينم مى شناسم . منصور بخالد رو كرد و گفت خداوند برائت تو را ساخت ، سپس بمرد نصرانى گفت اين مرد كه در اينجا نشسته خالد است پس چگونه او را نشناختى ؟ صراف گفت يا اميرالمؤ منين امان ميخواهم تا حقيقت را بگويم . امانش داد، او تمام مطالب را بيان نمود. از آن پس منصور دوانيقى نسبت به ابوايوب بدبين شد و به اظهارات او ترتيب اثرنميداد.(45)

 

گردنبند قيمتى

در زمان حكومت عضدالدوله ديلمى مردى ببغداد آمد و با خود گردنبند جواهرى داشت كه قيمتش هزار دينار بود. آنرا براى فروش عرضه كرد اما خريدارى پيدا نشد. چون عازم حج بيت الله بود تصميم گرفت گردنبند را نزد شخص متدين و مورد اعتمادى امانت بگذارد و در مراجعت از وى بگيرد. نزد عطارى رفت كه عموم مردم او را باايمان مى شناختند و به پاكى و نيكيش ياد ميكردند. گردنبند را به وى سپرد و خود بعزم مكه حركت كرد. پس از مراجعت نزد عطار آمد، سلام كرد، و خواست هديه اى را كه در سفر حج برايش خريده بود تقديم نمايد. ولى عطار او را ناآشنا تلقى كرد و گفت شما كيستى ؟ از كجا آمده اى ؟ چكار دارى ؟ پاسخ داد من صاحب گردنبندم . عطار كه خود را در مقابل اظهارات او بيگانه نشان ميداد چند جمله موهن و تمسخرآميز به وى گفت و دست بسينه اش زد و از دكان بيرونش انداخت . امانت گذار با ناراحتى فرياد زد، رهگذرها گردش جمع شدند، همه از عطار پشتيبانى كردند و به او گفتند واى بر تو كه اين شخص پاك و درستكار را تكذيب ميكنى . بيچاره با حالت بهت و تحير دكان عطار را ترك گفت و روزهاى بعد چندين بار مراجعه كرد و هر بار جز ضرب و شتم چيزى عايدش نشد.
كسانى به وى گفتند جريان كار خود را به اطلاع عضدالدوله برسان شايد با فراست و هوشى كه دارد براى تو راه چاره اى بينديشد. قضيه خود را مشروحا نوشت . عضدالدوله او را بحضور طلبيد و سخنانش را با دقت شنيد. دستور داد از فردا تا سه روز متوالى همه روزه مقابل دكان عطار بنشين ، روز چهارم من از آنجا ميگذرم ، مقابل تو توقف ميكنم ، سلام ميگويم ، تو از جاى خود حركت نكن ، فقط جواب سلام مرا بده . پس از آنكه من از آنجا گذشتم مجددا از عطار گردنبند را مطالبه كن و نتيجه كار به اطلاع من برسان .
امانت گذار، طبق دستور، برنامه را اجراء كرد. روز چهارم موكب عضدالدوله با شكوه و عظمت از آنجا عبور كرد موقعيكه مقابل آنمرد رسيد عنان كشيد، توقف نمود، و به وى سلام گفت . او كه همچنان بى تفاوت در جاى خود نشسته بود فقط جواب سلام داد. عضدالدوله گفت : برادر، بعراق وارد ميشوى نزد ما نميائى و حوائج خود را با ما در ميان نميگذارى ، او با سردى جواب داد نتوانستم بملاقات شما بيايم و ديگر چيزى نگفت .
چند دقيقه اى كه عضدالدوله با وى گفتگو داشت تمام امراء ارتش و افسرانى كه در ركابش بودند نيز توقف كردند. عطار از مشاهده اين منظره سخت نگران شد و خود را در خطر مرگ ديد. پس از آنكه عضدالدوله از آن نقطه گذشت عطار، مرد امانت گذار را صدا زد و گفت برادر چه وقت گردنبندرا نزد من امانت گذاردى و آنرا در چه پارچه اى پيچيده بودى ، توضيح بده شايد بياد بياورم . توضيح داد، عطار در دكان بجستجو پرداخت ، گردنبند را پيدا كرد و تسليم وى نمود و گفت خدا ميداند كه فراموش كرده بودم و اگر متذكرم نميكردى بياد نمياوردم . مرد، امانت خود را گرفت و نزد عضدالدوله رفت و جريان را به اطلاعش رساند. عضدالدوله دستور داد گردنبند را به گردن مرد عطار آويختند و او را جلو دكانش بدار زدند و ماءمورين ندا در دادند اين است مجازات كسيكه از مردم امانت مى پذيرد و آنرا انكار ميكند. سپس امانت گذار، گردنبند را گرفت و رهسپار بلد خود گرديد.(41)

