امام باقر (ع)

روزی فردی به درب منزل امام باقر (ع) رفت و کنیز امام درب را گشود و فرد چشمش را به کنیز نامحرم گشود و امام فرمودند : کاش مادر تو را نزاییده بود بیا تو.

فرد گفت: که من از قصد چنین کردم تا ببینم که از غیب خبر داری .

امام گفت: چشمانت را از حرام ببند ما از خلق نشده ها خبر داریم از این دو قدم خبر نداشته باشیم.


امام صادق (ع)

امام صادق: مال حرام تا نوه تاثیر گذار است .

چشمانت را باز کن تا دیوار را باز کنی        چشمانت را ببند تا پشت دیوار را ببینی


دهانت را باز کن تا بتوانی غذا بخوری         دهانت را ببند روزه بگیر تا غذای دیگر بخوری

شعر خضوع و خشوع در برابر پروردگار

جان فشانی بکن ار می طلبی جانان را        کس به جانان نرسد تا نفشاند جان را


روی بر خاک بنه تا که به افلاک رسی          سر بده تا نگری سروری دوران را

پاسخ پيامبر(ص ) به سؤ ال درباره گناهان زمان جاهليت  


گروهى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: (اى رسول خدا آيا مردى از ما به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده ، و سپس ‍ مسلمان شده ، كيفر مى گردد؟!)
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (اگر كسى از شما پس از مسلمان شدن ، اسلام نيك داشت ، و باور ايمانش درست بود، خداوند او را به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده ، كيفر نمى كند، ولى اگر اسلامش ‍ نيكو نشده و باور ايمانيش ، درست نگشته باشد، خداوند او را هم به خاطر گناهان قبل از اسلامش مجازات مى كند، و هم به خاطر گناهان بعد از اسلامش ، كيفر مى نمايد).(543)

خدا را شكر بيكران كه توفيق اتمام اين كتاب را به نگارنده عنايت فرمود، اميد آنكه سازنده و اثر بخش بوده و در راه پاكسازى و به سازى مفيد گردد، و توشه اى براى آخرت شود.
الحمدلله اولا و آخِرا
(پايان )

نصيحت خضر(ع ) به موسى (ع )


روزى حضرت خضر پيامبر(ع ) با موسى (ع ) ملاقات كرد، و پس از احوال پرسى ، او را چنين توصيف نمود:
بهترين دو روز (دنيا و آخرت ) تو همان روزى است (آخرتى است ) كه در پيش دارى ، توجه كن كه آن ، چه روز است ، و امروز جواب سؤ الات آن روز را آماده ساز، بدان كه تو حتما بازداشت و باز خواست مى شوى ، پند خود را از اين روزگار بگير، و بدان كه روزگار، هم طولانى است و هم كوتاه است ، آنچنان عمل كن كه گوئى پاداش عمل خود را با چشم مى نگرى ، تا به آخرت خود اميدوارتر باشى (گول دنيا را مخور) چرا آنچه از دنيا در آينده بيايد، مانند آن است كه قبلا گذشته است .(542)

نصيحتى جالب و عميق از ابوذر


مردى براى ابوذر غفارى نوشت ، چيزى از علم را به من هديه كن .
ابوذر در پاسخ نوشت : علم ، بسيار است ، ولى اگر بتوانى به آنكه دوستش ‍ دارى ، بدى نرسانى ، چين كارى را انجام بده (كه بهتر از علم است ).
او گفت : مگر كسى به چيزى كه دوستش دارد بدى مى كند؟
ابوذر گفت : آرى ، تو جانت را از همه چيز بيشتر دوست دارى ، وقتى كه گناه كردى ، در حقيقت به جان خود بدى نموده اى (چرا كه گناه براى انسان ، هم ضرر دنيوى دارد و هم ضرر اخرتى ).(541)

پاسخ جالب ابوذر به چهار سؤ ال  


مردى نزد ابوذر غفارى آمد و گفت :
1 - چرا ما مرگ را ناخوش داريم ؟
2 - ورود ما را بر خدا (پس از مرگ ) چگونه مى يابى ؟
3 - وضع ما در پيشگاه خدا چگونه است ؟
4 - رحمت خدا در كجاست ؟
ابوذر در پاسخ سؤ الات فوق ، بترتيب چنين فرمود:
1 - شما دنياى خود را آباد كرده ايد، و آخرت خود را ويران نموده ايد، از اين رو دوست نداريد از محل آباد، به محل ويران برويد.
2 - نيكوكار شما مانند مسافر غايب است كه به سوى خانواده و خويشانش ‍ مى آيد، و بر آنها وارد مى شود، ولى گناهكار شما مانند غلام فرارى است كه نزد آقايش آورده مى شود.
3 - كردار خود را بر قرآن كتاب خدا، عرضه كنيد، قرآن مى فرمايد:
ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم 
(همانا نيكوكاران در نعمتند، و بدان در دوزخ مى باشند). (انفطار - 13)
4 - رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است (چنانكه در آيه 56 اعراف مى خوانيم :
ان رحمة الله قريب من المحسنين 
(همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است )(539))(540)

سه گانگى انسانها از ديدگاه امام على (ع )


 

مردى به حضور امير مؤ منان على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! راهى از راههاى نيكى را به من سفارش كن كه با عمل به آن نجات يابم ).
امير مؤ منان (ع ) فرمود: (اى سؤ ال كننده ! گوش كن ، سپس بفهم ، سپس ‍ يقين و باور كن و سپس آن را عمل كن ، بدان كه انسانها بر سه دسته اند:
1 - زاهد پارسا 2 - صابر و مقاوم 3 - راغب و فريفته دنيا.
زاهد؛ كسى است كه اندوهها و شادى ها از دلش خارج شده ، نه به چيزى از امور دنيا كه به او داده شده شاد است ، و نه از آنچه از دنيا از دستش رفته ، افسوس مى خورد، پس چنين كسى آسوده خاطر است .
صابر؛ كسى است كه قلبا آرزوى امور دنيا مى كند، ولى وقتى كه به آن رسيد، هوسهاى نفسانى خود را كنترل مى نمايد تا سر انجام ناخوش ، و آثار بد آن ، دامنگيرش نگردد، او به گونه اى است كه اگر بر دلش آگاه شوى از خويشتن دارى و تواضع و دور انديشى او تعجب كنى .
راغب ؛ كسى است كه : هيچ باكى ندارد كه از كجا امور دنيا به او رو مى آورد، آيا از راه حلال يا حرام ، و باكى ندارد كه امور دنيا موجب چركين شدن آبرويش گردد، خود را هلاك كند، و جوانمردى خود را از بين ببرد چنين فردى در گرداب دنيا، پريشان و سرگردان است .(538)

نهى از جواب سلام طولانى  


امير مؤ منان على (ع ) از كنار گروهى عبور نمود، و بر آنها سلام كرد، آنها در پاسخ گفتند: (بر تو باد سلام و رحمت خدا و بركات و مغفرت و رضوان خدا).
امام على (ع ) به آنها فرمود: به ما همانگونه كه فرشتگان به پدرمان ابراهيم خليل (ع ) گفتند، بگوئيد، آنها گفتند: (رحمت و بركات خدا بر شما اهل خانه )، نه بيشتر.(537)

دلدارى امام صادق (ع ) به پيرمرد گرفتار


پيرمردى به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: (فرزندانم با من ناسازگارى مى كنند، برادرانم به من جفا مى نمايند، با اينكه سالخورده و پير شده ام ، شكايت آنها را نزد شما آورده ام ).
امام صادق (ع ) فرمود: (اى پيرمرد! همانا براى حق دولتى است ، و براى باطل نيز دولتى است ، طرفدار هريك از اين دو، در دولت ديگرى خوار است ، بدان كه كمترين مصيبتى كه در دولت باطل (مثل عصر آن حضرت ) به مؤ من برسد، آزار و ناسازگارى از فرزندان ، و بى مهرى و جفا از برادران او است ، هيچ شخص با ايمان در عصر دولت باطل ، آسايش نمى بيند، تا خداوند او را از آنچه در عصر دولت باطل ، تحميل كرده آزاد سازد، و بهره بسيار، در دولت حق به او بدهد، پس صبر كن و مژده باد به تو).(5

نصيحت على (ع ) به مصيبت زده


 

امير مؤ منان على (ع ) به سوى مسجد روانه شد، وقتى كه به مسجد رسيد ديد شخصى كنار در مسجد توقف كرده و بسيار اندوهگين است ، به او فرمود:
(چرا غمگين هستى ؟)
او گفت : (اى امير مؤ منان ! به خاطر مصيبت فوت پدر (و مادر) و برادر، گرفتار شده ام كه مى ترسم دق كنم ).
امير مؤ منان : تو را سفارش مى كنم به تقوا و پرهيزكارى ، صبر و مقاومت كن تا به پيامد (نيك ) آن برسى ، و اين را بدان كه صبر و استقامت در امور، همانند سر، نسبت به بدن است ، هرگاه پيكرى بدون سر باشد، فاسد گردد، همچنين اگر شئون زندگى انسان ، داراى صبر و استقامت نباشد، آن شئون تباه شده و متلاشى مى گردد).(535)

صبر و تحمل در مصائب  


خديجه دختر عمربن على بن حسين (ع ) يكى از نوه هاى امام سجاد(ع ) بود، پسر دخترش از دنيا رفت ، جمعى براى تسليت او نزد او آمدند و به او تسليت گفتند.
دختر ابويشكر، كه نوحه خوانى مى كرد، در آنجا بود، يكى از حاضران به او گفت : (نوحه خوانى كن ).
او اشعارى خواند و حاضران شنيدند...
در آن جمع ، خديجه به حاضران گفت : از عمويم امام باقر(ع ) شنيدم فرمود: (زن در ماتم مصيبت ، نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى گردد، ولى براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و يا بيهوده (بر خلاف قضا و قدر الهى ) بگويد، اگر زنى اينگونه باشد، وقتى كه شب شد، فرشتگان را با نوحه گرى خود آزار مى دهد، بنابراين تحمل داشته باشيد و فرشتگان را با نوحه سرائى خود از خود نرنجانيد).(534)

دو جنازه مختلف و راز تفاوت آن دو


امام باقر(ع ) فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل در محلى عبور مى كرد، ديد جنازه مردى به زمين افتاده ، نصف آن زير ديوار قرار گرفته ، و نصف ديگر آن در بيرون مانده و پرندگان و سگها بدن او را متلاشى كرده اند و مى درند.
از آنجا گذشت ، به شهرى وارد شد، در آنجا ديد يكى از اشراف آن شهر مرده است ، جنازه او را بر سر تختى نهاده اند، و با پارچه ابريشم كفن شده ، و در اطراف آن تخت ، منقلهاى عود (ماده خوشبو) نهاده شده و عودها مى سوزند و فضا را خوشبو كرده اند.
آنگاه پيامبر(ص ) به خدا متوجه شد و عرض كرد: (پروردگارا! من گواهى مى دهم كه تو حاكم دادگر هستى كه به كسى ستم نكنى ، آن (جنازه اولى ، جنازه ) بنده تو است كه به اندازه يك چشم به هم زدن براى تو شريك نگرفته ، ولى آن گونه مرده است ، و او را آنچنان ميراندى ، ولى اين هم يكى از بنده هاى تو است كه به اندازه يك چشم بهم زدن به تو ايمان نياورده است ، ولى او را اين گونه شكوهمندانه ميراندى ؟ (رازش ‍ چيست ؟)
خداوند به آن پيامبر فرمود: (اى بنده من ! من همانگونه كه گفتى حاكم عادل هستم كه به كسى ظلم نكنم ، آن بنده (اول ) من ، گناهى يا عمل بدى نزد من نداشت ، او را با آن وضع ميراندم تا كيفر شود و به گونه اى كه گناهى نداشته باشد با من ملاقات كند، و اين بنده (دوم ) من ، كار نيكى نزد من داشت او را با چنان وضعى (شكوهمندانه ) ميراندم ، تا به گونه اى كه هيچگونه پاداشى نزد من نداشته باشد با من ملاقات نمايد).(533)

سه گونه بودن گناه  


عصر خلافت امام على (ع ) بود، آن حضرت روزى در مسجد كوفه در حضور جمعيت بالاى منبر رفت ، پس از حمد و ثنا فرمود:
اى مردم ! گناهان بر سه گونه اند، سپس آن حضرت خاموش شد و سخن نگفت .
يكى از حاضران به نام (حبه عرنى ) عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! فرمودى : (گناهان بر سه دسته اند) و سپس خاموش شدى و چيزى نگفتى ؟
امام على (ع ) فرمود: (مى خواستم همين سخن را شرح دهم ، ولى تنگى نفس به سراغم آمد و بين من و سخنم ، مانع گرديد آرى گناهان بر سه گونه اند:
1 - گناهى كه آمرزيده شده است 2 - گناهى كه آمرزيده نشده است ، 3 - گناهى كه بر صاحبش ، هم اميد بخشش داريم و هم ترس عدم بخشش ).
حبه عرنى عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! آنها را براى ما شرح بده ).
امام على (ع ) فرمود:

ادامه نوشته

گناه كمترين بى ادبى به پدر


امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) مردى را همراه پسرش ديد كه راه مى رفتند، ولى پسر به دست پدر، تكيه داده بود، امام سجاد از كار ناشايسته پسر، خشمگين شد و به همين خاطر، با آن پسر سخن نگفت تا از دنيا رفت .(531)

