لبخند پيامبر صلى الله عليه و آله
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت : |
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت : |
متوكل از پست ترين خلفاء بنى عباس بود. وى تنها خليفه اى است كه به حضرت زهرا توهين كرده و انگيزه قتل وى نيز همين مطلب شده است . ![]() |
هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، عبدالله پسر عمر به يزيد بن معاويه نوشت : |
روزى ابوحنيفه - پيشواى حنفى ها - با مومن طاق (صحابه مخلص امام صادق عليه السلام ) ملاقات كرد، پرسيد: |
هنگامى كه مختار بر اوضاع شهر كوفه مسلط گرديد پس از دستگيرى عمر بن سعد موقتا او را امان داد. ![]() |
پس از وفات امام صادق عليه السلام روزى ابوحنيفه ، مومن طاق را ديد، به عنوان نكوهش گفت : |
ابى عبيده (پدر مختار ثقفى ) در جستجو زنى لايق بود. تعدادى از زنان قبيله خود را، به او پيشنهاد كردند، هيچكدام را نپسنديد. تا اينكه شخصى به خواب ابوعبيده آمد و به او گفت :
2 - هنگامى كه مردان مشغول جنگ شوند، آن فرزند لذت مى برد. وقتى كه مختار به دنيا آمد، همان شخص به خوابش آمد و گفت : اين فرزند تو در قسمتى از دوران عمرش ترس او كم و پيروانش زياد خواهد بود.(100) آرى ، اين است اهميت مادر لايق . |
شخصى به نام جعفرى نقل مى كند: |
خداوند سلطنت بى نظير به سليمان بخشيد، جنيان را تحت فرمان او قرار داد كه خدمتگذار او باشند، باد را به فرمان او در آورد، تا تشكيلات عظيم او را هر كجا خواست ببرد، زبان جانوران را به وى آموخت ، سخنان آنها را مى فهميد و براى مردم بازگو مى كرد. |
خداوند به شعيب پيغمبر وحى كرد كه صد هزار نفر از پيروانت را مجازات خواهم كرد. چهل هزار از آنان بدكارند و بقيه خوبند! |
مردى محضر حضرت عيسى عليه السلام آمد و عرض كرد: |
در بنى اسرائيل قحطى شديدى پيش آمد... - آذوقه ناياب شد - زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه ميل كند، ناگاه گدايى فرياد زد، اى بنده خدا گرسنه ام ! |
امام عليه السلام غلامى به نام مصادف داشت هزار دينار به او داد براى تجارت به كشور مصر برود. |
ابو عتيبه مى گويد: |
ابوبصير مى گويد: |
روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين عليه السلام بسيار سخت شد، بعضى از اصحاب آن حضرت ديدند برخى از ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسيدن وقت شهادت و جانبازى آنها، رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهايشان فراگرفته است . اما خود سيدالشهدا و تعدادى از خواص يارانش برخلاف آنها هر چه فشار بيشتر، و مرحله شهادت نزديكتر مى شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته و سكون و آرامش بيشتر مى يابند. بعضى از اين شهامت فوق العاده تعجب كرده با امام حسين اشاره كرده ، به يكديگر مى گفتند: |
كاروان امام حسين عليه السلام از منزلگاه قصر بنى مقاتل به سوى كربلا حركت كرد مقدارى راه طى شد. امام حسين عليه السلام در حالى كه سوار بر اسب بود اندكى به خواب رفت . |
عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامى كه پيش پدر خويش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دينار پول و هزار دست لباس بخشيد و دهان او را نيز پر از ((در)) نمود، كه بعضى در خصوص اين بخشش ها به آن حضرت اعتراض كرد. - به خاطر تعليم آن همه جايزه دادى !-
زيرا نه بخشش آن را از بين مى برد، هنگامى كه روى آورد و نه بخل آن را باقى مى گذارد، وقتى كه دنيا از تو روگردان شود.(38) |
يكى از كنيزان امام حسين عليه السلام خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديم آن حضرت نمود. |
صبح عاشورا امام حسين عليه السلام دستور داد خيمه ها را زدند - يكى از خيمه ها را براى شستشو و نظافت تعيين گرديد. |
يعلى پسر مره مى گويد: |
شخصى سخن چين ، به حضور امام حسن رسيد. |
روزى امام حسن و امام حسين عليه السلام از محلى مى گذشتند. پيرمردى را ديدند كه مشغول وضو است . ولى به طور صحيح وضو نمى گيرد، آداب و شرايط آن را بجا نمى آورد. - چون آموختن آدم جاهل واجب است - از اين رو تصميم گرفتند به طور غير مستقيم با كمال ادب ، صحيح وضو گرفتن را به او بياموزند. |
روزى امام حسن با برادرش امام حسين عليه السلام مشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسين (ع ) گفت : |
هنگامى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بست بلال - اذان گوى پيغمبر صلى الله عليه و آله - از گفتن اذان خوددارى كرد و گفت : |
بانوى بانوان فاطمه عليها السلام روزى نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از برخى مشكلات زندگى شكايت كرد. |
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: |
پيامبر اسلام مى فرمايد: |
كميل يكى از ياران مخلص اميرالمؤ منين است ، مى گويد: |
به امام على عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاى اسلامى حمله كند. |
امير المومنين عليه السلام براى مردم سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنرانى فرمود: |
على عليه السلام با سپاهيان اسلام براى سركوبى پيمان شكنان به سوى بصره حركت مى كردند. در نزديكى بصره به محل (ذى قار) رسيدند. در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه توقف نمودند. عبد الله بن عباس مى گويد: |
روزى امير المؤ منين على عليه السلام در دوران خلافتش در خارج كوفه با يك نفر ذمى (يهودى يا مسيحى ) كه در پناه اسلام بود، همراه شدند. |
اميرالمؤ منين على عليه السلام پس از آن كه به دست ابن ملجم ضربت خورد، از شدت زخم بى حال شده بود. |
مردى از انصار خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! من طاقت فراق شما را ندارم . هنگامى كه به خانه مى روم به ياد شما مى افتم ، از روى محبت و علاقه اى كه به شما دارم ، دست از كار و زندگى برداشته ، به ديدارتان مى آيم ، تا شما را از نزديك ببينم ، آن گاه به ياد روز قيامت مى افتم كه شما وارد بهشت مى شويد در والاترين جايگاه آن قرار مى گيريد و من آن روز از جدايى شما اى رسول خدا چه كنم ؟ |
مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: |
مردى از انصار خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: |
جابر انصارى مى گويد: |
وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ، ابراهيم ، را به خاك سپرد چشمانش پر از اشك شد و فرمود: |
هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله چشم از جهان فرو بست . در همان روز خورشيد گرفت . |
سمرة پسر جندب درخت خرمايى در باغ مردى از انصار داشت . او گاهى به درخت خود سر مى زد، بدون اجازه و اعلام اين كار را انجام مى داد. و ضمنا چشم چرانى هم مى كرد! |