 

پيروان ائمه عليهم السلام در هنگام مرگ

صدوق از حضرت عسكرى عليه السلام و ايشان از رسول اكرم (ص ) نقل كردند كه آنجناب فرمود مؤ منين هميشه از عاقبت خود در ترسند و يقين ندارند كه مشمول رضايت خدا واقع ميشوند يا نه تا موقع مرگ مؤ من وقتى كه ملك الموت را ديد در آن شدت درد بسيار متاءثر است كه اكنون از خانواده و اموال خود جدا ميشود با اينكه بآرزوهايش نرسيده ملك الموت باو ميگويد آيا هيچ عاقلى براى مال و ثروتيكه فايده ندارد غصه مى خورد با اينكه خداوند بجاى آن چندين هزار برابر باو داده است ميگويد نه ملك الموت اشاره ميكند بطرف بالا نگاه كن : مى بيند قصرهاى بهشت و درجات آنرا كه از حدود آرزوهم خارج است باو مى گويد اينجا منزل تو است و اينها را خداوند بتو عنايت كرده و افراد صالح از خانواده ات با تو در همينجا ساكن ميشوند آيا راضى هستى در عوض ثروت و مال دنيا اين مقام را بتو بدهند؟
ميگويد آرى بخدا قسم راضيم . سپس ميگويد باز نگاه كن وقتى توجه ميكند حضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين و فرزندان ارجمند ايشان را در اعلا عليين مى بيند ملك الموت ميگويد اينها همنشين و انيس تو هستند آيا بجاى كسانيكه در اين جهان از آنها مفارقت ميكنى راضى نيستى اينها با تو باشند؟ مى گويد چرا به خدا قسم راضيم .
همين است تفسير و معناى آيه شريفه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا فما امامكم من الاهوال فقد كفيتموه و لاتحزنوا على ما تخلفونه الذرارى والعيال والاموال فهذا شاهد تموه فى الجنان بدلا منهم وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون هذه منازلكم و هؤ لاء اناسكم و جلاسكم نحن اوليائكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ولكم فيها ما تشتهى انفسكم ولكم فيها ما تدعون نزلا من غفور رحيم .(40)

 