احترام به خاله ، احترام به مادر است  


ابو خديجه مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : در زمان جاهليت داراى دخترى شدم ، او را پروراندم ، تا به حد بلوغ رسيد، لباس و زيورش را بر تنش كردم ، و او را به كنار چاهى آوردم ، و در ميان آن چاه انداختم ، و آخرين سخنى كه از او شنيدم اين بود: (يا اباه : اى پدرجان ).
اكنون پشيمانم و از شما مى خواهم بفرمائيد كه اين گناه را چگونه جبران كنم ؟
پيامبر: آيا مادرت زنده است ؟
گنهكار: نه .
پيامبر: آيا خاله دارى ؟
گنهكار: آرى .
پيامبر:
فابررها فانها بمنزلة الام ، يكفر عنك ما صنعت 
(به او نيكى كن ، زيرا خاله همانند مادر است ، و نيكى به او، آن گناهت را جبران مى كند).
ابوخديجه مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم ، اين حادثه در چه زمانى واقع شد؟
امام : در زمان جاهليت ، كه دختران را مى كشتند، تا مبادا وقتى بزرگ شدند، اسير گردند، و در قبيله ديگر، داراى فرزند شوند.(530)

راز برخورد بهتر پيامبر(ص ) با خواهرش  


عمار بن حيان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (پسرم اسماعيل به من نيكى مى كند).
فرمود: (پسرت اسماعيل را دوست داشتم ، اكنون (كه به تو نيكى مى كند) بيشتر او را دوست دارم )، آنگاه فرمود:
خواهر رضاعى پيامبر(ص ) نزد آن حضرت آمد، وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد، شادمان شد، و روپوش خود را براى او بر زمين گسترد، و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد و با گرمى و لبخند با او سخن گفت ، تا او برخاست و رفت ، سپس برادر رضاعيش آمد، رسول خدا(ص ) با او نيز احوال پرسى گرم كرد، ولى رفتارى كه با خواهرش نمود با او ننمود.
شخصى علت و راز اين تفاوت برخورد را از آن حضرت پرسيد.
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (لانها كانت ابر بوالديها منه : زيرا آن خواهر، نسبت به پدر و مادش ، از آن برادر، خوش رفتار بود).(529)

نقش خدمتگذارى تازه مسلمان به مادر، و مسلمان شدن مادر


زكريا بن ابراهيم كوفى مى گويد: من مسيحى بودم ، مسلمان شدم و در سفر حج به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و عرض كردم : (من مسيحى بودم و مسلمان شده ام )
امام : از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟
زكريا: اين آيه (52 شورى ) را در قرآن خواندم كه خداوند به پيامبر اسلام (ص ) مى فرمايد:
ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا تهدى به من نشاء من عبادنا
(تو قبل از اين (وحى ) نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست (از محتواى قرآن ، آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم ).(527)
امام : خداوند تو را هدايت كند، سپس امام صادق (ع ) سه بار عرض كرد: (خدايا هدايتش فرما!)، آنگاه به زكريا فرمود: پسرجان ! آنچه خواهى بپرس !
زكريا: پدر و مادر و خانواده ام مسيحى هستند، و مادرم نابينا است ، آيا من (كه مسلمان شده ام ) با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟
امام : آيا آنها گوشت خوك مى خورند؟
زكريا: نه ، با آنها تماس نمى گيرند.
امام : مانعى ندارد، همراه مادرت باش و با او خوش رفتارى كن ، وقتى كه مرد، او را به ديگرى وامگذار، بلكه خودت كفن كن و دفن او را به عهده بگير، و به هيچ كس خبر نده كه نزد من آمده اى ، تا به خواست خدا در سرزمين منى نزد من بيائى .
زكريا مى گويد: در سرزمين منى ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم مردم به گردش حلقه زده اند، كه گوئى او معلم كودكان بود، گاهى اين و گاهى آن ، سؤ ال مى كردند و حضرت پاسخ آنها را مى داد، هنگامى كه به كوفه باز گشتم ، به مادرم احترام و نيكى مى كردم ، به او غذا مى دادم ، لباس و سرش را مى شستم ، و به او خدمت مى نمودم ، مادم به من گفت : پسر جان آن هنگام كه در دين من بودى آنهمه محبت و خدمت به من نمى كردى ، اكنون اين چه رفتارى است كه از زمانى كه به دين حنيف (اسلام ) گرويده اى به من مى كنى ؟
گفتم : (مردى از فرزندان پيامبرها، مرا به خوشرفتارى با مادر، دستور داده است .)
مادم گفت : آيا اين شخص كه به تو چنين دستورى داده ، پيامبر است ؟
گفتم : نه ، بلكه پسر پيامبر(ص ) است .
مادرم گفت : بلكه اين آقا پيامبر است ، زيرا پيامبران چنين دستورى (در مورد خوشرفتارى با مادر) مى دهند.
گفتم : اى مادر! بعد از پيامبر ما، پيامبر نخواهد آمد، بلكه او پسر پيامبر است .
مادرم گفت : دين تو بهترين دين است ، آن را بر من عرضه بدار!
من دين اسلام را بر مادرم عرضه داشتم ، او مسلمان شد، و اصول و احكام اوليه اسلام را به او آموختم ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، سپس شب بيمار شد، به من گفت : پسر جان ، آنچه به من آموختى ، دوباره بياموز، من آنها را تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنيا رفت ، صبح مسلمانان آمدند و جنازه او را غسل دادند، و من بر جنازه اش نماز خواندم و آن را به خاك سپردم .(528)

پاداش نيكى به پدر و مادر پير


مردى به محضر پيامبر(ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا، من به جهاد علاقه مندم ، و نسبت به آن ، با نشاط هستم .
پيامبر: بنابراين برو، در راه خدا جهاد كن ، كه اگر در اين راه كشته شوى ، در پيشگاه خدا زنده هستى و روزى داده مى شوى ، و اگر (بر اثر بيمارى ) بميرى ، پاداشت بر عهده خدا است ، و اگر از جبهه زنده به خانه ات برگردى ، از گناهان پاك شوى ، همانند روزى كه متولد شده اى .
او عرض كرد: (اى رسول خدا! پدر و مادر پيرى دارم ، كه به گمان خود با من انس گرفته اند، و رفتن من به جهاد را خوش ندارند).
پيامبر:
فقر مع والديك فوا الذى نفسى بيده لانسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة 
(در اين صورت نزد پدر و مادرت باش ، سوگند به خدا كه جانم در دست قدرت او است ، انس گرفتن يك شبانه روز آنها با تو از جهاد يك سال بهتر است ).(525)
در روايت ديگر آمده است : جوانى نزد رسول خدا(ص ) آمد و گفت : (من جوان با نشاط هستم و جهاد را دوست دارم ، ولى مادرى دارم كه از رفتن من به جبهه جهاد، كراهت دارد، چه كنم ؟
پيامبر: برو و ملازم مادرت باش ، سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ،
لانسها بك ليلة خير من جهادك فى سبيل الله سنة 
(ماءنوس بودن يك شبانه مادرت به تو، براى تو بهتر از ثواب يك سال جهاد در راه خدا است ).(526)

تاءكيد در احترام به مادر


عربى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا! من ابَرُّ: (به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: (امك : به مادرت ).
عرب : (سپس به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: (اباك : به پدرت ).(524)

نصيحت پيامبر(ص ) در مورد توحيد و نيكى به پدر و مادر


مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اى رسول خدا! مرا نصيحت كن !).
پيامبر: هيچ چيز را شريك خدا نساز، اگر چه در آتش بسوزى و شكنجه شوى ، مگر (در آنجا كه چاره اى نديدى در زبان خلاف توحيد بگو ولى ) قلبت محكم به ايمان باشد، و احترام پدر و مادر را رعايت كن ، و از آنها اطاعت نما و به آنها نيكى كن ، خواه افراد زنده باشند يا از دنيا رفته باشند، و اگر آنها به تو امر كردند كه خانواده و مالت را كنار بگذارى اطاعت كن ، كه چنين پيروى از شئون ايمان است .(523)

حكم شديد پيامبر(ص ) در مورد همسايه آزار دهنده  


عصر رسول خدا(ص ) بود، مردى به حضور رسول خدا(ص ) آمد و از همسايه مردم آزار خود، شكايت كرد.
پيامبر فرمود: (صبر كن و شكيبا باش !)
بار ديگر او نزد پيامبر(ص ) آمد و از آزار رسانى همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر: (صبر كن و شكيبا باش ).
او رفت و براى سومين بار، نزد پيامبر(ص ) آمد و از همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر(ص ) به او فرمود: (هنگامى كه روز جمعه شد، و مردم براى نماز جمعه حركت كردند، اثاثيه خانه خود را بر سر راه مردم بياور، هر كسى كه به نماز جمعه مى رود، از تو مى پرسد: (چرا وسائل خانه ات را به اينجا آورده اى ؟)، جريان همسايه را به آنها بگو).
آن مرد، همين دستور پيامبر(ص ) را اجرا كرد، همسايه اش آگاه شد (و براى حفظ آبروى خود) نزد او آمد و گفت : (و سائل خانه ات را به خانه خود باز گردان ، من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آسيبى نرسانم ).(522)
به اين ترتيب آن همسايه مردم آزار، تاءديب شد.

فراق يوسف و بنيامين ، از يعقوب ، چرا؟


هنگامى كه برادران يوسف (ع ) حضرت يوسف (ع ) را از يعقوب جدا كردند و بعد از مدتى همان برادران ، بنيامين (برادر تنى يوسف ) را از پدر گرفتند و به مصر بردند و بدون او باز گشتند، يعقوب بسيار آزرده دل و شكسته شد و عرض كرد: (خدايا! آيا به من رحم نمى كنى ؟ چشمم را كه گرفتى و فرزندم را كه بردى ؟!)
خداوند به يعقوب (ع ) وحى كرد: (اگر يوسف و بنيامين را ميرانده باشم براى تو زنده خواهم كرد، تا شما را كنار هم جمع كنم :
ولكن تذكر الشاة التى ذبحتها و شويتها و اكلت و فلان و فلان الى جانبك صائم لا تنله منها شيئا 
(ولى آيا گوسفند را به ياد دارى كه ذبح كرده و بريان نمودى و خوردى ، اما فلانى و فلانى در همسايگى تو روزه بودند، از گوشت آن چيزى به آنها ندادى ؟!)
بعد از اين وحى ، در هر چاشتى ، هميشه در خانه يعقوب (ع ) تا يك فرسخى اطراف آن ، جار مى زدند، كه هر كس شام مى خواهد به خانه يعقوب بيايد.(521)

نفرين بر همسايه دشمن و مردم آزار


اسحاق بن عمار مى گويد: (همسايه مخالف مذهب تشيع و مردم آزار و بى شرم داشتم ) به حضور امام صادق (ع ) رفتم : شكايت كردم و گفتم : (گرفتار چنين همسايه بدى شده ام چه كنم ؟)
امام صادق : او را نفرين كن .
اسحاق مى گويد: در مورد همسايه ، نفرين كردم ، نتيجه نگرفتم ، بار ديگر نفرين كردم ، باز نتيجه نگرفت ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، باز از همسايه ام شكايت كردم ، فرمود: (او را نفرين كن )، گفتم : (قربانت گردم ، نفرين كردم ، ولى نتيجه نگرفتم ).
امام صادق : چگونه او را نفرين كردى ؟)
گفتم : (وقتى كه به او برخورد كردم ، نفرينش نمودم )
امام صادق : وقتى كه از تو روى گردانيد، نفرينش كن .
در همان هنگام ، نفرينش كردم ، چندى نگذشت كه خداوند مرا از شر او راحت كرد.(520)

آزار به همسايه ، دليل بى ايمانى است  


عمروبن عكرمه مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم :
(همسايه اى دارم مرا اذيت مى كند).
امام فرمود: (با او رفتار پر مهر داشته باش ).
عمروبن مكرمه گفت : (خداوند او را نيامرزد)، عمرو مى گويد: وقتى اين را گفتم ، امام صادق (ع ) از من رو گردانيد، و من خوش نداشتم ، از آن حضرت با اين حال خداحافظى كنم ، عرض كردم : (اين همسايه ، با من چنين و چنان مى كند و مرا مى آزارد).
امام صادق : آيا به نظر تو اگر با او بد رفتارى كنى به حق خود مى رسى ؟
عمروبن عكرمه : (آرى ، من بر او مى چربم ).