با اين خانواده رابطه پيدا كنيد

در اعلام الورى از محمد بن اسماعيل و او نيز از محمد بن فضيل نقل كرده كه اختلاف نمودند رواة اصحاب ما در مسح دو پا كه آيا از سر انگشتان تا ساق پا است يا از ساق پا تا سرانگشتان است على بن يقطين نامه اى بموسى بن جعفر عليه السلام نوشت كه يا ابن رسول الله اصحاب ما در مسح پا اختلاف دارند اگر بخط شريف خود چيزى بنويسيد تا بر آن عمل كنيم بسيار خوبست .
جواب رسيد كه اى على بن يقطين بايد اينطور وضو بگيرى . سه مرتبه مضمضه ميكنى و سه مرتبه اشتنشاق و سه مرتبه صورت را شستشو ميدهى و آبرا بداخل محاسن خود ميرسانى بعد تمام سر و روى گوش و داخل آنرا مسح ميكنى و سه مرتبه دو پايت را تا ساق ميشوئى مبادا مخالفت با دستوريكه دادم بنمائى همينكه نامه بعلى بن يقطين رسيد از فرمايش امام عليه السلام در شگفت شد زيرا مخالف طريقه مشهور در ميان شيعه بود؛ ولى گفت امام و پيشواى منست هر چه بفرمايد وظيفه من خواهد بود و بهمان طريق عمل ميكرد تا اينكه از او پيش هرون الرشيد سخن چينى كردند.
هرون بيكى از خواص خود گفت درباره على بن يقطين خيلى حرف ميزنند و من چندين مرتبه او را آزمايش كرده ام و خلاف آن ظاهر شده است . آنشخص گفت چون رافضيان در وضو با ما اختلاف دارند و پاها را نميشويند خوبست اميرالمؤ منين بطوريكه او مطلع نشود از محلى ببينند چگونه وضو ميگيرد با اين آزمايش كشف واقع خواهد شد. هرون مدتى صبر كرد تا اينكه روزى على بن يقطين را بكارى در منزل واداشت و وقت نماز رسيد. على بن يقطين در اطاق مخصوصى وضو مى گرفت و نماز ميخواند. همينكه موقع نماز شد هرون در محليكه على او را نمى ديد ايستاده و مشاهده ميكرد.
على بن يقطين آب خواست و بطوريكه امام عليه السلام دستور داده بود وضو گرفت هرون ديگر نتوانست صبر كند از محل خود بيرون آمد و گفت بعد از اين سخن هيچكس را درباره تو قبول نمى كنم . از اينرو على بن يقطين در نزد هرون بمقام ارجمندى رسيد.
پس از جريان نامه موسى بن جعفر عليه السلام باو رسيد در آن نامه نوشته بود يا على بعد از اين وضو بگير بطوريكه خداوند واجب كرده .
صورتت را يك مرتبه از روى وجوب بشوى و مرتبه دوم از جهت آنكه شاداب شود و دستهايت را از مرفق همانطور شستشو ده و با بقيه رطوبت دستها سرو پاهايت را از سر انگشتان تا ساق مسح كن آنچه بر تو مى ترسيدم برطرف شد.

 

اهانت

معاويه بن ابى سفيان از بنى اميه بود و عقيل از بنى هاشم . آل هاشم سادات قريش بودند و همواره مورد تكريم و احترام . آل اميه در مقابل بنى هاشم احساس حقارت ميكردند، از بزرگوارى و شرافتشان رنج ميبردند، نسبت به آنان كينه داشتند و در هر فرصتى دشمنى خود را اعمال مينمودند.
روزى در مجلس معاويه جمعى از رجال شام نشسته بودند و عقيل نيز در آن مجلس حضور داشت ، معاويه براى آنكه نيشى بزند، زهرى بريزد، و عقيل را در حضور دگران تحقير نمايد بدون مقدمه بحضار مجلس رو كرد و گفت : آيا ميدانيد ابولهبى كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباه اش ‍ فرموده است :
تبت يدا ابى لهب .(37)
كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عموى اين مرد است و به عقيل اشاره كرد.
عقيل نيز بلافاصله گفت آيا ميدانيد زن ابولهب كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباره اش فرموده است :
و امراءته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسد.(38)
كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عمه اين مرد است و بمعاويه اشاره كرد.(39)

 

عيبجو

شخصى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و در خلال سخنان از مردى نام برد، او را به بدى ياد كرد و عيبى از وى بزبان آورد. عمر بن عبدالعزيز گفت اگر مايلى پيرامون سخنت بررسى و تحقيق ميكنم .
در صورتيكه گفته ات دروغ درآمد فاسق و گناهكارى و خبرى كه داده اى مشمول اين آيه است .
يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. (34)
در صورتيكه راست گفته باشى عيبجو و سخن چينى و مشمول اين آيه هستى :
هماز مشاء بنميم .(35)
اگر ميل دارى تو را مى بخشم و مورد عفوت قرار ميدهم . مرد كه از گفته خود سخت پشيمان و منفعل بود با سرافكندگى و ذلت درخواست عفو نمود و متعهد شد كه ديگر از كسى عيبجوئى نكند و اين عمل ناپسند را تكرار ننمايد.(36)

 

شيعه واقعى

محمد بن ابى عمير از پرورش يافتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام و از روات مورد وثوق و اعتماد است . او مدتى بشغل بزازى اشتغال داشت و داراى تمكن مالى بود ولى بر اثر پيش آمدهائى اموالش از دست رفت و به فقر و بى چيزى مبتلا گرديد. از مردى ده هزار درهم طلب داشت . مديون براى آنكه بدهى خود را بپردازد خانه مسكونى خويش را به ده هزار درهم فروخت و با پول آن روانه خانه ابن ابى عمير شد. در را كوبيد، ابن ابى عمير از منزل بيرون آمد. مديون ، پولها را تسليم وى نمود و گفت اين مبلغى است كه از شما به ذمه من است . پرسيد اين پول را چگونه بدست آوردى ؟ آيا از كسى ارث برده اى ؟ گفت نه ، آيا شخصى بتو بخشيده است ؟ جواب داد نه ، آيا متاعى داشتى كه فروخته اى ؟ باز هم پاسخ نفى داد و گفت خانه مسكونيم را براى اداء دين خود فروخته ام و پولش را براى شما آورده ام . ابن ابى عمير گفت : ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام حديث كرده كه فرموده است :
مرد مديون بجهت اداء دين ، از منزل مسكونيش رانده نميشود.(33)
سپس گفت بخدا قسم با آنكه هم اكنون آنقدر در مضيقه مالى هستم كه حتى به يك درهم احتياج دارم اما اين پول را نميگيرم .

 

دعاى فرمانده لشكر

در يكى از جنگها لشكريان اسلام قلعه اى را محاصره كردند تا با نيروى نظامى آنرا بگشايند و بر دشمن پيروز شوند، قلعه بسيار محكم بود و ايام محاصره بدرازا كشيد. با آنكه سربازان مسلمين در طول اين مدت ، مجاهده بسيار كردند و رنج فراوان ديدند ولى به فتح قلعه موفق نشدند. روحيه سربازان رفته رفته ضعيف و ضعيفتر ميشد و تصميمشان بسستى ميگرائيد، فرمانده لشكر كه در شرائط موجود، پيروزى سربازان خود را بعيد ميدانست بخدا متوجه شد و به پناه او رفت . چند روزى روزه گرفت ، از صميم قلب درباره سپاهيان اسلام دعا كرد، و از خداوند غلبه آنان را درخواست نمود. دعاى فرمانده ، مقبول درگاه الهى واقع شد و خليى زود به اجابت رسيد. روزى در نقطه اى نشسته بود مشاهده كرد، سگ سياهى در لشكرگاه مى دويد. توجه فرمانده به آن حيوان جلب شد و در خصوصياتش دقت كرد، چند ساعت بعد ديد همان سگ بالاى ديوار قلعه است ، دانست كه قلعه راهى بخارج دارد و اين سگ براى آنكه طعمه اى به دست آورد از آن راه بعسكرگاه ميآيد و دوباره برميگردد. محرمانه به افرادى ماءموريت داد جستجو كنند و آن راه را بيابند اما موفق نشدند. دستور داد انبانى را با روغن چرب كنند كه براى سگ طعمه مطبوعى باشد، مقدارى ارزن در آن بريزند و جدار انبان را سوراخ سوراخ كنند بطوريكه وقتى سگ آنرا با خود ميبرد با حركت حيوان تدريجا ارزنها بزمين بريزد. طبق دستور، عمل كردند، انبان را در عسكرگاه انداختند فرداى آنروز سگ از قلعه بيرون آمد، در جستجوى غذا به انبان رسيد آنرا بدندان گرفت ، راهى حصار شد، و دانه هاى ارزن كم كم روى زمين ميريخت ، ساعتى بعد ماءمورين ، با علامت ارزن خط سير سگ را دنبال كردند، در پايان به نقب بزرگى رسيدند كه ميشد به آسانى از اين راه به داخل قلعه رفت . بدستور فرمانده ، سربازان مسلمين در ساعت مقرر از آن راه زيرزمينى عبور نمودند و وارد قلعه شدند، دشمن ناچار تسليم گرديد و جنگ با فتح و پيروزى مسلمانان پايان يافت .(32)
اين سگ ، همه روزه بعسكرگاه مسلمين رفت و آمد مينمود و افسران و سربازان توجه نداشتند، و اگر بفرض كسى هم متوجه ميشد هرگز تصور نميكرد كه اين حيوان رمز پيروزى لشكر اسلام و كليد گشودن آن قلعه محكم است . اما خداوند براى آنكه دعاى فرمانده را مستجاب نمايد توجه او را به سگ معطوف نمود و بطور سبب سازى مشكل بزرگ سپاه اسلام را حل كرد، راه پيروزى را بروى آنان گشود و از خطر ذلت و شكست محافظتشان فرمود.