ادامه نوشته

مطلوب نمودن پا روى ران نهادن هنگام نشستن  


ابو حمزه ثمالى مى گويد: ديدم امام سجاد(ع ) نشسته و يكى از پاهاى خود را بر ران ديگرى نهاده است ، عرض كردم : (مردم مى گويند: اين گونه نشستن ، نشستن پروردگار است ).
امام سجاد(ع ) فرمود: (اين گونه نشستن براى آن بود كه من خسته و دلتنگ بودم ، پروردگار كه خسته و دلتنگ نمى شود، و چرت و خواب به او دست نمى دهد).(518)

احترام پيامبر(ص ) به بزرگ قوم  


عدى بن حاتم (كه از بزرگان قوم طى بود) به حضور رسول خدا(ص ) آمد، پيامبر(ص ) او را به خانه خود برد، و در آن خانه جز يك قطعه حصير و يك بالشى از پوست ، چيز ديگرى وجود نداشت ، رسول خدا(ص ) آنها را ببر (عدى ) در زمين گسترانيد، عدى روى آنها نشست ، (و پيامبر(ص ) روى زمين نشست ).(517)

نهى از خوددارى در برابر احترام ميزبان  


دو نفر مرد در حضور امير مؤ منان على (ع ) آمدند، آن حضرت ، براى هر كدام از آنها، تشكى انداخت ، يكى از آنها روى آن نشست ، ولى ديگرى از نشستن روى آن خوددارى كرد.
امام على (ع ) به او فرمود: بر آن بنشين ، فانه لايابى الكرامة الا حمار: (چرا كه ، خوددارى از احترام نمى كند جز الاغ )، سپس گفت ؛ رسول خدا(ص ) فرمود:(هرگاه شخصيت مورد احترام نزد شما آمد، او را احترام كنيد).(516)

باطن زشت ناسزاگوئى  


عصر پيامبر(ص ) بود، عايشه در محضر آن حضرت بود، سه نفر يهودى پشت سر هم ، به پيش آمدند و به پيامبر(ص ) گفتند السام عليكم (سام به معنى مرگ است ، و معلوم شد كه هر سه نفر يهودى ، توطئه كرده اند كه با همين تعبير سلام كنند، تا هم تحيت اسلامى را به مسخره گرفته باشند، و هم به جاى سلام ، مرگ را بر آن حضرت بفرستند).
پيامبر(ص ) در هر بار، در جواب آنها فرمود: عليكم : (بر شما باد).
عايشه نسبت به آن سه يهودى توطئه گر، خشمگين شد و در جواب آنها گفت :
عليكم السام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود، يا اخوة القردة و الخنازير
(مرگ و لعنت بر شما باد اى گروه يهود، و اى برادران ميمونها و خوكها).
رسول اكرم (ص ) به عايشه رو كرد و فرمود:
(اى عايشه ! اگر ناسزا گوئى ، به صورتى مجسم مى گرديد، صورت زشتى داشت ، نرمش و مدارا بر هيچ چيز نهاده نشد، مگر اينكه آن چيز را زينت داد، و از هيچ چيز برداشته نشد، مگر اينكه آن چيز را زشت و نازيبا كرد).
عايشه : اى رسول خدا! آيا نديدى كه اين يهوديان گفتند:
السام عليكم : (مرگ و خشم بر شما)
پيامبر: مگر نشنيدى ، من هم در پاسخ آنها گفتم : عليكم : (بر شما باد)، بنابراين هرگاه مسلمانى به شما سلام كرد، بگوئيد: سلام عليكم ، و اگر كافرى به شما سلام كرد، بگوئيد: عليكم (بر تو باد).(515)

پير مرد عاقبت به خير

عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان او به نام (معاوية بن وهب ) مى گويد: ما براى انجام حج به سوى مكه رفتيم ، و همراه ما پيرمردى خداپرست و اهل عبادت بود، ولى شيعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتواى اهل تسنن ) تمام مى خواند، برادر زاده اش كه شيعه بود نيز همراه ما بود، در مسير راه ، آن پير مرد، بيمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادر زاده او گفتم : (كاش مذهب شيعه را به عموميت پيشنهاد مى كردى ، شايد خداوند او را نجات دهد).
همه حاضران گفتند: (همين حال او خوب است ، او را واگزاريد تا بميرد).
ولى برادرزاده اش تاب نياورد و به عمويش گفت : (مردم بعد از رسول خدا(ص ) مرتد شدند مگر چند نفر اندك ، اطاعت از على (ع ) مانند اطاعت از رسول خدا(ص ) است و حق اطاعت از آن على (ع ) است ).
پير مرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : (من هم همين عقيده را دارم ) سپس مرد.
ما به حضور امام صادق (ع ) رفتيم ، يكى از ما جريان را به عرض حضرت رسانيد، امام صادق (ع ) فرمود: (آن پيرمرد، مردى از اهل بهشت است )، يكى از حاضران گفت : آن پيرمرد، از مذهب شيعه هيچ شناختى نداشت ، غير از همان لحظه آخر عمر؟
امام صادق (ع ) فرمود: ديگر از او چه مى خواهيد، (قد دخل والله الجنة : به خدا سوگند وارد بهشت شد).(514)

تقاضاهاى آدم (ع ) و اعطاى امتياز به او


(هنگامى كه شيطان آزاد شد كه در دنيا باقى بماند، چون از ناحيه حضرت آدم (ع ) (به خاطر سجده نكردن او) از درگاه خدا رانده شد، تمام دشمنى و كينه خود را متوجه آدم كرد، و مانند خون در رگهاى انسان ، تسلط يافت تا او را گمراه كند، آدم (ع ) را در بهشت به ترك اولى واداشت ، و در نتيجه آدم (ع ) از بهشت رانده شد، و سر انجام آدم (ع ) توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد، هنگام توبه ) آدم (ع ) به خدا عرض كرد: (پروردگارا! شيطان را بر من مسلط كردى ، و مانند خون (كه در رگهايم جارى است ) او را بر من چيره كردى ، بنابراين براى من نيز (در برابر شيطان ) چيزى (امتيازى ) قرار بده ).
خداوند به آدم وحى كرد: (اى آدم ! (چند امتياز را به تو دادم )
1 - هرگاه يكى از فرزندان تو تصميم بر انجام گناهى بگيرد، ولى آن گناه را انجام ندهد، چيزى بر او نوشته نمى شود، و اگر انجام دهد فقط (يك كفر) بر او نوشته مى شود.
2 - هرگاه يكى از فرزندانت ، تصميم بر كار نيكى گرفت ، ولى انجام نداد، (يك پاداش ) براى او نوشته مى شود، و اگر انجام داد، (ده پاداش ) براى او نوشته مى شود.
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
3 - خداوند فرمود: هرگاه يكى از فرزندانت ، گناه كند، سپس (طلب آمرزش ) كند، او را مى بخشم .
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
4 - خداوند فرمود: براى آنها (توبه ) را قرار دادم - يا فرمود: توبه را براى آنها گستردم ، تا هنگامى كه نفس آنها به گلو برسد.
آدم (ع ) عرض كرد: يا رب حسبى : (پروردگارا! همين مقدار براى من كافى است )(513) (بنابراين اگر شيطان قوى است ، امتيازات و اسلحه هاى آدم نيز قوى است ، انسانها در پرتو اين امتيازات مى توانند شيطان را از پاى در آوردند).

يارى طلبى دانيال از خدا براى ترك گناه  


حضرت دانيال از پيامبران بنى اسرائيل بود، و در عصر حضرت داود مى زيست خداوند به حضرت داود(ع ) وحى كرد: نزد بنده ام دانيال برو و به او از قول من بگو:
(يك بار گناه (ترك اولى ) كردى ، تو را بخشيدم ، باز گناه كردى ، تو را بخشيدم ، باز گناه كردى تو را بخشيدم ، اگر باز چهارم گناه كنى ، ديگر تو را نمى بخشم ).
حضرت داود(ع ) نزد دانيال (ع ) آمد و همين سخن خداوند را به او گفت ، دانيال به داود(ع ) عرض كرد: (اى پيامبر خدا! تو پيام خدا را به من ابلاغ كردى !).
وقتى كه آخرهاى شب فرا رسيد، هنگام سحر، دانيال (ع ) به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد: پروردگارا، پيامبرت داود(ع ) از قول تو به من خبر داد كه من از تو نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، و به من خبر دادى كه اگر بار چهارم تو را نافرمانى كنم ، مرا نمى آمرزى .
فو عزتك لئن لم تعصمنى ، لا عصينك ، ثم لا عصينك ثم لا عصينك 
به عزتت سوگند، اگر تو مرا (از خطرات هوسهاى نفسانى و شيطانى ) حفظ نكنى ، هر آينه تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانى كنم ).
(به اين ترتيب ، دانيال (ع ) به خدا پناه برد، و از خدا خواست تا او را در برابر هوسهاى طغيانگر، يارى كند، چنانكه حضرت يوسف (ع ) نيز يارى خدا را نقش مؤ ثرى در كنترل گناه دانست (سوره يوسف آيه 53 و 24) بنابراين براى حفظ خود از گناه ، از درگاه خدا استمداد نمائيم )

مراقبت در برابر هجوم خطرناك شيطان  


يكى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (هلاك شدم !).
پيامبر(ص ) به او فرمود: (آن خبيث (شيطان ) نزد تو آمد و گفت : (چه كسى تو را آفريد؟)، در پاسخ گفتى : (خدا)، او به تو گفت : (خدا را چه كسى آفريد؟)
آن مرد مسلمان عرض كرد: (آرى سوگند به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد همان گونه كه فرمودى ، واقع شد).
رسول خدا فرمود: (ذاك و الله محض الايمان : سوگند به خدا، اين عين ايمان است ).
ابن ابى عمير مى گويد: من اين حديث را براى (عبدالرحمن بن حجاج ) نقل كردم ، او گفت : پدرم نقل كرد كه امام صادق (ع ) در معنى سخن پيامبر(ص ) فرمود: (يعنى همين ترس از اينكه هلاك شده باشم ، محض ‍ ايمان است ) (زيرا مؤ من از چنين القاء شيطانى نگران مى شود، ولى كافر از اين گونه القائات و بالاتر از آن ، هراسى ندارد).(511)
در حكايت ديگر آمده است : مردى هراسان نزد پيامبر(ص ) آمد و گفت : (منافق شدم ).
پيامبر(ص ) فرمود: (سوگند به خدا منافق نشده اى ، اگر منافق مى شدى نزد من نمى آمدى تا مرا به آن آگاه كنى ، چه چيز تو را به شك انداخت گمانم آن دشمن حاضر (شيطان ) به تو القاء كرد كه چه كسى تو را آفريد؟ در پاسخ گفتى : خدا مرا آفريد، او گفت : (چه كسى خدا را آفريد؟)
آن مرد گفت : آرى سوگند به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، چنين شد.
پيامبر(ص ) فرمود: (شيطان از ناحيه (ناقص نمودن و يا انجام ندادن ) اعمال ، نزد شما مى آيد، همين كه در اين جهت بر شما چيره نشد، از راه القائات ذهنى به سوى شما هجوم مى آورد، تا شما را بلغزاند، وقتى كه براى هر يك از شما چنين پيش آمدى رخ داد، خدا را به يگانگى ياد كنيد).
و در عبارت ديگر فرمود: هرگاه خاطره هاى انحرافى به سوى قلب شما آمد بگوئيد:
آمنا بالله و رسوله و لا حول ولا قوة الا بالله .
(به خدا و پيامبرش ايمان آورديم ، و قدرت نيروئى جز به سبب خدا نيست ).(512)

وسوسه هاى شيطان در كمين مؤ منان  


سلام بن مستنير مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، حمران بن اعين (يكى از شاگردان معروف امام باقر) وارد شد، و چند سؤ ال كرد و از امام جواب شنيد، هنگامى كه حمران خواست خداحافظى كند، به امام باقر(ع ) عرض كرد: (وقتى كه ما در محضر شما هستم ، (محضر ملكوتى و بيانات قدسى شما باعث مى شود كه ) دلهاى ما نرم گردد، و جانهاى ما (از نداشتن ) اين دنيا، آرامش يابد، ثروتهائى كه در دست مردم است ، به نظر ما خوار و پست ، جلوه كند، ولى وقتى كه از نزد شما بيرون مى رويم و با مردم به داد و ستد و تجارت ، سرگرم مى گرديم ، حال ما عوض مى شود و به دنيا علاقه مند مى شويم ، و از معنويات دور مى گرديم ) (اين تغيير حال چيست ؟)
امام باقر فرمود:

ادامه نوشته

تقسيم غنائم ، براى جذب قلوب تازه مسلمانان  


(يكى از جنگهاى بزرگ عصر پيامبر اسلام (ص ) كه در سال هشتم هجرت ، به دنبال فتح مكه ، واقع شد، (جنگ حنين ) بود، كه در سرزمين (حنين ) (بين مكه و طائف ) رخ داد، مسلمانان به رهبرى پيامبر(ص ) پيروز شدند و غنائم بسيار، به دست مسلمانان افتاد، پيامبر(ص ) در سرزمين (جعرانه ) (محلى بين مكه و مدينه ) به تقسيم آن غنائم پرداختند آن حضرت براى جذب قلوب تازه مسلمانان (مانند ابوسفيان و امثال او) غنائم بسيار به آنها داد، تا آنجا كه بعضى اعتراض كردند، مثلا در تاريخ آمده : يكى از اصحاب ، عرض كرد: (اى رسول خدا! به عيينه و اقرع ، غنائم جنگى زيادى عطا كردى ، ولى به جعيل بن سراقه چندان نداديد؟)
رسول خدا در پاسخ فرمود: (سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ، اگر زمين پر از افرادى مانند عيينه و اقرع ، باشد من جعيل را از همه آنها بهتر و محبوبتر مى دانم ، ولى دادن غنائم جنگى به افرادى مانند عيينه و اقرع ، براى جذب دلهاى آنها به سوى اسلام است ، ولى جعيل را به اسلام خودش نگريستم ، و بر اين اساس با او رفتار كردم )(508) اينك در اينجا به داستان زير كه در اصول كافى آمده است ، توجه نمائيد:)
رسول خدا(ص ) در ماجراى جنگ حنين ، با دادن غنائم جنگى ، قلوب رؤ ساى عرب از قريش و ساير قبايل مضر، مانند ابو سفيان و عيينة بن حصين فزارى و امثال آنها را جذب كرد.
انصار (مسلمانان مدينه ) از اين جريان )، خشمگين شدند، و نزد (رئيس ‍ خود) سعد بن عتاده رفتند، و سعد آنها را در سرزمين (جعرانه ) به حضور پيامبر(ص ) آورد، آنگاه ، سعد عرض كرد: (اى رسول خدا! آيا به من اجازه سخن مى دهى ؟!).
پيامبر: آرى .
سعد: (اگر اين كار (تقسيم غنائم به تازه مسلمانان قوم خود) را كه انجام دادى ، به دستور خدا بود، به آن راضى هستيم ، وگرنه ما رضايت ندهيم )...
پيامبر: اى گروه انصار! آيا همه شما با گفتار آقا و بزرگتان (سعد) موافق هستيد؟).
انصار: آقا و بزرگ ما، خدا و رسولش مى باشد دوبار اين سؤ ال و پاسخ تكرار شد، ولى در بار سوم ، انصار گفتند: ما با راءى (سعدبن عباده ) موافق هستم ).
امام باقر(ع ) فرمود:
فحظ الله نورهم ، و فرض الله للمولفة قلوبهم سهما فى القرآن 
(خداوند درجه نور ايمان انصار را (به خاطر اين اعتراضشان ) پائين آورد و در قرآن (آيه 60 توبه ) بر حذب قلوب (افرادى كه هنوز وارد متن اسلام نشده اند) سهمى (از زكات ) را قرار داد).(509)

چرا تارك الصلوة ، كافر است ؟


يكى از شيعيان به نام (مسعدة ) به حضور امام صادق (ع ) آمد و پرسيد: (چرا شما زناكار را به عنوان كافر معرفى نمى كنيد، ولى ترك كننده نماز را كافر (معنوى ) مى ناميد؟، و دليل اين تفاوت چيست ؟
امام صادق (ع ): زيرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، اين كار را به خاطر چيره شدن شهوت جنسى بر او، انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را ترك نمى كند مگر به خاطر (استخفاف ) (سبك شمردن نماز) مرد زناكار به طرف زن نمى رود مگر به جهت اميال شديدى كه به او دارد، و لذتى كه مى برد، ولى كسى كه نماز را ترك مى كند، در ترك نماز هيچ گونه لذتى نيست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود كه (سبك شمردن نماز)، باعث ترك آن شده است ، (و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر: وقتى كه سبك شمردن نماز حاصل شود، به دنبال آن ، نوعى از كفر (كه غالبا از انكار و بى اعتنائى سرچشمه مى گيرد) حاصل مى گردد.(507)

نهى شديد از همنشينى با پنج دسته ، و علت آن  


امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) به من فرمود:
(پسر جانم ! با پنج كس ، همنشين و هم صحبت و همراه نشو).
گفتم : پدر جان ، آنها كيستند؟ فرمود:
1 - از همنشينى با (دروغگو) بپرهيز، زيرا او همانند سرابى است كه دور را به تو نزديك ، و نزديك را به تو دور سازد.
2 - از همنشينى با (فاسق ) (كه از گناه باكى ندارد) بپرهيز، زيرا او تو را به لقمه اى غذا يا كمتر، مى فروشد.
3 - از همنشينى با (بخيل ) بپرهيز، زيرا او از كمك مالى به تو، آنگاه كه بسيار به آن نياز دارى ، دريغ مى ورزد.
4 - از همنشينى با (احمق ) (كم عقل ) بپرهيز، زيرا او مى خواهد به تو سود برساند، (بر اثر حماقت ) به تو زيان مى رساند.
5 - از همنشينى با كسى كه (قطع رحم ) مى كند (و رعايت ارتباط گرم خويشاوندى را نمى كند) بپرهيز، زيرا من او را در سه مورد از قرآن ، مورد لعن يافته ام :
الف : در آيه 22 و 23 سوره محمد مى خوانيم :

ادامه نوشته

نهى شديد، از همنشينى با غير مؤ من !


روزى امام رضا(ع ) (يا امام هادى عليه السلام ) ابو هاشم جعفرى (يكى از اصحاب برجسته امامان ) را ديد و به او فرمود:
(چرا تو را مى بينم كه در نزد (عبدالرحمن بن يعقوب ) هستى ؟) (و با او همنشينى مى باشى ).
ابو هاشم : عبدالرحمان ، دائى من است .
امام : (عبدالرحمن درباره خدا، سخن نادرست مى گوئيد، و ذات پاك خدا را به صورت جسم ، و او را داراى نشانه هاى جسم توصيف مى كند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار، و يا با ما باش و او را واگذار!).
ابوهاشم : او هر چه مى خواهد بگويد، به من چه زيانى مى رساند، وقتى كه من عقيده به گفتارش نداشته باشم ؟.
امام : آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد، و آن عذاب تو را نيز فراگيرد؟ آيا داستان آن شخصى را كه خود از ياران موسى (ع ) بود، و پدرش از اصحاب فروعون بود نشنيده اى ، آنجا كه وقتى لشكر فرعون (در تعقيب سپاه موسى ) به كنار دريا آمد، آن پسر از لشكر موسى (ع ) جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را از فرعونيان جدا كند، و به سوى موسى (ع ) بياورد، هنگامى كه با پدرش ستيز مى كرد و او را به راه هدايت دعوت مى نمود با هم كنار دريا آمدند، ناگهان عذاب الهى فرا رسيد و لشكر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشكر فرعون بودند، غرق شدند، خبر به موسى (ع ) رسيد (كه پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟) موسى (ع ) فرمود:
هو فى رحمة الله ، ولكن النقمة اذا نزلت لم يكن لها عمن قارب المذنب دفاع 
(آن پسر در رحمت خدا است ، ولى وقتى كه عذاب فرارسيد، از آنكه نزديك گنهكار است ، دفاعى نشود).(506)

بدترين انسانها از زبان پيامبر(ص )


روزى ، اصحاب به گرد پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد و فرمود: (آيا از بدترين افراد شما خبر ندهم ؟)
اصحاب : (چرا به ما خبر بده ).
پيامبر: بدترين افراد شما آن كسى است كه :
المشائون بالنميمة ، المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبراء المعايب 
(آنان كه براى سخن چينى حركت كنند، و بين دوستان ، جدائى بياندازند، و در مورد افراد پاك ، عيبجوئى نمايند)(505)

مجازات سخت رد كردن مؤ من از در خانه  


امام رضا(ع ) فرمود: در زمان بنى اسرائيل (در عصر يوش وصى حضرت موسى عليه السلام ) چهر نفر مؤ من زندگى مى كردند، سه نفر از آنها روزى در خانه يكى از آنها جلسه داشتند، چهارمين مؤ من كه مستمند و ناتوان (مثلا به نام حميد) بود به سوى آن خانه اى كه آنها جلسه داشتند آمد، و در خانه را زد، غلام صاحب خانه بيرون آمد.
حميد گفت : آقايت كجاست ؟
غلام (به درغ ) گفت : در خانه نيست .
حميد از آنجا رفت ، و غلام نيز نزد آقايش برگشت ، آقايش به غلام گفت : چه كسى در را زد؟

ادامه نوشته

گناه بزرگ تحقير مؤ من  


پيامبر(ص ) فرمود: در شب معراج ، هنگامى كه خداوند مرا به آسمانها سير داد، از پشت پرده عالم معنى ، به من آنچه خواست توسط جبرئيل وحى كرد، و بدون واسطه با من سخن گفت ، تا اينكه به من فرمود:
(اى محمد! كسى كه دوست مرا تحقير كند و خوار نمايد، به جنگ با من كمين كرده است ، و كسى كه با من بجنگد، با او مى جنگم ).
خداوند فرمود: (دوست من كسى است كه من براى تو و وصى تو و فرزندانت ، به ولايت و دوستى از او پيمان گرفته ام ) (503) (يعنى شيعه با ايمان ، كه پيمان معنوى با خدا بسته تا در راستاى رهبرى پيامبر(ص ) و امامان بر حق (على عليه السلام و فرزندانش ) گام بردارد).

نصايح مهرانگيز و عميق امام صادق (ع ) در مورد صلح دو نفر


دو نفر مرد در مورد كشمكشى كه در معامله اى داشتند براى داورى نزد امام صادق (ع ) آمدند، و حرفهاى خود را زدند.
امام صادق (ع ) پس از استماع سخن آنها فرمود: (آنكس كه به او ستم شده (هرگاه به وظيفه اش عمل كند) به پاداش بسيار نائل آيد، همانا! آنچه را كه مظلوم از دين ظالم مى گيرد، بيش از آن است كه ظالم از مال مظلوم مى گيرد)، سپس فرمود:
(هركس بدى كند، نبايد آنگاه كه به او بدى رسيد، آن را زشت بداند، همانا انسان همان را درو كند كه كاشته است ، محصول دانه تلخ ، قطعا تلخ است ، و محصول دانه شيرين ، قطعا شيرين مى باشد).
نصايح پدرانه امام صادق (ع ) در آن دو مردى كه درگير بودند، اثر كرد، و آنها قبل از آنكه از محضر امام صادق (ع ) برخيزند، صلح كردند، و با كمال صفا و صميميت نسبت به هم ، برخاستند و رفتند.(502)

پيام كوبنده به شاه سركش ، در مورد حق الناس  


(يكى از پيامبران از طرف خدا به ميان قومى فرستاده شد، آن قوم شاهى ستمگر داشتند كه با سركشى و طغيان خود، خون بى گناهان را مى ريخت و اموال مردم را چپاول مى كرد)
خداوند به آن پيامبر وحى كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و از قول من به او بگو: (من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بريزى ، و اموالشان را چپاول كنى ، بلكه تو را گماردم تا (با رساندن حق مظلومان به آنها) صدا و ناله مظلومان را از من باز دارى ،
فانى ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا
(چرا كه من از ستمى كه به آنها شده (و از حق الناس ) آنها نگذرم ، گرچه آنها كافر باشند). (501)
(اين حكايت ، بيانگر اهميت اداى حق الناس است ، كه حتى در مورد كافران ، بايد رعايت شود، وگرنه بازخواست سخت الهى دارد)

سخن كوبنده پيامبر(ص ) به آنكه به خاندانش مى نازيد


مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اى رسول خدا! من فلان پسر، پسر...هستم ) تا نه نفر از پدران خود را بر شمرد، و به وجود آنها افتخار كرد.
پيامبر(ص ) فرمود: (اما انك عاشرهم فى النار: آگاه باش كه تو دهمين نفر از آنها در دوزخ مى باشى )(500)
به اين ترتيب پيامبرى كه پر مهر و محبت بود، با او كه به حسب و نصب خاندانش باليد برخورد شديد كرد، و با سخن كوبنده ، او را از افتخار به نيكان ، برحذر داشت .

تقوا، تنها ملاك برترى است  


عقبة بن بشير اسدى به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت : (من عقبه پسر بشير اسدى هستم ، و از خاندان شريف و بزرگى مى باشم !)
امام باقر: با به رخ كشيدن حسب و نسب خود، بر ما منت نگذار، خداوند آنان را كه (در زمان جاهليت به خاطر حسب و نسب پائين ) پست مى شمردند، و به خاطر ايمانشان ، بالا برد و ارجمند كرد، و آنان را كه (به خاطر حسب و نسب اشرافى جاهلى ) بزرگ مى شمردند، به خاطر كفر و انحرافشان ، پست شمرد،
فليس لا حد فضل على احد الا بالتقوى 
(پس هيچ كس بر ديگرى ، فضيلت و برترى ندارد، جز به ملاك تقوا و پرهيزكارى ).(499)

نكوهش همنشينى با آدم بد زبان  


يكى از افراد (لاابالى كه به گفته بعضى (عُيَيْنة بن حصن فزارى ) يكى از سران شرور عرب ) به در خانه رسول خدا(ص ) آمد و اجازه خواست تا به محضر آن حضرت برسد.
رسول خدا(ص ) آن روز در حجره عايشه (يكى از همسرانش ) بود، فرمود: (بئس اخوالعشيرة : چه مرد بدى است از اين قبيله ).
رسول خدا(ص ) اجازه ورود به او داد، عايشه برخاست و از آنجا رفت ، و آن مرد به حضور پيامبر(ص ) رسيد، پيامبر(ص ) با چهره گشاده با او به گفتگو پرداخت ، و سپس او برخاست و از محضر آن حضرت رفت .
عايشه نزد رسول خدا(ص ) آمد و پرسيد: (وقتى كه از آن مرد، سخن به ميان آمد، شما به بدى از او ياد كردى ، ولى وقتى كه وارد خانه شد، شما با روى باز و نشاط با او به گفتگو پرداختى ، و اين دوگانگى براى چه بود؟).
پيامبر:
ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفُحشه 
(از بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر بد زبانيش ، همنشينى با او را ناخوش دارند) (يعنى اگر من از او به بدى ياد كردم ، زيرا همنشينى با آدم شرور و بد را دوست ندارم ، و حال كه از همنشينى با او ناگزير شدم ، آن را با ناخوشى و عدم تمايل قلبى به خاطر ترس از شرارت او پذيرفتم ).(498)

تاءكيد امام صادق (ع ) به ترك بد زبانى  


سماعه مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: (اين چه درگيرى است كه بين تو و ساربانت پديد آمده است ؟! حتما پرهيز از اينكه بد زبان و ناسزاگو و لعنت كننده باشى !).
سماعه : سوگند به خدا همانگونه كه گفتى است (كه نبايد انسان بد زبان باشد) ولى آن ساربان به من ستم كرده است .
امام صادق : اگر او به تو ستم كرده ، تو بيشتر بر او تازيدى ، چنين روشى از روشهاى ما نيست ، و من براى شيعيانم چنين روشى را تجويز نكرده ام ، از درگاه خدا توبه و آمرزش كن ، و ديگر اين كردار را تكرار نكن .
سماعه : به چشم ، از درگاه خدا، تقاضاى آمرزش مى كنم ، و ديگر بد زبانى را تكرار نمى نمايم . همان ، حديث 14، ص 326 - ج 2.