 

راه نجات

على بن ابى حمزه ميگويد: دوستى داشتم كه در ديوان بنى اميه منشى بود. روزى بمن گفت از امام صادق (ع ) استجازه كن ، تا بمحضر مباركش شرفياب شوم . اجازه گرفتم ، در موعد مقرر حضور امام آمد سلام كرد و نشست سپس ‍ گفت من در ديوان بنى اميه عضويت داشتم ، در حكومت آنان اموال بسيارى گرد آوردم و در اين كار از مقررات اسلام ديده فروبستم و بى پروا هر مال غير مشروعى را طلب ميكردم . امام عليه السلام فرمود: اگر بنى اميه در اداره امور خود كسانى را در خدمت خويش نمى يافتند حقوق اهل بيت رسول اكرم را پايمال نمى نمودند.
سپس دوستم سؤ ال كرد: آيا براى من راه نجاتى هست ؟ حضرت در پاسخ از او پرسيد: اگر بگويم عمل ميكنى ؟ جواب داد عمل ميكنم . امام عليه السلام فرمود: بايد از تمام اموالى كه در اداره آنها بدست آورده اى دل برگيرى و از خود دور كنى ، قسمتى را كه ميدانى از آن كيست به صاحبش برگردانى و آنرا كه نميدانى به مستمندان صدقه بدهى و با انجام اين وظيفه ، من بهشت جاودان و سعادت ابدى را براى تو ضمانت ميكنم . دوست من پس از شنيدن سخنان امام (ع ) مدتى دراز ساكت شد و درباره دستور امام فكر كرد سرانجام تصميم گرفت و با قاطعيت بعرض رساند كه دستورتان انجام شده است .
على بن ابى حمزه ميگويد: آن مرد در معيت ما بكوفه برگشت و فرموده امام را در مورد تمام اموالى كه در اختيار داشت حتى جامه اى كه در برش بود اجراء نمود و همه آنها را رد كرد و ما از رفقا و دوستان پولى جمع آورى كرديم ، از آن پول لباسى براى او خريديم و باقيمانده آنرا براى مصارف روزانه اش تسليم وى نموديم .
او با اجراء برنامه درمانى امام صادق عليه السلام بيمارى اخلاقى خود را علاج نمود، غريزه حرص و طمع خويش را مهار كرد از بندگى مال آزاد شد، بسلامت فكر و پاكى اخلاق نائل آمد، و از خوى تجاوزكارى بحقوق دگران رهائى يافت .
پس از جريان چند ماهى بيش نگذشت كه مريض شد و بسترى گرديد و دوستان مكرر از وى عيادت كردند. روزى نزد او رفتم ديدم در حال احتضار است و لحظات آخر زندگى را ميگذراند، چشم گشود و بمن نگاهى كرد و گفت : على بن ابى حمزه ، امام صادق بوعده خود وفا كرد و سپس ديده بربست و از دنيا رفت .
ابى حمزه ميگويد از كوفه بمدينه بازگشتم حضور امام صادق عليه السلام رسيدم تا چشم آنحضرت بمن افتاد فرمود على بن ابى حمزه بخدا قسم وعده اى را كه بدوستت داده بوديم وفا كرديم . عرض كردم راست است ، والله او خود در موقع مرگ اين مطلب را بمن اعلام كرد.