صفات زشت ، مانع استجابت دعا است  


در بنى اسرائيل ، مردى بود سه سال ، شب و روز دعا مى كرد كه خداوند پسرى به او عنايت فرمايد، دعايش مستجاب نشد، او وقتى كه چنين ديد در مناجات خو عرض كرد:
يا رب انا منك فلا تسمعنى ، ام قريب انت منى فلا تجيبنى 
(آيا من از تو دور هستم كه سخن مرا نمى شنوى ، يا يا تو به من نزديك هستى و جواب مرا نمى دهى ؟)
شخصى در عالم خواب نزد او آمد و به او گفت : (تو سه سال تمام خدا را با زبان ناسزاگو، و قلب سركش و ناپاك ، و نيت ناخالص و نادرست ، خواندى ، (اگر مى خواهى دعايت به استجابت برسد) از بد زبانى و هرزگى دورى كن ، و قلبت را پاك ساز و نيتت را خالص و صاف گردان ).
او به راز عدم استجابت دعايش ، آگاه شد، زبان و قلب و نيت خود را اصلاح كرد، و سپس دعا كرد و دعايش مستجاب شد و خداوند پسرى به او مرحمت فرمود.(497)

دورى امام صادق (ع ) از دوست ناسزاگو


امام صادق (ع ) دوستى داشت كه همواره ملازم آن حضرت بود، روزى آن دوست همراه امام صادق (ع ) در بازار كفاشها عبور مى كرد، و پشت سرش ، غلامى از اهل سند (يكى از ايالتهاى هند آن روز) مى آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام را نديد، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد، بار چهارم وقتى كه او را ديد به او گفت : (اى زنا زاده ! كجا بودى ؟)
امام صادق (ع ) (وقتى كه اين بد زبانى را از دوست خود ديد، بر اثر ناراحتى ) دست خود را بلند كرد و بر پيشانى خود زد و به دوست خود فرمود:
سبحان الله تقذف امه ، قد كنت ارى ان لك ورعا، فاذا ليس لك ورع 
(عجبا! به مادرش نسبت ناروا مى دهى ؟ من خيال مى كردم تو آدم عفيف و پرهيزكارى هستى ، اكنون مى بينم چنين نيست .)
دوست امام صادق (ع ) عرض كرد: (مادر اين غلام از اهالى سند (هند) و مشرك است (بنابراين عقد اسلامى ندارد، پس فرزند آنها زنا زاده است .)
آنگاه امام (ع ) به دوست خود رو كرد و گفت : (تنحَّ عَنِّى : از من دور شو!).
روايت كنند مى گويد: ديگر آن دوست امام را نديدم كه همراه امام صادق (ع ) راه برود، تا آنگاه كه مرگ بين آنها جدائى افكند.(496)

حضرت عيسى (ع ) در روستاى بلا زده ، و گفتگوى او با مرده زنده شده  


روزى حضرت عيسى (ع ) همراه حواريون (اصحاب نزديك خود) در سير و سياحت خود، به روستائى رسيد، ديد اهل آن روستا و پرندگان و حيوانات آن ، همه به طور عمومى مرده اند، فرمود: (معلوم است كه اينها به عذاب عمومى الهى كشته شده اند، اگر آنها به تدريج مرده بودند، همديگر را به خاك مى سپردند).
حواريون : اى روح خدا، از خداوند درخواست كن ، تا اينها را زنده كند و علت عذابى را كه به سراغ آنها آمده ، براى ما بيان كنند تا ما از كردارى كه موجب عذاب الهى مى شود، دورى كنيم .
حضرت عيسى (ع ) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده كند، از طرف خدا، از ناحيه فضا به عيسى (ع ) ندا شد كه : (آنان را صدا بزن ).
عيسى (ع ) شبانه بالاى تپه اى از زمين رفت و فرمود: (اى مردم اين روستا!
يك نفر از آنها زنده شد و گفت : (بلى اى روح و كلمه خدا!).
عيسى : واى بر حال شما، كردار شما چه بود؟ (كه اينگونه شما را دستخوش ‍ بلاى عمومى نموده است ).

ادامه نوشته

پند ابليس به موسى (ع )  


حضرت موسى (ع ) در جائى نشسته بود، ناگاه ابليس (پدر شيطانها) كه كلاه رنگارنگ بر سر داشت نزد موسى (ع ) آمد، وقتى كه نزديك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) از سر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسى (ع ) ايستاد.
موسى : تو كيستى ؟
ابليس : من ابليس هستم .
موسى : تو ابليس هستى ؟ خدا تو را از ما و ديگران دور گرداند.
ابليس : من آمده ام به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى بر تو سلام كنم .
موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟
ابليس : با (رنگها و زرق و برقها) اين كلاه ، دلهاى انسانها را مى ربايم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پيروز مى شوى و هر كجا كه بخواهى افسار او را به آنجا مى كشى .
ابليس :
اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فى عينه دنبه 
(سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چيره مى گردم :
1 - هنگامى كه او خودبين شود و از خودش خوشش آيد 2 - هنگامى كه او عمل خود را بسيار بشمرد 3 - هنگامى كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)

عابد روسياه ، و گنهكار روسفيد


امام باقر(ع ) يا امام صادق (ع ) فرمود: دو مرد وارد مسجد شدند، يكى از آنها عابد بود، و ديگرى گنهكار بود، وقتى كه از مسجد بيرون آمدند مرد گنهكار، مؤ من راستين بيرون آمد، ولى مرد عابد، فاسق و گنهكار، خارج شد، از اين رو كه عابد وقتى وارد مسجد شد، به عبادت خود مى باليد، و در انديشه خود به عبادتش مغرور بود، ولى گنهكار در فكر پشيمانى از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
خداوند به حضرت داود(ع ) خطاب كرد:
بشر المذنبين و انذر الصديقين 
(گنهكاران را مژده بده و درستكاران راستگو را بترسان ).
داود(ع ) عرض كرد: چگونه گناهكاران را مژده بدهم ، و درستكاران را بترسانم ؟!)
خداوند فرمود: (به گناهكاران مژده بده كه من پذيراى توبه ، و بخشنده گناه هستم ، و درستكارن را بترسان كه به اعمال خود، خودبين نشوند، زيرا بنده اى نيست كه او را به پاى حساب رسى بكشم ، مگر اينكه (بر اثر ناخالصى هاى عبادتش ) به هلاكت بيفتد).(493)
بر همين اساس سعدى مى گويد:

سخن ماند از عاقلان يادگار
زسعدى همين يك سخن گوشدار
گنه كار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى
كه آن ار جگر خون شد از سوز درد
و اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست كه در بارگاه غنى
سر افكندگى به ز كبر ومنى
بر اين آستان ، عجز و مسكنيت
به از طاعت و خويشتن بينيت

بى ارزشى عبادت ناخالص  


امام صدق (ع ) فرمود: يكى از علماء نزد عابدى رفت و از او پرسيد: (نماز خواندنت چگونه و چقدر است ؟)
عابد: از عبادت كسى مثل من ، مى پرسند؟ با اينكه من از فلان وقت تا فلان زمن به عبادت اشتغال دارم .
عالم : گريه و زارى تو (هنگام عبادت ) چگونه است ؟
عابد: آنقدر مى گريم كه اشكهايم جارى شود.
عالم : همانا اگر خدان باشى ولى حالت ترس از خدا در تو باشد، بهتر از گريه اى كه به آن ببالى و افتخار كنى ، مى باشد.
ان المدل لا يصعد من عمله شيى ء
(آنكس كه به عملش ببالد، چيزى از عملش بالا نمى رود) (به درگاه خدا نمى رسد و قبول نمى شود)(492)

مجازات كمترين غرور حضرت يوسف (ع )


(پس از آنكه حضرت يوسف (ع ) فرماندار مصر شد، و به مقام شكوهمند زمامدارى رسيد، پدرش حضرت يعقوب (ع ) پير شده بود و سالها دورى و فراغ يوسف (ع ) را تحمل كرده بود) تا اينكه حضرت يعقوب (ع ) (پس از سالها فراغ ) بر يوسف (ع ) وارد گرديد، يوسف (ع ) در آن هنگام ، سوار بر مركب بود، شكوه پادشاهى ، باعث شد، كه به احترام پدر پياده نشد، (و اين ترك اولى را كه نسبت به او خلاف بزرگ بود، بر اثر غرور فرمانروائى انجام داد).
هماندم جبرئيل از جانب خدا، نزد يوسف (ع ) آمد و گفت : دستت را باز كن ، وقتى كه يوسف دستش را گشود، نورى از درون آن برخاست ، و به سوى آسمان رفت ، يوسف به جبرئيل گفت : (اين نورى كه از دستم خارج شد چه بود؟)
جبرئيل گفت :
نزعت النبوه من عقبك عقوبة لما لم تنزل الى الشيخ يعقوب فلايكون من عقبك نبى 
مقام نبوت از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدنت براى يعقوب پير(ع ) خارج گرديد، و ديگر از نسل تو پيغمبرى نخواهد بود).(491)

جبار ملعون كيست ؟


عمربن زيد مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (من غذاهاى خوب مى خورم ، و بوى خوش مى بويم ، بر مركب چالاك سوار مى گردم ، و به دنبالم نوكرم مى آيد، آيا در چنين كارهايى چيزى از جباريت و گرسنگى وجود دارد؟).
امام صادق (ع ) سر به زير انداخت و سپس فرمود:
انما الجبار الملعون من غمص الناس و جهل الحق 
(جبار ملعون كسى است كه : مردم را تحقير كند و خوار شمرد، و در برابر حق ، حقشناسى نكند).
عمربن زيد عرض كرد: معنى حق نشناسى را فهميدم ، ولى معنى خوار شمردن مردم يعنى چه ؟
امام صادق (ع ) فرمود:
من حفر الناس فتجبر عليهم فذالك الجبار
كسى كه مردم را كوچك بشمرد، و نسبت به آنها گردنكشى نمايد، چنين كسى ، جبار و سركش است ).(490)

مجازات خود بينى و حسادت  


حضرت عيسى (ع ) كه برنامه سياحت و بيابان گردى ، از دستورهاى دينش ‍ بود، در يكى از سياحتهاى خود، يكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواه در كنار حضرت عيس (ع ) ديده مى شد، به همراه عيسى (ع ) به راه افتاد، تا باهم به دريا رسيدند، عيسى (ع ) با يقين خالص و راستين گفت : بسم الله ، سپس روى آب حركت كرد، بى آنكه غرق شود.
آن شخص قد كوتاه وقتى كه عيسى (ع ) را ديد كه بر روى آب راه مى رود، با يقين خالصانه گفت : بسم الله ، بعد بر روى آب به راه افتاد، بى آنكه غرق بشود، تا به عيسى (ع ) رسيد، ولى در همين حال (خود بينى ) او را گرفت و با خود گفت : (اين عيسى روح الله است كه بر روى آب گام برمى دارد، من نيز روى آب حركت مى كنم ، فما فضله على ؟: (بنابراين عيسى (ع ) چه برترى بر من دارد؟) هماندم زير پايش بى قرار شد و در آب فرو رفت و فرياد مى زد: (اى روح الله ! دستم بدامنت ، مرا بگير و از غرق نجات بده ).
عيسى (ع ) دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: (اى كوتاه قد، مگر چه گفتى ؟) (كه در آب فرو رفتى ).
كوتاه قد: گفتم ؛ اين روح الله است كه بر روى آب مى رود، من نيز بر روى آب مى روم (بنابراين چه فرقى بين ما هست ) خود بينى مرا فراگرفت (و در نتيجه به مكافاتش رسيدم ).
عيسى (ع ) فرمود: (تو خود را بر اثر خود بينى ) به مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده ، نهادى ، خداوند بر تو غضب كرد، اكنون آنچه گفتى توبه كن ).
او توبه كرد، آنگاه به مرتبه اى كه خداوند برايش قرار داده بود، بازگشت .
امام صادق (ع ) پس از نقل ماجراى فوق فرمود:
فاتقوا الله و لا يحسدون بعضكم بعضا
(پس از خدا بترسيد و پرهيزكار باشيد، و نسبت به همديگر، حسد نبريد).(489)

نتيجه كنترل غضب !

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: (اى رسول خدا نصيحتى به من بياموز!)
پيامبر: (اذهب و لا تغضب : برو و غضب مكن ).
آن مرد گفت : همين نصيحت مرا كافى است ، او نزد قبيله خود رفت ، ديد مقدمه جنگى خونين در ميان دو گروه قومش ، پديد آمده ، و افراد هر دو گروه ، اسلحه بدست گرفته و صف كشيده اند و آماده جنگ مى باشند.
آن مرد نيز تحريك شد، و به نفع خويشان خود، اسلحه برداشت و به صف يكى از آن دو گروه پيوست ، در اين هنگام ناگاه سخن پيامبر(ص ) به يادش ‍ آمد كه فرموده بود:(غضب نكن )، هماندم اسلحه اش را به كنار انداخت ، سپس آرام آرام به طرف گروه مقابل كه براى جنگ با خويشان آماده شده بود، رفت و به آنها گفت : هر زخم و قتلى كه از ناحيه ما به شما رسيده و نشان ندارد (ضارب يا قاتل ، مشخص نيست ) خونبهاى آن به عهده من مى باشد، من مى پردازم ، و آن زخم يا قتلى كه نشان دارد (ضارب يا قاتلش معلوم است ) از ضارب يا قاتل بگيريد، همين پيشنهاد نرم و صلح آميز او، باعث شد كه طرفهاى مقابل رام گرديدند و در پاسخ گفتند:...ما به پرداخت جريمه ، سزاوارتر هستيم ، در نتيجه بين دو گروه ، صلح بوجود آمد، و خشم و غضب به كلى برطرف گرديد.(488)

جامعترين پندها


امام صادق (ع ) فرمود: عربى بيابانى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : من صحرا نشين هستم ، پندهاى جامعى به من بياموز.
پيامبر: (امرك ان لا تغضب : به تو امر مى كنم كه غضب نكن ).
بار ديگر آن مرد عرب بيابانى تقاضاى پند فراگير كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: (غضب نكن ).
عرب بيابانى براى بار سوم تقاضاى پند جامع كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: (غضب نكن ).
آن مرد صحرا نشين به خود آمد و گفت : ديگر سؤ الى نمى كنم ، رسول خدا(ص ) به من دستور جامعى جز به خير و نيكى نداده است ، (كه با ترك خشم ، بسيارى از گناهان مانند: آزار، فحش دادن ، تهمت زدن ، جنگيدن نابجا و... ترك خواهد شد).
سپس امام صادق (ع ) فرمود: پدرم امام باقر(ع ) مى فرمايد:
(سخت تر از غضب ، چه چيز است ، همانا مرد غضب مى كند و بر اثر آن مرتكب گناهى مانند كشتن ناحق ، تهمت زدن به زن پاكدامن مى شود.(487)

بدترين انسانها از ديدگاه پيامبر(ص )


مسلمانان و اصحاب در محضر پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت در ضمن سخنرانى ، به آنها رو كرد و فرمود:
الا اخبركم بشراركم ؟ (آيا بدترين افراد شما را به شما خبر ندهم ؟)
اصحاب : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: (كسانى كه ارتباط نيك و بخشش ، نداشته باشند، و غلامش را بزند و تنها بخورد).
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولى پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
(آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟)
حاضران : چرا اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: بدتر از آنها كسى است كه به به خيرش ، اميد است و نه از شرش ، ايمنى هست .
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولى پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
(آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟)
حاضران : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: (كسى كه زياد فحش بدهد، و لعنت كند، وقتى از مؤ منان در نزد و ياد شود، آنها را لعنت كند، و وقتى كه نام او را در نزد مؤ منان ببرند، مؤ منان او را لعنت كنند).(486)

مكافات قوم مغرور سباء


قوم سبا، جمعيتى داراى حكومت عالى و تمدن درخشان در سرزمين حاصلخيز يمن بودند و براى كشاورزى وسيع خود، سدهاى بسيار ساخته بودند و از انواع نعمتها بهره كافى داشتند، ولى بر اثر غرور و سركشى از دستورهاى رسولان خدا، به مكافات سختى رسيدند به طورى كه سرزمين آباد آنها به بيابان خشك و سوزان ، تبديل يافت ، سرگذشت اين قوم در قرآن در سوره سبا آيه 15 تا 19 آمده است ، اكنون به داستان زير توجه كنيد):
سدير مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: منظور از اين آيه (19 سوره سبا) چيست كه خداوند مى فرمايد:
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ...
(ولى (اين قوم مغرر) گفتند: پروردگارا! ميان سفره هاى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به اين طريق ) آنها به خود ستم كردند، و ما آنها را داستان ديگران قرار داديم ، و جمعيتشان را متلاشى ساختيم ...).
امام صادق (ع ) در پاسخ فرمود: منظور از اين آيه ، مردمى بودند كه آبادى هاى به هم پيوسته و در چشم رس همديگر داشتند، آبادى هائى كه داراى نهرهاى جارى و اموال بسيار و آشكارا بود، ولى در برابر نعمتهاى خدا، بجاى شكر، ناسپاسى كردند، و عافيت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند (چرا كه خداوند در آيه 13 سوره رعد مى فرمايد:) ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم 
(همانا خداوند سرنوشت ، هيچ ملتى را تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند).
آنگاه خداوند سيل عرم را (با شكسته شدن سدهاى آنها) به سوى آنها فرستاد، به طورى كه همه آباديهايشان غرق در آب شده و ويران گشت ، و اموالشان نابود شد، و باغهاى پر درخت و پر ميوه آنها به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف (شوره گز) و اندكى از درخت سدر، مبدل گرديد (چنانكه اين مطلب در آيه 16 سبا آمده است ، و در پايان همين آيه مى فرمايد:)
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور
(اين را به خاطر كفرشان ، به آنها جز داديم ، و آيا ما جز كفران كننده را به چنين مجازاتى ، كيفر مى دهيم ؟)(485)

دعاى بى نيازى از اشرار، نه بى نيازى از همه خلق  


شعيب (يكى از شاگردان امام صادق ) مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، مردى به حضور آن حضرت آمد و گفت : (من يكى از ارادتمندان و دوستان صميمى شما هستم ، نيازمند شديد شده ام ، به افراد فاميلم مراجعه نمودم (تا شايد به كمك آنها، كارم سامان يابد) ولى نزديك شدن به آنها جز افزايش دورى از آنها، نتيجه اى نبخشيد (پاسخ منفى آنها، مرا از آنها دورتر گردانيد).
امام صادق : آنچه خداوند (از قبول امامت و تشيع ) به تو داده ، بهتر از آن (مال دنيا) است كه از تو گرفته است .
شعيب : قربانت گردم ، از خدا بخواه تا مرا از خلقش ، بى نياز سازد.
امام صادق : خداوند روزى هر كسى را چنان خواسته كه از دست ديگرى (از خلقش ) تاءمين شود (بنابراين چنين دعائى درست نيست ) بلكه چنين دعائى كن كه :(خداوند تو را از نيازمندى به اشرار، بى نياز كند)، نه اينكه خداوند تو را از همه مخلوقاتش بى نياز سازد.(484)

ابتلاى مؤ من به هرگونه بلا، و دعا براى رفع آن  


يونس بن عمار (كه لكه هائى از بيمارى در صورتش پيدا شده بود) مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، و به آن حضرت گفتم : (اين لكه هائى كه در چهره ام پيدا شده ، مردم مى گويند هرگاه خداوند به بنده اى توجه و لطف ندارد، او را به چنين بيمارى مبتلا مى نمايد).
امام صادق : (مؤ من آل ياسين (482) داراى انگشتان شل بود و با همان انگشتانش به مردم اشاره مى كرد و مى فرمود: (اى مردم از رسولان خدا پيروى كنيد) (يس - 20) (بنابراين مؤ من ، به هر بلائى مبتلا مى شود)
يونس مى گويد: آنگاه امام صادق (ع ) (براى رفع آن بيمارى ، به من دستورالعملى داد) و فرمود:
(هنگامى كه ثلث آخر شب فرا رسيد ، در آغاز آن وضو بگير و در سجده دوم و ركعت اول نماز (شبى ) كه مى خوانى ،
اين دعا را بخوان :
يا على يا عظيم ، يا رحمان يا رحيم ، يا سامع الدعوات ، يا معطى الخيرات ، صلى على محمد و آل محمد، واعطنى من خير الدنيا و الاخرة ما انت اهله ، و اصرف عنى من شر الدنيا و الاخرة ما انت اهله و اذهب عنى بهذا الوجع فانه قد عاطنى و احزننى 
(اى خداوند بزرگ و بزرگوار، اى مهربان و بخشنده ، اى شنونده دعاها، اى بخشنده نيكى ها، بر محمد و آلش درود بفرست ، و خير دنيا و آخرت را من عطا فرما آن گونه كه سزاوار عطاى تو است ، و شر دنيا و آخرت را از من دور كن ، آنگونه كه شايسته رحمت تو است ، و اين درد را از من دور ساز، كه اين درد مرا خشمگين و غمگين نموده است ).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: (در دعا و نيايش ، پافشارى و اصرار كن ).
يونس مى گويد: (طبق دستور امام عمل كردم ) و هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خداوند همه آن بيمارى و نشانه هايش را از من زدود.(483)

زكات بدن  


روزى اصحاب به گرد رسول خدا(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت فرمود:
ملعون كل مال لايزكى ، ملعون كل جسد يزكى ، و لو فى كل اربعين يوما مرة 
(هر مالى كه زكاتش داده نشود، ملعون است ، و هر بدنى كه زكاتش ‍ پرداخته نشود، ملعون است !).
يكى از حاظران پرسيد: (زكات مال را مى دانيم ، ولى زكات بدن چيست ؟!)
پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: زكات بدن اين است كه آفت و آسيبى ببيند.
در اين هنگام رنگ چهره حاضران ، دگرگون شد، هنگامى كه پيامبر(ص ) چهره آنها را دگرگون ديد، به آنها فرمود: (آيا مى دانيد منظور از اين سخن چه بود؟)
حاضران : (نه ، نمى دانيم اى رسول خدا!)
پيامبر: آرى ، گاهى خراشى به بدن انسان مى رسد، و او دچار ناگوارى مى گردد، و يا پايش به سنگى مى خورد و مى لغزد، و يا بيمار مى شود، و يا تيغى به پايش مى رود، و امثال اينها و يا چشم پريدگى (سرعت يافتن حركت پلك چشم ) براى او پيش مى آيد) (اينها همان آفتهائى است كه زكات بدن مى باشد، تا انسان عبرت بگيرد و غرورش برطرف شود و روح خود را تزكيه و پاك سازد)(481)

مؤ من بى بلا، در خطر سريع بلا است  


امام صادق (ع ) فرمود: شخصى پيامبر(ص ) را براى طعامى دعوت كرد، آن حضرت به خانه ميزبان رفت ، در آنجا مرغى را ديد كه روى ديوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغ غلطيد و روى ميخى كه روى ديوار بود قرار گرفت ، نه به زمين افتاد و نه شكست ، پيامبر(ص ) از اين ماجرا تعجب كرد.
ميزبان به پيامبر(ص ) گفت : (آيا از اين تخم مرغ كه نه به زمين افتاد، و نه شكست تعجب مى كنى ؟ سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى مبوث كرد، هرگز بلائى نديده ام ).
رسول خدا(ص ) (احساس خطر نزديك كرد) هماندم برخاست و از غذاى ميزبان چيزى نخورد و هنگام خروج فرمود: من لم يرزاء فمالله من حاجة 
(كسى كه بلائى نبيند، خداوند به او نيازى ندارد) (يعنى لطف و توجهى به او ندارد و چنين شخصى هر لحظه در خطر بلا است )(480)

ابتلاء مؤ من به هرگونه بلا، جز خودكشى  


ناجيه مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، به آن حضرت عرض كردم : مغيره (478) مى گويد: (مؤ من به بيمارى جزام و پيسى و امثال آن ، مبتلا نمى شود).
امام باقر(ع ) فرمود: او از صاحب ياسين (حبيب نجار، مؤ من راستين و بزرگى كه در عصر حضرت مسيح (ع ) بود و شهيد شد، و داستانش در سوره يس آيه 20 تا30 آمده است ) غافل است ، كه دستش شَل بود، سپس امام باقر(ع ) انگشت خود را برگردانيد (همه انگشتان افراد شَل گرديد) و فرمود: گويا اكنون صاحب ياسين را مى نگرم كه با دست معيوب نزد قوم خود رفته و آنها را اندرز مى كند، سپس روز بعد نزد آنها رفت ، قوم عنود او را به شهادت رسانيدند، آنگاه امام باقر(ع ) فرمود:
ان المؤ من يبتلى بكل بلية و يموت بكل ميتة الا انه لا يقتل نفسه 
(همانا مؤ من به هرگونه بلا، گرفتار گردد و به هر گونه مرگى مى ميرد، ولى خودكشى نمى كند)(479)

دنيا زندانى است براى مؤ من  


محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى به حضورش آمد و از فشار زندگى ، به آن حضرت شكايت كرد.
امام : (صبر كن ، خداوند به زودى گشايشى در زندگى تو، پديد آورد).
سپس امام كاظم (ع ) پس از ساعتى سكوت ، به او فرمود: (به من از زندان كوفه خبر بده كه چگونه است ؟)
او گفت : زندان كوفه ، تنگ و متعفن است ، و زندانيان در بدترين شرائط به سر مى برند.
امام صادق : تو اكنون در زندان هستى ، آيا مى خواهى در زندان ، گشايش و رفاه داشته باشى ؟ (آيا نمى دانى كه دنيا براى مؤ من ، زندان است ؟)
و در سخن ديگر فرمود:
الدنيا سجن المؤ من فاى سجن جامنه خير
(دنيا زندان مؤ من است ، از كدام زندان ، به انسان خوشى مى رسد)(477)

مقام بالاتر از شهادت  


حمران بن اعين مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : قربانت گردم ، ما شيعيان چقدر كم هستيم كه اگر در خوردن گوسفندى شركت كنيم ، آن را تمام نخواهيم كرد؟
فرمود آيا خبرى عجيبتر از اين به تو نگويم ؟ مهاجران و انصار (پس از رحلت پيامبر) همه به اين سو و آنسو رفتند، سپس سه انگشت خود را نشان داد و فرمود: مگر سه تن (سلمان ، ابوذر و مقداد).
گفتم : عمار ياسر چگونه بود؟
فرمود: خدا عمار را رحمت كند، بيعت كرد و (در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام ) شهيد شد.
من پيش خود گفتم : مقامى بالاتر از مقام شهادت نيست (پس عمار نيز در رديف آن سه نفر است ).
امام باقر(ع ) به من نگاه كرد و فرمود:
لعلك ترى انه مثل الثلاثة ، ايهات ايهات 
(گويا تو فكر مى كنى كه عمارياسر هم مثل آن سه نفر، و در رديف آنها است ، هيهات ، هيهات ، كه عمار به درجه آن سه نفر برسد).(476)
آرى گاهى افرادى بر اثر پيمودن مدارج ايمان و استقامت در راه آن به مقامى مى رسند، كه از مقام شهادت بالاتر است ، و عمار با شهادت خود به آن مقام نرسيد.