 

امانت و خيانت

يكى از تجار نيشابور چون خيال مسافرت داشت كنيز خود را بشيخ ابى عثمان حميرى برسم امانت سپرده بود. روزى غفلتا نظر شيخ بچهره او افتاد و چون زنى زيبا و با ملاحت بود و اندامى دلربا داشت ، شيخ بى اختيار اسير عشق و پايبند محبت او شد رفته رفته بر عشق و دلباختگى او افزوده گرديد و آتش عشق و اشتياق در دل او هر آن بيشتر شعله ور ميگشت ، شيخ اين پيش آمد را به استاد خود ابوحفص حداد گوشزد كرد و بموجب پاسخ و دستور او ماءموريت پيدا نمود از نيشابور بطرف رى حركت كند و چندى افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شيخ يوسف را درك كند.
ابوعثمان بجانب رى حركت كرد هنگاميكه بآنجا رسيد در كوچه ها از منزل شيخ يوسف جستجو مينمود. همه مردم با شگفتى تمام در او دقيق ميشدند كه چرا مثل اين شخصى از منزل مرد فاسق و بدكارى سؤ ال مينمايند! او را سرزنش و ملامت ميكردند، شيخ از اين وضع متحير و سرگردان شد و از روى ناچار بطرف نيشابور بازگشت استاد خود ابوحفص را از جريان اطلاع داد. استاد دوباره او را امر كرد كه بهر طريق ممكن است بايد شيخ يوسف را ملاقات كنى و از روحانيت و انفاس قدسيه او استفاده نمائى ، اين مرتبه چون اراده حركت كرد خود را آماده ملامت و سرزنش مردم نموده و بموجب نشانى كه گرفته بود منزل شيخ يوسف را در محله باده فروشان پيدا كرد.
همينكه وارد اطاق شد در يكطرف شيخ ، بچه اى زيبا و خوش اندام و در طرف ديگر او شيشه اى كه محتوى آن شراب مينمود مشاهده كرد، بر حيرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد، سؤ ال كرد علت انتخاب منزل در چنين محلى كه همه مشروب فروش و يا باده نوشند چيست ؟ با اينكه هيچ مناسبتى با مقام شما ندارد؟ شيخ گفت اين خانه ها متعلق بدوستان و بستگان ما بود يكى از ستمكاران از آنها خريد و باين كارها اختصاص داد، ولى خانه مرا نخريدند، از آن پسرك زيبا و شيشه شراب نما سؤ ال كرد شيخ يوسف گفت اين پسر فرزند واقعى منست و داخل شيشه جز سركه چيزى نيست ابى عثمان گفت در اينصورت پس چرا با مردم طورى رفتار ميكنيد كه نسبت بمقام شما سوءظن پيدا كرده و خود را در معرض تهمت قرار ميدهيد؟
شيخ يوسف گفت براى اينكه مردم درباره من عقيده مند نشوند و مرا بامانت داراى و وثوق و خوبى نشناسند تا كنيزهاى خود را برسم امانت بمن بسپارند و منهم عاشق آنها بشوم و در اين دلباختگى بسوزم و داروى خاموش كردن شعله هاى فروزان عشق را بخواهم . از شنيدن اين سخن ابوعثمان بشدت گريه اش گرفت و در خدمت او درد خويش را بدرمان رسانيد.(31)