امام صادق (ع ) چرا قيام نكرد؟


سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم : (به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست .)
فرمود: چرا اى سدير!
گفتم : به خاطر ياران و دوستان بسيارى كه دارى ، سوگند به خدا اگر امير مؤ منان على (ع ) آن همه يار و ياور داشت نمى گذاشت طايفه تيم و عدى (دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند.
فرمود: اى سدير به نظر تو من چه اندازه يار و ياور دارم ؟
گفتم : صد هزار!، فرمود: صد هزار؟! گفتم : بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟
گفتم بلكه نصف دنيا، حضرت پس از اندكى سكوت ، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد همراه من تا (ينبع ) (مزرعه اى نزديك مدينه ) برويم .
گفتم : آماده ام .

ادامه نوشته

موعظه امام على (ع ) بعد از نماز صبح  


عصر خلافت على (ع ) بود، شبى به مسجد آمد، و پس از اذان صبح ، نماز را به جماعت با مسلمانان خواند، پس از نماز، به مردم رو كرد و فرمود: (سوگند به خدا من انسانهائى (از اصحاب رسول خدا را) ديده ام كه شب را تا صبح با سجده و قيام ، به عبادت خدا به سر آوردند، گاهى پيشانى بر زمين مى نهادند، و گاهى زانو بر زمين مى گذاشتند، حالشان به گونه اى بود گويا نعره آتش دوزخ در كنار گوششان ، زوزه مى كشيد، و وقتى كه از خدا، در نزد آنها ياد مى شد، مانند درخت در برابر باد شديد، مى لرزيدند (شما نيز چنين باشيد، ولى افسوس كه ) گويا اين مردم (حاضر و معاصر) در خواب غفلت فرو رفته اند).
سپس آن حضرت ، از مجلس برخاست و رفت ، و پس از اين نصيحتش تا هنگام شهادتش ، كسى او را خندان نديد.(474)

مسلمان و مؤ من كيست ؟


سليمان بن خالد در محضر امام باقر(ع ) بود، آن حضرت به سليمان فرمود: (آيا مى دانى مسلمان كيست ؟)
سليمان : قربانت گردم ، شما بهتر مى دانى .
امام باقر: (مسلمان كسى است كه مسلمانان از گزند زبان و عملش ، به سلامت باشند)، سپس فرمود: آيا مى دانى مؤ من كيست ؟
سليمان : تو بهتر مى دانى .
امام باقر: مؤ من كسى است كه مسلمانان او را امين بر اموال و جانهاى خود بدانند، و بر مسلمان حرام است كه به مسلمان ديگر ظلم كند، يا او را به خودش واگذارد (او را يارى نكند) يا او را به گونه اى از خود دور سازد كه او در زحمت و رنج ، قرار گيرد).(473)

بيست خصلت مؤ من كامل  


عصر پيامبر(ص ) بود، امير مؤ منان على (ع ) در مدينه ، عبور مى كرد، در مسير راه خود، دو جلسه از مسلمانان را مشاهده كرد، نخست جلسه اى را كه افراد قريش (و مسلمانان مكه ) در آن بودند ديدند، ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده بودند، رنگ صاف داشتند، و بسيار مى خنديدند، هر كس كه از آنجا عبور مى كرد، به او با انگشت اشاره مى كردند، سپس آن حضرت از كنار قبيله (اوس و خزرج ) (مسلمانان مدينه ) عبور كرد، آنها را ديد كه پيكرهايشان فرسوده شده ، و گردنشان باريك ، و رنگشان زرد بود و فروتنى و خشوع سخن مى گفتند.

ادامه نوشته

اثر موعظه ، در دل مؤ من راستين  


(همام بن شريح (يا همام بن عباده برادر زاده خواجه ربيع ) از شيعيان پاكدل امام على (ع ) بود) و به فرموده امام صادق (ع )، او عابدى وارسته و كوشا بود، روزى در پاى سخنرانى امام على (ع ) حضور داشت ، برخاست و عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! ويژگيهاى يك مؤ من (راستين ) را براى ما بيان كن ، به گونه اى كه سيماى درخشان او را مى بينيم .
حضرت على (ع ) بيش از سى ويژگى مؤ من را براى او برشمرد، نخستين سخنش اين بود:
يا همام ، المؤ من هو الكيس الفظن ...
(مؤ من ، همان انسان زيرك و هوشمند است ...)
هنگامى كه همام ، ويژگيهاى مؤ من راستين را از زبان امام على (ع ) شيند، هنوز سخن امام ، تمام نشده بود، او آنچنان تحت تاءثير قرار گرفت كه فرياد كشيد و بى هوش شد و به زمين افتاد (و از دنيا رفت ).
امام على (ع ) فرمود: (به خدا، من از بى قرارى همام ، نگران و ترسان بودم )، سپس فرمود:
هكذا تصنع الموعظة البالغة باهلها
(اندرزهاى رسا، اين چنين به شايستگان ، و آنان كه دلى پندپذير دارند، اثر مى گذارد).

زنده كدام است بر كوى يار
آنكه بميرد، به سر كوى يار
شخصى گفت : (اى امير مؤ منان ! پس چرا شما چنين نيستيد كه مانند همام ، تحت تاءثير قرار گيريد؟)
امام على (ع ) در پاسخ او فرمود: (هر اجلى ، وقت معينى دارد، و علت مشخصى كه از آن نمى گذرد، آرام باش و ديگر چنين سخنى نگو، كه شيطان اين سخن را بر زبانت آورده است ).(471)
(به عبارت روشنتر: مشيت خدا بر اين تعلق گرفته بود كه همام به اين سبب از دنيا برود، و او شايستگى چنين مرگى را داشت ، ولى در مورد من ممكن است ، سبب مرگم ، شايستگى شهادت باشد كه بالاتر از اين است )

پول دادن امام صادق (ع ) براى اصلاح  


مفضل بن عمر از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، امام به او فرمود: (هرگاه اصلاح كردن بين دو نفر، نياز به صرف هزينه مالى داشت ، از جانب من آن را بده ، بعد از من بگير).
روزى بين ابوحنيفه (سعيد بن بيان ) كه حمله دار حج بود، با دامادش نزاع و درگيرى شد، مفضل به آنها رسيد، و ساعتى (براى اصلاح آنها) نزد آنها ايستاد، و سپس آنها را به خانه خود برد، و با اراده جدى ، علت درگيرى آنها را رسيدگى كرد، در يافت كه امور مالى باعث نزاع آنها شده است ، چهارصد درهم از جيب خود به آنها داد، و از هر دو آنها تعهد گرفت كه ديگر اداعى نسبت به ديگرى نداشته باشند، و در پايان به نزاع كنندگان گفت : (اين پول از آن من نبود، بلكه مال امام صادق (ع ) بود، و آن حضرت به من فرمود: (هرگاه بين دو نفر شيعه ، نزاع درگرفت ، ميان آنها را اصلاح كن و از جانب من در اين راه پول بده ، تا صلح انجام گيرد، پس بدانيد كه اين پول مال من نيست ، بلكه مال امام صادق (ع ) است ).(470)

پاداش اطعام و غذا رسانى  


سيد صيرفى مى گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: (چه چيز تو را باز مى دارد از اينكه هر روز، يك برده (غلام ) آزاد كنى ؟)
گفتم : دارائى من آنقدر نيست كه با آن غلامى بخرم و آزاد نمايم .
امام صادق : هر روز به يك نفر مسلمان ، غذا بده (كه ثواب آن برابر آزاد سازى يك برده است ).
گفتم : به آن شخصى كه غذا مى دهم ، ثروتمند باشد يا فقير؟
امام صادق : ثروتمند نيز گاهى به غذا، اشتها دارد.(469)

بر آوردن نياز مؤ من ، برتر از طواف و اعتكاف  


صفوان ساربان ، در محضر امام صادق (ع ) بود، مردى به نام (ميمون ) كه از احالى مكه بود، به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: (دستم تهى شده و نمى توانم كرايه مركبى را كه اجاره كرده ام بپردازم ).
امام صادق (ع ) به صفوان فرمود: (برخيز و برادر دينيت را يارى كن ).
صفوان برخاست ، و همراه ميمون رفت ، تا اينكه خداوند وسائل اداى كرايه او را فراهم فرمود.
سپس صفوان به حضور امام صادق (ع ) باز گشت ، امام از او پرسيد: (حاجت برادر دينيت را چه كردى ؟)
صفوان : خداوند آن را فراهم كرد.
امام صادق : ابتداء قبل از آنكه از پاداش كمك به برادر مؤ من سؤ ال شود فرمود:
انك ان تعين اخاك المسلم احب الى من اسبوع بالبيت 

ادامه نوشته

نتيجه شاد كردن مؤ من  


عصر امام صادق (ع ) بود، شخصى به نام (نجاشى ) فرماندار اهواز و شيراز بود، (او با اينكه از جانب خلفاى وقت ، فرماندار بود، ولى از شيعيان و دوستان امام صادق (ع ) به شمار مى آمد)، يكى از كارگزاران تحت امر او (مثلا به نام سعيد كه نيز شيعه بود) به حضور امام صادق (ع ) آمد و چنين عرض كرد:
(نجاشى حاكم اهواز و شيراز، از شيعيان و معتقدين به امامت شما است ، نام من در ليست دفتر ماليات او نوشته شده و از ناحيه او هزار درهم خراج بابت بدهكارى من ، مقرر شده است ، اگر صلاح بدانيد براى من ، به حاكم اهواز توصيه اى بفرمائيد) (تا نام مرا از ليست پرداخت ماليات ، حذف كند)
امام صادق (ع ) اين نامه را براى نجاشى نوشت :

ادامه نوشته

حسنه چيست ؟


خداوند به داود پيامبر(ع ) عرض كرد: همانا بنده اى از بندگانم ، با (حسنه ) نزد من مى آيد، و من به خاطر آن حسنه ، بهشتم را براى او مباح و روا مى سازم .
داود(ع ) عرض كرد: آن حسنه چيست ؟
خداوند فرمود: (او موجب شادى قلب مؤ من شود، هر چند با يك خرما باشد).
داود(ع ) عرض كرد: (پروردگارا بر آن كس كه تو را شناخت سزاوار است كه اميدش را از تو قطع نكند).(467)

ارزش شاد كردن مؤ منان  


عبادالله بن وليد مى گويد: از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود: حضرت موسى (ع ) با خدا مناجات مى كرد، خداوند به موسى (ع ) وحى كرد: (من داراى بندگانى هستم كه بهشتم را براى آنها مباح و روا داشته ام ، و آنها را فرمانرواى بهشت نموده ام .)
موسى : آنها با اين ويژگى كيانند؟
خداوند: آنها هر بنده اى است كه مؤ منى را شاد كند.
سپس امام صادق (ع ) فرمود: مؤ منى در كشور يكى از طاغوتهاى ستمگر بود، و آن طاغوت او را تكذيب و سرزنش مى كرد، آن مؤ من از آن كشور، به كشورى كه مشركان در آن كشور زندگى مى كردند گريخت و بر يكى از آنها وارد گرديد، آن مشرك از او پذيرائى كرد و به او جا و منزل داد و او را شادمان كرد، هنگامى كه آن مشرك مرد، خداوند به آن مشرك الهام كرد: (به عزت و جلالم سوگند، اگر در بهشت جاى داشتى ، تو را در آن ساكن مى كردم ، بهشت بر كسى كه مشرك بميرد، حرام است ، اما اى آتش او را بترسان ولى نسوزان ، و روزى چنين شخصى در آغاز و پايان روز، به او مى رسد).
عبيدالله مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (آيا غذاى او از بهشت مى آيد؟)
فرمود: (از هر كجا كه خدا بخواهد)(466)

مجلس مبارك ، كدام است ؟


عبادبن كثير مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : از كنار قصه گويى ، عبور كردم كه داستان سرائى مى كرد(464) و مى گفت : (كسى در اين مجلس ‍ بنشيند بدبخت نگردد).
امام صادق : هيهات ، هيهات كه در آن مجلس ، بدبختى نباشد، او خطا گفت و از دهانش سخن نادرستى بيرون آمده ، خداوند متعال غير از فرشتگان بزرگوارى كه كارشان نوشتن اعمال است ، فرشتگان سياحت كننده اى دارد وقتى كه به مجلس بر مى خورند كه مردمش در آن مجلس از محمد و آل محمد(ص ) گفتگو مى نمايند، به آن مردم مى گويند: (بايستيد كه شما به حاجت خود رسيديد).
سپس آن فرشتگان در آن مجلس بنشينند و همراه آنها، كسب دانش كنند، و وقتى كه برخاستند، آن فرشتگان ، بيماران آنها را عيادت مى نمايند، و در تشييع جنازه آنها، حاضر مى گردند، و از غائبشان ، خبر مى گيرند.
فذلك الذى لايشقى به جليس 
(اين است مجلسى كه هر كس در آن بنشيند، بدبخت نشود) (يعنى مجلس مبارك و سعادتمندانه ، آن مجلسى است كه در آن از محمد و آلش (ص ) ياد گردد نه مجلسى كه داستانهاى دروغين در آن گفته شود)(465)

نهى از بوسيدن پا


يونس بن يعقوب مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، عرض كردم : (دستت را به من بده تا ببوسم )، امام صادق (ع ) دستش را به من داد و من بوسيدم ، سپس عرض كردم : (قربانت گردم ، اجازه بده سرت را ببوسم ) امام اجازه داد، سرش را بوسيدم .
سپس عرض كردم : (قربانت گردم ؛ اجازه بده پاهايت را ببوسم ).
آن حضرت سه بار فرمود: تو را سوگند مى دهم (از بوسيدن پا بگذر) و سه بار فرمود: (آيا چيزى باقى مانده ؟!) (يعنى پس از بوسيدن دست و سر ديگر چيزى شايسته بوسيدن نيست )(463)

تاءكيد شديد امام صادق (ع ) به ملاقات با برادران دينى  


اسحاق بن عمار مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت با چهره تند به من نگريست .
عرض كردم : (چرا اينگونه دگرگون به من نگاه مى نگرى ؟ مگر من چه كرده ام ؟)
امام : دگرگونى من به تو به خاطر آن دگرگونى است كه تو با برادران دينى خود دارى ، اى اسحاق ! به من خبر رسيده كه تو بر در خانه ات ، دربانى گذاشته اى ، تا فقراى شيعه را از آمدن به خانه ات باز دارند.
اسحاق : قربانت گردم ، من از (شهرت ) مى ترسم ، و اين بازدارى براى همين بوده كه مشهور نشوم .
امام : تو از بلا نترسيدى ؟ مگر نمى دانى كه هر گاه دو نفر مؤ من با همديگر ملاقات و مصافحه نمايند، خداوند رحمتش را بر آنان فرو فرستد كه 99 قسمت آن رحمت (درصد قسمت ) مخصوص آن مؤ من است كه برادر مؤ منش را بيشتر دوست دارد، و وقتى كه آن دو نفر مؤ من كنار هم رخ به رخ بايستند، رحمت خدا، آنها را فرا مى گيرد، و وقتى كه باهم براى گفتگو بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آنها به برخى ديگر مى گويند: از اينها كناره بگيريم ، شايد آنها بين خود، رازى داشته باشند كه خداوند آن را پوشانيده است .
اسحاق : مگر خداوند در قرآن (آيه 18 ق ) نمى فرمايد:
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد
(هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن ، فرشته اى مراقب و آماده ، براى انجام ماءموريت است .)
امام : (اى اسحاق ! اگر فرشتگان نگهبان نشوند، خداوندى كه به نهانها آگاه است ، مى شنود و مى بيند) (بنابراين ، از اين رو كه حتى نگهبانان ، از نزد خدا دور گردند، اشكالى براى ضبط اعمال آنها، پيش ‍ نمى آيد)(462)

روش امام باقر(ع ) و پاداش عظيم مصافحه  


ابو عبيده مى گويد: در سفرى ، هم كجاوه امام باقر(ع ) بودم ، (در يك طرف مركب ، من بودم و در طرف ديگر مركب ، آن حضرت قرار داشت )، هنگام سوار شدن ، نخست من سوار شدم ، بعد آن حضرت سوار مى شد، وقتى هر دو ما در جاى خود قرار گرفتيم ، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردى كه دوست خود را ديده ، مصافحه مى كرد و احوال پرسى مى نمود و هنگام پياده شدن ، آن حضرت زودتر از من پياده مى شد، وقتى كه در زمين قرار مى گرفتيم ، آن حضرت به من سلام مى كرد و مانند كسى كه دوستش را تازه ديده ، احوال پرسى مى نمود.
من به آن حضرت عرض كردم : (اى پسر رسول خدا! شما به گونه اى مى كنى ، كه هيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمى كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياد است ؟)
امام باقر(ع ) فرمود:
اما علمت ما فى المصافحة ؟ ان المؤ منين يلتقيان ، فيصافح احدهما صاحبة ، فلا تزال الذنوب تتحات عنهما، كما يتحات الورق عن الشجرة و الله ينظر اليهما حتى يفترقا
(آيا نمى دانى كه پاداش مصافحه چقدر است ؟ همانا مؤ منان با همديگر ملاقات مى كنند، و يكى به ديگرى دست مى دهد، پس همواره گناهان آن دو مى ريزد، چنانكه برگ از درخت مى ريزد، و خداوند به آنها (با نظر رحمت ) مى نگرد، تا هنگامى كه از يكديگر جدا شوند).(460)
در روايت ديگر آمده : ابو عبيده گفت : امام باقر(ع ) هنگام مصافحه ، دستم را چنان فشرد، كه فشار سختى در انگشتانم احساس كردم ، آنگاه فرمود:
(هر مسلمانى كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند، و انگشتان خود را داخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماى شديد زمستان ، مى ريزند.)(461)

سلام خدا بر ديدار كنندگان مؤ من !  


رسول خدا(ص ) از جبرئيل نقل كرد: خداوند فرشته اى را (به صورت انسان ) به زمين فرستاد، آن فرشته به سير و سياحت در زمين پرداخت ، تا به در خانه اى رسيد، ديد يك نفر پشت در ايستاده است ، و از صاحب خانه اجازه ورود مى خواهد، فرشته به او گفت : (براى چه به اينجا آمده اى ؟ چه نيازى به صاحب اين خانه دارى ؟)
او گفت : نيازى ندارم ، بلكه صاحب خانه ، برادر مسلمان من است ، به عنوان زيارت و ديدار او براى خدا، آمده ام .
فرشته گفت : براستى تو فقط براى زيارت برادر دينيت آمده اى ؟
او گفت : آرى ، فقط به عنوان زيارت و ديدار او آمده ام .
فرشته گفت :
انى رسول الله اليك و هو يقرئك اسلام و يقول وجبت لك الجنة 
(من فرستاده خدا به سوى تو هستم ، خداوند به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد: بهشت برايت واجب گرديد.)
سپس آن فرشته گفت : خداوند متعال مى فرمايد:
ايما مسلم زار مسلما فليس اياه زار، اياى زار و ثوابه على الجنة 
(هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كند، او را ديدار نكرده ، بلكه مرا ديدار كرده ، و بهشت به عنوان پاداش او، برعهده من خواهد بود).(459)

ويژگيهاى شيعه حقيقى  


ابواسماعيل مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم و عرض كردم : (شيعيان در آنجا كه ما زندگى مى كنيم ، بسيار هستند).
امام باقر: آيا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان ، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟ و آيا نيكوكاران نسبت به گنهكاران گذشت دارند؟، آيا آنها نسبت به همديگر، همكارى و برادرى دارند؟
ابو اسماعيل : نه ، اين ويژگى در ميانشان نيست .
امام باقر:
ليس هؤ لاء شيعة ، الشيعة من يفعل هذا
(اينها شيعه نيستند، شيعه كسى است كه اين ويژگيها را داشته باشد).

آن حضرت در سخن ديگر به سعيد بن حسن (يكى از شيعيان ) فرمود: (آيا يكى از شما نزد برادر (دينى خود) مى آيد كه دست در جيب او كند و هر چه نياز دارد بردارد؟ و او جلوگيرى نكند؟).
سعيد: چنين كارى در ميان ما نيست .
امام باقر: پس خبرى (از اسلام و تشيع حقيقى ) در ميان شما نيست .
سعيد: بنابراين ، آنها مستحق هلاكت و عذابند؟
امام باقر: هنوز عقلهاى آن آدم ، كامل نشده است (اگر عقلهاى آنها از آبشخور اسلام ناب ، سيراب مى شد، و از مكتب تشيع راستين پرورش ‍ مى يافت ، همكارى و هميارى اسلامى را در حد اعلا رعايت مى كرد)(458)

شيعه حقيقى كيست ؟


محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، يكى از شيعيان وارد شد و سلام كرد، امام از او پرسيد: (برادرانت كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟)
او در پاسخ ، آنها را بسيار ستود و گفت : (پاك و خوب و شايسته هستند)
امام : تماس ثروتمندان آنها با مستمندان چگونه است ؟
او گفت : تماس اندكى داشتند (روابط گرم نداشتند).
امام : احوال پرسى و رفتار ثروتمندان با تهيدستان چگونه بود؟
او گفت : در اين جهت نيز، روابط آنها اندك و كمرنگ است .
امام : انفاق و دستگيرى ثروتمندان نسبت به فقراء چگونه بود؟
او گفت : شما از خصال و ويژگيهائى مى پرسيد كه در ميان ما كمياب است .
امام : بنابراين آنها چگونه خود را به عنوان (شيعه ) مى خوانند
فكيف تزعم هؤ لاء انهم شيعة (457)
(پس كسى كه ثروت دارد، ولى در انديشه مستمندان نيست و از آنها سراغ نمى گيرد، و رابطه گرم و تنگاتنگ با آنها ندارد، هرگز خود را شيعه نخواند، شيعه حقيقى كسى است كه در فكر و عمل در راه كمك ويارى مستضعفان ، كوشا باشد)

ايثار و جوانمردى يكى از وظايف مؤ منان  

ابان بن تغلب مى گويد: همراه امام صادق (ع ) طواف كعبه مى نمودم ، يكى از شيعيان با من ملاقات كرد، و از من در خواست رفع حاجتى نمود، گفت :(با من براى حاجتى بيا).
او به من اشاره مى كرد، ولى من مى خواستم به طواف ادامه دهم ، و خوش ‍ نداشتم به او توجه كنم ، و همراهى با امام صادق (ع ) را رها نمايم ، همچنان به طواف ادامه مى دادم ، باز ديدم آن شخص به من اشاره كرد، امام صادق (ع ) او را ديد، و به من فرمود: (اى ابان ! آيا تو را مى طلبد؟)
گفتم : آرى .
فرمود: نزد او برو.
گفتم : آيا طوافم را بشكنم ؟
فرمود: آرى .

ادامه نوشته

آبرسانى جن مؤ من به تشنگان  


امام باقر(ع ) فرمود: گروهى از مؤ منان به مسافرت رفتند، در مسير راه آبشان تمام شد و سخت تشنه شدند، به طورى كه كنار جاده رفتند و خود را به ريشه هاى درخت (كه كمى رطوبت داشت ) مى چسبانيدند و آماده مرگ مى شدند.
در اين ميان پير مردى كه لباس سفيدى بر تن داشت ، نزد آنها آمد و گفت : (برخيزيد، باكى بر شما نيست ، اين آب است كه براى شما آورده ام ).
آنها برخاستند و از آب نوشيدند و سيراب شدند، سپس به آن پير مرد گفتند: (تو كيستى ، خدا تو را رحمت كند؟)
او گفت : من از جنيان هستم كه با رسول خدا(ص ) بيعت كرده اند، من از رسول خدا(ص ) شنيدم فرمود: (مؤ من ، برادر مؤ من ، چشم او و راهنماى او است ، پس شما نبايد در محضر من ، تباه گرديد) (بلكه با حضور اسلام كه در ميان شما است ، با هميارى ، همديگر را از تباهى حفظ مى نمائيد.) (453)

سه حق مسلمان بر همديگر  


عبدالاعلى مى گويد: بعضى از شاگردان و شيعيان امام صادق (ع ) در ضمن نامه اى ، از آن حضرت چند سؤ ال كردند، و به من گفتند: از امام صادق (ع ) درباره (حق مسلمان بر برادر مسلمانش ) سؤ ال كنم ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و پرسيدم :
(حق مسلمان بر برادرش مسلمانش چيست ؟)
آن حضرت ، پاسخ مرا نداد، هنگامى كه به حضورش براى خدا حافظى رفتم ، عرض كردم : (از شما سؤ الى نمودم ، ولى جواب مرا نداديد؟)
فرمود: ترس آن داشتم كه با عدم رعايت آن حقوق ، كفران بورزيد، اكنون بدان كه : از سخت ترين و مهمترين واجبات خدا بر خلقش ، سه چيز است :
1 - رعايت انصاف ، تا حدى كه آنچه براى خود نمى پسندد، براى برادر مؤ منش نپسندد.
2 - همكارى صميمانه با برادر مؤ منش داشته باشد.
3 - ياد خدا در هر حال ، و آن كلمه (سبحان الله ) و (الحمدلله ) نيست وَلكن عندَ ما حَرمَ الله عَلَيْهِ فَيَدَعَهُ: (بلكه ياد خدا آن است كه آنچه را خدا بر او حرام نموده ، ترك كند).(454)

خصلتهاى مؤ منين نسبت به همديگر


حفص بن بخترى مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، ناگاه يكى از مؤ منان وارد شد، امام صادق (ع ) به من فرمود: (آيا اين مؤ من را دوست مى دارى ؟)
گفتم : آرى . فرمود:
و لم لا تحبه و هو اخوك و شريكك فى دينك و عونك على عدوك و رزقه على غيرك
(چرا او را دوست نداشته باشى در صورتى كه او برادر تو، و شريك تو در دين تو است ، و تو را بر ضد دشمنت يارى مى كند، و روزى او بر عهده غير تو است .)(452)
(بنابراين مؤ من ، برادر مؤ من ، و هم كيش مؤ من و ياور مؤ من خواهد بود، و اگر اين خصال را نداشته باشد، ايمان او سطحى است نه عمقى )

ارتباط نامرئى مؤ منان با همديگر


جابر جُعفى مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر(ع ) پرسيدم : (گاهى بدون مقدمه ، به طور ناخداگاه ، اندوهگين مى شوم ، به گونه اى كه اثرش در چهره ام آشكار مى گردد، بى آنكه مصيبتى به من برسد يا چيز ناراحت كننده اى به سراغم آيد، رازش چيست ؟)
امام باقر(ع ) فرمود: (آرى اى جابر! خداوند، انسانهاى با ايمان را از سرشت بهشتى بيافريد، و نسيم روح خويش را در بين آنها جارى نمود، به همين خاطر مؤ من ، برادر مؤ من است ، روى اين اساس ، اگر در شهرى به يكى از ارواح مؤ منان آسيبى برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مى شود، زيرا بين روحهاى مؤ منان ، ارتباطى وجود دارد)(451)
(امام باقر با اين بيان ، آموخت كه اگر انسان از ناراحتى مؤ منان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او، نقص و نارسائى وجود دارد، پس مؤ منان بايد به گونه اى باشند كه از ناراحتى هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند)