مزایایی استفاده از انژری هسته ای   


انرژي در جهان امروز يك عامل راهبردي است و اغلب كشورهاي جهان به خصوص آنها كه به دنبال اعمال اراده و قدرت خود بر ديگر كشورها مي باشند از همين دريچه به مقوله انرژي مي نگرند.

 

ادامه نوشته

در باره انرژی هسته ای بیشتر بدانیم

v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}
بسمه تعالیانرژي هسته اي   استفاده اصلي از انرژي هسته‌اي، توليد انرژي الكتريسته است. اين راهي ساده و كارآمد براي جوشاندن آب و ايجاد بخار براي راه‌اندازي توربين‌هاي مولد است. بدون راكتورهاي موجود در نيروگاه‌هاي هسته‌اي، اين نيروگاه‌ها شبيه ديگر نيروگاه‌ها زغال‌سنگي و سوختي مي‌شود. انرژي هسته‌اي بهترين كاربرد براي توليد مقياس متوسط يا بزرگي از انرژي الكتريكي به‌طور مداوم است. سوخت اينگونه ايستگاه‌ها را اوانيوم تشكيل مي‌دهد. چرخه سوخت هسته‌اي تعدادي عمليات صنعتي است كه توليد الكتريسته را با اورانيوم در راكتورهاي هسته‌اي ممكن مي‌كند. اورانيوم عنصري نسبتاً معمولي و عادي است كه در تمام دنيا يافت مي‌شود. اين عنصر به‌صورت معدني در بعضي از كشورها وجود دارد كه حتماً بايد قبل از مصرف به صورت سوخت در راكتورهاي هسته‌اي، فرآوري شود. الكتريسته با استفاده از گرماي توليد شده در راكتورهاي هسته‌اي و با ايجاد بخار براي به‌كار انداختن توربين‌هايي كه به مولد متصل‌اند توليد مي‌شود. سوختي كه از راكتور خارج شده، بعداز اين كه به پايان عمر مفيد خود رسيد مي‌تواند به عنوان سوختي جديد استفاده شود. فعاليت‌هاي مختلفي كه با توليد الكتريسيته از واكنش‌هاي هسته‌اي همراهند مرتبط به چرخه‌ سوخت هسته‌اي هستند. چرخه سوختي انرژي هسته‌اي با اورانيوم آغاز مي‌شود و با انهدام پسمانده‌هاي هسته‌اي پايان مي‌يابد. دوبار عمل‌آوري سوخت‌هاي خرج شده به مرحله‌هاي چرخه سوخت هسته‌اي شكلي صحيح مي‌دهد.   اورانيوم اورانيوم فلزي راديواكتيو و پرتوزاست كه در سراسر پوسته سخت زمين موجود است. اين فلز حدوداً 500 بار از طلا فراوان‌تر و به اندازه قوطي حلبي معمولي و عادي است. اورانيوم اكنون به اندازه‌اي در صخره‌ها و خاك و زمين وجود دارد كه در آب رودخانه‌ها، درياها و اقيانوس‌ها موجود است. براي مثال اين فلز با غلظتي در حدود 4 قسمت در هر ميليون (ppm4) در گرانيت وجود دارد كه 60 درصد از كره زمين را شامل مي‌شود، در كودها با غلظتي بالغ بر ppm400 و در ته‌مانده زغال‌سنگ با غلظتي بيش از ppm100 موجود است. اكثر راديو اكتيويته مربوط به اورانيوم در طبيعت در حقيقت ناشي از معدن‌هاي ديگري است كه با عمليات راديواكتيو به وجود آمده‌اند و در هنگام استخراج از معدن و آسياب كردن به جا مانده‌اند. چند منطقه در سراسر دنيا وجود دارد كه غلظت اورانيوم موجود در آنها به قدر كافي است كه استخراج آن براي استفاده از نظر اقتصادي به صرفه و امكان‌پذير است. اين نوع مواد غليظ، سنگ معدن يا كانه ناميده مي‌شوند. - چرخه سوخت هسته‌اي (شكل هندسي) (عكس)   استخراج اورانيوم هر دو نوع حفاري و تكنيك‌هاي موقعيتي براي كشف كردن اورانيوم به كار مي‌روند، حفاري ممكن است به صورت زيرزميني يا چال‌هاي باز و روي زمين انجام شود.   در كل، حفاري‌هاي روزميني در جاهايي استفاده مي‌شود كه ذخيره معدني نزديك به سطح زمين و حفاري‌هاي زيرزميني براي ذخيره‌هاي معدني عميق‌تر به كار مي‌رود. به‌طور نمونه براي حفاري روزميني بيشتر از 120 متر عمق، نياز به گودال‌هاي بزرگي بر سطح زمين است؛ اندازه گودال‌ها بايد بزرگتر از اندازه ذخيره معدني باشد تا زماني كه ديواره‌هاي گودال محكم شوند تا مانع ريزش آنها شود. در نتيجه، تعداد موادي كه بايد به بيرون از معدن انتقال داده شود تا به كانه دسترسي پيدا كند زياد است.   حفاري‌هاي زيرزميني داراي خرابي و اخلال‌هاي كمتري در سطح زمين هستند و تعداد موادي كه بايد براي دسترسي به سنگ معدن يا كانه به بيرون از معدن انتقال داده شوند به‌طور قابل ملاحظه‌اي كمتر از حفاري نوع روزميني است.   مقدار زيادي از اورانيوم جهاني از (ISL) (In Sitaleding) مي‌آيد. جايي كه آب‌هاي اكسيژنه زيرزميني در معدن‌هاي كانه‌اي پرمنفذ به گردش مي‌افتند تا اورانيوم موجود در معدن را در خود حل كنند و آن را به سطح زمين آورند. (ISL) شايد با اسيد رقيق يا با محلول‌هاي قليايي همراه باشد تا اورانيوم را محلول نگهدارد، سپس اورانيوم در كارخانه‌هاي آسياب‌سازي اورانيوم، از محلول خود جدا مي‌شود. در نتيجه انتخاب روش حفاري براي ته‌نشين كردن اورانيوم بستگي به جنس ديواره معدن كانه سنگ، امنيت و ملاحظات اقتصادي دارد. در غالب معدن‌هاي زيرزميني اورانيوم، پيشگيري‌هاي مخصوصي كه شامل افزايش تهويه هوا مي‌شود، لازم است تا از پرتوافشاني جلوگيري شود.   آسياب كردن اورانيوم محل آسياب كردن معمولاً به معدن استخراج اورانيوم نزديك است. بيشتر امكانات استخراجي شامل يك آسياب مي‌شود. هرچه جايي كه معدن‌ها قرار دارند به هم نزديك‌تر باشند يك آسياب مي‌تواند عمل آسياب‌سازي چند معدن را انجام دهد. عمل آسياب‌سازي اكسيد اورانيوم غليظي توليد مي‌كند كه از آسياب حمل مي‌شود. گاهي اوقات به اين اكسيدها كيك زرد مي‌گويند كه شامل 80 درصد اورانيوم مي‌باشد. سنگ معدن اصل شايد داراي چيزي در حدود 1/0 درصد اورانيوم باشد. در يك آسياب، اورانيوم با عمل سنگ‌شويي از سنگ‌هاي معدني خرد شده جدا مي‌شود كه يا با اسيد قوي و يا با محلول قليايي قوي حل مي‌شود و به صورت محلول در مي‌آيد. سپس اورانيوم با ته‌نشين كردن از محلول جدا مي‌شود و بعداز خشك كردن و معمولاً حرارت دادن به صورت اشباع شده و غليظ در استوانه‌هاي 200 ليتري بسته‌بندي مي‌شود. باقيمانده سنگ معدن كه بيشتر شامل مواد پرتوزا و سنگ معدن مي‌شود در محلي معين به دور از محيط معدن در امكانات مهندسي نگهداري مي‌شود. (معمولاً در گودال‌هايي روي زمين). پس‌مانده‌هاي داراي مواد راديواكتيو عمري طولاني دارند و غلظت آنها كم خاصيتي سمي دارند. هرچند مقدار كلي عناصر پرتوزا كمتر از سنگ معدن اصلي است و نيمه عمر آنها كوتاه خواهد بود اما اين مواد بايد از محيط زيست دور بمانند.   تبديل و تغيير محلول آسياب شده اورانيوم مستقيماً قابل استفاده به‌عنوان سوخت در راكتورهاي هسته‌اي نيست. پردازش اضافي به غني‌سازي اورانيوم مربوط است كه براي تمام راكتورها لازم است. اين عمل اورانيوم را به نوع گازي تبديل مي‌كند و راه به‌دست آوردن آن تبديل كردن به هگزا فلوريد (Hexa Fluoride) است كه در دماي نسبتاً پايين گاز است. در وسيله‌اي تبديل‌گر، اورانيوم به اورانيوم دي‌اكسيد تبديل مي‌شود كه در راكتورهايي كه نياز به اورانيوم غني شده ندارند استفاده مي‌شود. بيشتر آنها بعداز آن كه به هگزافلوريد تبديل شدند براي غني‌سازي در كارخانه آماده هستند و در كانتينرهايي كه از جنس فلز مقاوم و محكم است حمل مي‌شوند. خطر اصلي اين طبقه از چرخه سوختي اثر هيدروژن فلوريد (Hydrogen Fluoride) است.   مزایایی استفاده از انژری هسته ای   انرژي در جهان امروز يك عامل راهبردي است و اغلب كشورهاي جهان به خصوص آنها كه به دنبال اعمال اراده و قدرت خود بر ديگر كشورها مي باشند از همين دريچه به مقوله انرژي مي نگرند.    سوخت هاي فسيلي مانند ذغال سنگ، مقدار قابل توجهي از انواع آلاينده ها همانند تركيبات كربن و گوگرد را وارد محيط زيست مي سازند كه براي سلامت انسان زيانبار است. از سوي ديگر با توجه به افزايش مصرف برق و پايان پذير بودن منابع سوخت فسيلي به نظر مي رسد استفاده از انرژي هسته اي بهترين گزينه موجود باشد.   ايران ۳۰ هزار مگاوات نيروگاه دارد و در ده سال آينده، احتمالاً به۶۰ هزار مگاوات خواهد رسيد. بالا رفتن حجم توليد گازهاي گلخانه اي، هزينه هاي اجتماعي خاصي را ايجاد مي كند كه بالطبع بايد جلوي توليد گازهاي گلخانه اي را در نيروگاههاي فسيلي گرفت،   در حال حاضر روسيه ۸ ميليون بشكه نفت در روز توليد و حدود ۵ ميليون از آن را صادر مي كند. ۳۰ نيروگاه هسته اي دارد و به سرعت هم به نيروگاههاي خود اضافه مي كند، در حالي كه اولين كشور در ذخاير گازي است و جمعيت آن هم تنها كمي بيشتر از دو برابر ماست.   در اين شرايط آمريكا هم ۱۰۵ نيروگاه هسته اي دارد، لذا فقط معيارهاي اقتصادي هم مطرح نيست و معيارهاي مختلف فن آوري تأثير گذار خواهد بود. در واقع تكنولوژي هسته اي، ميعاد گاه تكنولوژي هاي ديگر است. مثل صنعت خودرو كه اگر در يك كشور رونق خوبي داشته باشد، تقريباً بخش عمده اي از تكنولوژي را جلو مي برد، چرا كه بيشتر علوم و تكنولوژي ها مثل مكانيك، شيمي، مواد، برق و...   صنعت غني سازي هم عمر كمي ندارد و دست كم ۴۰ سال است كه اين كار شروع شده است.   چون در غني سازي اورانيوم جهت استفاده در راكتورهاي هسته اي از علوم مختلف مهندسي، مكانيك، شيمي و... با نهايت دقت و قدرت استفاده مي شود. به طور كلي تعريف جديد مهندسي براساس ميزان دقت است و كشوري پيشرفته ناميده مي شود كه ميزان خطاي مهندسي آن كم باشد.   براي رسيدن به استقلال واقعي، بايد به سمت توليد فن آوري و علم رفت. البته اين روند بالطبع هزينه دارد. همه جاي دنيا هم، اين گونه است. به هر حال هزينه رسيدن به تكنولوژي هسته اي با اين همه عظمت، كار و فعاليت همه جانبه متخصصين ايراني و استفاده از تجربه كشورهاي دارنده اين صنعت را طلب مي كند.   مقوله انرژي براي كشورهاي سلطه طلب، نقش موتور محركه اقتصاد و توليد ملي و تعيين كننده جايگاه آنها در نظام سرمايه داري جهان را دارد و همچنين تضمين كننده منافع و امنيت ملي آنها است، براي كشور ما نيز چگونگي سامان دهي به سياستهاي بخش انرژي، نقش كليدي در فرآيند تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي را داراست و لذا ضروري است كه براي انرژي و بخصوص نفت و گاز و به دنبال اينها انرژي هسته اي، برنامه و استراتژي انديشيده و متناسب با شرايط واقعي موجود داخلي و جهاني داشته باشيم.   دغدغه اصلي جهان عادت كرده به مصرف انرژي، در دو دهه آينده، توليد انرژي و ساخت نيروگاه اتمي به عنوان تنها راه خروج از بحران انرژي در دهه هاي آينده است. در اين بين از آن جا كه ساخت يك نيروگاه اتمي اغلب علوم و فنون را به كار مي گيرد،   نيروگاه برق اتمي، اقتصادي ترين نيروگاهي است كه امروز در دنيا احداث مي شود.   انرژی هسته‌ای در زمینه‌های مختلف پزشکی، موزه‌ها، شناسایی کوچکترین شکاف یا ناخالصی در مواد و موتور هواپیما و اتومبیل، پیشگیری از فساد زودرس محصولات کشاورزی و رشد گیاهان کاربرد دارد.   علم طب شناخت خود را جهت درمان و پیشگیری از بیماری اشعه وسعت داد و همزمان از اشعه به صور مختلف در تشخیص و درمان بیماری‌ها از جمله سرطان استفاده کرد. رادیوتراپی جایگاه ویژه در درمان سرطان‌ها پیدا کرد و طب هسته به عنوان یک رشته تخصصی در پزشکی روز وارد شد   پزشکی هسته ای :   تصویر برداری در پزشکی هسته ای توموگرافی تابش پوزیترون (PET) (SPECT) توموروگرافی با استفاده از تابش تک فوتون تصویر برداری قلبی عروقی اسکن استخوان پزشکی هسته ای و درمان بیماریها    يكي از روشهاي تشخيصي و درماني  ارزشمند در طب، پزشكي هسته اي مي باشد. كه تبلور آن از ابتدا تا كنون تلفيقي از كشفيات مهم تاريخي بوده است اولين استفاده كلينيكي مواد راديواكتيو، در سال 1937 جهت درمان لوسمي در دانشگاه كاليفرنيا در بركلي بود. بعــــــد از آن در 1946 با استــــــفاده از اين مواد توانستند در يك بيمار مبتلا به سرطان تيروئـــــيد از پيشرفت اين بيماري جلوگيري كنند. در دهه 1970 توانستند با جاروب نمودن از ارگانهاي ديگر بدن مانند كبد و طحال، تومورهاي مغزي و مجاري گوارشي تصاويري را تهيه نمايند. در دهه 1980 از راديو داروها جهت تشخيص بيماري هاي قلبي استفاده نمودند و هم اكنون نيز با ضريب اطمينان بسيار بالايي از پزشكي هسته اي در درمان و تشخيص و پيگيري روند درمان بيماريها استفاده مي گردد.   انرژی هسته ای کاربرداری زیاد در پزشکی در علوم و صنعت و کشاورزی و... دارد. لازم به ذکر است انرژی هسته ای به تمامی انرژی های دیگر قابل تبدیل است ولی هیچ انرژی به انرژی هسته ای تبدیل نمی شود .موارد زیادی از کاربردهای انرژی هسته ای در زیر آورده می شود .   نیروگاه هسته ای (Nuclear Power Station) :   یک نیروگاه الکتریکی که از انرژی تولیدی شکست هسته اتم اورانیوم یا پلوتونیم استفاده می کند. چون شکست سوخت هسته ای اساساً گرما تولید می کند از گرمای تولید شده رآکتور های هسته ای برای تولید بخار استفاده می شود از بخار تولید شده برای به حرکت در آوردن توربین ها و ژنراتور ها که نهایتاً برای تولید برق استفاده می شود . پیل هسته ای یا اتمی دستگاه تبدیل کننده انرژی اتمی به جریان برق مستقیم است ساده ترین پیل ها شامل دو صفحه است. یک پخش کننده بتای خالص مثل استرنیوم 90 و یک هادی مثل سیلسیوم.   کاربردهای پزشکی:   در پزشکی تشعشعات هسته ای کاربردهای زیادی دارند که اهم آنها عبارتند از: • رادیو گرافی • گامااسکن • استرلیزه کردن هسته ای و میکروب زدایی وسایل پزشکی با پرتو های هسته ای • رادیو بیولوژی   کاربرد انرژی هسته ای در بخش دامپزشکی و دامپروری :   تکنیکهای هسته ای در حوزه دامپزشکی موارد مصرفی چون تشخیص و درمان بیماریهای دامی ، تولید مثل دام ، اصلاح نژاد و دام ، تغذیه ، بهداشت و ایمن سازی محصولات دامی و خوراک دام دارد   کاربرد انرژی هسته ای در دسترسی به منابع آب : تکنیکهای هسته ای برای شناسایی حوزه های آب زیر زمینی هدایت آبهای سطحی و زیر زمینی ، کشف و کنترل نشت و ایمنی سدها مورد استفاده قرار میگیرد. در شیرین کردن آبهای شور نیز انرژی هستهای کاربرد دارد.   کاربردهای کشاورزی: تشعشعات هسته ای کاربرد های زیادی در کشاورزی دارد که مهم ترین آنها عبارتست از: • موتاسیون هسته ای ژن ها در کشاورزی • کنترل حشرات با تشعشعات هسته ای • جلوگیری از جوانه زدن سیب زمینی با اشعه گاما • انبار کردن میوه ها • دیرینه شناسی )باستان شناسی) و صخره شناسی )زمین شناسی) که عمر یابی صخره ها با C14 در باستان شناسی خیلی مشهور است   کاربردهای صنعتی: در صنعت کاربردها ی زیادی دارد از جمله مهمترین آنها عبارتند از: • نشت یابی با اشعه • دبی سنجی پرتویی(سنجش شدت تشعشعات ، نور و فیزیک امواج) • سنجش پرتویی میزان سائیدگی قطعات در حین کار • سنجش پرتویی میزان خوردگی قطعات • چگالی سنج موادمعدنی با اشعه • کشف عناصر نایاب در معادن   تکنیکهای هسته ای بر کشف مینهای ضد نفر نیز کاربرد دارد. بنابرین ، دانش هسته ای با این قدرت و وسعتی که دارد، هر روز بر دامنه استفاده از فناوری هسته ای و بویژه انرژی هسته ای افزوده می شود. کاربرد انرژی در بخشهای مختلف به گونهای است که اگر کشوری فناوری هسته ای را نهادینه نماید، در بسیاری از حوزه‌های علمی و صنعتی ، ارتقای پیدا می کند و مسیر توسعه را با سرعت طی می نماید.   انرژی هسته ای در پزشکی هسته ای و امور بهداشتی:   در کشورهای پیشرفته صنعتی ، از انرژی هسته ای به صورت گسترده در پزشکی استفاده می گردد. با توجه به شیوع برخی از بیماریها از جمله سرطان ، ضرورت تقویت طب هسته ای در کشورهای در حال توسعه ، هر روز بیشتر می شود. موارد زیر از مصادیق تکنیکهای هسته ای در علم پزشکی است: تهیه و تولید کیتهای رادیو دارویی جهت مراکز پزشکی هسته ای تهیه و تولید رادیو دارویی جهت تشخیص بیماری تیرویید و درمان آنها تهیه و تولید کیتهای هورمونی تشخیص و درمان سرطان پروستات تشخیص سرطان کولون ، روده کوچک و برخی سرطانهای سینه تشخیص تومورهای سرطانی و بررسی تومورهای مغزی ، سینه و ناراحتی وریدی تصویر برداری بیماریهای قلبی ، تشخیص عفونتها و التهاب مفصلی ، آمبولی و لختههای وریدی موارد دیگری چون تشخیص کم خونی ، کنترل رادیو داروهای خوراکی و تزریقی   کاربرد انرژی هسته ای در تولید برق :   یکی از مهم ترین موارد استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای ، تولید برق از طریق نیروگاههای اتمی است. با توم به پایان پذیر بودن منابع فسیلی و روند رو به رشد توسعه اجتماعی و اقتصادی ، استفاده از انرژی هسته ای برای تولید برق را امری ضروری و لازم می دانند و ساخت چند نیروگاه اتمی را دنبال مینماید. ایران هر ساله حدودا به هفت هزار مگاوات برق در سال نیاز دارد. نیروگاه اتمی بوشهر 1000 مگاوات برق را در صورت راه اندازی تامین می نماید. و احداث نیروگاههای دیگر برای رفع این نیازی ضروری است. برای تولید میزان برق حدود 190 میلیون بشکه نفت خام مصرف می شود. که در صورت تامین از طریق انرژی هسته ای سالیانه 5 میلیارد دلار صرفه جویی خواهد شد.   برتری انرژی هسته ای بر سایر انرژیها:   علاوه بر صرفه اقتصادی دلایل زیر استفاده از انرژی هسته ای را ضروری مینماید. منابع فسیلی محدود بوده و متعلق به نسلهای آتی میباشد. استفاده از نفت خام در صنایع تبدیل پتروشیمی ارزش بیشتری دارد. تولید برق از طریق نیروگاه اتمی ، آلودگی نیروگاههای کنونی را ندارد. تولید هفت هزار مگاوات با مصرف 190 میلیون شبکه نفت خام ، هزارتن دیاکسید کربن ، 150 تن ذرات معلق در هوا ، 130 تن گوگرد و 50 تن اکسید نیتروژن را در محیط زیست پراکنده می کند، در حالی که نیروگاه اتمی چنین آلودگی را ندارد.   ساختار نيروگاه هاي اتمي جهان و نيز شرح مختصري درباره طرز غني سازي اورانيوم   مطالبي در مورد ساختار نيروگاه هاي اتمي جهان و نيز شرح مختصري درباره طرز غني سازي اورانيوم و يا سنتز عنصر پلوتونيوم :   برحسب نظريه اتمي عنصر عبارت است از يك جسم خالص ساده كه با روش هاي شيميايي نمي توان آن را تفكيك كرد. از تركيب عناصر با يكديگر اجسام مركب به وجود مي آيند. تعداد عناصر شناخته شده در طبيعت حدود ۹۲ عنصر است.   هيدروژن اولين و ساده ترين عنصر و پس از آن هليم، كربن، ازت، اكسيژن و... فلزات روي، مس، آهن، نيكل و... و بالاخره آخرين عنصر طبيعي به شماره ۹۲، عنصر اورانيوم است. بشر توانسته است به طور مصنوعي و به كمك واكنش هاي هسته اي در راكتورهاي اتمي و يا به كمك شتاب دهنده هاي قوي بيش از ۲۰ عنصر ديگر بسازد كه تمام آن ها ناپايدارند و عمر كوتاه دارند و به سرعت با انتشار پرتوهايي تخريب مي شوند. اتم هاي يك عنصر از اجتماع ذرات بنيادي به نام پرتون، نوترون و الكترون تشكيل يافته اند. پروتون بار مثبت و الكترون بار منفي و نوترون فاقد بار است. تعداد پروتون ها نام و محل قرار گرفتن عنصر را در جدول تناوبي (جدول مندليف) مشخص مي كند. اتم هيدروژن يك پروتون دارد و در خانه شماره ۱ جدول و اتم هليم در خانه شماره ۲، اتم سديم در خانه شماره ۱۱ و... و اتم اورانيوم در خانه شماره ۹۲ قرار دارد. يعني داراي ۹۲ پروتون است.   ايزوتوپ هاي اورانيوم   تعداد نوترون ها در اتم هاي مختلف يك عنصر همواره يكسان نيست كه براي مشخص كردن آنها از كلمه ايزوتوپ استفاده مي شود. بنابراين اتم هاي مختلف يك عنصر را ايزوتوپ مي گويند. مثلاً عنصر هيدروژن سه ايزوتوپ دارد: هيدروژن معمولي كه فقط يك پروتون دارد و فاقد نوترون است. هيدروژن سنگين يك پروتون و يك نوترون دارد كه به آن دوتريم گويند و نهايتاً تريتيم كه از دو نوترون و يك پروتون تشكيل شده و ناپايدار است و طي زمان تجزيه مي شود. ايزوتوپ سنگين هيدروژن يعني دوتريم در نيروگاه هاي اتمي كاربرد دارد و از الكتروليز آب به دست مي آيد. در جنگ دوم جهاني آلماني ها براي ساختن نيروگاه اتمي و تهيه بمب اتمي در سوئد و نروژ مقادير بسيار زيادي آب سنگين تهيه كرده بودند كه انگليسي ها متوجه منظور آلماني ها شده و مخازن و دستگاه هاي الكتروليز آنها را نابود كردند. غالب عناصر ايزوتوپ دارند از آن جمله عنصر اورانيوم، چهار ايزوتوپ دارد كه فقط دو ايزوتوپ آن به علت داشتن نيمه عمر نسبتاً بالا در طبيعت و در سنگ معدن يافت مي شوند. اين دو ايزوتوپ عبارتند از اورانيوم ۲۳۵ و اورانيوم ۲۳۸ كه در هر دو ۹۲ پروتون وجود دارد ولي اولي ۱۴۳ و دومي ۱۴۶ نوترون دارد. اختلاف اين دو فقط وجود ۳ نوترون اضافي در ايزوتوپ سنگين است ولي از نظر خواص شيميايي اين دو ايزوتوپ كاملاً يكسان هستند و براي جداسازي آنها از يكديگر حتماً بايد از خواص فيزيكي آنها يعني اختلاف جرم ايزوتوپ ها استفاده كرد. ايزوتوپ اورانيوم ۲۳۵ شكست پذير است و در نيروگاه هاي اتمي از اين خاصيت استفاده مي شود و حرارت ايجاد شده در اثر اين شكست را تبديل به انرژي الكتريكي مي نمايند. در واقع ورود يك نوترون به درون هسته اين اتم سبب شكست آن شده و به ازاي هر اتم شكسته شده ۲۰۰ ميليون الكترون ولت انرژي و دو تكه شكست و تعدادي نوترون حاصل مي شود كه مي توانند اتم هاي ديگر را بشكنند. بنابراين در برخي از نيروگاه ها ترجيح مي دهند تا حدي اين ايزوتوپ را در مخلوط طبيعي دو ايزوتوپ غني كنند و بدين ترتيب مسئله غني سازي اورانيوم مطرح مي شود.   ساختار نيروگاه اتمي   به طور خلاصه چگونگي كاركرد نيروگاه هاي اتمي را بيان كرده و ساختمان دروني آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم. طي سال هاي گذشته اغلب كشورها به استفاده از اين نوع انرژي هسته اي تمايل داشتند و حتي دولت ايران ۱۵ نيروگاه اتمي به كشورهاي آمريكا، فرانسه و آلمان سفارش داده بود. ولي خوشبختانه بعد از وقوع دو حادثه مهم تري ميل آيلند (Three Mile Island) در ۲۸ مارس ۱۹۷۹ و فاجعه چرنوبيل (Tchernobyl) در روسيه در ۲۶ آوريل ۱۹۸۶، نظر افكار عمومي نسبت به كاربرد اتم براي توليد انرژي تغيير كرد و ترس و وحشت از جنگ اتمي و به خصوص امكان تهيه بمب اتمي در جهان سوم، كشورهاي غربي را موقتاً مجبور به تجديدنظر در برنامه هاي اتمي خود كرد.   نيروگاه اتمي در واقع يك بمب اتمي است كه به كمك ميله هاي مهاركننده و خروج دماي دروني به وسيله مواد خنك كننده مثل آب و گاز، تحت كنترل درآمده است. اگر روزي اين ميله ها و يا پمپ هاي انتقال دهنده مواد خنك كننده وظيفه خود را درست انجام ندهند، سوانح متعددي به وجود مي آيد و حتي ممكن است نيروگاه نيز منفجر شود، مانند فاجعه نيروگاه چرنوبيل شوروي. يك نيروگاه اتمي متشكل از مواد مختلفي است كه همه آنها نقش اساسي و مهم در تعادل و ادامه حيات آن را دارند. اين مواد عبارت اند از:   ۱ _ ماده سوخت متشكل از اورانيوم طبيعي، اورانيوم غني شده، اورانيوم و پلوتونيم است.   عمل سوختن اورانيوم در داخل نيروگاه اتمي متفاوت از سوختن زغال يا هر نوع سوخت فسيلي ديگر است. در اين پديده با ورود يك نوترون كم انرژي به داخل هسته ايزوتوپ اورانيوم ۲۳۵ عمل شكست انجام مي گيرد و انرژي فراواني توليد مي كند. بعد از ورود نوترون به درون هسته اتم، ناپايداري در هسته به وجود آمده و بعد از لحظه بسيار كوتاهي هسته اتم شكسته شده و تبديل به دوتكه شكست و تعدادي نوترون مي شود. تعداد متوسط نوترون ها به ازاي هر ۱۰۰ اتم شكسته شده ۲۴۷ عدد است و اين نوترون ها اتم هاي ديگر را مي شكنند و اگر كنترلي در مهار كردن تعداد آنها نباشد واكنش شكست در داخل توده اورانيوم به صورت زنجيره اي انجام مي شود كه در زماني بسيار كوتاه منجر به انفجار شديدي خواهد شد.   در واقع ورود نوترون به درون هسته اتم اورانيوم و شكسته شدن آن توام با انتشار انرژي معادل با ۲۰۰ ميليون الكترون ولت است اين مقدار انرژي در سطح اتمي بسيار ناچيز ولي در مورد يك گرم از اورانيوم در حدود صدها هزار مگاوات است. كه اگر به صورت زنجيره اي انجام شود، در كمتر از هزارم ثانيه مشابه بمب اتمي عمل خواهد كرد.   اما اگر تعداد شكست ها را در توده اورانيوم و طي زمان محدود كرده به نحوي كه به ازاي هر شكست، اتم بعدي شكست حاصل كند شرايط يك نيروگاه اتمي به وجود مي آيد. به عنوان مثال نيروگاهي كه داراي ۱۰ تن اورانيوم طبيعي است قدرتي معادل با ۱۰۰ مگاوات خواهد داشت و به طور متوسط ۱۰۵ گرم اورانيوم ۲۳۵ در روز در اين نيروگاه شكسته مي شود و همان طور كه قبلاً گفته شد در اثر جذب نوترون به وسيله ايزوتوپ اورانيوم ۲۳۸ اورانيوم ۲۳۹ به وجود مي آمد كه بعد از دو بار انتشار پرتوهاي بتا (يا الكترون) به پلوتونيم ۲۳۹ تبديل مي شود كه خود مانند اورانيوم ۲۳۵ شكست پذير است. در اين عمل ۷۰ گرم پلوتونيم حاصل مي شود. ولي اگر نيروگاه سورژنراتور باشد و تعداد نوترون هاي موجود در نيروگاه زياد باشند مقدار جذب به مراتب بيشتر از اين خواهد بودو مقدار پلوتونيم هاي به وجود آمده از مقدار آنهايي كه شكسته مي شوند بيشتر خواهند بود. در چنين حالتي بعد از پياده كردن ميله هاي سوخت مي توان پلوتونيم به وجود آمده را از اورانيوم و فرآورده هاي شكست را به كمك واكنش هاي شيميايي بسيار ساده جدا و به منظور تهيه بمب اتمي ذخيره كرد.   ۲ _ نرم كننده ها موادي هستند كه برخورد نوترون هاي حاصل از شكست با آنها الزامي است و براي كم كردن انرژي اين نوترون ها به كار مي روند. زيرا احتمال واكنش شكست پي در پي به ازاي نوترون هاي كم انرژي بيشتر مي شود. آب سنگين (D2O) يا زغال سنگ (گرافيت) به عنوان نرم كننده نوترون به كار برده مي شوند.   ۳ _ ميله هاي مهاركننده: اين ميله ها از مواد جاذب نوترون درست شده اند و وجود آنها در داخل رآكتور اتمي الزامي است و مانع افزايش ناگهاني تعداد نوترون ها در قلب رآكتور مي شوند. اگر اين ميله ها كار اصلي خود را انجام ندهند، در زماني كمتر از چند هزارم ثانيه قدرت رآكتور چند برابر شده و حالت انفجاري يا ديورژانس رآكتور پيش مي آيد. اين ميله ها مي توانند از جنس عنصر كادميم و يا بور باشند.   ۴ _ مواد خنك كننده يا انتقال دهنده انرژي حرارتي: اين مواد انرژي حاصل از شكست اورانيوم را به خارج از رآكتور انتقال داده و توربين هاي مولد برق را به حركت در مي آورند و پس از خنك شدن مجدداً به داخل رآكتور برمي گردند. البته مواد در مدار بسته و محدودي عمل مي كنند و با خارج از محيط رآكتور تماسي ندارند. اين مواد مي توانند گاز CO2 ، آب، آب سنگين، هليم گازي و يا سديم مذاب باشند.   غنی سازی اورانيم سنگ معدن اورانيوم موجود در طبيعت از دو ايزوتوپ ۲۳۵ به مقدار ۷/۰ درصد و اورانيوم ۲۳۸ به مقدار ۳/۹۹ درصد تشكيل شده است. سنگ معدن را ابتدا در اسيد حل كرده و بعد از تخليص فلز، اورانيوم را به صورت تركيب با اتم فلئور (F) و به صورت مولكول اورانيوم هكزا فلورايد UF6 تبديل مي كنند كه به حالت گازي است. سرعت متوسط مولكول هاي گازي با جرم مولكولي گاز نسبت عكس دارد اين پديده را گراهان در سال ۱۸۶۴ كشف كرد. از اين پديده كه به نام ديفوزيون گازي مشهور است براي غني سازي اورانيوم استفاده مي كنند.در عمل اورانيوم هكزا فلورايد طبيعي گازي شكل را از ستون هايي كه جدار آنها از اجسام متخلخل (خلل و فرج دار) درست شده است عبور مي دهند. منافذ موجود در جسم متخلخل بايد قدري بيشتر از شعاع اتمي يعني در حدود ۵/۲ انگشترم (۰۰۰۰۰۰۰۲۵/۰ سانتيمتر) باشد. ضريب جداسازي متناسب با اختلاف جرم مولكول ها است.روش غني سازي اورانيوم تقريباً مطابق همين اصولي است كه در اينجا گفته شد. با وجود اين مي توان به خوبي حدس زد كه پرخرج ترين مرحله تهيه سوخت اتمي همين مرحله غني سازي ايزوتوپ ها است زيرا از هر هزاران كيلو سنگ معدن اورانيوم ۱۴۰ كيلوگرم اورانيوم طبيعي به دست مي آيد كه فقط يك كيلوگرم اورانيوم ۲۳۵ خالص در آن وجود دارد. براي تهيه و تغليظ اورانيوم تا حد ۵ درصد حداقل ۲۰۰۰ برج از اجسام خلل و فرج دار با ابعاد نسبتاً بزرگ و پي درپي لازم است تا نسبت ايزوتوپ ها تا از برخي به برج ديگر به مقدار ۰۱/۰ درصد تغيير پيدا كند. در نهايت موقعي كه نسبت اورانيوم ۲۳۵ به اورانيوم ۲۳۸ به ۵ درصد رسيد بايد براي تخليص كامل از سانتريفوژهاي بسيار قوي استفاده نمود. براي ساختن نيروگاه اتمي، اورانيوم طبيعي و يا اورانيوم غني شده بين ۱ تا ۵ درصد كافي است. ولي براي تهيه بمب اتمي حداقل ۵ تا ۶ كيلوگرم اورانيوم ۲۳۵ صددرصد خالص نياز است. عملا در صنايع نظامي از اين روش استفاده نمي شود و بمب هاي اتمي را از پلوتونيوم ۲۳۹ كه سنتز و تخليص شيميايي آن بسيار ساده تر است تهيه مي كنند. عنصر اخير را در نيروگاه هاي بسيار قوي مي سازند كه تعداد نوترون هاي موجود در آنها از صدها هزار ميليارد نوترون در ثانيه در سانتيمتر مربع تجاوز مي كند. عملاً كليه بمب هاي اتمي موجود در زراد خانه هاي جهان از اين عنصر درست مي شود.روش ساخت اين عنصر در داخل نيروگاه هاي اتمي به صورت زير است: ايزوتوپ هاي اورانيوم ۲۳۸ شكست پذير نيستند ولي جاذب نوترون كم انرژي (نوترون حرارتي هستند. تعدادي از نوترون هاي حاصل از شكست اورانيوم ۲۳۵ را جذب مي كنند و تبديل به اورانيوم ۲۳۹ مي شوند. اين ايزوتوپ از اورانيوم بسيار ناپايدار است و در كمتر از ده ساعت تمام اتم هاي به وجود آمده تخريب مي شوند. در درون هسته پايدار اورانيوم ۲۳۹ يكي از نوترون ها خودبه خود به پروتون و يك الكترون تبديل مي شود.بنابراين تعداد پروتون ها يكي اضافه شده و عنصر جديد را كه ۹۳ پروتون دارد نپتونيم مي نامند كه اين عنصر نيز ناپايدار است و يكي از نوترون هاي آن خود به خود به پروتون تبديل مي شود و در نتيجه به تعداد پروتون ها يكي اضافه شده و عنصر جديد كه ۹۴ پروتون دارد را پلوتونيم مي نامند. اين تجربه طي چندين روز انجام مي گيرد.     چرخه سوخت هسته ای از استخراج اورانيوم تا توليد انرژی         استخراج اورانيوم از معدن   اورانيوم که ماده خام اصلی مورد نياز برای توليد انرژی در برنامه های صلح آميز يا نظامی هسته ای است، از طريق استخراج از معادن زيرزمينی يا سر باز بدست می آيد. اگر چه اين عنصر بطور طبيعی در سرتاسر جهان يافت ميشود اما تنها حجم کوچکی از آن بصورت متراکم در معادن موجود است.   هنگامی که هسته اتم اورانيوم در يک واکنش زنجيره ای شکافته شود مقداری انرژی آزاد خواهد شد.   برای شکافت هسته اتم اورانيوم، يک نوترون به هسته آن شليک ميشود و در نتيجه اين فرايند، اتم مذکور به دو اتم کوچکتر تجزيه شده و تعدادی نوترون جديد نيز آزاد ميشود که هرکدام به نوبه خود ميتوانند هسته های جديدی را در يک فرايند زنجيره ای تجزيه کنند.   جموع جرم اتمهای کوچکتری که از تجزيه اتم اورانيوم بدست می آيد ازز کل جرم اوليه اين اتم کمتر است و اين بدان معناست که مقداری از جرم اوليه که ظاهرا ناپديد شده در واقع به انرژی تبديل شده است، و اين انرژی با استفاده از رابطه E=MC۲ يعنی رابطه جرم و انرژی که آلبرت اينشتين نخستين بار آنرا کشف کرد قابل محاسبه است.   اورانيوم به صورت دو ايزوتوپ مختلف در طبيعت يافت ميشود. يعنی اورانيوم U۲۳۵ يا U۲۳۸ که هر دو دارای تعداد پروتون يکسانی بوده و تنها تفاوتشان در سه نوترون اضافه ای است که در هسته U۲۳۸ وجود دارد. اعداد ۲۳۵ و ۲۳۸ بيانگر مجموع تعداد پروتونها و نوترونها در هسته هر کدام از اين دو ايزوتوپ است.   کشورهای اصلی توليد کننده اورانيوم   استراليا چين کانادا قزاقستان ناميبيا نيجر روسيه ازبکستان   برای بدست آوردن بالاترين بازدهی در فرايند زنجيره ای شکافت هسته بايد از اورانيوم ۲۳۵ استفاده کرد که هسته آن به سادگی شکافته ميشود. هنگامی که اين نوع اورانيوم به اتمهای کوچکتر تجزيه ميشود علاوه بر آزاد شدن مقداری انرژی حرارتی دو يا سه نوترون جديد نيز رها ميشود که در صورت برخورد با اتمهای جديد اورانيوم بازهم انرژی حرارتی بيشتر و نوترونهای جديد آزاد ميشود. اما بدليل "نيمه عمر" کوتاه اورانيوم ۲۳۵ و فروپاشی سريع آن، اين ايزوتوپ در طبيعت بسيار نادر است بطوری که از هر ۱۰۰۰ اتم اورانيوم موجود در طبيعت تنها هفت اتم از نوع U۲۳۵ بوده و مابقی از نوع سنگينتر U۲۳۸ است.   فراوری: سنگ معدن اورانيوم بعد از استخراج، در آسيابهائی خرد و به گردی نرم تبديل ميشود. گرد بدست آمده سپس در يک فرايند شيميائی به ماده جامد زرد رنگی تبديل ميشود که به کيک زرد موسوم است. کيک زرد دارای خاصيت راديو اکتيويته است و ۶۰ تا ۷۰ درصد آنرا اورانيوم تشکيل ميدهد.   دانشمندان هسته ای برای دست يابی هرچه بيشتر به ايزوتوپ نادر U۲۳۵ که در توليد انرژی هسته ای نقشی کليدی دارد، از روشی موسوم به غنی سازی استفاده می کنند. برای اين کار، دانشمندان ابتدا کيک زرد را طی فرايندی شيميائی به ماده جامدی به نام هگزافلوئوريد اورانيوم تبديل ميکنند که بعد از حرارت داده شدن در دمای حدود ۶۴ درجه سانتيگراد به گاز تبديل ميشود.   بايد اين گاز را دور از معرض روغن و مواد چرب کننده ديگر نگهداری کرد.   غنی سازی: هدف از غنی سازی توليد اورانيومی است که دارای درصد بالايی از ايزوتوپ U۲۳۵ باشد.   اورانيوم مورد استفاده در راکتورهای اتمی بايد به حدی غنی شود که حاوی ۲ تا ۳ درصد اورانيوم ۲۳۵ باشد، در حالی که اورانيومی که در ساخت بمب اتمی بکار ميرود حداقل بايد حاوی ۹۰ درصد اورانيوم ۲۳۵ باشد.   يکی از روشهای معمول غنی سازی استفاده از دستگاههای سانتريفوژ گاز است.   سانتريفوژ از اتاقکی سيلندری شکل تشکيل شده که با سرعت بسيار زياد حول محور خود می چرخد. هنگامی که گاز هگزا فلوئوريد اورانيوم به داخل اين سيلندر دميده شود نيروی گريز از مرکز ناشی از چرخش آن باعث ميشود که مولکولهای سبکتری که حاوی اورانيوم ۲۳۵ است در مرکز سيلندر متمرکز شوند و مولکولهای سنگينتری که حاوی اورانيوم ۲۳۸ هستند در پايين سيلندر انباشته شوند.   کيک زرد دارای خاصيت راديو اکتيويته است و ۶۰ تا ۷۰ درصد آنرا اورانيوم تشکيل ميدهد   هگزافلوئوريد اورانيوم که در صنعت با نام ساده هگز شناخته ميشود ماده شيميائی خورنده ايست که بايد آنرا با احتياط نگهداری و جابجا کرد. به همين دليل پمپها و لوله هائی که برای انتقال اين گاز در تاسيسات فراوری اورانيوم بکار ميروند بايد از آلومينيوم و آلياژهای نيکل ساخته شوند. همچنين به منظور پيشگيری از هرگونه واکنش شيميايی برگشت ناپذير   ورانيوم ۲۳۵ غنی شده ای که از اين طريق بدست می آيد سپس به داخلاخل سانتريفوژ ديگری دميده ميشود تا درجه خلوص آن باز هم بالاتر رود. اين عمل بارها و بارها توسط سانتريفوژهای متعددی که بطور سری به يکديگر متصل ميشوند تکرار ميشود تا جايی که اورانيوم ۲۳۵ با درصد خلوص مورد نياز بدست آيد.   آنچه که پس از جدا سازی اورانيوم ۲۳۵ باقی ميماند به نام اورانيوم خالی يا فقير شده شناخته ميشود که اساسا از اورانيوم ۲۳۸ تشکيل يافته است. اورانيوم خالی فلز بسيار سنگينی است که اندکی خاصيت راديو اکتيويته دارد و از آن برای ساخت گلوله های توپ ضد زره پوش و اجزای برخی جنگ افزار های ديگر از جمله منعکس کننده نوترونی در بمب اتمی استفاده ميشود.   يک شيوه ديگر غنی سازی روشی موسوم به ديفيوژن يا روش انتشاری است.   دراين روش گاز هگزافلوئوريد اورانيوم به داخل ستونهايی که جدار آنها از اجسام متخلخل تشکيل شده دميده ميشود. سوراخهای موجود در جسم متخلخل بايد قدری از قطر مولکول هگزافلوئوريد اورانيوم بزرگتر باشد.   در نتيجه اين کار مولکولهای سبکتر حاوی اورانيوم ۲۳۵ با سرعت بيشتری در اين ستونها منتشر شده و تفکيک ميشوند. اين روش غنی سازی نيز بايد مانند روش سانتريفوژ بارها و باره تکرار شود.   راکتور هسته ای: راکتور هسته ای وسيله ايست که در آن فرايند شکافت هسته ای بصورت کنترل شده انجام ميگيرد. انرژی حرارتی بدست آمده از اين طريق را می توان برای بخار کردن آب و به گردش درآوردن توربين های بخار ژنراتورهای الکتريکی مورد استفاده قرار داد. اورانيوم غنی شده ، معمولا به صورت قرصهائی که سطح مقطعشان به اندازه يک سکه معمولی و ضخامتشان در حدود دو و نيم سانتيمتر است در راکتورها به مصرف ميرسند. اين قرصها روی هم قرار داده شده و ميله هايی را تشکيل ميدهند که به ميله سوخت موسوم است. ميله های سوخت سپس در بسته های چندتائی دسته بندی شده و تحت فشار و در محيطی عايقبندی شده نگهداری ميشوند. در بسياری از نيروگاهها برای جلوگيری از گرم شدن بسته های سوخت در داخل راکتور، اين بسته ها را داخل آب سرد فرو می برند. در نيروگاههای ديگر برای خنک نگه داشتن هسته راکتور ، يعنی جائی که فرايند شکافت هسته ای در آن رخ ميدهد ، از فلز مايع (سديم) يا گاز دی اکسيد کربن استفاده می شود.   1- هسته راکتور 2-پمپ خنک کننده 3- ميله های سوخت 4- مولد بخار 5- هدايت بخار به داخل توربين مولد برق   برای توليد انرژی گرمائی از طريق فرايند شکافت هسته ای ، اورانيومی که در هسته راکتور قرار داده ميشود بايد از جرم بحرانی بيشتر (فوق بحرانی) باشد. يعنی اورانيوم مورد استفاده بايد به حدی غنی شده باشد که امکان آغاز يک واکنش زنجيره ای مداوم وجود داشته باشد.   برای تنظيم و کنترل فرايند شکافت هسته ای در يک راکتور از ميله های کنترلی که معمولا از جنس کادميوم است استفاده ميشود. اين ميله ها با جذب نوترونهای آزاد در داخل راکتور از تسريع واکنشهای زنجيره ای جلوگيری ميکند. زيرا با کاهش تعداد نوترونها ، تعداد واکنشهای زنجيره ای نيز کاهش ميابد. حدودا ۴۰۰ نيروگاه هسته ای در سرتاسر جهان فعال هستند که تقريبا ۱۷ درصد کل برق مصرفی در جهان را تامين ميکنند. از جمله کاربردهای ديگر راکتورهای هسته ای، توليد نيروی محرکه لازم برای جابجايی ناوها و زيردريايی های اتمی است.   بازفراوری: برای بازيافت اورانيوم از سوخت هسته ای مصرف شده در راکتور از عمليات شيميايی موسوم به بازفراوری استفاده ميشود. در اين عمليات، ابتدا پوسته فلزی ميله های سوخت مصرف شده را جدا ميسازند و سپس آنها را در داخل اسيد نيتريک داغ حل ميکنند.   در نتيجه اين عمليات، ۱% پلوتونيوم ، ۳% مواد زائد به شدت راديوراديو اکتيو و ۹۶% اورانيوم بدست می آيد که دوباره ميتوان آنرا در راکتور به مصرف رساند. راکتورهای نظامی اين کار را بطور بسيار موثرتری انجام ميدهند. راکتور و تاسيسات باز فراوری مورد نياز برای توليد پلوتونيوم را ميتوان بطور پنهانی در داخل ساختمانهای معمولی جاسازی کرد. به همين دليل، توليد پلوتونيوم به اين طريق، برای هر کشوری که بخواهد بطور مخفيانه تسليحات اتمی توليد کند گزينه جذابی خواهد بود.   بمب پلوتونيومی: استفاده از پلوتونيوم به جای اورانيوم در ساخت بمب اتمی مزايای بسياری دارد. تنها چهار کيلوگرم پلوتونيوم برای ساخت بمب اتمی با قدرت انفجار ۲۰ کيلو تن کافی است. در عين حال با تاسيسات بازفراوری نسبتا کوچکی ميتوان چيزی حدود ۱۲ کيلوگرم پلوتونيوم در سال توليد کرد.   بمب پلوتونيومی       1- منبع يا مولد نوترونی 2- هسته پلوتونيومی 3- پوسته منعکس کننده (بريليوم) 4- ماده منفجره پرقدرت 5- چاشنی انفجاری   کلاهک هسته ای شامل گوی پلوتونيومی است که اطراف آنرا پوسته ای موسوم به منعکس کننده نوترونی فرا گرفته است. اين پوسته که معمولا از ترکيب بريليوم و پلونيوم ساخته ميشود، نوترونهای آزادی را که از فرايند شکافت هسته ای به بيرون ميگريزند، به داخل اين فرايند بازمی تاباند.   استفاده از منعکس کننده نوترونی عملا جرم بحرانی را کاهش ميدهد و باعث ميشود که برای ايجاد واکنش زنجيره ای مداوم به پلوتونيوم کمتری نياز باشد.   برای کشور يا گروه تروريستی که بخواهد بمب اتمی بسازد، توليد پلوتونيوم با کمک راکتورهای هسته ای غير نظامی از تهيه اورانيوم غنی شده آسانتر خواهد بود. کارشناسان معتقدند که دانش و فناوری لازم برای طراحی و ساخت يک بمب پلوتونيومی ابتدائی، از دانش و فنآوری که حمله کنندگان با گاز اعصاب به شبکه متروی توکيو در سال ۱۹۹۵ در اختيار داشتند پيشرفته تر نيست.   چنين بمب پلوتونيومی ميتواند با قدرتی معادل ۱۰۰ تن تی ان تی منفجر شود، يعنی ۲۰ مرتبه قويتر از قدرتمندترين بمبگزاری تروريستی که تا کنون در جهان رخ داده است.   بمب اورانيومی: هدف طراحان بمبهای اتمی ايجاد يک جرم فوق بحرانی ( از اورانيوم يا پلوتونيوم) است که بتواند طی يک واکنش زنجيره ای مداوم و کنترل نشده، مقادير متنابهی انرژی حرارتی آزاد کند.   يکی از ساده ترين شيوه های ساخت بمب اتمی استفاده از طرحی موسوم به "تفنگی" است که در آن گلوله کوچکی از اورانيوم که از جرم بحرانی کمتر بوده به سمت جرم بزرگتری از اورانيوم شليک ميشود بگونه ای که در اثر برخورد اين دو قطعه، جرم کلی فوق بحرانی شده و باعث آغاز واکنش زنجيره ای و انفجار هسته ای ميشود.   کل اين فرايند در کسر کوچکی از ثانيه رخ ميدهد.   جهت توليد سوخت مورد نياز بمب اتمی، هگزا فلوئوريد اورانيوم غنی شده را ابتدا به اکسيد اورانيوم و سپس به شمش فلزی اورانيوم تبديل ميکنند. انجام اين کار از طريق فرايندهای شيميائی و مهندسی نسبتا ساده ای امکان پذير است.     درت انفجار يک بمب اتمی معمولی حداکثر ۵۰ کيلو تن است، اما با با کمک روش خاصی که متکی بر مهار خصوصيات جوش يا گداز هسته ای است ميتوان قدرت بمب را افزايش داد.   در فرايند گداز هسته ای ، هسته های ايزوتوپهای هيدروژن به يکديگر جوش خورده و هسته اتم هليوم را ايجاد ميکنند. اين فرايند هنگامی رخ ميدهد که هسته های اتمهای هيدروژن در معرض گرما و فشار شديد قرار بگيرند. انفجار بمب اتمی گرما و فشار شديد مورد نياز برای آغاز اين فرايند را فراهم ميکند.   طی فرايند گداز هسته ای نوترونهای بيشتری رها ميشوند که با تغذيه واکنش زنجيره ای، انفجار شديدتری را بدنبال می آورند. اينگونه بمبهای اتمی تقويت شده به بمبهای هيدروژنی يا بمبهای اتمی حرارتی موسومند.   غنی سازی اورانیوم   سانتریفیوژ دستگاهی است که برای جدا سازی مواد از یکدیگر بر اساس وزن آنها استفاده می شود. این دستگاه مواد را با سرعت زیاد حول یک محور به گردش در می آورد و مواد متناسب با وزنی که دارند از محور فاصله می گیرند.   در واقع در این روش برای جدا سازی مواد از یکدیگر از شتاب ناشی از نیروی گریز از مرکز استفاده می گردد، کاربرد عمومی این دستگاه برای جداسازی مایع از مایع و یا مایع از جامد است.   سانتریفیوژ هایی که برای غنی سازی اورانیوم استفاده می شود حالت خاصی دارند که برای گاز تهیه شده اند که به آنها Hyper-Centrifuge گفته می شود. پیش از آنکه دانشمندان از این روش برای غنی سازی اورانیوم استفاده کنند از تکنولوژی خاصی بنام Gaseous Diffusion به معنی پخش و توزیع گازی استفاده می کردند.     Gaseous Diffusion   در روش Gaseous Diffusion، گاز هگزافلوراید اورانیوم (UF6) را با سرعت از صفحات خاصی که حالت ----- دارند عبور داده می شود و طی آن این صفحات می توانند به دلیل داشتن منافذ و خلل و فرج زیاد تا حدی می توانند اوانیوم 235 را از 238 جدا کنند. (به شکل بالا دقت کنید)   در این روش با تکرار استفاده از این صفحات ----- مانند، بصورت آبشاری (Cascade)، میزان اورانیوم 235 را به مقدار دلخواه بالا می بردند. این روش اولین راهکارهای صنعتی برای غنی سازی اورانیوم بود که کابرد عملی پیدا کرد.   Gaseous Diffusion از جمله تکنولوژی هایی بود که ایالات متحده طی جنگ جهانی دوم در پروژه ای بنام منهتن (Manhattan) برای ساخت بمب هسته ای، با کمک انگلیس و کانادا به آن دست پیدا کرد.   نمونه ای از سانتریفیوژهای گازی آبشاری که برای غنی سازی اورانیوم از آنها استفاده می شود. Hyper-Centrifuge اما در روش استفاده از سانتریفیوژ برای غنی سازی اورانیوم، تعداد بسیار زیادی از این دستگاهها بصورت سری و موازی بکار می برند تا با کمک آن بتوانند غلظت اورانیوم 235 را افزایش دهند.     گاز هگزافلوراید اورانیوم (UF6) در داخل سیلندرهای سانتریفیوژ تزریق می شود و با سرعت زیاد به گردش در آورده می گردد. گردش سریع سیلندر، نیروی گریز از مرکز بسیار قوی ای تولید می کند و طی آن مولکولهای سنگین تر (آنهایی که شامل ایزوتوپ اورانیوم 238 هستند) از مرکز محور گردش دور تر می گردند و برعکس آنها که مولکول های سبک تری دارند (حاوی ایزوتوپ اورانیوم 235) بیشتر حول محور سانتریفیوژ قرار می گیرند.   در این هنگام با استفاده از روشهای خاص گازی که حول محور جمع شده است جمع آوری شده به مرحله دیگر یعنی دستگاه سانتریفیوژ بعدی هدایت می گردد. میزان گاز هگزافلوراید اورانیوم شامل اورانیوم 235 ای که در این روش از یک واحد جداسازی بدست می آید به مراتب بیشتر از مقداری است که در روش قبلی (Gaseous Diffusion) بدست می آید، به همین علت است که امروزه در بیشتر نقاط جهان برای غنی سازی اورانیوم از این روش استفاده می کنند.   بزرگترین دستگاههای آبشاری سانتریفیوژ در کشورهایی مانند فرانسه، آلمان، انگلستان و چین در حال غنی سازی اورانیوم هستد. این کشورها علاوه بر مصرف داخلی به صادرات اورانیوم غنی شده نیز می پردازند. کشور ژاپن هم دارای دستگاههای بزرگ سانتریفیوژ است اما تنها برای مصرف داخلی اورانیوم غنی شده تولید می کند.   بمب هاى هسته اى   •چرا اورانيوم و پلوتونيوم؟ ايزوتوپ معمول اورانيوم (اورانيوم ۲۳۸) براى ساخت سلاح اتمى مناسب نيست. چرا كه با شليك نوترونى به هسته اين ايزوتوپ، احتمال به دام افتادن نوترون و تشكيل اورانيوم ۲۳۹ از احتمال شكافت هسته اى بسيار بيشتر است. درحالى كه در اورانيوم ۲۳۵ امكان شكافت هسته اى بيشتر است. اما فقط ۷/۰ درصد اورانيوم موجود در طبيعت، ايزوتوپ ۲۳۵ است. به همين خاطر براى تهيه مقدار مورد نياز اورانيوم ۲۳۵ براى ساخت بمب، به مقدار زيادى از اورانيوم طبيعى نياز است. در عين حال ايزوتوپ هاى ۲۳۵ و ۲۳۹ اورانيوم به روش هاى شيميايى قابل جداسازى نيستند؛ چرا كه از لحاظ شيميايى يكسانند. بنابراين دانشمندان پروژه منهتن قبل از ساختن بمب بايد مسئله ديگرى را حل مى كردند؛ جداسازى ايزوتوپ هاى اورانيوم به روش هاى غيرشيميايى. پژوهش ها همچنين نشان مى داد كه پلوتونيوم ۲۳۹ قابليت شكافت هسته اى بالايى دارد. گرچه پلوتونيوم ۲۳۹ يك عنصر طبيعى نيست و بايد ساخته شود. رآكتورهاى هنفورد در واشينگتن به همين منظور ساخته شده اند.   • «پسربچه»:(Little boy) يك بمب شليكى طرح «پسربچه» شامل تفنگى است كه توده اى از اورانيوم ۲۳۵ را به سمت توده ديگرى از اين ايزوتوپ شليك مى كند. به اين ترتيب يك جرم فوق بحرانى توليد مى شود. نكته اساسى كه حتماً بايد رعايت شود اين است كه اين توده ها بايد در زمانى كوتاه تر از حدفاصل بين شكافت هاى خود به خودى در كنار هم نگه داشته شوند. به محض اينكه دو توده اورانيوم در كنار هم قرار گرفتند، ناگهان چاشنى توده اى از نوترون ها را توليد مى كند و زنجيره واكنش ها آغاز مى شود. با ادامه اين زنجيره، انرژى مدام افزايش مى يابد تا بمب به سادگى و خودبه خود منفجر شود. 1- در دنباله پليسه بردارى ۲- مخروط دم ۳- لوله هاى ورود هوا ۴- چاشنى فشار هوا ۵- محفظه پوشش محافظ سربى ۶- بازوى چاشنى ۷- سرانفجارى ۸- چاشنى انفجارى معمول ۹- اورانيوم ۲۳۵ (گلوله) ۱۰- سيلندر توپ ۱۱- اورانيوم ۲۳۵ (هدف) با مخزن (منعكس كننده نوترون درست اين بالا است) ۱۲- ميله هاى كنترل فاصله ۱۳- فيوزها     • «مرد چاق»(Fat man) : بمب انفجار درونى شكافت خودبه خودى پلوتونيوم ۲۳۹ آنقدر سريع است كه بمب تفنگى (پسربچه) نمى تواند دو توده پلوتونيوم را در زمانى كوتاه تر از حد فاصل شكافت ها كنار هم نگه دارد. بنابراين براى پلوتونيوم بايد نوع ديگرى از بمب طراحى شود. قبل از سواركردن بمب، چند نوترون سرگردان رها مى شوند تا زنجيره واكنش پيش رس را آغاز كنند. اين زنجيره موجب كاهش عظيم انرژى منتشر شده مى شود. «ست ندرمى ير» (دانشمندى از لس آلاموس) ايده استفاده از چاشنى هاى انفجارى را براى كمپرس بسيار سريع كره پلوتونيوم مطرح كرد و بسط داد. با اين روش كره پلوتونيوم به چگالى مناسب بحرانى مى رسد و انفجار هسته اى رخ مى دهد.     1- :AN 219 فيوز تخريب ۲- :Archie آنتن رادار ۳- صفحه باترى ها ۴- واحد :Xسيستم جرقه زن كنار چاشنى ۵- لولا براى ثابت نگه داشتن دو بخش بيفوى بمب ۶- لنز پنج ضلعى با قابليت انفجار بالا ۷- لنز شش ضلعى با قابليت انفجار زياد ۸- چتر نجات كاليفرنيا دنباله (آلومينيوم) ۹- حفاظ دور، قطر داخلى cm ۱۴۰ ۱۰- مخروط هايى كه كل كره را در بر مى گيرند ۱۱- لنزهاى انفجارى ۱۲- ماده هسته اى ۱۳- صفحه رادارها، سوئيچ هاى هوا و تايمرها ۱۴- جمع كننده لوله هوا   • بمب انفجار داخلى: بمب كثيف انفجار درونى كه در واقع عكس انفجار بيرونى است ماده و انرژى را چگال و متمركز مى كند. ويرانى ساختمان بر اثر انفجار بيرونى باعث مى شود كه ساختمان روى خودش آوار شود. اصطلاحاً گفته مى شود كه «ساختمان از درون منفجر شده است.» انفجار درونى، آوار شدن از داخل است. درست مقابل انفجار بيرونى، يك كره توخالى پلوتونيوم مى تواند با چاشنى كروى انفجارى خارجى، از درون منفجر شده و به عنوان ماشه يك بمب شكافت هسته اى به كار رود. اين بمب هم به نوبه خود مى تواند يك ماشه انفجار داخلى براى يك جور هم جوشى باشد. در بحث كاويتاسيون انفجار درونى يك فرآيند مكثى است كه ذرات را مجبور به حركت به سمت داخل مى كند (نه حركت به سمت خارج كه مربوط به انفجار بيرونى است) اين حركت مركزگراى درونى، از يك مسير مستقيم به سمت مركز (مسير شعاعى) پيروى نمى كند، بلكه با چرخش روى يك مسير مارپيچى حركتش را انجام مى دهد. اين حركت چرخشى ورتكس نام دارد. در كاويتاسيون به خاطر فشار كم، حباب هاى كوچكى از بخار آب در يك سمت پروانه تشكيل مى شود. با تخريب اين حباب ها، موج هاى ناگهانى محلى شديدى به وجود مى آيد كه سر و صدا توليد مى كند و منجر به شكست محلى در سطح پروانه مى شود. ادامه اين روند سايش ماده را به دنبال دارد. مشخصه اصلى ورتكس اين است كه خارج آن كند و مركز آن تند حركت مى كند. در ورتكس، آب «از درون منفجر مى شود» ذرات معلقى كه از آب سنگين ترند به مركز جريان كشيده مى شوند، مقاومت اصطكاكى كاهش مى يابد و سرعت جريان زياد مى شود. مراحل انفجار داخلى   ۱ ماده منفجر ه اى كه ماده شكافت پذير را در برگرفته است، مشتعل مى شود. ۲ يك موج ناگهانى تراكمى به سمت داخل شروع به حركت مى كند. سرعت اين موج ناگهانى از سرعت صوت بيشتر است و سبب افزايش قابل توجه شار مى رود. موج در يك لحظه به تمام نقاط روى سطح كروى ماده شكافت پذير در هسته بمب حمله مى كند، فرآيند تراكم آغاز مى شود. ۳ با افزايش چگالى هسته، جرم به حالت بحرانى و سپس فوق بحرانى مى رود كه در آن زنجيره واكنش ها به صورت نهايى زياد مى شود. ۴ اكنون پخش شدن چاشنى به رها شدن نوترون هاى زياد منجر مى شود. به همين دليل خيلى از توليدات اوليه باى پس مى شوند.۵ زنجيره واكنش ها همچنان ادامه مى يابد. تا زمانى كه انرژى توليد شده در درون بمب به قدرى بزرگ شود كه فشار درونى (ناشى از انرژى شكافت) به مقدارى بيش از فشار انفجار داخلى و ناشى از موج ناگهانى برسد.۶ با از هم جدا كردن بمب، انرژى منتشر شده در فرآيند شكافت، به اطراف انتقال مى يابد.     •بمب هيدروژنى   بازده هيدروژنى به وسيله مقدار ليتيوم دوترايد (deuteride) و نيز مواد شكافت پذير اضافه كنترل مى شود. براى تامين نوترون هاى اضافه فرآيند هم جوشى (fusion) معمولاً اورانيوم ۲۳۸ در بخش هاى مختلف بمب به كار مى رود. اين ماده شكافت پذير اضافه (اورانيوم ۲۳۸) در عين حال تشعشعات اتمى باكيفيت بالا نيز توليد مى كند.       بمب نوترونى   بمب نوترونى يك بمب هيدروژنى است. بمب نوترونى به كلى با ساير سلاح هاى اتمى استاندارد تفاوت دارد. چرا كه اثرهاى مهلك بمب كه از تشعشعات مضر مى آيد، به خاطر نوترون هايى است كه خودش رها مى كند. اين بمب همچنين به نام «سلاح تشعشع افزوده» (enhanced- radiation weapon) شناخته مى شود.اثرات تشعشع افزوده در بمب نوترونى بدين صورت است كه آثار حرارتى و تخريبى اين بمب نسبت به ساير سلاح هاى اتمى كمتر است. به همين دليل ساختارهاى فيزيكى مثل ساختمان ها و مراكز صنعتى كمتر خسارت مى بينند و بمب بيشترين آسيب را به انسان وارد مى كند. از آنجا كه اثرات تشعشع نوترون با افزايش فاصله به شدت كاهش مى يابد اثر بمب در مناطق نزديك به آن و مراكز دور از آن به وضوح تفاوت دارد. اين ويژگى كاملاً مطلوب كشورهاى عضو پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) است، چرا كه آنها مى خواهند آمادگى نبرد در مناطق پرازدحام را داشته باشند درحالى كه انواع ديگر انفجارهاى هسته اى، زندگى شهرى و دارايى ها را به خطر مى اندازند بمب نوترونى فقط با زنده ها سر و كار دارد. 

خداحافظ سينما

خداحافظ سينما و نون گلدون دو جور فيلمنامه است براي يك موضوع و هر دو در ادامة سلام سينما.  
خيابان، روز: زينال از سفارت فرانسه در ايران بيرون مي‏آيد. اوراقي در دست اوست و سوار ماشينش مي‏شود. قبل از آن كه راه بيفتد يكي از درون صف جلو مي‏آيد و به شيشه مي‏زند. زينال شيشه را پائين مي‏كشد. مرد: آقا چي شد، شما ويزاتو گرفتي؟ زينال: نخير منم هي مي‏رم و مي‏آم. مرد: آخه چي مي گن، معلومه حرف حسابشون چيه؟ زينال: مشكل مال طرح شنگنِ ديگه. شما يه كشور كه مي‏خواي بري، بايد هفت تا كشور اوكي بدن تا بتوني بري. مرد: يعني من مي‏خوام برم فرانسه، از هيتلر آلمان و فرانكوي اسپانيام بايد اجازه بگيرم؟ خوبه والله. زينال: اونا مرزهاي بين خودشونو شل كردند، مرزهاي بين ما و خودشونو سفت كردند. بالاخره مرزها‎ رو كه نمي‏شه ريخت دور. هرچي رو از يه جا ورداري بايد يه جاي ديگه بذاريش. مرد از ماشين دور شده به صف برمي‏گردد. زينال ضبط ماشين را روشن مي‏كند، موسيقي سلام سينما پخش مي‏شود. درون ماشين پر از اوراق مربوط به فيلم و حلقه‏هاي فيلم و حلقه‏هاي صداست. قسمتي از عناوين فيلم روي عبور ماشين زينال در خيابان‏ها مي‏آيد.   خانه جودت، روز: زينال زنگ  خانه‏اي را مي‏زند. از آيفون جواب مي‏آيد. زن: بعله؟ زينال: ببخشيد زينال هستم. مربوط به فيلم سلام سينما. براي ويزاي خانم جودت اومدم. زن: اومدم. لحظه‏اي بعد جودت كه دختر جواني است در را باز مي‏كند. جودت: سلام. زينال: سلام. جودت: ويزام درست شد؟ زينال: درست مي‏شه ايشاالله. شما اين فرم‏ رو بايد پر كنيد. بعدم يه نفر بايد براتون دعوتنامه بده. جودت: من كسي رو ندارم كه، قرار شد از فستيوال كن برام دعوتنامه بياد. زينال: فستيوال كن براي ماجراهاي عشقي ويزا به كسي نمي‏ده. اول بايد فيلم تموم بشه، بعدم از طرف فستيوال پذيرفته بشه. بعد اگه بازيگرش سوپراستار بشه، اون وقت دعوتش كنند. من و شما خانوم شارل ‎نستون نيستيم كه كشتي‏ها به مناسبت ورودمون به كن بوق بزنن. جودت كه نتوانسته خويشتن داري كند، اشك از چشمش سرازير مي‏شود. زينال: اگه اين گريه‏ رو جلوي دوربين مي‏كردي شانس رفتنت به كن بيشتر بود. جودت: مرده‏شور كن‎ رو ببرن. من دنبال كسي‏ام كه دوستش دارم. حتي اگه برم كن، دم جشنواره‎شم نمي‏رم. فستيوالي كه شنيدم بيشتر فيلم‏هاش عشقيه، اما كاري نمي كنه كه دو نفر كه عاشق همديگه هستند به هم برسن فيلم‏هاش ديدن داره؟! زينال خداحافظي كرده مي‏رود.   خيابان، روز: زينال با ماشين مي‏آيد. باز هم از ضبط ماشين، موسيقي سلام سينما پخش مي‏شود: بقيه عناوين فيلم.   بيرون و داخل خانة محسن، ادامه: زينال از ماشين پياده شده زنگ مي‏زند. چند حلقه صدا، چند حلقه فيلم و چند زونكن پر از اوراق را در دست دارد. جلوي درِ خانه آن‏ها را زمين گذاشته زنگ مي‏زند. صدا از آيفون مي آيد. حنا: كيه؟ زينال: عموجان درو باز كن. حنا: شما كي هستين؟ زينال: عمو زينال. در باز مي‏شود و زينال وارد مي‏شود. زينال: بابات هست؟ حنا: بابام يا نيست، يا مهمون داره يا تلفن جواب مي ده يا مي‏نويسه يا خوابه. زينال: حالا كدوماشه؟ حنا: الان خوابه. زينال با او شوخي مي‏كند و حنا فرار مي‏كند. زينال از پله‏ها بالا مي‏رود و در اتاقي را باز كرده وارد مي‏شود. محسن خواب است و پتو را روي سرش كشيده. كنار تخت يك بشقاب است. روي بشقاب سفاليِ آبي‎رنگ، يك چاقو، مقداري نمك و يك سيب نيم‎خورده است. زينال چاقو را برمي‏دارد سيب نيمه را مي برد روي آن نمك مي‏مالد و مي‏خورد. زينال: چرا سيبت مزة پرتقال مي‏ده؟ پتو از روي محسن كنار مي‏رود اما ما صورت او را نمي‏بينيم. محسن: زينال تويي (دست‏هايش را روي صورتش مي‏گذارد و از جا برخاسته مي‏رود.) چند دفعه بگم صورتِ از رختخواب بيرون اومده ديدن نداره. به حمام مي‏رود و در را از پشت مي‏بندد. صداي دوش مي‏آيد. زينال اوراق داخل زونكن را روي زمين پهن مي‏كند. روي اوراق عكس داوطلبان بازيگري است. زينال: پاسبانه‏ رو گير آوردم. يكي‏شون واقعي بود (چاقو را روي عكس پرونده‏اي مي‎گذارد.) فكر مي‏كني كدومشون بود؟ محسن: (از حمام) كي كدوم بود؟ زينال: همون پاسبانه كه توي هفده سالگي تو بهش چاقو زدي، اونم به تو تير زد؟ محسن: گيرش آوردي؟ زينال: خودِ خودشو. محسن: همون چاقه بود؟ زينال: نه. محسن: لاغره؟ زينال: نه. محسن: قد كوتاهه. زينال: نه، چه جوري كسي‏ رو كه با چاقو زدي، قدش هم يادت نمي‏آد؟ محسن: آخه تو سياست آدم نمي‏دونه كي قربانيشه. محسن از حمام بيرون مي‏آيد و حوله‏اي بر سر دارد و ما باز هم قيافة او را نمي‏بينيم. مشغول خشك كردن سر و صورت خويش است. زينال: (به سمت ميز مونتاژ مي‏رود) بگرد گيرش بيار. محسن عكس‏ها را مرور مي‏كند. از هر عكسي كه بر آن تأمل مي‏شود كات مي‏شود به يك پلان از صاحب همان عكس كه ديالگي مي‏گويد. حالا محسن چهار دست و پا عكس‏ها را مرور مي‏كند و نمي‏يابد و حتي پايش به چاقوي روي عكس پاسبان اصلي خورده، چاقو جا به جا مي‏شود و روي عكس جودت قرار مي‏گيرد. محسن: پس كدومه؟ زينال: همون عكسي كه روش چاقو گذاشتم. محسن چاقو را روي عكس جودت مي‏يابد. محسن: اين كه زنه. زينال: پاشو بيا نشونت بدم. زينال ميز تدوين را روشن مي‏كند. صحنه‏اي از سلام سينماست. تصوير مردي كه معتقد است به او نقش منفي مي‏آيد. و در مقابل سؤال محسن كه مي‏پرسد «مگه تو آدم بدي هستي كه بهت نقش منفي مي‏دن؟» جواب مي‏دهد: «نه، خوبم» و خوبي از زير چهره و لبخند معصومش بيرون مي‏زند.   خيابان‏ها، ماشين زينال، روز: از ضبط ماشين همان موسيقي شنيده مي‏شود. زينال مي‏راند و محسن محو خيابان است. از ديد محسن در خيابان‏ها هيچ چيز جز پاسبان ديده نمي‏شود. پاسباني در حال محافظت از بانك، پاسباني در عبور از خيابان با موتور. پاسباني در حال راهنمايي رانندگان. پاسباني مشغول جريمه و پاسباني كه اسلحه‏اش را كشيده و مي‏دود و شليك مي‏كند. نماهاي مربوط به پاسبان‏ها اسلوموشن و وهم گونه است. لابلاي اين نماها صورت محسن چنان كه گويي كابوس مي‏بيند. طوري كه وقتي زينال درِ ماشين را باز مي‏كند محسن در كابوس خود غرق است و با صدا كردن زينال به خود مي‏آيد و از ماشين پياده مي‏شود.   جلوي كلانتري، روز: هر دو وارد كلانتري مي‏شوند. نگهبان داخل كيوسك جلوي آن‏ها را مي‏گيرد. نگهبان: كجا آقا؟ زينال: با جناب سروان صارمي قرار دارم. نگهبان: چي كار دارين؟ زينال: راستش يه موضوعيه مربوط به سينما. قراره يه فيلم بسازيم. نگهبان: (برخوردش عوض مي‏شود.) از ما هم فيلم مي‏گيرين؟ زينال: چرا كه نه؟ اگه مايل باشين يه نقشم مي‏ديم به شما. نگهبان: فيلمش اكشنه؟ زينال: يه جورايي آره. نگهبان: بفرمائين. هر دو وارد كلانتري مي‏شوند و از راهروهايي كه پاسبان‏ها و متهمان در آن تردّد دارند مي‏گذرند و جلوي در اتاق افسر كشيك مي‏رسند. و روي نيمكتي مي‏نشينند. دو جوان دستبند به دست كنار آن‏ها نشسته‏اند كه به زينال سلام مي‏كنند. زينال: شما هنوز آزاد نشدين؟ اولي: نخير، سه روزه اينجائيم. زينال: مگه باباتون نيومد ضمانت كنه؟ دومي: ضمانت پدر و مادرمونو ديگه قبول ندارن، مي گن چند دفعه اونا ضمانت كردن، بازم تكرار شده. شما يه لطفي براي ما مي‏كنين آقا زينال؟ اولي: اين جناب سروان صارمي خودش عشق سينماست، حرف شما رو قبول مي‏كنه. زينال: (رو به محسن) محسن اينا نوار غيرمجاز كرايه مي‏كنن. دومي: موضوع غيرمجازش نيست آقا زينال ما سينما رو دوست داريم، تفريح ديگه‎اي نداريم. زينال: خُب چرا فيلم‏هاي مجاز نيگاه نمي‏كنين؟ يكي از آن‏ها سرش را پايين مي‏اندازد. اولي: مي‏دوني آقا زينال، فيلم‏هاي آمريكايي يه جور ديگه است. من فكر مي‏كنم توي سن و سال ما هيجان مهمه. من خودم وقتي يه قهرماني توي فيلم يه آدم بد رو مي‏كُشه اين دلم اين قدر خنك مي‏شه. بعدش منم دلم مي‏خواد همين جوري با مُشت بزنم توي چونة مدير مدرسه‏مون كه هي بچه‏ها رو از انضباط تجديد مي‏كنه. و حالت مشت زدن را مي‏خواهد با دست نشان دهد كه دستبند دستش مانع از آن مي‏شود. افسري عبور مي‏كند. افسر: بفرمائيد تو آقا زينال. هر دو وارد اتاق مي‏شوند و جايي مي‏نشينند. افسر: يه سؤال بكنم صادقانه به من جواب مي‏دين؟ زينال: بفرمائيد. افسر: نه واقعاً مي‏خوام سر از موضوع شما در بيارم. ببينيد اين نصرالله، پاسبان كلونتري ماست. الان ده ساله با خود من كار مي‏كنه. مأمور وظيفه شناسي هم هست. لابد مي‏دونيد كه ما نيروهاي نظامي توي سياست نبايد دخالت كنيم. اين حرف اصلاً مال قانون اساسيه. حالا اين نصرالله بدشانسي آورده، توي يه دوره‏اي، از سر نادوني، از سر جهالت، نمي‏دونم چي بگم، بگو اصلاً از سر بدبختي، بدبياري، پاسبان حكومت شاه شده. بعدم گذاشتنش محافظ يك بانك بشه. يه جوون هفده ساله هم كه نمي‏دونم چه مرگش بوده با چاقو بهش حمله مي‏كنه كه اسلحه‏شو بگيره، نصرالله هم زخمي مي‏شه و براي اين كه از خودش دفاع كنه اون جوونو با تير مي‏زنه. ماجرام تموم مي‏شه مي‏ره دنبال كارش. حالا بعدِ بيست سال كه از اون موضوع گذشته، شما اومدي اون پرونده‏ رو كشيدي بيرون كه چي بشه؟ خدا رو خوش مي‏آد؟! زينال: جناب سروان پرونده‏ رو من نكشيدم بيرون، خود مأمورتون كشيده. اين آقا محسن (به محسن اشاره مي‎كند.) همون جوون هفده سالة بيست ساله پيشه كه قبلاً چريك بوده، حالا فيلم مي‏سازه. يه روزي تصميم گرفت يه آگهي بده به روزنامه كه بهترين سوژه و بازيگر رو از توي خود مردم انتخاب كنه. نصرالله، مأمور شمام اومد امتحان داد و رد شد. بعد منو گير آورد و پيغام داد كه ايشون خيلي نامرده. افسر: يعني كي نامرده؟ زينال: ايشون. افسر: آقا محسن؟! زينال: بعله. محسن سرش را زير مي‏اندازد. افسر: نصرالله غلط كرد، براي چي به ايشون توهين كرده (آيفون را مي‏زند) نصرالله رو بفرستين بياد اتاق من. (رو به زينال) چرا گفت ايشون نامرده؟ زينال: حالا مي‏آد ازش بپرسين. لحظه‏اي بعد نصرالله وارد مي‏شود و براي افسر نگهبان احترام نظامي مي‏گذارد. بعد زينال را مي‏بيند و سلام مي‏كند و بعد متوجه محسن مي‏شود و دستش را پائين مي‏آورد. نصرالله: (رو به محسن) بالاخره اومدي؟ خيلي نامردي آقا محسن. افسرنگهبان: (عصبي مي‏شود.) نصرالله جلوي منم داري توهين مي‏كني؟ نصرالله: (احترام نظامي مي‏گذارد.) جناب سروان توهين نمي‏كنم، واقعيتو مي‏گم. براي اين كه وقتي چريك بود و دنبال يه سوژه‏اي مي‏گشت كه اسلحه‏شو بدزده؛ اون همه ساواكيو، ارتشبدو سرهنگو افسر جريمه‎ رو ول كرد، اومد سراغ يه سوژه‏اي مثل منِ پاسبان بدبخت كه خدا يه قيافه قشنگم بهم نداده، اما حالا كه داره دنبال سوژة فيلمش مي‎گرده، منو تو امتحان بازيگري رد مي‏كنه و مي‏ره سراغ يه مشت آدم خوشبخت كه هم وقت داشتن تمرين كردن، هم پول داشتن رفتن كلاس بازيگري. (اشك از گوشة چشمش راه افتاده) جناب سروان اين آدم دو دفعه توي زندگيش به من ضربه زده، يه دفعه بيست سال پيش با چاقو، يه دفعه بيست روز پيش توي امتحان. (رو به محسن) درد ضربه دومت بيشتر بود. (رو به افسر نگهبان) با اجازة جناب سروان، حالم خوب نيست نمي‏تونم وايسم. (پا جفت كرده مي‏رود.) افسرنگهبان: نصرالله، وايسا، كجا مي‏ري؟ نصرالله.   خانة محسن، داخلي، شب: كف اتاق اوراق داوطلبان پهن است. لابلاي اوراق باز است. طوري كه پاهاي محسن از لابلاي اوراق عبور مي‎كند. ميز مونتاژ روشن است و زينال مشغول ديدن فيلم‏هاي گرفته شده است. محسن در دست چپ، فرم عكس‏دار نصرالله را در دست دارد و دست راستش را بر سر گذاشته و از لابلاي اوراق راه مي‏رود و بلند بلند هذيان مي‏گويد. هر بار كه به پشت سر زينال مي‏رسد، حرف او قطع مي‏شود به حرف‏هاي كسي از ميز مونتاژ. محسن: وقتي هفده ساله بودم درست مثل اون دو تا جوون توي كلونتري دنبال هيجان بودم. اونا با فيلم‏هاي آمريكايي دنبال اين هيجان مي‏رن، من با مبارزة مسلحانه دنبال اون هيجان بودم. هفده سالگي سن غريبيه. تو اين سن و سال آدم‏ها اون چيزي رو حقيقت و خوبي مي‏دونن كه توش هيجان وجود داشته باشه. محسن به پشت زينال مي‏رسد. در تصاوير ميز، محسن شليك مي‏كند و آدم‏هاي آن‎سوي ميز به زمين مي‏افتند. فقط يكي از آن ميانه ايستاده است كه هر چه به او شليك مي‏شود به زمين نمي‏افتد. محسن: (در فيلم) چرا نمي‏افتي؟ پسر: (در فيلم) من اكشن دوست ندارم. محسن: (در فيلم) پس چي دوست داري؟ پسر‍: (در فيلم) عاطقي. (دوربين به او نزديك مي‏شود) محسن: (در فيلم) يه كار عاطفي بكن. پسر: (در فيلم) بلد نيستم. محسن: (در فيلم) يه حرف عاطفي بزن. پسر: (در فيلم) دوستت دارم. دوباره محسن دست بر سر راه مي‏رود. پاهاي او از لاي اوراق مي‎گذرد. محسن: توي سياست ما كسي رو دوست نداشتيم. آدم‏ها تقسيم مي‏شدن به اندازه‏هاي نفرتي كه ما به اونا داشتيم. سرمايه‏دارا بد بودن، چون كه پول داشتن. فقرا بد بودن، چون كه مبارزه نمي‏كردند. وقتي آدم كسي رو دوست نداره، چي كار مي‏تونه براش بكنه؟ دوباره محسن پشت زينال است و ميز مونتاژ روبروي اوست. دختر عينكي: (در فيلم) آقا محسن مي‏تونم يه سؤالي ازتون بكنم؟. . . اگه از شما بپرسند مي‏خواين هنرمند باشين يا انسان، كدوم‏ رو انتخاب مي‏كنين؟ محسن دوباره دست بر سر لاي اوراق راه مي‏رود و هذيان مي‎گويد. محسن: ما مركز عالم بوديم. فكر مي‏كرديم خدا از همة جهان مي‏خواسته كرة زمين رو خلق كنه و بقية خلقت اضافه است و از همة كرة زمين فقط مي‎خواسته كشور ما رو خلق كنه و بقيه‏اش اضافه است.  از توي كشور ما فقط مي خواسته مبارزين مسلحش را بيافرينه و بقيه اش اضافه است. و از توي مبارزين، فقط مي‎خواسته فرقة ما رو خلق كنه و بقيه‏اش اضافه است. براي همين به خودمون حق مي‏داديم با چاقو فرو كنيم تو شكم هركس كه سد راه ماست. و با دستش گويي چاقويي را در دل كسي فرو مي‏كند. تصوير كوتاهي از نصرالله در خيابان كه شكمش را گرفته و از درد چاقو به زمين مي‏افتد و فرياد مي‏كشد. زينال گويي از فرياد نصرالله مي‏چرخد. اول با تعجب، چنان كه گويي فرياد پاسبانِ ذهنيّتِ محسن را شنيده است. زينال: محسن! محسن: چيه؟ زينال: چند نفر بودين؟ محسن: كجا؟ زينال: تو حمله به پاسبان؟ محسن: كدوم پاسبان؟ زينال: نصرالله‏ رو مي‏گم، بيست سال پيش. محسن: دو نفر بوديم. زينال: تو وكي؟ محسن: منو يه دختره. زينال: كدوم دختره. محسن: چه فرقي مي‏كنه. يه دختري كه مثل بقيه به دنبال يه عشق اومده بود و سر از يه خشونت درآورد. زينال: پس همه چي درست شد. تو نقش خودتو بازي مي‎كني. نصرالله نقش خودشو و جودت نقش اون دختري‏ رو كه همراهت بوده؟ محسن: جودت ديگه كيه؟ زينال: همون دختره كه مي‏خواد بره كن. محسن: كي مي‏خواد بره كن؟ زينال: با پنج‏هزار نفر مصاحبه كردي، همه رو قاطي كردي بيا ببين كدومو مي‏گم. محسن جلو مي‏رود، زينال تصوير را روشن مي‎كند. صحنه مربوط به جودت به صورت خلاصه مرور مي‏شود. زينال و محسن دربارة او حرف مي‏زنند. محسن: فهميدم كيه. اما اين كه نمي‏خواست بازي كنه. زينال: ولي براي رسيدن به هدفش بازي كردنو انتخاب كرده بود. محسن: اين عين دختر مدرسه‏اي‏ها خيلي رمانتيكه. عشق‎هاي هفده سالگي هنوزم مثل قصة ليلي و مجنونه. به درد كتاب‏هاي قصه مي‏خوره. باشه برو دنبالش.   ماشين زينال در خيابان، روز: موسيقي سلام سينما از ضبط شنيده مي‏شود. زينال به علامت دست يك پليس طرح ترافيك مي‏ايستد. پليس: طرح ترافيك؟ زينال: جريمه‏ام كن سركار مخلصتم هستم. پليس: (جلوتر مي‏آيد) چرا بدون طرح ترافيك اومدين توي محدودة طرح؟! زينال: مهم نيست سركار، شما جريمه‏تو بنويس. پليس: (مشغول نوشتن جريمه مي‏شود.) چطور مهم نيست؟ زينال: مهم نيست ديگه، مهم اينه كه از حالا به بعد من توي هر پليس يه هنرمند بالقوه مي‏بينم. پليس: (جريمه‏ رو به دست زينال مي‏دهد.) از اخلاقت خوشم اومد كم نوشتم. زينال: پرداختش با پروژه است. از محل هزينه‏هاي پيش‏بيني نشده.   خانه جودت، روز: زينال زنگ در را مي‏زند. آيفون: (صداي يك زن) بعله؟ زينال: از پروژة سلام سينما. آيفون: از كن دعوتنامه اومده؟ زينال: شما خانوم جودت هستين؟ آيفون: نخير من مادرشم. زينال: يه دقه تشريف مي‏آرين؟ لحظه‏اي بعد مادر جودت مي‏آيد. زينال: سلام خانوم. مادر جودت: سلاملكم، بفرمائين تو. زينال: خيلي ممنون. دختر خانمتون نيستن؟ مادر جودت: نخير. ديشب تا صبح از بس گريه كرد، حالش بد شد، باباش بردش دكتر. تو رو خدا اگه نمي‏تونين براش ويزا بگيرين، اميد الكي بهش ندين. از وقتي شما اميدوارش كردين، حالش بدتر شده. زينال: ما تلاش خودمونو مي‏كنيم. مادر جودت: اين طرح شنگن چيه آقا زينال؟ خُب اون مرزها سرجاي خودش بود، مردم هم پونزده روزه ويزاشونو مي‏گرفتن، حالا بدتر شده. مگه اون ديوار برلينو ور داشتن وضع دنيا عوض شده كه حالا بقية مرزهارم ورداشتن؟ زينال: خانوم من اهل هنرم اين حرف‏ها سرم نمي‏شه. پيرزن: چطور سرتون نمي‏شه. ما مي‏ريم يه شيشه شير و دو تا نون تافتون بگيريم، مي‏بينيم صفه؛ مي‏گيم چي شده، كلفتِ خانوم هوشنگي مي‏گه اين مرديكه خُله، كيه؟ اسمش هم يادم رفت، همين جوونه كه شده رئيس جمهور آمريكا، تهديد كرده كه ايرانو تحريم مي‎كنه، اون وقت درِ خونة ما صف درست شده. يا همين دختر خودمو بگو كه يه پسري‏ رو مي‏خواد، مگه جز اينه كه سياست دولت‏هاي اروپايي جلوي وصالشو گرفته؟! زينال: حل مي‏شه خانوم. مادر جودت: كي حل مي‏شه آقا زينال، وقتي دختر من دقمرگ شد؟ خدا ايشاالله ذليلشون كنه كه مرزهاي بين خودشون رو داشتن و درست گذاشتن بين عشق دو تا جوون معصوم. زينال سكوت مي‎كند و لبخند مي‏زند. مادر جودت نيز از سكوت زينال ساكت مي‏شود. مادر جودت: حالا بفرمائين تو. زينال: راستش اومدم اجازة دخترتونو بگيرم كه توي فيلم بازي كنه. مادر جودت: اون كه دل و دماغ اين حرف‏ها رو نداره. دوستاش تحريكش مي‏كردن كه راه ويزا گرفتن اينه كه توي فيلم بازي كني. زينال: بد پيشنهادي نبوده. بالاخره تا فيلم بازي نكنه و مشهور نشه كه هيچ كس به هيچ جا دعوتش نمي‎كنه. خود من اگه الان توي سينما نبودم، شما در رو روي من باز مي‏كردين؟ مي‏گفتين بفرما تو چايي بخور؟ مادر جودت: يعني مي‏گين هر كي تا حالا از در خونة ما اومده تو هنرپيشه بوده؟! خدا شاهده در خونة ما و در قلبمون به روي اينقده محبت بازه. (نوك انگشتش را نشان مي‎دهد.) اگه اين جوري نبوديم كه يه عشق ساده دخترمونو ديوونه نمي‏كرد. زينال: شوخي كردم خانوم. مادر جودت: حالا كجا بايد بياد؟ زينال: بايد بياد باغ فردوس. مادر جودت: واي واي واي. همون جايي كه كاغذها‏ رو ريختن هوا، مردم بدبخت ريختن روي همديگه؟!   سالن امتحان، روز: كات به نمايي از هجوم مردم براي گرفتن فرم. دوربين از ميز مونتاژ عقب مي‏كشد. معلوم مي‏شود كه اين تصوير از ميز مونتاژ پخش مي شده است. محسن از پشت ميز برمي‏خيزد و به سمت زينال و نصرالله مي‏رود. محسن: راضي شد؟ زينال: نه. محسن: چرا؟! زينال: مي‏خواد خودش نقش خودشو بازي كنه. محسن: نمي‏شه كه آقا نصرالله. اين موضوع مال بيست سال پيشه. هم تو پير شدي هم من. ما بايد دو تا جوونو انتخاب كنيم كه يكي نقش جوونيه تو رو بازي كنه، يكي نقش جوونيه منو. نصرالله: (با حالت التماس) نمي‏شه خودم جاي خودم بازي كنم؟ (محسن سر به بالا تكان مي‏دهد. نصرالله پرونده‏اي را جلوي صورت محسن مي‎گيرد.) پس من از اين عكس خوشم نمي‏آد. محسن: (پرونده و عكس را مي‎بيند) اين كيه؟ زينال: اينو انتخاب كردم جاي جووني‏هاي نصرالله بازي كنه. نصرالله: اين شبيه من نيست آقا محسن. زينال: من همة عكس‏ها رو گشتم. شبيه‏تر از همه به جووني‏هاي نصرالله همين عكسه. ببين اين جوونيِ نصرالله است. (عكس را نشان مي‏دهد.) اينم جوونيه كه قراره جووني‏هاي نصرالله‏ رو بازي كنه. محسن: خيلي به همديگه شبيه‏اند. نصرالله: اين دو تا عكس به همديگه شبيه‏اند، ولي عكس جووني‏هام به جووني‏هاي من شبيه نيست. (محسن را كناري مي‎كشد و آهسته حرف مي‏زند.) اون موقع‎‏ها با عكاس سر كوچه‏مون اختلاف داشتيم، يه لنز بد گذاشت عكس من بي‏ريخت بشه. وگرنه به جون آقا محسن جووني‏هام از توي كوچه كه رد مي‏شدم هزار تا كشته مرده داشتم. الان نبين كه روزگار اينجوريم كرده. جون آقا محسن، جون بچه‏ات، جووني‏هاي منو خوشگل انتخاب كن. محسن: مگه اين زشته؟ نصرالله: زشت نيست ولي خانومم باهام شرط كرده، عكسو نشونش دادم قبول نكرد. محسن: عجب حرفي مي‏زني ها. پس بگو خانومت بياد فيلمو كارگرداني كنه. من بايد يكي رو انتخاب كنم كه خوب بتونه جوونيه تو رو بازي كنه. بعدم شبيه تو باشه، اين به خانوم شما چه ربطي داره؟ نصرالله: زندگي‏ام از هم مي‏پاچه آقا محسن. محسن: زينال بابا بيا من حرف اينو نمي‏فهمم تو حاليش كن كه ما فيلم هاليوودي نمي‏سازيم كه يه مشت آدم غير واقعي رو از روي تيپشون انتخاب مي‏كنن (و مي‏رود.) زينال: (مي‏آيد) ببين نصرالله محسن دنبال واقعيّته. نصرالله: آقا زينال! سهم من از زندگي اينه كه آجان شاه بشم، آقا محسن بياد چاقو بزنه تو شكمم، هشت تا بخيه بخوره زير سينه‏ام؛ حالام زندگيمو از هم بپاچه؟ زينال: مشكلت چيه نصرالله؟ تو منم ديوونه كردي. نصرالله: خدا نكنه. ولي به خدا آقا زينال زندگيم مي‏پاچه. زينال: آخه چرا مي‏پاچه؟ نصرالله: يه رازي رو بهت مي‎گم آقا محسن نفهمه‏ ها. زينال: بگو. نصرالله: قول مي‏دي نفهمه؟ زينال: قول مي‏دم. نصرالله: (دستش را جلو مي‎آورد.) بزن قدش. (زينال دست مي‏دهد.) راستش رفتم تو يه فيلمي سياهي لشكر شدم، كارگردانه از قيافه‏ام خوشش اومد، نقش يه قاتلو داد به من. خانومم فيلمو ديد، يه ماه قهر كرد رفت خونة باباش. گفت آبروم رفت. حالا اگه جووني‏هاي من زشت باشه، توي در و همسايه بهش نمي‏گن لابد يه عيبي توكارت بوده رفتي زن اين شدي؟ محسن: (دوباره نزديك‏تر مي‏شود.) حل نشد؟ (زينال سكوت كرده دور مي‏شود. محسن رو به نصرالله) مگه خوبي و بدي آدم‏ها به قيافه‏شونه؟ نصرالله: نه. محسن: مگه تو خودت قبول نداري كه آدم خوبي هستي؟ نصرالله: چرا خوبم. (دوباره خوبي از چهره‏اش بيرون مي‏زند.) محسن: پس چي مي‏گي؟ نصرالله: خدا خوبي‏مو زير اين قيافه‎ام قايم كرده كسي نمي‏بينه، شما كه هنرمندي بيا نشونش بده. اگه چيزي‏ رو كه توي من قايم شده، هنر نتونه نشون بده، پس چي مي‏تونه؟! محسن به او خيره مي‏شود و بعد لبخند مي‏زند بعد در فكر مي‏رود و دور مي‏شود و پشت به زينال و نصرالله مي‏ايستد. زينال اول به محسن و بعد به نصرالله و دوباره به محسن و دوباره به نصرالله نگاه مي‏كند و چشمك مي‏زند. به اين معني كه نصرالله بفهمد محسن را تحت تأثير قرار داده. محسن از پشت زينال را صدا مي‏كند بي‏ آن كه رو  برگرداند. زينال‏ رو به دوربين است و ما حرف‏هاي محسن را نمي‏شنويم اما تصديق كردن زينال را مي‏بينيم. نصرالله اول زير چشمي نگاه مي‎كند و بعد اشاره مي‏كند و دست به چانه‏اش مي‏كشد كه يعني جان من يك كاري برايم بكن. زينال از محسن دور شده در گوش نصرالله چيزي مي‏گويد. حالا ما فقط صورت نصرالله را مي‏بينيم كه اول گوش مي‏كند، بعد تعجب مي‏كند، بعد انگار سؤال دارد، بعد متأثر مي‏شود و اشك توي چشمش جمع مي‏شود و سرازير مي‏شود. نصرالله با نوك انگشت اشكش را پاك مي‏كند. زينال: فهميدي؟ نصرالله: مخلصتم. زينال: پس چرا وايسادي؟ نصرالله: يه روز وقت مي‏خوام. زينال: وقت ديگه براي چي؟ برو خوشگلترين جوونو جاي خودت انتخاب كن. نصرالله: مي‏خوام تست كنم. يه وقت مي‏بيني قيافه‏اش خوشگله، ولي طينتش بده يا اصلاً بد بازي مي‏كنه آبروم مي‏ره. مگه برسون نمي‏گه «روح هنرپيشه بايد به روح نقش نزديك باشه.» من از روح اين آدم خوشگل‏ها مي‏ترسم آقا محسن.   سالن امتحان، روز بعد: كلاكتي به هم مي‏خورد. روي كلاكت نوشته شده «انتخاب جواني نصرالله». نصرالله پشت ميز نشسته و از آدم‏هاي مختلف امتحان مي‏كند. هر پرونده‏اي را در كادر بالا مي‏آورد، صاحب عكس روي پرونده به صورتِ جام كات پيدايش مي‏شود. نصرالله نمي‏پسندد و سر به نفي تكان مي‏دهد و صاحب عكس به صورت جام كات غيب مي‏شود. نصرالله از بعضي به اشارة دست مي‏خواهد كه راه بروند، تيراندازي كنند، يا چاقو بخورند اما در نهايت هيچ كس را نمي‏پسندد و دستِ آخر يك جوان زيبا، خوش‏تيپ و خوش‏پوش را مي‏پسندد با لبخند مي‏رساند كه او را انتخاب كرده. نصرالله: (رو به جوان) از اين كه جاي جووني‏هاي من بازي مي‏كني، چه حسي داري؟ جوان: جاي جووني‏هاي شما؟ نصرالله: آره. جوان: من براي ورود به سينما هر نقشي را مجبور باشم، بازي مي‏كنم. حتي نقش ابليس‏ رو. محسن وارد كادر شده روي صندلي كنار نصرالله مي‏نشيند. محسن: مبارك باشه. اگه هر كس مي‏تونست قيافة جووني‏هاي خودشو خودش انتخاب مي‏كرد حتماً سرنوشتش فرق مي‏كرد. نصرالله: حسودي‏ات مي‏شه آقا محسن؟ محسن: نه، فقط خيلي طولش دادي. سه روزه داري آدم‏ها رو مي‏بري و مي‏آري. نصرالله: من همون روز اول اينو انتخاب كردم، فقط طولش دادم ببينم آدم اين پشت مي‏شينه چه مزه‏اي داره؟ محسن: خُب چه مزه‏اي داره؟ نصرالله: بگم بهتون برمي‏خوره. محسن: نه بگو. نصرالله: بگم جون من ناراحت نمي‏شي؟ محسن: نه براي چي بايد ناراحت بشم. نصرالله: پس گوشتو بيار جلو (محسن گوشش را جلو مي‏برد. و جز خود او كسي نمي‏فهمد نصرالله چه به او گفت.) كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده «انتخاب جواني محسن» حالا صفي از جلوي محسن عبور مي‎كند و او به عبوركنندگان مي‏نگرد. فقط بر بعضي تأمل بيشتري مي‎كند. كسي كه بر او تأمل شده، لحظه‏اي از اين كه امكان بازي در يك نقش را مي‏يابد، خوشحال مي‏شود اما با اشارة نفي محسن دلسرد عبور مي‎كند. يكباره «فيض‏الله» جلوي محسن ظاهر مي‏شود. فيض‏الله: خسته نباشي محسن جان. محسن: سلام آقا فيض‏الله، دوباره اين جايي؟ فيض‏الله: محسن جون من هنوز جووني‏هاي توام، چرا منو انتخاب نمي‏كني؟   خيابان ايران، روز: كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده «خلع سلاح، دوربين يك» پشت دوربين محسن، فيلمبردار و يك صدابردار ايستاده‏اند. محسن: (رو به دوربين) اين دوربين دنبال جووني‏هاي من مي‎‏ره. اين پسر (تصوير پسري كه به جاي جواني‏هاي محسن انتخاب شده) جاي جووني‏هاي من بازي مي‏كنه. خانوم جودت نقش دختر همراه منو در جواني بازي مي‎كنه. جودت: ببخشيد، حالا من اين نقشو بازي كنم، ويزام درست مي‏شه؟ محسن: خانوم شما الان نقش يه آدم سياسي رو بازي مي‏كنين و توي سياست بايد عشق رو فراموش كنين. كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده «خلع سلاح، دوربين دوم» پشت دوربين، زينال، نصرالله، يك فيلمبردار و يك صدابردار ايستاده‎‏اند. زينال: اين دوربين دومه كه دنبال جووني‏هاي نصرالله مي‏ره. شيوة كارگرداني به اين شكله كه روايت محسن از حادثه با اون دوربين و توسط محسن كارگرداني مي‏شه و روايت نصرالله از حادثه با اين دوربين و توسط نصرالله كارگرداني مي‏شه. نصرالله: به خدا من گيج شدم آقا زينال. جوون كه بودم مي‏خواستم سرهنگ بشم، پاسبان شدم. حالا اومدم بازيگر بشم، كارگردان شدم. زينال: معطل نكن فيلمبرداري روزي دويست هزار تومن هزينه داره صداي تهيه‏كننده درمي‏آد، نگاهش كن. و با دست جايي را نشان مي‏دهد. تهيه‏كننده گوشة پياده‎رو ايستاده و به ساعتش اشاره مي‎كند و به زينال مي‏فهماند كه چرا شروع نمي‏كنند. زينال: زود تعريف كن كه اون روز چي كار مي‏كردي كه بهت حمله شد. نصرالله: من داشتم سر پُست درس مي‏خوندم، چون مي‏خواستم تصديق ششم ابتدايي‎مو بگيرم. اما چون وقت نداشتم توي خونه درس بخونم، كتابمو مي‏آوردم سر پُست درس مي‏خوندم. از شاگرد نجاري مغازة رو به رويي هم اشكال‏هاي درسي‏مو مي‏پرسيدم. پاسبان جوان مشغول درس خواندن است. شاگرد نجاري روبرو به او درس مي‏آموزد كه يكباره پاسبان جوان كتابش را پشت ناودان مخفي مي‎كند و شاگرد نجار به نجاري خودش مي‏رود. از ديد پاسبان جوان، ماشين گشت پليس را مي‏بينيم كه مي‏ايستد و پاسبان جوان وارد كادر شده ورقه‏اش را براي امضاء به افسر داخل ماشين گشت مي‏دهد. افسر ورقه را امضا كرده مي‏رود. پاسبان جوان با دور شدن ماشين گشت كتابش را درآورده و سوت مي‏زند. از روبرو شاگرد نجاري دوان دوان مي‏آيد و يك سيب را نصف مي‏كند و نيمي از آن را به دست پاسبان جوان مي‏دهد و روي ديوار با سنگ كوچكي مثلثي مي‏كشد و مجموعة زواياي يك مثلث 180 درجه است را مي‏آموزد. نور دوربين عكاسي پشت دوربين به آن‏ها خورده فيكس مي‏مانند. كات به پشت صحنة دوربين يك، در دست محسن چاقويي است. با چاقو به سيب درون دستش فرو مي‏كند بعد آن را در سيب مي‏چرخاند و سيب را نصف كرده نيمي از سيب را به جواني خودش و نيمي از آن را به جودت مي‏دهد. بعد چاقو را بالا برده، چشمش را مي‏بندد و به سرعت در شكم خودش فرو مي‏كند. جواني محسن مي‏ترسد. جودت جيغ مي‏كشد. محسن چاقو را عقب مي‏آورد و دوباره به صورت آهسته آن را در شكمش فرو مي‏كند و نشان مي‏دهد كه چطور تيغة چاقو در دسته‏اش فرو مي‏رود و خطري ندارد. محسن: ديدي؟ پس ترس نداره. تا مي‏توني محكم فرو كن كه واقعي دربياد. جواني محسن چاقو را از دست محسن مي‏گيرد. محسن: حالا بگو چي كار بايد بكني؟ جواني محسن: من و اين خانوم اول دوتايي از اين جا راه مي‏افتيم، بعد سر اون كوچه كه رسيديم، اين خانوم مي‏پيچه توي كوچه و كوكتل مولوتف رو درمي‏آره و منتظر برگشتن من مي‏شه. محسن: شما چي كار مي‏كني خانوم؟ جودت: بعد اين آقا مي‏ره چاقو رو محكم مي‏زنه تو شكم اون پاسبانه و اسلحه‏اش‎ رو مي‏گيره و مي‏آد توي كوچه. وقتي پيچيد توي كوچه، من كوكتل مولوتف‎ رو مي‏زنم زمين كه سر كوچه با آتيش بسته بشه و كسي نتونه ما رو تعقيب كنه. محسن: (رو به جواني خودش) بعد اگه مردم دنبالتون كردن چي كار مي‎كني؟ جواني محسن: اعلاميه‏ها رو پخش مي‏كنم كه مردم آگاه بشن ما رو تعقيب نكنند. محسن: اعلاميه‏ها كو؟ جواني محسن: بهم ندادين. محسن: زينال اعلاميه‏ها كو؟ زينال: (با زونكن فرم داوطلبان سر مي‏رسد) نرسيدم آماده‏اش كنم. مي‏تونه اينا‏ رو بپاچه هوا. و دسته‏اي از فرم‏هاي عكس‏دار داوطلبان را به دست جواني محسن مي‎دهد. كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده: «حملة اول». جواني محسن و جودت حركت مي‏كنند. محسن به دنبال جواني خود مي‏رود. نماها طوري به هم كات و ديزالو مي‏شوند كه جواني محسن از خود محسن بيرون بيايد يا با هم مشتبه شود. اكنون حتي هر دو يك لباس پوشيده‏اند. دختر به كوچه مي‏پيچد. دوربين جواني محسن را دنبال مي‏كند تا به پاسبان و شاگرد نجار مي‏رسد. جواني محسن مي‏خواهد چاقو را فرو كند كه مي‏ترسد و ترديد مي‏كند و با دست يكبار ديگر فرو رفتن تيغه را در دسته‏اش امتحان مي‏كند. نصرالله: كات، كات. اين معطل مي‏كنه آقا زينال. اگه اين جوري بود كه من مي‏فهميدم. حواس جواني محسن به نصرالله مي‏رود. در همين لحظه پاسبان جوان از غفلت جواني محسن استفاده كرده از پشت به او حمله مي‎كند و چون دو كشتي‏گير به هم مي‏پيچند. و صداي كات كات از محسن و نصرالله به هوا مي‏رود. حالا تصوير پاهاي آن دو كه بر هم مي‏پيچند در دوربين دوم و نيم تنة بالاي آن‏ها در دوربين اول پيداست. با قطع دوربين، تصوير قسمتي از بدن آن‏ها پِرپِر كرده تاريك مي‏شود. كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده: «حملة دوم». جواني محسن و جودت مي‏روند. دوربين آن‏ها را همراهي مي‏كند. جودت يكي دو بار برمي‏گردد و دوربين را نگاه مي‎كند. محسن از پشت دوربين اشاره مي‎كند كه دوربين را نگاه نكند. جودت: آخه سؤال دارم. محسن: كات. جودت: وقتي من سر كوچه‏ رو آتيش زدم بايد چي كار كنم؟ خب من هنوز توجيه نشدم. محسن: خانوم بعدش فرار مي‎كنين، مردم هم دنبالتون مي‏كنن. جودت: مردمِ واقعي؟ محسن: نه اون سياهي لشكر‏ها. و به آن سوي خيابان اشاره مي‏كند. سياهي لشكرها كه گوشة خيابان با چوب و چماق و بيل ايستاده‏اند. با اشارة دست محسن به وسط خيابان مي‏ريزند. فيض‏الله در بين آن‏هاست. محسن: حالا نه بابا، وايسين. هر وقت سر كوچه آتيش گرفت. (به سر جايشان برمي‏گردند.) فيض‏الله فهميدي چي شد؟ هر وقت سر كوچه آتيش گرفت، حمله كنين. فيض‏الله: من خودم واردم محسن جان. كلاكت زده مي‏شود. روي آن نوشته شده «حملة سوم». جودت و جواني محسن مي‏روند. محسن به دنبال جواني خود مي‏رود. نصرالله به جواني خود روي ديوار مثلثات ياد مي‏دهد. دختر به كوچه مي‏پيچد. جواني محسن به جواني نصرالله مي‏رسد چاقو را عقب برده جلو مي‏آورد. نصرالله مشت او را مي‎گيرد و به ضربة مشتي او را به زمين مي‎اندازد. محسن: (عصبي) كات. نصرالله: شرمنده‏ام آقا محسن! داشت غلط حمله مي‏كرد من جلوشو گرفتم. محسن: تو به جووني‏هاي من چي كار داري؟! وايسا پشت دوربين به جووني‏هاي خودت بگو بايد چي كار كنه. نصرالله: آخه براي يه فيلم دو تا كارگردان كه نمي‏شه. محسن: باباجان مي‏خوايم به يه موضوع از دو زاويه نگاه كنيم. نصرالله: (جلو آمده محسن را به كناري مي‏كشد.) آقا محسن براي شما خوب نيست، تو روزنامه‏ها نقد مي‏نويسن آشپز كه دو تا شد يا آش شور مي‏شه يا بي‏نمك. محسن: به نمكش كاري نداشته باش. تو برو دنبال جووني خودت، منم جووني خودمو هدايت مي‎كنم. هيچ كسي‏ام تا حالا از خوندن روزنامه‏ها آشپزي ياد نگرفته. نصرالله: آخه شبيه جووني من نيست. زينال: (عصباني) چرا نيست؟ مگه خودت انتخاب نكردي؟ تو كه از همه چي بهانه مي‎گيري. نصرالله: آقا زينال اين سرِ يه دقّه مسئله‎ رو حل مي‏كنه، من اگه عين اين مي‏تونستم زود مسئله رو حل كنم كه پاسبون نمي‏موندم. لااقل يه درجه‏اي براي خودم مي‎گرفتم. جواني نصرالله: آقا تقصير ما نيست. ما ديپلم راضي داريم. اينم مسئله‏اش ساده است زود حل مي‏شه. اجازه هست لگاريتم حل كنيم؟ محسن: يكي بايد بياد لگاريتم اين فيلمو حل كنه. زينال! زينال: بله. محسن: مگه نصرالله‏ رو توجيهش نكردي. زينال: خودت گفتي تو كارش دخالت نكن بذار واقعيت خودشو بروز بده. واقعيت خودش اينه كه مي‏بيني. محسن دست راستش را بر سر مي‏گذارد و از استيصال كنار جوي آب قدم مي‏زند. همه چون او بلاتكليفند. از مردم تماشاچي سر و صدا بلند مي‏شود. يك نفر: آقا ما بيايم جايش بازي كنيم. يكي ديگر: آقا ما بيايم كارگرداني كنيم. يكي ديگر: آقا مستندهِ يا سينمائيه؟ افسري كه در ماشين پليس نشسته و مردم خيابان را كه براي تماشا گرد آمده‏اند با بلندگو متفرق مي‏كند، جلو مي‏آيد. افسر: آقا محسن اجازه مي‏دين من راهنمايي‏اش كنم. محسن: خواهش مي‏كنم. افسر به سراغ نصرالله مي‏رود. و نصرالله براي او احترام نظامي گذاشته به حرف‏هاي افسر گوش مي‏كند. افسر مثل يك كارگردان به او توضيحاتي مي‏دهد. محسن از فرصت استفاده كرده به جواني نصرالله توضيحاتي مي‏دهد و نصرالله به سوي محسن بازمي‏گردد. نصرالله: آقا محسن فهميدم چي كار كنم. عالم هنر لطيفه، آدم جدي‏اش نمي‏گيره. ولي مافوق آدم كه مي‎گه آدم بهتر حس مي‏گيره. (رو به مرد كلاكت به دست) كلاكت. كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده: «حملةچهارم». محسن به دنبال جواني خود. دختر نيز به كوچه مي‏پيچد. جواني محسن به جواني پاسبان نزديك مي‏شود. جواني نصرالله روي ديوار مثلثات حل مي‏كند و زير چشمي جواني محسن را مي‏پايد. نصرالله از پشت دوربين اشاره مي‏كند كه جواني‎اش نگاه نكند. جواني محسن چاقو را عقب برده به پشت پاسبان جوان فرو مي‏كند. نصرالله در پشت دوربين پهلويش را مي‎گيرد و فرياد مي‏كشد: جواني محسن ضربة ديگري به جواني پاسبان مي‏زند. اما از خوني كه بيرون مي‏زند وحشت مي‏كند. به چاقوي خوني نگاه كرده فرياد مي‏كشد. جواني محسن: (رو به دوربين) خون، خون! محسن: ادامه بده اسپيشال افكته. جودت سر از كوچه خم كرده خون دست جواني محسن را مي‏بيند و جيغ مي‏كشد. محسن كات، كات. نترسين بابا اين خون دروغه. مسئول اسپيشال افكت. مسئول اسپيشال افكت: (از پشت درختي برمي‏خيزد، دو سيم را در دست دارد) بله آقا. محسن: وقتي اين آقا اين دو تا سيم رو بهم بزنه از شكم اين آقا خون مي‏زنه بيرون، شكم جووني نصرالله‎ رو نگاه كنيد. (همه نگاه مي‏كنند) سيمو بزن. دو سيم به هم متصل مي‏شود و از شكم پاسبان خون بيرون مي‎زند. تماشاچيان دست مي‏زنند. جواني محسن كه ترسيده كنار جوي آب نشسته و سرش را گرفته. زينال برايش آب مي‏آورد. نصرالله به محسن نزديك مي‏شود. نصرالله: آقا محسن كار اين جوون‏ها نيست. خودت چاقوتو وردار كلك ما رو بكن. محسن: الان جاي شوخيه؟ نصرالله: شوخي نمي‏كنم وسايل فيلمبرداري روزي دويست هزار تومن كرايه شه. (تهيه‎كننده را نشان مي‏دهد) صداي تهيه‎كننده درمي‏آد. تهيه‏كننده در آن سوي خيابان به ساعتش نگاه مي‏كند و به زينال غر مي‏زند و زينال تند و تند او را توجيه مي‏كند. محسن زينال را صدا مي‏زند. محسن: زينال. زينال: (متوجه مي‏شود كه بايد به تهيه‎كننده محل نگذارد.) محسن: لباس اون آقا رو عوض كن. (رو به مسئول اسپيشال افكت) دوباره خونو كار بذار. مسئول اسپيشال افكت: هموگلوبين مون تموم شد، آقا. محسن: زينال بفرست از انتقال خون بگيرن. فيض‏الله: محسن‏جان، پس خوني كه اين مردم بدبخت مي‏دن، شماها تو فيلم‏ها حروم مي‏كنين؟! زينال: آقا فيض‏الله اين خون‏هاي فاسد شده است. خون‏هايي كه تو سينما ريخته مي‏شه، زمان مصرفش گذشته و چيزي رو عوض نمي‏كنه. فيض‏الله: پس سينمام دروغه. محسن: اگه راست بود كه الان نبايد يه آدم بد پيدا مي‏كردي، چون همة آدم‏هاي بد توي فيلم‏ها كشته شدن. اگه دروغ نبود كه زندگي همه مثل پايان خوش فيلم‏هاي هندي بود. فيض‏الله: خُب همين دورغ‏ها باعث مي‏شه كه ديگه سينما روي ما اثر نمي‏كنه. افسر راهنمايي مرد را متفرق مي‏كند. ترافيك درست شده است. افسر با بلندگو با محسن صحبت مي‏كند. افسر: (با بلندگو) آقا محسن اگه نصرالله مشكلي داره بيام راهنمايي‎اش كنم. محسن: (با صداي بلند) نه، نه. مشكل از ماست. افسر: (با بلندگو) به هر جهت در خدمتيم، كاري بود صدام كنين. محسن: قربان شما. مشكل از منه. نصرالله: آقا محسن اجازه مي‏دي يه راهنمايي‏ات بكنم؟ محسن: چرا كه نه. نصرالله: (او را به سمتي مي‏كشد كه كسي نشنود.) اشكال مي‏دوني مال چيه آقا محسن. مال اينه كه شما ماجرا رو يه جور ديگه كارگرداني مي‏كني. اولش اين كه شما از اون ور نيومدي از اين ور حمله كردي. دوم اين كه وقتي چاقو رو زدي من تنها بودم، چون شاگرد نجاره‎ رو اوساش فرستاده بود دنبال يه كاري. بعدم اين كه شما يه نفر نبودي و دو نفري ريختين سر من و الاّ من مي‏ذاشتم شما ذرتي چاقو رو بزني و اسلحه‏مو بِكشي و بري. جسارت نباشه آقا محسن، ولي به جاي اين خانوم يه آقايي با كوكتل واي نستاده بود اون جا؟ الان شما جاي اون آقا، اين خانومو نذاشتي كه فيلم عشقي بشه بيشتر فروش كنه؟ محسن: اول اين كه من از اون ور نيومدم، از اين ور اومدم. اما از جلو رد شدم ديدم حواست هست، رفتم چرخيدم و اومدم چاقو رو زدم. نه اين كه اصلاً از اون ور اومده باشم. دوم اين كه من يه نفر بودم. اوني كه تو مي‏گي فكر كرد دعوامون شده، اومد جلو سوامون كنه، گرفتنش. سوم اين كه اون دختره چون لو نرفت تو هيچ وقت نفهميدي كه يه دختري هم همراه ما بود. نصرالله: پس اون دو تا آدمي كه همراه تو دستگير شدن كي بودن؟ محسن: دو تا آدم بدبخت كه عوضي گرفتنشون. از بس هم ساواك شكنجه‏شون كرد، به گناه نكرده اعتراف كردن    و الاّ اونا سياسي نبودن. (نصرالله سكوت مي‎كند.) اما مي‏دوني بعدش چي شدن؟ نصرالله: نه. محسن: بعد توي زندان سياسي شدن. نصرالله: دختره چي شد آقا محسن؟ محسن: دختره؟ دختري در كار نبود. اينايي كه گفتم قصه بود. نصرالله: (متعجب) همه‏اش؟! محسن: نه همه‏اش. كلاكت زده مي‏شود. روي كلاكت نوشته شده: «حملة پنجم» محسن به دنبال جواني خودش مي‎‏رود. دختر به كوچه مي‏پيچد. جواني محسن از جواني نصرالله كه تنهاست عبور مي‏كند و بعد مي‏چرخد وچاقو را تا دسته در دل جواني نصرالله فرو مي‏كند. اين بار جواني نصرالله فرياد دلخراشي مي‎كشد. محسن دست‏هايش را به علامت عالي است تكان مي‎دهد. جواني نصرالله از درد به زمين مي‏افتد. نصرالله از پشت دوربين فرياد مي‏كشد. نصرالله: بلند شو شليك كن. محسن: (از پشت دوربين ديگر به جواني خودش) فرار كن. جواني محسن: آخه هنوز شليك نكرده. نصرالله: بلندشو شليك كن. جواني نصرالله: مُردم. مُردم. و در جوي آب سرنگون مي‏شود. مسئول اسپيشال افكت وحشت زده از پشت درخت بيرون مي‏آيد. مسئول اسپيشال افكت: آقا زخمي شده اين خون خودشه! مال ما عمل نكرده. مردم به صحنه مي‏ريزند تا به جواني نصرالله كمك كنند. گروه فيلمبرداري مردم را كنار مي‏زنند تا جواني نصرالله را به بيمارستان برسانند. جواني محسن از ترس فرار مي‏كند و جودت سر كوچه را آتش مي‏زند. سياهي‏لشكرها از آتش عبور مي‎كنند و با بيل و كلنگ به دنبال جواني محسن مي‏دوند و مردم نيز به آن‏ها مي‏رسند. جواني محسن: تقصير من نبود. سياهي‏لشكرها: بگيرش، يه نفرو كشت. جواني محسن براي گريز از دست آن‏ها فرم‏ها را به هوا مي‏ريزد. ـ كات به نماي كوتاهي از باغ فردوس كه داوطلبان براي گرفتن فرم بر سر هم مي‏ريزند. فرم‏ها بر سر تعقيب كنندگان جواني محسن مي‏ريزد. يكي از آن‏ها فرمي را مي‏قاپد. عكس خودش را روي فرم مي‏بيند. در خيابان همه در حال كمك كردن به جواني نصرالله هستند. فيض‏الله پشت ماشين نشسته. محسن و نصرالله دست و پاي جواني نصرالله را مي‎گيرند و او را به داخل ماشين مي‏برند. ماشين پليس آژيركشان از جلوي ماشين فيض‏الله مي‏رود و راه را باز مي‏كند. نصرالله: (به فيض‏الله) زود باش داره مي‏ميره. محسن: (به جواني نصرالله) حالت خوبه؟ حالت خوبه؟ برو فيض‏الله. ماشين فيض‏الله به ماشين جلويي مي‏زند. بي وقفه عقب كشيده مي‏رود. كسي كه ماشينش صدمه ديده به آن‏ها فحش مي‏دهد و بر ترك موتوري آن‎ها را تعقيب مي‏كند. نصرالله گريه مي‏كند و مدام از فيض‏الله مي‏خواهد كه تندتر برود. محسن مضطرب است. محسن: نفس بكش. نفس بكش. نفس بكش. فيض‏الله برو داره مي‏ميره. نصرالله: داره مي‏ميره (رو به محسن) تو اونو كشتي. موتورسوار به آن‎ها مي‏رسد، اما از ديدن جواني پاسبان كه زخمي است جا خورده دست از تعقيب برمي‎دارد.   جلوي بيمارستان و داخل بيمارستان، روز: ماشين حامل زخمي جلوي بيمارستان مي‏ايستد. دوربيني كار گذاشته شده و فيلمبردار مشغول فيلمبرداري است. دستيار او دستپاچه مشغول تعويض لنز است. فيلمبردار او را عقب مي‏زند تا بتواند صحنه را بگيرد. پرستاران برانكاردي مي‏آورند و به بردن زخمي كمك مي‏كنند. نصرالله مدام جيغ مي‏زند و كمك مي‏خواهد. يكباره چشمش به فيلمبردار مي‏افتد. نصرالله: كثافت از چي فيلمبرداري مي‏كنين؟ يه نفر داره مي‏ميره (رو به محسن) تو همينو مي‏خواي. تو مي‏خواي مردم بميرن و تو ازشون فيلم بگيري تا فيلمت خوب دربياد. محسن: (به فيلمبردار) براي چي مي‎گيري قطع كن. فيلمبردار: آخه من كه كاري نمي‏تونم بكنم. اون فردا خوب مي‏شه، مي‏گه زخمي شدم چرا فيلمشو نگرفتين. چاقو خورده توي روده‏اش توي قلبش كه نخورده. محسن: من برم دنبال جووني‏ام، لابد كشتنش. نصرالله: كجا داري مي‏ري ترسو؟! محسن دور مي‏شود. نصرالله رو به دوربين به سينما و زندگي‎اش فحش مي‏دهد. دوربين به يكباره از او به سمت در بيمارستان پن مي‏كند. جواني نصرالله روي پاي خودش دارد مي‏آيد. فيض‎الله كنار اوست. از ماجرا خنده‏اش گرفته. نصرالله نيز موضوع را درمي‏يابد. جواني نصرالله: بازي‎‏ام خوب بود آقاي فيلمبردار؟ فيلمبردار: (دوربين را قطع مي‏كند) كات عالي بود. نصرالله: دروغ بود؟! فيلمبردار: به اين مدل فيلم مي‏گن بازسازي واقعيت. فيض‏الله: بابا همه‏مون سر كاريم. سينما تازه واقعي كه باشه اين جوريه. واي به حال دروغاش! براي همينه كه روي آدم اثر نمي‏كنه. فيلمبردار دوربين را رها كرده به دنبال محسن مي‏دود. از دور وانتي كه روي آن پر از آدم است، سر مي‏رسد. فيلمبردار با ماشين برمي‏گردد. محسن دوان دوان خود را مي‏رساند. وانت توقف مي‏كند. زينال و ديگران جواني محسن را روي دست به بيمارستان مي‏برند. محسن گريه مي‏كند. فيض‏الله: آقاي فيلمبردار اينم دروغه. فيلمبردار: نه متأسفانه. اين به فيلم ما ربط نداشت. و به دنبال محسن به داخل بيمارستان مي‏رود. كمك فيلمبردار در حالي كه دوربين را روي دوش گذاشته به دنبال آن‏ها مي‏دود. همه جلوي در اورژانس ايستاده‏اند. زينال توسط پرستاري بيرون كرده مي‏شود. فيلمبردار: چي شد؟ زينال: حالش بده. از داخل اورژانس صداي ناله مي‏آيد. نصرالله: آقا محسن ببخشيد. محسن جواب نداده تنهايي شروع به قدم زدن مي‏كند. فيض‏الله: محسن‏جان حال جووني‏هات بده؟ محسن او را رها كرده به تنهايي در سمت ديگر سالن شروع به قدم زدن مي‏كند. جودت سر مي‏رسد با تعجب به اين و آن نگاه مي‎كند آهسته از زينال سؤالاتي مي‏كند، بعد متأثر شده لب ورمي‏چيند و به سمت شيشة شكسته پنجرة بيمارستان مي‎‏رود. از ديد او باغباني به گل‏ها آب مي‎دهد. جودت رو به باغ بيمارستان گريه مي‎كند. بلندگو: دكتر مؤمن‏زاده فوراً به اورژانس. دكتر مؤمن‏زاده فوراً به اورژانس. پرستاري دستپاچه از اورژانس بيرون آمده مي‏دود و به پرستار ديگري كه عبور مي‏كند چيزي مي‏گويد. آن پرستار نيز به دنبال او مي‏دود. محسن: (به زينال) برو تو ببين چه خبره. زينال به داخل مي‏رود. از ته سالن سر‏ و صدا مي‎آيد. پيرزني با جماعتي كه او را بدرقه مي‏كنند به سمت اورژانس مي‏آيند. يكي از آنها: اينهاش اين كارگردانشه. پيرزن: بچه‏ام چي شد؟ چه بلايي سرش اومده؟ فيلمبردار: به خير گذشت خانوم خوب مي‏شه. زينال بيرون مي‏آيد. محسن را به كناري مي‏كشد و چيزي مي‏گويد كه رنگ محسن مي‏پرد و به ديوار تكيه مي‏دهد. پيرزن كه تا به حال محسن را نگاه مي‏كرده متوجه موضوع مي‏شود و جيغ كشيده خود را مي‏زند. پيرزن: اي خدا بچه‏ام. اي خدا بچه‏ام. هي گفتم دنبال سينما نرو. هي گفتم دنبال اين كارا نرو. زينال مي‏دود تا براي پيرزن آب بياورد. جودت از فرياد پيرزن به شدت گريه مي‏كند. محسن جماعت دور پيرزن را دور زده روبروي در اورژانس مي‏ايستد. مي‏خواهد داخل شود اما ترديد دارد. حتي دستش را به در مي‏گذارد و هل مي‏دهد اما پشيمان شده عقب عقب دور مي‏شود. در همين لحظه يك دوربين كه روي ويلچري است بيرون مي‏آيد. پروژكتوري بالاي دوربين نصب شده در مقابل محسن قرار مي‏گيرد. محسن: (به دوربين) مرسي، خسته نباشين. فيلم خداحافظ سينما با اين پلان تموم مي‏شه. كات. پروژكتوري كه به بالاي دوربين وصل است خاموش مي‏شود. و تصوير محسن در دوربين فيد مي‏شود در همين لحظه در اورژانس باز شده و جواني محسن با پاي خودش بيرون مي‏آيد. در حالي كه مشغول پاك كردن گريم صورت زخمي خويش است. جواني محسن: جووني تونو خوب بازي كردم آقا محسن؟ پيرزن بچه‏اش را مي‎بيند و برمي‏خيزد. پيرزن: ننه تو كه منو نصف عمر كردي. محسن: (دست مي‏زند) عالي بود. خانوم منم داشت باورم مي‏شد (و جواني خودش را در آغوش مي‏كشد) آه اي جواني از دست رفته كجايي؟ كلاكت زده مي‏شود. روي آن نوشته شده «پايان» همه دست مي‏زنند. جودت اشك چشمش را پاك مي‏كند. محسن دستي بر گردن جواني خودش انداخته و دستي بر گردن نصرالله. و نصرالله دست ديگرش را بر گردن جواني خودش انداخته است. جودت: (اشك‏هايش را پاك مي‏كند) منو بگو كه چطور باور كرده بودم. محسن: زينالو بگو كه قصة عشق تو رو باور كرده بود. زينال با تعجب به محسن و جودت نگاه مي‎كند و جودت شيطنت آميز مي‏خندد. زينال: محسن منم سركار گذاشتي؟ جودت: آقا زينال چطوري باور كردي كه توي اين دوره و زمونه همچين عشق‎هاي آتشيني وجود داشته باشه. دورة ليلي و مجنون ديگه گذشته. حالا خوبه وقتي اومدم مصاحبه كنم، گفتم كه رشته‏ام بازيگريه. ـ كات به تصوير كوتاهي از ديالوگ او دربارة رشته بازيگري‏اش. نصرالله: منم از آقا محسن ممنونم كه بعد از يه عمر نقش منفي بازي كردن تو سينما يه نقش مثبت به من داد. زينال: (حيرت زده) گيج شدم. من تا حال فكر مي‏كردم تو فقط با من تباني كردي كه يه مشت قصه براي بقيه درست كنيم. نمي‏دونستم نقش منم قراره حيرت كردن باشه. منو بگو كه چقدر دنبال پاسبان اصلي گشتم. پس راستي قضية نگهبان دم در كلونتري، افسر كلانتري و مادر جودت چي بود؟ اونام دروغ بود؟! محسن: نمي‏دونم اسمش چيه. ولي اين فيلم مي‏خواست نشون بده پشت سينماي رئاليستي چه قصه‏هايي وجود داره؟ وقتي مي‏تونه عشق جودت دروغ باشه، وقتي مي‏تونه نصرالله پاسبان نباشه، خيلي از چيزهايي كه فكر مي‏كنيم واقعيه هم مي‎تونه واقعي نباشه. فيض‏الله مي‏تونه قبلاً زندان نبوده باشه. فيض‎الله: ولي من دروغ نيستم. محسن تو خودت زندان بودي و منو ديدي. محسن: من كجا زندان بودم؟ (رو به ديوار) دوربين سوم كات. كاغذي از ديوار جر مي‏خورد و يك دوربين جاسازي شده كه تا بحال از سوراخي اين صحنه را فيلم گرفته بيرون مي‏آيد. فيلمبردار 3: از گرما پختيم اون تو. لامصبا از ديشب تا حالا ما رو كردين اون تو، نمي‏گين ما مرديم يا زنده‏ايم. فيض‏الله: بابا منو ديوونه كردين، من ديگه نيستم. چقدر دروغ. (دستش را به علامت خداحافظي بالا مي‏آورد.) خداحافظ محسن. (رو به فيلمبردار پشت دوربين) خداحافظ سينما. و مي‏رود. محسن: كجا فيض‏الله؟ فيض‎الله: مي‏رم زندگي واقعيمو بكنم. من فكر مي‏كردم فقط سياست دروغه.   خيابان، روز: محسن و زينال درون ماشين نشسته‏اند. حنا نيز درون ماشين است. محسن: قربونت منو در خونه پياده كن. ماشين جلوي در خانه‏‎اي مي‏ايستد. اما اين خانه همان خانة محسن كه در ابتدا ديده‏ايم نيست. محسن پياده مي‏شود. حنا: (به محسن) عمو خداحافظ. محسن: (او را مي‎بوسد) خداحافظ عموجان. زينال دخترتو بيار با حناي من بازي كنه. حنا: حناي شمام اومد. محسن مي‏چرخد. دختر بچه‏اي به سمت محسن مي‏دود. محسن او را بغل كرده مي‏بوسد. او حناي واقعي است. زينال نيز جلو آمده دختربچه را مي‏بوسد. زينال: چطوري حنا خانوم. دختر من توي فيلم نقش تو رو بازي كرد. حناي اصلي: عمو زينال سارا رو بذار بياد با من بازي كنه. زينال: حالا يه شب مي‏آرمش. الان كار دارم. زينال دور مي‏شود و محسن حناي اصلي را بغل كرده به سمت خانة اصلي‏اش مي‏رود.   جلوي سفارت فرانسه، روز: زينال از ماشين پياده مي‏شود. در سفارت بسته است و عده‏اي كنار در صف بسته‏اند. زينال تابلوي دكور را از ديوار برمي‏دارد. آن‏ها كه در صف ايستاده‏اند با او سلام و عليك مي‏كنند. زينال: خسته نباشين. فيلمبرداري تموم شد. برين دفتر تسويه حساب كنيد. صف به هم ريخته مي‏روند. زينال تابلو را در صندوق عقب گذاشته راه مي‏افتد. حناي فيلم: بابا نمي‏ريم خونه؟ زينال: نه بابا اول مي‏ريم يه جا من كار دارم، بعد مي‏ريم خونه. حناي فيلم: اول كجا مي‏ريم؟ زينال: مي‏ريم سفارت فرانسه. حناي فيلم: براي چي؟ زينال: من بايد براي يه خانومي ويزا بگيرم. حناي فيلم: مگه هنوز فيلم تموم نشده؟ زينال: چرا بابا اين ديگه مربوط به فيلم نيست. حناي فيلم: پس مربوط به چيه؟ زينال: مربوطِ به زندگيه.   تابستان 1374

سلام سينما


  1.                          گفته هاي كارگردان (محسن مخملباف) در جمع پنج هزار داوطلب بازيگري در باغ فردوس   كارگردان : امسال صدمين سال تولد سينماست . بهمين مناسبت ما در حال تهيه فيلمي هستيم در باره علاقمندان بازيگري به سينما كه فيلمبرداري اش از همين امروز و همين محل شروع شده . بازيگرانش هم از بين شما انتخاب مي شن . شما علاقمنداني كه از طريق آگهي روزنامه مراجعه كرديد ، تعداد تون خيلي زياده پس خواهش مي كنم نظمو حفظ كنيد تا دستياران من بتونن اين هزار تا فرم رو بين شما پخش كنند. از بين شما حدود صد نفر براي بازيگري انتخاب مي شن كه چند نفرشون نقشهاي اصلي اين فيلم رو بازي مي كنند . شما هم بازيگران اين فيلم هستيد هم سوژه اش . پس اجازه بدين عرض كنم به فيلم خودتون خوش آمديد. جمعيت هجوم آورده در را مي شكنند و داخل مي شوند . عده اي زير دست و پا زخمي مي شند . هركس مي كوشد از ديگران جلو بيفتد. 2.  گفتگوي كارگردان با مرد نا بيناي داوطلب كارگردان: داخل آن كادر بايستيد. اسم شما چيه؟ نابينا : سلام كارگردان:سلام نابينا : آقاي مخملباف شما هستيد؟ كارگردان:من روبروي شما هستم . اسم شما؟ نابينا :هادي. كارگردان:از كجا اومديد؟ نابينا : از كرمان. كارگردان:چرا عينك زديد؟ نابينا :خب ، آخه؟ كارگردان:دليل خواصي داره؟ نابينا : بهتر نيست عينك بزنم ؟ كارگردان:شما تا حالا بازي كردين؟ نابينا : تئاتر،چند سال با دوستم . كارگردان: الان آماده ايد يك قطعه بازي كنيد؟ نابينا : بله. كارگردان: بازي كنيد. نابينا : همين جا؟ كارگردان: بله. نابينا : چيزي اطرافم نيست؟ كارگردان: نه. اما از هر طرف بيش از يك قدم حركت نكنيد چون از نور خارج مي شين. نابينا: آري . تمام زندگي من ،تمام عشق من سينماست .درسته ،چشم سرم نمي بينه اما چشم دلم مي بينه.احساس داره. كارگردان: تا حالا سينما رفتين؟ نابينا: با دوستم چند بار. كارگردان: دوست تون تصاويررابراتون توضيح مي داد؟ نابينا: بله اونجاهايي رو كه صدا نداشت . كارگردان: چرا مي خواين بازيگر بشين؟ نابينا: توي سينما يا تئاتر؟ كارگردان: توي سينما . نابينا: مي خوام يه آدم با احساس رو نشون بدم. كارگردان: ببخشيد اگه اون نقش احتياج به چشم داشته باشه؟ نابينا: اين بستگي به كارگردان داره.من نميخوام از خودم تعريف كنم ولي براي اينكه به اينجا بيام و بازي كنم دو شب توي پارك خوابيدم. كارگردان: كجا بودين؟ نابينا: توي پارك. كارگردان: چيكار مي كردين؟ نابينا: منتظر بودم تا امتحان بازيگري شروع شه. كارگردان: چرا توي پارك خوابيدي؟ نابينا: چون تو اين شهر جايي براي خوابيدن نداشتم. كارگردان: اگه يه سئوالي بكنم راستشو مي گي؟ نابينا: بله. كارگردان: تو كه نمي بيني پس سينما رو چه جوري حس كردي؟ نابينا: با قلبم. كارگردان: بگو سينما چيه؟ نابينا: سينما يه نوع عشقه. كارگردان: اگه من ازتو بخوام عينكت رو برداري وگريه كني تامن بفهمم بلدي بازي كني، گريه مي كني؟ نابينا: يعني لازمه؟ كارگردان:  بله لازمه. عينكت رو بردار. نابينا: مي شه عينكمو بر ندارم؟ كارگردان: لطفا عينكتو بردار و چشمتوبازكن. نابينا: لازمه؟ كارگردان: حتما. مگه نگفتي براي سينما همه چي مو حاضرم بدم؟ نابينا: بله، اما... كارگردان: چشمتو بازكن... سدت رو پائين نبر. از علاقه ات به سينما حرف بزن. نابينا: تمام عشقم سينماست. كارگردان: چشمت رو بازكن تا ما ببينيم كه تو سينما رو نديدي. نابينا: سينمارو دوست دارم. حاضرم به خاطرش همه كار بكنم. كارگردان: هر كاري كه سينما بخواد مي كني؟ نابينا: اگر كار خلافي نباشه. كارگردان: اگر من بخوام چشماتو باز كني و به ما نشون بدي كه كور نيستي اين كار و ميكني؟ نابينا: بله. كارگردان: چشمتو باز كن . (نابينا چشم بازمي كند. كور نيست) چرا به ما دروغ گفتي؟ نابينا: به خاطر علاقه ام به سينما. كارگردان: فكر كردي اگه بگي كوري بيشتر قبول مي شي؟ نابينا: من فقط بازي كردم . چون شما يك بازي ميخواستيد. كارگردان: چرا كور را انتخاب كردي؟ نابينا: چون كور را درك مي كنم . كارگردان: اطراف ات كسي كور بوده؟ نابينا: نه. ولي هر بار كوري را ديديم ، بهش كمك كردم. كارگردان: حالا اگر بگم سينما همينه ، همين واقعيتي كه تو تصميم گرفتي بازي كني و كردي .راضي هستي ؟ نابينا: يعني تمام بازي ام همين باشه؟ كارگردان: بله. نابينا: يعني ديگه نمي تونم بيام توي سينما؟ كارگردان: نه. راضي هستي؟ نابينا: بله، چون كه همه راه را مثل يك مرد كور آمدم. 3.  گفتگوي زينال زاده با دواطلبان در حياط زينال زاده: فرمها رو كه گرفتين لطفا از هم فاصله بگيرين و با هم حرف نزنيد. تمرگز بگيرين. 4.  گفتگوي كارگردان با سه دختر. دختر اول: نقش زن رو دوست ندارم بازي كنم. كارگردان: نقش دختر را دوست داري؟ دختر اول: بله. كارگردان: چرا؟ دختر اول: براي اينكه دوست دارم. كارگردان: اگه ازداوج كرده بودي، نقش زن رو بازي مي كردي؟ دختر اول: نمي دونم. شايد. كارگردان: چرا ميخواي بازيگر بشي؟ دختر اول: چون علاقه دارم. كارگردان: اگه بگم عكس العمل واقعي تو بهتر از بازي هنرپيشه هاست، باز هم ترجيح مي دي كه مثل هنرپيشه ها بازي كني؟ دختر اول: نه من نقش زني رو كه دختر نيست دوست ندارم بازي كنم. كارگردان: فكر كنيد نقش شما در اين فيلم همين بود. دوست داري نشون داده بشه. دختر اول: بله من مي فهمم شما چي مي گين اما... كارگردان: پس هرطور ميل شماست. دختر اول: تصاوير من پخش نمي شه ديگه؟ كارگردان: اگه بموني پخش مي شه، اگه بري، نه. دختر اول: تصاويري كه تا به حال گرفته شده، چي؟ كارگردان: انتخاب با شماست. دختر اول: نمي دونم. كارگردان: ترديد دارين؟ دختر اول: ترديد؟ بله. كارگردان: مطمئنين؟ دختر اول: اگه برم تصاوير من پخش نمي شه ديگه؛ پس مي رم. كارگردان: واقعي. دختر ديگر: واقعي؟ كارگردان: واقعي. دختر ديگر: واقعاً گريه كنم؟ كارگردان: بله. نمي توني؟ دختر ديگر: من اشكم هميشه زود مي آد. اما الآن... كارگردان: اگه من بگم گريه نكني، بازيگر نمي شي، بازهم گريه نمي كني؟! دختر ديگر: چرا. چون من به سينما خيلي علاقه دارم. كارگردان: ببخشيد، بالاخره شما دوست دارين بازي كنين يا نه؟ دختر اول: نمي دونم. كارگردان: نمي دوني؟ دختر اول: خب علاقه اش هست، ولي... كارگردان:‌گريه. دختر ديگر: نمي آد. كارگردان: شما با شماره 1059 عكس بگيرين. بالاخره دوست داري واقعيت خود در فيلم باشه؟ دختر اول: واقعيت؟ بله. 5.  گفتگو با چند دختر كارگردان: شما براي چي اومدين؟ دختر 1: يه كمي شهرت پيدا كنم. كارگردان: نوشتين در كاليفرنيا به دنيا اومدين. كي به ايران اومدين؟ دختر 2: 7 ساله. كارگردان: براي چي مي خواين بازي كنين؟ دختر2: فكر مي كنم اگه خودمو جاي نقشهاي ديگران بذارم بتونم با مردم ارتباط اجتماعي بهتري داشته باشم. كارگردان: شما براي چي مي خواين بازي كنين؟ دختر3: چون يه بازيگر جاي آدمهاي مختلف باري مي كنه. مي تونه آدمهارو بهتر درك كنه. دختر 4: من توانائيهايي دارم كه به واسطه اونها مي تونم با ديگران ارتباط برقرار كنم. كارگردان: شما براي چي اومدين؟ دختر 6: با خود شما مي خوام صحبت كنم. كارگردان: براي بازيگري اومدي؟ دختر 6: نه. كارگردان: پس براي چي اومدي؟ دختر 6: صحبت كنم معلوم مي شه براي چي اومدم. جلوي كسي هم نمي خوام صحبت كنم. كارگردان: ما اينجا حرف خصوصي نداريم. دختر6: پس من مي رم. كارگردان: خانمهارو شونو اونطرف كنند. دختر6: من مي خوام خصوصي صحبت كنم. كارگردان: همه برن؟ دختر 6: نه، من مي تونم بيام جلو با خودتون صحبت كنم؟ كارگردان: مي شه همه برين عقب؟ [همه عقب مي روند.] دختر 6: مي تونم اينجا بشينم؟ كارگردان: بشين. دختر 6: من يك مشكلي دارم كه براي همون اومدم اينجا. من يه پسري رو دوست دارم. كارگردان: چي؟ دختر 6: من يه پسري رو دوست دارم كه قرار بود با هم ازدواج كنيم. ولي به خاطر مخالفت خانواده اش با ازدواج ما از ايران رفت فرانسه. قرار بود كه من هم دنبالش برم. ولي به خاطر سنم به من ويزا ندادند. گفتم ممكنه اين فيلم بره فستيوال كن توي فرانسه. كارگردان: خب اين موضوع چه ربطي به عشق تو داره؟ دختر 6: گفتم اگه من بازيگر اين فيلم باشم شايد منو دعوت كنند و مشكل ويزاي من حل بشه. كارگردان: اول بايد بلد باشي بازي كني تا بعد ترا دعوت كنند. بازي بلدي؟ دختر 6: من تا يه حدي بلدم بازي كنم. كارگردان: داخل اون كادر بايست. سي ثانيه فرصت داري گريه كني. دختر 6: من كه نقش نمي خوام. كارگردان: مگه نگفتي مي خواي بازيگر شي تا فيلم كه به خارج رفت، تو را هم دعوت كنند. دختر 6: ولي من براي اينكه هنرپيشه معروفي بشم كه نيومدم. كارگردان: من بايد تست كنم تا ببينم چه كسي مي تونه خوب گريه كنه، يا خوب بخنده تا او را انتخاب كنم. [دختر گريه مختصري مي كند.] كارگردان: چرا گريه كردي؟ دختر 6: شما گفتي گريه كن. كارگردان: ده ثانيه وقت داري. دختر 6: من بيشتر از اين نمي توتم گريه كنم. هاي هاي كنم؟ كارگردان: يعني عشقت همينقدره؟ دختر 6: مگه بايد عشقم رو به همه نشون بدم؟ كارگردان: تو اومدي از ما كمك بخواي. يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده. هيچ كاري نمي تونم برايت بكنم. دختر 6: خداحافظ. كارگردان: خداحافظ... همين بود عشقت؟ دختر 6: من تلاش خودمو كردم. شما كمكي نمي تونيد بكنيد. كارگردان: چه كمكي مي تونم بكنم؟ دختر 6: گفتم شايد. كارگردان: تو اگه جاي من بودي مي تونستي كمك بكني؟ دختر 6: شايد. كارگردان: بيا جلو. چه كمكي مي تونم بكنم؟ دختر 6: من گفتم شايد. كارگردان: يه جوري بازي كن كه من تو رو بذارم توي فيلم و تو هم به هدفت برسي. دختر 6: بازي؟ من الآن هيچ جوري نمي تونم بازي كنم. كارگردان: منم هيچ جوري تو رو نمي تونم راه بدم. دختر 6: خداحافظ. كارگردان: خداحافظ. مي شه از همون جا به اون پسره بگي زيادتر از اين نمي توني براي فداكاري كني؟ دختر 6: آره مي شه. كارگردان: بگو. دختر 6: به كي بگم؟ كارگردان: به دوربين بگو. چون اون به هرحال فيلمت رو مي بينه. زود باش. بگو كارگردان: اگه قرار باشه اين نقش تو باشه براي اينكه دعوتت كنن، راضي هستي. دختر 6: من هدفم اونه. حالا اگه راضي مي شن منو دعوت كنند، راضي ام. كارگردان: مشكلي نداري تو سينما راز تو ديده بشه؟ دختر 6: نمي دونم ... نه. كارگردان: اگه نشون نديم دعوت نمي شي. دختر 6: اين فيلم مي تونه به من كمك كنه؟ كارگردان: نمي دونم. ولي اين فكر تو بود. دختر 6: اگه به من كمكي مي كنه توي سينما هم اونو ببينند. كارگردان: بنويس من قبولم كلاكت رو هم ببر. يكي از شما قبوليد. اگه كلاكت دستت نباشه تو فيلم نيستي. دختر 6: از فيلم در مي آم؟ كارگردان: بله. دختر 6: پس توي دستم مي گيرم. كارگردان: اگه دوست اون باشه. فقط اون توي فيلم مي مونه. دختر 1: شوخي مي كنين؟ كارگردان: نه. دختر 1: پس من دستم مي گيرم. [كلاكت را مي قاپد.] كارگردان: براي چي مي خواي فيلم بازي كني؟ دختر 1: خب دوست دارم. 6.                          گفتگوي كارگردان با داوطلباني آوازخوان و پرتحرك هركس آوازي مي خواند. بعد همه با هم آوازهاي مختلفي مي خوانند. كارگردان: هندي هستين؟ گروه: نه. كارگردان: آمريكايي هستين؟ گروه: نه. كارگردان: كجايي هستين؟ گروه: اهل سينما. كارگردان: [همه به سمت هم تيراندازي مي كنند و زمين مي خورند.] بلند شين. خيلي خب اكشنه. اينم نارنجك، [خودكاري را به سمت گروهي كه در يك كادر فشرده شده اند، مي اندازد.] برو. توي كادر باش. [همه چون نارنجكي كه متلاشي شده منفجر مي شوند.] هاليوودي ها بلندشن. تيراندازي كنين. عجله كن. [پسري به حرف او گوش نمي كند و چون ديگران رفتار نمي كند.] پسر: من اكشن دوست ندارم. كارگردان: چرا؟ بيا جلو. پسر: من اكشن دوست ندارم. كارگردان: پس چي دوست داري؟ پسر: عاطفي. كارگردان: عاطفي بازي كن. پسر: فيلمشو دوست دارم. كارگردان: اينها اكشن دوست داشتند، بازي كردند. اينها آواز دوست داشتند،‌خوندن. تو عاطفي بازي كن. پسر: مي شه بعداً بازي كنم؟ يك مرد: مگه نبايد يه بازيگر هر نقشي رو بازي كنه؟ كارگردان: درسته. هر بازيگر بايد هر نقشي رو بتونه باري كنه. بكشه. كشته بشه. آواز بخوونه. پسر: من كه بازيگر نيستم. اومدم تست بشم. كارگردان: تست مي كنيم تا بفهميم بازيگر هستي يا نه؟ آواز بخوون. [پسر سر به نفي تكان مي دهد.] تيراندازي كن. [پسر سربه نفي تكان مي دهد.] تير بخور. پسر: من اكشن دوست ندارم. كارگردان: چي دوست داري؟ پسر: عاطفي. كارگردان: خنده؟ [پسر ساكت ايستاده است.] يه حرف عاطفي بزن. پسر: دوستت دارم.  كات به تصوير دختران و پسران در حياط. هيچ صدايي جز آواز دنجشگان شنيده نمي شود. 7.                          گفتگوي كارگردان با گروهي كه يكي از آنها معترض است كارگردان: همه بخندين. [مي خندند.] سي ثانيه وقت دارين گريه كنين. هركس گريه نكرده بره بيرون. [همه مي كوشند گريه كنند. جز دو سه نفر نمي توانند.] بازيگر بايد خنده و گريه دم دستش باشه. كات. يك مرد: از ته دل هم كه گريه كني اشكت در نمي آد. ولي من همين قدر تونستم. همه ايستاده اند و با آنكه نتوانسته اند گريه كنند خارج نمي شوند. كارگردان: آقايون خارج شين، شما رد شدين. جمعيت زياده و وقت ما كمه. هركس گريه نكنه ما او را در تست اول رد مي كنيم. مرد معترض: يه سئوال دارم. كارگردان: بگو. مرد معترض: يه هنرپيشه پيش شما ايستاده، اگه راست مي گين از اون بخواين بخنده و بلافاصله گريه كنه تا ما ببينيم اينكار ممكنه. كارگردان: ما اينجا هنرپيشه نداريم. مرد معترض: دستيار شما كه فيلم بايسيكل ران رو بازي كرد. آقاي زينال زاده اونجا وايساده. كارگردان: آقاي زينال زاده اونجا بايست و گريه كن. شما هم كنارش بايست. سي ثانيه وقت داري تا گريه كني وگرنه اخراجي. مرد معترض: توي نور نگاه نكن به آقاي مخملباف نگاه كن. كارگردان: [به زينال زاده] به من نگاه كن. 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10. مرد معترض: شما دو ثانيه رو يكي مي شماري. كارگردان: همين الان اشكش دراومده. مي خواين صورتش را چك كنيد و هركس اشك رو ديد بره. مرد معترض: من قبول دارم. كارگردان: اگه قبول دارين به سرعت برين و سعي كنين خوب گريه كنيد براي اين سينما. مرد سوم: خنده اگه بخواين داريم. 8.                          گفتگوي كارگردان با گروهي كه خود را شبيه بازيگران غربي مي دانند گروهي به زمين مي ريزند. تنها دختربچه اي كلاكت به دست ايستاده است. كارگردان: شبيه كدام هنرپيشه ايد؟ يك مرد: جودان بيكر. يك مرد: استيو مك كوئين. يك مرد: كرك داگلاس. يك مرد: جف بريج و هريسون فورد. ي مرد: جان داويس. يك مرد: آلن دلون. يك مرد: آرنولد شوارزينگر. يك زن: خب خيلي ها مي گن شبيه مرلين مونرو و يا جنيفر جونز هستم. پل نيومن: اگه از نظر قيافه به من دقت كنيد شبيه جوونيهاي پل نيومنم شايد بخندين ولي دوستام مي گن. كارگردان: بازي كن. پل نيومن: بازي كنم؟ يه تكه ورزش باستاني بازي مي كنم. كارگردان: پل نيومن كه ورزش باستاني ايرانو بازي نمي كنه. پل نيومن: از نظر حسي مي گم. كارگردان: با حس پل نيومن باستاني بازي مي كني؟ پل نيومن: با حس قديمي بازي مي كنم. كارگردان: پل نيومن رو بازي كن. [مي نشيند و بغل دستي خود را مشت و مال مي دهد.] ماساژش مي دي؟! بلند شو بازي كن. پل نيومن: بازي كنم؟‌نمي دونم اون چه جوري بازي مي كرده. كارگردان: پس چطور مي داني شبيه او هستي؟ پل نيومن: من خودم پل نيومنو نديدم، دوستام مي گن. كارگردان:‌حالا فكر كن يه خارجي هستي كه اسمش پل نيومنه. پل نيومن: خارجي ها بيشتر وسترن بازي مي كنن. كارگردان: وسترن بازي كن. پل نيومن تيراندازي مي كند و از تيراندازي او عده اي به زمين مي ريزند. كارگردان از پشت ميز تيراندازي مي كند. حالا از درگيري او و پل نيومن گروه گروه داوطلبان به زمين مي ريزند. كم كم معلوم مي شود كه صداي تيراندازي اسلوموشن شده صداي جازي است كه ازدهان يكي ازداوطلبان در مي آمده است. 9.                          گفتگوي كارگردان با مردي كه دوست دارد نقش منفي  بازي كند كارگردان: به شما چه نقشي مي آد؟ مرد منفي: من؟ كارگردان: بله. مرد منفي: معمولاً نقش منفي. كارگردان:‌ چرا نقش منفي؟ مرد منفي: به خاطر فيزيك صورتم كه به نقش منفي بيشتر مي خوره. كارگردان: نقش برات مهمتره يا مثبت و منفي اش؟ مرد منفي: مثبت و منفي فرق نمي كنه، مهم نظر كارگردانه. كارگردان: مگه تو آدم منفي اي هستي؟ مرد منفي: نه. كارگردان: مگه فقط تيپ ات مهمه؟ آيا نبايد با بازي هنرت رو نشون بدي؟ مرد منفي: چرا. كارگردان: فكر مي كني آدم بدي هستي يا خوبي؟ مرد منفي: فكر مي كنم خوبم. كارگردان: پس چرا به تو نقش منفي مي دن؟ مرد منفي: اين نظر كارگردانهاست. كارگردان: اگه خودت كارگردان بودي به خودت چه نقشي مي دادي؟ مرد منفي: منفي. كارگردان: منفي مي دادي؟! مرد منفي:‌بله منفي. كارگردان: چرا؟ مرد منفي: چون نقش منفي رو دوست دارم. كارگردان: مگه آدم بدي هستي؟ مرد منفي: نه. كارگردان: اگه شما كارگردان بودي به من نقش مثبت مي دادي يا منفي؟ مرد منفي: [فكر مي كند.] منفي. كارگردان مي خندد. 10.                     گفتگوي كارگردان با دو دختر شانزده ساله (آزاده و مريم) و فيض الله و دو فرزندش كارگردان: داخل آن كادر بايستيد. حال شما چطوره آقا فيض الله؟ چه عجب اومدين سينما؟ فيض الله: گفتم شايد حرفم به درد مردم بخوره. كارگردان: شما خانمها بياييد جلوكنار اينها بايستيد. اينها پسرهاي تو هستند؟ فيض الله: بله اين حميده، اينم حامده. كارگردان:‌ عموجان بازي كنين ببينيم. حامد: چه بازي اي كنيم؟ كارگردان: تو بازي كن. [بچه ها بي حركت ايستاده اند.] كارگردان: اينها كه بازي نمي كنند آقا فيض الله. از نظر من ردند. هركي نتونه همون اول بازي كنه رده. حالا چرا مي خواي اينها بازيگر بشن؟ فيض الله: توي مدرسه كار تئاتر و سرود مي كنند. كارگردان: اينها كي به دنيا اومدند. بعداز انقلاب؟ فيض الله: بعداز انقلاب؛ اون پسرم كه مي اومد زندان ملاقاتم مال قبل از انقلاب بود. كارگردان: شما چند سالتونه؟ آزاده: شونزده سال. كارگردان: با اولياتون اومدين؟ آزاده: نه متاسفانه. كارگردان: چرا؟ آزاده: نمي دونستيم. كارگردان:‌ما نمي تونيم بدون اجازه اولياءتون از شما فيلم بگيريم، چون شما زير هيجده سال هستين. آزاده: اگه از نظر شما اشكالي نداره با تلفن اجازه مارو بگيرين. چون ما مطلع نبوديم كه با آنها بيائيم. كارگردان:‌ شما بازي كنين ببينم... [نمي توانند] مردود. پدر تون قبل از انقلاب كجا بود؟ حامد: توي زندان سياسي. كارگردان: فيض الله چيكار مي كني؟ فيض الله: دلالي مي كنم. كارگردان: تو كه اون زمان به دنبال عدالت بودي،‌الان كه نمي خواي عدالت رعايت نشه و براي بچه هات پارتي بازي بشه. فيض الله: نه. من مي خوام اينا هنرمند بشن. كارگردان: بيا اينجا ببينم. عدالتشو بخواي اينها ردند. نظر تو چيه؟ فيض الله: من مي خوام اگه مي شه يه كاري براي بچه هام بكني. كارگردان: الان به دوربين نگاه كن و بخند. حالا گريه كن. فيض الله و ايسا اونجا. چهارتايي شروع كنين با هم بازي كردن. فيض الله حاضر: 1، 2، 3 بازي كنين... تو بازي كن ... ساكت فيض الله بازي كن. فيض الله: [بازي مي كند.] نمي تونم. نمي دونم چه كنم. خسته شدم. كارگردان: از چي؟ فيض الله: از زندگي. از اين روزگار. از اين بچه. كارگردان: تو چي؟ حامد: [بازي مي كند.] كدام گوسفند. قحطي همه جا را در برگرفته. كارگردان: تو. حميد: [بازي مي كند.] حال اي مرد نيك بدان كه پادشه سراست و بادافره شمشير. سرما به جانم افتاده. آتشي فراهم كن، شايد هم گوسفندي. كارگردان: همه رد شدين. اون بازي اي رو كه من مي خواستم انجام ندادين. اين همه راهو از يك شهر ديگر اومدين، بعد اينقدر شل  بازي مي كنين. هركس گريه اش زودتر دربياد معلومه به سينما عاشقتره. آزاده: من وقتي ناراحت مي شم گريه نمي كنم مي لرزم. كارگردان: الآن نارحت شدي؟ آزاده: من دارم مي لرزم. دستام يخه. بدنم يخه. كارگردان: من تا ده مش مي شمرم. اشك توي چشم هركس اومد... مريم:‌ ايناهاش. [چشمهايش را نشان مي دهد.] كارگردان: كو؟ بيا ببينم. براي چي گريه مي كني؟ مريم: لطفاً منو قبول كنين. [اشك مي ريزد.] كارگردان: يعني بازيگري براي تو اين قدر مهمه؟ مريم: خيلي مهمه. كارگردان: چرا؟ مريم: اين كارو دوست دارم. كارگردان: اين قدر مهمه كه گريه كني؟ مريم: اين قدر مهمه كه گريه كنم. كارگردان:‌پس گريه كن و بگو كه من مي خوام باري كنم. مريم: من مي خوام بازي كنم. [گريان] كارگردان: رو به دوربين بگو. مريم: من مي خوام بازي كنم. كارگردان: نفر دوم. چه كسي اشكش دراومد؟ آزاده: من گريه نمي كنم. ولي واقعاً دوست دارم بازي كنم. حتماً نبايد آدم ضعيف باشه و گريه كنه. من الان دارم مي لرزم، ولي دلم مي خواد بازي كنم. [به گريه مي افتد.] تورو خدامنو قبول كنين. اشك منو دارين درمي آرين. ديگه نمي تونم. دوست دارم توي فيلمها باشم. چقدر انتظار بكشم. كارگردان: انتظار چي رو بكشي؟ آزاده: چقدر بايد انتظار بكشم تا يه روز... كارگردان: مگه چند سالته؟ آزاده: باشه خوب دوست دارم. كارگردان: تو. فيض الله. فيض الله: [اداي گريه كردن را در مي آورد.] نمي دونم. اگه مي شد فيلم مي گرفتين بد نبود. اين همه زحمت و ذلت كشيديم اومديم بلكه قبول شيم. كارگردان: فيض الله آن موقع زير شكنجه هم گريه نمي كرد. شما آزاده: من اصلاً نمي تونم بگم كسي پارتي منه و اميدي به هيچ كس ندارم. يادمه از سه چهارسالگي پشت جعبه هاي انباري مون نقش بازي مي كردم. من اگه كسي نذاره بازيگر بشم، خودم در آينده يه فيلم مي سازم كه توي اون بازي كنم. خواستن، توانستن است. من به زور پدر و مادرم را راضي كردم. دوست دارم كه توي سينما قبولم كنند. [گريه مجال صحبت به او نمي دهد.] ديگه نمي تونم. كارگردان: تو؟ فيض الله: من هم همين طور اگه شانس بيارم. تو مي دوني چون در زندان در دوران شكنجه هم من تئاتر بازي مي كردم براي اونكه زندانيهارو از فشار روحي نجات بدم. كارگردان: تو راست مي گي اما بگو تويي كه به خاطر عدالت زندان بودي و به خاطر عقايدت هيچ چيز نخواستي، حالا حاضري حق اينهارو بخوري؟ فيض الله: نه. كارگردان: [رو به آزاده و مريم] خب اون آقا حقشو داد به شما. فيض اللله:‌من حتي اگه قبولم بشم راضي ام اين دختر  بازيگر بشه. كارگردان: نظر شما چيه؟ آزاده: مي خواين منم حق خودمو بدم به اين آقا؟! كارگردان: دوست داري برنده اين پنج نفر تو باشي يا كس ديگر؟ آزاده: دوست دارم راي گرفته بشه. كارگردان: نظر تو چيه؟ مريم: دوست دارم خودم برنده بشم. كارگردان: تو؟ آزاده: مثل اين. كارگردان: چه كسي خوب بازي كرد؟ فيض الله: [با خنده] من نفهميدم. چون مشغول بودم. كارگردان: ديديد راي گيري بي نتيجه است. آزاده: جداً مي خواين من راستشو بگم؟ كارگردان: بله. آزاده: خودم و دوستم. كارگردان:‌خودت؟ آزاده: خودم و دوستم. كارگردان: شما سه نفر اون پشت بايستيد. فيض الله بچه ها تو بگير اطرافت و از در برويد بيرون. اين هم يك تست است. [فيض الله و بچه هايش مي روند. رو به آزاده و مريم] واقعاً دلتون مي آد اينها برن؟ مريم: نه اينها هم بي گناه اند. آزاده: من ده درصد رو براي حساب دلرحمي مي گذارم و نود درصد رو براي هنر. تماشاچي چه گناهي كرده كه بايد از بازي بد اينها عذاب بكشه. كارگردان: از شما دو نفر هركس فكر مي كنه كه بازنده است، خودش بره. تا ده مي شمرم 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10. كي ميره؟ [رو به آزاده] تو برو. [آزاده مي رود. رو به مريم] دلل مي آد دوستت بره؟ مريم: نه. كارگردان: اونو برگردون خودت برو. [مريم مي رود. آزاده برمي گردد. رو به آزاده] حالا ارزش داشت دل چهار نفر برنجه و تو بموني؟ آزاده: نه. اما همان حساب ده درصد و نود درصد است. من فقط دلم مي خواد تماشاچي لذت ببره. من به فكر خودم نيستم. اما وقتي تماشاچي از اين فيلم لذت نبره، پس اين فيلم به چه درد مي خورده. اگه شما فكر مي كنيد من هم خوب بازي نمي كنم بايد برم. درسته سينمارو دوست دارم و براش مي ميرم. شب به عشق اين كار مي خوابم. هرشب خواب هنرپيشه هارو مي بينم. كارگردان: كات. [حالا مريم و آزاده كنارهم ايستاده اند.] از بين هنرمند بودن و انساني بخشنده بودن كدوم رو ترجيح مي دي؟ آزاده: مسلماً مردم يه آدم بخشنده رو بيشتر دوست دارند. كارگردان: اگه بموني هنرمند باشي ولي بري انسان باشي كدوم رو انتخاب مي كني؟ آزاده: برم انسان باشم. كارگردان:‌ بري انساني باشي؟ آزاده: بله. كارگردان: تصميم با خود توست. آزاده: من به خاطر انسانيت هنر رو انتخاب كردم. چون دقت كردم هنرمندها حتي براي يه پشه ارزش بيشتري قائل هستند تا يه آدم معمولي. كارگردان:‌ حالا مي ري يا مي موني؟ آزاده: واقعاً خرد مي شم اگه هنر رو بگذارم كنار. كارگردان:‌ اگه بموني هنرمند مي شي. اگه بري و نقش خودتو ببخشي انسان تري، تو هم همين جور. آزاده: من دوست دارم انسان تر باشم مي رم، اما خرد مي شم. كارگردان: انتخاب كن. سكوت. اگه مي خواين انسان باشين، برين. اگه ميخواين هنرمند باشين، بمونين. آزاده:‌مي ريم. [و مي روند.] كارگردان: اگه شك كردين برگردين. كارگردان: [در گوش زينال زاده] زينال. برو نگذار برن. 11.                     گفتگوي كارگردان و فيض الله فيض الله و بچه هايش برمي گردند. كارگردان: من با اون دو دختر صحبت كردم. گفتم بين هنر و انسانيت كدوم رو ترجيح مي دين. گفتن انسانيت رو. گفتم من خودم يك حس عاطفي دارم نسبت به فيض الله. به دليل اونكه با هم در گذشته زنداني بوديم و او جزو يكي از چند قهرمان مقاومت زير شكنجه است و حالا از من خواسته دو پسرش را هنرپيشه كنم و من نمي توانم برايش پارتي بازي نكنم. اون دو دختر حقشان را ببخشيدند به شما سه نفر. فيض الله:‌ متشكرم. كارگردان: الان از بين خودت و دو تا بچه ات ترجيح مي دي كدوم نقش اصلي فيلم رو بازي كنند؟ فيض الله: من اين دو تارو ترجيح مي دم. براي اينكه بعداً غر نزنند. كارگردان:‌تو پسرم كدوم رو ترجيح مي دي؟ حميد: پدرم رو ترجيح مي دم. كارگردان:‌ چرا؟ حميد:‌ چون حق خودشو به ما دوتا مي ده. كارگردان: تو چي؟ حامد: منم مي بخشم به پدرم. كارگردان:‌حالا چه كنيم؟ فيض الله: ما در اختيار شمائيم. كارگردان: اون دو دختر خيلي عاشق بازي در سينما بودند ولي آخر نقششون رو بخشيدند به شما. حس شما راجع به آنها چيه؟ فيض الله: بيرون كه آمدند گفتيم مارو هم دعا كن. بالاخره ما هم گرفتاريم. ازش خواهش كردم دعا كند. چون گريه اش واقعاً از ته دل بود. كارگردان:‌الان فيض الله پسرهاشو ترجيح مي ده يا اون دو تا دخترها رو؟ سه شماره وقت دارين. رو به در. چشمهاتونو ببندين. يك قدم ازهم فاصله بگيريد [فيض الله و بچه ها رو به در مي ايستند و چشم مي بيندند و از هم فاصله مي گيرند تا از هم بي اطلاع باشند.] هركس دوست داره خودش بازي  كنه بمونه،‌هركس دوست داره نقششو ببخشه به اون دخترها راه بيفته. 1، 2، 3. [فيض الله و بچه هايش مي روند.] فيض الله دخترها را صدا كن بيان تو و بگو ماهم بخشيديم به شما... ناراحت نيستي دارين مي رين؟ فيض الله: نه عزيزم. چرا نارحت باشم؟ 12. گفتگوي كارگردان و دو دختر شانزده ساله كارگردان: زود بياين اينجا. چي فكر مي كنين؟ آزاده: من مي خوام هم هنرمند باشم، ‌هم انسان. مريم: مي شه اين كارو كرد. كارگردان:‌ ولي شما كه انتخاب كرديد و رفتيد؟ [مريم از شرم سرخ مي شود و نمي داند چه كند.] آزاده:‌ وقتي كه رفتم فكر كردم مگه نمي شه هم هنرمند بود و هم انسان. مريم: لازمه هنرمند بودن... آزاده: ... انسان بودنه. مثال زدم. يه هنرمند ممكنه يه پشه روخيلي قشنگتر از يه آدم معمولي ببينه. اين خودش يه انسانيته. من اون بالا كه رفتم متوجه حرفم شدم. مريم: هنرمندي كه انسان نباشه... آزاده: هنرمند نيست. كارگردان: نيست؟ آزاده: نه. كارگردان: پس چرا نبخشيديد نقشتون رو؟ مريم: گفتيم كه مي بخشيم. كارگردان: ولي باز كه برگشتيد! مريم: خب... آخه. [و گونه اش از شرم سرخ سرخ مي شود.] كارگردان: حالا واقعاً دلتون مي خواد بازي كنين؟ مريم: خيلي. آزاده: خيلي دوست داريم. كارگردان: تمام اين نيم ساعتي كه اينجا هستيد همه اش ضبط شد و توي فيلم هست. شما هنرپيشه هاي اصلي فيلم شديد. حالا هنرپيشه ايد. آزاده: من مي تونم از شما يه سئوال بكنم؟ كارگردان: بله. آزاده: اگه به شما بگن سينمارو كنار بذاريد تا انسان باشيد، خودتون چيكار مي كنين؟... واقعاً كنجكاوم بدونم. كارگردان: [مدتي سكوت مي كند.] من پرسيدم، احساستون چيه از اينكه هنرپيشه شدين؟ آزاده: من باور نمي كنم. كارگردان:‌ چرا نه؟ آزاده: از خوشحالي باور نمي كنم. كارگردان:‌ولي واقعاً شدين. حالا از خوشحالي مي خوام بخندين. آزاده: نمي دونم خنده ام مياد يا گريه ام؟ [حالتي بين خنده و گريه را دارد.] كارگردان: هركاري دلت مي خواد بكن. آزاده: دلم مي خواد زود برم به يه نفر بگم. كارگردان:‌به كي؟ آزاده: به بابابزرگم. چون واقعاً دوست داشت. كارگردان:‌ دوست داشت؟ [آزاده با سرتأئيد مي كند.] تو دلت مي خواد به كي بگي؟ مريم: به پدرم. كارگردان: بگي چي؟ مريم:‌ بگم بالاخره به آرزوم رسيدم. كارگردان: مرسي. مي دويد دم در و بلافاصله برمي گردين. تو به پدربزرگت مي گي، تو هم به پدرت. بدويد، برگرديد. [تا دم پله ها مي دوند و برمي گردند.] آزاده: بابابزرگ آخرش هنرپيشه شدم. توي فيلم آقاي مخملباف. از خوشحالي نمي دونم چيكار كنم. هم گريه ام مياد هم دلم مي خواد بخندم. كارگردان:‌ تو. مريم: بابا اون فيلمي كه روزنامه آگهي كرده بود يادت مياد؟ من توش قبول شدم و حالا هنرپيشه ي فيلم هستم. كارگردان: قسمت آخرش رو خوب بازي نكرديد، دوباره رد شديئ. [دو دختر جا مي خورند.] باور مي كنيد رد شدين؟ آزاده: نه. كارگردان: نه؟ آزاده: باور نمي كنم. مريم: بالاخره ما هنرپيشه شديم يا نه؟! كارگردان:‌ توچي فكر مي كني؟ آزاده: نمي دونم ... فكر مي كنم ... هنرپيشه شدم. كارگردان: شدي؟ آزاده: خب شدم ديگه. خلاصه اين نقش بود. ممكنه يه هنرپيشه نقشش رو بد بازي كنه اما يه هنرپيشه است. مريم: منم همين طور فكر مي كنم. هنرپيشه شدم. كارگردان: شدي؟ مريم: بله. كارگردان: كدوم هنرپيشه تر شدين؟ آزاده: نمي دونم. مريم: من كه نمي تونم به كار هردوتامون قضاوت كنم. كارگردان:‌مي تونين دوباره گريه كنين؟ آزاده: نمي دونم. اون بارهم فكر نمي كردم گريه كنم. كارگردان:‌ اگه بتونين گريه كنين هنرمندين. اگه نتونين معلومه كه من تونستم اون بازي رو از شما بگيريم. از الان تازه شما مي تونيد خودتون رو نشون بدين. اگه گريه كنيد قبوليد وگرنه، نه. مي تونيد؟ چون يه نرپيشه هرلحظه كه بخواد مي تونه گريه كنه، حتي اگه خوشحال باشه و هرلحظه مي تونه بخنده، حتي اگه ناراحت باشه. مريم: من فكر مي كنم شما تعداد زيادي هنرپيشه مي خواين، پس ما هم مي تونيم هنرپيشه باشيم. كارگردان: ولي من كسي رو مي خوام كه تا ده ثانيه بعد گريه كنه. آزاده: چرا اينقدر سختگيري؟ كارگردان: سينماست كه بير رحمه دخترم. يا گريه كنيد يا بريد. 1، 2 مريم: مي شه نشمريد؟ [سكوت مي شود. پس از چند ثانيه] كارگردان: ده شماره شد و شما گريه نكرديد، برين. شما انسان بودين اما هنرمند... عواطفش رو تو دستش به بازي مي گيره،‌برين، شرمنده ام. آزاده: چرا بايد بريم؟ كارگردان: براي اينكه نمي تونيد هر وقت كه مي خواين گريه كنيد. سينما جاي كساني است كه عواطفشان رو در هرلحظه كه مي خرند، مي فروشند. پس رديد. مريم: هيجان ما زياده نمي تونيم گريه كنيم. كارگردان: پس چطور مي خواي وارد سينما بشي؟ درحاليكه اگه به تو بگن اين  قرارداد رو امضاء كن و پول بگير اما هروقت ما خواسستيم گريه كن و يا بخند تو نمي توني. مي توني احساستو هروقت كه لازمه بفروشي؟ نمي دوني سينما بي رحمه؟‌نديدي چطور براي اينكه از در وارد بشن، نزديك بود دست و پاي همديگر رو بشكنند؟ براي اونكه مشهور شن، پولدار شن. مي تونين هروقت لازمه گريه كنين؟ مريم: نمي دونم. كارگردان: پس توي زندگي هم موفق نيستي. نيمي از موفقيت زنها اينه كه هروقت لازم شد ترحم انگيز باشن وگرنه حتي گليم خودشونم نمي تونن از آب بكشن بيرون. گريه كن تا موفق بشي. گريه كن. گريه كن. گريه كن. گريه كن. گريه كن. گريه كن به اين زندگي كه بايد گريه كرد تاتوش بشه زندگي كرد. آزاده: نمي تونم. هنررو دوست دارم ولي نمي تونم گريه كنم. چند لحظه پيش تونستم. كارگردان: ولي اون عكس العمل واقعي تو بود نه هنرت. تو متاثر شده بودي. هنرمند كسي است كه صميمي ترين عواطفش رو مي گذاره كف دستش تا بفروشه. خنده. گريه. تو يه آدم واقعي هستي ولي هنرمند نيستي. گريه كن. گريه كن. گريه كن. يا گريه كنيد يا برويد. ما به دنيا كه مي آييم با گريه مي آيم از دنيا هم كه مي ريم برامون گريه مي كنند. وسطش هم بايد خودمون انقدر گريه كنيم تا با اشكهامون شسته بشيم، زلال شيم، بزنيم بيرون. گريه كن تا ببينم هنرت رو. پس بخند. يا گريه كن يا بخند. آزاده: بخندم؟ كارگردان:‌يا گريه يا خنده؟ آزاده: [از خود بي خود شده است.] من دلم مي خواد به اين زمونه بخندم. گريه ام نمي آد؟ به چي اش گريه كنم؟ من ضعيف نيستم. من گريه نمي گنم. اين زمونه خنده داره. بچه به دنيا مي آد، گريه مي كنه،‌از دنيا مي ره براي گريه مي كنن،‌چرا وسطش هم بايد گريه كنه؟ دلم مي خواد بخندم. كارگردان: بخند. آزاده: زمونه نبايد منو گريه بندازه. بايد منو بخندونه. من مي خوام بخندم. مي خندم. مي خندم. خوب مي كنم. زمونه بايد منو بخندونه. من باهاش مبارزه مي كنم. من گريه نمي كنم، من مي خندم. كارگردان: بخند. آزاده: مني مي خندم. كارگردان: [به مريم كه گريه مي كند و گاهي مي خندد.] پس چرا گريه مي كني؟ حالا نوبت خنديدنه. حالا اگه بخندي قبولي. درد اينجاست كه وقتي بايد بخندي، آدم گريه اش مي گيره. آزاده:‌ واقعاً آدم خنده اش مي گيره براي اينكه قبول شه مي خنده. براي اينكه رد شده گريه مي كنه. چرا بايد اين طور باشه. اصلاً چرا بايد بخنده؟ چرا بايد گريه كنه؟ كارگردان: مرسي. شما قبول شدين. دستمزد تونم همين الان مي گيرين. آقاي مدير توليد، با اينها قرارداد بنويس و بابت همين مقدار بازي پنجاه هزار تومن بده به اين يكي، پنجاه هزارتومن هم بدم به اون يكي. آزاده: هنرمند انقدر بي ارزشه. بهش پول مي دن مي گن برو؟ كارگردان: خواستيم فقط حقتون خورده نشه. مريم: ما بريم تا كي؟ كارگردان: مگه نيومده بودين بازيگر بشين؟‌حالا بايد دستمزدتان رو بگيرين ببينين مزه مي كنه؟ آزاده: من به خاطر پول نيامدم، نمي گيرم. كارگردان: پس براي چي اومدي؟ آزاده: براي ديدن چنين صحنه هايي. خواستم ببينم چه جوري يه بازيگري كه هيچ كي رو توي اين دنيا نداره وارد اينكار مي شه. كارگردان:‌شما وارد سينما شدين، اما وقتي وارد سينما شدين، درهارو به روي بقيه نببندين ها. نگيد حالا ديگه قلعه شاه مال منه. كس ديگه نياد. مريم: نه. من چون خودم از سيزده سالگي خيلي تلاش كردم و پدر و مادرم آن وقت راضي نبودند، پس خودم به تنهايي دنبال اين كار مي رفتم. به هرجايي و هركسي رو انداختم اما كسي رو پيدا نكردم. پس هيچ وقت اين كار رو در مورد يك نفر ديگه انجام نمي دم. و اجازه نمي دم اينقدر عذاب بكشه. كارگردان: حالا شما شدين سوژه فيلم ما. از بين پنج هزار نفر شما انتخاب شدين. اجازه مي دين فيلم بعدي شما نباشيد و يكي ديگه از اون پنج هزار نفر جاي شما بازي كنه. آزاده: من فكر مي كنم همه حق دارن بازي كنند. حالا فيض الله و بچه هايش هم برگشته اند و كنار دخترها ايستاده اند. كارگردان: خيلي خب، كلاكت رو كي دوست داره دستش بگيره؟ آزاده: دست اين باشه بهتره. كارگردان:‌پس روي اون كلاكت بنويس، پايان. همه فيلم بازي كردين. جاي براي همه تون بود. سينما براي يك عده خاص هم نيست. اگه سينما قراره از زندگي بگه، پس جا براي همه است. بگير بالاي سرت پسرم تا نور به كلاكت بخوره. همه لبخند بزنين و احساستون رو بگين؟ مريم: خوشحالم. آزاده:‌ خيلي خوشحالم. حامد: خوشحالم. فيض الله: خوشحالم حميد: خوشحال. كارگردان:‌ مرسي. خداحافظ. همه گروه از در برين بيرون. با دوربين هم خداحافظي كنيد. همه گروه ازجمله فيلمبردار، صدابردار و كارگردان هم خارج مي شوند. يكي از گروه: خداحافظ. صدابردار: من مي خوام برگردم. لحظه اي بعد همگي به همراه دهها نفر از داوطلباني كه در حياط بوده اند برمي گردند. صدابردار صداهاي ضبط شده را كنترل مي كند. كارگردان:‌ [رو به داوطلباني كه تازه وارد سالن شده اند.] ببخشيد معطل شديد، چند نفر اومده بودند تست بشن، اونقدر عكس العملهاشون خوب بود كه شدند سوژه فيلم ما. خواهش مي كنم خودشون توضيح بدن. مريم: از هفته قبل كه آگهي رو خونديم،‌متاسفانه نتونستيم براي روز اول بيايم. البته خوشبختانه چون مثل اينكه خيلي شلوغ شده بود. امروز اومديم اول ما را نمي پذيرفتند،‌چون ما شانزده سالمان بود و پدر و مادرمان همراهمان نبودند. وقتي داخل آن كادر ايستاده بوديم،‌خيلي دچار هيجان بوديم. من خودم تمام بدنم مي لرزيد. كارگردان: چه توصيه اي دارين براي اونهايي كه امتحان مي دن؟ آزاده: واقعاً دلسرد نشن. صدابردار صداي ضبط صوت را كنترل مي كند. كارگردان:‌ اما وقتي وارد سينما شدين درهارو به روي بقيه نبندين ها. آزاده:‌ هرچي به شما مي گن برين شما بازيگر نمي شين شما نااميد نشين. كارگردان: خواهش مي كنم آقايان دوباره بيرون بايستند. خانمها بمونند تا اين دو تا خانم ازشون امتحان كنند، ببينيم بقيه هم قبول مي شن يا نه؟ حالا شما جاي من هستيد و بايد كارگرداني كنيد. ببخشيد، خانمها بمانند، آقايان بيرون. لطفاً يك دوربين رو بگذاريد اين جا. گروهي از خانمها جلوي آزاده و مريم مي ايستند. 12.                     گفتگوي مريم و آزاده با دختران ديگر آزاده: خانم بهاره كدامتون هستين؟ بهاره: من هستم. آزاده: چرا اومدين اين جا؟ بهاره: براي اينكه به هنر علاقه مندم. آزاده:‌چي از هنر مي دوني؟ بهاره: من از بچگي به هنر علاقه داشتم. من مي خواستم توي رشته هنر شركت كنم. آزاده: هر هنري يا فقط بازيگري؟ بهاره: همه هنرهارو دوست دارم. مريم:‌پس چرا بازيگري رو انتخاب كرديد؟ آزاده: مي توني بري سراغ هنرهاي ديگه، مي توني نقاش بشي. بهاره: نقاشي هم مي كنم. آزاده: پس برات فرقي نمي كنه كه چه هنري باشه؟‌حالا اگه ماتو رو رد كنيم و نگذاريم كه بازيگر بشي،‌چه احساسي پيدا مي كني؟ بهاره: ناراحت مي شم. مريم: ‌چرا ناراحت مي شي؟ آزاده:‌ به تو مي گم برو نقاش شو، چون تو به همه هنرها علاقه مندي نه فقط به سينما. بهاره: به بازيگري هم علاقه دارم. آزاده: پس بازيگري رو بيشتر دوست داري؟ بهاره: بله. آزاده: حالا اگه من تورو رد كنم چكار مي كني؟ بهاره: ناراحت مي شم. آزاده: ناراحتيتو به من نشون بده. مريم: گريه ام مي كني؟ آزاده: گريه كن. بازيگري ديگه؟‌ براي من گريه كن. شما هم گريه كن. دختر معترض: من هيچ وقت گريه نمي كنم. آزاده: چرا گريه نمي كني؟ دختر معترض: من به خاطر يك نقش اصلاً گريه نمي كنم. مريم: پس علاقه نداري. برو دختر معترض: مگه گريه كردن دليل علاقه است؟! مريم: به هنرمند وقتي ميگن بخند مي خنده،‌وقتي ميگن گريه كن گريه مي كنه. آزاده: بايد گريه كني. دختر معترض: هنرمند وقتي لازم باشه گريه مي كنه. اما اگه شما الان منو رد كنين، ناراحت مي شم، اما گريه نمي كنم. آزاده: تو هنرپيشه اي و من مي خوام از گريه تو در فيلم استفاده كنم. دختر معترض: بايد شرايط جور باشه تا آدم گريه كنه. مريم:‌ اون در زندگي روزمره آدمه، وقتي فيلم بازي مي كني فرق مي كنه. دختر معترض: آدم بايد احساس دروني اش وادار به گريه اش كنه،‌من الان هيچ برانگيختگي اي ندارم. آزاده: پس سينمارو دوست نداري؟ دختر معترض: اگه بخواين مي خندم. اما آمادگي گريه رو ندارم. مريم: تو رد شدي به خاطر اين موضوع گريه كن. آزاده: ببين تو بازيگري رو دوست داري و به اين عشق اومدي اين جا. حالا من نمي گذارم تو بازيگر بشي. گريه كن. مريم: همه رد شدين، كي گريه مي كنه؟ آزاده:‌ ناراحتي اتون رو با چي نشون مي دين؟ من نديدم كسي ناراحت باشه و بخنده. دختر معترض: من عصبي بشم مي خندم. مريم:‌ جدي مي گم ردين. اما من ناراحتي رو توي صورت هيچ كدوم نمي بينم. فكر مي كنين شوخي مي كنم. شوخي نيست. گريه نكنيد ردين. آزاده: كي مي تونه الان يه نقش بازي كنه؟ فوري بازي كن. دختر دوم: چي بازي كنم؟ آزاده: هرچي آماده اي. دختر معترض: شما منظورتون اينه كه ما تئاتر بازي كنيم؟ مريم: شما از كجا فهميديد كه اينجا بازيگر مي خوان؟ دختر معترض: از روزنامه. مريم: درهمون روزنامه نوشته بود كه هركس مي آد يك قطعه براي اجرا آماده كنه. آزاده: تا ده مي شمارم. هركدام گريه كرديد قبوليد، گريه نكرديد ردين، ديگه هم اينجا پيداتون نشه. مريم: چون هنرمندي كه نتونه گريه كنه... آزاده: پس چيكار مي خواد بكنه؟ عده اي براي گريه دست به صورت مي برند. مريم: دستاتون رو نگيرين جلوي صورتتون. آزاده: گريه واقعي. من نمي گذارم شما هنرپيشه بشين. منو گذاشتن داور تاكسي رو كه لياقت داره انتخاب كنم. مريم: چرا گريه مي كني؟! دختربچه: حتماً بايد گريه كنيم؟ مريم:‌ هركي گريه كرد بمونه، بقيه برن. آزاده: شما، شما، شما بمونين. بقيه بيرون. دختربچه: مي شه من الان گريه كنم؟ آزاده: براي آخرين بار فرصت مي دم. مريم:‌ده ثانيه ديگه آزاده: هركس گريه نكرد بره. من كارگردانم و از تو مي خوام گريه كني. دختر معترض: آخه خانم عزيز! من الان نمي تونم گريه كنم اين چه كاريه؟ آزاده: توي سناريو نوشته بايد گريه كني. دختر معترض: آخه من بايد از موضوع فيلم باخبر باشم تا احساساتي بشم. گريه كه الكي نيست. مريم: اين يه متن غم انگيزه و الان يه اتفاق مهم افتاده، گريه كن. دختر معترض: آخه من بدبخت بايد سناريو رو بخونم تا بعد گريه كنم. كارگردان، آزاده و مريم را از پشت ميز بلند مي كند و دوباره پشت ميز مي نشيند. 13.                     گفتگوي كارگردان با مريم و آزاده و دختران ديگر. كارگردان: بسيار خب،‌ حالا دوباره شما دوتا كنار اونها بايستيد. در سينما وقتي دوربين شوت مي كنه، هنرپيشه بايد اين آمادگي رو داشته باشه تا گريه كنه يا بخنده. حتي ممكنه ناراحت باشه، اما مجبوره بخنده. يا خوشحال باشه ولي مجبوره گريه كنه. چون ما مثل تئاتر فرصت نداريم حس بگيريم. همه چيز در لحظه است. حالا ما تست مي كنيم ببينيم شما در سينما مي تونين گريه و خنده رو در لحظه و واقعي دربيارين. بيست ثانيه وقت دارين. دختر معترض: اشك يا ميميك گريه؟ كارگردان: هركس هرطور آماده است. 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20. يك قدم جلو. شما گريه كردين؟ همه مي كوشند گريه كنند. فقط دختربچه گريه مي كند. آزاده و مريم بهت زده ايستاده اند. آزاده: احساس كردم اشك توي چشمام جمع شد ولي بيرون نيامد. كارگردان: سخته از آدم بخوان گريه كنه، نه؟! آزاده: خيلي. كارگردان: پس تو چه جوري عين من با اين بيرحمي مي خواستي اينها گريه كنند؟ [آزاده سكوت مي كند.] كارگردان: [رو به مريم] تو چه حسي داري؟ مريم: نگرانم. كارگردان: چرا؟ مريم: براي اينكه نمي دونم بالاخره قبول مي شيم، نمي شيم؟ كارگردان: ‌تو؟ آزاده: من مثل اول ناراحت و مضطربم. كارگردان: پشت اين ميز چه حسي داشتي؟ آزاده: اول فكر مي كردم كه نتونم،‌وقتي شروع كردم ديدم يواش يواش دارم مي تونم. كارگردان: بسيار خب بيا اين كلاكت رو بردار. كنار هم بايستيد. تخته روبهش مي گيم كلاكت. طوري بايستيد كه همه ديده بشن. شما بنشينيد كنارهم. روي كلاكت بنويس. مريم: چي بنويسم؟ كارگردان:‌ بنويس ادامه دارد. بگير بالا، بالاتر. حالا آخر فيلم رو دوست دارين بخندين، يا گريه كنين؟ دختر معترض: بخنديم بهتره. بهتره پايان خوشي داشته باشه. كارگردان: كات. تابستان 1373     

بخشي از كتاب:  فيلمنامه:  سفر قندهار


افغانستان، هنگام كسوف خورشيد، ( زمان گذشته ) در آسمان ماه مانع از ديدار خورشيد است، در زمين برقع مانع از ديدار روي زنان. نفس، برقع از روي خويش بالا مي زند. چشم ها و گوشوار آبي رنگش در نوري كه از سوراخ هاي برقع بر او تابيده پيدا مي شود. زن بازرس: ( به زبان پشتو ‌) اسمت چيه؟ نفس: نفس       زن بازرس: ( به پشتو ) تو كي هستي؟ نفس: ( به پشتو ) دختر خاله عروس.  برقع مي افتد كه دوباره مانع از ديدار روي نفس شود.   آسمان افغانستان، سه روز قبل از كسوف، (‌زمان حال ) نفس با لباسي ديـگردر هليكوپتـر نشسته است و در ضبط كوچكي كه به همراه دارد، براي خواهرش سخن مي گويد. هليكوپتر ازكوه هاي مرتفع و رنگارنگ افغانستان مي گذرد. نفـس: ( به انگليسـي) من هميشه از زندان هايي كه زنان افغاني را به بند كشيده گريخته بودم اما اكنون در همه آن زندان ها اسيرم، فقط به خاطر تو خواهرم. برايم نامه مي نوشتي كه اوضاع افغانستان بدتر شده، مدارس دخترانه تعطيل شده و زن ها از جامعه حذف شده اند و تو نا اميد بودي و من داشتم آماده مي شدم كه يك راهي گير بيارم كه تو را از افغانستان خارج كنم، تا اين كه تو آن نامه را نوشتي و منو دستپاچه كردي كه مي خواي به هنگام آخرين كسوف قرن بيستم، خودتو بكشي و براي من نوشته بودي: تو كه در جاي بهتري زندگي مي كني، سعي كن هر چه مي خواي از زندگي برداري. خلبان: ( به انگليسي با لهجه پاكستاني ) تو اين همه سرو صدا چي رو داري ضبط مي كني؟ نفس: اين ضبط صوت هم جعبه سياه منه. مي خوام اگه سقوط كردم، يا برنگشتم، علتش معلوم باشه. خلبان: كي نامه خواهرت را دريافت كردي؟ نفس:‌ يك ماه قبل. البته نامه دو ماهه توي دست مهاجرين بوده تا به من رسيده. خلبان: پس چرا حالا كه سه روز مونده به كسوف،‌اومدي؟ نفس: بيست و پنج روزه كـه تـوي راهم. خـواستم از طريق ايران يا پاكستان يا تاجيكستان بيام،‌چون من خبرنگارم و ازوضعيت زن ها تو اين كشورها گزارش چاپ كردم، اون ها هم به سختي به من ويزا مي دن. نفس: (‌دوباره صداي خودش را ضبط مي كند). الان با هليكوپتر صليب سرخ دارم خودمو از شمال افغانستان به كنار مرز ايران و جنوب افغانستان مي رسونم. و اميدوارم از نزديك ترين راه به قندهار برم. تا زمان كسوف فقط سه روز وقت دارم. خلبان آماده مي شود و با چتر پاي مصنوعي به زمين مي ريزد. از بي سيم صداي يك زن شنيده مي شود. مگدا: مگدا صحبت مي كنه امروز خيلي سرمون شلوغه. يه مرد چهل ساله، پاي چپ، قطع شده ازران، حدود70 سانتي متر. يه مرد جوان 22 ساله،  هردو پا، قطع شده از زانو، حدود 40 سانتي متر. يك مرد 65 ساله، هر دو پا، قطع شده از مچ. يه پسر بچه 9 ساله، هر دو پا، قطع شده از ران.   اردوگاه افاغنه در كنار مرز ايران، ساعتي بعد: نفس به همراه سرپرست اردوگاه مي رود. از كنار آن ها كودكان افغان كه درحال بازي هستند، مي گذرند. سرپرست اردوگاه: (‌رو به نفس ) حالا كه شما تصميم گرفتين حتماً برين افغانستان، من يك خانواده مطمئني رو پيدا مي كنم كه با اون ها برين. ولي هركجا از شما سئوال كردن، بايد بگين زن يا دختر اون خانواده هستين كه به شما مشكوك نشن. حالا بريم پيش دخترهايي كه امروز بر مي گردن افغانستان.   مدرسه دختران افغان، در اردوگاه، دقايقي بعد: دختران افغان در لباس هاي رنگارنگ و با چهره هايي ازاقوام گوناگون سرصف ايستاده اند. نفس ناظر آن هاست و سرپرست اردوگاه با آن ها وداع مي كند. سرپرست اردو گاه: امروز آخرين روزي است كه شما به مدرسه اومدين. وقتي بر مي گردين به افغانستان، ديگه نمي تونيد به مدرسه برين و خانه نشين مي شين، ولي نبايد نا اميد بشين. اگرديوار ها بلندن، آسمون از اون بلند تره. بالاخره يك روز مردم دنيا متوجه مي شن و به كمك شما مي آن. اگر هم مردم دنيا به كمك شما نيومدند، خودتون به خودتون كمك كنين. اگه دنياي خونه براي شما كوچيكه، چشم هاتونو ببندين و تصور كنين كه يك مورچه اين. وقتي آدم مورچه باشه، خونه تنگ هم براش بزرگ مي شه. معلم زن: دست بزنين. بچه ها دست مي زنند. معلم زن مدرسه مي كوشد، به دختران آموزش دهد كه چگونه از برخورد با مين پرهيز كنند. او عروسك هايي را به اطراف مي پراكند. معلم زن: خوب حالا با هم تمرين مي كنيم. من يك عروسكو مي اندازم اين جا، پامو مي ذارم روش، اگه صدا داد، يعني من كشته شدم. حالا چشم هامو مي بندم و بقيه شو مي اندازم. نفس: (در ضبط براي خـواهـرش گزارش مـي دهـد.) اين جا،كنار مـرز، به دخترهـايي كه به افغـانستان برمي گردند، آموزش مي دن كه چرا بايد به سوي اون عروسك هايي كه تو در راه فرار از قندهار به سوي شون رفتي، نرن، تا مثل تو پاشونو از دست ندن. يكي از عروسك ها جلوي دختر نابينايي مي افتد. او با شنيدن صداي عروسك روي دامن خود ضرب مي گيرد و مي خواند دختران خردسال افغان با پاهاي برهنه ازكنارعروسك ها عبور مي كنند و مراقبند كه پاي آن ها با عروسك ها تماس پيدا نكند. نفس (درضبط) خوبه كه تو نمي دوني در بيست سال گذشته، درهر 5 دقيقه يه نفر توي افغانستان از مين، يا از جنگ، يا از گرسنگي و خشكسالي مرده اند والا در هر 5 دقيقه، يك بار نا اميد مي شدي و مي خواستي  خودتو بكشي.   حياط مسجد اردوگاه، ساعتي بعد: خانواده هاي افغان كه هر يك از قومي متفاوتند، زير آرك هاي ايوان مسجد جمع مي شوند تا عكاس اردوگاه از آن ها عكس بگيرد. نفس ناظر بر آن هاست و منتظر است تا سرپرست اردوگاه، خانواده اي را براي همراهي نفس تا قندهار انتخاب كند. نفس هم چنان آنچه را در اطرافش اتفاق مي افتد، براي خواهرش در ضبط صوت كوچك همراهش گزارش مي كند.    نفس: سرپرست اردوگاه همه خانواده هايي راكه به افغانستان باز مي گردند جمع كرده تا عكس بگيرند،كه من بتوونم يك خانواده رو انتخاب كنم و به عنوان همسر سوم يا چهارم به همراهشون برم. بيش از مردان  از عكس العمل زنان نسبت به خودم نگرانم. متأسفانه صورت زن ها پوشيده است و من نمي تونم احساس اونا رو نسبت به خودم بفهمم. عكاس: (به يك خانواده ) كمي عقب تر. به دوربين نگاه كنين. يك، دو، سه. نفس: من نمي دونم كه آيا اين دولت فعلي افغانستانه كه زن ها رو مجبور كرده كه زير برقع برن، يا اين فرهنگ افغانه كه دولت را مجبور كرده تا زن ها رو زير برقع نگهداره. عكاس: ( به خانواده اي ديگر) به دوربين نگاه كنين، خوبه. نفس: درافغانستان هرقومي، نامي وچهره اي داره: هزاره، ازبك، تركمن، تاجيك، قرقيزي، نورستاني، مغول … اما زنان افغان كه نيمي ازجامعه افغان رو مي سازن، نه نامي دارن نه چهره اي، چرا كه همه پوشيده اند. شايد به همين دليل به اونا سياه سر مي گن.   شبستان مسجد اردوگاه، دقايقي بعد: نفس جايي ايستاده است و سرپرست اردوگاه پيرمردي را كه پدر خانواده اي است به سوي نفس مي برد. سرپرست اردوگاه: اون سياه سررو مي بيني؟   پيرمرد: بله. سرپرست اردوگاه: حاضري به شما صد دلار بده، اون سياه سر رو صحيح و سالم به قندهار برسوني؟ و اگر بين راه كسي ازشما سؤال كرد كه اين زن كيه، حاضري ظاهراً او را به عنوان زن چهارم خود اعلام كني؟ پيرمرد: ظاهراً چرا؟ من دو تا زن هزاره دارم، يك زن پشتو زبان دارم، يك زن ازبك هم داشتم كه مرد. يك زن تاجيك هم اگر بگيرم، تمام افغانستان توي خانه من جمعند…(به نفس مي رسند) خانوم سلام. نفس: سلام. پيرمرد: من دو تا شرط دارم. شرط اول اينه كه  صد دلار كمه، دويست دلار بدين. شرط دوم اينه كه بايد برقع سر كنين. چون كه ما مرد هستيم و غيرت داريم. سرپرست اردوگاه: برقع به خاطر امنيت شما خيلي خوبه. چون توي راه كسي نمي فهمه زير برقع كيه. پيرمرد: (رو به دخترش كه آن سوي شبستان نشسته) نور بي بي چادر مادرت رو بيار.   حيات مسجداردوگاه، لحظه اي بعد: نفس برقع زن مرده پيرمرد را بر سر مي كشد و در جمع خانواده پيرمرد، زير آرك هاي ايوان شبستان مي ايستد تا از آن ها عكس گرفته شود. عكاس: همه به دوربين نگاه كنيد. يك، دو، سه. مردي كه نماينده سازمان ملل است، پرچمي را به دست پسر كوچك خانواده مي دهد و به هر يك از اعضاي خانواده اسكناسي بيست دلاري مي دهد. نماينده سازمان ملل: اين پرچم سازمان ملل رو بذارين جلوي ماشين، براتون امنيت مي آره. يكي بيست دلارهم بهتون مي ديم كه خرج برگشت تون به افغانستان باشه. يادتون باشه عكس هاتون توي پرونده تون هست كه نرين افغانستان و دوباره برگردين توي صف وايسين كه دلار بگيرين. فهميدي  پدر جان؟ (رو به نفس) خانوم شما دلار. نفس: ( برقع را بالا مي زند) نه نمي خوام.   گز زارهاي كنار مرز ايران و افغانستان، ساعتي بعد: خانواده پيرمرد به همراه نفس با يك ريكشاي پاكستاني به سوي افغانستان مي روند. نفس راديو همراهش را روشن مي كند گوينده راديو ايران از كسوف مي گويد. گوينده راديو: با سلام به شما شنوندگان عزيز، به خبري از كسوف توجه كنيد. آخرين كسوف طولاني قرن بيستم، تا دو روز ديگر اتفاق مي افتد. كسوف از غرب ايران وارد و از شرق به سوي افغانستان خارج مي شود و از آنجا به نيم قاره هند مي رود.   قهوه خانه مرزي، ساعتي بعد: بناي قديمي قهوه خانه در شن زار بيابان فرو رفته و شاگردان قهوه چي بر روي رملي كه قهوه خانه را محاصره كرده،از مشتريان پذيرايي مي كنند. نفس خود را به پيرمرد مي رساند و برقع را از روي خويش بالا مي زند. نفس: پدرجان دير شد چرا نمي ريم؟ الان يك ساعته شما اينجا وايسادين و دارين غذا مي خورين. پيرمرد: ( در حال نان خوردن است. ) شما نون نمي خورين؟ نفس: نون مي خوام چيكار! ديرم شد. پيرمرد: شما اول برقع را پائين بندازين. ما مرديم. غيرت داريم. ايمان داريم. نبايد زن ما رو مرد ديگه ببينه. مردم به ما طعنه مي زنند كه اين بي غيرت رو ببين، زنش برقعش رو پائين نمي اندازه. برقع رو براي نمايش كه سر نكردي، براي حجاب سر كردي. نفس: (برقع را پائين مي اندازد) من واقعاً كه زن شما نشدم! پيرمرد: درسته كه شما واقعاً زن ما نشدين، اما مردم به ما طعنه مي زنن كه زنشو ببين، صورتش پيداست. نفس: حالا كي راه مي افتيم؟ پيرمرد: بايد راننده را صدا كنيم. راننده: (سر مي رسد) سياه سرها رو صدا كن كه بريم. نفس به سوي خانواده پيرمرد مي رود كه از بساط پسرك دست فروش، مشغول خريد  لوازم آرايشند. دست هاي چروكيده زنان پيرمرد از زير برقع بيرون آمده و توسط پسرك فروشنده بر ناخن آن ها لاك زده مي شود. دختران افغان براي دست هاي كوچك خويش النگو انتخاب مي كنند. نفس: پاشين خانوم ها چرا نمي ريم دير شده؟ زن: چرا خواهر هي زود باش، زود باش، مي كني؟! بالاخره به قندهار مي رسيم. نفس: ما بايد تا فردا به قندهار برسيم. زن: بذار بچه ها به ناخن هاشون رنگ ناخن بزنند. نفس (در ضبط، دوباره به خواهرش گزارش مي دهد.) به اونا مي گم زود باشين، ولي دوست دارم ساعت ها بنشينم و قشنگ تـرين لاك رو بـراي تو انتخاب كنم. راستي يادت هست به ناخن هات رنگ بنفش مي زدي؟ آيا هنوز هم النگوهاي رنگارنگ به دو دستت مي كني؟ هنوزم بلدي با تكون دادن آن ها صداي ساز دربياري؟ هنوزم موهاتو مـي بـافي؟ وقتـي كـه من نيستم، كـي موهاتو مـي بافه؟ فقط دو روز ديگه صبر كن من مي آم.   كوره راههاي مرزي، بيابان هاي ريگ روان، ساعتي بعد: ريكشاي پاكستاني خانواده پيرمرد را با خود به افغانستان مي برد كه دفعتاً مورد هجوم راهزني قرار مي گيرند. رفته رفته معلوم مي شود كه راننده ريكشا شريك دزد و رفيق قافله بوده است. بار و بنديل و بقچه هاي همراه خانواده پيرمرد از آن ها گرفته مي شود و در بين گريه و زاري بچه ها جيب پيرمرد هم خالي مي شود. نفس: با يك مشت زن و بچه چي كار دارين؟ پيرمرد: گريه نكنين بچه ها. (دست به آسمان دراز مي كند.) خدا را شكر. مهربانا شكر. بزرگا شكر. زن: ما چيزي نداريم، چي از جون ما مي خواين؟ راهزن جيب هاي پيرمرد را مي گردد. پيرمرد: اگه همين كت منم مي خواي بگير و از خون ما بگذر.     راننده ريكشا با غارتگر قافله مي رود و خانواده غارت شده را به حال خود رها مي كند. نفس و خانواده پيرمرد پاي پياده از شن زارها خود را به يك آبادي مي رسانند.   مدرسه روستايي طالبان در افغانستان، دو روز به كسوف مانده: كلاس درس چـون شبستان مسجدي است. طالبان، پسران كوچك افغان اند در لباس هاي سپيد رنگ و با عمامه هاي سپيد. در جلوي هر يك از ايشان، رحلي باز است و آن ها همگي با صداي بلند، درس ديني خود را قرائت مي كنند. معلم آن ها ملايي است كه چهره اي مهربان اما مصمم دارد. ملا: ( خطاب به يكي از بچه ها) شمشير را تعريف كن. پسر: (شمشيري را از غلاف در مي آورد.) شمشير يك سلاح سرد است كه ضامن اجراي حدود خداست و به حكم حاكم، يد سارق، گردن قاتل و سينه كافر را مي درد. (شمشير را دوباره در غلاف فرو مي كند) ملا دوباره در بين طالبان كوچك قدم مي زند و تسبيح مي گرداند و به خم و راست شدن آن ها نگاه مي كند و به قرائت متن گوش مي دهد و دوباره از آن ها مي خواهد كه ساكت شوند تا از طالب ديگري درس بپرسد. ملا: ( به طالب ديگر) كلاشينكف را تعريف كن. پسر:( كلاشينكفي را از زير رحل بيرون مي كشد) كلاشينكف يك سلاح خفيفه ناريه جاريه است كه توسط گاز باروت، فنر اجرا، پروسه اتوماتيك خود را انجام مي دهد، و هدف جاندار را بي جان و بي جان را از صف مهاراجه خارج مي سازد. ملا: بلد نيستي. دوباره بگو. پسر: كلاشينكف يك سلاح خفيفه ناريه جاريه است كه توسط گاز باروت، فنر ارجاء، پروسه اتوماتيك خود را انجام مي دهد، و هدف جاندار را بي جان و بي جان را از صف محاربه خارج مي سازد. ملا قدم مي زند و تسبيح مي چرخاند و به قرائت متن طالبان گوش مي كند و از اين كه مي بيند يكي از آن ها مثل طالبان ديگر بررحل و كتاب خويش خم و راست نمي شود، متعجب مي شود و از طالبان مي خواهد كه ساكت شوند: ملا: ( رو به طالبي كه خم و راست نمي شد. ) خـاك! چـرا روي كتابت خم و راست نمي شي؟ خاك: كمرم درد مي كنه. ملا: بخوون. خـاك از روي كتـاب مي خـوانـد صدايش زيبـاست امـا كلماتش مفهوم نيست. ملا از طالبان بغل دستي او مي خواهد كه متن را صحيح بخواند. او كلمات را مفهوم مي خواند. ملا فرصت دوباره اي به خاك مي دهد. خاك باز نا مفهوم مي خواند. مـلا: وقتـي يـاد نـگرفتـي فقط آهنگشو مي خووني، پس پاشو برو مادرتو صدا كن بياد.   خاك مي رود و طالبان قرائت متن و خم و راست شدن بر رحل و كتاب را از سر مي گيرند.   روستايي در افغانستان، ساعتي بعد: ملا از خانه بيرون مي آيد. مادر خاك به دنبال او راه مي افتد. مادر خاك: سلام. ملا: سلام. مادر خاك: من مادر خاكم، چرا خاك رو از مدرسه اخراج كردين؟ ملا: درس نمي خونه مادر، والا بيرونش نمي كردم. مادرخاك: شما كمك كنين درس مي خونه… اما پسر منو از مدرسه اخراج نكن. ملا: اگه توي مدرسه بمونه، بازم طالب نمي شه، اونو بفرست بره ايران كارگري كنه…    حياط مدرسه طالبان و كوچه مجاور، لحظه اي بعد: طالبان در حياط مدرسه مشغول غذا خورد نند. ملا وارد حياط مي شود. طالبان: سلام. ملا: سلام. غذاتون رو زود بخورين كه فقط نمازه. (به سمت خاك مي رود.) خاك، تو طالب شدني نيستي برو لباست رو عوض كن. خاك مي رود و لباسش را با لباس پسر ديگري كه قصد ورود به مدرسه را دارد، عوض مي كند. مادر پسر ديگر: (رو به ملا) خدا خيرت بده كه پسر منو توي مدرسه قبول كردي. مادر خاك: چي رو خدا خيرش بده ! عوضش پسر منـو از مدرسه اخراج كرد، پسر من پدر نداره. پدرش رو مين كشته. ما بي كس هستيم، چيزي هم كه نداريم بخوريم. مادر پسر ديگر: ما هم چيزي نداريم كه بخوريم. پسرمنم  بايد بيايد مدرسه. چون كوچيكه و نمي تونه هنوز كار كنه. ملاي مـدرسه از آشپزخانه چندين قـرص نان برمـي دارد و بـه سراغ بچه هايي مي رود كه در كوچه جمع شده اند و به غذا خوردن بچه ها نگاه مي كنند. بچه هاي كوچه براي گرفتن نان هجوم مي آورند.   گورستاني در افغانستان، ساعتي بعد: خاك، بر سر گوري با همان صداي نا مفهوم قرآن مي خواند. زناني سيه برقع بر سر گوري مي گريند. در گوشه گورستان، خانواده پيرمرد سوار بر يك گاري در حال خداحافظي با نفس هستند. نفس: شما از من دويست دلار گرفتين كه منو ببرين قندهار، حالا چرا وسط راه ولم مي كنين مي رين؟ پيرمرد: شما ديدين كه ما رو غارت كردن. ما مجبوريم كه برگرديم ايران. نفس: شما هم مي دونين كه منم مجبورم براي خواهرم برم قندهار. پيرمرد: منم به خاطر زن و بچه ام مجبورم برگردم ايران. افغانستان نا امنه. خاك: (خود را به آن ها مي رساند.) براي مرده هاتون قرآن بخونم؟ پيرمرد: ما خـودمـون مـرده ايم، اگر قرآن مي خووني به خود ما بخوون. نفس: پس من الان چي كار كنم؟ پيرمرد: با ما برگردين ايران. نفس: شما اگه مي خواستين برگردين ايران، چرا اومدين افغانستان كه منم باهاتون بيام. پيرمرد: گفتيم افغانستان وطن ماست، مي ريم زندگاني كنيم، اومديم ديديم كشت و كشتاره، قحطيه، مجبوريم كه با زن و بچه برگرديم ايران. نفس: پس من چي كار كنم؟     پيـرمـرد: تـو اگه مي خواي برو ايران. اگر نمي خواي برو با اون گاري به قندهار. خاك: براي مرده هاتون قرآن بخوونم؟  پيرمرد: خواهر ما را ببخش. راه شما از را ما خرابتره، اين پرچم سازمان ملل به درد شما مي خوره. پسر! اينو بهش بده.   پرچم را به خاك مي دهد تا به نفس برساند و گاري آن ها راه مي افتد. نفس به سوي گاري ديگر راه مي افتد و گاري پيرمرد مي رود. دختر بچه پيرمرد: توي راه اگر عروسك ديدي، بهش دست نزني ها.( و به خداحافظي براي نفس دست تكان مي دهد.) خاك: (به دنبال نفس مي رود.) برات قرآن بخوونم؟ نفس: منو مي بري قندهار؟ مرد: نه. راه قندهار خرابه. نصف روز بايد پياده بري، بعد از اونجا با گاري بري. خاك: كجا مي ري؟ نفس: (رو به خاك مي چرخد.) قندهار. خاك: چه قدر پول مي دي كه ببرمت. نفس:‌ چه قدر راهه؟ خاك:‌ سه روز. نفس: من بيشتر از دو روز وقت ندارم. خاك: اگه يواش بريم سه روز راهه، اگه تند بريم، دو روز راهه، و اگه بدويم يك روز راهه. نفس: من مي دوم. خاك: چه قدر پول مي دي؟ نفس: چه قدر مي خواي؟ خاك: پنجاه هزار افغاني. نفس: من افغاني ندارم به دلار بگو. خاك: پنجاه هزار دلار. نفس: چي داري مي گي؟ پنجاه هزار افغاني فقط مي شه يك دلار. خاك: يك دلار خيلي كمه، من پنجاه هزار افغاني مي خوام. نفس: پنجاه دلار بهت مي دم، خوبه؟ خاك: برقع رو بزن بالا صورتت رو ببينم. نفس: چرا برقع رو بزنم بالا! خاك: مي خوام صورتت رو ببينم كه كلكي تو كارت نباشه. نفس: (برقع را از روي خويش بالا مي زند.) كلكي تو كارم نيست؟ خاك:‌ كلكي نيست، بيا بريم. نفس برقع را مي اندازد و به دنبال خاك مي رود.   رمل و باديه، ادامه: نفس درضبط خويش به خواهرش گزارش مي دهد و در پي خاك در رمل و باديه روان است. نفس: (در ضبط صوت به خواهرش گزارش مي دهد.)  پيرمرد مرا در اولين روستاي افغانستان رها كرد و با خانواده اش به ايران بازگشت و من به دنبال پسري كه در قبرستان يافتم، راهي قندهار شدم، با پسري كه نامش (رو به خاك ) اسمت چيه؟  خاك: خاك. نفس: (ضبط را خامـوش مـي كند) ازكجـا مي آري مي خوري؟ خاك: تو از كجا مي آري مي خوري؟ نفس: من دانشجو هستم. از بورسيه دانشگاه. خاك: من از صداي خودم پول در مي آرم. نفس: چه جوري از صدات پول در مي آري؟ خاك: يك دلار به من بده تا بهت نشون بدم. نفس: من كه پنجاه دلار بهت دادم. خاك: پنجاه دلار مال كرايه راه قندهار بود. نفس: خوب اينم يه دلار ديگه كه آواز بخووني. خاك: اول تو رويت رو بكن اونور… به من نگاه نكن. نفس: چرا؟ خاك: من خجالت مي كشم. تو از جلو برو، من از پشت تو مي خوونم و مي آم. نفس: باشه. خاك: به من نگاه نكن. نفس: چرا؟ خاك: خجالت مي كشم. نفس: (برقع را بر صورت مي اندازد و ضبط صوت را رو به خاك مي گيرد. بعد صداي خودش كه در ضبط گزارش مي دهد بر آواز خاك غلبه مي كند.) براي اين كه تو را اميدوار كنم، هر چيزي رو از توي راه جمع مي كنم. مثلاً آواز اين پسرك. راستي هنوز در كوچه هاي قندهار پسرها مي تونن با صداي بلند آواز بخوونن؟ آيا در كوچـه هاي قندهار، دخترها هنوز مي تونـن عـاشق اون صداها بشن؟ آيـا عشق از سـوراخ هاي بـرقع عبور مي كنه؟ نفس در پي خاك از تپه هاي رمل عبور مي كند تا به يك دو راهي مي رسند. خاك: اينجا دو راهيه. يه راه از اين ور مي ره يه راه از اون ور. بيا ما از راه طولاني بريم. نفس: من وقت ندارم. بايد از راه كوتاه تر بريم.  خاك: تو نترس، از راه كوتاه تر برو. من از راه طولاني مي آم كه يه چيزي گيرم بياد كه خرجي مادرمو بدم. نفس: باشه. نفس و خاك از هم جدا مي شوند. نفس ترسيده است. نفس: (در ضبط صوت به خواهرش گزارش مي دهد.) نسبت به اين پسر احساس غريبي دارم. نمي دونم توي فكرش چي مي گذره. منو تنها به اين راه فرستاده و با اين كه راهنماي منه خودش از يك راه ديگه رفته، شايد بهتر بود كه همه پنجاه دلار رو بهش نمي دادم. شايد بهتـر بود مي گفتم بيست و پنج دلار رو آخرش  بهت مـي دم. اگه الان پيداش كنم، بهش مي گم كه اگه منو ببره قندهار، بيست و پنج دلار ديگه ام بهت مي دم. (بلند تر) خاك! بهت بيست و پنج دلار ديگه ام مي دم، اگه منو تا آخر راه ببري. (فرياد مي زند) خاك. كجائي؟ خاك. كجائي؟ خاك، خاك. به دنبال خاك مي رود. در پشت تپه اي خاك را مي يابد كه مشغول درآوردن انگشتري از دست يك اسكلت است، انگشتر را رو به نفس مي گيرد. خاك: يه انگشتر قشنگ پيدا كردم. پنج دلار مي فروشم. (نفس وحشت كرده از خاك مي گريزد) وايسا ببين چه انگشتر قشنگي. (خاك در پي او مي دود.) اين انگشتر رو مي خري؟ ببين رنگ چشمهاته. فقط پنج دلار. مي خري؟ قشنگه، مي خري؟   چاه آب، محوطه جنگ خروس، دو روز به كسوف مانده: نفس و خاك خسته و درمانده مي آيند تا به چاه آبي مي رسند. در كنار چاه، زناني برقع پوش رخت مي شويند. خاك با دلو از چاه آب مي كشد و به نفس مي دهد. نفس مي نوشد و راه مي افتند. و از كنار محوطه اي كه مردان افغان جمع شده اند تا جنگ خروس را نظاره كنند، مي گذرند. نفس: (در ضبط صوت به خواهرش گزارش مي دهد.) توي راه مريض شدم. نمي دونم به خاطر آب چاهي بود كه خوردم، يا به خاطر ترسي است كه از ديدن اسكلت آدم ها توي راه داشتم، يا به خاطر خشونتي است كه همه جا به چشم مي خوره. حتي توي بازي ها. در راه همه جا جنگه. جنگ سگ، با سگ. جنگ كبك، با كبك. جنگ انسان، با انسان. الان يك جنگ خروس ديدم و ياد روزي افتادم كه مادرمون مرد و پدر من و تو را برداشت تا از افغانستان فرار كنيم. يادت مي آد؟ اون روز هم يه جايي جنگ خروس بود و جمعيت جمع شده بودند. حواس ما به جمعيت رفت. و حواس تو به يك عروسك كه توي بيابون افتاده بود. تو به سمت عروسك رفتي و منفجر شد و پاي خودتو از دست دادي. پدر منو با يك خانواده مهاجر از افغانستان خارج كرد و خودش پيش تو موند تا تو معالجه بشي، تو معالجه نشدي، اما پدر مرد و تو تنها موندي.   دكان طبيب صاحب، همان زمان: در ميان دكان پرده اي نصب است. در يك سوي پرده طبيب صاحب نشسته است. در سوي ديگر زني برقع پوش، و روبروي پرده، پشت به بيرون دكان، دختر بچه اي كه بچه زن بيمار است. طبيب صاحب كه مردي تنومند و با ريش انبوه است، از دختر بچه اي درباره بيماري مادرش سؤال مي كند. طبيب: (رو به دختر بچه) اسمت چيه؟ نفس گل: نفس گل. طبيب: بيمار كيه؟ نفس گل: مادر منه. طبيب: چه دردي داري. نفس گل: دلش درد مي كنه. طبيب: آيا غذايي رو كه خورده، از دهنش پس داده؟ نفس گل:‌ (رو به مادرش در پشت پرده) چيزهايي رو كه خوردي، از دهنت پس دادي؟ زن:‌ ( از پشت پرده) نه. نفس گل: ( رو به طبيب صاحب ) نه. طبيب: خيلي مستراح مي ره؟ نفس گل: ( رو به مادرش در پشت پرده) خيلي مستراح مي ري؟ زن: ( از پشت پرده ) نه. نفس گل: (نگاه از مادر مي گيرد رو به طبيب صاحب ) نه. طبيب: صبحونه چي خورده؟ نفس گل: صبحونه چي خوردي؟ زن: دلم درد مي كرد هيچي نخوردم. نفس گل: دلش درد مي كرد هيچي نخورده. طبيب: ديشب غذاي سفت خورده؟ نفس گل: ديشب غذاي سفت خوردي؟ زن: ديشب دلم درد مي كرد، هيچي نخوردم. نفس گل: دلش درد مي كرده، هيچي نخورده. طبيب: ديروز عصر هم دلش درد مي كرد؟ نفس گل: ديروز عصر هم دلت درد مي كرد؟ زن: هان. درد مي كرد. نفس گل: هان. طبيب: ديروز ظهر گوشت مونده خورده؟ نفس گل: ديروز ظهر گوشت مونده خوردي؟ زن: ديروز دلم درد مي كرد، هيچي نخوردم. نفس گل: مادرم ديروز دلش درد مي كرد، هيچي نخورده. طبيب: ديروز صبح چه خورده؟ نفس گل: ديروز صبح چه خوردي؟ زن: دلم درد مي كرد،هيچي نخوردم. نفس گل: دلش درد مي كرد، هيچي نخورده. طبيب: بگو مادرت بياد اينجا. (و سوراخي را كه بر پرده تعبيه شده نشان مي دهد.) نفس گل: دهنت رو بذار دم سوراخ. زن بيمار دهانش را دم سوراخ مي گذارد. طبيب: بگو آه كنه. نفس گل: آه كن. (زن سرفه مي كند.) طبيب: ( چوبي را از سوراخ پرده به دهان زن بيمار فرو مي برد تا گلوي او را معاينه كند.) بگو سرفه كنه)   زن سرفه مي كند. ) بگو چشمشو بياره جلو نفس گل: چشمتو بذار دم سوراخ. ( زن چشمش را دم سوراخ پرده مي گذارد.) طبيب: كم خـون هست. تـو هم دلت درد مي كنه؟ نفس گل: اوهون. طبيب: از ديروز صبح؟ نفس گل: از سه روز پيش. طبيب: اين جور كه من مي فهمم درد بيمار از گشنگيه. اين ها به دكتر نياز ندارند،  نانوا مي خوان. بيا خواهر  اين قرص نان را بگير. روزي سه نوبت: صبح، ظهر، شب.   روستاي طبيب صاحب، يك روز به كسوف مانده: زنان برقع پوش از مردان ريش بلند خريد مي كنند. نفس در پي خاك روان است و زير برقع به صداي راديو گوش مي كند.گوينده راديو از نزديكي وقوع كسوف مي گويد و از اين كه در هنگام كسوف نبايد با چشم غير مسلح  به خورشيد نگريست. نفس و خاك وارد دكان طبيب صاحب مي شوند.   دكان طبيب صاحب، لحظه اي بعد: در يك سوي پرده طبيب صاحب نشسته است، در سوي ديگر نفس و رو به روي پرده پشت به بيرون دكان، خاك. طبيب: ( رو به خاك) بيمار كيه؟ خاك: خواهر منه. طبيب: چه دردي داره؟ خاك: دلش درد مي كنه. هر چي مي خوره ازدهنش پس مي ده. مستراح هم زياد مي ره. طبيب: از ديروز چي خورده؟ خاك: آب و نان. طبيب: آب از كجا خورده؟ خاك: از سر چاه. طبيب: (به انگليسي با خودش) اين خيلي خطرناكه. آب اين جا رو هميشه بايد جوشوند.(از درون شيشـه اي بـه خـاك داروي گياهي مي دهد.) اينو بده بخوره. خاك: طبيب صاحب خواهرم طب و لرز داره. طبيب: بگو بياد اين جا. خاك: (به پشتو، رو به نفس) طبيب صاحب مي خواد معاينه ات كنه. برو دم سوراخ. نفس دهانش را دم سوراخ مي گذارد و طبيب با آينه اي كه در دست دارد به دهان نفس نور خورشيد را مي اندازد تا بهتر ديده شود. طبيب: (زمزمه با خودش به انگليسي) شايد مالارياست. نفس: (به انگليسي) نه، مالاريا نيست. طبيب: ( تعجب مي كند. به انگليسي) چي؟ نفس: ( مي فهمد كه خطا كرده است و با انگليسي حرف زدن خود را لو داده است. به فارسي) به خاطر آب چاهي است كه خوردم. طبيب: (به انگليسي) به انگليسي بگو لطفا. در ايـن چند سال، اين اولين بار است كه مي شنوم يك مريضي  انگليسي حرف مي زنه. (به فارسي رو به خاك) بگو گوشش را بياره… (به انگليسي رو به نفس) من دكترم. به من اعتماد كن. از كجا مي آي؟ به كجا مي ري؟ چه كمكي از من بر مي آد؟ ( به فارسي رو به خاك) به خواهرت بگو دهنشو بياره دم اين سوراخ. نفس: (به انگليسي) من افغاني ام، مقيم كانادا. حالا به قندهار مي رم، براي نجات خواهرم. خواهرم مي خواد به هنگام كسوف خورشيد، خودشو بكشه.  خاك از رابطه اي كه بين طبيب صاحب و نفس از پشت سوراخ و به زبان انگليسي در جريان است، به حيرت افتاده است. طبيب اين حيرت را در مي يابد و بر مي خيزد و از شيشه اي تعدادي گردو در مي آورد تا حواس خاك را پرت كند. طبيب: ( گردو را رو به خاك مي گيرد.) يه چيزي براي تو دارم. گردو. بخور. ( از كنار سوراخ به انگليسي رو به نفس زمزمه مي كند.) اون پسر كيه، اونو مي شناسي؟ ( رو به خاك به فارسي)  بگو خواهرت نفس عميق بكشه. خاك: ( نفس عميق مي كشد) اين جوري خوب نفس بكش. نفس: (به انگليسي از پشت سوراخ رو به طييب صاحب) من اونو نمي شناسم. اون راهنماي منه. از گورستان پيداش كردم. اون تنها كسي بود كه حاضر شد منو به قندهار ببره. طبيب: (به انگليسي) خدايا اين خطرناكه… (به فارسي رو به خاك) مريضي اش خطرناكه. بگو گوششو بياره. خاك: مريضي ات خطرناكه. گوشتو ببر دم سوراخ تا طبيب معاينه ات كنه. طبيب: (به انگليسي) نمي شه بـه ايـن پسر اعتماد كرد. اونو رد كن بره. اين جا به دليـل فقـر آدم ها هر كاري مي كنن. چقدر بهش دادي كه تو رو بياره؟ (براي آنكه حواس خاك را پرت كند به فارسي رو به خاك) بگو خواهرت نفس عميق بكشه. خاك: (خودش نفس مي كشد.) اين جوري خوب نفس بكش. طبيب: (به انگليسي) چقدر بهش دادي كه تو رو بياره؟ نفس: (به انگليسي) پنجاه دلار بهش دادم. طبيب: (به انگليسي) چه كارخطرناكي، پولشو بده بذار بره. بگو بقيه راهو خودت مي ري. تازه با اون پسر پياده كه بري، از اين جا دو روز راه مونده. من تو رو با گاري تا نزديك قندهار مي رسونم. بذار اين پسر به خونه اش برگرده. زني برقع پوش كه دو مرغ مريض را زير بغل دارد، وارد دكان طبيب صاحب مي شود. زن مرغ فروش: طبيب صاحب سلام. طبيب: سلام. زن مرغ فروش: دو تا مرغ دارم مي خري؟ طبيب: اگه سالم باشه مي خرم. زن مرغ فروش به پشت پرده مي رود. نفس: خاك بيا اين جا. خاك: چي مي گي؟ ( به سمت او مي رود) نفس: من به تو پنجاه دلار داده بـودم، پنجاه دلار ديـگه ام مي دم، كه بـرگردي خونه تـون. من خودم تنهايي مي رم. خاك: تو نمي توني تنها بري. توي راه پر از مينه. دزدها جلوي راه ترا مي گيرن. نفس: تو يواش مي ري، من وقت ندارم. خاك: تو خودت مريضي و يواش مي ري. من كه از تو تندتر مي رم! نفس: راست مي گي، من مريضم، اصلاً نمي تونم راه برم. تو برگرد خونه تون. خاك: (انگشتري را رو به او مي گيرد.) يه دلار بده. اين انگشتر مال تو. نفس: نمي خوام. تو اينو از دست يه مرده كشيدي. خاك: انگشترش تميزه، مرده اش پاك بوده، بخر. نفس: من اين انگشتر رو نمي خوام. خاك: انگشترش خوبه. فقط يه دلار بده. نفس: برگرد خونه تون، انگشتر رو نمي خوام. خاك: بخر فقط يه دلار بده. انگشتر خوبيه. نفس: نمي خوام، برگرد خونه تون. خاك: رنگ چشم هاي توئه. بخر ديگه، ارزونه. نفس: نمي خوام. خاك: پس خداحافظ من رفتم. خاك مي رود و نفس از سوراخ آن سوي دكان طبيب صاحب را مي بيند. طبيب مشغول معاينه مرغ هاست. بعد از جيبش پولي در مي آورد و به زن مرغ فروش مي دهد. طبيب: اين مرغ ها خيلي مريضن. نه بخور، نه بفروش. بيا اين پول براي نان. حالا برو. زن مرغ فروش مي رود و طبيب صاحب از كوزه اي سفالي، اسلحه كمري را بيرون آورده، در غلاف زير لباس بلند خود مي گذارد. نفس جا مي خورد.  طبيب: (به انگليسي) اسلحه تنها چيز مدرن در افغانستانه. خانم ممكن خواهش كنم از پشت پرده بياين بيـرون؟!… (نفس بيرون مي آيد). لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم. نفس: (به انگليسي) اهل كجايي؟ طبيب: (به انگليسي) من يك سياه پوست آمريكائيم. نفس: (به انگليسي) اين جا چه كار مي كني؟ طبيب: (به انگليسي) قصه اش طولانيه. حالا شوكه نشي. منم بايد از پشت پرده بيام بيرون. طبيب صاحب از شيشه اي به ريش هايش دارويي مي زند. ريشش كنده مي شود. طبيب: اين برقع مردهاست و اوني كه روي سر توئه، ريش زن هاست. من ريشم در نمي آد و هر روز مجبورم اين ريشو بذارم و بردارم. شايد يك روز اونا بفهمن كه اين پرده ها… خاك يك باره وارد دكان مي شود. طبيب صاحب ريش هايش را دوباره به صورت مي چسباند و سر مي چرخاند كه ديده نشود. خاك: (رو به نفس) انگشتر نمي خري؟ نفس: من كه بهت گفتم نمي خرم. خاك: انگشترش خوبه.رنگ چشم هاي توئه. پول هم نمي خوام. نفس: نمي خوام. خاك: چرا نمي خواي؟ نفس: براي اينكه تو اين انگشتر رو از دست يه مرده در آوردي؟ خاك: مرده اش تميز بود. پول نمي خوام. مفت بهت مي دم. نفس: من نمي خوام. تو اونو از دست يه مرده در آوردي. خاك: انگشترش تميزه. همين جوري مفت بهت مي دم. نفس: نمي خوام. خاك: بگير، اگه خودت نمي خواي، ببر براي خواهرت. نفس: خوب بده به من و برگرد خونه تون. خاك انگشتر را در كف نفس مي گذارد و مي رود. گاري در راه قندهار، ساعتي بعد: طبيب صاحب گاري را مي راند و نفس را با خود مي برد. گهگاه از كنار آن ها آوارگان افغان مي گذرند. نفس: (به انگليسي) من مجبور بودم برگردم، اما تو براي چي اومدي اين جا؟ طبيب: (به انگليسي) به دنبال خدا. نفس: (به انگليسي) يافتي؟ طبيب: (به انگليسي) نه. نفس: (به انگليسي) پس براي چي اين جا موندي؟ طبيب: (به انگليسـي) هنـوز به دنبال خدا مي گردم. نفس: (به انگليسي) كدوم دانشگاه پزشكي خوندي؟ طبيب: (به انگليسي) من پزشك نيستم. براي مبارزه اومدم اين جا. اول خدا را در اين ديدم كه با افغان ها عليه روس ها بجنگم، بعد كه افغان ها پيروز شدند، سر خدا جنگ شد. پشتون ها مي گفتن: خدا با ماست و تاجيك ها مي گفتن: خدا با ماست. من اول فكر كردم، خدا با تاجيك هاست. پس با تاجيك ها بر عليه پشتون ها جنگيدم و بعد فكر كردم خدا با پشتون هاست پس با پشتون ها عليه تاجيك ها جنگيدم. تا اين كه يك روز، دو تا بچه خيلي مريض رو كنار جاده پيدا كردم كه در حال مرگ بودن، يكيشون پشتون بود و يكيشون تاجيك. يك دفعه احساس كردم خدا را بايد در التيام رنج اين آدم ها جستجو كنم. نفس: (به انگليسي) اگه دكتر نيستي چطوري اون ها رو معالجه مي كني؟ طبيب: (به انگليسي) معلومات ابتدايي يك شهروند غربي، از سقف اطلاعات پزشكي اين ها بيشتـره. اين ها از مـريضي هاي ساده مي ميرند. از گرسنگي، از سرما خوردگي، از اسهال، از انگل …(در جاده چيزي را مي بيند و مي ترسد.) خطر.!بخواب كف گاري. (نفس از ترس كف گاري مي خوابد و طبيب، گاري را تند مي راند.) يك مرد مسلح وسط جاده است. نمي دونم دزده يا بازرسيه. اگه دزد بود، تند مي رم. اگه بازرسي بود، مي گيم چند ساله ما با هم ازدواج كرديم. اسم من طبيب صاحبه. اسم تو چيه؟ نفس: (به انگليسي) نفس. طبيب: (به انگليسي) نفس؟ اسم اون نـفسه. اسم مـن طبيب صاحبه. اسم اون نفسه. اسم من طبيب صاحبه. مي گيم دو تا بچه داريم. يك دختر، به اسم نفس گل، و يك پسر، به اسم… نفس: (به انگليسي) خاك. طبيب: (به انگليسي) خاك؟ نفس: (به انگليسي) بله، خاك. طبيب: (به انگليسي) اسم من طبيب صاحبه. اسم اون نفسه. اسم دخترمون نفس گله، اسم پسرمون چي بود؟ نفس: (به انگليسي) خاك. مرد پا به دست: (به فارسي) ترا خدا نگهدار، منو تا صليب سرخ ببر. طبيب: (به انگليسي) بلند شو. اينجا آدم ها هميشه يا يك تهديدند، يا يك فرصت. اين مرد فرصتي است براي نيكي كردن. مرد پا به دست: (به فارسي )  ترا خدا منو تا صليب سرخ ببر. طبيب: ( به فارسي ) بيا بالا گپ مي زنيم. مرد پا به دست: ( به فارسي ) سلام. طبيب: ( به فارسي) سلام. مرد پا به دست: ( به فارسي ) خدا خيرت بده. طبيب: ( به فارسي ) كجا مي ري؟  مرد پا به دست: ( به فارسي ) مي رم صليب سرخ. پاهاي زنمو مين قطع كرده. صليب سرخ اين پاهارو به طور موقت براي يك سال بهش داده بـود. حالا يك سالش شده. من دارم مي رم پاهاي نو براش بگيرم…   اردوگاه صليب سرخ در راه قندهار، ساعتي بعد. مونيكا دكتر لهستاني و مگدا پرستار او در حال معاينه مرداني هستند كه هر يك پايشان را به سبب انفجار مين از دست داده اند. مگدا: اسمت چيه؟ مرد1: حميداله. مگدا: جبهه بودي؟ مرد 1: نه، سر زراعت مي رفتم كه مين پامو قطع كرد. مگدا: پات درد مي كنه؟ مرد 1: بله درد مي كنه. مگدا: شب خوب مي خوابي؟ مرد 1: نه، شب خوب نمي خوابم. مگدا: به تو دارو مي ديم بايد صبر كني. حيات اله: ( دست قطع شده اش را نشان مي دهد. ) خانم دكتر، دست من روي مين رفته قطع شده.  به من يك دست بدين. مگدا: مگه با دستت راه مي رفتي كه روي مين رفتي؟ حيات اله: نه من طرف قندهار مي رفتم. توي راه مين ديدم، فكرم كار نكرد، با دست رفتم روي مين، دستم قطع شد. مگدا: اسمت چيه؟ پسر جوان: من تنها فرزند خانواده ام. چهار تا برادرداشتم. همه شونو مين شهيد كرده، فقط من يكـي موندم. منم اين طوري در به در و بيچاره ام. پاي منم مين قطع كرده. اين جا فقط روزي دو بسته آمپي سيلين مي دين. اما به ما پا نمي دين و فقط فريبمون مي دين، هر روز مي گين امروز بهتون پا مي ديم، فردا بهتون پـا مي ديم. نه يك مداواي درست مي كنين، نه به ما پا مي دين. شب و روز هم ما خواب نداريم. حيات اله: دست ما روي مين رفته و قطع شده، به من يك دست بدين ترا به خدا. مگدا: ما اين جا دست نمي سازيم، پا مي سازيم. حيات اله: خوب اگه دست نمي دين، پس به ما يك پا بدين. مگدا: تو كه دو تا پا داري، براي چي لازم داري؟ حيات اله: ما توي دشت و بيابون هاي قندهار راه مي ريم. اون جا مين زياده، بايد يك پا با خودمون داشته باشيم. مگدا: چي شده؟ مرد 3: داشتم مي رفتم سركار كه رفتم روي مين. پام درد مي كنه. مگدا: اسمت چيه؟ مرد 3: ابراهيم. مگدا: چي كاره اي؟ مرد 3: كارگرم. مگدا: چند سالته؟ مرد 3:‌ 20 سال. مگدا: بايد صبر كني. (‌رو به حيات الله )‌تو كه هر روز مي آي اين جا؟ ! حيات اله: من تازه امروز آمدم، خانوم به من يك پا بدين ديگه. مگدا: مگه نمي بيني اين جا آدم هايي هستن كه اصلا پا ندارن. تو كه دو تا پا هم داري. مرد 4: پام روي مين رفته. داشتم مي رفتم سر كار. دست نزن به پام ،خيلي درد مي كنه، نه شب ، نه روز خواب ندارم. تقريباً 4 ماه شده. حيات اله: اگه براي خودم پا نمي دين، براي رفيقم بدين. من هر روز نمي تونم بيام اين جا. يك جفت پا براي رفيقم بدين. هر دو پاش قطع شده، باور كن رفيقم كسي رو نداره. پدر و مادرش هم شهـيد شـدن. من دلم براش مي سوزه. مرد 5: پام قطع شده. مي رفتم سر زراعت، مين منفجر شد. زخمش هم خوب نشده. اين جا ما رو معالجه نمي كنن. دارو هم ندارم. خواب هم ندارم. هي عذاب مي كشم. حيات اله: رفيقم كسي رو نداره ، اگه پا بدين براي رفيقم مي برم. باور كن. مگدا: من باور نمي كنم. حيـات اله: دروغ نمـي گم. اگه برا رفيقم نمي دي، برا مادرم يك جفت پا بده. مادرم دو تا پاش قطع شده. داشتم مي بردمش بيمارستان. مادرمو  زير بغلم گرفته بودم، توي راه افتاد زمين. زير پاش مين بود، اون وقت پاي مادرم و دست من با هم قطع شد. مرد 7: پاي من خيلي درد مي كنه، نمي تونم باهاش راه برم. مگدا: بايد سعي كني با اين پاها راه بري. مرد 7: با چوبدستي هم كه مي رم درد مي كنه. مگدا: شب ها درد مي كنه يا روزها؟ مرد 7: هم شب درد مي كنه هم روز. مگدا:‌ بايد صبر كني. برات سفارش پا داديم. حيات اله:‌ خانوم دكتر براي مادرم پا بدين ترا خدا. مگدا: مادرت بايد بيايد اينجا. حيات اله: مادرم پاهاش قطع شده. ‌نمي تونه بياد، ضعيفه، پير زنه، چطوري بيارمش؟‌ مگدا:‌ من باور نمي كنم. تو كه هر روز يه قصه ديگه مي گي؟ حيات اله: من هر روز كي اومدم اين جا؟ من تازه امروز اومدم. ترا خدا براي مادرم يك جفت پا بدين. مگدا: دنبال من بيا ( به سمت چادرمي رود. حيات اله به دنبال او مي رود. ) يك جفت پاي موقتي بهت مي دم به شرطي كه ديگه اين جا نياي. قول مي دي؟‌ حيات اله: خوب. مگدا: بيا اين پا رو بگير، (يك جفت پاي مصنوعي آهني به او مي دهد ) حيات اله: (‌پاها را ور انداز مي كند. )  اين پاها خوب نيست خانوم.  نمي شه باهاش راه رفت. يك جفت پاي خوب به من بدين. مگدا: گفتم كه اين ها پاهاي موقتي است. پاي ديگه اي هم ندارم كه بهت بدم. حيات اله:‌ با اين پاها نمي شه راه رفت. يك جفت پاي درست بده. اون پارو بده. مگدا: اون پاها مال يه كس ديگه است كه يك سال پيش براش اندازه گرفتيم. تا حالا يك سال منتظر اين پاها بوده. حيات اله: ترا به خدا از اون پاهاي خوب به من بده. ترا به خدا قسم مي دم. مگدا:‌ ديگه برو از اين جا. گاري طبيب صاحب وارد محوطه اردوگاه صليب سرخ مي شود. مونيكا و مگدا هنوز مشغول معاينه روي مين رفتگان هستند. مگدا: خيلي درد مي كنه؟ مرد: قالب پام تنگه، نمي تونم باهاش راه برم. مگدا: الان درد مي كنه يا شب ها؟ مرد:‌ الان و شب. مونيكا: ( طبيب صاحب را مي بيند.) سلام چطوري؟‌ طبيـب: خوبم تو چطوري؟ خوشحالم كه مي بينمت. مونيكا: چطوري؟ طبيب من خوبم. ولي تو گويا خيلي سرت شلوغه. مونيكا: بله سي نفر اينجان. روزي هفت نفر هم اضافه مي شه. طبيب: مريض ها چكار مي كنن؟ مونيكا: منتظرند. تو چطوري؟ چيكار مي كني؟ طبيب: كار من مثل هميشه است. تعداد زيادي مريض معاينه مي كنم. گرسنگي هم چنان مشكل اصليه و البته مالاريا و انگل و به اضافه اين ها خشكسالي هم هست و خودت مي توني تصوركني كه من اون وسط چه وضعي دارم. مونيكا: حالا اين جا چكار مي كني؟ طبيب:‌ من اينجا يه مشكل خاص دارم. اين خانوم جوان، مي خواد بره قندهار و من نمي دونم چه جوري كمكش كنم. مونيكا: ‌شوهرش كجاست؟ طبيب: اون شوهر نداره. مونيكا: پس اين جا چي كار مي كنه؟ طبيب: چرا مستقيم از خودش نمي پرسي؟ اون انگليسي مي فهمه. نفس: ( برقع را بالا مي زند.) سلام مونيكا: سلام. نفس: من بايد برم قندهار. مونيكا:‌ متأسفم كه نمي توونم كمكت كنم، مي توني يه هفته صبر كني؟ نفس: من بايد هر چه زودتر برم، خواهرم به من نياز داره. مونيكا: چرا؟ نفس: اصليت من افغانيه. با خانواده مون چندين سال پيش از اين جا رفتيم و خواهرم جا موند، الان اون به من احتياج داره. من عجله دارم. مونيكا:‌ متأسفانه ما اين هفته نمي ريم قندهار. اگه صبر كني، هفته ديگه مي ريم. طبيب:‌ آيا كسي رو مي شناسي كه بتوونه به اين خانوم كمك كنه؟ مونيكا: اين جا همه آدم ها بدون پا هستن. طبيعتاً نمي تونند به شما كمك كنند. اما يه مردي نيم ساعت پيش اين جا بود كه به قندهار مي رفت، شايد بتونين توي راه پيداش كنين. نفس:‌ آيا راه قندهار امنه؟ مونيكا: يه روز جنگه،‌ يه روز آرومه. نمي شه فهميد.   درون چادر اردوگاه، همان لحظه: مگدا دو پاي مصنوعي زنانه را به مرد پا به دست مي دهد و پاهاي موقتي را از او مي گيرد. مگدا: اين دوتا پا براي زنت، اما بايد مواظب باشه، چون اگه بشكنه، بايد يك سال ديگه منتظر بمونه. مرد پـا به دست: ( پاها را در آينه نگاه مي كند.) خانـوم اين پـاها خيلـي گنـده است. ايـن پـاها به خانوم من نمي خوره. مگدا: چرا؟ ما اينا رو خودمون براش اندازه گرفتيم. مرد پا به دست: اين پاها، پاي مردِ  خانوم. مگدا: نه اين پاها بايد محكم باشه، چون زن تو بايد بتوونه راه بره. بايد با پاهاش راحت باشه. پاي موقتي چطور بود؟ راحت بود؟ مرد پا به دست: (‌برقع زنش را از توي بقچه در آورده ، طوري روي پا هاي مصنوعي مي گيـرد، كه انگار زن او پاهاي مصنوعي اش را زير همين برقع  پوشيده است.) خـانوم اين پـا گنده است. اين پـا به اون نمي خوره. خانوم من پاش كوچيكه. مگدا:‌ اين پاها براي زيبائي نيست. مرد پا به دست:‌ اين پاها خيلي سنگينه. مـگدا: اين پـاها بايد محكم بـاشه كه زنت بتونـه راه بـره. مردم بـراي اين پاها بيشتـر از يك سال منتظر مي مونند، حالا تو اون ها را نمي خواي؟‌ مرد پا به دست: خانوم اين ها پاي مردِ،  نه پاي زن. مگدا:‌ اين ها براي زيبايي نيست براي اينه كه راحت راه بره. مرد پا به دست: خانـوم اين پاي مردِ، پاي زن نيست. ( پاهـاي مصنوعي را با پاهـاي مصنوعي ظريف تري عوض مي كند.)‌ مگدا: چيكار مي كني؟ مرد پا به دست: اين پاها رو مي خوام ببرم كه اندازه زنمه. مگدا: به! اي بابا چي كار مي كني؟! اين كه پاي كس ديگه است. اون هم مثل زن تو يك سال توي نوبت بوده و حالا داره مي آد پاهاشو ببره. مرد پا به دست: خانوم من نمي تونه با اون پاها راه بره. مگدا: اين مهمه كه به راحتي بتونه راه بره. مرد پا به دست: (كفش هاي زنانه اي را كه به همراه آورده، به پاهاي مصنوعي مي پوشاند و برقع زنش را روي آن مي اندازد) خانوم خودت بيا ببين كه اين پا چقدر اندازه است. اين پاها به خانومم مي خوره. اون پا خيلي بلند و گنده بود. خانوم اين كفش عروسيشه، اين كفش هم به اين پا اندازه است. مونيكا مگدا را از بيرون چادر صدا مي كند.   محوطه بيروني اردوگاه صليب سرخ، لحظه اي بعد: مگدا از چادر به سمت مونيكا و طبيب صاحب مي آيد. در بيرون محوطه، مردان عصا به دست با يك پاي خود در حال حركتند. مگدا به مونيكا مي رسد. مونيكا به زبان لهستاني از او سئوالي مي كند. مگدا:‌ اون مرد يكدست اين جا بود. من يه جفت پاي موقت بهش دادم و رفت قندهار. از اون طرف رفت. شما مي تونين برين دنبالش. نفس:‌ آيا كس ديگه اي رو سراغ ندارين كه منو بتوونه به قندهار ببره؟‌ مگدا: يه مردي اون تو هست، بايد ازش بپرسم. دنبالم بياين. نفس و طبيب صاحب به دنبال مگدا به داخل چادر پيش مرد پا به دست مي روند.                 درون چادر اردوگاه، ادامه: مگدا، طبيب صاحب و نفس وارد چادر مي شوند. مرد پا به دست، از اين كه كفش هاي عروسي زنش به يك پاي مصنوعي ظريف، اندازه شده خوشحال است. مگدا: ببخشين آقا، شما قندهار مي رين؟ مرد پا به دست: نه خانم دكتر، من توي قندهار كاري ندارم كه برم. شما اين كفش هارو نگاه كن. ببين چه قشنگ با اين پاها جور شده. من اين پاها رو مي برم. خانمم اون پاها رو قبول نمي كنه، شب تا صبح گريه مي كنه. ترا خدا بذارين اين پاها رو ببرم. براش.   محوطه بيروني اردوگاه صليب سرخ، همان زمان: بيرون اردوگاه شلوغ مي شود. مردان يك پا به جنب و جوش مي آيند و به آسمان خيره مي شوند و بعد به سويي حمله ور مي شوند. مونيكا آن ها را صدا مي كند كه نروند. كسي به مونيكا توجهي ندارد. مگدا: (سراسيمه از چادر بيرون مي دود و با بي سيم رو به آسمان صحبت مي كند.) سلام..مگدا صحبت مي كنه. ما امروز سرمون خيلي شلوغه. يك مرد 40ساله، پاي چپ، قطع شده از ران، تقريباً حدود هفتاد سانتيمتر. يك مرد جوان 22 ساله، هر دو پا ، قطع شده از زانو، حدود 40 سانتيمتر. يك مرد 65 ساله، هر دوپا، قطع شده از مچ. يك پسر بچه 9 ساله، هر دو پا، قطع شده از ران. از آسمان چترهايي كه پاي مصنوعي از آن آويخته، مي بارد. مردان بي پا در پي به دست آوردن پاهاي مصنوعي، لنگ لنگان مي دوند و مي دوند و گويي نمي رسند.   كوره راههاي قندهار، ساعتي بعد: طبيب صاحب دو باره گاري را مي راند و نفس را با خود مي برد. كاروان هاي شتر كه گويي بي ساربانند اينجا و آنجا رها شده مي روند. گاري طبيب صاحب به حيات اله مي رسد كه پاهاي مصنوعي آهني را بر دوش گذاشته است. حيات اله‌ دست بلند مي كند و گاري جلوي او مي ايستد. حيات اله:‌ دو تا پا دارم مي خري؟ طبيب: بيا بالا گپ بزنيم. (حيات اله سوار مي شود. گاري راه مي افتد.) حيات اله: اين پاها رو مي خرين؟ طبيب: شكرخدا كه پاي ما سالمه، نمي خرم. حيات اله: اين پا براي شما خوبه. مال خدا بيامرز مادرم بود. اصلاً باهاش راه نرفته. نوئه. اين دشت ها  پر از مينه، بايد همراهتون يك جفت پا داشته باشين. توي صف صليب سرخ يك سال آدم ها واي مي ايستن تا همچين پايي بگيرند. چهار لك كه پولي نيست. طبيب:‌ قندهار مي ري؟ حيات اله: قندهار نمي رم. طبيب: اين پاي كيه؟ حيات اله: اين پاي مادر خدا بيامرزم بود. پير و زمين گير بود، باهاش راه نرفته. اين پا نوئه. اين چهار لكي كه شما مي دين، من باهاش مادرم رو كفن و دفن مي كنم. طبيب: تو باهاش كنار بيا. من توي قندهار زنداني بودم والا خودم مي بردمت. نفس: منو قندهار مي بري؟‌ حيات اله: نه من نمي تونم تو رو به  قندهار ببرم. نفس: چرا منو قندهار نمي بري؟ حيات اله: نمي تونم. من مشكل دارم. شما با اين آقا برين. نفس: ( برقع را بالا مي زند.) ببين، من يك زن تنها هستم. هيچ چيز با خود ندارم. منو ببر قندهار. حيات اله: من اگه برم، دستم قطعه. مي پرسن دستت كجا قطع شده؟ اگه بگم دست من توي دستگاه قطع شده، مي گن دروغ مي گي، تو مجاهد بودي. هر چي ام بگم قبول نمي كنن. مي گن اگه دستت رو دستگاه قطع كرده، صورتت چي شده. طبيب: چرا به اين خانوم كمك نمي كني؟ حيات اله: چرا خودت به اين خانوم كمك نمي كني؟ طبيب: من گقتم چهار لك پول بهت مي دم، به شرط اين كه اين خانوم رو به قندهـار ببري. مـن قندهار نمي تونم برم. شما اين پارو بخرين، چون قندهار مي رين با مين رو به رو مي شين. نفس:‌ اون مشكل داره، نمي تونه منو ببره قندهار. طبيب: تو ترسويي ! حيات اله: ترسو نيستم ، تو چرا خودت نمي بري؟ طبيب: صد دلار بدم، مي ري قندهار؟ حيات اله: صد دلار كمه. طبيب:‌ تو ترسو هستي. حيات اله: ترسو نيستم … صد دلار كه چيزي نيست. طبيب: صد و پنجاه دلار. حيات اله: صد و پنجاه دلار هم نمي رم. نفس:‌ با دويست دلار منو مي بري قندهار؟ حيات اله: چند دلار؟ طبيب: دويست دلار. حيات اله: دويست دلار؟ طبيب: هان. حيات اله: ‌اول بـايد فكر كنم، بعد هم  بايد برم وسيله خودمو بيارم. شما چهار لك پول پاي مارو بدين، برمي گردم مي برمتون قندهار. طبيب: پول نمي دم تا زود برگردي. حيات اله:‌ نه پول رو بايد بدين ديگه. شما مـي خواين كلك بزنيـن. من اگه برم زود بر مي گردم. اول برم مسير راه رو ببينم. اگه مسير راه امن باشه، شما رو مي برم. طبيب: من كلك نمي زنم. (گاري مي ايستد و حيات اله پياده مي شود.) حيات اله: باور كن كلك مي زني. نگهدار. من زود بر مي گردم. چهار لك منو بده  تا بيام. طبيب: پول نمي دم تا زود برگردي. حيات اله: چهار لك منو بده تا برم. طبيب: منتظرم، زود برو. حيات اله مي رود و نفس د رضبط براي خواهرش سخن مي گويد:‌ نفس: من جان خود را در اين سفر گذاشتم و از جاده هايي كه نرفته بودم، گذشتم تا بتوانم براي تو دلايل زيستن را بيابم. من از دشت هاي گل خشكيده خشخاش گذشتم و با آدم ها يي كه تاكنون نديده بودم رو به رو شدم تا از روياي آن ها  براي تو اميد پيدا كنم و اكنون براي زيستن تو هزار دليل روشن آوردم. من باور كردم كه اگر كسي پا نداشته باشه و قهرمان دو نشه، خودش مقصره. طبيب صاحب اسلحه كمري اش را در مي آورد و رو به نفس مي گيرد. طبيب: من نگرانم. نمي شه به اين مرد اعتماد كرد. مي خواي اينو همراهت ببري؟. نفس: نه. طبيب: چرا نه؟ نفس: لازمش ندارم. طبيب: چيكار مي توونم براي تو بكنم؟ نفس: نمي دونم. شايد تو بتووني يه چيزي براي خواهرم بگي. يه چيزي درباره اميد. طبيب: درباره اميد؟ … مي دوني … هر آدمي براي زنده بودن، بهانه اي لازم داره. اما توي شرايط دشوار، چه بهانه اي بهتر از اميدٍ. ولي اميد يك مفهوم مجردِ. براي تشنه، اميد، آبه ! براي گرسنه، غذا ! براي تنها، عشق ! و براي زني كه زير برقع پوشيده شده، اميد، روزي است كه ديده بشه ! (‌مكث مي كند.)‌چطور بود؟ دوست داشتي؟ من خودم دوست نداشتم. مي تونم اون ضبط صوت رو ازت بگيرم و به تنهايي چيزي بگم؟ نفس: حتماً. طبيب ضبط را مي گيرد و دور مي شود و نفس از گاري پياده مي شود و رو به خورشيد مي نگرد و خيال مي بافد. نفس: مشكل اصلي من در اين سفر، خورشيـده كه رقابـت نا عـادلانه اي رو با من آغـاز كـرده. من هميشه با خودم فكر مي كردم كه اگر هر آدمي،  به اندازه يك شمع، دور و بر خودش رو روشن كنه، به خورشيد آسمان نيازي نيست … آرام آرام صدايي شنيده مي شود.  نفس سر مي چرخاند. از دور دست، تعداد زيادي از زنان برقع پوش، عروسي را كه بر الاغي سپيد سوار است، مشايعت مي كنند. نفس رو به طبيب صاحب سر مي چرخاند. طبيب سرگرم ضبط كلامي در ضبط كوچك است. او نيز صداي زناني كه عروس مي برند را مي شنود. خود را به نفس مي رساند و نگاه مي كند. از ميان زناني كه عروس مي برند، زني با برقع به سمت آن ها نزديك مي شود. طبيب: اون زن كه به طرف ما مي آد كيه؟ زن برقع پوش تا جلوي گاري مي ايد و مي ايستد و برقع خود را بالا مي زند. او حيات اله است. حيات اله: من هستم نترس. نفس: كجا رفتي كه  اين قدر دير آمدي؟ حيات اله: يك گروه عروسي طرف قندهار مي رفت، من اونا رو دنبال مي كردم. نفس: پس زود باش داره دير مي شه. حيات اله: بيا منو تو هم با اين عروسي بريم. طبيب: (به انگليسي رو به نفس)‌ بهتره عجله كني. داره دير مي شه. نفس: پول پاها رو چهار لك بگير و بريم. دير شد. حيات اله: پاهارو نمي فروشم. اين پاها يادگار مادر خدا بيامرز منه. طبيب: بهتره عجله كني. خداحافظ. نفس: خداحافظ. طبيب: مواظب خودت باش.   بيابان ها به همراه گروه عروسي، دقايقي بعد: طبيب صاحب با گاري مي رود و نفس به دنبال حيات اله كه حالا زير برقع مخفي است، مي دود. گوينده راديو ايران از اين كه دقايقي ديگر خورشيد كسوف مي كند، سخن مي گويد. نفس در پي حيات اله شتابان خود را به زناني كه عروس مي برند، مي رساند و در لابلاي آن ها گم مي شوند. حيات اله: (آهسته و پچ پچ كنان) اگه من حرف بزنم، مي فهمن كه مرد هستم ، تو برو بگو ما دختر خاله داماديم. بپرس اسم عروس چيه ، كه اگه به بازرسي رسيديم، بتوونيم جواب بديم. نفس: من مي رم بپرسم. (خود را به زني مي رساند.) ببخشيد خانوم، ما دختر خاله داماديم، مي خواهيم بدونيم اسم عروس چيه؟ زن: دختر خاله داماد كه منم. شما كي هستين؟ نفس: ببخشيد اشتباه كردم، من دختر خاله عروسم، مي خوام بدونم اسم داماد چيه؟  زن: اسم داماد مسافرِ. نفس: ممنون. (خود را به حيات اله مي رساند. در گوش او) اسم داماد مسافرِ ما هم دختر خاله عروس هستيم. نفس ضبط را بالا مي آورد تا آنچه را كه طبيب صاحب براي خواهرش گفته است، بشنود. صداي طبيب صاحب: (از ضبط شنيده مي شود) اين صداي مردي است كه همه عمر را به دنبال عشق هاي آسماني گشت اما همواره در زمين عاشق شد. اين صداي مردي است كه هيچ وقت نتوانست احساسش را آن طور كه بايد و به آن كس كه بايد، بيان كند. حيات اله: اگه ما رو گرفتن مي گيم زن و شوهريم. اسم تو چيه؟ نفس: نفس. حيات اله: اسم منم حياته. مي گيم دو تا بچه داريم يكيش پسره، يكيش دختره. جماعتي از زنان برقع پوش، آواز خوانان از جمع اصلي جدا مي شوند و  نفس و حيات اله را نيز با خود مي برند. نفس: (رو به حيات اله) ما كجا داريم مي ريم؟ (رو به زن برقع پوشي كه كنار او راه مي رود.) ما داريم مي ريم قندهار؟ مرد برقع پوش: ‌(آهسته)‌ از من نپرس. از كسي ديگه بپرس. ما مي ريم پيشاور. اونا با عروس مي رن قندهار. نفس و حيات اله از اين جمع جدا شده و به جمع قبلي مي پيوندند. اين بار زني كه نفس اولين بار از او درباره داماد پرسيده بود، جلو مي آيد. زن: من دارم پسرهامو مي برم به ايران، اگه به ايران فرار مي كني مي توني با ما بياي. نفس: نه ما مي ريم قندهار. زن: پس از حالا به بعد تو دختر خاله داماد باش! (و به همراه پسران برقع پوش، كوزه بر سر مي رود.)   پاسگاه بازرسي در راه قندهار، پنج دقيقه قبل از كسوف: زناني با برقع سياه به همراه مردي كه شمشير بر كمر دارد، راه را بر عروس و همراهانش مي بندد. مرد بازرس: بايستيد. (همه مي ايستند.‌) حيات اله: اگه گير افتاديم، مي گيم ما زن و شوهريم. اسمت چي بود؟ نفس: نفس. حيات اله: اسم منم حيات. مرد بازرس:‌ ساكت باشين. با هم حرف نزنين. بارهاتونو بذارين زمين. خوب بگردين شون كه چي با خودشون دارن … (زنان برقع پوش از زير يك برقع كتابي را مي يابند.) كتابُ بيارين … (كتاب را مي آورند.) ببرينش …(زني كه زير برقع كتاب داشته است، برده مي شود.) اونهارم بگردين. زير برقع ها رو نگاه كنين … زناني كه برقع سياه پوشيده اند، زناني را كه  برقع رنگي پوشيده اند را  بازرسي مي كنند و به هر كس شك مي كنند برقع او را بالا مي زنند تا صورتش را كنترل مي كنند. زن بازرس: (از مرد جواني كه زير برقع مخفي شده است.) اسمت چيه؟ مرد جوان: زائر   زن: برو اون جا بنشين؟ (مرد جوان به جمع اسراء مي پيوندد.) مرد: خوب همه رو بگردين. پسر بچه برقع پوش در گوشه اي به اسارت برده مي شود. دوباره زن هاي برقع پوش بازرس، زنان برقع پوش ديگر را بازرسي مي كنند و هر لحظه به حيات اله و نفس نزديك تر مي شوند. زن بازرس: ( از پسر بچه اي كه زير برقع مخفي شده ) اسمت چيه؟ پسر بچه: برقع. زن بازرس: (او را هل مي دهد.)‌ برو اونجا بشين. (برقع به جمع اسراء مي پيوندد.) اكنون زن بازرس، برقع حيات اله را بالا مي زند. نفس از ترس برقع خود را سخت مي فشارد. زن بازرس: اسمت چيه؟ حيات اله: حيات زن بازرس: چي؟ حيات اله: حيات اله. زن: برو اون جا بنشين. حيات اله به جمع اسراء برده مي شود. در جايي از زير يك برقع، سازي بيرون آورده مي شود و بعد بازرسي پايان مي پذيرد. مرد بازرس: بقيه آزادين كه برين. (به حيات اله) تو هم برو بشين اونجا … بقيه مي تونين برين. انشاءالله عروسيتون مبارك باشه. همه راه مي افتند كه بروند. دوباره صدايي بر مي خيزد و نفس را از رفتن مانع مي شود. مرد بازرس: تو … وايسا زن بازرس: اسمت چيه؟ (برقع نفس بالا زده مي شود)‌ نفس: نفس. زن بازرس: تو كي هستي؟ نفس: دختر خاله عروسم. نفس برقع خود را بر تصوير خورشيدي كه كسوف مي كند، مي اندازد و رفته رفته همه چيز تاريك مي شود. صداي نفس: من هميشه از زندان هايي كه زنان افغان را به بند كشيده، گريخته بودم، اما اكنون در همه آن زندان ها اسيرم ، فقط به خاطر تو خواهرم. 1379  

فراموشي


  محسن مخملباف     آپارتماني در يك مجتمع مسكوني، روز: مردي كور با سن متوسط، از تاريكي اتاقي در آپارتمان مسكوني‌اش، كه در طبقه هفدهم يك برج بلند در وسط تهران قرار دارد، خود را به هال مي‌رساند و پرده‌هايي را كه پنجره‌هاي آپارتمان را پوشانده‌اند، كنار مي‌زند. نور به داخل تاريكي آپارتمان مي‌ريزد. مرد رو به شهر مي‌ايستد و با آن كه چشم ندارد، گويي ايستاده است تا شهر را ببيند. پس از لحظه‌اي پنجره را مي‌گشايد. صداي شهر پر از ازدحام به داخل مي‌ريزد. مرد ريه‌هايش را از هوا پر مي‌كند و از پنجره رو مي‌گرداند و شلوار و كتش را مي‌يابد و مي‌پوشد و همزمان زنش را صدا مي‌كند. مرد كور: الهه، الهه... از زن او خبري نيست و مرد كور همان‌طور كه زنش را صدا مي‌كند به دنبال چيزي مي‌گردد كه نمي‌يابد. در اتاقي را مي‌كوبد و بعد با دستي كه كور مال كورمال جستجو مي‌كند  دستگيره را مي‌يابد و در را باز مي‌كند. مرد كور: الهه، كجايي؟ جوابي نمي‌يابد. مرد كور عصايش را آرام به اين سو و آن سو مي‌گرداند و رختخواب دو نفره را با دست لمس مي‌كند، اما زنش را نمي يابد. مرد كور: الهه!‌ كجا خوابيدي؟ با عصا زير تختخواب را مي‌كاود، اما زنش را نمي‌يابد. از اتاق بيرون مي‌آيد و به اتاق ديگري مي‌رود. در اين جا نيز با عصا هر كجا را جستجو مي‌كند و روي هر صندلي را دست مي‌كشد. مرد‌ كور: الهه، عزيز دلم، دوباره كجا گم شدي؟ بعد به سراغ حمام‌ و توالت‌هاي آپارتمان مي‌رود. يك به يك زير دوش، وان و توالت‌ها را بازرسي مي‌كند و همان طور قربان صدقه زنش مي‌رود، اما زن او نيست. رفته رفته صداي مرد بلندتر مي‌شود و زنش را با فرياد صدا مي‌كند و خود را به در بالكن آپارتمان كه در پرتگاه قرار دارد مي‌رساند. از اين كه در آپارتمان باز است، وحشت مي‌كند و به بالكن مي‌رود و عصايش را به هر سو مي‌زند. از برخورد عصا به ميله‌هاي بالكن سر و صدا بلند مي‌شود و پرنده‌اي كه درون بالكن حضور دارد، پرواز كنان به آسمان مي‌گريزد. حالا مرد كور دستش را به لبه ميله‌هاي محافظ بالكن مي‌گيرد و رو به كف خيابان مجاور فرياد مي‌كشد. مرد كور: الهه... الهه... صداي زنگ خانه مي‌آيد. مرد كور سراسيمه به داخل آپارتمان باز مي‌گردد و در ورودي را باز مي‌كند. مرد پيري كه لابي‌من مجموعه است روبروي در ايستاده است.  در حالي‌كه زن مرد كور را كه آشفته و پريشان است و قيافه مات و مبهوتي دارد، به همراه آورده است. لابي من: سلام آقا. مرد كور: سلام. لابي من: خانمتون از نصفه شب اومده تو لابي، هي خواسته بره بيرون، من نذاشتم، يكي دوبار هم با آسانسور برش گردوندم بالا، كه دوباره توي طبقات گم شده بود. باز همسايه ها آوردنش دم در، به من تحويلش دادن. لطف كنين شماره آپارتمانتونو يادش بدين كه مزاحم همسايه‌ها نشه. چند بارم اومدم زنگ زدم كه خواب بودين و نشنيدين. مرد كور: ببخشيد، من شب‌ها واليوم مي‌خورم كه خوابم ببره، صداي زنگو نشنيدم. زن: من مي‌خوام برم تو جوب تف كنم. مرد كور دست زنش را مي‌گيرد و او را كه مثل آدم‌هاي كوكي خشك راه مي‌رود و مات نگاه مي‌كند، به داخل مي‌كشد. لابي من: [پارچه‌اي را كه به دست دارد در دست مرد كور مي‌گذارد.] روسري‌اش هم افتاده بود زمين. لابي من مي‌رود و مرد كور در را مي‌بندد و روسري را بر سر زنش گره مي‌زند. مرد كور: مگه نگفتم روسريتو دو تا گره بزن كه باز نشه. [و خودش روسري را بر سر زنش مي‌كشد و آن را  زير گلوي زنش دوبارگره مي‌زند.] تو عينك منو نديدي؟ زن: من مي‌خوام برم تو جوب تف كنم. مرد كور: بذار اين پسره بياد، مي‌دم ببره تو رو توي كوچه بگردونه، حالا اون عينك منو پيدا كن. زن در آپارتمان سرگردان راه مي‌رود. مرد كور: ببين عينك منو كجا گذاشتي. زن: عينك... عينك؟ مرد كور: عينك، همونيه كه دوتا شيشه داره، من مي‌ذارم روي چشمام. [زن در اتاق‌ها گم مي‌شود.] الهه، الهه... عينك منو بده، الان اين پسره مي‌آد، نمي‌خوام چشمامو بي‌عينك ببينه. عينك، هموني كه دوتا شيشه داره، هموني كه من مي‌ذارم روي چشمم. زن: [عينك مرد و تسبيح او را مي‌آورد.] من مي‌خوام برم تو جوب تف كنم. مرد كور: الهه، به جاي اين‌كه بگي مي‌خوام برم تو جوب تف كنم، بگو من خونه‌مون طبقه هفدهمه. زن: من خونه‌مون طبقه[ از يادش مي‌رود بقيه جمله چه بوده ‌است. دوباره تكرار مي‌كند.] من خونه‌مون طبقه...؟ مرد كور: هفدهمه. زن: هفدهمه. مرد كور: من خونه‌مون طبقه هفدهمه. زن: من خونه‌مون طبقه هفدهمه. مي‌خوام برم تو جوب آب تف كنم. مرد كور: من خونه‌مون طبقه هفدهمه. زن: من خونه‌مون... مي‌خوام برم تو جوب آب تف كنم. مرد كور: ديوونه‌ام كردي. [گوشي تلفن را برمي‌دارد و شماره لابي را مي‌گيرد.] الو، لابي؟ سلام. شرمنده‌ام. من خانوممو مي‌فرستم پايين، شما لطفاً ببرينش توي جوب آب تف كنه، بعد لطفاً با آسانسور برش گردونين بالا، اون تا اين كارو نكنه، دست ور نمي‌داره. گوشي را مي‌گذارد، دست زن را مي‌گيرد و او را از آپارتمان بيرون مي‌برد.      جلوي آسانسور، ادامه: مرد كور دگمه آسانسور را مي‌زند و منتظر مي‌ماند. مرد كور: توكجا زندگي مي‌كني؟ زن: من مي‌خوام برم تو جوب آب تف كنم. مرد كور: بگو من طبقه هفدهم زندگي مي‌كنم. زن: من طبقه هفدهم ... در آسانسور باز مي‌شود. و مرد كور زنش را به داخل آسانسور مي‌فرستد و با انگشتانش شماره‌هاي طبقات آسانسور را لمس مي‌كند و شماره طبقه صفر را فشار مي‌دهد و قبل از آن كه در آسانسور بسته شود، دوباره سوال مي‌كند. مرد كور: تو كجا زندگي مي‌كني؟ زن: من طبقه هفدهم هستم. در آسانسور بسته مي‌شود.      داخل آسانسور: زن داخل آسانسور است. آسانسور از طبقه هفدهم به طبقات پائين تر مي‌رود. و در طبقه چهاردهم مي‌ايستد و در آسانسور باز مي‌شود. و مرد مسني كه لباس شيكي به تن دارد، وارد مي‌شود. مرد: سلام خانم. صبح بخير. زن: من طبقه هفدهم هستم. مي‌خوام برم ... مرد: پس چرا شاسي لابي رو فشار دادين؟ زن: من طبقه هفدهم هستم. مرد: بايد اجازه بدين اين آسانسور برسه طبقه همكف، من براتون دوباره شاسي طبقه هفدهم را فشار مي‌دهم. آسانسور به طبقه همكف مي‌رسد و مرد قبل از آن كه خارج شود، شاسي طبقه هفدهم را فشار مي‌دهد و خارج مي‌شود. دوباره در آسانسور بسته مي‌شود و به سمت بالا حركت مي‌كند. آسانسور در طبقه‌اي ميانه راه  مي‌ايستد و در آن باز مي‌شود و مرد نظافتچيِ قد كوتاهي كه آلات نظافت و سطل آبي را در دست دارد، وارد مي‌شود. مرد نظافتچي: شما پايين مي‌رين يا بالا؟ زن: من طبقه هفدهم هستم. مرد نظافتچي: من مي‌رم پايين. و از آسانسور خارج مي‌شود و در بسته مي‌شود و زن دوباره با آسانسور بالا مي‌رود و در طبقه هفدهم مي‌ايستد. در باز مي‌شود. زن و مردي كه از آپارتمان روبرو آمده‌اند، سوار آسانسور مي‌شوند. مرد: سلام خانوم، آقاتون خوبند؟ زن ديگر: [آهسته به مردش] بيچاره فراموشي گرفته. يكساله توي اين آسانسور بالا و پايين مي‌ره، هي يادش مي‌ره كجا مي‌خواسته بره. دوباره آسانسور به پايين حركت مي‌كند. زن: من كجا مي‌شينم؟... من طبقه هفدهم هستم. در طبقه چهاردهم در آسانسور باز مي‌شود و مرد نظافتچي سوار مي‌شود و با تعجب به زن نگاه مي‌كند. مرد نظافتچي: هي از آسانسور بي‌خودي مي‌ري پايين و بالا، آسانسور رو خراب مي‌كني. معلومه كجا مي‌خواي بري؟ زن ديگر: [آهسته به نظافتچي] مريضه، اذيتش نكن. آسانسور در طبقه همكف مي‌ايستد و همه خارج مي‌شوند. لابي‌من جلوي در ايستاده است. زن را از دور مي‌بيند. جلو مي‌آيد و زن را بيرون مي‌كشد. لابي من: پس كجا بودي؟ بيا بريم توي جوب آب تف كن، برگرد خونه تون.       لابي و جلوي در مجموعه، ادامه: لابي‌من دست زن را گرفته است و همراه خود او را تا جلوي جوي خيابان مي‌برد. زن همان‌طور حيران ايستاده است. لابي من: تف كن ديگه، فقط شعارش رو مي‌دي؟! زن حيران ايستاده است و يكباره راهش را مي‌گيرد و مي‌رود. لابي من مي‌دود و جلوي او را مي‌گيرد. لابي من: تنهايي مي‌ري گم مي‌شي. تف كن توي جوب برگرد بالا. زن: من طبقه هفدهم هستم. لابي من: شوهرت به من تلفن كرد، گفت: بيارمت لب آب تف كني توي جوب، بعد من تو رو برگردونم خونه تون. زودباش تف كن توي جوب، برگرد خونه تون. زن: عينك. عينك منو پيدا كن. نمي‌خوام اين پسره چشم‌هامو ببينه. لابي من: خانم يا تف كن توي جوب، يا برگرد بالا. زن سرگردان مانده است.لابي من دست او را مي‌گيرد و به زور به سمت داخل  مجموعه مي‌كشد. زن از رفتن امتناع مي‌كند. زن: عينك منو پيدا كن. لابي‌من او را كشان كشان تا جلوي آسانسور مي برد و او را سوار آسانسور مي‌كند و شاسي طبقه هفده را مي‌زند و درِ آسانسور كه بسته مي‌شود، به جايگاه خود بر مي‌گردد. از در ورودي پسرك روزنامه فروش در حالي كه با خود تعداد زيادي مجله و روزنامه را حمل مي‌كند، وارد مي‌شود. پسرك روزنامه فروش: سلام آقا. لابي من: سلام. پسرك روزنامه فروش: اجازه هست برم بالا؟ لابي من: كجا؟ پسرك روزنامه فروش: براي خونه‌ها روزنامه ببرم. لابي من: بريز توي صندوق پستي‌شون، خودشون ورمي‌دارن. توي مجموعه دزدي شده، گفتن ما ديگه غريبه‌هارو راه نديم. پسرك روزنامه فروش: اخه بعدش مي‌رم كمك طبقه هفدهم. لابي من: برو ولي زود برگرد. پسرك روزنامه فروش مي‌رود و جلوي آسانسور مي‌ايستد. آسانسور مي‌رسد و پسر سوار مي‌شود.      داخل آسانسور، ادامه: زن درون آسانسور سرگردان است. پسرك روزنامه فروش: سلام خانوم. زن: الهه كجايي؟ پسرك، شاسي همه طبقات را فشار مي‌دهد. آسانسور در طبقه اول مي‌ايستد. پسرك دست زن را مي‌گيرد و او را لاي در آسانسور قرار مي‌دهد كه در بسته نشود و خودش از زير در آپارتمان‌هاي طبقة اول، روزنامه مي‌اندازد و  به داخل آسانسور برمي‌گردد و زن را از جلوي در كنار مي‌كشد تا در بسته شود. و دوباره در طبقة دوم زن را لاي در آسانسور قرار مي‌دهد تا در بسته نشود  تا او بتواند از زير درها، روزنامه يا مجله به‌ داخل آپارتمان‌ها بيندازد. زن: الهه، عزيز دلم، باز كجا گم شدي؟ در آسانسور بسته مي‌شود. فيد اوت.       داخل آپارتمان هفده، ادامه: مرد كور روي صندلي چوبي نشسته است. پسرك روزنامه فروش مثل كودكان دبستاني كه پيش معلمي درس پس مي‌دهند، تيتر روزنامه‌ها را مي‌خواند. مرد كور: نه اين اهميت نداره، برو سراغ يه مطلب ديگه. پسر تيترهاي ديگري از روزنامه‌ها را مي‌خواند. در ميان تيترها يكي از مطالب با عنوان سه رؤياي جهاني، توجه مرد كور را به خود جلب مي‌كند. پسر مطلب را از روي روزنامه با تپق براي مرد كور مي‌خواند. پسرك روزنامه فروش: جهان به‌ سوي سه رويا در حركت است. سكولاريزيشن، ليبراليزيشن، دمكراتيزيشن. مرد كور: با قيچي ببُر، فكسش كن. پسر مطلب روزنامه را با قيچي مي‌بُرد و آن را در فكس قرار مي‌دهد. مرد كور خودش كورمال كورمال شماره‌اي مي‌گيرد و شاسي ارسال فكس را فشار مي‌دهد. مرد كور: از اين نويسنده قبلاً چندتا مطلب ديگه‌ام چاپ شده، حرف‌ هاش مثل جاسوس‌هاست. پفيوز عامل غربه. نمي‌دونم چرا هر چي مطالبشو فكس مي‌كنم، جلوشو نمي‌گيرند؟! پسرك روزنامه فروش: آقا اين چيز‌هايي كه نوشته بود، معني‌اش چي بود؟ مرد كور: حرفاش معني نداره پفيوز. اين مطالبي رو كه براي من مي‌خوني، هيچوقت به‌ خاطرت نسپُر پسرم كه برات خطرناكه، پاره‌اش كن بريز تو سطل آشغال. پسرك روزنامه فروش روزنامه فكس شده را پاره كرده، اما به جاي ريختن در سطل آشغال، در جيبش مي‌گذارد. صداي زنگ آيفون تصويري مي‌آيد. مرد كور به سوي آيفون مي‌رود. مرد جواني  در تصوير آيفون  ديده مي‌شود. مرد كور: كيه؟ مرد درون تصوير آيفون: آقا راننده‌ام. مرد كور جلوي آينه مي‌ايستد و لباس‌هاي خود را مرتب مي‌كند و كلاهي لبه دار را بر سر مي‌گذارد. مرد كور: [به پسرك روزنامه فروش] لباس‌هاي من مرتبه؟ پسرك از پشت سر مرد كور، او را در آينه نگاه مي‌كند و يقة او را مرتب مي‌كند و پرزهاي روي لباسش را با دست مي‌تكاند و با دستمال كفش‌هايش را تميز مي‌كند. پسرك روزنامه فروش: حالا مرتبه آقا. مرد كور از جيبش جعبه قرص واليوم را در مي‌آورد و به دنبال زنش مي‌گردد. مرد كور: الهه، كجايي؟ پسرك روزنامه فروش: رو تخت خوابيده آقا. مرد كور: [ به پسرك] يه ليوان آب بيار. و خودش كنار تخت زنش مي‌نشيند و قرص واليوم را در دهان او مي‌گذارد. مرد كور: بخور واليومه، خوابت مي‌كنه كه تا من برگردم، حوصله‌ات سر نره. زن قرص را مي‌خورد و پسرك ليوان آب را به مرد كور مي‌دهد و او ليوان را در دهان زنش مي‌گذارد تا آب را جرعه جرعه بنوشد. آب از كنار دهان زن به لباس‌هايش و رختخواب مي‌ريزد. بعد مرد كور او را آرام مي‌خواباند. مرد كور: همين جا بخواب، هي به خودت بگو، مي‌خوام بخوابم تا خوابت ببره. زن: من پسرمو مي‌خوام. كي‌ اونو برده زندان؟ مرد كور: بگو مي‌خوام بخوابم تا خوابت ببره. زن: كي اونو برده زندان؟ مرد كور و پسرك از آپارتمان خارج مي‌شوند.       آسانسور و لابي و جلوي در مجموعه، ادامه: مرد كور و پسرك روزنامه فروش كه حالا جز يكي دو روزنامه برايش باقي نمانده است، درون آسانسورند. مرد كور: مي‌دوني تو چندمين روزنامه فروشي هستي كه تا حالا من عوض‌شون كردم؟ پسرك روزنامه فروش: نه آقا. مرد كور: هفتمي. مي‌دوني چرا عوضتون مي‌كنم؟ پسرك روزنامه فروش: براي اين‌كه پررو نشيم آقا. مرد كور: براي خاطر خودتون. چون مي‌ترسم عين پسر من بدبخت بشين. از آسانسور كه در همكف مي‌ايستد خارج مي‌شوند. در دست راست مرد كور عصايي است كه براي جلوگيري از برخورد با آدم‌ها و اشياء آن را آهسته به چپ و راست تكان مي‌دهد و در دست چپش يك تسبيح شاه مقصود است. مرد كور: يه روز منم مثل تو چشم داشتم، توي جنگ با عراق، مجروحين شيميايي رو جمع مي‌كردم، آخرش چشم خودمم آلوده شد. از مجموعه بيرون مي‌شوند و به سمت ماشيني كه منتظر بردن مرد كور است، مي‌روند و پسرك روزنامه فروش وقتي مرد كور سوار مي‌شود درِ ماشين رابا احترام برايش مي بندد. پسرك روزنامه فروش: خداحافظ آقا. فردا دوباره مي‌آم. مرد كور: صبر كن كارت دارم. [سرش را از شيشه بيرون مي‌كند و در گوش او نجوا مي‌كند.] اون روزنامة پاره رو از جيبت درآر بده من. [ پسرك جا خورده ‌ر‌وزنامه‌هاي پاره مچاله شده را از جيبش در مي‌آورد و به دست مرد كور مي‌دهد.] بايد دنبال يه بچة‌ ديگه بگردم؟! پسرك روزنامه فروش: ببخشيد آقا خواستم سطلتون كثيف نشه. مرد كور: [گوش پسرك روزنامه فروش را مي‌گيرد و مي‌كشد.] اوني كه پسر خودم بودو سال‌ها كمك من مي‌كرد تا مطالب آلوده رو از توي روزنامه ها جمع كنيم، آخرش خودش هم آلوده شد. تو كه ديگه جاي خود داري. هي بهش گفتم چيزهايي رو كه مي‌خونيم، به خاطرت نسپُر. مثل تو زبلي كرد، هي يواشكيِ من، رفت اون مطالبو خوند و خوند تا حفظ بشه. حالا كجاست؟ پسرك روزنامه فروش: ببخشيد آقا. مرد كور: حالا اونجائيه كه  عرب ني مي‌اندازه.     گوشِ پسرك روزنامه فروش را رها مي‌كند. ماشين راه مي‌افتد.      ماشين در خيابان‌هاي تهران، روز: ماشين در خيابان‌ها مي‌رود. مرد كور اشك‌هاي چشمش را با گوشة انگشتش پاك مي‌كند. مرد كور: چقدر تو راهيم؟ راننده: آقا ترافيكه، فكر كنم يك ساعتي توي راه گير كنيم . مرد كور: از اداره چيزي براي گوش كردن نفرستادند؟ راننده: يك نوار موسيقيه آقا. و ضبط صوت را روشن مي‌كند. صداي موسيقي به همراه صداي آواز يك زن شنيده مي‌شود. مرد كور: چند بانده؟ راننده: دوازده بانده. مرد كور: باند تك خواني زن حذف بشه. صداي زن حرامه. راننده ولوم يكي از باندهاي ضبط را مي‌بندد، صداي خواننده زن حذف مي‌شود. مرد كور لحظه‌اي روي موسيقي تمركز مي‌كند. صداي زناني كه آواز زن را همراهي مي‌كرده‌اند، به گوش مي‌رسد. مرد كور: باند صداي كُر زن‌ها رو حذف كن. صداي زن‌ها تحريك كننده است. راننده ولوم ديگري از باند ضبط را مي‌بندد. صداي كُر زنان حذف مي‌شود. حالا موسيقي بدون هر نوع صداي انساني ادامه دارد. مرد كور: باند سازهاي زهي رو بيار بالا. صداي سازهايي كه نقش رنگ آميزي قطعه موسيقي را به‌ عهده دارند، بالا مي‌آيد. از ميان آن‌ها صداي قيچك خودنمايي مي‌كند. مرد كور: صداي سازهاي زهي رو حذف كن. مي‌گن هر كس توي دنيا صداي موسيقي رو بشنوه، از شنيدن صداي موسيقي توي بهشت محروم مي‌شه. راننده ولوم باند ديگري را مي‌بندد و صداي سازهاي زهي قطع مي‌شود و حالا فقط صداي بيس موسيقي كه بيشتر طبل است شنيده مي‌شود. با اين صدا تنها احساس جنگ القاء مي‌شود. راننده: آقا تو بهشت مگه موسيقي هم وجود داره؟ مرد كور: پس چي! هرچي رو خدا اينجا حروم كرده يك جور ديگه‌اش رو براي مؤمنين تو بهشت حلال كرده. من كه حالا خدا تفضل كرده چشممو ازم گرفته نمي‌تونم به نامحرم نظر كنم. اما شما كه شكر خدا چشم دارين اگه يه نظر به نامحرم كنين خودتونو از هزاران حوري تو بهشت محروم كردين. منظور خدا اين نيست كه زن بده، ولي هر چيزي يه جايي داره، يه وقتي داره. خدا قسمت كنه وقتي در بهشت نسيم ملايمي به شاخه‌ها و برگ‌هاي درخت‌ها مي‌وزه، يه صداي موسيقي بهشتي‌اي شنيده مي‌شه كه نگو، اما اين مختص كسانيه كه توي دنيا صداي مزقون مزخرف تو گوششون نرفته باشه. راننده: آقا نظر نهايي‌تون راجع به اين قطعه چيه؟ مرد كور: فقط همين قسمتش مجازه، اما اگه همينم پخش نشه، خدا راضي تره.       اداره و سالن سانسور فيلم، روز: مرد كور از پله‌ها و راهروهايي عبور مي‌كند. از كنار او مرداني كه قوطي ها و حلقه‌هاي فيلم را تا بالاي سرشان بغل كرده‌اند، عبور مي‌كنند. مرد كور وارد سالن مي‌شود. مرد كور: سلام به همة دوستان هميشه غايب. كسي جواب او را نمي‌دهد. مرد كور: پس السلام عليك به تنها حاضر در جلسه. مدتي مي‌گذرد تا سرانجام آپاراتچي پير كه گويي از سالن فرسوده سانسور پيرتر است در حالي كه بوبين‌هاي فيلم را مثل بچه‌هايي كه چرخي را قل مي‌دهند با خود مي‌آورد وارد مي‌شود.   آپاراتچي: سلام آقا. شما طبق معمول نفر اولي هستين كه تشريف آوردين. اجرتون با خدا. مرد كور: سلام ويگن جان. مؤمن واقعي بايد آن تايم باشه. مي‌گن رئيس جمهور امريكا براي سرنگوني حكومت ايران، صبح‌ها قبل از طلوع خورشيد از خواب بلند مي‌شه، اونوقت ما براي حفظ اين نظام، ساعت ده صبح شده، هنوز كارو شروع نكرديم. آپاراتچي: امروز همه اطلاع دادند كه نمي‌آن. براي يه جلسة فوق‌العاده رفتن. تنها شما فيلم ها رو بازبيني مي‌كنين. مرد كور: پس شروع كن. آپارات روشن مي‌شود و نور آن بر صورت مرد كور مي‌افتد. آپاراتچي كنار مرد كور مي‌نشيند و گويي فرصتي گير آورده است تا سيگاري روشن كند. آپاراتچي: راستي بخشنامه جديد سيگار كشيدن توي فيلم‌هارو ممنوع كرده. مرد كور: فيلم امروز چيه؟ آپاراتچي: اينا تكه‌هاي فيلم هائيه كه بعد از انقلاب سانسور شده، كارگردان‌هاي داخلي و پخش كننده‌هاي فيلم‌هاي خارجي تقاضا كردند كه قطعه‌هاي سانسور شده دوباره بازبيني بشه و اگه امكان داره حالا كه فضاي سياسي بازتر شده، اجازه نمايش بگيره. روي پرده، قسمت‌هاي سانسورشدة فيلم‌ها در پي يكديگر به نمايش در مي‌آيند و مرد آپاراتچي همة آنچه را مرد كور از طريق صدا نمي‌تواند تشخيص دهد، براي مرد كور بازگو مي‌كند. از قبيل نام فيلم، نام كارگردان، نام بازيگران، حركات هنرپيشه‌ها و يا وضعيت لباس زنان كه چه كسي پوشيده يا چه كسي عريان است. آپاراتچي: اين يه فيلم افغانيه. صحنه سنگسارِ يك زن به دست مردها. حالا سنگ توي سر زن خورد، آقا خون زد بيرون. يك سنگ خورد توي چشم زن، چشمش از حدقه زد بيرون. آقا حالا زن داره جون مي‌ده. صداي جيغ زن سنگسارشونده و هياهوي مردمان خشمگين شنيده مي‌شود. مرد كور: فاحشه حقش اينه كه سنگسار بشه، اما نمايش اين صحنه‌ها به مصلحت نيست. آپاراتچي: اين يه فيلم ايرانيه آقا. مستنده، انگشتاي يه دزد‌ رو گذاشتن زير گيوتين. [صداي پايين آمدن تيغه گيوتين مي‌آيد.] تيغه گيوتين پائين اومد آقا. انگشتاي دزده ريخته رو زمين داره تكون مي‌خوره. صداي جيغ مرد دزدي كه دستش قطع شده است شنيده مي‌شود. مرد كور: دزد حقش اينه كه دستش قطع بشه تا مردم بترسن و ديگه دزدي نكنن. اما نمايش اين فيلم به مصلحت نيست. آپاراتچي: اين يه فيلم ژاپنيه آقا. مرد كور: مال كوروساواست؟ آپاراتچي: اسمش داستان توكيوست آقا. مرد كور: پس مال ازويِ خدا بيامرزه. آپاراتچي: يه پيرزن و يه پيرمرد با فاصله از همديگه نشستن، دارن صحبت مي‌كنن. خيلي صحنه‌اش معموليه. اونا از تنهايي صحبت مي‌كنند. مرد كور: اين فيلمش اشكال نداره، بيشتركارگردانش اشكال داره. ميگن ازو يك عمر مثل كارمندها صبح تا شب فيلم مي‌ساخته، شب‌ها هم تا صبح با رفيقاش عرق مي‌خورده. بعدم كه مرده، گفته روي قبرش به جاي اسم و مشخصاتش بنويسن “هيچي” يعني همه چي كشك. نمايش فيلم ‌هاي كارگردان‌هاي نهيليست به مصلحت نيست. آپاراتچي: اين يه فيلم فرانسويه. مرد كور: مال گدار يا تروفو؟ آپاراتچي: اسم فيلم فارنهايت 451. وسط يك صحنه دارن كتاب‌ها را آتيش مي‌زنند، يه پيرزني رفته وسط آتيش تا با كتاباش بسوزه. مرد كور: مي‌گن اين فيلم راجع به مرگ ادبيات به دست تصويرِ سينما و تلويزيونه. اما تو ايران هر روشنفكر خري كه ببينه، فكر مي‌كنه عليه سانسوره. اينجا نمايشش به مصلحت نيست. همون به درد فرانسوي‌ها مي‌خوره. آپاراتچي: اين جك نيكلسونه آقا. مرد كور: ديوانه از قفس پريد؟ آپاراتچي: جك نيكلسون شيشه رو مي‌شكنه و از ديوونه خونه فرار مي‌كنه. مرد كور: نه نه نه. خيلي تحريك كننده است. اين جوون‌هاي نسل سوم منتظرند يكي يه شيشه ‌اي رو بشكنه تا اونها خيابان‌ها رو به آتيش بكشند. آپاراتچي: آنتوني كوئين آقا. مرد كور: در زورباي يوناني ازروي نوشته نيكوس كازانتزاكيس؟ يا در فيلم جادهِ فليني؟ تصوير آنتوني كوئين روي پرده. آنتوني كوئين: جلسومينا، جلسومينا. مرد كور: اون موقعي كه چشم‌هام سالم بود، عاشق بازي جلسومينا بودم. آپاراتچي: آقا شنيدين جلسومينا زن واقعي فليني بوده؟ مي‌گن وقتي فليني مُرد، جلسومينا هم چند روز بعدش مُرد. صحنه‌اي از فيلم جاده فليني. جلسومينا مريض است و در حال جان دادن است. مرد كور: تو مي‌گي چي‌كار كنيم، نمايشش اشكال داره؟ آپاراتچي: نه ديگه آقا، هم كارگردانش مُرده، هم بازيگرش. نمايش مُرده‌ها چه خطري داره. مرد كور: بنويس مردة فليني و زنش بلامانعه. خذائيش هيچ جاي دنيا با مرده‌ها مثل ما ايراني‌ها مهربون نيستن.‌ آپاراتچي: مارلن براندو آقا. مرد كور: خداي من! واي اين پدرخوانده است. كدوم بي انصافي اين فيلم رو رد كرده؟ من بهش رأي مثبت دادم. بابا اين عليه مافيا تو ايتالياست. ما تو ايران مافيا نداريم. اين جا همه چي دست حكومته. كدوم خدانشناسي پدرخواندة محبوب منو رد كرده؟! صحنه‌اي از پدر خوانده روي پرده. مرد كور از هيجان بي قرار مي‌شود. مرد كور: قطعش نكن، بذار ببينمش. دلم براي ديدن اين فيلم يه ذره شده بود. آپاراتچي: نوستالژيا از تاركوفسكي آقا. مرد كور: فيلسوف خسته كننده روسي. روس‌ها هيچوقت بعد از آيزنشتاين جلو نرفتند. نه تو اقتصاد، نه تو سياست، نه تو هنر. فقط اون ارمنيه خوب بود. پاراجانف. اگه اون پفيوزم، هم‌جنس باز نبود، رنگ انارشو اجازه مي‌دادم. آپاراتچي: ميرا نائير از هند. يه زني به جاي عشق بازي، داره شوهرشو پرستش مي‌كنه. مرد كور: نه، ردش كن. ول معطله. آپاراتچي: تخته سياه از سميرا مخملباف. مرد كور: نه رده. فيلم هاي اين دختره رو باباش مي‌سازه. دختر ايروني همچين لياقتي نداره. ديگه خسته شدم... [ دهان دره مي‌كند و دست‌هايش را باز كرده، براي رفع خستگي به سينه‌اش مي‌كوبد.] جون من حالا كه كسي نيست بذار پدرخوانده رو از اول تا آخرش ببينم. من عاشق اون صحنه‌اش هستم كه مارلن براندوي پدربزرگ، با امشي نوه‌اش مي‌ميره. آپاراتچي مي‌رود و صداي موسيقي متن فيلم پدرخوانده شنيده مي‌شود و نور پرده روي صورت مرد كور بازي مي‌كند. تصوير فيد اوت مي‌شود.      باشگاه نابينايان، روز: باشگاه نابينايان درون پاركي واقع شده است. مردان نابينا كه بيشترشان كلاه‌هاي لبه‌داري بر سر  و عصايي به دست دارند و تعدادي از آنها سيگار دود مي‌كنند، دور هم جمع شده‌اند. يكي از آن‌ها كه بر بلندي ايستاده است، براي نابينايان سخنراني مي‌كند. سخنران كور: طبق آخرين آمار 45 ميليون نابينا در كرة زمين وجود داره. جمعيت كرة زمين، شش ميليارد نفره، پس از هر 133 نفر، يك نفر در كرة زمين نابيناست. اين نشون مي‌ده كه اولاً ما تنها نيستيم. و تقريباً يك درصد از مردم كرة ‌زمين، دنيارو نمي‌بينند. اما در عوض بوشو احساس مي‌كنند و صداهاشو بهتر مي‌شنوند. مرد كور در حالي‌كه لابلاي نابينايان مي‌گردد و آنها را بو مي‌كند، سرانجام رفيق خودش را مي‌يابد. مرد كور: سلام، اينجايي رفيق؟ دوست مرد كور: سلام، دير اومدي؟ مرد كور: امروز عطر مخصوصت رو نزدي، پيدات نمي‌كردم. مرد كور كنار دوست نابينايش مي‌ايستد و به صحبت‌هاي سخنران گوش مي‌‌كند. سخنران: باشگاه نابينايان براي اعضاي خود يك سفر به طبيعت‌رو تدارك ديده. دوستاني كه مايلند به مدت دو روز همراه ما براي بوئيدن و شنيدن طبيعت، به سفر بيان، لطفاً‌ از طريق تلفن ما رو مطلع كنند. اين دو روز فرصت مناسبي است براي اين كه به جاي دود ترافيك، بوي گياهان رو بشنويم و به جاي بوق ماشين، صداي امواج دريا‌رو. مرد كور: (با دوست خود در گوشي صحبت مي‌كند.) اجازة ملاقات پسرم‌رو گرفتي؟ دوست مرد كور: نه متاسفانه قاضي اونو ممنوع الملاقات اعلام كرده. مرد كور: دارم ديوونه مي‌شم. من دوتا چشمم‌رو براي اين حكومت دادم. سالهاست دارم با آلودگي‌هاي فكري مبارزه مي‌كنم. بچة منم به خاطر مبارزه با آلودگي‌هاي فكري اين جامعه، خودشو آلوده كرد، حالا نبايد لااقل يه امتيازي براي اون يا براي من قائل بشن؟ دوست مرد كور: من همة اين حرفهارو زدم. قاضي گفت: كسي كه با ما بوده و از ما برگشته، بايد مجازاتش تشديد بشه، نه اين كه بهش تخفيف بدن. مرد كور: (عصباني مي‌شود.) اين چه حرفيه كه قاضي مي‌زنه؟! اگه يه پرستاري توي بيمارستان ايدزي‌ها آلوده بشه، بايد اونو مجرم تلقي كنند، يا قرباني شرايط آلودگي؟ پسر من سال‌ها كمك كرده كه من كتاب‌هاي آلوده، مطبوعات آلوده و فيلم‌هاي آلوده‌رو شناسايي كنم. و منِ احمق نفهميدم كه اون بچه است، ممكنه تحت تأثير قرار بگيره و آلوده بشه. اما اگه اون حالا آلوده شده، عوضش قبل از اين  كمك كرده هزاران جوون مثل خودش، آلوده نشن. اين به اون در. سخنران: دوستان خواهش مي‌كنم سكوت كنند و يا اگه حرفي دارند اونو خطاب به جمع بزنند. مي‌شنوم كه صحبت شما از آلودگيه. باهاتون موافقم. هوا و هجوم نويز صدا، در اين شهر وضعيت زندگي رو نه تنها براي انسان كه براي همه جانداران به ويژه پرندگان غيرقابل تحمل كرده، ما بيش از هر زمان به طبيعت احتياج داريم. دوست مرد كور: شب مي‌آم خونه‌تون با هم صحبت مي‌كنيم. شايد خودم يه راهي برات گير آوردم. مرد كور: قول مي‌دي؟ دوست مرد كور: قول مي‌دم. مرد كور: قربون چشات.      آپارتمان طبقه هفدهم، شب: مرد كور درِ آپارتمان را باز مي‌كند و وارد مي‌شود. خوشحال است گويي مي‌رقصد. مرد كور: جلسومينا. جلسومينا. كسي پاسخ او را نمي‌دهد. مرد كور به اتاق مي‌رود و روي تخت را دست مي‌كشد. زنش در تختخواب هنوز از واليومي كه خورده است، خواب است. مرد كور: جلسومينا. جلسومينا. الهه از خواب بلند شو. يه راهي براي ملاقات پسرمون پيدا شده. بلند شو ديگه. زن همچنان در خواب به سر مي‌برد. مرد كور به سراغ شير آب دستشويي مي‌رود و حوله كوچكي را زير آب خيس مي‌كند و‌ آن را مي‌چلاند تا آب اضافي آن را بگيرد و به اتاق باز مي‌گردد و صورت زنش را با حوله خيس مي‌كند تا او را از خواب بيدار كند. مرد كور: الهه عزيز دلم، توي كدوم خوابت گم شدي؟ بيدار شو. جلسومينا. جلسومينا. زنگ در خانه به صدا در مي‌آيد و مرد كور به سوي در مي‌رود و آن را باز مي‌كند. دوست نابيناي اوست. دوست مرد كور: زود اومدم؟ مرد كور: خوب كردي. دوست مرد كور: امروزخيلي عصباني بودي. مرد كور: هنوزم عصباني‌ام. من چشمهامو به خاطر اين نظام از دست دادم. پسرم به خاطر نظافت اين نظام آلوده شد. بعد حالا من از يك ملاقات خشك و خالي با پسرم محرومم. دوست مرد كور به راهنمايي مرد كور حالا روي مبل نشسته است. و مرد كور روبروي او قرار گرفته است. مرد كور: چي مي‌خوري؟ دوست مرد كور: هيچي بشين. ببين وضع من و تو خيلي خاصه. دركش براي ديگران سخته. ما نابينا هستيم. يعني جزو يك‌درصد خاص از بشريت هستيم. فكر مي‌كني توي اين 45 ميليون نفري كه نابينا هستند، چند تا سانسورچي وجود داره. شايد فقط دو نفر. من و تو، [ دستش را دراز مي‌كند.] بزن قدش. [دست‌هايشان را بهم مي‌زنند و مي‌خندند.] تو سالهاست سعي كردي جوون‌هاي مردمو از آلودگي فكري نجات بدي، ولي بچه خودت آلوده شده. اين يك وضع كاملاً استثنائيه. چند نفر مي‌تونن اين وضعو درك كنن؟ مرد كور: ولي قاضي كه بايد منو درك كنه. من و قاضي تو يك ساحل قدم مي‌زنيم. اگه دريا طوفاني بشه، من و اون زير يك موج غرق مي‌شيم. دوست مرد كور: [ صدايش را آهسته مي‌كند.] باورت مي‌شه؟ پسر خود قاضي‌ام آلوده شده و يك قاضي ديگه حكم اعدامشو صادر كرده؟ مرد كور سكوت مي‌كند. كلافه است. بلند مي‌شود كه كاري بكند،  بعد مستأصل دوباره سرجايش مي‌نشيند. عصايش را مثل مرغي كه در پي دانه به زمين توك مي‌زند به اين سو و آن سو مي‌كوبد. دوست مرد كور: اما يه شانس وجود داره... من بايد به‌ خاطر تو يه ريسك بكنم. تو بايد بياي زندان، توي دفتر من. تا با يك تلفن داخلي با پسرت صحبت كني، به كسي هم حرفشو نزن. مرد كور: كي؟ دوست مرد كور: فردا. اما يه شرط داره. مرد كور: چه شرطي؟ دوست مرد كور: با باشگاه بريم يه سفر دو روزه، حال و هوا عوض كنيم. مرد كور: اگه پسرمو ببينم مي‌آم. زن از خواب برخاسته است و روسري گره داري كه بر سر دارد، چرخيده است و گره روسري بالاي سر او واقع شده است و حالا مثل كسي كه از دندان درد فك‌هايش را با دستمال بسته است مي‌ماند. زن: اوني كه خيسه... اوني كه خيسه.  مرد كور: آب مي‌خواد. [برمي‌خيزد.] تو چي مي‌نوشي؟ مي‌رود براي زنش در ليوان آب مي‌ريزد و به دهان او مي‌گذارد. آب از اطراف دهان زنش سرازير مي‌شود. دوست مرد كور: من مي‌خوام برم. فقط مي‌ريم سفر، زنتو به كي مي‌سپري؟ مرد كور: به همون پسربچه‌اي كه برام روزنامه مي‌خونه. دوست مرد كور: مطمئنه؟ مرد كور: داره آلوده مي‌شه. بايد عوضش كنم. دوست مرد كور: اداره بايد از هر كسي كه مي‌خواد اجازة چاپ كتابشو بگيره، يه نسخه تايپ شده به خط بريل هم بگيره تا تو خودت بتووني به تنهايي كار كني. مرد كور: شعراء و رمان نويس‌ها متن كتاب‌ها‌شونو روي نوار مي‌خوونند و من گوش مي‌دم. بيا اينجا. [دست دوستش را مي‌گيرد و او را كنار قفسه‌اي كه پر از نوارهاي كاست است، مي‌برد.]  من بزرگترين گنجينه رمان و شعر معاصر رو با صداي رمان نويسان و شعراء دارم. هفتاد درصد اين‌ها منحصر به فرده. چون هيچ وقت اجازة چاپ نگرفتند. مي‌خواي گوش كني؟ و نواري را در كاست مي‌گذارد و صداي زن شاعري شنيده مي‌شود. زن مرد كور در آپارتمان سرگردان است. زن: من مي‌خوام برم تو جوب آب تف كنم. صداي زن شاعر: من از نهايت شب حرف مي‌زنم. من از نهايت تاريكي و از نهايت شب حرف مي‌زنم اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ بيار و يك دريچه كه از آن به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم1    ماشين در خيابان‌ها و كنار زندان، روز بعد: مرد كور در ماشين نشسته است و رانندة آژانسي او را مي‌برد. مرد كور: همين جا نگهدارين. ماشين مي‌ايستد و مرد كور به رانندة آژانس پول داده، بقيه راه را به سمت زندان با پاي پياده طي مي‌كند.      اتاق ملاقات زندان، ادامه: دوست مرد كور، گوشي را به گوش مرد كور مي‌گذارد. و گوشي ديگري را به گوش خودش مي‌گذارد و شماره تلفني را مي‌گيرد. با شنيده شدن صداي پسر مرد كور، ضبط صوتي كه نوار ريلي بر روي آن مي‌چرخد، به كار مي‌افتد. دوست مرد كور: الو، صداي منو مي‌شنوين؟ صداي پسر مرد كور: بله. دوست مرد كور: پدرتون اينجاست. صحبت كنين. مرد كور هيجان زده مي‌شود و به جاي حرف زدن، با دست قلبش را مي‌گيرد و به خودش مي‌پيچد. مرد كور: قلبم، قلبم. دوست مرد كور: قرص زير زبوني تو آوردي؟ مرد كور از جيبش قرص زير زباني‌اش را درمي‌آورد و آن را زير زبانش مي‌گذارد. دوست او كمك مي‌كند تا او را روي كاناپه بخواباند. نوار روي ضبط صوت مي‌چرخد. دوست مرد كور: صداي منو مي‌شنوين؟ صداي پسر مرد كور: بله. دوست مرد كور: چند لحظه صبر كنين تا حال پدرتون بهتر بشه، بتوونه باهاتون صحبت كنه. مرد كور: همينطور خوابيده مي خوام  صحبت كنم؟ دوست مرد كور: اگه حالت خوبه صحبت كن. پسرت صداتو مي‌شنوه. مرد كور: سلام پسرم. صداي پسر مرد كور: سلام پدر. مرد كور: حالت خوبه؟ صداي پسر مرد كور: نمي‌دونم. مرد كور: من با هزار مكافات تونستم اين فرصت رو به دست بيارم كه باهات صحبت كنم. پس بذار تا دير نشده باهات حرف بزنم. اگه منو دوست داري به خاطر من از كارهايي كه كردي، از حرف‌هايي كه زدي، توبه كن. صداي پسر مرد كور: من شمارو به عنوان پدرم دوست دارم. اما مرگ من كفارة گناهاني است كه شما كردي. مي‌خوام با مرگ من گناهان شما پاك بشه. مرد كور: [به گريه مي‌زند.] اگه منو دوست نداري، فكر مادرت رو بكن. صداي پسر مرد كور: مادرم آنقدر فراموشي داره كه ديگه سال‌هاست منو به ياد نمي‌آره. مادر من ديگه خوشبخته، چون خاطره‌اي نداره. آدم از خاطراتش بيشتر رنج مي‌بره تا از زخم گلوله. مرد كور: چي مي‌شه به خاطر من، به خاطر مادرت و به خاطر آينده خودت، از شعرهايي كه گفتي اظهار پشيموني كني؟ صداي پسر مرد كور: براي من زنده موندن و تحمل اون همه شعر كه شما اونهارو در رحم شاعرانش سقط جنين كردي، دشواره. مرد كور: من تعجب مي‌كنم. تو طبع شعر نداشتي پسرم. اينهمه شعر كه به عنوان جرم تو در پرونده‌ات گذاشتن، دروغه. يكي خواسته براي تو دسيسه درست كنه. تو ژن خانواده ما چنين نبوغي وجود نداشته. من همه انشاهاي توي مدرسه‌ام رو صفر مي‌گرفتم چطور از ژن من شاعر در مي‌آد؟! تو پسرم به شعر آلوده شدي. فرق بين كسي كه آلودة شعره با كسي كه شاعره. صداي پسر مرد كور: درسته پدر. من طبع شعر نداشتم. تمام شعرهايي كه من سرودم، شعرهايي است كه قبلاً ديگران سروده بودند و تو مانع از انتشار آنها شده بودي. من فقط همه اون شعرهارو از حفظ كردم. مادرم سعي كرد كارهاي ترا فراموش كنه، هي واليوم خورد و بعد همه چيز رو فراموش كرد و من در عوض سعي كردم همه چيزرو از حفظ كنم. همه رمان‌هاي چاپ‌نشده، همه شعرهاي شنيده نشده [و شروع به خواندن شعر مي‌كند] روزي ما دوباره كبوترهاي‌مان را پيدا خواهيم كرد. و مهرباني دستِ زيبائي را خواهد گرفت. روزي كه كم‌ترين سرود بوسه است و هر انسان براي هر انسان برادري است روزي كه ديگر درهايِ‌ خانه‌ها‌شان را نمي‌بندند. و قفل افسانه‌ئي ست و قلب براي زندگي بس است روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطرِ آخرين حرف دنبال سخن نگردي2 مرد كور گريه مي‌كند. و دوست مرد كور تلفن را قطع مي‌كند و ضبط صوت را خاموش مي‌كند. مرد كور قرص زير زباني ديگري را زير زبانش مي‌گذارد و قلبش را با دست مي‌گيرد و به سختي نفس مي‌كشد و دوست مرد كور مي‌كوشد نوارهاي ضبط شده را پاك كند. دوست مرد كور: بهتره اين نوارها رو پاك كنم كه جرمش بيشتر نشه. فكر مي‌كردم يه حرف‌هايي از پشيموني بزنه كه بشه به قاضي براي تخفيف جرمش ارائه كرد.      آمبولانس در خيابان‌ها، روز: آمبولانس حامل مرد كور در خيابان‌ها آژيركشان مي‌رود. مرد كور كه دچار حمله قلبي و تنگي نفس شده، روي برانكار دراز كشيده و به صورت او ماسك اكسيژن گذاشته‌اند و به دست او سرمي را وصل كرده‌اند. دوست مرد كور، نگران كنار او نشسته است و پرستاري فشارخون مرد كور را اندازه مي‌گيرد. مرد كور: نفسم نمي‌آد. دارم خفه مي‌شم.    اورژانس بيمارستان، ادامه: آمبولانس جلوي بيمارستان مي‌ايستد و پرستاران مرد كور را با برانكارد به داخل اورژانس مي‌برند. دوست مرد كور كه از آن‌ها جا مانده، به اين و آن تنه مي‌زند و مي‌كوشد خود را به دوستش برساند. در داخل اورژانس بيمارستان از مرد كور نوار قلبي مي‌گيرند و پزشك نوار قلبي را كنترل مي‌كند. دوست مرد كور: آقاي دكتر قلبش چه جوري مي‌زنه؟ دكتر: شكسته شكسته. هر كي قلبش شكسته شكسته بزنه، مي‌آرانش پيش ما. دوست مرد كور: يعني وضع قلبش خطرناكه؟ دكتر: نه شوخي مي‌كنم. قلب همه، توي مونيتور شكسته شكسته مي‌زنه. خوشبختانه حمله قلبي نيست، فقط فشار عصبيه. دوست مرد كور: حالا بايد چي كار كنيم؟ دكتر: براش آرام بخش مي‌نويسم تا فكر و خيال‌هاي آزار دهنده‌شو فراموش كنه. ولي بايد استراحت كنه و گردش بره. دوست مرد كور: مي‌تونم ببرمش؟ دكتر: بله. دو دوست نابينا زير بغل همديگر را گرفته از بيمارستان مي‌روند. معلوم نيست كدام يك از آن‌ها مريض است كدام يك همراه. فيد اوت.    لابي مجموعه مسكوني ، روز بعد: پسرك روزنامه فروش به همراه مشتي مجله و روزنامه مي‌آيد. پسرك روزنامه فروش: سلام آقا. لابي من: كجا؟ پسرك روزنامه فروش: مي‌رم توي طبقات، روزنامه و مجله پخش كنم. لابي من: چرا نمي‌ريزي تو صندوق پستي‌شون، خودشون بيان ور دارن؟ پسرك روزنامه فروش: آخه مي‌رم طبقه هفدهم كمك كنم. لابي من: زود برگردي‌ها. تو مجموعه دزدي شده، گفتن غريبه‌ها رو راه نديم. پسرك روزنامه فروش: چشم آقا. و به سوي آسانسور مي‌رود و سوار مي‌شود.      آپارتمان طبقه هفدهم، ساعتي بعد: پسرك در حمام ايستاده است. مرد كور: لخت شو خودتو بشور. از بس كثيف شدي، بوي تنت آزار دهنده شده. پسر لباس رويش را درمي‌آورد. زير تنش را با روزنامه پيچانده است. مرد كور: لباس‌هاي زيرتم درآر. پسرك روزنامه فروش: لباس تنم نيست آقا. مرد كور: [به تن پسرك دست مي‌زند و روزنامه‌ها را لمس مي‌كند.] اينا چيه؟ پسرك روزنامه فروش: روزنامه است. شب‌ها كه تو خيابون مي‌خوابم، خيلي سرده، روزنامه مي‌پيچم به تنم كه يخ نزنم. مرد كور: لخت شو برو توي وان. پسر روزنامه‌هاي پيچيده به تنش را باز مي‌كند و در وان مي‌نشيند. مرد كور: تيتر روزنامه‌ها رو بخوون ببينم مال چه وقتيه. پسرك روزنامه فروش: صدام: آمريكا حتي يك متر از خاك عراق را هم نمي‌تواند تصرف كند. مرد كور: به قول انگليس‌ها، هيچي كهنه‌تر از روزنامه ديروز نيست. انگليس‌ها روزنامه‌هاي ايرانو نديدند كه مال امروزشم كهنه است. دوش آب را روي سر پسربچه باز مي‌كند و با دست ديگرش شامپو را روي سر او مي‌ريزد. بعد به پسر حوله مي‌دهد تا خودش را خشك كند و لباس‌هاي پسرانه‌اي را براي او مي‌آورد. مرد كور: اين لباس‌هاي چند سال پيش پسرمه. فكر كنم به تنت اندازه باشه. من مي‌خوام دو روز برم سفر. تو پيش زن من بمون. پسرك روزنامه فروش: چشم آقا. مرد كور: براش غذا بخر. اگرم بهانه گرفت، ببرش بيرون مواظبش باش گم نشه. هروقت مي‌ري بيرون، اينو بچسبون به پشتش. پسرك روزنامه فروش: چشم آقا.    آدرس خانه را به دست او مي‌دهد. پسرك لباس‌هاي پسر مرد كور را پوشيده و تر و تميز شده است. مرد كور: توي خونه‌ام به چيزي دست نزن. پسرك روزنامه فروش: ببخشيد آقا اگه خواستم خانومتونو صدا كنم، چي صداش كنم؟ مرد كور: هر چي دلت خواست، چون براش فرقي نمي‌كنه. پسرك روزنامه فروش: شما چي صداش مي‌كنين؟ مرد كور: آخرين بار صداش كردم جلسومينا، جلسومينا. خوشش اومد. چشمهاشو تو رختخواب باز كرد و گفت خيس مي‌خوام. يادت باشه اگه گفت خيس مي‌خوام، يعني آب مي‌خواد.      اتوبوس در مسير جاده جنگلي شمال، روز: اتوبوس حامل اعضاي باشگاه نابينايان در دل جادة جنگلي در حركت است. مرد كور كنار صندلي دوست نابينايش نشسته است. مسافران دسته جمعي سرود مي‌خوانند. مسافران: آري آري، آري آري، زندگي زيباست. زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست. گر بيفروزيش، رقص شعله‌اش در هر كران پيداست. ورنه خاموش است و خاموشي، گناه ماست. آري آري، آري آري، زندگي زيباست. 3 بعد سكوتي در مي‌گيرد و ماشين از ميان درختاني كه از برگ‌هاي زرد پائيزي پوشيده شده‌اند، مي‌گذرد. دوست مرد كور: خيلي وقت بود جنگل‌رو نديده بودم. مرد كور: منم همينطور. مرد كور ديگر: الان جنگل چه رنگيه؟ دوست مرد كور: جنگل سبزه ديگه. مرد كور: نه بابا الان زرده، چون فصل پائيزه. مرد كور ديگر: زرد چه جوريه؟ دوست مرد كور: تو مادرزاد نابينا بودي؟ مرد كور ديگر: آره. من از رنگ‌ها خاطره‌اي ندارم. فقط سياهي رو مي‌شناسم. همه به من مي‌گن تنها رنگي كه تو مي‌بيني سياهيه. دوست مرد كور: زرد ... چيزه ... مثل هيجانه، مثل عشق. مرد كور: من فكر مي‌كنم زرد مثل غمه. پائيز غمگينه ديگه. مرد كور ديگر: زرد رنگ سرده يا گرمه؟ دوست مرد كور: گرمه. مرد كور ديگر: پس چرا مثل غمه. غم كه سرده. من غمگين كه مي‌شم دست و پام يخ مي‌كنه. فشار خونم مي‌افته پايين. دستام عرق سرد مي‌كنه. دوست مرد كور: مي‌دوني زرد يه چيزه خاصه. يه جور غمه كه گرمه. مثل سوختن دل مي‌مونه. هم غمگينه هم داغه مثل داغ زدن به اسب سركش. مرد كور: بذار برات يه شعر بخوونم تا خودت بهتر حس كني. [ به آواز مي‌زند:] غمگين چو پاييزم، از من بگذر. شعري غم انگيزم، از من بگذر. ديگر اي مه به حال خسته بگذارم. بگذر و با دل شكسته بگذارم. بگذر از من، تا به سوز دل بسوزم. در غمِ اين عشق بي حاصل بسوزم.4      خيابان‌هاي تهران، همان روز : پسرك روزنامه فروش در حالي كه مشتي روزنامه و مجله را در دست دارد، فرياد زنان مي‌رود. پسرك روزنامه فروش: اخطار سازمان ملل، براي خلع سلاح اتمي ايران! خطر بازگشت طالبان به افغانستان! گسترش سوراخ  لايه ازون! رهگذران از پسرك روزنامه مي‌خرند و پسرك در عين فروش روزنامه، دست زن مرد كور را رها نكرده، با خود مي‌برد. زن چون مجسمه‌اي كوكي، مات و مبهوت گرفتار تقديري شده است كه پسرك براي او رقم مي‌زند. در پشت لباس او آدرس مفصلي نوشته شده و از يابنده با احترام و قدرشناسي خواسته شده است كه در صورت يافتن او، زن را به آدرس خانه‌اش عودت دهد. زن: زندان چيه؟ پسرك روزنامه فروش: زندان يه مشت ميله است، آدم‌هاي گناهكارو مي‌ريزند پشتش. زن: زندان چيه؟ پسرك روزنامه فروش: يه دور گفتم ديگه‌ام نمي‌گم. مي‌خواي بفهم مي‌خواي نفهم. زن: زندان چيه؟ پسرك روزنامه فروش: بيا بريم تو جوب آب تف كن. هي نگو زندان چيه؟ و او را تا كنار جوي آب مي‌برد و خودش براي آن كه به زن بياموزد، توي جوي آب تف مي‌كند، اما زن تف نمي‌كند. زن: زندان چيه؟ پسرك روزنامه فروش: بابا زندان، يه ميله آهنيه گنده‌است كه آدم‌هاي حشيشي رو مي‌ريزند پشتش تا هروئيني شن بيان بيرون. فهميدي؟! زن: فهميدي؟... فهميدي؟... فهميدي؟. پسرك روزنامه فروش و زن دور مي‌شوند و پسرك تيتر روزنامه‌ها را فرياد مي‌زند.      پارك، ادامه: پاركي در شهر كه پر از آدم است، اما سكوت بر پارك حاكم است و جز گفتگوي پرندگان، صدايي شنيده نمي‌شود. آدم‌ها يك به يك مشغول گفتگو با يكديگرند، اما چون همگي كر و لال هستند، از آن ها صدايي شنيده نمي‌شود. زن هر لحظه مات و مبهوت جلوي گفتگو كنندگان مي‌ايستد و به سخن گفتن خاموش آن ها مي‌نگرد. زن: من صداها رو فراموش كردم... خانوم من صداي شما رو فراموش كردم... پسرك روزنامه فروش، مشغول فروش روزنامه به آدم‌هاي كر و لال است و با نشان دادن روزنامه، آن‌ها را ترغيب به خريد روزنامه مي‌كند. اما ديگر زن را فراموش كرده است و زن آرام آرام در غفلت پسرك در پارك گم مي‌شود. لحظه‌اي زن پشت ميله‌هاي پارك مي‌ايستد و به شهر از پشت ميله‌ها نگاه مي‌كند. پسرك يكباره به خود مي‌آيد و درمي‌يابد كه زن را گم كرده است. به هر سو مي‌دود تا زن را بيابد. از زن خبري نيست. پسرك روزنامه فروش: [از رهگذران] يه زن تنها رو نديدين كه پشتش يك كاغذ چسبيده؟ رهگذر اول: نه. رهگذر دوم: از سمت راست رفت. رهگذر سوم: نه. رهگذر چهارم: از سمت چپ رفت.      خيابان‌هاي تهران، ادامه: زن بيهوده و سرگردان به هر سو مي‌رود و باد كاغذ پشت او را كه ديگر آويزان شده، با خود مي‌برد. حتي يكبار وقتي از خيابان رد مي‌شود، نزديك است زير ماشين برود كه با ترمز شديد يك ماشين، از خطر مي‌رهد. راننده سرش را از پنجره ماشين بيرون كرده فرياد مي‌زند. اما زن واكنشي نشان نمي‌دهد و تنها مات و مبهوت به مرد راننده نگاه مي‌كند. زن: [به راننده] الهه...  الهه... كجا گم شدي، عزيزدلم؟ پسرك روزنامه فروش در خيابان‌ها سراسيمه مي‌دود و از گم كردن زن به شدت ترسيده است. در هر خيابان و كوچه كه مي‌رسد نام زن را فرياد مي‌كند. پسرك روزنامه فروش: جلسومينا! جلسومينا! از جلسومينا خبري نيست.      ساحل دريا، روز: گروه نابينايان در كنار ساحل جمع شده‌اند و هر دو نفر با فاصله‌اي از يكديگر قرار گرفته‌‌اند. مرد كور و دوستش كنار هم نشسته‌اند. دوست مرد كور: حالت بهتره؟ مرد كور: آره بهترم. دوست مرد كور: چه صدايي رو مي‌شنوي؟ مرد كور: موسيقي موج دريا. راستي كه طبيعت بهشته. مدتي به سكوت مي‌گذرد و تنها صداي موزون امواج دريا شنيده مي‌شود و با هر موجي، قطراتي از آب به صورت مرد كور و دوستش پاشيده مي‌شود. مرد كور: منتظر يه حادثه‌ام. دوست مرد كور: بابا اينجا ديگه اين حرف‌هارو ولش كن. مرد كور: منتظر يه حادثه طبيعي‌ام، مثل بارون. احساس مي‌كنم آسمون دلش گرفته و بايد بباره. وقتي بارون مي‌آد، انگار طبيعت گريه مي‌كنه. بعد مثل اين‌كه غم طبيعت مي‌ره و يهو شاد مي‌شه. دوست مرد كور: منم بعد از بارون رو خيلي دوست دارم.گاهي فكر مي‌كنم ما خيلي خوشبختيم كه چشم نداريم. اونايي كه چشم دارن، مثل ما صداهارو نمي‌شنوند. فكرشو بكن. اونايي‌كه چشم دارند آيا مي‌تونن صداي پاي بارون رو مثل ما بشنوند؟ گوش كن. صداي امواج دريا كه بر ساحل سر مي‌خورد. مرد كور: وقتي چشم آدم بازه، جهان آنقدر پر رمز و راز نيست. مي‌دوني، وقتي من چشم داشتم، اينقدر خدارو باور نداشتم. اونموقع خدارو مي‌دونستم، حالا مي‌بينمش. يه نوريه تو تاريكي. دوست مرد كور: ولي من اونوقتي كه چشم داشتم، خدارو بيشتر مي‌ديدم. رنگ‌هاشو. اما از وقتي نمي‌بينم، خدام سياه و سفيد شده.[مي‌خندد] فكرشو بكن، خدام يك لكة سفيده، تو سياهي مطلق جهان. و بعد ديگه هيچي، فقط صدا. مرد كور: من حرفتو قبول ندارم. ديدن و نديدن دو جور زندگي كردنه. خيلي وقت‌ها چيزي كه ديده مي‌شه، رازش پايان مي‌پذيره. اما صدا، مثل سرزمين هند مي‌مونه. پر از رمز و رازه. دلم مي‌خواست هيپي مي‌شدم، مي‌رفتم دور دنيارو مي‌گشتم تا جاي پاي خدارو ببينم. صداي مربي نابينايان: دوستان! ما نيومديم اينجا تا حرف بزنيم. ما اومديم اينجا تا صداي طبيعت رو بشنويم. جهان با ما حرف‌هايي داره كه تا سكوت نكنيم، اونو نمي‌شنويم. ريه‌هاتونو پر از اكسيژن كنيد. روي صورت ساكت نابينايان، صداي امواج موزون دريا، صداي مرغان دريايي و صداي پاي قطرات آب و صداي عبور نسيم شنيده مي‌شود. گاهي صداي نفس عميق يك نابينا بر اين صداها غلبه مي‌كند. اكنون همة نابينايان رو به دريا ايستاد‌ه‌اند و شعر مي‌خوانند. از عمق دريا، امواج بلند به سوي آنان پيش مي‌آيد. نابينايان: آري آري، آري آري، زندگي زيباست. زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست. گر بيفروزيش، رقص شعله‌اش، در هر كران پيداست ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست فيد اوت.      خيابان‌ها و پارك، روز بعد: مرد كور و دوستش و پسرك روزنامه‌فروش و راننده درون ماشين نشسته‌اند. پسرك روزنامه‌فروش گريه مي‌كند. دوست مرد كور: اگه توي پارك گم شده، نمي‌توونه خيلي دور شده باشه. مرد كور: ديشب اگه توي خيابون مونده باشه، از سرما مرده. اون خيلي سرمائيه. از ماشين پياده مي‌شوند و جاي جاي پاركي كه كر و لال‌ها در آن گرد آمده بودند را جستجو مي‌كنند. مرد كور: [به هر سو فرياد مي‌كشد.] الهه! الهه! اما از الهه خبري نيست. دوباره سوار ماشين مي‌شوند و خيابان‌ها را مي‌گردند. موبايل دوست مرد كو ر زنگ مي‌زند و چهرة او پس از شنيدن حرف‌هاي آن طرف گوشي شاد مي‌شود. دوست مرد كور: برو بيمارستان آلزايمري‌ها. و راننده دنده عوض كرده، سرعتش را بيشتر مي‌كند.        بيمارستان آلزايمري‌ها، ساعتي بعد: بخش اورژانس. دكتر براي آن‌ها توضيح مي‌دهد. دكتر: يك نفرتون بياد ببينه كدوم يكي از اوناست. مرد كور: من خودم مي‌آم. پسرك روزنامه فروش و دوست مرد كور منتظر مي‌مانند و مرد كور به همراه دكتر دور مي‌شوند و وارد اتاقي مي‌شوند. دكتر: اين خانوم رو ديشب توي ريل راه‌ آهن پيدا كردند. شانس آورده كه قبل از اين كه زير قطار بره، مأمور راه آهن اونو نجات داده. مرد كور: الهه... الهه... عزيز دلم، تويي؟ [زن چشم باز مي‌كند، اما جواب نمي‌دهد.] الهه… جواب منو بده. [زن جواب نمي‌دهد.] مي‌توونم بهش دست بزنم. دست‌هام اونو خوب مي‌شناسن. جلو مي‌رود و مي‌كوشد زن روي تختخواب را  لمس كند. زن: به من دست نزن كثافت[يكباره جيغ مي‌كشد.] مي‌خواد به من تجاوز كنه. مرد كور از جيغ زن يكه مي‌خورد و درمي‌يابد كه صدا از زن او نبوده است. مرد كور: اين زن من نيست. دكتر زن را آرام مي‌كند و از اتاق بيرون مي‌آيند و به اتاق ديگري وارد مي‌شوند. دكتر: اين خانوم را ديشب از چنگ سگ‌هاي هار ولگرد خيابوني نجات داده‌اند. متأسفانه بخشي از دستش ... مهم نيست، فوري بهش آمپول هاري زده شده. مرد كور: الهه... عزيزم چه بلايي سرت اومده؟ [ زن سكوت كرده است.] آقاي دكتر مي‌ترسم اين يكي را لمس كنم زنم نباشه و جيغ بزنه. فقط اجازه بدين بوش كنم. من بوي زنمو خوب مي‌شناسم. جلو مي‌رود  و زن را بو مي‌كند. زن نيز او را بو مي‌كند. مرد كور: اين زن من نيست. مرد كور بيرون مي‌رود و دكتر او را همراهي مي‌كند و به اتاق ديگري مي‌روند. دكتر: اين خانوم كنار ميله‌هاي يك پارك خوابش برده بوده. خوشبختانه هيچ آسيبي نديده. مرد كور او را بو مي‌كند و بعد با جرأت او را لمس مي‌كند. مرد كور: كجا گم شده بودي عزيز دلم؟ زن: آقا من صداي شمارو  فراموش كردم. مرد كور: چطور صداي منو فراموش كردي؟… [ از يافتن زنش به وجد آمده] جلسومينا. جلسومينا. او را در آغوش مي‌گيرد. فيد اوت.    ماشين در خيابان‌هاي تهران، روز بعد: مرد كور روي صندلي جلوي ماشين نشسته است و رانندة اداره او را در خيابان‌ها مي‌گرداند. راننده: آقا يه پسر روزنامه فروش اونجاست. مرد كور: صداش كن بياد جلو. راننده: روزنامه، روزنامه، بيا اينجا. پسرك روزنامه فروش پول روزنامه‌اي را كه به ماشيني فروخته است، مي‌گيرد و دوان دوان خود را به ماشين مرد كور مي‌رساند. پسرك: چه روزنامه‌اي مي‌خواين؟ مرد كور: بيا اينور. پسرك خود را از جلوي ماشين به سمت مرد كور مي‌رساند. پسرك: چه روزنامه‌اي بدم؟ مرد كور: اسمت چيه؟ پسرك: براي چي؟ مرد كور: لابد لازمه كه مي‌پرسم. پسرك: علي. مرد كور: چند كلاس سواد داري؟ علي: هيچي. مرد كور: يعني روزنامه نمي‌تووني بخووني؟ علي: نه. مرد كور: پس هيچي. برو. علي: روزنامه نمي‌خواين؟ چراغ راهنما سبز شده است و ماشين راه مي‌افتد و مي‌رود. دوباره در خيابان‌ها مي‌گردند. در خياباني ديگر، پسرك روزنامه فروش ديگري را مي‌يابند. راننده او را صدا مي‌كند. پسرك جلو مي‌آيد. راننده از او مي‌خواهد كه به سمت مرد كور برود. مرد كور: اسمت چيه؟ پسرك: سلام آقا، من حسينم. مرد كور: خوبي حسين؟ حسين: بله آقا. ديگه نمي‌خواين بيام براتون روزنامه بخوونم؟ مرد كور: نه تو ديگه شيطون شده بودي. يه پسربچه تازه مي‌خوام. حسين: آقا داداشمون تازه است. مرد كور: نه. يه نفر مي‌خوام كاملاً تازه باشه.     خداحافظ حسين جان، مواظب خودت باش. ماشين راه مي‌افتد و مي‌رود و در خيابان ديگري پسرك ديگري را مي‌يابند. پسرك روزنامه فروش، به اشاره راننده به سمت مرد كور مي‌رود. مرد كور: اسمت چيه؟ پسرك: عباس. مرد كور: چند سالته؟ عباس: 10 سال. مرد كور: سواد خوندن و نوشتن داري؟ عباس: بله آقا. مرد كور: مي‌تووني روزنامه بخووني؟ عباس: بله آقا. مرد كور: بخوون ببينم. عباس مشغول خواندن تيترهاي روزنامه‌ها مي‌شود. ماشين‌هاي پشتي بوق مي‌زنند. مرد كور: بيا بالا راه بسته شد. عباس درِ عقب ماشين را باز مي‌كند و سوار مي‌شود و همچنان تيتر روزنامه‌ها را مي‌خواند. عباس: شكست اصلاحات. پيروزي جناح راست در انتخابات. مردم تهران به پاي صندوق‌هاي رأي نرفتند. مرد كور: نماز مي‌خووني؟ عباس: نه آقا. مرد كور: چرا پسرم؟ عباس: وقت نداريم آقا. مرد كور: وقت نداريم هم شد حرف! عباس:  بلدم نيستيم آقا. مرد كور: اگه من يادت بدم، مي‌خووني؟ عباس: نه آقا. مرد كور: چرا؟ عباس: وقت نداريم آقا. ما خرج خونه‌مونو مي‌ديم. تا بيايم نماز بخوونيم، به‌ جايش ده‌تا روزنامه فروختيم. مرد كور: اگه من بهت مزد بدم، بياي براي من توي خونه روزنامه بخووني، قول مي‌دي كه نمازم بخووني؟ عباس: چقدر مزد مي‌دين؟ مرد كور: الان روزي چند در مي‌آري؟ عباس: روزي هزارو پونصد، ششصد تومن. مرد كور: من بهت روزي دو هزار تومن مي‌دم. عباس: كمه آقا. مرد كور: دو هزار تومان كه بيشتر از هزارو پونصد، ششصد تومنه. عباس: آقا اينجا فقط روزنامه مي‌خوونيم، اما اونجا بايد نمازم بخوونيم. مرد كور: [مي‌خندد] خيلي كاسبي. عباس: آقا الكاسب حبيب الله. مرد كور: [به راننده] برو اين خيلي زبله، به درد نمي‌خوره. پسرك را پياده مي‌كنند و ماشين مي‌رود و در چهارراه ديگري صداي پسرك روزنامه‌ فروشي مي‌آيد كه تيترهاي روزنامه ها را با صداي بلند فرياد مي‌كند. راننده: صداش كنم؟ مرد كور: اين صدايِ محسنه. سومين نفري بود كه پيشم روزنامه مي‌خووند. آلوده شد، چند ماه هم زندان بود. ماشين مي‌رود و در شهر گم مي‌شود.      اداره و سالن سانسور، روز ديگر: مرد كور از راهروهايي مي‌گذرد و وارد سالن سانسور نمايش فيلم مي‌شود. مرد كور: سلام به دوستان هميشه غايب! چند نفر: سلام به مرد آن تايم! مرد كور: شرمنده‌ام، زنم حالش خوب نبود، دنبال يك كسي مي‌گشتم كه زنمو بسپرم بهش. آپاراتچي: اجازه هست شروع كنم؟ مرد كور: برو بريم. سالن نمايش تاريك مي‌شود و نوري كه از آپارات روي پرده افتاده است، بر صورت آن‌ها نيز مي‌افتد. آپاراتچي بعد از روشن كردن آپارات، خود را به مرد كور مي‌رساند تا برايش آنچه را در پرده مي‌بيند، توضيح دهد. آپاراتچي: يك زن از در خونه‌اش بيرون مي‌آد و به صورتش ماسك مي‌زنه. صداي يك نفر: اين صحنه سمبوليكه، كارگردان مي‌خواد بگه، تو اين جامعه نمي‌شه نفس كشيد. آپاراتچي: زن وارد خيابان پر از دود مي‌شه. منتظر تاكسيه. با دستش يه جهتي‌رو نشون مي‌ده. مرد كور: كدوم جهت رو نشون مي‌ده؟ آپاراتچي: سمت راست. صداي يك نفر: نه بابا سمت چپ. نسبت به خودش سمت راسته، اما نسبت به تماشاچي‌ها سمت چپه. مرد كور: كارگردان مي‌خواد بگه راه نجات جامعه، رفتن به سمت چپه. اين صحنه بايد در بياد. آپاراتچي: زن از شدت دود، توي خيابون از حال مي‌ره... حالا يه آمبولانس سر مي‌رسه و دو تا پرستار كه ماسك زدند، اونو سوار آمبولانس مي‌كنند. صداي يك نفر: كارگردان منظورش اينه كه ما آزادي خواهان‌رو با ماشين‌هاي آمبولانس به زندان مي‌بريم. مرد كور: نه بابا، مي‌خواد بگه آش اينقدر شوره كه صداي آشپزم دراومده. پرستارها براي چي ماسك زدن؟ منظور كارگردان اينه كه خود حاكميت هم فهميده كه توي اين جامعه ديگه جاي تنفس نيست. اين صحنه‌ام بايد دربياد. صداي يك نفر: اين صحنه دربياد چيه آقا. فيلم بايد توقيف بشه. كارگردانش هم بايد دستگير شه. مرد كور: عجله نكنين بابا، بذارين فيلمو تا ته ببينيم، شايد آخرش حرفشو پس گرفت. بعضي از فيلمساز‌ها اول فيلمو انتقادي براي مردم مي‌سازند، تهشو به نفع حاكميت رفع و رجوع مي‌كنند. تلفن زنگ مي‌زند و آپاراتچي گوشي را برمي‌دارد و آهسته صحبت مي‌كند و بعد گوشي را به دست مرد كور مي‌دهد. آپاراتچي: شمارو مي‌خوان آقا. مرد كور: [گوشي را مي‌گيرد] بله؟ تويي؟ ...الان بيام؟ نمي‌شه دارم فيلم بازبيني مي‌كنم ...فوريه؟...اومدم. [برمي‌خيزد] دوستان من بايد برم. ببخشيد. و سالن را ترك مي‌كند.      خيابان‌ها، لحظه‌اي بعد: مرد كور و دوستش در پياده‌روبا عجله مي‌روند و گهگاه به اين و آن تنه مي‌زنند و عذر مي‌خواهند. دوست مرد كور: منشي قاضي زنگ زد، گفت: قاضي يك ربع وقت داده، مي‌تووني تا يك ساعت ديگه با دوستت بياين اينجا. گفتم: آره. ولي خيلي دنبالت گشتم. تند برو برسيم. مرد كور: من دست به دامن قاضي مي‌شم. بهش مي‌گم: به خاطر همة خدمت‌هايي كه من به نظام كردم، اونا بايد بچه‌ام را به من ببخشند، يا لااقل بهش تخفيف بدن. دوست مرد كور: از قاضي طلبكاري نكن. بيشتر دلشو رحم بيار. بگو من تك فرزندي‌ام، بگو بعد از جنگ هم عقيم شدم. بگو اگه اين بچه بميره، ديگه از نسل من مؤمن كسي باقي نمي‌مونه. مرد كور: همانطور كه قانون بچه‌هاي خانواده‌هاي پيرِ تك فرزندي‌رو به سربازي نمي‌بره، بايد يك تخفيفي هم به خانواده‌هاي پيرِ تك فرزندي كه بچه‌شون مجرمهِ، بدن. موبايل دوست مرد كور زنگ مي‌زند. دوست مرد كور: بله... سلام. ديگه داريم مي‌رسيم قربان. [گويي از پاسخي كه مي‌شنود نااميد مي‌شود و مي‌ايستد. مرد كور كه به راه خود ادامه داده، از جا ماندن صداي دوستش مي‌فهمد كه بايد بايستد. مي‌ايستد.] حالا راهي نيست كه اين پدر پير،  پنج دقيقه قاضي‌رو ملاقات كنه؟… چه وقتي؟ …سه روز ديگه صبح زود؟ ...خداحافظ شما. مرد كور: [راه رفته را باز مي‌گردد.] سه روز ديگه صبح زود وقت داد؟ دوست مرد كور: سه روز ديگه صبح زود مي‌خوان پسرتو... مرد كور: پسرمو چي؟ دوست مرد كور: گفت شما هم بياين. شايد بتوونين قبل از اجراي حكم، راضيش كنين كه توبه كنه. مرد كور از حال مي‌رود.      آمبولانس در خيابان‌ها، ادامه: آمبولانس آژيركشان مرد كور و دوستش را مي‌برد. روي صورت مرد كور ماسك اكسيژن گذاشته شده و به دستش سرمي وصل است و پرستار فشارخون مرد كور را مي‌گيرد.      اورژانس بيمارستان، ادامه: دو پرستار، مرد كور را با برانكارد به اورژانس مي‌رسانند. به بدن مرد كور دستگاهي كه نوار قلبي را مي‌گيرد، وصل مي‌شود. دوست مرد كور: فكر نكنم از قلبش باشه. دفعة پيش گفتين از اعصابشه. مرد كور از درد سينه مي‌نالد. دكتر نوار قلبي را چك مي‌كند. دكتر: زير زبوني براش بذارين. اين دفعه سكته قلبيه. ببرينش سي سي يو. اورژانس پر از جنب و جوش مي‌شود و پرستاران مرد كور را كه در حال سكته قلبي‌ است با خود مي‌برند. فيد اوت.      آپارتمان طبقة هفده، دو شب بعد: نيمه شب است. مردكور كنار زنش در رختخواب خوابيده است، اما بيدار است و غلت مي‌خورد. به خوبي معلوم است كه تمام شب را نخوابيده است. ساعت زنگ مي‌زند. مرد كور در رختخواب مي‌نشيند، اما جلوي زنگ ساعت را نمي‌گيرد. صداي زنگ ساعت تمام مي‌شود و صداي زنگ تلفن شنيده مي‌شود. مرد كور از رختخواب بيرون مي‌آيد و گوشي تلفن را بر مي‌دارد. مرد كور: الو ... سلام... آره پاشدم... الان آماده مي‌شيم. گوشي را مي‌گذارد و به سراغ زنش مي‌آيد و همانطور كه لباس‌هاي خودش را مي‌پوشد، زنش را نيز صدا مي‌كند. مرد كور: الهه... الهه... بايد بلندشي. امروز يه روز حياتيه... الهه [بعد صدايش را بالا مي‌برد و فرياد مي‌زند.] الهه! الهه! [و بعد با عصبانيت جيغ مي‌كشد.] الهه بلند شو. بلند شو. اشياء كنار دستش را مي‌شكند. و از سرو صداي شكستن اشياء، زن او وحشتزده در رختخواب مي‌نشيند. مرد كور:[دست زنش را مي‌گيرد و از رختخواب بيرون مي‌كشد.] تو بايد بياي. پسرمون منو دوست نداره، ولي تورو دوست داره. شايدتو رو ببينه، به منم رحم كنه. اوني كه به سرت مي‌بندي كو؟ [و خودش اطراف را مي‌گردد.] اسمش يادم رفته، اوني كه به سرت مي‌بندي كو؟ بازهم مي‌گردد و روسري را مي‌يابد. آن را به سرِ زنش دوبار گره مي‌زند. مرد كور: قاضي منو نپذيرفت. اما گفته اگه پسرتون  امروز صبح، از شعرهايي كه سروده، اظهار پشيموني كنه، با تخفيف مجازات تا يك درجه، از اعدام به ابد، موافقت مي‌كنه. ابدم يعني وقتي نظام از عصبانيت دربياد. دست زنش را مي‌گيرد و از آپارتمان بيرون مي‌برد.      جلوي در مجموعه، نيمه شب: دوست مرد كور به همراه راننده درون ماشيني جلوي در ايستاده‌اند. لابي من كمك مي‌كند و مرد كور و زنش را سوار ماشين مي‌كند. ماشين حركت مي‌كند.          ماشين در خيابان‌ها، شب: از پنجره ماشين باد مي‌وزد و موهاي زن را درهم مي‌ريزد. مرد كور: به قاضي نگفتي اين شعر ها رو پسرم نسروده؟ نگفتي اين شعرها همون شعرهاي آلوده ايه كه سالهاست من جلوي چاپشونو گرفتم؟ جرم پسرم فقط اينه كه شعرهاي آلوده ديگران رو حفظ كرده. يعني مجازات يه شاعر با كسي كه آلوده شعر شده يكيه؟! دوست مرد كور: اين حرف‌ها رو ول كن. فقط بايد زورمونو بذاريم روي اين كه پسرت قبل از اجراي حكم، بگه ببخشيد... قرص زير زبوني تو آوردي؟ مرد كور: ديشب تا حالا چند تا واليوم خوردم. سرم منگه منگه. حالت تهوع دارم. ماشين در خيابان‌ها و شب گم مي‌شود.      جلوي زندان، شب: ماشين جلوي در زندان مي‌ايستد. راننده مي‌رود و در زندان را مي‌كوبد و چيزي مي‌گويد. لحظه‌اي بعد در زندان باز مي‌شود و ماشين وارد مي‌شود و درِ زندان بسته مي‌شود.      محوطه زندان، شب و صبح زود: ماشين در محوطه زندان ايستاده است. راننده و زن، درون ماشين نشسته‌اند و دو مرد كور قدم مي‌زنند. مرد كور: [به راننده] سپيده نزده؟ راننده: [به آسمان نگاه مي‌كند.] ديگه داره مي‌زنه. مرد كور: پس بذار مادرشم بيارم بيرون. زنش را بيرون مي‌آورد. زن هر لحظه مي خواهد از سويي برود. اما مرد كور دست او را گرفته و نمي‌گذارد كه دور شود. موبايل دوست مرد كور زنگ مي‌زند. دوست مرد كور: الو... سلام... ما اينجائيم. [به مرد كور] آماده باش. دارن مي‌آرنش. حرفتو بايد زود بهش بزني. معطلش نمي‌كني‌ها . حكم بايد توي سپيده‌دم اجرا بشه. مرد كور: [به زنش] حواستو جمع كن. پسرمون داره مي‌آد. تو بايد ازش بخواي كه معذرت بخواد. زن: [خودش را مي‌كشد كه برود.] من مي‌خوام برم تو جوب آب تف كنم. مرد كور: [به دنبال زنش كشيده مي‌شود و او را بر‌مي‌گرداند.]پسرتو دارن مي‌آرن. مي‌خوان اعدامش كنند. بهش بگو بخاطر تو توبه كنه. زن: من خودم بلدم. من طبقه هفدهم هستم. راننده: [از ماشين بيرون مي‌آيد.] پسرتونو دارن مي‌آرن. مرد كور زنش را تا كنار دوستش مي‌كشد و سعي مي‌كند خودش را براي حرف زدن آماده كند. به نظر مي‌رسد پسرش به آنها نزديك شده، اما به جز سايه پسر و نگهباناني كه او را مي‌آورند، چيزي ديده نمي‌شود. سايه‌ها مي‌ايستند. مرد كور: مادرتو آوردم تا اونو ببيني و اگه به من رحم نمي‌كني،  به اون رحم كني. صداي پسر: من قبل از اين در حافظة مادرم مُرده‌ام . زن راهش را مي‌گيرد و مي‌رود. سايه نگهبانان سايه پسر را مي‌برد و مرد كور قلبش را مي‌گيرد. راننده مي‌دود و مرد كور را به ماشين بر مي‌گرداند. بعد مي‌رود و زن را به ماشين مي‌آورد. دوست مرد كور خودش سوار ماشين مي‌شود و راه مي‌افتند.      خيابان‌ها، صبح زود: خورشيد مي‌دمد . ماشين در نور سپيده دم مي‌رود. مرد كور سرفه مي‌كند و حالت تهوع دارد. دوست مرد كور: اگه حالت بده، مي‌خواي كنار خيابون وايسيم؟ ماشين مي‌ايستد. و مرد كور خود را به كنار جوي آب مي‌رساند و ابتدا سرفه مي‌كند، بعد در جوي آب تف مي‌كند و سرانجام صداي بالا آوردن او در جوي آب شنيده مي‌شود. دوست مرد كور مي‌رود و مرد كور را دوباره سوار ماشين مي‌كند. اما اين بار به جاي آن كه روي صندلي جلو بنشيند، كنار او مي‌نشيند و پشتش را مي‌مالد. دوست مرد كور: به رضاي خدا راضي باش. مرد كور: ديشب خواب ديدم مُردم. روز قيامت بود. توي يك دشت بزرگ هزار نفر با فرقون كتاب مي‌آوردند و وسط صحراي محشر پهن مي‌كردند. بعد همه رفتند و من تنها موندم. خواستم دنبال مردم برم، يكي جلوي منو گرفت و گفت: كجا مي‌ري؟ تو بايد اينجا بموني، همة اين كتاب‌ها رو بخووني، جاهاي آلوده‌شو در آري كه بهشت خدا آلوده نشه. دوست مرد كور: اينقدر از خاطراتت رنج نبر. تو به خاطر خدا كتاب‌هاي آلوده رو سانسور كردي. مرد كور از جيبش جعبه قرص را در مي‌آورد و يكي يكي قرص‌ها را در دهانش مي‌اندازد و قورت مي‌دهد. بادي كه از پنجره ماشين مي‌وزد موهاي دو مرد نابينا و زن را بهم ريخته است. دوست مرد كور: هي چي داري مي‌خوري؟ مرد كور: واليوم. اونقدر واليوم مي‌خورم، تا همه چيز رو فراموش كنم، حتي خدارو.                                                                  محسن مخملباف                                                                 آبان 1382    

سلام بر خورشيد


متن كتاب: محسن مخملباف   سلام بر خورشيد سفالگري، روز . اگر دستي ورزيده، گِلي ورزيده را شكل دهد تا بشود: بشقابي، كاسه اي، تُنگي كوزه اي! و اگر همان دست عاشقانه نقش نگار را بركاسه وكوزه قلمي كند و به ناز و نياز بنمايد، نگار به يار چه كرشمه خواهد فروخت؟ نگار ما «خورشيد» تنها به لبخندي مليح و دزدانه قناعت مي كند، تا صاحب كارگاه كه «پدر خورشيد»ش مي نامند، نبيند و نرنجد و حرمتي از دست ندهد. اما آن دست، دست هاي عاشق و بي قرار تنها شاگرد كارگاه سفالگري، مگر رها مي كند! با دل خود شرط كرده است تا آنگه كه خاك گل كوزه گران شود، كوزه از گل خام ديگران بسازد و نقش خورشيدش را بر آن ترسيم كند. ليك بيهوده نپنداريم پدر خورشيد، اين پيرمرد تكيده، پيرهن پارگي از نالايقي به صد رسانده است. او روزگاري خود جوان بوده است و دلداة مادر دخترش خورشيد، و چه بسا همين نقش ها بر كاسه و كوزه مي زده است كه اكنون گريبان شاگرد كارگاه به چنگ خويش نمي گيرد و به خشم نمي درد و به پس پايي بيرون نمي راند. در يك كلام: او هم عشق را مي شناسد، زيرا كه روزي روزگاري عاشق بوده است. نقلِ رخِ خورشيد: پدرم عشق را مي شناخت، زيرا كه روزي روزگاري خود عاشق بود؛ عاشق مادرم. مادرم كه مرد و يا به روايتي رفت و گم و گور شد، پدرم خسته خاطر همي بود و جز به خدا نزدك نمي شد. روزها به رنج كارگاه بود و شب ها به كُنج دنج خانه؛ تا من بيدار شوم و بزرگ شوم و دل ببندم به شاگرد پدرم، «مهربان»، كه هيچ كس را نداشت و شب ها در كارگاه ما مي خوابيد تا به من دل ببندد. روزي كه پدرم از دلدادگي ما باخبر شد، كار دل ما از دست شده بود و ديگر از پدرم جز مدارا چه كاري مي آمد؟ پس با من و مهربان مدارا كرد پدرم. پدر خورشيد: (دست از كار كشان) كار دنيا تعطيل. با ناقه به حج مي رويم و كنار مقام ابراهيم عقد شما را مي خوانم؛ كه هم به دنيا رسيده باشيد، هم به آخرت. و بقّيت عمر خويش معتكف به كعبه مي نشينم تا دم مرگ. اما به دو شرط: اول آن كه دعا كنيد در اين راه بميرم و باز نگردم كه از گردش اين كوزه و روزگار خسته ام. دويم آن كه خورشيد بگويد از بين اين همه شاگردي كه سالياني دور و دير داشته ام و هر يك به بهانه اي جواب شده اند، چگونه دل به مهربان بست و نگذاشت او را با اين همه بهانه جواب كنم؟ (گذشته) : تصاويري از خورشيد و مهربان و سه بچه شاگرد ديگر كه در غياب پدر خورشيد در پي اش گذاشته اند تا به انتقام تنبيهي كه از پدرش شده اند، او را آزار كنند. بچة اول: بر پدرت لعنت خورشيد! (يك بافه از موي خورشيد را مي كشد، به غضب.) بچة دوم: بر پدرت لعنت خورشيد! ( بافه اي ديگر از موي خورشيد را مي كشد، به محكمي.) بچة سوم: بر پدرت لعنت خورشيد! ( طّرة موي خورشيد را مي كشد ، به سختي.) مهربان : بر خودت لعنت خورشيد! (و چين زلف از خورشيد مي كشد ، به نرمي اما.) (اكنون): خورشيد: باور مي كني پدر؟ چون مهربان گيسويم را به نرمي كشيد، دل به او دادم. مهر ما به همين آساني آمد.   كاروان در راه، روز. كجاوه بر شتر، شترها در راه مكه. مهربان، افسار شتري در دست با پايي برهنه بر رمل باديه؛ چنان كه گويي با زنگ كاروان در رقص است. پدر خورشيد: همة مهرها به همين آساني مي آيند اما به همين سهلي نمي روند. جاي مادرت در اين سفر عزيز خالي. (و به خيالي گنگ مي رود.) نقلِ رخِ خورشيد: پدرم مرا براي مهربان صيغة محرميت خواند تا كعبه؛ كه در آن جا دوباره بخواند و دائم؛ مبادا بين راه نگاهي از بين ما بگذرد به حرام. تا به خاطر دارم پدرم همة عمر، همي رنج كشيد؛ اما از مادرم هيچ به خاطر ندارم. چند ساله بوده ام و در راهي مي‏رفته ايم؛ پدرم مي گويد: كربلا. كه حراميان به كاروان ما حمله آورده اند: زخمي به سينة پدرم، چنگي به موي مادرم و او را ربوده اند و ديگر كسي از او سراغي نگرفته است. پدرم مي گويد: مادرت مرد خورشيد، اين خيال را راغبترم. پدر خورشيد: مادرت مرد دخترم. گم و گور نشد. هي نگو كه حراميان او را ربودند. خورشيد: من سخني نمي گفتم پدر. پدر خورشيد: پس چرا مدام نجوا و طعنه تو را مي شنوم؟ اگر نگفته اي، پس حالي از شوي آتي ات بجوي. بپرس تشنه نباشد؟! خورشيد پرده از كجاوه كنار مي زند و سر بيرون مي برد. مهربان افسار شتر در دست از پيش كاروان همي رود. خورشيد: كسي آب نمي خواهد؟ مهربان: (با ولع مي چرخد.) از كدام كوزه؟ خورشيد: (كوزه اي با نقش خويش بيرون مي كشد. آهسته از شرم پدر.) اين كوزه! مهربان: (كوزه را مي گيرد.) عاقبت خاك گل كوزه گران خواهم شد. پس همان به كه كوزة بعدي از كوزة قبلي آب بنوشد. و كوزه را لاجرعه سر مي كشد؛ آن چنان كه گويي رخسار بر نقش نگار مي سايد كه ناگه صداي گنگ شيهة اسباني به گوش مي آيد. رنگ از روي مهوش خورشيد مي پرد. مي نگرد: غبار سواراني كه از خم تپه پيدا مي شوند. مهربان با ترس كوزة آب از دهان برمي‎دارد. پدر خورشيد دست پس گوش مي گيرد و مي شنود. پدر خورشيد: اين همان صداست كه مادرت را برد. باز زخم كهنة سينه ام مي‎سوزد. باز در سرم هزار اسب به رفتار آمده اند. مهربان و ديگر شترباناني كه افسار شتري در دست دارند، دريافته اند كه واقعه اي رخ خواهد داد؛ اين است كه ناخودآگاه شتاب مي گيرند. بسياري از كجاوه ها به زير آمده، هروله كنان در باديه مي دوند. تك اول حراميان: گويي صحراي محشر است كه مادران كودكان خويش رها مي كنند، يا سعي صفا و مروه است كه مي روند و باز مي گردند. پيرمردي جامانده ملتمس است كه پسرانش او را با خود ببرند. زني متوحش و عقل از سر پريده از حراميان به حراميان پناه مي برد. شتري ترسيده كف به دهان مي آورد و بزغاله اي گريزان به چنگ حرامي خم شده بر اسبي ربوده مي شود و پيرمردي در پس يك گودال زير پاي اسبي هلاك مي شود. حسن ختام تك اول: مشك آبي به تيري از كمان رها شده، سوراخ! لكن اين كه از دست كدام حرامي نيزه اي بر سينه و زخم كهنة پدر خورشيد مي نشيند؟ پدر خورشيد كي مي ميرد؟ مهربان كي خورشيد را پاي پياده به پناه تپه اي مي گريزاند؟ كي اين گريز به چشم «خان كرد» سر دسته حراميان مي آيد كه با تني چند در پي آن ها مي گذارد؟ هيچ يك را از شتاب چپاول به خوبي نمي‏دانيم. پس آرام، اي خشونت مقدر. صبور، اي حوادث پر راز. تك دوم حراميان: عبور طوفاني دوباره همه حراميان كه مردي يا زني زخم ناخورده باقي نگذاشته اند. براي غارت هرچه هست: از اطعمه و اشربه تا زر و ابزار زور ورزي. از گوسفند و بز و بزغاله و اشتران به خود رها شده، تا سجاده اي ابريشمين يا كاسه اي وكوزه اي به عشق قلمي شده. خورشيد و مهربان بر اين خاك نرم رمل باديه، پاي پياده تا كجا مي توانند دويد؟! يك حرامي آن ها را با نيزه نشانه مي رود، آن يكي با شمشير كشيده، اين ديگري با تيري نشانده در كمان. خان كرد اما كمند دستش را به حراميان مي كوبد تا آن ها را از زخمي كردن يا كشتن دخترك گريز پا و پسر همراهش باز دارد! بازمي دارد وكمند دور دست تابانده به هوا مي رهاند: اينك اين خورشيد! گرفتار در كمند خان و غلتان بر زمين گرم باديه. ترسان طرة آشفته موي به چادر مي كند، خان كرد به خيال كمند پنهان گيسو در دام خورشيد مي افتد: پاتك اول عشق! مهربان راه رفته را باز مي آيد و پيش خورشيد لرزان مي ايستد. حراميان آن ها را دوره كرده اند. خورشيد به انتظار است كه شمشيرها و نيزه ها فرود آيند تا او هم سرنوشت مادرش نشود! خان كرد روي خورشيد به روي خود برمي گرداند. پاتك دوم عشق: بادام چشم خورشيد، تير مژگان از كمان ابرو به دژ سنگي دل خان كرد رها مي كند. خان كرد: آوخ! نام نگارينت چيست پريرو؟ خورشيد: (سيب گونه ها سپيد از خوف، سرخ از شرم.) خورشيد! خان كرد: قصد كجا داشتي صنم؟ خورشيد غنچة لب ها مي گشايد و بوي هل به باديه مي پراكند. خورشيد: خداي خانه. خان كرد سرمست تماشا، عنان اختيار از كف نهاده ، عنان مي گرداند . پايان تك و پاتك. خان كرد: بتا! كنون عزم بتخانة ما كن كه خيالي در سر پخته ايم. (رو به حراميان) خورشيد روشنايي حرم ما، آن نوجوان، غنيمت ياران. كمند كشيده مي شود و خورشيد چون برگ خزاني در باد بر اسب خان كرد نهاده مي‏شود و مهربان به دستي بر اسبي ديگر ميخكوب و غافلگير. حراميان مي تازند و از كنار قافلة به يغما رفته و جنازه هاي بر خاك افتاده مي گذرند و در پي شتراني مي گذارند كه به اسارت رفته اند و در پشت تپه هاي رمل گم مي شوند. اكنون باديه مانده است و جنازه ها و ضجه زني كه از زندگي دور مي شود. اين ضجة خورشيد است به گلايه از خورشيد آسمان، كه تابيد تا بر كاروانيان آن رود كه رفت.   چادر سراي حراميان، روز. در ميانة سياه چادرهاي برافراشته، اهل و عيال خان كرد و ديگر حراميان مشغول زندگي: زني در كار تكان مشك. پيرزني نخ مي ريسد و پسركي شير مي دوشد و دختركي بر دار قالي شانه فرو مي كوبد. آن جا زناني نان به تنور مي برند و اين جا بچه هايي در پي بره اي شيرخواره گذاشته اند: بع، بع. بچه ها: گرگم وگله مي برم. حراميان به سركردگي خان كرد و اسارت خورشيد و مهربان چون گرد بادي از گرد راه مي رسند و آبادي حرامي را به چشم برهم زدني در مي نوردند؛ چنان كه اگر كسي نداند خواهد گفت: حراميان بر روستاي حراميان يورش بردند اما به جاي بردن بز و بزغاله و گوسفند و شتر، بر آن بز و بزغاله و گوسفند و شتر انباشتند و بر ميانة ميدان اشيايي ربوده شده تلنبار كردند: غارت معكوس. زنان از چادرها بيرون دويده دور اسب خان كرد جمع مي شوند و او پيش از آن كه پاي از ركاب گيرد؛ خورشيد از پشت اسب بركشيده ، بين زنان رها مي كند. خان كرد : خيرالنساء اين يكي خورشيد است. بخت را بگوي آسمان خان كامل شد. دو حرامي مهربان را كت بسته به پشت ديوار چوبي مشبك برده، چنان كه گويي به ضريحي دخيل بندند، از گردن ودست و پا به طنابي محصور مي كنند. حرامي يك: اين هنوز اول عشق است مهربان. ازدحام زنان خان كرد و زنان ديگر حراميان بر گرد خورشيد . تشتي به زير پا، پاي خورشيد در آب؛ از خنكاي آب آهي عميق مي كشد. مهربان سربه زير كادر مي برد، خورشيد سر از كادر بالا مي آورد. حاليا عروس ما نيم بزك شده: لب ها و گونه ها به سرخابي، سرخ. دست و پنجه از حنا، حنايي. محراب ابرو به وسمه، كمان و چشم ها هم اكنون به ميلي كه از ميان سرمه دان بيرون كشيده مي شود، در قاب مژگاني سياه ، چون شب: ماه رخِ خورشيد تمام! هوكردن بچه هاي كوچك خان و ديگر خرده حراميان. همه با دست خورشيد را نشان كرده اند تا به سنگ نشانه روند كه به تشر دوحرامي كه صندوقچه اي را خِركش مي كنند، فراري مي شوند. دو حرامي صندوقچه را پيش پاي زنان مي نهند.. مهربان به خود مي پيچد و چاره اش نيست. دست ها را مي كشد، به خون مي افتند و رها نمي شوند. سر را و گردن را، به كبودي مي گرايند. قمرخاتون در صندوقچه را باز مي كند: لبالب از زيور آلات زنان، چشمك زنان. اين همه زيور از چند صد قافله و چندين هزار زن به يغما رفته است؟ خاموش باش اي ذهن پرسشگر. پوشيده ، اي چشم حيران؛ اينجا قلمرو خان حراميان است. اكنون گردنبندي، گوشواري، دستبندي، سينه ريزي، از سر آويزي، سهم توست خورشيد! بردار، ببين، ببند، بياويز، بريز، بپاش، ببخش، اما مپرس كه از كجا آمده است. مگو كه بر صاحبان آن ها چه رفته است. خورشيد همه را هم به دست و هم به پا پس مي زند. قمر: اكنون كه تو را وقت هست، پس مي زني؟ آنگاه كه ديگر تو را نه وقت است و نه بخت ، پيش مي كشي! ابله از روزگار رفتة ما عبرت بگير. مهتاب خاتون هم رفتار تو را داشت، چه سود ؟! اكنون به سنگي پاخورده مي ماند. (رو به مهتاب) نمي ماند؟! مهتاب: تو خامي خورشيد! اما قمر از پختگي سوخت. شبي كه او را به حجله مي‏بردند، دل از مردان مي برد و زهره اش از مردان آب مي شد. اكنون دل به مردان مي دهد و زهره از ايشان آب مي كند. (رو به قمر) نمي كند؟! (رو به خورشيد) تا زهره از روزگار نبرده اي، دل بده دُردانه. خيرالنساء: بنوش! شربتي شيرين است. (كوزه قلمي به رخسار خورشيد را بالا مي‏كشد.) شمايل روي اين كوزه از آن توست شوخ چشم؟ چه معشوق وار كشيده شده اي! محبوبي داشته اي؟ آفتاب: كدام ما نداشت؟ مجنونِ ليلا پيش مجانين من عاقل مي نمود. از آن همه مجنون كو يكي به اين باديه؟! (صف حراميان مطيع را نشان مي دهد.) مهتاب: (در گوش خورشيد) اگر محبوب تو آن جوانك بَر و رو دار اسير است، كتمان كن. بگو برادر توست، يا غلام پدرت، يا شاگرد حجره اش؛ و الا خان حسودي كند، سر و همسر نمي شناسد. اختر: چه وقت پچ پچه است. اين نصيحت را در گوش ما يكان يكان كردي و خيري نديدي. (رو به مشاطه گان) بجنبيد خورشيد غروب كرد. خورشيد غروب مي كند.   چادر سراي حراميان، شب. شب است. چه شبي اما. مرداني درآويخته به ساقيان و زناني دف بر كف كوبان و دختركاني آينه گردان؛ ـ چنان كه آينه هركه نمود، شاباشي به كيسة ايشان درمي اندازد ـ و معشوقي در بند مشاطه گان و عاشقي در بند حراميان. حرامي يك: باز امشب از خويشتنِ خويش مي ترسم كه يا شمع از مجلس خان فروكشم به هوشياري، يا هوشياري ام كُشم به مستي. (رو به مهربان) ما همه روزي چون تو دلي داشتيم و دلبري. تقدير از ما يك حرامي ساخت. به روزگار جابر نفرين! (شمشير به غلاف مي برد.) حرامي دو: (شمشير از غلاف بر مي كشد و هوا را مي شكافد و عربده مي زند.) ببين كنون به يك ضربت، حريف ده سر حرامي چون خودم مي شوم. حيف كه ديگر عاشق نيستم تا بر حراميان بشورم. حرامي سه: آن روز كه بايد اين زور نداشتيم؛ امروز كه بايد آن عشق نداريم. ساقيان شب، حراميان روز. اسيران سالي پيش، خادمان سالي پس. شمشير به دستان هولناك صحنه هاي رزم، اكنون رقاصكان بزمند. مهربان نگران مي نگرد. روستاي حراميان، حلقه اي از چادرهايي كه سراپرده حرير خان كرد را چون نگيني در ميان گرفته. خان كرد مست و مدهوش بردوش حراميان به سراپردة حرير فرو برده مي شود. شور زناني كه شيريني و شادي مي پراكنند در شب چادر سرا. حالا نوبت خورشيد است كه به سراپردة حرير فرو برده شود. خورشيد دست ها و پاها عقب مي كشد؛ تا نرود: آي خداي كعبه او را مددي. خورشيد: آخر من امشب بايد بر مرگ پدر عزادار باشم! خير النساء: زفاف براي زنان كنايه از همين عزاداري است. اين شادماني سوگواري واژگونه است. زنان، خورشيد از پس خويش به زمين مي كشند و مي آيند. خورشيد: قرار بود عقد من و مهربان در كنار مقام ابراهيم مكرر شود. اختر: مقام خان كرد، كم از مقام ابراهيم نيست. اين همه خدم وحشم نمي بيني؟! و او را به چادر حرير فرو مي كنند. خورشيد از هرسو مي گريزد، زني سر راه دارد. پس مويان درمي ماند. خان كرد در خوابي گران از مستانگي. خيرالنساء هندوانه بر دست پيش مي آيد. خيرالنساء: من فالگير شوي خويشم. اين هندوانه چون هر شام به تفأل مي شكافم. هندوانه را بالا مي برد تا به زمين كوبد كه ناگه خورشيد شمشير از غلاف خان كرد بيرون كشيده، چادر مي درد و مفري مي جويد. زنان پس مي نشينند و خورشيد به سمت مهربان پيش مي دود. خورشيد: آي مهربان مرا بردار و بگريز. اين شمشير كه دست خالي نباشي. مهربان از پشت ديوار مشبك، شبكه ها را چنگ مي زند. وقتي خورشيد از اين سوي ديوار مشبك به او مي رسد، گويي يكي به ملاقات زنداني مُشرف به اعدامي آمده است. دو نيزه از حراميان دو سوي شانة او را مي خراشند. خورشيد زانو زده، به ضجه مهربان را مي‏خواند. زنان تا نزديك خورشيد پيش مي روند و از بيم شمشير نزديك تر نمي شوند. خورشيد: ما زنان حتي با شمشير كشيده جنگ با مردان نمي دانيم كه به اين روزيم. اين دستغالة موسي در دست زني عاجز چون من به چه كار آيد؟ اي كاش در دست تو بود اي مهربان مرد . زيور عروسي به اطراف مي پاشد. زنان زيور از خويش مي آويزند. مهربان: تا تقدير از من يك حرامي نساخته، شمشيرت را در قلب من فروكن. فرو كن خورشيد! من از حرامي شدن بيمناكم. خورشيد برمي خيزد و شمشير بالا مي برد تا بر سر خويش فرود آورد. مهربان: فرو نياور خورشيد! آن سر از دلدار من است. در اين دل فرو كن كه بي دلدار مي شود. خورشيد شمشير را برسر خويش فرو مي آورد. اما پيش از آن خيرالنساء هندوانه تفأل را روي سر خورشيد گذاشته كه به ضربة شمشير قاچ مي شود و شمشير در آن وا مي ماند. حراميان شمشير از دست خورشيد به بيم و حرمت مي ربايند. خيرالنساء: شگون بد از عروسي خان گذشت. (هندوانه را به يك فشار دو نيم مي‏كند.) بنگريد چه رسيده است! سرخِ سرخ! (گاز مي زند.) وه كه چه شيرين! مبارك است! (شادمان رو به اهل ضيافت) ديديد چه تفألي براي شويم خان زدم؟ وقت است مشتلق بخواهم. (مي دود.) در كدام خوابي خان؟ رويايي صادقه پيش روي داري. برخيز و بنگر. وقتِ وقت است. بخت، بخت است. مستي، ملنگ شو! مشتلقي اما. خان برمي خيزد و پرده حرير از چاك مي درد. مهربان مي غرد و ديوار مشبك تكان مي دهد تا شايد آن را درهم بشكند. زنان، خورشيد را به سوي چادر خان مي كشند. او برگرد سراپرده مي گريزد. زنان و مردم چادرسرا به همراه او گرد سراپرده مي چرخند. خورشيد: مرا حاجي كدام قبلة آلوده مي كنيد؟ قمر: (به خورشيد) شبي كه من اسير شدم، حال و روز تو را داشتم. بند از بندم جدا مي‏كردند. لب هايم داغمه بسته بود. حتي مرگ را خوشتر مي داشتم. اختر: شب زفاف خوف انگيز است. ناآشناست. ترسي است از سر جهل، سر به مُهر، از سر راز. اين ربطي به قبلة خان كُرد ندارد. آفتاب: اين ربطي به هيچ قبله اي ندارد. خواهي ديد كه خان كرد با زنانش چه مهرباني ها مي كند؛ چه شور و شيدائي ها! خيرالنساء: من هم دل در گرو مهر كس ديگري داشتم، اما حالا اگر خان كرد دير كند، نگرانش مي شوم. پاهايم خواب مي رود. بيتابش مي شوم. چشم به راهش مي نشينم تا كي از غارت قافله اي بازگردد. با خود مي گويم اي خداي كعبه يكبار ديگر محبوب مرا باز مي گرداني؟ خورشيد به سراپردة خان كرد فرو مي شود. ناگه تيري از كمان يك حرامي، چراغ سراپردة حرير را مي كُشد. زنان پشت سراپرده حرير كل مي كشند؛ شادمانه! و مهربان، چون اسبي رم كرده در حصار خويش به حراميان حمله مي برد. حراميان او را زير لگد و مشت و غلاف شمشير مي گيرند. حرامي يك: رفتار او به اسب مي برد. حرامي دو: دلربايي مي كند تا نرخ علاوه كند شوخ چشم. حرامي سه: كار ما رام كردن اسب سركش است. اينطور. به مهربان دهنة اسب مي زند. زنان پشت سراپردة حرير كل مي كشند؛ فاتحانه! حرامي ديگر زين به پشت مهربان مي گذارد و بر او جست مي زند: هي! زنان پشت سراپردة حرير كل مي كشند؛ حسودانه! مهربان چون اسبي كه او را داغ بگذارند، سر به ديوار مشبك مي‏كوبد و مي نالد. اسبان چادرسرا شيهه كشان او را در اين داغ و درد همراهي مي كنند و پا به زمين مي كوبند. زنان پشت سراپردة حرير كل مي كشند؛ عزادارانه! و نقابي بر صورت مي آورند سياه ، چون شب. شب است؛ دراز، تاريك، موهوم، وصف ناشدني.   چادر سراي حراميان، صبح. آيا خورشيد هر باديه چنين خونين مي دمد؟ آيا كارواني كه محمل بر مي بندد و در بستر خورشيد مي خرامد، و از اين كريوه به آن كريوه مي رود، چپاول كاروان ديروزي را نمي‏داند كه بي خبر، خرامان، مست، سم گام شتر در رمل و باديه فرو مي كند و بر سنگ خاره مي سايد؟! آيا گلبانگ جرس را تنها خان كرد و حراميان مي شنوند كه سراسيمه برمي‏خيزند و كفش وكلاه مي كنند و شمشير مي بندند و سپر برمي دارند و نيزه مي گيرند؟ خان كرد: خورشيد خام، خوب مي خوابي كه خان به خود نبيني. به خيرالنساء مي‏سپارم تو را آداب زنانگي بگويد. دبير چادرسرا را گفته ام به تو سواد بياموزد. خوف دارم خنگ و خدنگ بماني خورشيد خاتون! خان مي رود و خورشيد از جاي خواب بيرون شده، مي نگرد. حراميان بر تن مهربان رخت رزم مي كنند و با دگنك و افسار از پي خويشش مي برند. اما از خورشيد زني جز تماشاي روزگار غدار چه كاري ساخته است؟ مردي از زيرچادر تو مي خزد. صندوقچه اي همراه دارد. خورشيد خود را به لحاف مي پوشاند. دبير: خود را نپوشانيد، دبير كور است. خورشيد: پس از كجا دانستي كه من خود را پوشاندم؟ دبير: علم رفتار زنان مي دانم كه نخستينش مكر است و ريا و شوي دوستي نمايي. راحت باشيد و روي بگشاييد خاتون. دبير اخته است كه خان خاطر جمع باشد. حتي اگر به علم، كلان هم مي شدم و فلسفه مي بافتم، باز براي هر كاري در كائنات اخته بودم. عالمان عامل نيستند خاتون. (در صندوق را مي گشايد، مشتي پول روي تشك خالي مي كند. اسكناس و سكه است. به آن ها دست مي كشد.) اين اشرفي است.‌ (بو مي كند.) طلا مي‏نمايد، اما قسم به خاتون و خان كه نقره هم نيست. خورشيد: زني غارت شده را زر و سيم به چه كار آيد؟! دبير: (پوزخند مي زند.) اي خاتون! كه بار ديگر غارت نشويد. تا خود را بخريد و آزاد كنيد، از هفت دولت؛ كه دولت مقتدر پول است. حرف دبير به گوش جان بسپاريد. اين مهمترين علمي است كه بشر آموخته. همة علوم تفسير همين يكي درسند. پول ها را بشمريد خاتون. اين درهم است، اين يكي دينار. دبير ديّارالبشري نمي شناسد كه خود به درهم نفروشد. به درم نفروشد؛ به دينار مي فروشد. شما نمي فروشيد خاتون؟ خورشيد: ياوه مي گويي؟ دبير: خيال خان را نكنيد خاتون. اگر فروشنده ايد، نرخ مقرر كنيد، دبير طالب است. معامله نشد، چانه مي زنيم. درهم كسر و دينار علاوه مي كنيم. (به نجوا) دبير به همين سياق خان كرد را به سپاه بغداد فروخت. گمان مي بريد به چند؟ به دو پول سياه خاتون. تا او باشد ديگر چشم از چشمخانة كسي بيرون نكشد. آه خاتون كه دلم خون است. من صداي چشم هايم را به گوش هايم شنيدم كه زير پاي خان كور شد. (دست پس گوش مي برد.) شما نمي شنويد؟ . . . اين صداي سپاه بغداد است كه مي آيد. (پول ها را در صندوقچه مي ريزد.) آه خاتون كه دل دبير غصه دار هزار منظر نديده است. هركه را ديدم و نديدم خيالي شد در خاطرم كه چه وصفي داشت جمال آن خاتون. عاقبت اين هيزكوري به گور مي برم. از زير چادر بيرون مي خزد. هردم صداي تاخت اسبان بيشتر به گوش مي رسد. خورشيد از چاك چادر مي پايد. گويي گردبادي از خم راه به چادرسرا مي وزد. از چادر بيرون مي زند كه بگريزد. به كجا اما ؟! اسب هاي بي سوار به تاخت سرمي رسند و هر يك سر بر آستان چادري بي صاحب مي‏سايند. اسب خان كرد جنازة آويزان او را مي آورد و ميانة ميدانچه مي اندازد. زن ها از چادرها بيرون مي زنند. خيرالنساء بر سر زنان خود را پيش پاي خان مي اندازد. زن هاي ديگر هر يك به هول و ولا بچه هاي خويش را ترك اسب نشانده به شتاب مي روند. آفتاب: يك عمر در انتظار چنين روزي بودم. نفرين بر تو اي خان. (پا به شكم اسب مي كوبد.) هي! قمر: مرا سر و همسري به يغما رفته هنوز منتظر است. فقط بگويم اين بچه ها را از كجا آورده ام؟ تف بر تو خان! (مي رود.) كجا مي روم؟ (نمي رود.) بروم كه ببينم شويم زن ديگري اختيار كرده؟ بروم كه انگشت نماي خلايق شوم؟! (پياده مي شود.) مهتاب: مانده ام تا ببينم لاشخورها چشم از سرت به نوك بيرون مي كشند. (مردة خان را مي زند.) تو مرا غريب وار كشتي، حالا خودت غريب وار شده اي. (براي غريب واري خان مي گريد.) خيرالنساء: ديشب دانستم كه آن شوخ چشم سركش خوش شگون است. مهتاب، چرا خاك بر سر خان مي كني؟ (با دست خاك بر مي دارد و مي پاشد.) خاك بر سر خود كن كه بي شوكت شدي. مهتاب: (خيرالنساء را مي زند.) خاطرت هست مرا مي زدي؟ خاطرت هست ذليل مرده؟! خورشيد نيمي از خود را زير رمل و نيمي ديگر را زير خاشاك باديه پنهان كرده است كه سپاه بغداد در پي «سردار» خويش سر مي رسد و به دمي دمار از روزگار حرم خان در مي‏آورد و خيمه و خرگاهش چو طوماري در هم مي پيچد.   كاروان در راه ، روز نقلِ رخِ خورشيد: خورشيد وار، باديه اي، رباطي، واحه اي، كريوه اي نرفته فرو نگذاشتم تا كشته اي از پشته ها در پي مهربان به رو برنگردانم. مهر بود و مهرباني نبود. راه بود و كارواني نبود. القصه، تشنه، گرسنه، رنجور، خسته خاطر، روزي چند مبلغي وادي همي بريدم تا كارواني آمد محتاط و ترسان كه حتي از خورشيد مي گريخت. به حمله‏دار داستان غريبي ام را گفتم، مردّد بود و مرا نمي برد. عازم كربلا بود. گفتم هر چه باشد، مرا بشايد كه غريبم و بر گذر، و بر حسين گريستم تا دل حمله دار به من سوخت و مرا همراه كرد. همة راه او را دعا كردم. هنگامة غروب خورشيد است. چنان كه وقتي خورشيد كاروان به رباط مهر پاي مي نهد، مهرِ آسمان از آسمان پاي نور در مي كشد.   رباط مهر و مرغزار مجاور، شب. اهل كاروان از كجاوه ها يك يك پايين مي سرند. چرا همه در چشم خورشيد آشنا مي نمايند؟ آه ، اين ها همگي زنان و دختركان خان كردند كه نالان و نزار چون اسرا به حجره‏هاي رباط زنداني مي شوند. ساربان جواني خورشيد متحير را به حجره اي هل مي دهد و دور از چشم ديگران از كوزه اش جرعه اي آب مي نوشاند. خورشيد: سلام بر حسين! ساربان: سلام بر خورشيد! خورشيد: مرا از كجا مي شناسي؟ ساربان: زمين خدا گرد است. خورشيد: مگر ما عازم كربلا نيستيم؟! ساربان: (قصد رفتن مي كند.) حمله دار مي بيند خاتون. خورشيد: (دست ها به در حايل مي كند.) نگويي نمي گذارم. ساربان: (شتابناك) اين كاروان شما را به نجيبخانه بغداد مي برد و امثال مرا به قوّادي. در راه از آبياري به كار گماشته شده ام.‌ (مويان) آه مادر كجايي؟ پريروز روزي پسرت قصد خانه خدا داشت، نرسيد و دم نزد؛ ديروز روز حرامي شد و دم فرو بست؛ امروزه روز او را به قوّادي مي برند. مرگ بر پسرت اگر ديگر نگريزد. خورشيد: (بر او بيش از خود ترحم آورده.) مگر تو همراه حمله دار نيستي؟ ساربان: او حمله دار نيست، دلال مهر و محبت است و من اسيري چون شما و خواهم گريخت. پيش از آن كه آفتاب برآيد. بيرون مي رود و در را قفل مي كند و پشت به حجره مي ايستد. ماه در آسمان است. خورشيد خود را پشت در رسانده، با ساربان نجوا مي كند. خورشيد: مرا با خود مي بري؟ ساربان: نمي ترسي؟ خورشيد: مي ترسم كه مي گريزم. خوف و خطر اين جاست. ساربان: پس بيدار بخواب. (رو به در مي چرخد و آهسته قفل در را باز مي كند. از لاي در) نام من مهربان است. خورشيد: آه ! من داغ يك مهربان به سينه دارم، بس است. ساربان: مرا مهرباني ديگر صدا كن. مهربان تو را هم ديدم. خورشيد: كجا؟ چه بر سر او آمد؟ ساربان: گريخت. تيري به پايش نشست. لنگ مي زد، اما گريخت. گفت كه خواب ديده است به حج مي رسد. گفت كه مي رود تا خورشيد حرامي ربوده را باز بربايد. خورشيد: پس هنوز مرا مي خواهد؟ ساربان: بيش از پيش. در راه كه مي آمديم جاي يك پا را روي زمين ديدم. دانستم كه از اين منزل به سلامت گذشته و راه بغداد گرفته است. خورشيد: (برقي از شعف در چشمش خانه مي كند.) كي مي گريزيم؟ ساربان: ماه كه غروب كرد. شيهة اسب را كه شنيدي. اسب نه، صداي جغد. (مي‏رود و بازمي گردد.) لاي اين در را باز مي گذارم. از سوراخ ديوار بيرون بيا. ابريقي به نشانه بر در سوراخ مي نهم. ساربان مي رود و خورشيد به آسمان مي نگرد. ماه خيلي زود در حال غروب كردن است. خورشيد مي نشيند. بي تاب است. دوباره برمي خيزد و در قاب پنجره مي ايستد. صداي جغد مي آيد. به آسمان مي نگرد. ماه گويي به يكباره چون فانوسي خاموش مي‏شود. خورشيد بيرون مي رود و از ايوان برآمده از حجره ها به دهليزي مي پيچد و در خم تاريكي به چيزي مي خورد. عقب مي كشد تا دوباره به ايوان رود. دستي از پشت او را مي‏گيرد. خورشيد مي چرخد و سارباني مي بيند مراقب بر حجره اي. صدا: كجا؟ خورشيد: نمازم فوت مي شود. مي روم وضو بسازم برادر. صدا: ابريق آن جاست. التماس دعا. خورشيد به نوري كه از شكستگي ديوار دهليز تو مي زند مي نگرد. ابريقي در نور به نشانه تعبيه كرده اند. خورشيد از نور مي گذرد و بر ترك اسب ساربان مي جهد. اسب به تاخت دور مي شود و به نيزار مي زند كه ناگه خورشيد غريوي بر مي كشد از نهاد و از قفا پس مي افتد. تيري بر پشت او نشسته است. ساربان او را با خود از نيزار به مرغزار مجاور مي‏گريزاند.   نجيبخانه، روز. ساربان انگشت خورشيد در جوهر فرو مي برد و پاي اوراقي مي مالد و به دست وكيل مي دهد و كيسه اي زر مي گيرد و مي رود. خورشيد در بالين بيماري چشم مي گشايد و آب مي طلبد. زنان خان كرد در جامه اي ديگر كه گرد راه ندارد، با صورت هايي آراسته و بي نقاب وارد مي شوند. خيرالنساء قدحي آب به لب او مي برد. زنان ديگر مي كوشند بر درد او غلبه كنند و او را بر پاي خود ببرند. خورشيد: اين جا كجاست؟ قمر: نجيبخانة بغداد! خورشيد: مگر من نگريخته بودم؟ مهتاب: عقل از سرت چرا. خورشيد: منجي مهربان من چه شد؟ خيرالنساء: تو را به مهرباني فروخت و خود به قوّادي رفت. خورشيد: آي، زخم پشتم دهان باز مي كند. زنان خورشيد را به پاي خود از بناي وهم انگيز و پيچاپيچ نجيبخانه عبور مي دهند. خورشيد: به كجا مي رويم؟ آفتاب: به فروش، به كنيزي، روزي ما تماشاي تقدير است. قمر: اي كاش خريدار ما همان مجنوني باشد كه خان كرد ما را از چنگ او ربود.   چهارسوق، روز. بازاري براي همه جور قماش. دكانداران متاع خويش به فرياد وصف مي كنند و خريداران، كالا و نرخ سبك و سنگين مي كنند. در ميدانچه مانند چهارسوق، زنان را به حراج گذاشته اند و مردم بازار دندان هاي ايشان شمرده يا قوزك پا اندازه مي كنند. زنان نقابي از تور به صورت آويخته اند. مشتري: (به شكم برآمدة قمر خاتون مي نگرد.) چند شكم زائيده اي؟ قمر: سه شكم. اولي دختر، دومي دختر، سومي دختر! مشتري: دختر زا را حريف نيستم، گويي دو زن در هم شده باشند. خيرالنساء: ياوه گو ما زنيم و دختر مي زاييم. نه چون تو گاوميش مردي سبكسر. شوي ما اگر زنده بود تو را به جاي زين به يابويش مي بست. وكيل: (با چوبدستي بر سر خيرالنساء مي زند.) مشتري مي گريزاني خيره سر! درشتي به اندازه كن، مليحانه، نوبرانه. (با فرياد) الف ليله و الليل. مقبول، مليح، خاتون! داروغه اي سر مي رسد. پيرانه سر و ترشرو. داروغه: از شما دختركان كدام به اكراه شوهر مي دهند؟ خورشيد: ما همه را . زن ها سر به چپ و راست تكان مي دهند كه نفي كرده باشند. خورشيد حيرت مي كند. داروغه: سخن از جانب خويش گوي، كه جرم تهمت در عدل خليفة بغداد هشتاد تازيانة دردناك است. وكيل: (مشتي اوراق از پر شال درمي كند.) اين جاي انگشت اوست. (دوباره انگشت او را جوهري مي كند و با اثر قبلي مقابله مي كند.) مرا وكيل بلا عزل خويش كرد تا او را به شوي دهم و طلب خويش تسويه كنم. يك كيسه زر دادم تا او را از كنيزي آزاد كردم. داروغه: (رو به خورشيد) همراه من به محكمه بيا تا تعزير شوي. وكيل: از او گذشتم. چه كنم داروغه، او اكنون مال التجارة من است و من از مال خود شاكي نيستم. داروغه: عدالت از او شاكي است. (رو به خورشيد) برويم. وكيل درهمي در دست داروغه مي گذارد تا برود، نمي رود. ديناري علاوه مي كند، مي رود. مردي مي آيد خوش جامه و ادا و خوبروي، كه عينكي بر يك چشم دارد. او كاتب يكي از جرايد بغداد است. كاتب: يا اب القوّاد با دختركان نجوا مجاز است؟ وكيل: اين جا تا نقدي ندهي، بضاعتي نستاني! لاف بسيار شنيده ام. درمي چند بنماي تا روي از دختركان بردارم.‌ (به فرياد) دلارام، گلندام، مليح، مهوش! نقلِ رخِ خورشيد: او درمي بنمود و ديناري بداد و روي از ما گشود و نظر در هر رويي به رويي كرد آشنا و غريب. اما دندان هاي ما را نخواست بشمرد و قوزك پاي ما را نخواست اندازه كند. چشم هايش را بست و به سخن ما گوش فرا داد تا محزون ترين سخنگو را طالب شود كه طبع شعر او فزوني گيرد و نثر او قوام.   حجرة كاتب، شب. دري به حجره اي مهجور گشوده مي شود و خورشيد وكاتب در آستانه آن هويدا مي‏شوند. سگي به زنجير بسته بر تخت ميانة حجره براي كاتب پارس مي كند.كاتب از در به درون مي آيد و پايي بر سر او مي مالد. كاتب: آرام غزال، غزل آوردم. (به نيش پايي در از پسِ خورشيد مي بندد.) كاتب، قلم به شهرت، شهره گي به جيفة دنيا، جيفة دنيا، به اين حجره موريانه زده داد، كه آب اين جا باشد، نان آن جا، مطبخ آن سو، آبريزگاه اين سو و تختخواب ميانة اين هر چهار، كه هركجا خوابم ربود، ميانة راه نمانم. و اين غزالِ كلب آستان، ساعت شماطه دار تا از اوقات آدميان بيش از اين عقب نمانم. بنشين خاتون. و خود روي تخت مي لمد و زنجير از پاي سگ باز مي كند كه برود و پاي خورشيد به زنجير مي بندد. سگ از زير در بيرون مي خزد. خورشيد متحير اين مكان غريبه است. كاتب: جسارت نباشد خاتون. مقام زن در كلام كاتب، مقام مرد است بالمناصفه. اما در حجره و بيت همان به كه مرد سرور باشد و زن كلفت و معشوقه و ساقي. و اگر شوي كاتب بود، افزون بر آن منشي تندنويس؛ كه از خيال كاتب جا نماند. كتابت مي داني؟ خورشيد: شكسته بسته، چيزي. كاتب: كفايت نمي كند. (پشت رحل تحرير مي نشيند و خامه بر مي گيرد.) پس خانه از غبار بروب و غذا به مطبخ طبخ كن و قصة خويش روايت كن كه كاتب حامي شما نساءالعالمين است و حريت خويش از بهر حريت شما از كف مي دهد. خورشيد به جارو و دستار همه جا را مي روبد و غبار مي گيرد. حالا در هيئت خدمه هر آن مشغول كاري است. غذا طبخ مي كند، جام و جامه مي شويد و شيشه به هاي دهان پاك مي كند و در عين حال راوي است. خورشيد: من زني رويا گريخته و دست از اميد شسته ام. قطاع الطريق مادرم را ربودند. كاتب: «حراميان» در لفظ خوش آهنگ تر از «قطاع الطريق» است. خورشيد: (دوباره به كاري مي رود.) محبوبي داشتم مهربان و پدري مهربان تر. به قصد خداي خانه مي رفتيم تا در كنار مقام ابراهيم . . . (بغضش مي گيرد.) خاك برايش خبر نبرد تا بداند حاليا خورشيدش خار و زار در مقام كنيز كلفتان است. حرامي مرا از مهربان ربود و حرامي از حرامي و اكنون چون متاعي بي بهاء ، گو ثمني بخس، در حجره كاتبي كه از روي روياي من امثال الحكم و چهل طوطي و كليله و دمنه مي نويسد. كاتب: هزار و يك شب غزلوار! خورشيد: (از شرم سر به دو دست سياه از دوده مي گيرد!) اين كتاب در خانه داشتيم، ورق زدم اما از حيا نخواندم؛ تا خود قصه اي از آن كتاب شدم. كاتب: در راه گفتي كه خان كرد تو را كرد سوگلي حرمسرا؟ خورشيد: حرمي نبود، چادرسرا. (چهره از دو كف بيرون مي كشد. سياه است.) وقتي اسب ها بي صاحب برگشتند، زنان خانه و اسباب خويش به يغما بردند. كاتب: (جامي از مي به لب مي برد.) تو چه برداشتي؟ خورشيد: جانم را . كاتب: چه كردي؟ خورشيد: گريختم. كاتب: به كجا؟ خورشيد: به كربلا. كه از آن جا به مكه روم، نبود. حسين بر او درود باد، از اين سرزمين رفته بود. (اشك از ديده مي بارد.) زنجير از پاي من بردار و مرا روانة كعبه كن. كاتب: (با چشماني خمار از مستي) رو روايت رفته گو راوي. كاتب شاعر است نه حمله دار. خورشيد: (دوباره از پي كاري مي رود.) پدرم شاعر نبود، اما از شاعران بسيار مي‏گفت. دِعبل را مي شناسي؟ شاعري كه چهل سال چوبة دار خويش بر دوش مي كشيد، از آن شعرها كه مي گفت بهر آزادي مردمان. كاتب: من شاعرم، نه شعر پرست. از شعر نان مي خورم و از قصه قاتوق. و تو ششصد و هفتاد و هشتمين راوي هستي كه به اين جا آمده اي تا دستي برسر و روي حجره و صاحبش كشي. (خورشيد عقب مي كشد.) تا من از حال و روز تو قصه اي ساز كنم در خور ذوق جرايد يومية بغداد. (خورشيد خود را مشغول مي نمايد و گاه پنهان روي خويش از غبار مي آلايد. چنان كه مشاطه خاك سرخابانه بمالد و يا دوده وسمه كند.) شرح درد و فراق گو. خورشيد: (گريان) گفتم كه فراق را نبينم، ديدم. آب ديده، دود از چهره خورشيد مي شويد، زيباتر شده است. كاتب دست از كتابت برمي دارد و بقية جام را سر مي كشد. خورشيد دستار در دلو آلوده از آب غبار حجره مي‎چلاند و بي خيال مي نمايد، اما زير چشم كاتب را دارد. كاتب: فتح الفتوح ما شاعران، حُسن ختامي در غزلي است، يا حُسن وصالي در حرمي، بيتي، حجره اي . . . خورشيد به چرخشي تند، شمشير زنگ زده از ديوار مي كشد اما براي آن كه ننمايد مقصود كاتب را به وضوح دانسته، خود را مشغول پاك كردن آن نشان مي دهد. كاتب: (با حزم و احتياط) من از جنگ هاي نرفته افتخار شكست بسيار دارم. اين شمشير از بس نجنگيد، زنگيد، پوسيد، و ريخت. شمشير وا مي رود. خورشيد متحير است. شمشير مقوايي رنگ شده از آب وا رفته است. خورشيد مايوس از اميد به دل آمده، دوباره زمين به دستار از چرك مي آلايد.كاتب دوباره جامي سر مي كشد. كاتب: فصلي در اين شام اتفاق بياض افتاد بليغ و فصيح، كه نان و مي و خورش فرداي كاتب مهيا شود. اكنون وقت آن است كه شمع فروكُشيم. كاتب شمع فرومي كُشد و آستين از خورشيد مي كشد. دلو آب زباله در بين آن دو لپر مي زند. كاتب: من كنيزي كلفت ـ معشوقه خريدم؛ نه شاعري خدمه و جنگ آشنا. خورشيد: تو در خيال حريت نساء عالمي، من يكي بابت مستوره رها كن، نساء عالم پيشكشت! كاتب: (دست او را بيشتر مي فشارد.) توكنيز اين حجره اي، و نام تو و اين دلو زباله در ديوان محاسبات جزو اموال محرز كاتب ثبت است. خورشيد: (به ناچار تسليم مي نمايد.) پس بگذار خود را آن چنان كه كنيزي لايق چون توكاتب مردي بُوَد، آماده كنم. كاتب دست او رها مي كند و خورشيد مي چرخد و به دلو آبِ آنچه از حجره شسته و روفته است، سر تا به پاي خويش را مي آلايد. خورشيد آسمان انگار از قاب پنجرة حجره با نخي بالا كشيده مي شود؛ نظاره گر و نظرباز.   چشمه سار، روز. زنجير پاي خورشيد در دست كاتب. اورا به سوي چشمه سار مي برد. خورشيد دلو در دست، آلوده البسه و سيه روي از دوده ، در پي كاتب روان. دختركاني كوزه بر سر و دوش از سوي چشمه باز مي گردند. سگ در قفاي كاتب موس موس مي كند. كاتب: (به طعنه) كلامي در جرايد بغداد از اين كلب آستان نياورده ام و اين چنين وفادار است چرا اين اندازه بهر حريت نسوان قلم مي زنم و بي وفايي مي بينم؟! (رو به خورشيد مي گردد.) در چه خيالي، خام دختر؟! خورشيد: در خيال گريخته مهربان؛ خداي مهربان؛ كه مرا نيست لابد و اين همه نامهرباني هست. كاتب: بي خيال! مرا درياب و اين چشمه سار و بيد مجنون را . (و كفي در آب مي‏برد و به لب مي چشد.) مورمورت خواهد شد! كفي بنوش! خورشيد پاي در آب مي نهد. تصوير لرزاني از او در آب چشمه زير سايه بيد. كاتب از نوشيدن كف دستي كه دوباره به آب برده ، باز مي ماند. كاتب: (به هيجان آمده) اين چشمه سار همه ترا، آب تني شيرين قصه ها همه مرا. سگ از حسودي بالاي درخت مي پرد، غران. خورشيد به لج از چشمه بيرون مي رود، نالان. كاتب زنجير مي كشد، شادان. اينك اين خورشيد تا زانودر آب. شاخه اي از بيد بر موهاي او. دختركان قالي شوي، بساط خويش پس پس عقب مي كشند، اما نمي روند و در گوش هم به نجوايي، خنده اي، قصه را پي مي گيرند. خورشيد پا به كف چشمه مي كوبد تا گل آلود شود و از نگاه كاتب محجوب بماند. كاتب: به آب شو، مه روي سيمين ساقِ سنگدل. نقدينگي اوصاف و گنجينة لفظ و لغات من از وصف تو ته كشيد و سود توحاصل نشد سركش! زنجير مهار خورشيد، به درخت. دلو از آب چشمه و تلألو نور، لبالب. تصويرهاي كند: از هر دلو آب كه كاتب مي پاشد، خورشيد را نفس تنگ مي آيد و فريادي مي كشد كه چون خود تصوير كند است. شتك آب بر دختركان قالي شوي؛ كُند. عقب مي كشند؛ كند. سگ چو بختك از تصوير بيد بر تصوير خورشيد مي جهد؛ كند. خورشيد در آب چشمه غوطه مي خورد و چنان است كه لحظه اي ديگر غرق شود؛ كند. كاتب چون ناجي به نجات مي رود؛ كند. دختركان از حاشيه چشمه كوزه بر سر و قالي بر دوش مي گريزند؛ كند. كاتب با دلو بر سر خود و سگش آب مي ريزد.كندي تمام ، تندي دوباره به باد؛ باد در علفزار. سگ از جلو پارس كنان،كاتب از ميان خشمگين و دوان، خورشيد چون دختركان . اكنون پاك و پاكيزه از آب چشمه سار و از آفتاب چو خورشيد آسمان. به چاهي مي رسند. كاتب مي ايستد. سگ راه رفته را باز مي آيد و رو به خورشيد پارس مي‏كند. خورشيد گويي از حمله اي يا وهم خدعه اي عقب مي كشد. كاتب: زن و اژدها هر دو در خاك نِه جهان پاك از اين هر دو ناپاك به. و دلو به چاه فرو مي كوبد.   چهار سوق، روز. فروشندگان وصاف قماش خويش. وكيل بر كرسي در ميانة ميدانچه. مشتري نقابداري كه بر جهاز جملي نشسته بر سر خيرالنساء چانه مي زند. كاتب ميانة زنجير مي كشد و سگ و خورشيد با خود از پس مي آورد. كاتب: اين غزل تو را، آن قصيده مرا. (پاي خورشيد از قفل زنجير رها مي كند و پاي خيرالنساء به زنجير مي كشد.) وكيل: سرانه مي طلبد. درهمي، ديناري، به كرامت شيخ. كاتب: سبك اگر باشد، قَبِلْتُ. وكيل: (به خيرالنساء) لبيك بگو خيرالنساء ؛ بختت گشود؛ خير پيش! (رو به كاتب) اين يكي را پس نمي گيرم شيخ. خوب همه جايش ورانداز كن. (قوزك پايش را به گودي عصا چون پاي اسبي كه به نعل كشند، بالا مي آورد.) مردانه و زبر است، دبه نياوري! (با عصا به گونه اش مي زند كه خيرالنساء از درد آه مي كشد و دندآن هايش هويدا مي شود.) از عقل و دندانش تهي است، دبه نياوري ! (خيرالنساء را به ضرب عصا مي چرخاند.) ظاهر و باطن؛ اما راهوار، ملنگ، خديمه، نديمه، نفيسه. وكيل وكاتب و مرد نقابدار بر سر قيمت و سرانه افزون به چانه مشغولند و سكة ريز و درشت بدل مي كنند كه خيرالنساء در گوش خورشيد نجوا مي كند. خيرالنساء : زنان جملگي به اول مشتري رفتند، الا من. و تو اول زني كه به دبه پس مي آورند. مرا آداب آزردگي مردان بياموز كه عمري جز اطاعت ايشان نياموخته ام. خورشيد: من صورت آلودم تا سيرت نيالايم. مرد نقابدار خورشيد را به مهار جمل كمند مي كند ودر پي خويش از دل مردم بازار مي‏برد. نقلِ رخِ خورشيد: مرد نقابدار مرا با خود به بيتي برد، غريب. فرشش، همه طاق شال؛ تختش، همه تابوت؛ بويش، همه سدر و كافور و مردگاني در آن، همه چشم بازمانده به دنيا. مرد نقابدار به دلِ انگشت، پلك ايشان همه مي بست و نمي شد. من از خوف جيغ مي كشيدم. (تصويري از خورشيد جيغ كشان.) و شد آن هنگام كه مرد نقابدار نقاب از چهره همي دركشد.   غرفه اي غريب، شب. خورشيد صيحه اي كشيده به حال مرگ خود را به در غسالخانه مي رساند؛ قفلي و كلوني و قفلي مكرر. خورشيد مي چرخد. مرد نقابدار پيش روي اوست. خوره از صورتش اسكلتي ساخته است. مرد نقابدار: در تنم خوره نيست. روزگاري بر اين صورت هم نبود. روزگاري كه دختر حاكم بغداد مرا به دل عاشق بود. من صاحب جمال بودم و او صاحب جلال. حاكم اين وصال را خوش نداشت؛ پس به جذامخانه ام محبوس كرد. اين داغ به صورتم از آن ايام ماند. (نقاب ، حجابِ چهره مي كند.) حريف اين كه ديدي، و حديث اين كه شنيدي. به خورشيد يورش مي برد. خورشيد پس مي نشيند و در تابوتي ايستاده خِفت مي افتد و با هم به زمين واژگون مي شوند. خورشيد از دل ديوار سُست خشتي بيرون مي كشد و آن را از تيزي بر سر خويش عمود مي گيرد. خورشيد: پيش تر نشوكه اين خشت مرا چنان كند كه خوره هنوز با تو نكرده است. مرد نقابدار: (فانوسي از گِل ديوار به دست مي گيرد؛ چنان كه هيكلي را چراغ سر و صورت باشد.) تو اكنون مرا زوجه اي و من از تو به قاضي شكايت مي برم كه تمكين نمي‏كني. خورشيد: و من از قاضي به خدا شكايت مي برم كه زني به كابين مهربان درآمده را هر شام به كابين نامهرباني مي فرستد. مرد نقابدار: قاضي از خدا نمي ترسد، من از مرده مردم. ما هر دو را اين اسباب معيشت است. يك صدا: (كه معلوم نيست از كجاست.) به سياست نشو، سياست مي شوي مردك! مرد نقابدار: عذر تقصير سردار. خورشيد سخت متحير و اميد از كف داده . مرد نقابدار مي غرد و به گوشه اي از غسالخانه مي رود و طاق شال از مرده اي برمي دارد و بر سنگ برآمده اي كه مردگان بر آن شستشو دهند، مي اندازد و از ابريقي آبي مي پاشد، شتك وار. مرد نقابدار. : گلاب است كه بوي سدر وكافور برود. (و ظرفي خرما از گنجه اي بيرون مي كشد و روي طاق شال مي گذارد.) اين خرماست. (و از جيبش نان وحلوايي بيرون مي كشد، رو به خورشيد.) شامي و شويي و خواب خوشي و خلاص. صبح فردا تو را خوفي نيست. زنان را تو بشوي و نيم از مزد بردار. مصمم به سمت خورشيد مي رود وچادر او را مي كشد. خورشيد كلوخ بر سر خويش مي كوبد؛ وامي رود و به اطراف مي پاشد. مرد نقابدار دريچة گنجه را مي بندد ودر دامن خورشيد مي آويزد و او را بر سنگ برآمده چون سفره اي پهن مي كند. مرده اي در تابوت مي نشيند. همان سردار فاتح چادرسراي خان كُرد است. سردار: چه ساعتي است؟ مرد نقابدار: بخواب سردار. هنوز تا نيمه شب دانگي مانده است. سردار: آخر گرسنه ام. مرد نقابدار قفل غسالخانه مي گشايد. دو حاجب بر درگاهند. داروغه از ميان حاجبان تعظيم مي آورد. داروغه: شام سردار حاضر است. دوحاجب مجمعي مي آورند برطبقي كه از آن بخار طعام بلند است. سردار كه تپانچه‏اي در دست دارد، خود حجاب از مجمع شام كنار مي زند. بخاري فزونتر به هوا برمي‏خيزد. سردار: (با لرزش) آه از سرما . . . من اين خوف از گور، به گور مي برم . . . (رو به مرد نقابدار) اين بار چندم است؟ نقلِ رخِ خورشيد: مرد نقابدار عرض كرد سي و ششمين شب سه شنبه. سردار فرمود چند بار مانده؟ عرض شد الا اين يكي، سه شب سه شنبه ديگر. سردار فرمود اين دوا هيچ افاقه نكرد و كابوس مرگ از رويايش نمي رود و اگر هنوز مراسم غسل وتدفين مكرر مي كند، بدان خاطر است كه اجر مراسم پيشين محفوظ بماند. سردار شام خورد و مرد نقابدار او را بر سنگ برآمده غسل داد. پنبه به يك چشم و دوگوش و دهان فرو برد و كفن كرد و در تابوت گذاشت و سربازان او را به سراي سكوت تشييع مي كردند و من از ترسِ تنهايي، سايه به سايه برعقب ايشان همي شدم.   سراي سكوت، شب. جوخه اي از سربازان به تشييع سردار مي روند. پيشاپيش جوخه طبل ريز و درشت. مرد نقابدار بيل بردوش و كلنگ بردست از پي جوخه، و خورشيد از پي تابوت. سردار سر از تابوت بيرون كرده از لاي كفن تشييع جوخه را مي پايد و از سرما مي لرزد و تپانچه بر سينه مي فشارد.  نهايت كار: تابوت بر زمين. سربازان به احترام. گوركني تمام. سردار در گور. تلقين. لحد. و خاك در گور سردار. سردار احساس خفگي مي كند و تپانچه مي كشد. و چنان چون مرده اي مسلح در پي جان زندگان مي گذارد. سربازان هريك از خشم و خوف سردار به سويي گريزانند. سردار: در اين سر هنوز سوداي سرداري است. (تپانچه روي شقيقه سربازي به زمين خورده مي گذارد.) اين سر، سرخوشي ناكرده از دنيا برود؟! (سربازان ترسان گرد سردار حلقه مي زنند. سردار تپانچه روي سر سرباز ديگري مي گذارد.) اين سر، چه اندازه مي ننوشيده مي گذارد، اگر از دار دنيا برود سرباز؟! سرباز 1: (حرمت مي گذارد.) سر سردار سلامت! سردار نظر به روي خورشيد مي كند. تپانچه رو به مرد نقابدار مي برد. سردار: اين سر چه اندازه بي بي به نكاح نبرده و از دار لذت مي رود سرباز؟ مرد نقابدار: پيشكش سردار باشد آن كيسة زر كه به كابين اين بي بي دادم. سردار: دوكيسه زر به او بدهيد. داروغه: خوره ارزاني ات باد كه اين خدعه سي بار مكرر كرده اي و سردار به خود نيامده است. دوكيسة زر به او مي دهند. سربازان سردار را جامة سرداري مي پوشانند. سردار: من از خوف مرگ، به مي و محبوب مي گريزم. نقلِ رخِ خورشيد: هركجا كسي از چيزي به من مي گريخت. خان كرد، از پيرانه سري؛ كاتب جريده بغداد، از حقارت شكست جنگ هاي نرفته؛ مرد نقابدار، از خوره و سردار، از مرگ؛ ومن از همه و هر چيز، به مهربان؛ كه نمي آمد. به مرگ، كه نبود. به خداي كعبه كه همي نمي نمود.   كوي مي فروشان، نيمه شب. سردار و خورشيد را موكب ارابه اي است. ملازمان در پس و پيش وكنار آن ها را محافظند. مستان گذر تلو تلوخوران گاه راه بر شتاب موكب سردار و اسبان سواران مي‏بندند. سردار پياده مي شود و چوب سرداري اش را به چادر خورشيد مي گيراند و او را همراه خود مي كشد. داروغه خود را به سردار مي رساند. داروغه: جسارت است سالار، لكن خوف و خطر در پياله فروشي فراوان است. فدويان را همراه كنيد، جان نثاري كنند. به يك اشارة ابروي سردار، راستة باده فروشان قرق مي كنيم. سردار: عمري است سردار فاتح در پي خوف و خطر است داروغه. اگر از مرگ خوفناك است، بدان خاطر است كه در سراي مرگ، مرگي نيست تا از خوف آن به شوق زندگي آيد. داروغه: سردار بي سپاه را خرده مردمان بي خرد به جا نمي آورند؛ بدعت مي شود، رسم بزرگي متروك مي شود. سردار: اين مردم را اسب و سپاه و نشان و تپانچه به تعظيم مي آورد. (تپانچه را با غلاف به داروغه مي دهد.) بيم آن دارم به هر تيري يك ساقي يا لوتي از پاي اندازم. (نمد از اسب برداشته چون بالاپوش در بر مي كند. و كلاه از سر برمي دارد و نشان از شانه مي كند.) راستة پياله فروشان را به دست خالي فتح مي كنيم. داروغه: زور همراه نمي كنيد، زر همراه بريد. مردم دنيا جملگي خود فروشند. اختلافي اگر هست در قيمت است. (سردار بي رغبت شنودن مي رود.) پس بي بي را واگذاريد تا براي سردار به حرم بريم. مست مردمان و الوات در او طمع مي كنند؛ سردار مست است و بهانه مي دهد و كار از دست مي شود.   خُمخانه ، ادامه . سردار، خورشيد از پي خويش مي كشد و به خمخانه مي شود و بر سريري مفروش در كنارة حوضي مي نشيند. مطربان جلوه كرده اند و آوازي حزين را نغمه رباب و ناله ني و چنگ همرهند. سردار: بنشين بي بي! (رو به ساقي) دو ساغر ما را ميهمان كن ساقي! ساقي: (سبوكش و خم بر دوش پيش مي شود.) ميهمانسرا تعطيل است و ساقي اُرد از درهم و دينار نقد مي برد. (سردار مشتي سكه بر سرير مي ريزد. ساقي برمي دارد.) اين شاهدِ محجبه بهر چه حيلت آورده اي گور گريخته؟ پي شور و شر مي گردي شوربخت! (و مي‏رود.) سردار: اگر يكي كمان ابرو بر بادام چشم به سايه فروآوريم، زهره از همة سپاه برده باشيم؛ يكي از آن قشون در اين ميانه نيست تا جبروت ما به ساقي فاش گويد. دردا ودريغا بي بي كه آن همه جلال، از نشان سردار است نه از خود سردار. اين حقارت به شبي ما را مي‏كشت، اگر مي هوشياري مان نمي كشت. ساقي دو قدح از باده پر مي كند. سردار جرعه اي مي نوشد. سردار: نوش بي بي. خورشيد: بي بي اهل اين باده نيست سردار. سردار: مرحبا بي بي! (رو به ساقي) شراب ارغواني! اين شاهد رقابت از ته آغاز مي‏كند. ما هم از شراب ارغواني مي آغازيم. (ساقي مي رود.) سردار نانجيب زن بسيار ديده است؛ آن چنان كه شماره نمي داند؛ اما هيچ يك از شراب ارغواني به مستي فرو نمي شد. مرا به جنگ مي خواني بي بي؟! (ساقي شراب ارغواني مي آورد و سردار پياله به لب مي برد، اما از خورشيد حركتي رويت نمي كند.) بهانه مي‏جويي بي بي يا رخصت مي طلبي؟! خورشيد: من از مي تقدير مدهوشم. به مي انگور نيازي ام نيست. سردار : عجبا ، عجبا .اين اول شاهد است كه سردار به فراموشخانه مي آورد و خويشتنداري زهاد پيشه مي كند. لابد اگر تو را به خلوت برم، نجيبي مي كني! (مي خندد) اين خدعه از بهر دلبري سردار پيش كشيدي گيس بريده؟ بنوش دهان گشوده! (خورشيد نمي نوشد.) بنوش تنگ چشم! (خورشيد نمي نوشد.) ترس از مستانگي؟! رجز بي مايه خواندي هرزه! من هزار پياله بنوشم هنوز مست نباشم! (جرعه اي مي نوشد. احساس تلخي مي كند. با فرياد) مزّه ، ساقي! ساقي در پياله هايي پسته و فندق مي آورد. سردار از جيبش سكه درآورده، در مشت ساقي مي ريزد، دانه به دانه. سردار: ساقي اين سكه ها از چه ضرب كرده اند؟ ساقي: از زر و سيم. سردار: و تو اين مي ناب به زر و سيم مي فروشي؟ (مي خندد.) ساقي: و با اين سيم چه مي خرم كه از آن مي مرا به باشد؟! اين مزاح سبك صد شام مكرر كرده اي و دريغ از پوزخندي و باز دست نمي داري. (به غمزه مي رود.) اين شام زود تن خارش ات آمده. (به فرياد) لوتي، لوتي! الوات طَرْفِ كله كج مي نهند و دستار بردست مي پيچند. سردار: سردار اين مزاح اگر هزار بار به قشون خويش مكرر مي كرد، از خنده مي‏مردند تا فرمان رسد، قشون نخندند. و اين ساقي خدنگ، سردار به لوتي مي ترساند! (باده مي نوشد.) بنوش بي بي كه اگر مرا خشم آيد، اول يقه از توگيرم به انتقام. نوش! خورشيد: نوشيدني نيست. سردار: مرحبا . . . مرحبا . . . ننوشي ها! تو از جبروت سردار باخبري و فرمان نمي‏بري. من هزار مرد با تو يك زن از زهره برابر نديده ام. (ساغر به سرير مي شكند.) اگر سر بر بدن خويش مي خواهي بنوش بي بي! خورشيد: اگر سر بر بدن خويش نخواهم؟! سردار ساغر شكسته به آينه مي كوبد. تصوير ساقي فرومي ريزد. الوات هريك از گوشه‏اي دستار به دست پيش مي آيند و تا سردار بداند بر او چه مي رود، به هوا برآمده به پاشويه حوض فروكوفته مي شود. سردار به آن ها مي پيچد اما به كاري قادر نيست و هرگاه به سويي پرتاب مي شود. ساقي را بر او رحم مي آيد. ساقي: خمّار! هريك از الوات را سكه اي اجرت ده و آينه را تاواني و خلاص. تو را حريف اين بي بي است. اگر تواني مستش كن و موي و ميانش گير و برو تا غائله اي در ميان نيفتاده است. سردار تلوتلوخوران از پاشويه برمي خيزد، دست در جيب كرده، هريك از الوات را سكه اي مي دهد تا سر خويش گيرند؛ و شاگرد پياله فروشي را مشتي سيم از مستي و ناداني به تاوان آينه اي. و برسرير مي سُرد. سردار: مرحبا بي بي! مرحبا! ننوشي ها! حتي اگر اين بار سردار به دست الوات مُرد هم ننوش! (رو به ساقي) ساقي تلخ وشِ مرد افكن. (صدايش از مستي كش مي آيد.) بي بي! هوشياري سردار به سبويي مي رود، اما تنهايي اش به قشوني نه. اين بار بنوش و مرا از تنهايي برهان. شاگردان آينه اي ديگر از جاي پيشين مي آويزند. ساقي در آينه خم مي مي آورد و به سبوي سردار مي ريزد. سردار در دم سرمي كشد و از مستي، سبو به سرير مي اندازد و مي‏شكند. ساقي سبويي ديگر پر مي كند. سردار: سر خم مي سلامت، شكند اگرسبويي. بنوش بي بي تا رازي از سردار بر تو فاش شود. (به نجوا) تو اولين زني نيستي كه پا بر دل سردار مي نهي. همسر سردار پيش از تو با او چنين كرد . (مويان) سردار اين هميان حقارت از روزگار آن زن بردوش مي كشد. (خشمگين) پيش شما زنان گماشته سرداران ارجح است كه با ايشان مي گريزيد؟ و تصوير ساقي به ساغر از آينه فرو مي ريزد. الوات جام در دست از جاي جاي خمخانه برمي خيزند . دوباره سردار دستغاله اي در دست الوات. تا از خون به رنگ شراب مي شود. خورشيد از خوف غريو برمي آورد. الوات او را هم مي نوازند. ساقي ديگر باره ميانجي مي‏شود. ساقي: مجنونِ بي ليلا! خام سر! ديو خوي! درشتي به طاقت كن. زود الوات را سكه‏اي مزد شست ده كه تو را هوش آوردند از آن مستي كه بضاعت خويش نمي دانستي؛ و آينه را به تاواني جاي خويش بياويز و سر خويش گير و برو. يك خر از ميان خران كم، به! خون خويش مباح كرده اي امشب. سردار بي خودانه تر از پيش هر يك از الوات را سكه اي مي دهد، اما چنان مست و مريض وار است كه الواتي را نشانه مي رود و الواتي ديگر را سكه اي عطا مي كند ودست آخر آنچه در جيب خود دارد به كف مي آورد و به دامان ساقي مي ريزد. سردار: (رو به ساقي) دو پيمانه مي قيرگون مردآويز هفت ساله. (ساقي دو پيمانه پر مي كند.) بنوش هرزه! اين شب بر من حرام كردي! (ملتمس و مويان) تو را به خدا بنوش! خورشيد: (غمزده وار) من از خانه بيرون شدم، خداي خانه مي جستم. سالياني رنج راه بردم و خداي خود ننمود، و مرا چنين تنها چون نانجيب زنان در دست الوات مردان و مست مردمان وا نهاد. تو سردار از بهر آن خدا چه كرده اي كه بيش از آنچه تو را داده ، مي‏طلبي؟ سردار: (جام اول را نوشيده است.) من خدا از عادت بر لب آوردم؛ اما تو از بهر خدا چه نكردي، كه اين چنيني و باز به او مومني و به اين شراب خالقِ مستي و راستي كافري؟! خورشيد: طلب از خداي افزون مي كنم. سردار: هرزه زني كاسب تر از توشاهد نديده ام. جامي برلب آر تا سردار بدهي خدا تمام وكمال با تو تسويه كند. بهشت شداد بس است؟! كعبه مي طلبي؟! لبي ـ حتي چنان چون سگان ـ بر آب فرو كن، راه كعبه از تن سپاهيان بر تو فرش مي كنم و خود چون غلامي حلقه به گوش به بدرقه مي آيم. هرزه كاسب بس است يا علاوه كنم ؟! خورشيد: كاسب نيستم، عاشقم؛ به مهري كه مهربان شمه اي از اوست. سردار: نمي نوشي؟! (جام دوم سر مي كشد.) مرحبا ننوشي ها! تصوير ساقي در آينه هراسان مي چرخد و فرو مي ريزد. الوات برمي خيزند و سردار را پيش از آن كه بداند به هوا برده در حوض فرو مي كنند. خورشيد هراسان از معركه مي گريزد. نقلِ رخِ خورشيد: ذكر مستي سردار در افواه عوام افتاد و ديگر روز سراي پياله فروشان زير سُم ستوران سپاه بغداد با خاك يكسان شد و سردار چندي از سپاه عزلت گرفت به دلمردگي و سربازان همه جا در پي آن بي بي تجسس مي كردند؛ تا سردار سپرد براي سر بي بي جايزه مقرركنند و طايفة الوات و متكديان هركجا در پي بي بي مي گشتند و من از خوف به هيئت گدايان درآمدم و زبان سؤال گشودم و روزگاري چند به همراه ايشان به دنبال خويش مي گشتم و نمي يافتم. تا روزي دولتمندي همه گدايان شهر را آش نذري داد در كاسه‏هايي از گل پخته؛ مصور به تصوير همان بي بي. گدايان گفتند اين خدعه از سردار است كه بي بي جادوگر را بيابد. و من روي خويش به زغال چون زنگيان سياه كردم تا گدا مردم مرا به جا نياورند و رخت حبشيان پوشيدم و رد آن كاسه و كوزه ها پي گرفتم.   تيمچة سفالگران روز. خورشيد به تيمچة سفالگران پاي مي نهد و در هر سفالگري سري فرو مي برد. همه مهربان مي نمايند و لبخندي بر لب مي آورند. سفالگران: بفرما بي بي. اما هيچ يك مهربان او نيستند. تا به كارگاهي مي رسد كه يكسر نقش او بر كاسه و كوزه قلمي مي كنند. خورشيد چهره در نقاب چادر مي برد و در پناه كوزه اي بزرگ يك يك سفالگران را ورانداز مي كند. هيچ يك مهربان او نيستند. غلامكي از آن ميان  ـ نامش عبدالله ـ به سخن مي آيد. عبدالله: كوزه مي خواستيد بي بي؟ خورشيد: به چند اما؟ عبدالله: يك كاسه و يك كوزه يك درهم. خورشيد: از چه هنگام اين نقش بر اين كوزه ها مي زنيد؟ عبدالله: اين چهلمين هفته است. خورشيد: اين نقش از كجا آورده ايد؟ عبدالله: خواجه دكان اين نقش به ما آموخت. خورشيد: خواجة دكان كدام شما است ؟ من هزار كوزه خريدارم از براي حبشه. پيرمرد: (سر از كار نقش برمي دارد.) خواجة ما هر عصر پنج شنبه به مسجد مي شود. خورشيد: شويم تاجر است؛ مرا نشاني بگوي تا اگر خدا بخواهد هر چه كوزه هست امشب به جمل بار كنيم. پيرمرد: (به خورشيد نگاه مي كند.) عبدالله با بي بي به مسجد شو. بيرون باش تا خواجه از دعا فارغ شود. تا خود نيامده پيش نرو بي بي، كه حواس تجارت ندارد. گمشده‏اي دارد و در پي اش چهل عصر پنج شنبه به اين مسجد شده است. عبدالله چادر خاتون را مي گيرد و مي كشد و به همراه خود مي برد. پيرمرد: (به شاگردي ديگر) غلط نكنم اين بي بي روي از زغال سيه كرده بود تا زنگي بنمايد. مگر سياهي، همه چيزش به آن بي بي جادوگر مي برد. دكان را مراقب باش تا محتسب خبر كنم. اي بسا اين يك كار به همه كار عمرم بيارزد. (و شتابناك مي رود.) خورشيد در پي عبدالله به تيمچه مي رود. عبدالله: خواجة خوبي است بي بي. چانه بازاري كن، ارزان مي دهد. غلامانة مرا فراموش نكن. خواجة خوبي است بي بي، عاشق است. عاشق نقش كوزه ها. پايش شل است. (اداي شل ها را در مي آورد.) نذر كرده چهل عصر پنج شنبه دعا بخواند. مي گفت صاحب آن نقش يا خودش مي آيد و يا ديگر من از مسجد بيرون نمي شوم. ما شاگردها گفتيم اگر از مسجد بيرون نيايي، ما دكان بي خواجه را چه كنيم ؟ گفت بر سر خواجه اش خراب كنيد. من شما را در مسجد مي گذارم و برمي گردم. مي ترسم خواجة ما ديگر نيايد و شاگردها همه كوزه ها را غارت كنند. (به مسجد مي رسند.) داخل شو! هركه را نالانتر يافتي، خواجة مهربان ماست. عبدالله دوان دوان دور مي شود و خورشيد به مسجد مشرف مي شود.   مسجد : صحن و شبستان، روز. مسجدي پر رونق است و خداخوان فراوان. خورشيد روي سياه از زغال به آب حوض مي شويد. چند نمازگزار حيران او را مي نگرند. خورشيد در پي مهربان همه جا را مي جويد. آن جا، يكي در هيئت مهربان به ركوعي طولاني است. خورشيد نزديك مي شود. جوان سر از ركوع برمي دارد اما مهربان نيست. آن جاي ديگر، كسي به همان قواره كه مهربان بود، در سجده اي طولاني. خورشيد نزديك مي شود. حتي صدايش به صداي مهربان مي برد تا سرانجام سر از سجده بر مي دارد و مهربان نيست. اين جا، آن جا، هرجا و هركس؛ اما مهربان نيست. خورشيد باز هم مهربانش را مي جويد. تا در گوشه اي پرت از يك شبستان، بر روي يك بوريا و درست در زير يك ستون از نور آفتاب، مهربان را به قنوت مي بيند .خورشيد ابتدا مات مي ماند و بعد از حال مي رود. مهربان نالان و اميدوار دعا مي خواند و نمي داند كه خورشيدش در يك قدمي او به زمين افتاده است. دوباره خورشيد به هوش مي آيد و برمي‏خيزد و رو به روي مهربان مي ايستد. مهربان دست از قنوت پايين مي آورد كه خورشيد را مي بيند. لحظه اي درنگ مي كند ، دوباره دست به قنوت مي برد. مهربان: نگارا! تا ساعتي پيش از تو خورشيد را مي خواستم و اجابت نمي كردي، حال كه از تو خودت را خواستم، خورشيدم مي دهي. من اين ناز با تو مي كردم، به روز حشر عذابم نمي كردي؟! دست از قنوت برداشته بي اعتنا به خورشيد به ركوع و سجود مي رود و به تشهد مي‏نشيند و سلام نماز مي دهد و به دستي كه از سه سو تا شانه بالا مي برد، شيطان از خويش مي راند و گيوه از كنار بوريا برمي دارد وشلان شلان مي رود. خورشيد او را صدا مي كند. مهربان مي ماند و مي گردد؛ و چنان كه وهمي پيش روي داشته باشد، خيره تر مي نگرد تا بداند چه بود آنچه او خورشيدش پنداشت. از ظلمت شبستان ستونة نوري مي تابد. چنان كه در شب تاري صبح برآيد، دلالت بر خورشيد تابان. مهربان صيحه اي مي كشد و از حال مي‏رود. يكي از مردم: (به فرياد) اين جا يكي حاجت گرفت! مردمان مسجد بر سر مهربان گرد مي آيند و او را به صحن مي برند و هركس تكه اي از جامة او را به تبرك مي برد. خورشيد در اين ميان باز از مهربان جدا مي ماند و هرچه تلاش مي كند، جمعيت او را به ساحل هيجان خود مي راند. به ناچار مي نالد. خورشيد: اي مردم من حاجت او بودم. چرا حاجت از حاجتمند دريغ مي كنيد؟! يكي از زنان: تكه اي از چادرت را به من مي دهي؟ و به دندان چادر خورشيد جر مي دهد. حالا زنان مسجد بر سر خورشيد مي ريزند و او را بين خود فرو مي برند. چنان كه اگر كسي سر رسد، در جماعت شوريده ، نه از خورشيد نشاني مي بيند و نه از مهربان. نقلِ رخِ خورشيد: خادم مسجد مرا كفني داد كه چادر كنم و مهربان را كفني، تا پيرهن و از چنگ مؤمن مردمان رهانيد و ما از راه هاي نرفته و ناآشنا بر بام رباط و سراي بي‏خبر مردم دنيا، به دكان مهربان شديم. شاگردان همة كوزه ها برده بودند و عبدالله گريان بر دكان نشسته بود، كه چرا كوزه اي از آن همه او را نصيب نشد. مهربان او را وعده اي ديگر داد و روانه خانه اش كرد و در دكان بست و شد آن هنگامه كه من بودم و مهربان و خدايي كه از هر روزن و نوري خود به ما مي نمود و من از حال خويش بي خويش بودم و از دست مي شدم. مهربان قدحي آب از شكر شيرين كرد و به عرق برآميخت و به گلاب گل رويش مُطّيب كرد و جرعه جرعه در حلق من فروريخت و عمر از سر گرفتم.   سفالگري مهربان، شب. خورشيد كاسه مي سازد و مهربان نقش او بر كوزه مي زند. هر دو گويي در لباس احرامند. از هر سوراخ ريز و درشتي نوري غريب به كارگاه مي تابد و فضايي سراسر وهم انگيز فراهم مي آورد. مهربان: هوا مسيح نفس است و حرم در پيش است و حرامي در پس. اگر برويم، برده ايم؛ وگر بخسبيم، مرده! من اين را به رويا ديده ام. خورشيد: (مي خسبد.) اين همه رويا كه در بيداري مي بينم بر من سنگين است. اكنون جز خواب خيالي ندارم. پاي من راهوار نيست. مهربان نيز بر كوزه اي، چنان چون نقش خويش مي خسبد. نقلِ رخِ مهربان: نخستين دشمني كه بر سر ما تاختن آورد ، خواب بود ؛ چندان كه پاسي از شب درگذشت و در زدند. در مي زنند. مهربان: (از خواب مي پرد.) كيست؟ داروغه: ما در پي يك بي بي هرزه و جادوگر آمده ايم؟ (باز هم در را مي كوبد.) در را بشكنيد! خورشيد از خواب گران سر برمي دارد. در دكان شكسته مي شود و داروغه و پيرمرد وارد مي شوند. پيرمرد: (خورشيد را نشان مي دهد.) مگر رنگش، خود اوست. در روز روشن، چون شب سياه بود؛ در شب سياه ، چون روز سپيد است. مراقب باشيد به جادو نگريزد. داروغه: اين همان شاهد بازاري است كه سردار از سراي سكوت به پياله فروشي برد و تا پاي جان چنان تحقير كرد، كه هزار فتح ديگرش غرور نبخشيد . چنان است كه خورشيد اين همه را هنوز به خواب مي بيند. مي كوشد بيدار شود. داروغه: (رو به پيرمرد) روزگار شام سياه ات سپيد كرد. (سكه اي پيش پاي او مي‏اندازد.) بيا اين شام آخر را طوري به سر كن تا فردا شود. (به شحنه گان) آن ها را ببنديد و ببريد. شحنه مردان از كمين به در جسته، دست خورشيد و مهربان يكان يكان بر كتف مي‏بندند و از دكان مي برند. مهربان: (رو به پيرمرد) اين دكان به رسم يادگار از من تو را باشد، تنها اسم آن به خط خوش تعويض كن. بگو بر در دكان نام يهودا نويسند.   محكمة عوام، روز. ميدانچه اي گود از سه سو و باديه اي از يك سو و پلكآن هايي از سنگ كه از هر سو بالا رفته است و خلقي انبوه گرد آمده اند. تشييع كنندگان مرده اي، تابوت بر زمين مي نهند تا پس از انجام كار خورشيد و مهربان، مردة خويش به خاك سپارند. پدران كودكان برسر و دوش نهاده اند تا تماشا آسانتر باشد. مهربان و خورشيد در همان كفن كه خادم داد، در ميانة ميدانچه، دست و پاي در زنجيرند. شاكيان سمت راست ميدان ايستاده اند و قاضي بر بالش ديبا تكيه زده، غلامي با پر طاووس باد گرم از او مي بَرد. قاضي: براي عبرت مردمان بغداد محاكمه مي كنيم، مكارة خاطية زانيه اي را خورشيد نام. (رو به خورشيد) سيه روي از قيامت نمي ترسي كه فساد در مردم انداختي؟! خورشيد: (با فرياد) اي كاش قيامت دروغ بود تا با مرگ من، مردم از مردم ديده ام يكسر به فنا مي رفتند. مرا ترس از قيامت اگر هست، بابت ديدار دوبارة مردم دنياست. قاضي: در ناصيه ات كفر مي بينم و زندقه. شاكيان پيش روي مردمان شكوه كنند، تا محكمه داد ايشان بستاند. (به فرياد) شاكي اول! حمله دار: (از صف شاكيان برمي خيزد.) من اين خاتون به كربلا مي بردم، از كاروان گريخت و اجرت نداد. (رو به خورشيد) پس از آن هيچ كجا از من به نيكي ياد كردي؟ خورشيد: آري. هركجا كه خدا از ياد بردم. حمله دار: اكنون شنيده ام اين مردك (اشاره به مهربان) او را پا اندازي مي كرده است. اگر به قافلة منش همراه كنيد، او را به آن وادي گم كنم كه عرب ني نتواند انداخت؛ تا شهر بغداد از بد و بدي برهد. مردمان غريو تأييد سر مي دهند. خورشيد: (رو به مردمان) نيكا شهرا! كه بدت مهربان بود. قاضي: (سر از جيب تفكر برمي آورد.) اي كاش رحم روزگار چون تو شاهد زني نزائيده بود. شاكي دوم! كاتب: (از ميان شاكيان برمي خيزد.) زمين خدمت قاضي مي بوسم و عذر جسارت از حضار مي طلبم. واقع اين كه سالي در ديار عرب، عزب بودم. و روزگاري برمي آمد و مي‏شد و اتفاق ملاقات نسوان نمي افتاد. (خندةمردمان) هر شام دست بر گريبان عزلت، غم دل به آب ديده مي شستم و تا چندي مرا ادراري نبود تا متعه اي برگيرم. غريو شادي مردمان. قاضي: (متبسم در او نظر مي كند.) روضه رها كن! كاتب: از خامي خامه به دست شدم و مزد از جريدة يوميه ستاندم. درهم بردرهم مي‏نهادم دينار مي زائيد. (خندة مردمان) پس چندين روزگار حجره به گل آراستم و دل و ديده در رويي بستم؛ متوقع كه در كنارم گيرد، كناره مي گرفت. دامن از او دركشيدم و به دست خويشتن رديف و قافيه ديگر كردم و خلاص. غزل دادم، قصيده گرفتم. باز متوقع كه در كنارم گيرد، اين يكي هم كناره گرفت. (مردمان از خنده بي خودند.) دانستم عيب از خامة كاتب است نه از بياض روي نگاران. اكنون نمي دانم . . . كساني مرا به زور در صف شاكيان گماشته اند. (غريو طعنه مردمان) اگر قاضي رخصت فرمايد كاتب از صف شاكيان به صفوف تماشاچيان بيرون شود. قاضي: بيرون شو! اما در جريده از قول ما بنويس، عدل، نازك دلي و لطيف طبعي نمي پذيرد. (كاتب بيرون مي شود.) شاكي سوم! مرد نقابدار: (از صف شاكيان برمي خيزد.) تا طايفه زنان روي خوش به روي خوشم مي نمودند، مرا ميل ايشان نبود. پايم سبك بود و هر شام جايي مي خفتم، تا خوره لب زيرين از پرة بيني ام در گذارند. (نقاب بالا مي زند كه چهره بنمايد، زنان مجلس از خوف نقاب در مي اندازند و صيحه مي كشند.) پس توبه كردم و از دنيا تا گورستان به عقبي نزديكي جستم. اكنون سالياني است ساكن سراي سكوتم وهر زني به نكاح آوردم، كابين گرفت و گريخت. چندان كه جستم، ايشان را نيافتم؛ الا اين يكي. كابين مرا پس دهد، نكاحش بر او مي بخشم. سر گور خويش مي گيرم. آهِ مردمان به همدلي. قاضي: شاكي چهارم! وكيل: (از صف شاكيان برمي خيزد.) جان اين مليحه در رهن من بود، تسويه نكرده گريخت؛ والسلام. نچ نچ مردمان به همرهي. قاضي: شاكي پنجم! سردار: (از صف شاكيان برمي خيزد.) من چهار كشور به زير سلطة بغداد آوردم و تمكين كرد، الا اين يكي شاهد؛ كه از بس خمر خورده بود، از سرداري به گماشته اش گريخت. غريو مردمان به ملامت. قاضي: شاكي ششم! عبدالله: (از صف شاكيان برمي خيزد.) مرا فريفت و به مسجد برد تا از كوزه ها سهمي نيابم و غلامانه به فراموشي نداد. مادرم مرا به اين خفت، هفت شام، شام نداد. غريو مردمان از سر فسوس . قاضي: شاكي هفتم ! پيرمرد: (از صف شاكيان برمي خيزد . شكسته وار) يك عمر نان به عرق جبين خوردم وكس حرمت من نشكست، الا اين نانجيب زن ؛ كه كاري كرد تا مرا استاد اسناد يهودا داد. تف بر او باد. اف اف مردمان به لودگي. قاضي: ما سخن اين هفت شاهد شنيديم و اگر اين زانية مكارة سارقه و آن زاني و فاسق را به سنگسار تعزير مي كنيم، از آن روست كه فساد، زمين مردمان نيالايد و مردان، زن مردمان نربايند و زنان، شوي مردمان نفريبند و زنان، از شوي تمكين كنند. اكنون عدل خدا به دست شما مردم بغداد اجرا مي شود. ليكن از شما آن كسان سنگ مي زنند كه خود تن به زنايي نسائيده باشند و اگر قاضي دست بر چشم مي گذارد، از آن روست كه ترك كنندگان ميدان را به چشم خود نبيند كه اگر بيند حكم سنگسار برآنان واجب است و شما نيز نقاب بر چهره كشيد؛ تا كس، كس را بر ترك ميدان گواه نباشد. و لعنت خدا بر پاكان باد، اگر ميدان به پاي خويش ترك كنند. و بر ناپاكان باد، اگر ميدان به پاي خويش ترك نكنند. قاضي دست بر چشم مي نهد و مردمان نقاب بر چهره مي اندازند. بادي به هوا برمي‏خيزد سرخ! و مردمان همگي يكسر ميدان را ترك مي كنند. وقتي قاضي دست از چشم برمي دارد، حتي يكي از شاكيان يا شحنه گان به ميدان نمانده است. قاضي: (با خود) چگونه تنها من يكي، از ميان خلق خدا لعنت او بر خود روا داشتم و به ميدان باز ماندم! نقلِ رخِ خورشيد: حاكم بغداد را آگهي دادند كه در ملك تو چنين منكري به رواج حادث شده است؛ چه فرمايي؟ فرمود: شاكيان باز آورند. و از دياري كه همه مرد بودند و زني در آن نبود، يك كرور مرد آوردند و از دياري ديگر كه همه زن بودند و مردي در آن نبود، يك كرور زن آوردند و در دو سوي ميدان به سنگ مسلح كردند؛ بي آن كه نقاب بر چهره كشند، تا مردمان از شرم همديگر ترك ميدان نتوانند و شد آن هنگام كه ما سنگسار شديم . سنگسار همگاني مردم منتخب، از پس اقدام شاكيان. مهربان و خورشيد زير باران سنگ دفن مي شوند كه پدر خورشيد نيزه بر پشت و احرام پوش سر مي رسد. گويي سنگ ها از او عبور مي كنند. خم مي شود و دست خورشيد و مهربان را مي گيرد. آن دو خونين و ناتوان دمي ديگر جان مي سپارند. پدر خورشيد: يك گام ديگر، رسيديد؛ اين خدا! و با دست به آن سمت ميدان كه به باديه ره مي سپرد، اشارت مي كند. خورشيد و مهربان به سمت اشارت رفته سر مي چرخانند؛ كعبه چرخان بر گرد خويش پيش مي آيد و بر ايشان طواف مي كند. مهربان: سلام بر . . . خورشيد: خداي! و مي ميرد. هاتف: (از غيب) سلام بر خورشيد![1]                           پاييز72                                         [1] «ابراهيم ادهم» چهارده سال تمام سلوك كرد تا به كعبه شد، از آنك در هر مصّلاه جايي دو ركعت مي گزارد. تا آخر بدان جا رسيد خانه نديد. گفت: آه چه حادثه است . . . هاتفي آواز داد: . . . كعبه به استقبال ضعيفه اي شده است كه روي بدينجا دارد. ابراهيم را غيرت بشوريد. گفت: آيا كيست ؟ بدويد. رابعه را ديد كه مي آمد و كعبه (به) جاي خويش شد . . . نقل است كه وقتي ديگر به مكه مي رفت. در ميان راه كعبه را ديد كه به استقبال او آمد. رابعه گفت: مرا رب البيت مي بايد، بيت چه كنم ؟! » تذكره الاولياء ، باب 8 ، ذكر رابعه. 

فيلمنامه: مدرسه رجايي


  …والذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم* يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ماكنزتم لانفسكم فذوقوا ماكنتم تكنزون   … و آنان كه طلا و نقره مي اندوزند و در راه خدا انفاق نمي كنند پس به عذابي دردناك بشارتشان ده. روزي كه تفتيله شوند در آتش دوزخ، پس داغ شود به آن ثروت ها، پيشانيشان و پهلوهاشان و پشتهاشان: اين است آنچه اندوختيد براي خويش. پس بچشيد آنچه را مي اندوختيد! سوره توبه. آيه 34 و 35   جلوي مدرسه، حياط مدرسه، روز. مرد خير به همراه چند باربر كه كارتن‏هاي بزرگي را به دوش دارند، وارد مدرسه مي‏شود. زنگ مدرسه زده مي‏شود. بچه‏ها به حياط مي‏ريزند و صف مي‏بندند. معلم‏ها به دفتر مي‏روند. مدير روي پله‏ها مي‏ايستد كه به همه مشرف باشد. يكي از باربران به پايش كفش نيست. مدير: همه‏تون با آقاي محسني اين مرد نيكوكار و خير آشنايي دارين. از وقتي من مدير اين مدرسه شدم، سالي نبوده كه بچه‏هاي بي بضاعت اين مدرسه از الطاف و كرم ايشون بهره‏اي نبرده باشن. امسال هم. . .   دفتر مدرسه، همزمان. معلم‏ها در دفتر. معلم زن كلاس دوم (با مانتو و روسري) پشت به مردان، رو به ديوار روسريش را درست مي‏كند. معلم كلاس اول (زن چادري) از فرصت استفاده كرده بچه‏اش را عوض مي‏كند. معلم كلاس سوم از پشت شيشه به حياط نگاه مي‏كند. معلم كلاس پنجم بيني‏اش را گرفته به سمت پنجره مي‏آيد. معلم پنجم: واي واي واي واي. . . دوباره بوي عطر و گلاب. معلم سوم: از قرار سرطان بچة آقاي محسني خوب نشده، دوباره نذر كرده. معلم دوم: (در كيفش دنبال چيزي مي‏گردد.) امسال ديگه چي‏ آورده؟   حياط مدرسه، ادامه. در دست مدير يك كارتن كفش (پوتين لاستيكي) است. پوتين را از داخل كارتن درمي‏آورد. مدير: ما از آقاي محسني خواستيم كه براي حفظ آبروي بچه‏هاي بي‏بضاعت به همه يك جفت كفش بدن تا معلوم نشه كه كي كفش داره و كي كفش نداره. بچه‏ها دست مي‏زنند.   دفتر، ادامه. معلم سوم: روغن چراغ ريخته‏ رو نذر امامزاده مي‏كنن. اضافه پوتين‏هاي زمستونه. هواي به اين گرمي كي پوتين مي‏پوشه! معلم كلاس اول بچه‏اش را عوض كرده است. لاستيكي را داخل پاكتي مي‏گذارد و دنبال چيزي مي‏گردد. در كمد را باز و بسته مي‏كند. معلم اول: خوب شد زنگو زدن. بچه‏م توي لاستيكي داشت هلاك مي‏شد. اين قادري كجاست؟ آقاي قادري!   حياط مدرسه، ادامه. مدير در حال سخنراني. باربرها زير بار. مرد خير دو سه جفت پوتين به فراش مدرسه مي‏دهد. مرد خير: بيا قادري. اينارم تو ببر براي بچه‏هات. قادري: خدا سايه شما رو از سر ماها كم نكنه آقا! مدير: اينا رو بذارين يه گوشه كه سال ديگه با كفش نو بيائيد مدرسه. نه اين كه تابستون توي كوچه با فوتبال بازي كردن تيكه پاره‏شون كنين. آقاي محسني اينا رو هديه كردند كه در راه علم به مصرف برسونيد. در عوض از پدر و مادرهاي زحمتكشتون بخواين كه موقع نماز وقتي به خدا نزديكترن، بچة آقاي محسني رو دعا كنند. آقاي محسني در حين صحبت مدير، باربران را به دنبال خود داخل صفوف كرده، با دست خود نفري يك كفش به بچه‏ها مي‏دهد.   دفتر، ادامه. معلم كلاس اول شيشه بچه را تكان تكان مي‏دهد و قنداب درست مي‏كند. بعد سر خود را رو به هوا مي‏گيرد و گرمي قنداب را با تك زبانش اندازه مي‏گيرد. بچه گريه مي‏كند. با ورود سرشيشه به دهانش آرام مي‏شود. معلم اول: اين قادري معلومه كجاس؟! ماهي پنجاه تومن پول آب‏جوش مي‏گيره، وقتش كه مي‏شه غايبه. معلم چهارم: (با يك جعبه شيريني وارد مي‏شود.) رسمي شدم بچه‏ها! معلم پنجم: عرض تسليت! معلم دوم: كم شدن حقوق و مزايا. معلم اول: (بچه را در بغلش تكان مي دهد.) سه هزار و هشتصد تومنت ميشه دوهزار و نهصد تومن. معلم سوم: عوضش بازنشستگي داره. روز پيري و كوري. معلم ورزش: (سر از خواندن مجله كيهان ورزشي برمي دارد.) باز هم ما باختيم؛ طلاها رو بقيه بردن. سه به صفر. آبرو ريزيه. معلم پنجم: تبريك مجدد!   حيات مدرسه، ادامه. آقاي محسني در حال تقسيم پوتين ها. جلوي بچه فلجي كه روي چهارچرخه نشسته، مي رسد. به او پوتين مي دهد. پاي برهنه باربر جا به‏ جا مي‏شود. مدير: يك نفر از بچه ها سؤال مي‏كنه كه اين كفش به پاي ما بزرگه، چيكارش كنيم؟ هركس برايش مقدوره نگه داره تا يه روز به اندازة پاش بشه. در غير اين صورت با نظارت معلم مربوطه، بدون اين كه پاي والدينتون به دفتر كشيده بشه، اونا رو با هم عوض كنين. بچه چاق: (بزرگترين و چاق ترين بچة مدرسه) آقا اجازه هست؟ اينا به پاي ما كوچيكه، چيكارش كنيم؟   جلوي مدرسه، ادامه. يك موتور گازي ترمز مي‏كند. ناظم از ترك موتور يك پوشه را برمي دارد و به دو وارد دفتر مي‏شود. ناظم: آقاي مدير كو؟ معلم چهارم: (جعبة شيريني را جلو مي‏برد.) رسمي شدم آقاي ناظم! ناظم: دارن مي‏يان آقايون. دارن ميان. و از دفتر بيرون مي رود. معلم دوم: صبح بازرس، عصر بازرس، چه خبره بابا! معلم كلاس اول بچه اش را برمي دارد و دنبال جايي مي گردد تا او را مخفي كند. معلم ورزش سوتش را در گردنش مرتب مي‏كند. معلمان ديگر هر كدام خود را سرگرم خواندن اوراق نشان مي‏دهند. معلم كلاس اول از دفتر خارج شده دوباره داخل مي‏شود. معلم اول: اين بچه رو كجا بذارم آخه؟! معلم پنجم: پيش مادر شوهرتون خانوم، روابط چطوره؟!   حياط مدرسه، ادامه. بچه‏ها به قصد دعا خواني دست هايشان را بالا برده‏اند. يكي از بچه‏ها: خداوندا… همة بچه‏ها: خداوندا… يكي از بچه‏ها: همة مريض‏هاي اسلام را… همة بچه‏ها: همة مريض‏هاي اسلام را… يكي از بچه‏ها: علي الخصوص مريض منظور… همة بچه‏ها: علي‏الخصوص مريض منظور… يكي از بچه‏ها: شفاي عاجل عنايت… مرد خير دستمالي به دست گرفته نزديك به گريه است. ناظم وارد حيات مي شود. ناظم: آقاي مدير! آقاي مدير! مدير برمي‏گردد. ناظم در گوش او چيزي مي گويد. مدير كمي دستپاچه مي‏شود. ناظم در گوش قادري چيزي مي‏گويد. قادري به دو سمت زنگ مي‏رود. يكي از بچه‏ها: خدايا چنان كن سرانجام كار. همة بچه‏ها: خدايا چنان كن سرانجام كار. يكي از بچه‏ها: تو خشنود باشي و ما رستگار. قادري زنگ مي‏زند. بچه‏ها در صفوف منظم به كلاس‏ها برمي‏گردند. حياط پر از جعبة خالي و كفش كهنه است. يكي از كفش‏ها به وضوح سالم‏تر و قشنگ‏تر از پوتين‏هاي لاستيكي مرد خير است. قادري آن را برمي‏دارد.   جلوي مدرسه، دفتر مدرسه، ادامه. آقاي معتمد، چند پليس قضايي و چند نفر با لباس شخصي و كيف و دفتر و دستك وارد مي شوند. پيشاپيش همه معتمد و پشت سر او عباس شاگرد اوست. تابلويي در دست عباس است كه روي آن نوشته شده «انبار معتمد». دست جمعي به سمت دفتر مي روند. معتمد: اين آقاي مدير كو؟   راهرو و مدرسه، ادامه. مدير و ناظم در گوشه اي. ناظم پوشه را به دست مدير مي دهد. ناظم: منطقه بودم، گفتند كاري نمي شه كرد حكم تخليه صادر شده. مدير: (راه مي افتد.) من از شما يه گلگي دارم، اگه يه خورده مماشات كرده بودين… ناظم جا افتاده است مي دود و خود را به مدير مي رساند. ناظم: چند هفته زودتر تخليه شده بود. (جلوي مدير را مي گيرد.) شما چرا نمي خواهيد قبول كنيد كه فقط زور جلوي اينا رو مي گيره. مدير: (ناظم را پس مي زند.) زور چيه جانم. ( پوشه را در حال حركت و از پشت در بغل او مي گذارد.) قانون چي مي شه؟ حق مالكيت در هر صورت محترمه.   دفتر، ادامه. معتمد: ( به قادري) صداش بزن جانم! يكسال آزگاره كه الاف اين كارم. مامور دولت كه ديگه نبايد معطل بشه. قادري: ( بلندگو را روشن مي كند.) آقاي مدير هر چه سريع تر به دفتر، آقاي معتمد با حكم آمدند. مامور دولت نبايد معطل بشه. مدير و ناظم وارد مي شوند. قادري همچنان با بلندگو صدا مي كند. ناظم و معتمد لحظه اي در چشم هم خيره مي شوند و از هم نگاه مي دزدند. معتمد: اينم حكم تخليه آقا جان! ديگه چه بهانه اي است؟! (اوراق را يك به يك روي ميز مي گذارد.) ورقه دادگستري. ورقه ظابت دادگستري. ورقه موافقت منطقه آموزش و پرورش مربوطه. معلم پنجم: (شيرني را جلوي ناظم مي گيرد.) مباركه. رسمي ام شده. دهنتو نو شيرين كنين. (جلوي ماموران مي گيرد.) در شادي آقاي اخباري شريك بشين. رسمي شده.   كلاس هاي مختلف، ادامه. بچه اي به هر دو دست و پايش پوتين كرده، چهار دست و پا راه مي رود. دو بچه هر كدام يك پايشان را داخل يك كفش مشترك كرده‏ راه مي‏روند. يكي از بچه‎ها لنگه پوتيني را به جاي كلاه روي سرش گذاشته، بند آن را زير گلويش گره زده است و سلام نظامي مي‏دهد. چند بچة ديگر در يك صف به همين ترتيب كفش‏ها را به جاي كلاه به سر كرده‏اند. يكي از بچه‏ها: دو دورو دو دورو دو! بچه‏ها: دو رو رو!   دفتر، ادامه. مدير: (در حال تايپ) من از شما يك گلگي دارم آقاي معتمد كه چرا آخر سال تحصيلي. . . معتمد: سال تحصيلي چيه آقا! چند سال با زبون خوش رفتار كردم. وانگهي به شما رحم نيومده. همين ديروز بود كه آقاي ناظم گفت برو هر غلطي دلت مي‏خواد بكن. (ناظم چشم غره مي‏رود.) حاشا كنين حاشا كنين ديوارش كه بلنده. معلم دوم: زحمات ما چي مي‏شه؟ هيچ مي‏دونين درصد قبولي مدرسه ما نسبت به مدارس ديگه. . . معلم اول: آقاي معتمد خدا رو خوش مي‏آد؟ من كلي دوييدم تا انتقالي گرفتم. قبل از اين سه كورس ماشين سوار مي‏شدم. . . معتمد گوشش بدهكار نيست و صم ‏بكم ايستاده است. معلم دوم، چهارم و ناظم و مدير هر كدام حرفي مي‏زنند. تصوير آن‏ها كه عصبي‏اند با دور تند و آن‏ها كه بشاشانه سعي در راضي كردن معتمد دارند، با دور كند نشان داده مي‏شود. معلم پنجم با دور كند جلوي آن‏ها شيريني مي‏گيرد. بعضي دور كند شيريني برداشته بعضي دور تند برداشته به دهان مي‏گذارند. قطع به نماي عادي از معتمد. معتمد: يه مدرسة ديگه آقاجان. حتماً بايد وسط ملك من همه دانشمند بشن. يه ملك ديگه. يه مالك ديگه. ناظم: آخر سالي كدوم ملك ديگه. (صدايش بالا مي‏گيرد.) هيچ فكر اين بچه‏ها رو كردين. شيطونه مي‏گه. . . مدير: (از تايپ كردن دست برمي‏دارد.) آقايون! آقايون! من از همه شما يه گلگي دارم. تقاضا رو با «ط» زدم. معلم پنجم: لاك بگير. صداي گرية بچه از توي كمد بلند مي‏شود. معلم اول با دست به صورتش مي‏زند و بچه را از كمد بيرون مي‏آورد. ناظم: (عصباني) خانوم! . . . اين جا مدرسه است نه مهدكودك! (به همه) آقايون لطفاً كلاس. همة معلمين مي‏روند كه از معركة دفتر بگريزند. معتمد: (با دست مانع مي‏شود.) دِ باز مي‏گه كلاس! كدوم كلاس؟ حكم دارم آقا، رسميه. ملك خودمه. مالكيت سرتون نمي‏شه؟ اگه دين و ايمون دارين كه اين سواد حرومه. علم شبهه دار به چه درد آدم مي‏خوره. روز به روزم وضع بازار بدتر مي‏شه. بابا نمي‏خوام ملكمو بدم. عجب بدبختي‏اي گير كردما. (رو به پاسبان‏ها) آقايون تخليه كنيد. (رو به فراش) قادري بدو زنگو بزن. (رو به شاگردش) عباس اون تابلو رو بيار پائين. خودش از دفتر بيرون مي‏دود. شاگردش تابلوي مدرسه را باز مي‏كند و تابلوي «انبار معتمد» را بالا مي‏برد. معتمد چكش زنگ مدرسه را چون كلنگي به درخت و آهن زنگ مي‏كوبد. بچه‏ها به حياط مي‏ريزند. شاگرد معتمد عكس شهيد رجايي را برداشته عكس معتمد را به جاي آن مي‏آويزد. بچه‏ها از در مدرسه بيرون مي‏ريزند. يكي از بچه‏ها: (دم مي‏گيرد.) مدرسه رجائي. . . بچه‏ها: تعطيل شد، تعطيل شد. كم‏كم صداهاي ديگر اين صدا را خفه مي‏كند. يك بچه: فيتيله. . . چند بچه: فردا تعطيله. همان بچه: عدسي. . . بيشتر بچه‏ها: فردا مرخصي. همان بچه: لوبيا. . . همة بچه‏ها: فردا زود بيا.   ماشين مدير در خيابان، لحظه‏اي بعد. مدير پشت فرمان. ناظم و معلم كلاس سوم و پنجم درون ماشين. معلم پنجم پياده مي‏شود. معلم پنجم: كلبة درويشي؛ مزين نمي‏فرمائيد؟ (ماشين از او دور مي‏شود.) مدير: (به ناظم) من از شما گلگي دارم. اگه از اولش مهربون تر رفتار مي‏كردين، اون جري نمي‏شد. لااقل تا آخر سال تحصيلي وقت مي‏داد. حالا هم سرنوشت بچه‏هاي مردم به اخلاق شما بسته است. شما عصبي هستيد، خب، البته! براي همين گذاشتمتون ناظم بشين. يه كمي جذبه لازمه. اما براي بچه‏ها، نه براي والدين. معلم سوم: قربونت آقاي مدير همين بغل. . . (پياده مي‏شود و سرش را داخل پنجره مي‏كند.) فردا چيكار كنيم؟ مدير: يه سري بزن ببينم چي مي‏شه. اگه اين آقاي ناظم از خر شيطون بياد پائين و يه تكه پا با من بريم دم حجرة معتمد، شايد اين دوسه ماه‏رم دندون رو جگر بذاره. تا سال بعدم خدا بزرگه. ناظم: حكم تخليه چي مي‏شه؟ مدير: اي بابا! من الان دو ساله حكم تخلية خونه‏م توي جيب صاحب خونه‎مه. با اخلاق خوش و زبون چرب و نرم، مي شه مار رو از سوراخش كشيد بيرون.   حجرة معتمد در بازار، لحظه‏اي بعد. چند كيسه جنس در كادر. صداي زمينه صحنه، صداي چرتكه است. صداي معتمد و مشتريان عمده‏خر او در ميان صداي چرتكه. چند نماي درشت از كيسه‏هاي جنس با عوض شدن صدا. كم‏كم صداي ماشين حساب بر چرتكه غلبه مي‏كند. ناظم و مدير وارد كادري پر از كيسه‏هاي جنس مي‏شوند. از آن لا به لا به سختي مي‏شود آن‏ها را ديد. ناظم: (برافروخته) معذرت مي‏خوام آقاي معتمد، منو حلال كنين. معتمد از ديد آن‏ها لاي كيسه‏هاي جنس مخفي است؛ سر از حساب و كتاب با مشتري‏ها برمي‏دارد. لحظه‏اي به ناظم نگاه مي‏كند. عينكش را عوض مي‏كند. مدير لبخند مي‏زند. گويي موفق به انجام قولي شده است. چشمك مي‏زند. معتمد به روي خودش نمي‏آورد. دوباره عينك قبلي را مي‏زند و سرش به كارش گرم مي‏شود. مدير سعي مي‏كند به ناظم برنخورد. به بازوي او فشار مي‏آورد. مدير: تكرار كن. بعضي حرف ها در تكرارشون اثر دارن. تقواتو حفظ كن. به خاطر بچه‏ها، به خاطر فرهنگ... ناظم: آقاي معتمد! مرد بزرگوار! اومدم ازتون بخوام كه از خر شيطون بياين پائين و اين دوسه ماهه رو دندون روي جگر مباركتون بذارين. مدير: خرابش كردي! معتمد: برو بيرون. مرتيكة بي دين. كمونيست. آي خلايق! جنگ مغلوبه مي‏شود. ناظم و معتمد به هم مي‏پيچند. باربران به كمك معتمد مي‏آيند.   ماشين مدير در خيابان، لحظه‏اي بعد. از دماغ ناظم خون آمده است. چند لكه از آن بر پيراهن سفيدش چكيده است. مدير: من از شما خيلي گلگي دارم. هي كار رو بدتر مي‏كنين. شما كه ماشاء‏الله شهره به تقوائين؛ چه اشكالي داشت به خاطر بچه‏ها دستشو ماچ مي‏كردين؟! ناظم: (پياده مي‏شود، از داخل پنجره) من استعفا مي‏دم آقاي مدير.   خيابان و پياده‏رو نزديك خانة ناظم، ادامه. ماشين مدير دور مي‏شود. ناظم كنار يك فشاري آب، صورتش را از خون مي‏شويد. دختر بچه‏اي زير شير ديگر كوزه‏اش را آب مي‏كند و مي‏رود. چند پسربچه با شرت در جوي آب تني مي‏كنند. آن‏ها در حال بازي مي‏خندند، صداي گرية بچه‏اي مي‏آيد. ناظم گويي منگ شده است. سرش را تكان تكان مي‏دهد و سر مي‏چرخاند. بچه‏اي گريان روي چرخ و فلك؛ حاضر نيست پياده شود. چرخ و فلكي او را مي‏كشد تا پياده كند. ناظم جلو مي‏رود. چرخ و فلكي: پنج ‏زار بيست دور مي‏شه باباجان بيا پائين! ناظم: (دست در جيبش فرو مي‏كند.) بچرخونش. چرخ فلكي: اي به چشم! زنگ چرخ و فلك را با دست به صدا درمي‏آورد و چرخ را مي‏چرخاند. كف دست ناظم پر از پول خرد. يك تومان به چرخ و فلكي مي‏دهد. بچه‏هاي لخت درون جوي آب هم به سمت او مي‏دوند. ناظم پول مي‏دهد. بچه‏ها: آقا ما هم سوار شيم؟ سوار مي شوند و مي‏چرخند، از دست ناظم پول خردها يك به يك كم مي‏شود. نماهايي از بچه‏ها بر چرخ و فلك. صورت ناظم از چرخ و فلك. تصاوير كوتاه و موازي بچه‏ها در حال بيرون ريختن از مدرسه. زنگ مدرسه. زنگ چرخ و فلك. ناظم در جايش تكان مي‏خورد، دو سه بار. دوربين از سر تا پاي او را مي‏كاود. بچه‏اش او را تكان تكان مي‏دهد. بچه ناظم: بابايي، بابايي منم مي‏خوام سوار شم. ناظم به خود مي‏آيد. بچه‏اش را بغل مي‏كند. ناظم: توي كوچه چيكار مي‏كني! مامانت كو؟ از لب پنجره، زن ناظم سرش را بيرون كرده است. زن ناظم: چرا ماتت برده؟ بيا بالا! ناظم راه مي‏افتد و از پله‏هاي يك آپارتمان قديمي كه زيرش يك مغازه است بالا مي‏رود.   جلوي آپارتمان، آپارتمان با اتاق‏هايش، ادامه. راه پله‏ها قديمي است. در آپارتمان باز مي‏شود. زن ناظم در چهارچوب در. چادر از سر به شانه اش مي‏لغزد. زن ناظم: اگه گفتي چرا خوشحالم؟! ناظم بچه را به بغل زن مي دهد و دمغ وارد مي‏شود. چند قاب عكس به ديوار. ديپلم او و عكس دوستان شهيدش. لحظه‏اي به آن‏ها نگاه مي‏كند. زن: چرا سرت خيسه؟ ناظم سرش را با حولة روي جارختي خشك مي‏كند. جلوي آينة لب طاقچه مي‏ايستد. تصوير زن نيز در آينه قرار مي‏گيرد. ناظم به او توجهي نمي‏كند. زن آينه را از لب طاقچه برمي‏دارد. ناظم: سر به سرم نذار حوصله ندارم. زن: هيچ وقت حوصله نداري وايسا ببينم. (آينه را جلوي شوهرش مي‏گيرد.) خيلي خب بيا نگاه كن. زن از بالاي آينه به شوهرش نگاه مي كند و مي‏خندد. بعد به شوخي از بالاي آينه خم مي‏شود و به عكس او درون آينه نگاه مي‏كند. تصوير ناظم از كادر آينه خارج مي‎شود. عكس شهيد روي ديوار جاي عكس ناظم را در آينه مي‏گيرد. ناظم به سمت اتاقي مي‏رود. ناظم: مي‏خواهم يه خرده تنها باشم. زن: (سر از آينه مي‏چرخاند.) كود خوندي! در اتاق از روي صورت ناظم كنار مي‏رود. نگاه او به اتاق مي‏افتد؛ يكه مي‏خورد. زن و بچه‏هاي مهمان برمي‏خيزند. مادر زن: به به داود آقا سلام عليكم. خوبين شما؟ اينقده نمي‏آين و نمي‏رين كه دوباره ما اومديم. چند بچه قد و نيم‏قد: سلام داود آقا. ناظم: (با لبخند مصنوعي) سلام. خوش اومدين. مادر زن: (به زن) مادر مثل اين كه شوهرت ناخوشه، پيرهنش چرا خونيه؟ ناظم در اتاق ديگر را باز مي‏كند. دو مرد درون اتاق از جا بلند مي‏شوند. يكي از آن‏ها درشت و جاهل مسلك. برادر زن: به به مخلص داودجان! چاكرتم به مولا. پدر زن: سلام عليكم. خسته نباشين. ناظم: (روبوسي مي‏كند.) سلام. . . خانم، بچه‏ها خوبن؟ زن: من گفتم آقاجان و داداش قايم شن ذوق زده بشي. ناظم: شدم. برادر زن: . . . تو لبي؟! جون من طوريت شده؟ دمغي به مولا! ا،ِ اين خون چي باشه؟ بچه‏ها رو مالوندين؟ ناظم رفع و رجوع مي‏كند. پدر زن: خب خسته است. فعاليت ايشون زياده. كار فرهنگي ظاهرش ساده است، باطنش كوه كندنه. برادر زن: مرده شورشو ببرن، معلمي هم شد كار. اين كارها به درد زن‏ها مي‏خوره. بيا يك كار مردونه با هم راه بندازيم. سرمايه‏اش از بابا، زحمتش با من. شما فقط نظارت كن. ناظم به ناچار مي‏نشيند. همة مهمان‏ها دور او. مادر زن: آقا داود اگه خوشتون نمي‏آد ما بريم اون اتاق. زن: مادر اين حرف‏ها چيه مي‏زني؟! داود خسته است. هميشه خسته است. جنازه اش مي آد خونه. ناظم: (برمي‏خيزد. پس پسكي بيرون مي‏خزد.) ببخشيد (به زنش) مهين يه پيرهن بده من. زن: آقاجان شما ناراحت نشين ها. يه دقه بخوابه حالش خوب شده. برادر زن: از بس با بچه جماعت سر و كله مي‏زنه. مدرسه وذارياتيه به مولا. زن ناظم در اتاق ديگر را باز مي‏كند. يك بچة كوچك را كه قنداقي است، به بغل مادرش مي‏دهد. زن: مامان بچه ‏تو بگير. بچه‏هاي كوچك ديگر را هم از اتاق بيرون مي‏كند. زن: بيرون داداش جان؛ بيرون، شيطوني بيرون. (رو به ناظم) چيه باز چشمت به فاميلاي من افتاد؟ ناظم: حرف بي‏خود نزن. هزارتا گرفتاري دارم. زن: گرفتاري، گرفتاري! خب منم يه گرفتاريت! يه خرده فكر منو بكن. مي‏خواي به داداشم بر بخوره؟ بعد يه سال اومده مهموني. خوبه هر روز هر روز نمي‏آن. . . يالا بگو ببينم چته؟ (متكا را روي صورت ناظم مي‏گذارد.) ناظم: (با بي حوصلگي متكا را عقب مي‏زند.) لااله‏الاالله. زن: دوباره يكي شهيد شده؟ (متكا را مجدداً روي صورت او مي‏گذارد.) ناظم: نه. . . نكن زن: پس چي؟ ناظم: خيلي دلت مي‏خواد بدوني؟ زن: آره. ناظم: استعفا دادم. برادر زن: (كه سرش را از لاي درز در داخل كرده بوده، حالا تنش را هم داخل مي‏كند.) كار حسابي. يك ‏تو بگير مي‏ذارمت روي كمپرسي. نخواستي با همين دو مي‏ذارمت روي تاكسي. رفقام نوكرتن به مولا. ناظم: (در جايش مي‏نشيند.) دنبال كار نمي‏گردم. برادر زن: (او را مي‏خواباند.) پس استراحت كنين. مزاحم نمي‏شيم. . . با چه جور كاري حال مي‏كني؟ ناظم: با حمالي. برادر زن: دور از جون. ناظم: جدي مي‏گم. مي‏خوام يه كاري بكنم كه حرصش در بياد. (حرف‏ها را گويي به خودش مي‏زند.) مي‏خوام اعتراض كنم، اعتراض. يه جوري بايد همه بفهمند من چمه. (كلمات آخر را بلند ادا مي‏كند.) مادر زن: (به پدر زن در راهرو) دعايي شده. برادر زن: توي باسكول واي مي‏ايستي؟ دفترداري! دست به سياه و سفيدم نمي‏زني. بيجك صادر كن. كارش فرهنگيه. جون‏داش خوش داري؟ واسه‏ات رديف مي كنم، حال كني؟ ناظم: (در خود رفته، كلافه است. برمي‏خيزد و لب پنجره مي‏ايستد.) بچه‏ها چي مي‏شن؟ آمبولانسي از ديد ناظم از زير پنجره آژيركشان رد مي‏شود. چند نفر حجله‏اي را سر كوچه مي‏گذارند. مادر زن: بزرگ مي‏شن آقا داود. شما كه ماشاءالله يه دونه بيشتر ندارين. اين قدر غصه نداره كه. موهاتون داره سفيد مي‏شه. همين ماشاءالله‏ رو من كم غصه‏شو خوردم تا بزرگ شد‎. (اشاره به برادر زن) پدر زن: بعله، بچه‏ها بزرگ مي‏شن. مائيم كه داريم روز به روز كوچيك مي‏شيم. ناظم لب پنجره عصباني شده ‏است. به سمت جالباسي رفته، مجدداً كتش را روي همان پيراهن مي‏پوشد و بيرون مي‏رود. زن: مي‏خواي دادشم باهات بياد. مادر زن: (در گوش پدر زن) پاشو راه بيفت بريم. تا ما اين جائيم همين بساطه. پدر زن: (سرش را از پنجره بيرون مي‏كند.) اين چند ساله سابقه‏ات چي مي‏شه؟! (رو به داخل) چشم به هم بزنه بازنشست شده. بي‏عقلي مي‏كنه.   كوچه و خيابان، ادامه. پيرزني يك گوني را جلوي پاي او خالي مي‏كند. گربه‏اي ونگ زنان مي‏گريزد. ناظم به پيرزن نگاه مي‏كند. پيرزن: دزد خونگيه آقا. گفتم گربه نگهدارم موش‏ها رو بخوره؛ گوشت‏هارو خورد. موندم مستأصل چكنم. ناظم نيز راه مي‏افتد. در فكر و برافروخته است.   دفتر مدرسه، زمان آينده، روز. مدير پشت ميزش نشسته است. ناظم جلوي او پرونده‏اش را جر مي‏دهد. ناظم: من اين طوري استعفا مي‏دم. راه ديگه‏اي بلد نيستم. (ديپلمش را كه نصف شده به صورت قيف درمي‏آورد.) بدين توي ديپلم من نخود لوبيا بپيچند؛ واجب‏تر از فرهنگه.     خيابان‏ها، ادامة زمان حال. ناظم در راه، همچنان برافروخته و در فكر. از حواس پرتي به اين و آن تنه مي‏زند.   ميوه‏فروشي، زمان آينده، روز. ميوه‏فروش: دهن كجي؟! به كي؟ (مي‏خندد.) پس نوبت شمام رسيد. (بيشتر مي‏خندد.) دست وردار آقاي ناظم، ما رو گرفتي؟! شما كه از خودشوني! (از خنده مي‏افتد.) آخه دستفروشي كار شما نيست جانم. مضحكه مي‏شين. وانگهي كي مي‏فهمه منظور شما اعتراضه؟ والا براي ما ده كيلو خيار چه قابلي داره. پارسال هم كه شما محمود ما رو مردود كردين، گذاشتمش همين نزديكي مدرسه فروغ. بعض شما نباشه ناظمش خيلي آقاست.   خيابان‏ها، ادامه زمان حال. ناظم همچنان در فكر مي‏رود. حواسش به كسي نيست.   جلوي مدرسه، زمان آينده، روز. ناظم پيت نفت را بر سر خودش خالي مي كند. جمعيت زيادي جمع شده‏اند. او آخرين نگاه را به همگان مي‏كند و كبريت مي‏كشد.   خيابان‏ها، جلوي منطقه آموزش و پرورش، ادامه زمان حال. ناظم عرق كرده است. خود را با دست باد مي‏زند و به جلوي در منطقه آموزش و پرورش مي‏رسد. ناظم: (به دربان) مي‏خوام رئيس منطقه رو ملاقات كنم. دربان: وقت قبلي دارين؟ ناظم: نه ولي يه مشكلي هست كه ايشون بايد بدونند. دربان: تصفيه شدين؟ ناظم: نه دربان: تخليه؟ ناظم: اوهون. دربان: بيست و هشتمي‏اش هستين. برين از شركت واحد تقاضاي اتوبوس اسقاطي كنين؛ ايشون بدون وقت قبلي كسي رو نمي‏پذيره. جلسه دارن. ناظم برمي‏گردد. كتش را روي دستش مي‏اندازد. از سقاخانه كنار پياده‏رو كاسه‏اي آب مي‏نوشد. يك ماشين دودي رنگ از حياط منطقة آموزش و پرورش خارج مي‏شود. ناظم به دنبال ماشين مي‏دود و دست تكان مي‏دهد. اما هرچه مي‏دود به ماشين نمي‏رسد.   پارك شهر، مكان‏هاي مختلف، ساعتي بعد. ناظم خسته و دلگير روي صندلي پرت افتاده‏اي در پارك مي‏نشيند و كتش را روي زانويش مي‏اندازد و نفس عميقي مي‏كشد. بر صندلي پشتي او دو پيرمرد مشغول صحبت. ناظم متوجه آن‏ها مي‏شود. پيرمرد اول: بازم دلت مي‏گيره؟ پيرمرد دوم: خيلي زياد. پيرمرد اول: بازم گريه‏ات نمي‏گيره؟ پيرمرد دوم: آره. پيرمرد اول: پس چيكار مي‏كني؟ پيرمرد دوم: هيچي. ديگه خسته شدم. دلم هيچي نمي‏خواد. وقتشه كه بميرم. پيرمرد اول: بيشتر بيا بيرون. به خودت اميد بده. دكترم مي‏گفت به خودت تلقين كن، باورت مي‏شه. حالا صبح‏ها مي‏آم لب پنجره؛ دستامو از دو طرف باز مي‏كنم، مي‏كوبم تو سينه‏ام؛ مي‏گم آخي، چه آفتاب خوبي! چه روز شادي! من راستي راستي خوشبختم. (مي‏خندد.) اون وقت خنده‏ام مي‏گيره. آدميزاد زود گول مي‏خوره. اون وقت تا ظهر خوبم. ولي عصر كه مي‏شه، راستش دلم مي‏خواد كه بميرم برم پيش زنم. ديگه منم خسته شدم. (بغض مي‏كند.) خيلي دلم مي‏خواد گريه كنم. (گريه مي‎كند.) خسته شدم. خسته شدم. ما چرا اين جوري شديم. (اشكش را پاك مي‏كند. ناظم هم اشكي را كه بر گونه‏اش سر خورده با نوك انگشت پاك مي‏كند.) فايده‏اي نداره. هيچ جوري نمي‏شه. ديروز گفتم بهت بگم اگه موافقي بيا با همديگه خودمونو بكشيم. من يه راه آسون گير آوردم. ناظم در ميان حرف آن‏ها سرش را به روي دستش خم مي‏كند و به جايي زل مي‎زند. در چند تصوير كوتاه ذهني، ناظم خودش را زير ماشين بزرگ و شيكي مي‏اندازد كه به سرعت در حال نزديك شدن است. يك زوم سريع بر چهرة معتمد كه وحشتزده بر ترمز مي‏كوبد. ناظم در زمان حال به خود مي‏آيد و به پيشاني‏اش دست مي‏كشد. ناظم: (زير لب) استغفرالله. پيرمرد اول: اين طوري درد داره، من طاقتشو ندارم. پيرمرد دوم: تو راه بهتري سراغ داري؟ پيرمرد اول: وقتي جدي جدي راجع به مردن فكر مي‏كنم، دوباره دلم مي‏خواد زندگي كنم. پيرمرد دوم: هي پيري، ما چي‏مون شده؟ هيچ حاليت هست؟ (هر دو مي‏خندند. در حالي كه ناي خنديدن را ندارند. لب‏ها و گلويشان حركت مي‏كند، اما كمتر صدايي بيرون مي‏آيد.) پيرمرد دوم: واي نفسم گرفت. امروزم روز خوبي بود. خيلي درد دل كرديم. پيرمرد اول: چون كه گذشت. روز خوبي بود. زندگي هميشه گذشته اش خوبه، حالش بد والا. پيرمرد دوم: مي‏گذره مي‏گذره، همه چي مي‏گذره. ولي تو خيلي مأيوس‏تر از مني، من صبح‏ها خوبم. خودمو گول مي‏زنم، مي‏شينم لب پنجره، ياد جووني‏هام مي‏افتم. ياد اون جنب‏ و جوش‏ها، اون بگو و بخندها، اون مسافرت‏ها. كوه سنگي يادته؟ پيرمرد اول: (احساساتي شده است.) باغ طوطي! پيرمرد دوم: (غرق در خاطرات.) چه الواطي‏هايي كرديم! پيرمرد اول: چه مبارزاتي! پيرمرد دوم: دسته‏بندي، حزب بازي، يادش بخير. پيرمرد اول: مرده شورشو ببره. چه الكي خوش بوديم! ناظم گوش مي‏كند. ناظم در يك تصوير كوتاه در خيابان جلوي دانش‏آموزان راه افتاده است و اعلاميه پخش مي‏كند.   پارك‏شهر، غروب، شب. ناظم سر مي‏چرخاند، دو پيرمرد نيستند. به سمت ديگر نگاه مي‏كند. دو پيرمرد در حالي كه هنوز حرف مي‏زنند، دور مي‏شوند. جغدي بر درخت كاج مي‏خواند. ناظم برمي‏خيزد و راه مي‏افتد. يك مرغابي سفيد صدا كنان به آب مي‏زند. چند بچه در تاريك ‏روشن غروب، در خيابان‏هاي پارك درس مي‏خوانند. ناظم به سمت ديگر پارك مي‏پيچد. محافظ پارك دو بچه را كه بر شيرهاي سنگي نشسته‏اند و درس مي‏خوانند، پائين مي‏كشد. دوباره صداي جغد، صداي مرغابي را كه هنوز مي‏آيد، مي‏خورد. ديگر هيچ كس نيست. ناظم در تاريكي پارك شروع به دويدن مي‏كند.   خيابان‏ها، خانه، شب. ناظم از يك خيابان خلوت عبور مي‏كند. معتادي كم سن و سال كه دلش را گرفته است، جلو مي‏آيد. معتاد كم سال: آقا سيگار دارين؟ خودم كبريت دارم. ناظم به او خيره شده راه مي‏افتد. ماشيني در خيابان ترمز مي‏كند. كسي سرش را از پنجره بيرون مي‏كند. مرد: آقا سوختگي، مريضخونه سوختگي كجاست؟ ماشين نايستاده و جواب نگرفته مي‏رود. ناظم جلوي شير آب فشاري است. صورتش را زير شير آب مي شويد و برمي‏خيزد و به خانه مي‏رود. چراغ را روشن مي‏كند. صورتش را با چادر گلدار زنش خشك مي‏كند. لباسش را درمي‏آورد. زنش بيدار است. كنار پنجره لب تخت نشسته است و بچة روي پايش را تكان مي‏دهد. زن ناظم: همه‏شون رفتن. حالا از فردا چطوري تو روشون نگاه كنم؟ ناظم آرام آرام جلو مي‏رود و كنار زنش مي‏نشيند. موهاي بچه‏اش را كه از عرق پيشاني‏اش خيس است، كنار مي‏زند. ناظم: ديگه دارم له مي‏شم. از فردا تكليف بچه‏ها چي مي‏شه؟ زن ناظم: (گريه مي‏كند.) ديگه مامانم اينا پاشونو اين جا نمي‏ذارند.   جلوي مدرسه، روز بعد. تابلوي «انبار معتمد» بر سردر. پاسباني جلوي در مدرسه ايستاده است. در كوچة جلوي مدرسه، بچه‏ها و معلم‏ها جمعند. معلم پنجم: به اين مي‏گن مرخصي اجباري. ناظم: (با صداي بلند) من هر جوري شده كلاس‏ها رو تشكيل مي‏دم. بيخودي كه نيست. (صدايش لحن سخنراني مي‏گيرد.) اين بچه‏ها خانوادة شهيدند. (به يكي از بچه‏ها، طوري كه پاسبان بشنود.) عسگري تو بيا جلو. بابات كجاس؟ عسگري: بهشت زهرا آقا! ناظم: بلند بگو كه همه بفهمند. (خودش نيز داد مي‏زند.) آقاي عسگري بابات كجاس؟ عسگري: قطعة24، رديف13، قبر16. ناظم: (به بچة ديگر) سجادي باباي تو كجاست؟ سجادي: اسيره آقا! ناظم: (توي بچه‏ها مي‏گردد. به ديگري) تو؟ يك دانش‏آموز: مفقودالاثره. ناظم: بلند بگو كه همه بشنوند. همان دانش‏آموز: مفقودالاثره. ناظم: (رو به پاسبان) پس من نمي‏تونم بذارم به اين بچه‏ها ظلم بشه. يه وظيفة وجداني به من حكم مي‏كنه. . . معلم پنجم: (در گوش ناظم) اون وظيفه‏شو از كلانتري مي‏گيره، سر به سرش نذار. ناظم: قادري، اين آقاي مدير كجاست؟   كيوسك تلفن، همزمان. مدير در حال تلفن كردن. چند بچه دور كيوسك تلفن جمعند. مدير: الو منطقة دوازده. . . ؟ منطقه؟ آقاي مشاور؟ جناب اين بنده يه گلگي. . . الو. . . الو منطقه. . .   جلوي مدرسه، ادامه. ناظم بچه‏ها را به صف كرده ناخن‏هاي دستشان را كنترل مي‏كند. پس از كنترل چند دانش‏آموز، شاگردي را كه ناخنش بلند و كثيف است، بيرون مي‏كشد. ناظم: كلاس چندي؟ دانش‏آموز: دوم آقا. ناظم: قادري بگير! قادري ايستاده است. صفي از بچه‏ها را كه دست‏هايشان را جلويشان گرفته‏اند، ناخن مي‏گيرد. ناخن‏گير بزرگ با نخي به جيب جليقه‏اش وصل است. ناظم: معلم اول. زن بچه‏اش را به بغل بچة بزرگ مدرسه مي‏دهد و مي‏آيد. معلم اول: بعله آقاي ناظم. ناظم: به خانوم دوم بگين اين از وضع ناخن بچه‏هاي كلاسش، اونم از سر و وضع خودشون. (با دست به صورتش اشاره مي‏كند.) بگين پاك كنند وگرنه توي كلاس راهشون نمي‏دم. معلم دوم از دور روسري‏اش را درست مي‎كند.كمي آرايش كرده، ناخن‏هايش هم بلند است. معلم اول: مي‏گه مرخصي استعلاجي‏ام. امروز سر كار نيست. مريضه. رفته بوده دكتر. اومده ببينه چي‏ مي‏شه. ناظم: حالا چه وقت مرخصيه خانم؟ معلم اول: منم استحقاقي طلب دارم، همة تابستون گذشته‏رو يه روز در ميون اومدم مدرسه. حالام نمي‏خواستم مرخصي بگيرم ولي مادرشوهرم وضع حمل كرده، بده اگه نرم.   جلوي كيوسك، همزمان. مدير: (مشت مي‏زند.) الو منطقه؟. . . منطقه! . . . منطقه. . . منطقه؟   كوچه مدرسه، ادامه. يك دانش‏آموز: (جلو مي‏آيد.) آقا اجازه، داداش ما مي‏گه تقصير ما نيست‏ها. ناظم: داداش تو ديگه كيه؟! همان دانش‏آموز: همون پاسبونه آقا روش نمي‏شه خودش بگه. مي‏گه شما اگه مي‏خواين برين تو، يواشكي بياين برين. ولي اگه بفهمند براي ما مسئوليت داره. دانش‏آموز ديگر: خب آقا بچه‏ها رو بگين از ديوار برن تو آقا. ناظم به بچه و پاسبان لحظه‏اي از دور نگاه مي‏كند. پاسبان پنهان از ديگران كلاهش را به احترام برمي‏دارد و بعد براي آن كه رد گم كند، خودش را با آن باد مي‏زند. ناظم آرام آرام جلو مي‏رود. همه مراقب اويند و به تماشا مي‏ايستند. معلم پنجم: احتياط كن آقاي ناظم! ناظم به پاسبان نزديك مي‏شود. پاسبان سرش را به بستن پوتينش گرم مي‏كند. ناظم از جلوي او داخل مدرسه مي‏شود و خارج مي‏شود. دوباره به بچه‏ها نگاه مي‏كند و تند داخل و خارج مي‏شود. پاسبان نيز تند گره كفشش را شل و سفت مي‏كند. ناظم خوشحال به سمت بچه‏ها مي‏دود.   ديوار مدرسه. ادامه. دور از ديد پاسبان يك نردبان به ديوار گذاشته مي‏شود. معلم ورزش با لباس ورزشي بالا مي‏آيد. نردبان ديگري را از آن سوي ديوار به سوي حياط مي‏گذارد. خودش بالاي ديوار مي‏ايستد. دانش آموزان به صف بالا مي‏روند. معلم‏ها كمك مي‏كنند.   كيوسك تلفن، ادامه. مدير: الو عزيزجان منطقه است؟   مدرسه، كلاس اول، ادامه. معلم‏ها در كلاس. ناظم در حياط قدم مي‏زند. عصبي و گيج است. در كلاس اول معلم از روي كتاب فارسي مي‏خواند. معلم اول: وقتي كه برمي‏گشتند، يك سگ چوپان ديدند. پدربزرگ گفت: گرگ از سگ چوپان مي‏ترسد. سگ چوپان وقتي كه گرگ را ببيند، پارس مي‏كند. گرگ از ترس سگ، به گوسفندان نزديك نمي‏شود.   كلاس چهارم، همزمان. در كلاس چهارم معلم از روي كتاب مي‏خواند. معلم چهارم: پس از پيروزي انقلاب. . .   كلاس پنجم، همزمان. معلم كلاس پنجم پاي تخته حساب حل مي‏كند. تخته پر از نوشته و ارقام. معلم پنجم: دو تا مجهول داريم، مجهول اول، سرمايه؛ مجهول دوم، سود؛ پيدا كنيد چه كسي. . .   حياط مدرسه، دفتر، ادمه. قادري زنگ مدرسه را مي‏زند. بچه‏ها گويي تظاهرات است با مشت‏هاي برافراشته، فرياد زنان به حياط مي‏ريزند. يكي از بچه‏ها در دفتر يك جفت كفش مرغوب و رنگي و يك جفت پوتين لاستيكي اهدايي را روي ميز دفتر مي‏گذارد. پدر بچه: به بچة من، به خانوادة من توهين شده آقاي مدير. من صبح تا شب جون مي‏كنم تا دستم به دهنم برسه. همين يك بچه، سالي سه جفت كفش پاره مي‏كنه. اما هيچ وقت كمش نذاشتم. به چه حقي يكي مثل گداها به بچة من توهين كرده. كفش خودش چي كم داشته؟ (دو كفش را مقايسه مي‏كند.) شما كسي كه اين كار رو كرده به من نشون بدين، تا برايش يه جفت كفش بخرم. اصلاً هيكلشو مي‏خرم. معلم پنجم: شما ناراحت نشين جناب، براي اين كه به يه عده‏اي توهين نشه، لازم بوده به همه توهين بشه. حياط شلوغ. يك ضربه بر زنگ؛ در نماي بعدي در حياط كسي نيست.   كوچه مدرسه، حياط مدرسه، كلاس اول، ادامه. سر و كله معتمد با يك عده پاسبان و شاگردش عباس و چند حمال پيدا مي‏شود. بعضي از آن‏ها چوب و چماق به دست دارند. بچة معلم كلاس اول گريه مي‏كند. صداي او بر تصوير بچه‏هاي كلاس. معتمد وارد مي‏شود. معلم اول: مقاومت چند بخشه؟ بچه‏ها: چهار بخشه. معلم دست‏هايش را به علامت بخش‏هاي مختلف تكان مي‏دهد.   همه: م . . . قا. . . و. . . مت. معتمد وارد حياط شده، زنگ را با چكش‏اش چنان مي‏كوبد كه پوسته‏هاي تنة درخت كنده مي‏شود. بچه‏ها بيرون مي‏ريزند. پاسبان‏ها دنبال بچه‏ها مي‏كنند تا آن‏ها را از حياط بيرون كنند. هر يك از بچه‏ها به سمتي مي‏دوند. چند بچه از پلكان به لب ديوار رفته از آن جا روي ديوار‏هاي اطراف پخش مي‏شوند. معتمد حرص مي‏خورد. بچه‏هاي بالاي ديوار و بام هر يك از سويي به سمتش آينه مي‏اندازند. سر مي‏چرخاند؛ آينه‏اي از سمت ديگر. با چكش زنگ مدرسه جلوي صورتش عكس العمل شديد نشان داده چكش را به اين سمت و آن سمت تكان مي دهد و دنبال بچه‏ها مي‏كند. يكي از پاسبان‏ها ريسه رفته است. زنگ مدرسه به بيرون پرت مي‏شود. تختة سياهي پشت آن از ميانه نصف مي‏شود. پس از آن يك سري كتاب و كيف. اين كار تا انتهاي اين صحنه ادامه مي‏يابد. به طوري كه در نهايت تلي از كيف و كتاب و تخته و گچ و تخته پاك‏كن، در مدرسه را مسدود مي‏كند.   كيوسك، ادامه. مدير: (در اوج عصبانيت) منطقه؟ با مشت به تلفن مي‏كوبد.   كوچه مدرسه، ادامه. ناظم بچه‏ها را نشانده است. بعضي روي كيفشان نشسته‏اند. بعضي از گرما كيف بر سر گذاشته‏اند. معلم‏ها در گوشه‏اي جمع شده اند و گپ مي‏زنند. عده‏اي از مردم به تماشا آمده‏اند. ناظم: دو دوتا؟ بچه‏ها: چهارتا. ناظم: دو سه‏تا؟ بچه‏ها: شيش‏تا. ناظم: دو چهارتا؟ بچه‏ها: . . . بچه‏هاي كلاس اول نگاه مي‏كنند. به موازات اين جدول ضرب‏خواني تصوير معتمد دوباره پيدا مي‏شود. پشت سر او يك ماشين باري پر از ماسه. شاگر رانندة ماشين باري به راننده فرمان مي‏دهد. ماشين نزديك مي شود و بوق مي‏زند. ناظم بي‏اعتنا جدول ضرب‏خواني را رهبري مي‏كند. ماشين تند مي كند، بوق مي‏زند و ترمز مي‏كند. عده زيادي از بچه‏ها و مردم مي‏گريزند. خود ناظم نيز لحظه‏اي ترسيده چشمانش از حدقه بيرون مي‏زند اما به خود مسلط مي‏شود. معتمد روي پله‏ يك خانه مي‏رود. معتمد: آقايون شاهد باشين سد معبر كرده بود. اسباب گلگي نباشه. معلم پنجم: آقاي ناظم حفظ بدن از جملة واجباته. معلم اول: تو رو خدا يكي بيارتش عقب. اين يارو ديوونه است. راننده بوق مي‏زند و دوباره حركت مي‏كند. ناظم جدول ضرب‎ را از سر مي‏گيرد. ماشين آرام آرام نزديك مي‏شود. بچه‏ها يكي يكي كم مي‏شوند، جز ناظم، بچة فلج روي چرخ و دو بچة از همه بزرگتر كه در صحنه‏هاي قبل از آن‏ها قلدري هم ديده‏ايم. ماشين مقابل صورت ناظم ترمز مي‏كند. راننده سرش را از شيشه بيرون مي‏كند. راننده: آقاي معتمد من سه تا بوق مي‏زنم و مي‏آم. بعدش حرف و حديثي نباشه. دوباره پشت فرمان مي‏نشيند و شيشه ماشين را بالا مي‏كشد. ناظم هنوز جدول ضرب‏ مي‏خواند. بعضي از بچه‏ها در پناه ديوار هنوز جواب مي‏دهند. عده‏اي ترسيده‏اند. عده‏اي سعي در پا در مياني دارند. براي گروهي از بچه‏ها بازي جالبي است. راننده سه بار بوق زده به شدت گاز مي‏دهد، اما ماشين حركت نمي‏كند. دنده خلاص بوده است. از اين صدا معلم اول و دوم چشم‏هايشان را مي‏بندند. هر دو بچة قلدر مي دوند و دور مي‎شوند. معلم سوم: (به ناظم) جانم پاشو بيا عقب. تو در واقع با قانون درافتادي. حكم تخليه صادر شده. معلم چهارم: (به معلم پنجم) حكم رسمي دارم، مو لاي درزش نمي‏ره. معلم پنجم جلو رفته چرخ معلول را عقب مي‏كشد. معلول سر و صدا مي‏كند و به گريه مي‏زند. معلم سوم و چهارم جلو مي‏روند و زير بغل ناظم را مي‏گيرند. او ممانعت مي‏كند. راننده گاز مي‏دهد. معلم سوم و چهارم ناظم را رها مي كنند و مي‏گريزند. شاگرد راننده فرمان مي‏دهد. راننده آرام آرام گاز مي‏دهد و سپر ماشين را مماس پيشاني ناظم نگه مي‏دارد. مجدداً گاز مي‏دهد و در واقع به آرامي او را مي‏خواباند. شاگرد راننده با دست او را هدايت مي‏كند. پس از خواباندن ناظم به يك چشم بر هم زدن چرخ‏هاي ماشين از اطراف او رد مي‏شود. از سر ناظم در همان برخورد با سپر خون آمده است. ماشين بين او و مردم حائل است. ماشين كمپرسي‏اش را آرام آرام بالا مي دهد و ماسه‏ها را بر سر او خالي مي‏كند. معلم كلاس اول و دوم جيغ مي‏كشند. يكي دونفر مي‏خندند. عده‏اي خم مي شوند و از زير ماشين ناظم را نگاه مي‏كنند. بچه‏اي در بغل مادرش به شدت گريه مي‏كند. بچة معلول روي چرخ، سنگي از زمين برداشته به شيشه ماشين مي‏زند. بچه‏ها به تبعيت از او سنگ مي‏پرانند. شيشة ماشين باري با يك پاره آجر مي‏شكند. بچه‏ها: شي شي، شيشه شيكست! باران سنگ بر سر معتمد. جنگ مغلوبه است. اتوبوس دو طبقه‏اي وارد كوچه مي‏شود و پشت ماسه‏ها مي‏ايستد. سر ناظم از ماسه‏ها بالاست. اين سو كاميون، آن سو اتوبوس دوطبقه، كه در تابلوي جلوي آن نوشته است: «هديه شركت واحد به آموزش و پرورش.» چشم‏هاي ناظم سياهي مي‏رود.   خيابان‏ها (خواب)، شب. ناظم با سطلي از رنگ سفيد و قلم مو در خيابان زير نور يك تير چراغ برق. روي ديوار مي‏نويسد: «ايران را سراسر مدرسه مي‏كنيم» و از خيابان رد مي‏شود. ماشين باري پارك شده (همان ماشيني كه جلوي مدرسه او را زير گرفته بود.) چراغ‏هايش را روشن كرده و به سمت او مي‏آيد. ناظم متوجه مي‏شود و در طول خيابان مي‏گريزد. ماشين در پي او گذاشته است. دست آخر او را زير مي‏كند. فرياد. سطل رنگ پخش خيابان مي‏شود.   خانه ناظم، صبح روز بعد. ناظم در رختخوابش مي‏نشيند و جيغ مي‏كشد. زنش به سمت او مي‏دود. ناظم به خود مي‏آيد. و  به چسب زخمي كه روي پيشاني دارد دست مي‏كشد. ناظم: چه وقتيه؟ زن: تو يه دفعه چت شده؟ (گريان) ديشب تا صبح بالاي سرت گريه كردم. داري از دست مي‏ري. ساعت، هفت و نيم را نشان مي‏دهد. ناظم: (برمي‏خيزد.) داره دير مي‏شه. زن: تازه بعد از نماز خوابت برد، نرو مدرسه كه با هم بريم دكتر. ناظم كت و شلوارش را مي‏پوشد و بيرون مي‏دود.   موتورسازي، ادامه. موتورساز تازه در حال بالا كشيدن كركره دكان. ناظم سر مي‏رسد. ناظم: اسمال آقا موتور تو بردم. سوار شده پا مي‏زند، روشن نمي‏شود. موتورساز كركره را بالا مي‏كشد و به سمت او مي‏آيد. اسماعيل آقا: خدا بد نده! كجا با اين عجله؟! هر چيزي يه قلقي داره، يه راهي داره. يك نيم پا مي زند، يك نيش گاز مي‏دهد؛ موتور روشن است. اسماعيل آقا: بسم‏الله.   خيابان بوذرجمهري، ادامه. يك اتوبوس دو طبقة لكنتي با يك اتوبوس يك طبقة دماغ دار تبديل به مدرسه شده است. ناظم با موتورگازي لنگ، به اتوبوس‏ها مي‏رسد. ترمز مي كند و آن را كناري مي گذارد و بالا مي‏آيد. در طبقة اول اتوبوس دو طبقه، دو كلاس تشكيل شده است. كلاس اول و دوم، تخته‏اي را به ميانة صندلي‏ها زده‏اند و از هر سمت يك كلاس تشكيل شده است. به محض ورود ناظم بچه‏ها برپا مي‏دهند. ناظم از زير تختة سياه به كلاس ديگر نگاه مي‏كند. كلاس ديگري آن سوست. ناظم به همين ترتيب از طبقة دوم، كلاس پنجمي‏ها و اتوبوس يك طبقه، سومي‏ها و چهارمي‏ها بازديد مي‏كند. معلم زن كلاس دوم به محض ديدن او روسري‏اش را جلو مي‏كشد. معلم كلاس اول بچه‏اش را به بغل يكي از بچه‏ها مي‏دهد. ناظم: خانوم چند بار بگم بچه‏ رو نيارين مدرسه، يا توي دفتر بذارين. معلم اول: كدوم دفتر آقاي ناظم؟ كسي هم نيست بچه مو نگهداره. مرخصي هم خواستم آقاي مدير گفتن كلاس تعطيل مي‏شه. تا حالا مادرشوهرم نگه مي‏داشت. يكي از بچه‏ها: (كه بچه معلم را به بغل دارد.) آقا مادرشوهرشون وضع حمل كرده. بچه ها مي خندند. ناظم چشم غره مي رود. ماشين شخصي مدير، ادامه. مدير و معلم كلاس پنجم نشسته‏اند. ناظم به سمت آن‏ها مي‏آيد و سرش را داخل شيشه مي‏كند. ناظم: ساعت هشته چرا نمي‏رين سر كلاس؟ معلم پنجم: فعلاً يه دقه بفرمائين تو دفتر. ناظم سوار مي‏شود. مدير: سرتون چطوره؟ ناظم: مهم نيست خوب مي‏شه. معلم پنجم: (به طعنه) زخمي راه علم و ادب! شهيد مجسم فرهنگ! مرحبا! مدير: حالا كه كسالتي نيست يه گلگي هست كه نمي‏خوام تو دلم بمونه. در اثناي صحبت مدير، قادري از فلاكس براي او چاي مي‏ريزد. معلم پنجم: نقل گلگي بمونه براي بعد، اصل مطلب رو بفرمائيد كه شترسواري دولا دولا نمي‏شه. قادري: قند نيست با شكر پنير بخورين. معلم پنجم: مدرسة توي اتوبوس به درد مجله توفيق مي‏خوره وگرنه با سوابقي كه اين بنده در اين بيست سال توي آموزش و پرورش داشتم اين كار محاله. تعطيلش كنيم تا يه فكري واسه مون بكنند. ناظم: بچه‏هاي مردم آخر سالي بلاتكليف بمونند كه چي. با يك سال سرنوشت دويست دانش‏آموز كه نمي‏شه بازي كرد. يك باربر از پنجره عبور مي‏كند. معلم پنجم: بسيار خب، حالا كه آتيشتون داغه بفرمائيد مشغول شين. اين گوي و اين ميدان. ما هم يه روزي جوون بوديم. احساستونو درك مي‏كنم. ولي شما دلتون بي‏خودي شور بچة مردمو مي‏زنه. مردم مشغول كارشونند. مدرسه خرداد تعطيل بشه يا فروردين، براشون فرقي نمي‏كنه. بيشترشون در اثر فشار زندگي يا يك سوءتفاهم بچه‏دار شدن. آموزش و پرورش هم نمي‏تونه براي سوءتفاهمات رو به تزايد مدام ساختمون اجاره كنه. حالام كه. . . كسي از سمت معلم پنجم سرش را داخل ماشين مي‏كند. مرد مراجع: جناب ببخشيد، عرضي داشتم. آقاي مدير شما هستين؟ مدير: فرمايش؟ مرد مراجع: درست گرفتم؟! خوشبختم. (دستش را دراز مي‏كند، جلوي صورت معلم پنجم است). مدير: متشكرم. (با اكراه) بفرمائيد. معلم پنجم: (كه دست طرف جلوي صورتش را گرفته.) بفرمائيد توي دفتر، اين طوري كه بده. (به قادري) قادري يه چايي براي آقا. مرد مراجع: جناب، قربون شكل ماهت، تو اتوبوس كه نمي‏شه درس خوند. وانگهي بازار جاي كسب و كاره، جاي درس خوندن نيست كه. ما روزي ده تا كاميون اين‏جا خالي و پر مي‏كنيم ارزاق مردمو برسونيم تا يه صنار سه‏شي نون زن و بچه‏مونو درآريم؛ اگه اونم قرار باشه يه اتوبوس جلوي رزقمون درآد كه خدا عالمه. . . در ميانة حرف او يك افسر پليس سر مي‏رسد و از موتورش با دفترچة جريمه پياده مي‏شود. نمرة اتوبوس را يادداشت مي‏كند. ناظم به سرعت از ماشين پياده مي‏شود. معلم پنجم: بگو بنويسه به حساب منطقه. ناظم دور مي‏شود. معلم پنجم سرش را از ماشين بيرون مي‏كند.   معلم پنجم: قبول نكرد، تعاوني مي‏ديم. افسر: (به راننده) گواهينامه. راننده: عزيزجون خلافي سر زده؟ افسر: خارج از ايستگاه وايسادي. راننده: شما اون تابلوي جلو رو ملاحظه بفرمائيد، اتوبوس مسافربري نيست قربون، مدرسه است. تازه تأسيسه. ناظم سر مي‏رسد و با دست تابلو را به افسر نشان مي‏دهد. كسي به نوشتة تابلو، جمله «توانا بود هركه دانا بود» را با ماژيك اضافه كرده است. افسر مي‏خندد. سرك كشيده داخل اتوبوس را هم نگاه مي‏كند. معلم كلاس اول برايش برپا مي‏دهد. افسر تشكر مي‏كند. افسر: (به راننده) برين تو ايستگاه وايسين، اين جا مقررات اجازه نمي‏ده. راننده: رو چشمم سركار! به يك كلاج و دنده و گاز، راه مي‏افتد. كات به داخل اتوبوس، چرخ معلول ناخودآگاه حركت كرده و با تخته تصادف مي‏كند. معلم دوم روي صندلي دانش‏آموزان مي‏افتد. به دنبال ماشين دو طبقه، يك طبقه و ماشين مدير نيز به راه مي‏افتند. ناظم دوان ‎دوان سوار موتورش مي‏شود و پا مي‏زند. اتوبوس در ايستگاه مي‏ايستد. صف منتظران اتوبوس با بليط جلو مي‏آيند. راننده: آقا نيا بالا نمي‏خوره. برو پائين. يك مسافر: مسخره‏شو درآوردين. يا پر مياين يا مال يه خط ديگه‏اين. پس مردم بدبخت چه خاكي به سرشون بريزند؟! اتوبوس ديگري از پشت آن‏ها به ايستگاه مي‏رسد. بوق مي‏زند. راننده كمي جلو مي‏رود و روبروي يك كوچه مي‏ايستد. رانندة كاميوني پر از بار قصد پيچيدن به داخل كوچه را دارد، بوق مي‏زند. اتوبوس مجبور به حركت مي‏شود. چند متر ديگر جلو مي‏رود. يك اتوبوس كه از خلاف مي‏آيد جلوي او ترمز مي‏كند. راننده اتوبوس ديگر: مدرسه شدي؟ راننده: آره. راننده اتوبوس ديگر: منم بودم، دووم نياوردم. حالا جام كريم رفته. تو هم اگه مي‏خواي راحت باشي برو خيابون آرزو. اون جا خلوته. پارك كن، ملت درس بخونن. راننده: خونه زندگيشون اين جاست. گم مي‏شن. راننده اتوبوس ديگر: خب يه رفت و برگشت داري ديگه. صبح مي‏ري عصر مي‏آي. بوق اعتراض ماشين‏ها به بسته شدن خيابان توسط اين دو اتوبوس. معلمان همة كلاس‏ها در حال درس دادن. افسر ديگري مي‎رسد و دفترچه جريمه‏اش را درمي‏آورد. ماشين‏ها راه مي‏افتند. معلم‏ها درس مي‏دهند. بچه‏هاي ماشين دو طبقه در طبقة بالا بادكنك و بادبادك‏هاي زيادي را به اتوبوس بسته‏اند كه با حركت اتوبوس به هوا مي‏روند. عكس العمل مردم از خيابان. باربري جلوي دكاني بر پشتي باربري‏اش نشسته است. يكي از بچه‏ها نور آفتاب را با آينه به صورتش مي‏اندازد. باربر از چرت بيرون مي‏آيد. يكي از بچه‏هاي كلاس پنجم سيبي را به نخ بسته در حال حركت به سر عابرين مي‏زند. سيب به شيشة طبقة پائين مي‏خورد. يكي از بچه هاي كلاس اول آن را گاز مي زند. سيب بالا مي رود دوباره پائين مي آيد. روي آن نوشته است «سگ خور». معلم كلاس پنجم مي‏بيند. معلم پنجم: بيرون. كات به معلم كلاس اول معلم اول: بيرون. هر دو از اتوبوس به پائين فرستاده مي‏شوند. از اين لحظه به بعد همراه اتوبوس مي‏دوند و براي بچه‏ها شكلك در‏مي‏آورند. اتوبوس‏ها از ميدان ارك رد مي شوند و به سمت خيابان جنوبي پارك شهر مي‏پيچند. موتور ناظم بين اتوبوس‏ها در حركت است. لحظه‏اي راه بندان مي شود. پيرزني لنگ‏لنگان بالا مي‏آيد. پيرزن: رباط‏كريم مي‏خوره مادر؟ راننده: برو پائين اتوبوس نيست مادر، مدرسه است. پيرزن: چرا چهارتا يه غاز تحويلم مي‏دي. هميشه مي‏ري رباط‏كريم، خودم مي بينمت. حالا حاشا مي‏كني. (كنار بچه‏ها مي‏نشيند.) ننه جون يه خورده جمع ‏و جور‏تر بشين من پام واريس داره. آخيش. مُردم از بس راه اومدم. از اين ايستگاه تا اون ايستگاه يه كربلا راهه! معلم دست از درس دادن برداشته است. بچه‏ها مي‏خندند. پيرزن به اتوبوس نگاه مي‏كند. از ديد او بچه‏ها. پيرزن: چه خبره بابا! ننه باباي همه‏تون يكيه؟ خدا زياد كنه. تو اين خراب شده فقط روز به ‏روز آدميزاد كه بركت مي‏كنه. (نگاهش متوجه معلم كه به او ماتش برده است مي‏شود. رو به بچه‏ها) ننه‏جون يه خورده گوله بشينين، زنه هم بشينه. شما ديگه مرد شدين. بايد وايسين ماشاءالله. معلم: خانوم اين جا مدرسه است بفرمائيد پائين. رباط‏كريم نمي‏خوره. راننده گوشة خيابان پارك مي‏كند و داخل طبقة اول اتوبوس مي‏شود. راننده: مادر با زبون خوش برو پائين. پيرزن: خبه خبه، براي من دوي علي دولابي نيا. اون موقع كه من تاكسي مي‏شستم از شميرون تا دروازه دولاب، تو غوره را جاي انگور مي‏خوردي، حالا واسه من آدم شدي! معلومه از كدوم ولايت اومدين جا رو به اصل كاري‏ها تنگ كردين؟ اصفهوني هستي؟! راننده: مادر اون روي منو بالا نيار. زني نمي‏خوام بهت دست بزنم. پيرزن: دست بزني؟ تو؟ مي‏شورمت، مي‏ذارمت كنار. (سرش را از پنجره بيرون مي‏كند.) آي خلايق. غيرتتون كجاس؟! تو روز روشن يه لندهور دست به روي زن بلند مي‏كنه. كيه داد ضعيف‏ها رو بگيره؟ (صدا كم‏كم فيد مي‏شود.) جاهلي سرك مي‏كشد و به كمك پيرزن مي‏آيد و با راننده درگير مي‏شود. در همين حيص و بيص بچه‏ها هر كدام شيطنتي مي‏كنند. عده‏اي پياده مي‏شوند و باميه مي‏خرند. (سر باميه را گرفته بلند مي‏كنند. از هركجا كه شكست، سهم آن‏هاست.) ماشين مدير بوق زنان از جلوي اتوبوس سر مي‏رسد. مدير و ناظم و معلم‏هاي ديگر نيز ابتدا سعي مي‏كنند آن‏ها را سوا كنند، نمي‏شود. دعوا شديدتر مي‏شود. دسته‏جمعي به بيرون اتوبوس كشيده مي‏شوند. موازي دعواي آن‏ها موشك پراني بچه‏هاست. (موشك كاغذي). كم‏كم بين بچه‎ها نيز سر باميه دعوا درمي‏گيرد. يك خيابان شلوغي و راه ‏بندان.   مدرسة سابق يا انبار معتمد فعلي، همان زمان. باربران هركدام باري را به داخل مي‏برند. ميز و نيمكت‏ها شكسته و نشكسته همان جلوي كوچه. معتمد در راهرو به اين‏سو و آن‏سو مي‏رود و به هركس دستوري مي‏دهد. عباس شاگردش به دنبال اوست. معتمد: قاطي نشه. روغن‏ها توي دفتر، برنج‏ها كلاس اول، لپه ها كلاس چهارم.   پارك‏شهر، لحظه‏اي بعد. معلم ورزش سوت مي‏كشد. پنج نفر از صف جدا شده به سمت توالت مي‏دوند و پنج نفر برمي‏گردند. معلم ورزش سوت مي‏كشد. راننده با آفتابه به داخل راديات اتوبوس آب مي‏ريزد. معلم ورزش سوت مي‏كشد. پنج نفري كه رفته بودند برمي‏گردند و پنج نفر ديگر به سمت توالت مي‏دوند و همان طور در حال دويدن زيپ‏ها و دكمه‏هاي شلوارشان را باز مي‎كنند. معلم ورزش سوت مي‏كشد. معلم اول بچه به بغل تاب مي‏خورد. بچة چاق او را هل مي‏دهد. معلم ورزش سوت مي‏كشد. (سوت معلم ورزش هر بار از يك زاويه) معلم كلاس دوم در كافه‏ترياي پارك‏شهر، با ني كاغذي آب انگور مي‏خورد. معلم ورزش سوت مي‎كشد. معلم پنجم و راننده در گوشه‏اي هندوانه مي‏خورند. بچه‏ها او را نگاه مي‏كنند. به آن‏ها پشت مي‏كند كه نبينند. معلم ورزش سوت مي‏كشد. ناظم با روزنامه مي‏آيد. معلم پنجم تعارف مي‏كند. ناظم: روزنامه ‏رو ببين تا حالا بيست و هشتا مدرسه رو تخليه كردن. اين نمي‏تونه همين جوري باشه. يه خطه كار ضد انقلابه. معلم پنجم: به آقاي معتمد اين حرفا نمي‏چسبه معلم پنجم عكس روزنامه را نگاه مي‏كند. ميز و صندلي‏هاي كلاس‏هاي يك مدرسه را در كوچه ريخته‏اند. معلم پنجم: غصه نخور. آدم همدرد كه داشته باشه، دردش آرومتر مي‏شه. تازه تو اين مملكت هرچي تا حاد نشه درست نمي‏شه. ناظم: (دست روي شانة او مي‏گذارد و قاچ هندوانة تعارفي را از دست معلم پنجم مي‏گيرد.) راستش يه مشورتي مي‏خواستم باهات بكنم، ببينم موافقي. معلم پنجم: آره موافقم. ناظم: (يكه مي‏خورد.) من كه هنوز نگفتم. معلم پنجم: خب حالا مي‏گي مي‏شنوم. تو موافقت مي‏خواي، نه مشورت مگه نه؟ بفرمائيد زنگو بزنيد داره دير مي‏شه. زنگ ديكته است. ناظم: شما اجازه نداديد من حرف بزنم. معلم پنجم: بزنيد بزنيد. (ناظم هر چه مي‏كند نمي‏تواند حرفي بزند. معلم پنجم هندوانه مي‏خورد و به او تعارف مي‏كند.) براي اعصاب خوبه. جدي نگير، هر طوري بخواد بشه مي شه. من و تو هيچ كاره ايم. قصه اين جا هميشه همين جوره. مي گي نه، نيگاه كن!   ماشين مدير در خيابان، ادامه. مدير پشت فرمان. از داخل ماشين، معلم سوم و چهارم و قادري در حال هل دادن ماشين. ماشين پس از مدتي روشن شده آن‏ها را جا مي‏گذارد. آن‏ها به دنبال ماشين مي‏دوند. وقتي به ماشين مدير مي‏رسند، ماشين خاموش مي‏شود.   اتوبوس دو طبقه، كلاس‏هاي مختلف، ادامه. اتوبوس در حال راه افتادن. ناظم: (رو به داخل.) كسي جا نمونده؟ بچه‏ها: نخير (صدايشان را مي‏كشند.) از ماشين پياده مي‏شود. يك ژاپني كه دوربين عكاسي به گردن دارد، با يك هندي كه دوربين فيلمبرداري به دوش دارد، دوان‏ دوان خود را به اتوبوس مي‏رسانند و بالا مي‏آيند. اتوبوس در حال راه رفتن. ژاپني: (به راننده با لهجه) تلويژن؟ تلويژن؟ راننده: (متوجه آن‏ها مي‏شود.) برو پائين عمو. خدا روزي ‏تو جايي ديگه حواله كنه. يكي از بچه‏ها برخاسته برايش احترام ژاپني مي‎گذارد. هندي: (سعي مي‏كند با لهجه هندي همان كلام را حالي راننده كند.) ما مي‏خواهيم به تلويزيون رفت. ژاپني: تلويزيون. تلويزيون. . . بچه‏ها: سايونارا راننده: (به آن‏ها) امشي امشي بذار باد بياد. آن‏ها پائين مي‏پرند. راننده راديويش را باز مي‏كند. صداي گوينده: اين جا تهران است صداي. . . معلم كلاس اول براي بچه‏ها حروف را مي‎كشد. معلم اول: بـ كوچك بچه‏ها: بـ … معلم پنجم: ادب مرد، به ز دولت اوست. بچه‏ها سر فصل انشاء را مي‏نويسند. هواي اتوبوس گرم است. معلم پنجره را باز مي‎كند و خود را با كتاب باد مي‏زند. بچه‏ها عرق كرده‏اند. معلم اول: آي با كلاه. بچه‏ها: آ ا ا ا ا. معلم اول: ب بزرگ. بچه‏ها: ب (مي‏كشند.) معلم: آب. بچه‏ها: آب. يكي از بچه‏ها: (دست بلند مي‏كند) خانم اجازه! ما گرممونه بريم آب بخوريم؟ معلم اول: نـ كوچك. بچه‏ها: نـ…. در كلاس دوم، از سر و صورت بچه‏ها عرق مي‏ريزد. معلم كلاس دوم از روي كتاب علوم‏تجربي مي‏خواند. معلم دوم: وقتي كه قطره‏هاي كوچك آب در ابر سرد شدند، به هم مي‏پيوندند و قطره‎هاي بزرگتري درست مي‏كنند. قطره‏هاي بزرگ سنگين هستند و به زمين مي ريزند. آن وقت باران مي‏بارد. نماهايي از ريزش عرق دانش‏آموزان بر كتاب. صداي هر سه معلم و بچه‏هاي سه كلاس در هم شده است. كسي از بيرون همراه اتوبوس دويده به بچه‏ها باميه و گوش فيل مي‏فروشد. كلاس دومي‏ها از روي دست هم تقلب مي‏كنند. يكي از كلاس پنجمي‏ها به چشم عابرين آينه مي‏اندازد. در لحظه‏اي ماشين مي‏ايستد. گداي عينكي كوري گوشة پياده‏رو گدايي مي‏كند. گدا: خدا از دو چشم عاجزت نكنه. . . يا قمر بني‏هاشم اباالفضل. . . بچة كلاس پنجم نور آفتاب را با آينه به چشم گداي كور مي‏اندازد. كور سرش را اين طرف و آن طرف مي‏چرخاند. بچه ادامه مي‏دهد. كور عينكش را بر مي دارد به بچه فحش مي‏دهد. گدا: قمر بني‏هاشم به كمرت بزنه پدرسوخته، مگه صاحب نداري؟! بچه آينه را تو مي كشد و مرتب مي‏نشيند. معلم دوم: باد چيست؟ آهسته روي صندلي بنشينيد. آيا وجود هوا را در اطراف خود حس مي‏كنيد؟ جا به ‏جا شدن هوا را باد مي‏ناميم. در بعضي از روز‏ها باد به تندي مي‏وزد. اگر در يك روز كه باد مي‏وزد به اطراف خود نگاه كنيد، مي‏بينيد كه باد چه چيزهايي را به حركت درمي‏آورد. نگهداشتن چه چيزهايي در باد مشكل است؟ مردم در روزي كه باد مي‏وزد چگونه راه مي‏روند؟ اما باد هميشه از يك طرف نمي‏وزد. مهم اين است كه بفهميم باد از كدام طرف مي‏وزد، تا خودتان را با باد… يكي از بچه‏ها: خانم اجازه است دستشويي ما داره مي‏ريزه. معلم دوم: يه خيابون صبر كن خونه خاله من نزديكه، مي ريم اون جا دستشويي. يك ماشين باري كه حصار دارد و سه كره اسب سفيد و زيبا را حمل مي‏كند از كنار اتوبوس رد مي‏شود. بچه‏ها نگاه مي‏كنند. لحظه‏‏اي از درس غافل مي‏شوند.   ماشين مدير در خيابان، ادامه. معلم ورزش در حال راندن ماشين. قادري در حال ريختن چايي براي مدير. مدير در حال تايپ. سر يك چهار راه مأموري آن‏ها را از وارد شدن به خط ويژة اتوبوس مانع مي‏شود و با دست علامت مي‏دهد كه بپيچند. معلم ورزش: ما دنبال اون دو طبقه‏ايم كه مدرسه است. اين دفتره. مأمور طرح اعتنا نمي‏كند و مدام به ماشين‏هاي ديگر علامت مي‏دهد كه برگردند. معلم ورزش فرمان ماشين را مي‏پيچد.   چهارراه شلوغ، ادامه. سر يك چهارراه شلوغ است. هر چهار چراغ سبز شده است. ماشين‏ها درهم شده‏اند. در جنب اتوبوس يك آمبولانس مدام آژير مي‏كشد. معلم پنجم كه حرف مي‏زند، صدايش شنيده نمي‏شود و فقط صداي آژير مي‏آيد. معلم پنجم حرفش را قطع مي‏كند. صداي آژير قطع مي‏شود. دوبار شروع مي‏كند، صداي آژير هم شروع مي‏شود. گويي از دهان او صداي آژير مي‏آيد. ناظم وسط چهارراه، راه باز مي‏كند. معلم ورزش و مدير هم سر مي‏رسند. معلم پنجم هم به كمك آن‏ها مي‏رود و شروع به باز كردن چهارراه مي‏كند. بچه‏هاي كلاس پنجم شلوغ مي‏كنند. دو نفر كه جلو نشسته‏اند با دست و پا اداي راندن ماشين را از خود درمي‏آورند. يكي دو نفر از پنجمي‏ها از پنجره به درخت آويزان مي‏شوند و پائين مي‏روند. هنوز يكي از يچه ها نور خورشيد را با آينه به چشم اين و آن مي‏اندازد. چهار چراغ راهنمايي قرمز شده است. چهارراه فرقي نكرده است. در ماشين‏هاي اطراف كسي شيشه را بالا كشيده با ضبط واكمن و گوشي‏اش موزيك گوش مي‏كند. قادري براي بچة معلم اول قنداب درست كرده است. رانندة دو طبقه، بچه‏‏هاي كلاس پنجم را ساكت مي‏كند. معلم ورزش با سوت، بچه‏هاي كلاس پنجم را از اتوبوس پائين كشيده در يك صف پشت هم مي‏دواند. بارها از چهارراه رد مي‏شوند، اما راه باز نمي‏شود. مردم بعضي حواسشان متوجه تماشاي ماشين دو طبقة مدرسه شده است. راه باز مي‏شود. جلوي اتوبوس دو طبقه خالي است. اتوبوس خاموش كرده است و روشن نمي‏شود. آمبولانس و ماشين‏هاي پشت سر، بوق مي‏زنند. معلم ورزش و بچه‏ها دو طبقه را هل مي‏دهند تا روشن مي‏شود. موتور لنگ ناظم پيشاپيش اتوبوس راه مي‏افتد و راه باز مي‏كند. گاهي جلوي ماشين‏هاي ديگر را مي‏گيرد تا اتوبوس رد بشود. از اتوبوس يك طبقه خبري نيست.   اتوبوس يك طبقه، خيابان ديگر. اتوبوس يك طبقه را بكسل يدك كش شركت واحد كرده‏اند و به سمت يك گاراژ مي‏برند. معلم سوم و چهارم با لباس هاي روغني ترك يدك كش. بچه‏ها يك طبقه را با هلهله و شادي روي سر گذاشته‏اند. راننده خيس عرق و كلافه است.   خيابان‏ها، ادامه. موتور ناظم پيشاپيش در حركت. گاهي دور اتوبوس مي‏چرخد و به ديكتة آن‏ها نظارت مي‏كند. كسي در حال تقلب است ناظم مي‏بيند. موتورسواري: (از روبرو) موتوري‏ها رو مي‏گيرن. ناظم موتورش را سوار دو طبقه كرده و از كنار پليس هايي كه موتورسوارها را دستگير مي‏كنند، عبور مي‏كند. كمي پائين‏تر تصادف شده است.   خيابان ديگر، ادامه. به خيابان ديگري مي‏پيچند؛ اتوبوس‏هاي ديگر كه مدرسه شده‏اند كنار خيابان پارك كرده‏اند. از ديد ناظم همة اعضاي كلاس‏ها براي آن‏ها دست تكان مي‏دهند. روي هر اتوبوس نام يك مدرسه ذكر شده است. اتوبوس مي‏ايستد. ناظم از اتوبوس پائين مي‏آيد. از هر طرف اتوبوس‏هاي پر از بچه، ناظم را احاطه كرده‏اند. به درختي زنگي آويخته است. ناظم زنگ مدرسه را مي‏زند و از ته دل فرياد مي‏كشد. بچه‏هاي همة اتوبوس‏ها با فرياد و شادي به بيرون مي‏ريزند. در بعضي از وانت ها و كاميون ها مردم زندگي مي كنند. موتور سه چرخه ها مغازه هاي در حال حركتند. اين جا گويي يك شهر ديگر است. برادر زن جاهل ناظم يك تريلي خانه شده را مي راند. درون خانه زن و بچه ناظم ديده مي شوند. برادر زن ناظم: عاقبت به خير شديم. ما هم زديم به كار فرهنگي!. ناظم با چكش، خشمناك به سوي زنگ مي دود و آن را مي كوبد.   محسن مخملباف 1364

«براي تونينوگوئرا، به خاطر سه برادرش»


 

سه تابلو

 

1. نماي دور از كلبه‏اي چوبي. در زمينة دشتِ سبز. جنگل آنسوتر است. صداي قدقد مرغي كه نمي‏بينيم در كادر. زني با لباس محلي و لهجه‏اي محلي چنان كه هيچ يك از كلمات او را نمي‏توان تشخيص داد از كلبه بيرون مي‏آيد، چيزي را در ايوان مي‏گذارد و چيز ديگري را مي‏برد. دوربين به سمت كلبه به آرامي حركت مي‏كند و از مه رقيق و ملايمي كه همه جا گسترده عبور مي‏كند. از در مي‏گذرد، خانه را همراه زن مي‏كاود و روي تختي متوقف مي‏شود. مردي مو بلند، ريش به خود رها كرده و پف‏آلود خوابيده است.

نوري كه از پنجرة بالاي تخت مي‏تابد صورت مرد را از تاريكي كلبه جدا كرده است. زن همچنان غرغر مي‏كند. مرد از صداي او از جا تكان مي‏خورد، جابه‏جا مي‏شود و سرانجام توي تخت مي‏نشيند. پنجره را مي‏گشايد و بيرون را مي‏نگرد. مه و مرد و پنجره در يك كادر. دوربين با مرد ارتفاع خود را پيش از اين تغيير داده است تا بتوانيم بيرون را از پنجره ببينيم. لحظه‏اي بعد دختري با لباسي كه به سرخي مي‏زند دو گاو را از سمت راست پنجره به سمت چپ مي‏برد. مرد پس مي‏نشيند. دوربين عقب مي‏كشد. طوري كه مرد و تخت و پنجره را در كادر داشته باشيم. مرد از زير تخت، تخته‏اي سه‏لايي را بيرون مي‏كشد كه مي‏نمايد پيش از اين به كار ديگري مي‏آمده و با قلم موي كنار دستش مشغول نقاشي مي‏شود. بادِ ملايمي دو لتة پنجره را تكان مي‏دهد و نوري ملايم بر مرد مي‏ريزد. صداي غرزدن زن را دورتر و نامفهوم‏تر از قبل مي‏شنويم. طوري كه گويي چنان كم مي‏شود كه رو به خاموشي مي‏رود و به جاي آن صداي بازي قلم‏مو را بر تابلو با وضوح بيشتري مي‏شنويم.

دوربين آرام‏آرام به مرد از پشت تابلويش نزديك مي‏شود. چنان كه گاهي چيزي از مرد به جز تابلويش پيدا نيست و گاهي بخشي از صورتش را مي‏بينيم در حالي كه آرام آرام از يك تلاش به رضايت مي‏رسد: (قطع)

2. نماي نزديك از تابلوي نقاشي: «دختري سرخ‏پوش كه دو گاو را از راست كادر به سمت چپ مي‏برد.»

زن از عمق كادري كه تابلو در آن است مي‏آيد. تابلو را مي‏گيرد و با خود مي‏برد. جلوي نما با رفتن تابلو باز مي‏شود به داخل كلبه. الياس پسر دوازده ساله از دست مادرش تابلو را مي‏گيرد و از در كلبه خارج مي‏شود. دوربين به سمت پنجره مي‏چرخد. الياس را مي‏بينيم كه از كلبه دور مي‏شود. دوربين به پايين كادر سر خم مي‏كند. مرد روي تخت دراز كشيده است در تدارك خوابيدن است: (قطع)

3. قايقي در كادر، كنار مرداب، در كادري مهار شده. الياس وارد كادر مي‏شود. با احتياط تابلو را درون قايق مي‏گذارد و به سختي قايق را به آب هل مي‏دهد تا خود و قايق از كادر خارج مي‏شوند: (قطع)

4. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در آب پيش مي‏رود. قايق از زير پلي زنگ‏زده عبور مي‏كند. در آن دوردست كشتي‏ها به چشم مي‏خورند: (قطع)

5. نيمتنة الياس، تابلو را روي زانو گذاشته و به سينه‏اش تكيه داده و پارو مي‏زند. طوري كه تابلو در بازي دست‏ها پنهان و گم مي‏شود. نما نسبتاً طولاني است: (قطع)

6. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در كادر است و رو به سمت ساحلي كه چندين مغازه در آن پيداست پيش مي‏رود. قايق مي‏ايستد و الياس تابلو در دست وارد نما مي‏شود و به سمت مغازه‏اي پيش مي‏رود. دوربين او را دنبال مي‏كند تا نماي كامل ويترين مغازة تابلوفروشي. الياس داخل شده است. مغازه‏دار تابلو را از دست الياس مي‏گيرد و پشت ويترين مي‏گذارد و به او پول مي‏دهد كه از لاي تابلوها به صورت گنگ پيداست. در ويترين تابلو‏هاي مختلفي است اما در بين آن‏ها دو تابلوي مشابه از دختر سرخ‏پوش و دو گاو كه از گوشه كادر به گوشة ديگري مي‏روند به چشم مي‏خورد. الياس از مغازه و كادر بيرون مي‏رود: (قطع)

7. پياده‏رو در كادر. مغازه‏ها سمت راست كادر را تا انتها ادامه مي‏دهند. الياس از عمق به سمت دوربين مي‏آيد. در همين نما داخل مغازه‏اي شده با نان سنگك بيرون مي‏آيد وارد مغازه ديگري شده با دسته‏اي سبزي بيرون مي‏آيد. بعد وارد مغازه جلوي كادر شده مرغي زنده خريده از كادر به سمت پشت دوربين خارج مي‏شود. صداي مرغ در طول‏نما مي‏آيد: (قطع)

8. بازگشت به اولين نماي فيلمنامه: نماي دور از كلبه‏اي چوبي، در زمينة دشتِ سبز. جنگل آنسوتر است. ادامة صداي مرغ از كادر قبل تا اين نما. الياس از پشت دوربين وارد كادر مي‏شود و به سمت كلبه مي‏رود. مرغ و سبزي و نان در دست اوست. وارد كلبه مي‏شود. دوربين به آرامي به دنبال او مي‏رود. از مه رقيقي كه همه‏جا را پوشانده مي‏گذرد و وارد خانه مي‏شود. زن مرغ را از دست الياس مي‏گيرد و به آشپزخانه مي‏برد. دوربين آن‏ها را رها مي‎كند و به سمت مرد كه روي تخت خوابيده است مي‏رود. او خواب است. صداي مرغ كه حالا سرش بريده مي‏شود در كادر مي‏دود. مرد همچنان خواب است. نور پنجره بر اوست. نور پنجره آرام آرام از بين مي‏رود و نور چراغي كه شب كلبه را روشن مي‏كند بر او مي‏تابد. زن وارد كادر مي‏شود. در ظرفي بخشي از مرغ پخته را با تكه‏اي نان كنار تخت مي‏گذارد و مرد را تكان مي‏دهد و از كادر خارج مي‏شود. مرد برمي‏خيزد، چشمش به غذا مي‏افتد، مي‏نشيند و اولين لقمه را به دهان مي‏گذارد: (قطع)

9. بازگشت به اولين نماي فيلمنامه: روز است. نماي دور از كلبه‏اي چوبي. در زمينة دشتِ سبز جنگل آنسوتر است. زن غرغركنان چيزي را در ايوان مي‏گذارد و چيز ديگري را مي‏برد. دوربين به سمت كلبه به‏ آرامي حركت مي‏كند و از مه رقيق و ملايمي كه همه‏جا گسترده عبور مي‏كند. از در مي‏گذرد، خانه را همراه زن مي‏كاود و روي تخت مرد متوقف مي‏شود. زن عصبي‎تر غر مي‏زند. اين بار مي‏بينيم كه به بهانه تكاندن لباس‏ها سروصدايي كه بيشتر تحقير مرد را در نظر دارد از خودش درمي‏آورد. لحظاتي مي‎گذرد. از گوشة چشم مرد كه به نظر خواب مي‏آيد، قطرة اشكي سُر مي‏خورد. بعد برمي‏خيزد و مي‏نشيند. بعد مي‏ايستد و از پنجره به منظره مه گرفته بيرون نگاه مي‏كند. مه از بار پيش بيشتر است. دوربين از پشت مرد بيرون را مي‎بيند. از لاي مه، مرد و زني روستايي دو درختِ بيد از ريشه درآمده را از سمت راست كادر به سمت چپ كادر خارج مي‏كنند. مرد از كادر خارج شده و از زير كادر، تختة قلم‏مو و رنگ مي‏آورد، اما در پنجره جز مه چيزي نيست. لحظه‏اي بعد، دختر سرخ‎پوش دو گاو را بر خلاف جهتي كه بار پيش از كادر عبور داده بود، عبور مي‏دهد و مرد رو به دوربين مي‏چرخد؛ مي‏نشيند و مشغول كشيدن مي‏شود. دوربين لحظاتي او را مي‏پايد بعد به او نزديك مي‏شود. مرد پشت تابلو پنهان و آشكار مي‏شود. صداي غرزدن از دور ادامه دارد: (قطع)

10. نماي نزديك از تابلوي نقاشي: «دختري سرخ‏پوش كه دو گاو را از راست كادر به سمت چپ مي‏برد». زن تابلو را مي‏گيرد و به سمت الياس كه در ميانة نوري ايستاده كه از بيرون در كلبه به داخل تابيده مي‏رود و تابلو را به الياس مي‏دهد. دوربين به روي پنجره مي‏چرخد و الياس از ديد دوربين در مه بيرون گم مي‏شود.

11. قايقي در كادر، كنار مرداب، در كادري مهار شده. الياس وارد كادر مي‏شود. با احتياط تابلو را درون قايق مي‏گذارد و به سختي قايق را به آب هل مي‏دهد تا خود و قايق از كادر خارج مي‏شوند: (قطع)

12. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در آب پيش مي‏رود و از زير پلي زنگ‏زده عبور مي‏كند. در آن دوردست كشتي‏ها به چشم مي‏خورند: (قطع)

13. نيمتنة الياس، تابلو را روي زانو گذاشته و به سينه‏اش تكيه داده و پارو مي‏زند. طوري كه تابلو در بازي دست‏ها پنهان و گم مي‏شود: (قطع)

14. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در كادر است و رو به ساحلي كه چندين مغازه در آن پيداست پيش مي‏رود. قايق مي‏ايستد و الياس تابلو در دست وارد نما مي‏شود و به سمت مغازه‏اي پيش مي‏رود. دوربين او را دنبال مي‏كند تا نماي كامل ويترين مغازة تابلوفروشي. الياس داخل مي‏شود. پس از لحظه‏اي مغازه‏دار از داخل مغازه رو به دوربين خود را به ويترين مي‏رساند و دو تابلوي ديگر از دختر و دو گاو را برمي‏دارد و به دست الياس مي‏دهد. الياس مغموم با سه تابلو از كادر بيرون مي‏رود: (قطع)

15. تكرار كادر و حركت دوربين در نماي اول فيلمنامه: نماي دور از كلبه‏اي چوبي، در زمينه دشتِ سبز. جنگل آنسوتر  است. صداي قدقد مرغي كه نمي‏بينيم در كادر. الياس با سه تابلو از پشت دوربين به داخل كادر و به سمت كلبه مي‏رود. پيش از ورود او به كادر، دوربين به سمت كلبه حركت كرده است. الياس وارد كلبه مي‏شود. هنوز دوربين از مه غليظ بيرون خود را به داخل كلبه نكشانده است كه صداي غرغر عصبي زن به گوش مي‏رسد. وقتي به داخل كلبه مي‏رسيم، زن قيامت كرده است. الياس از وحشت آن كه دعوا دامن او را نگيرد از كلبه مي‏گريزد. زن تابلو‏هاي دختر و گاوها را بارها به زمين مي‏كوبد. دوربين به سمت تخت مرد مي‏رود. او روي تخت دراز كشيده و زار زار گريه مي‏كند. زن وارد كادر مي‏شود و در كاسه‏اي كه براي مرد مرغ آورده بود، آجر آورده است. بعد غرزنان مي‏رود و دوباره صدايش بالا مي‏گيرد و تكه‏هاي تابلوي دختر و گاو را به سوي تخت پرت مي‏كند. مرد گريان تكه‏اي از تابلو را كه يكي از گاوهاست برمي‏دارد، نگاه مي‎كند و با دست آن را لمس مي‏كند. صداي زن از خانه دور مي‏شود. مرد برمي‏خيزد و از پنجره او را تعقيب مي‏كند. دوربين از پشت مرد، زن را مي‎بيند كه چغلي مردش را به زن ديگري مي‏كند و از او مرغي قرض مي‏كند. بعد به سمت كلبه مي‏آيد. مرد همچنان كنار پنجره ايستاده است. صداي زن بالاتر مي‏گيرد. بعد دوباره از كلبه بيرون مي‏رود. در دست او چاقويي است. لحظه‏اي به سمت پنجره برمي‏گردد و رو به مرد بارها غر مي‏زند و به سمت مرغ مي‏رود. زن همسايه نيز به او كمك مي‏كند. مرغ مي‏گريزد. هر دو زن او را تعقيب مي‏كنند. مرد از كادر خارج مي‏شود تا از زير تخت لوازم نقاشي‏اش را بردارد: (قطع)

16. حالا بيرون پنجره‏ايم و فقط پنجره و كمي از اطراف آن را در كادر داريم. مرد رو به پنجره ظاهر مي‏شود و مشغول كشيدن نقاشي مي‏شود. صداي مرغي كه از دست زن‏ها مي‏گريزد توي كادر شنيده مي‎شود: (قطع)

17. نماي كامل از تابلو. زن به دنبال مرغ گذاشته است: (قطع)

18. بازگشت به نماي 16 در همان اندازه. مرد نقاشي مي‏كند. لحظه‏اي از جلوي پنجره كنار رفته، تابلوي ديگري را برمي‏دارد و نقاشي مي‏كند. حالا صداي ناله مرغ به هواست: (قطع)

19. نماي كامل از تابلو. سر مرغ و تيغة چاقو در دست زن: (قطع)

20. بازگشت به نماي 16 در همان اندازه. مرد نقاش تابلو را عوض مي‏كند و تصوير ديگري مي‏كشد. لحظاتي طولاني مي‏گذرد. در اين نما صداي غرزدن زن جاي صداي مرغ را گرفته است: (قطع)

21. فضاي بيرون، از قاب پنجره و از پشت مرد. زن مرغ را پَر مي‏كَند و دست مرد در گوشه‏اي از كادر مشتي پَر را نقاشي مي‏كند كه در هوا پخش شده است: (قطع)

22. قايقي در كادر، كنار مرداب، در كادري مهار شده. الياس وارد كادر مي‏شود. با احتياط تابلو را درون قايق مي‏گذارد و به سختي قايق را به آب هل مي‏دهد تا خود و قايق از كادر خارج شوند: (قطع)

23. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در آب پيش مي‏رود. قايق از زير پل زنگ‏زده عبور مي‏كند. در آن دوردست كشتي‏ها به چشم مي‏خورند: (قطع)

24. نيمتنة الياس، تابلوي پَر را روي زانو گذاشته و به سينه‏اش تكيه داده پارو مي‏زند. طوري كه تابلو در بازي دست‏ها پنهان و گم مي‏شود. يك باره تابلو از دستش به آب مي‏افتد. پارو را رها مي‏كند و تابلو را از آب مي‏گيرد. با آستين پيراهنش آن را خشك مي‏كند. پيراهنش رنگي مي‏شود: (قطع)

25. نماي نزديك تابلو كه رنگ‏هايش درهم دويده و ديگر پرها كمتر پر مي‏نمايند. حالا به نظر منظره‏اي وهم انگيزتر و حتي زيباتر روي تابلو نمايان است. برگ و خزه نيز از آب به روي تابلو مانده است: (قطع)

26. صورت الياس كه محو تابلو شده است: (قطع)

27. نماي كامل تابلو، الياس از روي تابلو به دقت خزه‏ها را برمي‏دارد و با دست زير آن را پاك مي‏كند؛ سبزي خزه به تابلو مي‏دود: (قطع)

28. صورت الياس درمانده است، نما طولاني است: (قطع)

29. نماي كامل تابلو. دست الياس خزه‏ها را آرام سر جايش مي‏گذارد. حالا خزه بخشي از تابلو شده است: (قطع)

30. نماي ديد الياس در حالي كه بخش جلوي قايق در كادر است و رو به سمت ساحلي كه چندين مغازه در آن پيداست پيش مي‏رود. قايق مي‏ايستد و الياس تابلو در دست وارد نما مي‏شود و به سمت مغازه‏اي پيش مي‏رود. دوربين او را دنبال مي‏كند تا نماي كامل ويترين مغازة تابلوفروشي. الياس داخل مي‏شود: (قطع)

31. بازگشت به همان كادر و همان حركت دوربين كه در نماي يك فيلمنامه داشته‏ايم. نماي دور از كلبه‏اي چوبي. در زمينة دشتِ سبز. جنگل آنسوتر است. دوربين پيش از ورود الياس به كادر آرام حركت كرده است. اين بار صداي تعدادي مرغ مي‏آيد. پس از لحظه‏اي از هر طرف دوربين مشتي مرغ و خروس وارد كادر مي‏شوند در حالي كه الياس آن‏ها را با چوب به سمت كلبه هدايت مي‏كند. زن از كلبه بيرون مي‏دود و از خوشحالي به سمت الياس و مرغ‏ها مي‏آيد. مرغي را بغل مي‏زند و شادمانه به كلبه بازمي‏گردد. دوربين از مه و در گذشته است و به سمت تخت مرد نقاش مي‏رود. مرد نقاش لب تخت نشسته است و به زنش نگاه مي‏كند. زن با دست‏هايش مرد را مي‏خواباند و مرغ را نشانش مي‏دهد. بعد از كادر خارج مي‏شود. حالا مرد دراز مي‏كشد و چشم‏هايش را هم مي‏گذارد. دوربين آرام بالا مي‏رود. بيرون پنجره را مه به تمامي پوشانده است. صداي ناله مرغي كه ذبح مي‏شود به گوش مي‏رسد: (قطع)

32. نماي كامل تابلوي زن نقاش كه به دنبال مرغ گذاشته بود. حركت دوربين به تابلوي «سر مرغ، تيغة چاقو و دست زن» حركت دوربين تا كادري كه مرد نقاش در آن خوابيده است. ظرفي وارد كادر مي‏شود كه بخار از آن بلند است و مرغي آمادة خوردن ميانة ظرف. دوربين عقب مي‏كشد. بخار ظرف و مه رقيقي كه از پنجره تو مي‏زند به هم آميخته است. صداي غرزدن اين بار شادمانه به گوش مي‏رسد. همچنان از موسيقي صدا و لحن زن پي به رضايت او مي‏بريم، نه از درك مفهوم جمله‏ها. مرد لقمه‏اي برمي‏دارد تا دهان مي‏برد اما پشيمان مي‏شود. برمي‏خيزد از پنجره نگاه مي‏كند؛ چيزي پيدا نيست. پنجره را مي‏گشايد و با دست مه را به اين‏سو و آن‏سو مي‏زند، كار عبثي است. به سمت در راه مي‏افتد بدجوري راه مي‏رود؛ نشان آن كه مدتي است از تخت پايين نيامده است. دوربين او را تعقيب مي‏كند. مرد در كلبه را مي‏گشايد. مه به داخل كلبه مي‏دود. مرد لختي تأمل مي‏كند؛ بعد به مه مي‏زند: (قطع)

33. دوربين روي دست، نماي اسلوموشن، در مه. مرد در مه آميخته است. از كادر او دختر سرخ‏پوش و دو گاو عبور مي‏كنند. مرد به دنبال دختر مي‏دود. دوربين او و گاوها را دور مي‏زند. حركت دوربين جهت خاصي ندارد. به هر سو مي‏رقصد و گاهي مرد، گاهي گاو و گاهي دختر سرخ‏پوش را از كادر خود خارج مي‏كند. مرد دست به هر سو كه مي‏سايد به مه برمي‏خورد، تا سرانجام خود را به گاوها مي‏رساند و با دست آن‏ها را لمس مي‏كند؛ بارها و بارها. مه از كادر كم مي‏شود. مرد دست در گردن گاو مي‏اندازد او را دور مي‏زند. مه از كادر بيشتر مي‏رود. مرد خود را به زير شكم گاو مي‏كشد و دستش را زير سينة گاو مي‏گيرد و با دست گاو را مي‏دوشد. حال شير گاو به دست مرد سرريز شده است و او صورتش را با شير مي‏شويد. مه نيست.

محسن مخملباف

مهر 68

ارتباط با ارواح



راستى انسان نمى داند اسم اين عمل را چه بگذارد؟! آيا من (مكارم) گفته ام زمينى كه روى آن راه مى رويم خداست؟ اقيانوسها و بارانهاخدا هستند؟... آيا شما راست مى گوييد و

[162]

اينها عين عبارت من است؟ پس اجازه بدهيد عين عبارت خود را از همان صفحه بنويسم و تعيين نام اين عمل شما را به وجدان بيدار خوانندگان بگذارم و بگذرم:
«آنچه از كلمه طبيعت در موارد ديگر مى فهميم، چيزى جز همين اتمها و ملكولها، همين موجودات مادّى بسيط و تركيبات گوناگونى كه از آن ساخته شده، چيزى جز همين زمين كه روى آن راه مى رويم، همين هوايى كه استنشاق مى كنيم، همين آبى كه مى نوشيم، همين طوفانها، و بالاخره همين سيّارات و كواكب كهكشانها نيست. آيا آنها هستند كه اين قدر باهوش و باهدف و باتدبيرند و مطّلع؟ مسلّماً نه! پس منظور آنان (مادّيها كه مى گويند اينها آثار طبيعت است) از كلمه طبيعت، در حقيقت نيرويى است مافوق اينها همان نيرويى كه جمعى او را «اللّه» و عدّه اى «خدا» و اينها هم «طبيعت» مى نامند!»
توجّه مى فرمائيد مطلبى را كه ايشان به من نسبت داده، درست ضدّ مطلبى است كه من گفته ام، و مطلبى را كه من به او نسبت داده ام، عين گفته اوست. اكنون بگوييد كداميك جاعل هستيم؟

[163]

 

چرا فرضيّه كهنه عود ارواح از نو زنده شد؟


سؤال: اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا پاره اى از محافل روحى غرب، در يكى دو قرن اخير، اصرار دارند فرضيّه كهنه و خرافى عود ارواح و تناسخ را از نو زنده كنند و روح تازه اى در كالبد آن بدمند؟ مگر آنها هم به خرافات علاقه اى دارند؟!
آيا هنگامى كه مى بينيم در ميان دانشمندان غرب، همان غربى كه كره ماه را براى نخستين بار فتح كرد و تكنيك و صنعت خيره كننده او به طرز شگفت آورى پيشرفته است، افرادى پيدا مى شوند كه طرفدار «كارما» و «عود ارواح» هستند، نبايد حدس بزنيم لابد در اين موضوع اسرارى است و مطالبى بر آنها كشف شده كه بر ما مخفى مانده است؟! در اين باره چه مى گوييد؟

[164]

پاسخ: در پاسخ اين گونه سؤالات با صراحت بايد گفت:
اوّلاً، اگر تعجّب نكنيد، خرافات در ميان غربى ها اگر گسترده تر از شرق نباشد، كمتر نيست; و تعداد طالع بينها و فالگيرها ـ منتها به سبك مدرن و با آب و رنگ نو ـ در مراكزى همچون «پاريس» بسيار زياد است و تكنيك و صنايع پيشرفته، نه دليل بر خرافى نبودن است، و نه مانع آن; و حتّى حساب صنعت و فلسفه هم بكلّى از هم جدا است.
ثانياً، از آنجا كه مسأله اعتقاد به عود ارواح يك جنبه استعمارى قوى دارد، و از طرفى روح استعمار آنچنان با زندگى و افكار جمعى از مردم غرب آميخته است كه حتّى در فلسفه، ادبيّات، و بحث هاى علمى آنها ـ تا چه رسد به مسائل تبليغاتى ـ نفوذ كرده، اين سوءظن براى انسان پيش مى آيد كه نكند گسترش دامنه عقيده به تناسخ و عود ارواح نيز مربوط به افكار استعمارى باشد.
اكنون به توضيح زير توجّه فرماييد:
اعتقاد به «كارما» و عود ارواح از آن نظر جنبه استعمارى دارد كه اقوام محروم و استثمار شده را به پذيرش اين طرز زندگى ملالت بار، به عنوان اين كه ممكن است كفّاره گناهان زندگى پيشين آنها باشد، تشويق مى كند، و آن را قابل تحمّل مى سازد.

[165]

عقيده به تناسخ، يك نوع حالت تسليم و رضا در افراد ايجاد مى كند، و آنها رابه استقبال انواع ناملايمات و محروميّت ها به عنوان يك وسيله تكامل و شست و شوى روح دعوت مى نمايد.
بى جهت نيست كه بعضى از مطّلعين نقش مؤثّر عقيده به كارما را در استعمار هندوستان و حكومت طبقاتى بر مردم هند قابل انكار نمى دانند.
در پاورقى كتاب مشرق زمين گاهواره تمدّن (جلد دوّم، صفحه 735) چنين مى خوانيم:

عقيده به كارما و تناسخ، بزرگترين مانع نظرى در راه اجراى نقشه برچيدن دستگاه فرقه اى در هند است; زيرا هندوهاى متديّن عقيده دارند كه اختلافات طبقاتى، حاصل سلوك روح در طىّ حياتهاى گذشته و جزئى از نقشه الهى است كه بر هم زدن آن به منزله هتك حرمت دين و مقدّسات است!!(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نه تنها هندوها، ساير اقوام و ملل هم اگر چنين اعتقادى پيدا كنند، مسلّماً راه را براى استعمارگران هموار خواهند ساخت و شرنگ استعمار را همچون شهد شيرين و دلپذير و گوارايى تا آخرين جرعه سرمى كشند سهل است، از استعمارگران هم كه وسيله پاكى آنها را از گناهان پيشين فراهم ساخته اند، ممنون خواهند شد!

[166]

 

[167]

 

ما، هم با بت سازى مخالفيم، و هم با حق كشى و خودباختگى


هر كس كمترين اطّلاع از تاريخ فلسفه داشته باشد، مى داند كه پس از غروب آفتاب فلسفه در يونان، و پايان دوران فلسفه پيشين، آفتاب فلسفه بار ديگر از شرق، مخصوصاً از كشورهاى اسلامى برخاست.
آلفرد گيوم مدير دانشكده «كلهم» انگلستان با اين كه بايد او را از دانشمندان متعصّبى به شمار آورد كه نسبت به علوم شرق با نظر منفى مى نگرد، در پايان مقاله اى كه در زمينه فلسفه شرق نگاشته و در كتاب «ميراث اسلام» به همراه مقالات دوازده تن ديگر از اساتيد و مستشرقين انگلستان چاپ شده، چنين مى نويسد:

[168]

هنگامى كه تمام كتب و آثار گرانبهاى كتابخانه ها و موزه هاى اروپا را با چراغ معرفت مطالعه كنيم، آن وقت خواهيم دايد كه نفوذ عرب (مسلمانان) كه هنوز هم در ما هست در تمدّن قرون وسطى (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى) خيلى بيش از آن است كه تاكنون تشخيص داده اند.(1)
اين سخن، با گفتار كسى كه مى گويد: «به جاى توجّه به فلسفه قديم، به سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال و پرتحرّك است; نه مثل فلسفه شرق جامد و يخ بسته و راكد و تكرار مكرّر...!» (شماره 1500) چقدر فاصله دارد!
اين گفتار كه غرب زدگى بصورت تنفّرآميزى از آن مى بارد، مسلّماً در برابر شهادت كسانى كه اين نويسنده به وكالت از طرف آنها حرف مى زند، نمى تواند ارزش داشته باشد.
اصولاً اين نياز به بحث و استدلال ندارد كه «كانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم اكنون اصيل ترين افكار فلسفى در شرق است.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ميراث اسلام، صفحه 262.

[169]

مطالعه افكار فلسفى افرادى همچون فيلسوف شهير «دكارت فرانسوى»، «برتراند راسل» فيلسوف معاصر انگليسى يا «مترلينگ بلژيكى» و مقايسه آنها با آثار فلسفى «فلاسفه شرق»، ما را به عمق فلسفه شرق، و سطحى بودن آن فلسفه (در بسيارى از مباحث) آگاه مى سازد.
مثلاً برتراند راسل براى اين كه دليل عدم اعتقاد خود را به خدا روشن سازد، مى گويد:
دليل اساسى خداشناسى، برهان علّة العلل است و من به همين دليل در جوانى به خدا ايمان داشتم، ولى بعد از اين عقيده برگشتم; زيرا فكر كردم اگر هر چيز علّتى داشته باشد، پس خدا را نيز علّتى لازم است!
به خاطر دارم در كلمات مترلينگ (و انديشه هاى يك مغز به اصطلاح بزرگ!) نيز همين ايراد را در بحث خداشناسى ديده ام.
اين ايراد، يكى از ساده ترين ايرادهايى است كه هر شاگرد درس فلسفه در شرق پاسخ آن را مى داند; با اين حال همين اشكال ساده، فردى همچون راسل را به الحاد كشانيده است!
هر شاگرد درس فلسفه در شرق مى داند كه اگر مى گوييم:

[170]

«هر موجودى نيازمند به آفريننده اى است» منظور از «هر موجود» موجوداتى است كه هستى و وجود آنها از درون ذاتشان و از خودشان نباشد; چنين موجوداتى مسلّماً نيازمند به آفريننده هستند; ولى موجودى كه هستى آن از خود اوست و عين وجود و هستى است و به اصطلاح فلسفه شرق «واجب الوجود» است، نيازى به آفريننده ندارد.
خدا يك وجود ازلى و هميشگى است; بدون آغاز و انجام، و چنين وجودى، علّت لازم ندارد.
اگر آقاى «راسل» يا «مترلينگ» خدا را قبول نكنند، بالاخره وجود «مادّه نخستين» را قبول دارند يا نه؟ بگوييد ببينم اين «مادّه نخستين» از كجا پيدا شد؟ اگر قانون عليّت، يك قانون عمومى و همگانى است، چرا مادّه نخستين از آن مستثنا است؟
لابد خواهند گفت: «مادّه اوّليّه» ازلى بوده و نياز به آفريننده و علّتى نداشته است. خوب، عين همين سخن را خداپرستان درباره خدا مى گويند. (دقّت كنيد!)
خلاصه اين كه، يك مسأله فلسفى به اين روشنى براى آقاى راسل و مترلينگ مخفى مانده، و اين نشان مى دهد كه

[171]

آنها در فلسفه (مخصوصاً مباحث فلسفه الهى) چقدر عقب هستند!
استدلالات سه گانه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى را درباره اثبات وجود خدا، بسيارى از دانش پژوهان ديده اند. دكارت اين استدلالات سه گانه را كه اين جا جاى شرح آن نيست، شاهكار علمى خود مى شمارد با اين كه در نظر ما لااقل مطالب مهمّى محسوب نمى شود، و بعضى از آن سه دليل قابل ايراد است.
يا اين كه جمله معروف دكارت «فكر مى كنم، پس هستم» كه زيربناى اصلى فلسفه او را تشكيل مى دهد، در نظر ما سطحى و بى پايه است; زيرا كسى كه مى گويد: «فكر مى كنم» در همين جمله اوّل به وجود خودش اقرار و اعتراف كرده و ديگر نيازى ندارد كه به وسيله فكر كردن وجود خود را اثبات كند.
نظير اين مطالب، در نوشته هاى فلاسفه غرب زياد است.
آيا با اين حال، بى انصافى نيست كه كسى بگويد: «سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال است، نه مثل فلسفه شرق كه جامد و يخ بسته و راكد و تكرار مكرّر...»

[172]

به عقيده ما بايد گفت: طرز تفكّر چنين كسى جامد و راكد و يخ بسته است!...

* * *

در اينجا يك نكته هست كه بايد كاملاً مورد توجّه قرار گيرد تا از هرگونه سوءتفاهم و اشتباهى در اين زمينه پيشگيرى شود و آن اين كه فلسفه شرق مركّب از مباحث مختلفى است كه مى توان آن را در دو بخش خلاصه كرد:
بخش اوّل: مباحث امور عامّه و الهيّات
بخش دوم: طبيعيّات و فلكيّات
در بخش اوّل كه اساس فلسفه را تشكيل مى دهد بحث از كلّى ترين قوانين هستى مى شود، و آن اصول كلّى كه بر سراسر عالمِ وجود حكومت مى كند، مورد بررسى قرار مى گيرد.
در بخش دوم، بحث از يك سلسله مباحث علوم طبيعى و فلكى به ميان مى آيد.
جاى انكار نيست كه بخش دوم، دستخوش دگرگونى زيادى شده و افلاك نه گانه بطلميوسى جاى خود را به هيئت جديد كه پايه گذار آن «كپلر» و «گاليله» بودند، داده و عناصر چهارگانه آب و باد و خاك و آتش، بكلّى از ميدان بيرون رفته

[173]

و همه «مركّب» از آب درآمده اند و جاى آنها را بيش از يكصد عنصر گرفته است. «اتمِ نشكن» شكسته شده و عللى كه براى رعد و برق و زلزله و صاعقه مى شمردند، در پرتو تفسيرهاى نوين علمى كه بر اساس تجربيّات يا مشاهدات يا آزمايشهاى روشنى قرار گرفته، كمرنگ و محو شده است.
ولى همه مى دانيم اينها همه مربوط به بخش دوم فلسفه شرق است و در واقع جزو فلسفه محسوب نمى شود و امروز هم آن را به نام «علوم» مى نامند، در مقابل «فلسفه».
علوم، بحث از موضوعات و اشياء مخصوص مى كند; در حالى كه فلسفه، بحث از قوانين و اصول كلّى مى نمايد. قسمت اوّل فلسفه شرق كه اساس فلسفه است، به ارزش خود همچنان باقى است.
بنابراين كسى كه مسأله افلاك بطلميوسى يا مانند آن را بهانه اى براى كوبيدن فلسفه شرق مى كند، بدرستى معنى فلسفه و فرق آن را با علم درنيافته و رسالت فلسفه شرق را نمى داند.

[174]

هيچ كس مانع انتقاد نيست; امّا...
موضوع ديگر كه توجّه به آن لازم است، اين است كه هيچ دانشمند و دانش پژوهى نمى گويد بايد در برابر تمام افكار فلان فيلسوف ـ هرقدر عاليقدر و نابغه باشد ـ تسليم شد. اصولاً تسليم بلاشرط در مباحث علمى مفهوم ندارد و با روح تحقيق هرگز سازگار نيست.
علم و فلسفه بايد مرتّباً به پيش بروند و راه پيشرفت و تكامل آن، چيزى جز تحقيق و بررسى و انتقاد نيست.
ما نه «ابن سينا» را معصوم مى دانيم و نه تمام افكار او را صحيح و مطابق با واقع. ما دائماً به منطق و استدلالات آنها مى نگريم و از افكار بلند آنها احياناً الهام مى گيريم، و آنچه را با فكر خودمان صحيح يافتيم، مى پذيريم و الاّ رد مى كنيم.
اين سخن خيلى عوامانه است كه كسى بگويد: چون گفتار مستدلّ «ابن سينا» را در بحث ابطال عود ارواح، پذيرفته اى، بايد همه سخنان او را بپذيرى.
و از آن عوامانه تر اين كه كسى تمام افكار شخصى همچون «ابن سينا» را به خاطر اين كه نظريّه اش در فلان مسئله، مردود شناخته شده، يكجا كنار بزند و تمام آراءِ عميق

[175]

فلسفى او را بى ارزش بداند.
انتقاد نه تنها جايز است; بلكه براى يك اجتماع يا يك رشته علمى و فكرى زنده، لازم و ضرورى است; امّا كدام انتقاد؟ انتقاد از طرف كسانى كه صلاحيّت علمى براى انتقاد دارند; يعنى، در آن رشته، صاحب نظر و صاحب تخصّصند; نه از افرادى كه الفباى آن فن را هم نمى دانند.
وانگهى، انتقاد را نبايد هرگز به معنى توهين، تحقير، هتّاكى، حق كشى، و يا مانند اينها تفسر كرد; اين طرز فكر بسيار نادرست است.
عجيب است در كشورى كه براى بوعلى سينا جشن هزاره مى گيرند و صدها تن از دانشمندان و شخصيّت هاى بنام جهان در آن مراسم شركت مى كنند و سخنرانى هاى پردامنه از طرف آنها در شخصيّت «ابن سينا» ايراد مى گردد و دهها مؤسّسه بزرگ به نام او ناميده مى شود و در غرب بيش از شرق براى او احترام قائلند، كسى پيدا شود كه حملات تند و بى منطق و دور از ادب به چنين شخصيّتى را به گمان خود، وسيله اى براى شهرت طلبى خود قرار دهد و عباراتى كه هر كس به آن مى خندد، بگويد; مثلاً، بگويد: «ابن سينا اصلاً

[176]

فيلسوف به معنى واقعى اين كلمه نبود و مكتب خاصّ منظم نداشت... آنچه به نام فلسفه ابن سينا شهرت يافته، جز يك آش شله قلمكار نيست!» (اطّلاعات هفتگى، شماره 1498، مقاله اسرار زندگى و مرگ)
خوب، آقاى نويسنده! اگر ابن سينا كه غربيها او را فيلسوف عرب (اسلام) نام نهاده اند، فيلسوف نباشد، پس چه كسى فيلسوف است؟ شما كه به گفته خودتان چهل سال است با آثار او وداع گفته ايد و معلوم نيست اصولاً آثار او را خوانده ايد يا نه، چگونه با نهايت جسارت مى خواهيد يك قلم سرخ روى فلسفه ابن سينا بكشيد؟!
آيا اين طرز تفكّر، با هيچ منطقى سازگار مى باشد؟!

[177]

 

ميزگرد در خدمت تناسخ و عود ارواح


سؤال: مى گويند: بوسيله ارتباطهايى كه با ارواح گرفته ايم، بر ما ثابت شده كه روح به زندگى جديد برمى گردد و اين يك امر حسّى براى ماست، شما در برابر اين دليل چه مى گوييد؟
پاسخ: مَثَل معروفى است: از روباه پرسيدند شاهدت كيست؟ گفت دمم!
اين هم شد دليل، كه از من بپرسند: از كجا مى گويى فلان مطلب حقيقت دارد، بگويم: ارواح در گوش من چنين گفته اند! آيا در هيچ جاى دنيا، ادّعاى مدّعى را مى توان دليل شمرد؟!
جالب توجّه اين كه همين ادّعاى آنها خود يك سند بر بطلان عقيده آنهاست; زيرا مطالبى از قول ارواح به هم

[178]

مى بافند كه راستى مضحك است; اگر باور نداريد به داستان زير توجّه كنيد! نويسنده مزبور مى نويسد:

آقاى ناصر مكارم
عود ارواح را ما با حرف قبول نكرده ايم; عملاً ديده ايم. شما از مشهودات بنده و ديگران خبر نداريد; بارها ديده ايم يك روح كه در عالم ارواح بوده، اطّلاع داده است من بزودى عود مى كنم; بعد از چندى كه گذشته، گفته است من در شكم فلان زن به دنيا برمى گردم!
مدّتى كه گذشته، يك شب گفته اين آخرين دفعه است كه آمدم; ديگر با شما ارتباط نخواهم گرفت; چون تا يكى دو روز ديگر بر جسم جنينى كه در شكم آن زن است (همان زنى كه چند ماه قبل اطّلاع داده بود) القاء خواهم شد; پسر يا دختر بودنش را هم اطّلاع داده است; بعداً همان شده كه او قبلاً گفته است!
عجيب تر اين كه يكى از آن زنها كه خودم ديدم، از حامله شدن نااميد بود، به علّت يك جرّاحى كه قبلاً انجام شده بود، يا به علّت ديگر كه دقيقاً به خاطرم نيست; امّا خوب به يادم هست وقتى به او گفتيم: روح ابراهيم (كه از خويشاوندان نزديك آن زن بود) گفته است قريباً در شكم تو عود مى كند، خنديد و آن را شوخى دانست; امّا هنوز يك ماه نگذشته بود، آثار

[179]

حامله بودن در او نمايان گرديد!!(1)
باز خيلى خوب به خاطر دارم از همان ماههاى اوّل و دوم حاملگى، چه آن زن وچه شوهرش و چه اقوامش كه يكى از آنها، پدر ابراهيم، كه در زندگى سابقش، از معتقدين اسپريتيسم بود، و در فرانسه با اين اصول آشنا شده بود، عموماً يقين داشتند نوزاد پسر خواهد بود كه همان ابراهيم است.
وقتى مى خواست موضوعى را تأييد كند و قسم بخورد به شكم خودش اشاره مى كرد و مى گفت: به جان ابراهيم! تا اين اندازه به پسر بودن نوزاد و اين كه او همان ابراهيم است، براى آنها قطعى بود.(2) چون مى دانستند نوزاد همان ابراهيم است كه چندى پيش از دنيا رفته است.
اسم او را در زندگى جديدش و حتّى پيش از اين كه متولّد گردد، ابراهيم گذاشته بودند كه حالا گمان مى كنم بيست و دو سه سال داشته باشد; يكى دو سال كمتر يا بيشتر.
تا شش هفت سال پيش كه با خانواده اش از ايران رفت، غالباً او را مى ديدم و به شوخى ابراهيم ثانى مى گفتم. (شماره 1500 ـ اطّلاعات هفتگى)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 چه دروغ شاخدارى!
2 تو را به جان همان ابراهيم قسم! راست بگو! اين داستان ساختگى نيست.

[180]

اين داستان كه سرتاپا زاييده اوهام و تخيّلات يا دروغ پردازى است، نمونه اى از طرز استدلالات طرفداران اين مكتب است.
صحنه سازى خاصّى كه در آخر آن به كار رفته، به صورت دم خروسى است كه بيرون مانده; آنجا كه مى گويد:
«شش هفت سال پيش با خانواده اش از ايران رفت» (و حتماً در فرانسه مجهول المكان است); يعنى، مبادا به فكر اين بيفتيد كه آدرس و نام و نشانى او را بگيريد و با او مصاحبه كنيد; زيرا چندين سال است از ايران رفته; رفته كه رفته و هيچ كس هم او را پيدا نخواهد كرد!

چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى!


چون سخن از مسئله ارتباط با ارواح مجدّداً به ميان آمد، ناچاريم اين نكته را اضافه كنيم كه فعلاً مسئله ارتباط با ارواح يا احضار ارواح، به صورت يك دكّان خطرناك درآمده و درست بساطى همانند بساط جن گيرها و رمّالها درست كرده اند; تا مردم بينوا را سرگردان كنند.
درست است كه اصل مسئله ارتباط از نظر علمى و

[181]

فلسفى قابل قبول است; ولى مطمئن باشيد شايد در ميان هزاران مدّعى، يكى آگاه به اصول اين علم نيست.
توسعه ناراحتى هاى روانى مردم از يك سو، و رجزخوانى ها و ادّعاهاى پرطمطراق دروغين بعضى از اين مدّعيان از سوى ديگر، سبب شده كه جمعى از ساده لوحان حتّى براى درمان بيماريهاى روانى خود به آنها رو آورند، و آنها هم از اين وضع حدّاكثر سوءاستفاده را بكنند.
همين تازگى، جوانى كه ناراحتى مختصر روانى داشت و به دنبال اينها چهار ماه سرگردان شده بود، داستان رقّت انگيز خود را براى من نقل كرد; داستانى كه اگر شما هم مى شنيديد مسلّماً متأثّر مى شديد.
در بعضى كشورها هنگامى كه اين خيمه شب بازيها به راه مى افتد، فوراً جمعى از دانشمندان به فكر مى افتند جلسه اى تشكيل دهند و اين مدّعيان را حاضر نمايند و وضع آنها را از نزديك بررسى كنند و آنگاه نظر نهايى خود را اعلام دارند.
براى نمونه گزارش زير را ملاحظه فرماييد:

در سال 1875، انجمن فيزيك وابسته به دانشگاه سن پترزبورگ بنا به پيشنهاد مندليف هيأتى را مأمور

[182]

كرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتايج تحقيقات خود را اعلام كند.
جز مندليف يازده دانشمند ديگر نيز در كميسيون شركت داشتند و سرانجام پس از تشكيل جلسات عديده و مذاكرات فراوان، نتايج كار هيئت به شرح ذيل اعلام گشت:
پس از تحقيقات و مطالعات و مشاهدات بسيار، به اين نتيجه رسيديم كه پديده هاى مربوط به ارواح، به علّت حركات ناخودآگاه يا اشتباه ضميرى مى باشد و احضار ارواح جز موهومات، چيز ديگرى نيست، به اين ترتيب مكانيسم اعمال محرّك فكر، نه تنها انتقال انديشه را باعث مى شوند; بلكه بعضى از پديده هاى روحى را نيز ايجاد مى كند. ضمناً در آغاز قرن ما يك فيزيكدان آمريكايى به نام روبرت وود به كمك اشعّه ماوراء بنفش، تقلّبات جلسات احضار ارواح را برملا كرد.(1)

البته تحقيقات بالا در مورد مدّعيان دروغين كه بسيار زيادند، به عمل آمده بود; اى كاش در محيط ما هم اين موضوع عملى مى شد!

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . روانشناسى، تأليف ك. پلاتونف، صفحه 38.

[183]

ما بارها دعوت علنى كرديم كه مدّعيان بيايند و در مجمعى از اهل فضل ـ اگر راست مى گويند ـ نشان دهند; ولى ناتوانى خود را با عدم پاسخ به اين دعوتهاى مكرّر اثبات نمودند.


 

 

ارتباط با ارواح


لذا، از همان آغاز سخن، افراد مطّلع قضاوت خود را كردند و شكست طرف را در اين بحث، به وسيله نامه ها يا گفتگوهاى حضورى، اعلام داشتند و از اين شاخه به آن شاخه پريدن و هتّاكى به بزرگان كردن و فرار از مسائل اصلى را نشانه آشكار اين شكست مى دانستند; حتّى بعضى از خوانندگان ما خودشان جواب سفسطه هاى اين نويسنده را در نامه هاى خود نوشته و براى ما ارسال داشتند.

[140]

ما نه از كسى بدگوئى مى كنيم; نه از پاسخ فرار مى كنيم; نه دست به سفسطه و مغالطه مى زنيم; زيرا نه چنين تعليماتى به ما داده اند و نه با داشتن منطق قوى، نيازى به اينها احساس مى كنيم، و صدهزار صفحه از اين بدگوئيها و سخنان متفرّقه و پراكنده را با يك جو منطق مبادله نمى كنيم. اصولاً بحث علمى نياز به اين نيرنگها ندارد و اين كارها دون شأن افراد حقيقت جو است و خدا گواه است اگر طرف مخالف، بدگوئى و هتّاكى به بزرگان نكرده بود، همين قدر هم به خود اجازه نمى داديم.

طفره رفتن از حقايق هم اندازه اى دارد!


سؤال: به عقيده شما چرا آنها از مطالب اساسى طفره مى روند؟
پاسخ: به عقيده ما چون آنها منطق روشن و تحصيلات منظّمى ندارند، مرتّباً از مطالب اساسى طفره مى روند; بطورى كه در چندين مقاله، كه صدها سطر از مجلّه مزبور را اشغال كرده بود، بطور قطع جز چند جمله كه اشاره خواهيم كرد و جواب خواهيم داد، ابداً به بحث ما مربوط نيست. او

[141]

پيوسته سعى مى كند با كوچكترين مناسبتى از بحث فرار كند و در بيراهه ها سرگردان گردد.
به عنوان نمونه، در شماره 1497، به مناسبت مختصر ذكر خيرى كه از مرحوم جدّشان به ميان مى آورند، يك مرتبه جلو قلم را شل كرده و مطلب را به جاهاى مضحكى مى كشاند; او مى نويسد:

پدرِ مادرم صد و بيست و چند سال با راحتى و خوشى و احترام فراوان در جامعه و ثروت قابل توجّه زندگى كرد، و در راه اصفهان چون هم «كشاورز مسلمان» دارد و هم «كشاورز زردشتى»، براى آب انبارى كه ساخته، از دو سمت پلّه و شير گذاشته است; يك سمت براى مسلمان و يك سمت براى زردشتى كه به رسم معمول يزد با گچ سفيد شده است...
گذشته از چند مسجد يزد كه ديده ام زيلو انداخته، وقتى به سفر حج مى رفته، براى خيلى از مساجد و امامزاده ها زيلو و قالى تهيّه كرده كه زيلوها فكر مى كنم 200 سال عمر كند!
يك روز در راه كاشان، اتومبيل جلو قهوه خانه اى توقف كرد كه امامزاده اى نزديك آن بود، داخل امامزاده كه شدم، ديدم دو زيلو جلو درگاهها آويخته است كه در حاشيه آنها اسم او را بافته اند.

[142]

در نه گنبد ميان يزد و اصفهان كه در دل كوير مركزى است و از هر طرف چند فرسنگ نه آب است و نه يك برگ سبز، بطورى كه چندسال پس از فوت او بر حسب تصادف مطّلع شدم از دو فرسنگى از دامان كوه با مخارج زياد، آب براى آب انبارى كه در زمان صفويّه در آنجاست و خشك بوده آب تهيّه كرده است; از نكات ديگر مى گذريم فقط يادآور مى شوم خوب به خاطرم هست يك شب در ضمن صحبت به كسانى كه در منزلش بودند، گفت: من در همه عمرم يك آخ نگفته ام! اين حقيقت داشت(1) در عمر صد و بيست ساله اش هرگز بيمار نشده بود. بنيه بسيار قوى و اندام رشيد و نيرومند يكى ديگر از نعمت هايى بود كه نصيب او شده بود. در سالهاى آخر عمرش هم دچار مرضى كه باعث ناراحتى گردد نشد; فقط گاهى فشار خونش بالا مى رفت و دچار نسيان مى گشت.(2) سراسر عمرش را به آسايش و سعادت گذرانده بود...

شما را به خدا قسم! اين مطالب چه ربطى به بحث ما دارد؟ شما بگو كسى را مى شناسم كه آدم خوبى بود و پس از

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 البتّه حقيقت(؟) داشت و حقيقت بودنش را الان خواهيم فهميد.
2 اين هم كه باعث ناراحتى نيست؟!

[143]

عود به اين جهان هم زندگى خوبى خواهد داشت; ديگر زيلوى 200 ساله و آب انبار نه گنبد اصفهان، آب انبار دوطرفه يزد، و اين مطالب متفرقّه و بى ارتباط را بگذاريد كنار! و اين آقا از اين قبيل سخنان، ماشاءاللّه فراوان دارد، فراوان! از قبيل داستان ترياك و اين كه در قهوه خانه ها ترياكيها به ترياك، كنايتاً «بنزين»! مى گويند و تركها «تيرياك»! مى گويند و چرا ترياكيها به ترياك، بنزين مى گويند و مانند اينها! (شماره 1498)
از همه جالبتر اين كه همين داستان مرحوم جدّ بزرگوار را در 16 شماره قبل نقل كرده و صريحاً مى نويسد:
چند سال بود فلج شده بود; بطورى كه غالباً (نه گاهى!) دچار نسيان مى شد و گاهى هم به حال اغماء مى افتاد. (شماره 1482)
و البتّه صد البتّه، كسى كه چند سال باشد فلج باشد و فشار خون او خيلى بالا باشد و به حال اغماء و دم مرگ بيفتد، هيچ گونه كسالت و عارضه و ناراحتى ندارد و يك آخ هم نخواهد گفت!!
كسى كه در نقل سرگذشت مرحوم جدّش، اين چنين ضدّ

[144]

و نقيض بگويد، ارزش سرگذشتهاى ديگرى را كه نقل مى كند ـ و قسمت عمده بحثهايش نقل سرگذشتهاست ـ ناگفته پيداست.

چه كسى با الفاظ بازى مى كند، ما يا شما؟


سؤال: مى گويند شما با الفاظ بازى كرده ايد؟
پاسخ: راستى مضحك است; شما كه اسم «تناسخ» را «عود ارواح» گذاشته ايد و بر خلاف همه دانشمندانى كه كلمه تناسخ را به كار برده اند و آن را عين عود ارواح (اعم از صعودى و نزولى) دانسته اند، مى گوييد اينها دوتاست ـ و به گمان خود با اين تغيير نام از ضربات خردكننده اى كه فلسفه و دلايل نقلى بر اين مسلك خرافى زده، مصون مى مانيد ـ آيا شما با الفاظ بازى مى كنيد يا ما؟!
ما مدارك زيادى از دانشمندان مختلف در دست داريم كه همه آنها «تناسخ» را با «عود ارواح به جسد انسان ديگر در اين جهان» يكى دانسته اند، شما اگر راست مى گوييد، مدركتان بر اين بازى لفظى چيست؟ (به شرط اين كه از اين شاخه به آن شاخه نپريد; صريحاً بگوييد دركتان چيست؟)

[145]

شما مى گوييد: اگر روح به جسمى كه سطح تكامل آن بالاتر باشد، برگردد «عود ارواح» نام دارد و صحيح است، و اگر به جسمى برگردد كه مساوى يا پائين تر باشد «تناسخ» است و باطل است; اين تقسيم بندى بى دليل را كه بر خلاف گفته همه دانشمندان در معنى تناسخ است، از كجا آورده ايد؟ تناسخ يك كلمه خارجى نيست; يك كلمه عربى است كه در تمام كتب دسترس ما هست; نوشته هاى خواجه نصيرالدّين طوسى در شرح اشارات; علاّمه حلّى در شرح تجريد العقائد; صدرالمتألّهين در اسفار; ميرداماد; و شيخ الرّئيس بوعلى سينا; و ملاّعبدالرّزّاق لاهيجى در گوهر مراد; سعد بن عبداللّه قمى در كتاب المقالات و الفرق; و محمّد فريد وجدى در دائرة المعارف قرن بيستم; و ملاّهادى سبزوارى در شرح منظومه و بسيارى ديگر، همه گواه اين مدّعاست.

اطّلاعات سرشار(؟)


جالب توجّه اين كه اين آقا كه به اصطلاح مى خواهد درباره نوشته هاى فلاسفه بزرگ و يا مسائل اسلامى نظر دهد، اطّلاعاتش در مسائل فلسفى و اسلامى بسيار ضعيف

[146]

است; او تصوّر مى كند با يادگرفتن نام چند كتاب و تكرار كلمه «اسپريت» و جار و جنجال و رجزخوانى مى تواند به جنگ فلاسفه بزرگ برود.
اكنون با كمال معذرت، گوشه اى از اطّلاعات اين نويسنده را منعكس مى كنيم، ببينيم كسى كه همه فلاسفه شرق را لجن مال كرده، اطّلاعات او در چه پايه است. او ميان «جوهر» و «عَرَض» فرق نمى گذارد و مى گويد فلاسفه ما، در «جوهر يا عَرَض بودن صورت» اختلاف كرده اند (شماره 1497) در حالى كه هر كس از فلسفه مختصر اطّلاعى داشته باشد مى داند صورت (به اصطلاح فلسفى) از اقسام جوهر است و ربطى به عرض ندارد.
2ـ مى گويد: «قرائت اقلاًّ يك سوره از قرآن در نماز واجب است» (در شماره 1495) در حالى كه اگر يك رساله عمليّه ساده را مطالعه فرمايند، مى دانند در هر نماز لااقل (اقلاًّ كه ايشان با تنوين ذكر كرده غلط است) چهار سوره بعقيده شيعه واجب است و بعقيده اهل تسنّن دو سوره از قرآن (دومرتبه سوره حمد و مقدارى از آيات).
3ـ در ايرادى كه به گمان خود در مسئله زمان به ابن سينا

[147]

كرده، مى گويد: «بى آغاز يعنى چه؟ آيا اين تعريف غير از قديم بودن است» (شماره 1499) اين سخن او گواهى مى دهد كه ايشان فرق ميان «قديم زمانى» و «قديم ذاتى» را نمى داند، در حالى كه هر كس به الفباى فلسفه آشنا باشد، فرق ميان اين دو را مى داند.
4ـ در جاى ديگر مى گويد: «فلاسفه 900 سال در اين كه در زمان بُعد مفطور است يا مقطور نزاع كرده اند و هنوز معلوم نشده با "قاف" است يا با "ف"!»
آقاى عزيز! بحث زمان يكى از مهمترين مباحث فلسفى است و صفحات زيادى از تمام كتب فلسفه ما را اشغال مى كند و فلاسفه ما پيش از «اينشتاين» ارتباط آن را با مسئله «حركت» كشف نمودند. بگوئيد چه كسى 900 سال در اين كلمه دعوا كرده (اصولاً بعد مقطور مربوط به مكان است نه زمان); لااقل به مباحث زمان و مكان در شرح منظومه، اسفار و اشارات يك نگاه بكنيد!
تازه كسى در مسئله «ف» و «ق» دعوا نكرده است; درست «داستان خسن و خسين» است!
5ـ اطّلاعات تفسيرى او بقدرى زياد(؟) است كه از ترجمه

[148]

يك آيه عاجز است; مثلاً، آيه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراًيَرَهُ ...» را اين طور معنى مى كند: «هركس ذرّه ومثقال كار خير كند، آن را مى بيند و هر كس يك ذرّه و يا يك مثقال! كار بد كند آن را خواهد ديد.» (شماره 1391)
اين آقا خيال كرده «مثقال» در آيه و در لغت عرب، مانند همان كلمه مثقال دكّان عطّارى است كه در فارسى امروز به كار مى بريم، در حالى كه چنين نيست; مثقال به معنى وزن است; يعنى به اندازه سنگينى يك ذرّه; و ذرّه هم در اصل، به معنى مورچه است كه به اشياء ريز هم اطلاق مى شود. (رجوع شود به قاموس اللّغة)
ولى اين علاّمه بحرالعلوم(؟) مثقال را به همان معنى رايج فارسى و دكّان عطّارى تفسير فرموده!
مطمئن باشيد اگر كسى اطّلاعات كافى داشته باشد، به علماء و نوابغ بزرگ خود بد نمى گويد; هميشه دانشمند و عالم، قدر عالم را مى داند; قدر زر زرگر شناسد...
6ـ مى گويد آنچه من درباره عود ارواح مى گويم تناسخ نيست بلكه نسخ است! اينك عين عبارت او: «ما اسپريت ها تناسخ را باطل و پوچ مى دانيم و با تناسخى ها كاملاً مخالفيم;

[149]

تناسخى ها نيز مخالف ما هستند; يعنى، عود ارواح را به صورتى كه ما معتقديم مردود مى دانند ولى نسخ تا حدّى با عقيده ما در عود ارواح نزديك است...»
آقاى نويسنده! آنچه شما مى گوئيد، عين تناسخ است و تناسخ و نسخ هردو از يك مادّه مشتق شده و فرقى ميان اينها نيست. كلمه عود ارواح نيز با آنها يك معنى دارد; تنها گاهى تناسخ را بر معنى وسيع آن اطلاق مى كنند كه هم شامل بازگشت روح انسان به انسان ديگر مى شود و هم شامل بازگشت روح انسان به حيوان.

* * *


خلاصه، شما با تغيير نام تناسخ به نسخ، در واقع «كره» را «ياق» كرده ايد! اينها هر دو يكى است.
آخرين چيزى كه شما مى گوييد اين است كه بازگشت روح انسان را به انسان فقط قبول داريد نه به حيوان، ولى اين به معنى انكار تناسخ نيست بلكه يك قسم آن را پذيرفته ايد و يك قسم آن را رد كرده ايد و بطور مسلّم شما با اين عقيده، تناسخى هستيد; پس چرا از اسم آن وحشت داريد؟!

[150]

 

[151]

 

عقيده عود ارواح زاييده جهل و نادانى انسانها بوده است


سؤال: مى گويند عقيده به عود ارواح كه ريشه تاريخى دارد، زاييده فلسفه خاصّى است و اگر اسپريت ها امروز از آن دفاع مى كنند، به خاطر اين است كه حل كننده مشكلاتى است.
پاسخ: پديده هاى مبهمى كه در گذشته، سرچشمه پيدايش فرضيه تناسخ و عود ارواح بود، خوشبختانه امروز در پرتو پيشرفتهاى علوم مختلف، روشن شده و ديگر نيازى به اين فرضيّه هاى خرافى نيست.
توضيح اين كه: تاريخ عقائد و مذاهب نشان مى دهد كه عقيده به تناسخ و عود ارواح، از قديمى ترين عقايدى است

[152]

كه در جهان وجود داشته و تاريخ آن به عصر «افسانه ها» منتهى مى گردد.
زادگاه اصلى آن به احتمال قوى «هند» و «چين» بوده است و هم اكنون اين عقيده در ميان بت پرستان هند رواج دارد، و با زندگى آنها چنان آميخته شده كه تفكيك ميان اين دو مشكل است.
احترام خاصّى كه هندوها به حيوانات و حتّى حشرات مى گذارند، در حقيقت از همين جا سرچشمه مى گيرد; رواج «گياهخوارى» در هند و مخالفت با خوردن گوشت حيوانات نيز با اين عقيده ارتباط دارد.
مورّخ مشهور غربى «ويل دورانت» در كتاب تاريخ خود مى گويد:
هندوهاى واقعى اگر بتوانند، حتّى الامكان از كشتن حشرات خوددارى مى كنند; حتّى كسانى كه چندان علاقمند به فضيلت نيستند، با حيوانات همچون برادران زبون و زبان بسته رفتار مى كنند نه مانند مخلوقات پستى كه بر طبق فرمان خدا بر آنان تسلّط پيدا كرده اند!(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ويل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

[153]

هندوها تناسخ و عود ارواح را اعم از اين كه در بدن انسان ديگر باشد يا حيوان، «كارما» مى نامند.
اين عقيده مانند بسيارى از خرافات ديگر، مولود جهل و ناتوانى انسان از تفسير پديده هاى مختلف طبيعى يا اجتماعى بوده است.
به عبارت روشنتر، پيشينيان، مانند بسيارى از مردم امروز، غالباً به حوادثى برخورد مى كردند كه از تفسير صحيح علمى يا فلسفى آن عاجز مى ماندند، و از آنجا كه طبع كنجكاو بشر به او اجازه نمى دهد كه سؤالى را در ذهن خود بدون جواب بگذارد، ناچار دست به دامان تخيّلاتى مى زدند و يك تفسير خيالى براى آن درست مى كردند، و بسيارى از خرافات از اين رهگذر به وجود آمده است.
مثلاً، اين جمله را شايد بسيارى از ما شنيده باشيم كه بعضى از «عوام» عقيده داشته اند: اين كه مى بينيم شبها به هنگام دويدن اسبها، گاه برقى از زير سم آنها مى درخشد، به خاطر اين است كه جن ها زير پاى آنها چراغ روشن مى كنند! حالا اين كار چه فايده اى به حال جنها دارد و آيا اصولاً جن ها بى كارند كه چراغ زير پاى اسبها روشن كنند، براى آنها مطرح

[154]

نبود. آنها اين پديده طبيعى را مى ديدند و از تفسير آن عاجز بودند; لذا دست به دامان اين تخيّل مى زدند.
و يا آتش سوزيهاى بظاهر بى دليل را در پاره اى از خانه ها، معلول اعمال جن ها مى دانستند.
ولى امروز ما بخوبى مى دانيم كه پيدايش يك جرقّه الكتريكى بر اثر برخورد شديد دو جسم با يكديگر، امرى است كاملاً طبيعى، نه اختصاص به سمّ اسبها دارد و نه شبها، و تفسير علمى آن نيز كاملاً روشن است; و يا اين كه مى دانيم بعضى از موادّ شيميايى هستند كه در شرايط خاصّى خود به خود آتش مى گيرند و سبب آتش سوزى مى شوند، و اگر اشيايى را عمداً يا اشتباهاً به آن آلوده كنند، خود به خود مى سوزند.
در پرتو آن كشف فيزيكى، يا اين كشف شيميايى، اين مسئله از صورت خرافى سابق درآمده است. البتّه وجود موجوداتى را به نام جن (جن در اصل به معنى موجود ناپيدا است) انكار نمى كنيم ولى جن به معنى صحيح آن، كه علم و فلسفه نيز آن را تأييد مى كند و در قرآن مجيد آمده، با جن دُم دارِ سُم دارِ خرافى و مخلوق فكر عوام، فرق بسيار دارد كه

[155]

اين جا جاى بحث آن نيست; مسئله تناسخ و عود ارواح عيناً از همين قماش است; زيرا: در گذشته، بسيارى از مردم، افراد معلول و ناقص الخلقه مادرزاد را به چشم خود در اجتماع ديده بودند; ديده بودند، كه بعضى افراد در تمام عمر رنج مى كشند، بعكس بعضى كاملاً مرفّه هستند، يكى بقدرى ثروت دارد كه حساب آن از دستش بيرون است، ديگرى نيازمند به نان شب است; يكى در فعّاليّتهاى زندگى دائماً پيروز مى گردد و ديگرى غالباً مواجه با شكست مى شود.
چون از علل جسمانى و روانى و اجتماعى اين امور آگاه نبودند و نمى توانستند از طرق واقعى اين بى عدالتى ها را (به گمان خودشان) تفسير كنند، فوراً به سراغ «تناسخ ارواح» و «كارما» مى رفتند، و مى گفتند: اين افراد معلول و ناقص و محروم و ستمديده، در گذشته نيز به اين جهان آمده اند و لابد در زندگى سابق خود مرتكب خلافكاريهايى شده اند كه براى جبران آنهابايد اين رنجها را ببينند تا پاك شوند، و اين عين عدالت است!
ويل دورانت در جلد دوّم تاريخ خود «مشرق زمين گاهواره تمدّن» مى گويد:

[156]

اصل كار ما براى مردم هند بسيارى از حقايق مبهم يا امور غيرعادلانه را توجيه و تفسير مى كند...
انواع مصيبتها كه زمين را تيره و تاريك و تاريخ را خونين مى كند; همه آن رنجها و دردها كه با تولّد آدمى در رگ و پى حيات مى دود، و تا منزلگاه مرگ همراه با روندگان، راه مى پويد; بر هندوهايى كه اصل كارما را مى پذيرند، هموار و آسان مى گشت.
اين مصيبتها و بى عدالتيها، اين اختلاف بين نبوغها و بلاهتها، تهيدستى ها و توانگريها، همه نتايج حياتهاى پيشين و زاده قهرى آن كهنه ناموسى بوده است كه در ترازوى عمر كوتاه آدمى، يا لحظه اى از ابديّت، بيدادگرانه (و غيرعادلانه) به نظر مى رسيده، امّا در پايان كار، همه دادگرانه بوده است.
كارما از جمله آن ابداعات بى شمارى است كه انسان خواسته است به يارى آن شرّ و مصيبت را با بردبارى تحمّل كند.(1)

اگر مردم هند يا ديگر مردم پيشين، فرضيّه عود ارواح را براى توجيه اين پديده ها ساخته بودند، امروز با پيشرفت «علم پزشكى» و «روانشناسى» و «روانكاوى» و «علوم

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ويل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

[157]

اجتماعى» ديگر هيچ نيازى به آن فرضيّه هاى خرافى براى تفسير اين گونه پديده ها نيست; چه اين كه مى دانيم:
اگر دستورهاى بهداشتى در مورد جسم انسان درست به كار بسته شود و پدر و مادر با راهنمايى هاى لازم، دستورهاى بهداشتى را در مورد «جنين» خود رعايت كنند، كودكان ناقص به دنيا نخواهند آمد.
به عبارت ديگر، وجود افراد معيوب و ناقص، الزامى نيست. دستگاه آفرينش انسان چنان دقيق است كه با مراقبت هاى لازم و استفاده از قوانين آفرينش، محصول آن صد در صد سالم خواهد بود.
سابق بر اين بسيارى از كشاورزان تصوّر مى كردند قسمتى از محصولات زراعتى يا ميوه هاى درختان حتماً ناقص و كرم خورده خواهند بود، و اين از لوازم وجود آنهاست، و مى گفتند: «كرم درخت از خود درخت است»; ولى مطالعات علمى نشان داد كه چنين نيست; كرم درخت از خود آن نيست، و الان مزارع نمونه اى با استفاده از قوانين آفرينش به وجود مى آورند كه تمام محصولات آن سالم و حتّى يك سيب كرم خورده در تمام آن وجود ندارد.

[158]

بنابراين، يا پدر و مادر مقصّرند و يا اجتماعى كه آنها در آن زندگى مى كنند، چون كه حدّاقلّ آموزش صحيح يا بهداشت، يا وسايل زندگى آنان را فراهم نساخته، تا فرزندان آنها به اين روز نيفتند; و همانطور كه اگر انسانى حمله به انسان ديگرى كند، و چشم او را مثلاً معيوب سازد، او مقصّر است، نه دستگاه آفرينش; در موارد كورمادرزاد نيز با نظر دقيق بايد همينطور قضاوت كرد; اجتماع يا افراد را مقصّر دانست، نه دستگاه خلقت را.
و امّا در موارد ثروت اندوزى بعضى، و تهيدستى بعضى ديگر، اين موضوع امروز جاى ترديد نيست كه نظامات غلط اجتماعى و سيستم هاى ناسالم اقتصادى است كه سرچشمه اين افراط و تفريط هاست، نه مسئله عود ارواح و كارما. شايد اين طرز استنباط براى هندوهاى قديم كه از اصول «جامعه شناسى» و «اقتصاد جديد» بى خبر بودند، آب و رنگى داشت; امّا امروز براى ما كاملاً بى ارزش است.

عامل اصلى شكست هاى اجتماعى:


توجّه به وضع روانى افراد، و طرز تربيت خانوادگى و

[159]

اجتماعى آنها نيز بخوبى مى تواند پرده از روى علل موفّقيّت و عدم موفّقيّت افراد بردارد و نقاط ضعف روانى و تربيتى آنها را كه سرچشمه اين شكستها شده روشن سازد، ديگر نيازى به پناه بردن به خرافات و كارما و عود ارواح نيست.
نويسنده بحث «اسرار روح و زندگى» در مجلّه اطّلاعات هفتگى مى گويد:
موفقّيّت يا عدم موفّقيّت يك اثر علمى يا ادبى و هنرى يا يك اختراع صنعتى، يك نوع پاداش و كيفر اعمال انسانى است (در زندگانى هاى پيشين) و دخالت ارواح در اينگونه جريانات تا آنجا كه قدرت داشته باشند نيز قطعى است... (اين امور) به صورت ظاهر، عادلانه نيست... يگانه راه حلّ معمّا همان است كه از بركت اسپريتيسم كشف شده; يعنى، يك نوع كيفر و پاداش و تا حدّى دخالت ارواح!(1)
با توجّه به حقايق بالا كاملاً روشن شد كه نه ارواح بى كارند كه بى جهت در كار خلق اللّه دخالت كنند، و نه زندگانى پيشينى بوده كه اينها پاداش آن باشد; بلكه همه اينها علل خاصّ روانى و اجتماعى و تربيتى و جسمانى دارد، و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجلّه اطّلاعات هفتگى، شماره 1493.

[160]

نيازى به فرضيّه هاى نادرست نيست.
عجيب اين است كه نويسنده مزبور با تصريح به اين كه اين حوادث يك نوع كيفر و پاداش است، و با تصريحى كه در شماره هاى گذشته كرده (از جمله در شماره 1461) آن جا كه مى گويد: «شما اى پدران و مادران! بدانيد تبعيض قائل شدن ميان فرزندان گناهى است بزرگ كه كيفرش دامن گيرتان خواهد شد; چه در اين دنيا، و چه پس از مرگ در عالم ارواح و حتّى در زندگى آينده تان كه به اين جهان برمى گرديد.»
مى گويد: چرا «آقاى مكارم» مطلب زير را به من نسبت داده:
«روح پس از جدائى از بدن، اگر نيازمند تكامل باشد، به بدن انسان ديگرى برمى گردد و دوره جديدى از زندگى را شروع مى كند. گاهى اين دوره جديد زندگى، آميخته به رنجها و ناراحتى هاست تا اعمال بد گذشته را جبران كند و گاهى آميخته با شادكاميها، تا جبران محروميّت هاى گذشته گردد.»
سپس مى گويد: «من كدام مطلبى را نوشته ام كه يك در هزار! با اين حرف غلط كه شما به من نسبت داده ايد، تناسب داشته باشد... اين عمل شما كارى است كه عرف و شرع و قانون، اسمش را گذاشته است جعل. بله جعل!!» (شماره 1497)

[161]

شما را به وجدانتان سوگند! آيا اين سخن كه ما به او نسبت داده ايم، عين چيزى نيست كه در بالا نقل شد؟ اگر جعل اين است، پس هر حقيقتى جعل است. چرا شما گفته خودتان را به اين زودى فراموش مى كنيد: «خودشكن! آئينه شكستن خطاست!»

كداميك جعل كرده ايم؟!


جالبتر از همه اين كه در شماره 1498 مى گويد:
«در مجلّه مكتب اسلام در شماره 113 صفحه چهارم فرموده اند:
"زمينى كه روى آن راه مى رويم خدا است! اقيانوسها و بارانها خدا است! همين ستارگان و كهكشانها كه جلو چشم ماست، خدا است." از خودم جعل نكردم عين عبارت ايشان است!»

* * *

 


 

 

ارتباط با ارواح



پس چه نوع پيامهايى اطمينان بخش است؟
پاسخ اين سؤال خيلى روشن است; بايد پيام، پيامى باشد كه انگشت روى مسائل خصوصى با تمام مشخّصات آن بگذارد و از مطالب كلّى كه همه كس از آن باخبرند نباشد.
مثلاً، شما اسم چندنفر از دوستان دورتان را در نظر

[114]

بگيريد (از اسمهائى باشد كه زياد هم مأنوس نباشد)، اگر مدّعى ارتباط توانست آن اسمها را صريحاً در ذهن شما بخواند، مى توان ادّعاى او را تا حدودى پذيرفت.
يا اين كه شما در ميان دفتر تلفن خصوصى خود، يا عمومى، نام چند نفر را بطور سرّى علامتگذارى مى كنيد، اگر مدّعى ارتباط توانست شماره تلفن همه آنها را كه شما علامت گذارده ايد، بطور صحيح بگويد، معلوم مى شود يك مطلب عادى نيست.
منظور ما از نشانه گرفتن نيز همين چيزهاست; نشانه هاى خصوصى و مشخّصى كه افراد عادى از آن آگاه نباشند; اگر كسى توانست در ارتباطات خود چنين نشانه هايى را بدهد، گفته هاى او را بايد مورد مطالعه قرار داد، و الاّ گفتن كلّيّات به هيچوجه ارزش علمى در اين بحث ندارد.

[115]

 

علمى به نام اسپريتيسم


تا اينجا بحث ما درباره موج «ميزگرد» و مدّعيان ارتباط با ارواح از اين طريق، بود; و گمان مى كنم به اندازه كافى بر همه خوانندگان محترم ثابت گرديد كه «اين مدّعيان در طلبش بى خبرانند!» و مسئله ارتباط با ارواح از طريق ميزگرد، اساس و پايه اى ندارد. اكنون برگرديم و مسئله ارتباط با ارواح را بطور كلّى و وسيع مورد بررسى قرار دهيم.

* * *


تماس با ارواح بصورت «علمى» (نه به صورت سرگرمى غلط و عاميانه ميزگرد كه فاقد هرگونه ارزش علمى و تحقيقى است) از جهات گوناگونى قابل مطالعه مى باشد.
در اين زمينه كتابها و رساله هاى فراوانى به وسيله

[116]

دانشمندان شرق و غرب نگاشته شده، و صفحات زيادى از بعضى دائرة المعارف هاى علمى را به خود اختصاص داده است.
دانشمندان اين فن، يعنى كسانى كه دور از جنجالهاى تبليغاتى، ساليان دراز در اين راه كوشيده اند، اظهار مى دارند كه توانسته اند با مجاهدتهاى پيگير، و آزمايشهاى فراوان، پرده از روى گوشه اى از جهان مرموز و ناشناخته ارواح بردارند و كارهاى خارق عادت حيرت انگيزى كه به وسيله آنها انجام مى شود، از نزديك مشاهده نمايند.
نويسنده دائرة المعارف قرن بيستم كه از محقّقان عصر ما محسوب مى شود، در جلد چهارم كتاب خود، در مادّه «روح» جدولى از نام دانشمندان مشهور كه به واقعيّت اين علم اعتراف كرده اند، ارائه مى دهد. در اين جدول نام 47 نفر از دانشمندان بزرگ فرانسه، انگلستان، ايتاليا، آلمان و آمريكا را ذكر مى كند; از جمله: دومورگان (رئيس جمعيّت رياضى دانان انگلستان)، ويليام كروكس رئيس انجمن سلطنتى بريتانيا، روسل والاس بزرگترين فيزيولوژيست انگلستان در عصر خود، و دوست نزديكِ داروين، فارلى رئيس مهندسى

[117]

كمپانيهاى تلگراف، اكسون استاد دانشگاه آكسفورد، كاميل فلاماريون دانشمند فلكى و رياضى دان معروف فرانسه، ويكتورهوگو نويسنده معروف و دانشمند فرانسوى، لمبررزو يكى از مشهورترين دانشمندان جرم شناسى، هيزلوپ استاد دانشمند آمريكايى، لوردبالفور سياستمدار مشهور انگليس، و جمعى ديگر از معاريف علمى، ادبى و سياسى قرون اخير را نام مى برد.
سپس تصريح مى كند كه نام اين عدّه چهل و هفت نفرى را از ميان هزاران نفر كه به نام دانشمند و محقّق در اين رشته كار كرده اند، انتخاب نموده است.
او در طىّ سخنان مشروح خود در اين بحث، گواهى صريح بسيارى از اين دانشمندان و مشاهدات آنها را در مورد تأييد اين علم نقل مى كند.
و نيز گواهى جمعيّت هاى متعدّدى را كه به خاطر «تحقيق درباره مسئله روح و تماس با ارواح و خارق عاداتى كه به آنها نسبت مى دهند» تشكيل شده است، و ماههاى متوالى در اين باره به تحقيق و بررسى پرداخته اند و سپس اين موضوع را به عنوان يك واقعيّت غيرقابل انكار تأييد نموده اند، شرح

[118]

مى دهد. (در آينده بعضى از آنها را يادآور خواهيم شد.)

* * *


شكّى نيست كه اين علم پيش از آن كه در غرب نضج گيرد، در مشرق وجود داشته و مورد توجّه عدّه اى از دانشمندان شرق بوده است; ولى پس از انتقال به غرب، مانند بسيارى از علوم ديگر، مورد بررسى و استقبال بيشترى قرار گرفت.
در اين جا بد نيست قسمتى از مباحثى را كه نويسنده محقّق كتاب «على اطلال المذهب المادّى» و «دائرة المعارف قرن بيستم» در اين زمينه آورده است، در فرازهاى كوتاه و عبارات فشرده اى از نظر خوانندگان محترم بگذرانيم. او مى گويد:

طرفداران اسپريتيسم، و دانشمندان اين فن، معتقدند كه: روح با فناى جسم و بدن هرگز فانى نمى شود، و با جسم شفّاف و لطيفى كه دارد ـ همان جسم شفّاف و لطيفى كه مافوق موادّ اين جهان است و قوانين جهان مادّه بر آن حكومت نمى كند ـ به حيات خود ادامه مى دهد.
و لذا مى توان به وسيله افرادى كه داراى استعداد

[119]

خاصّى هستند با ارواح مكالمه نمود; بلكه مى توان آنها را ديد.
روح مى تواند به وسيله مديوم (واسطه ارتباط) و با زبان او با لغاتى سخن بگويد كه شخص مديوم بكلّى از آن بى خبر است، و نيز مى تواند بسيارى از اسرار علم و فلسفه و مسائل پيچيده رياضى را كه «واسطه» و «شنوندگان و حاضران» بكلّى از آنها بى اطّلاعند، بازگو كند; حتّى ممكن است در حالى كه چشمان واسطه را كاملاً بسته اند، با دست او نامه هاى متعدّد و صفحات بسيارى را بنويسد.
خلاصه روح مى تواند خارق عادات عجيبى از خود نشان دهد كه انجام آن با وسايل مادّى و عادى امكان پذير نيست; حتّى گاهى روح، خود را به همه حاضران نشان مى دهد و اجسام را بدون اين كه دست به آن بزنند، حركت مى دهد.
قابل توجّه اين كه دانشمندان اين فن براى اين كه هرگونه احتمال تقلّب و دخالت مرموز «واسطه» را در انجام اين گونه خارق عادات از ميان ببرند، و جاى ترديد در استناد اين امور به ارواح باقى نماند، شخص واسطه را محكم به صندلى خود مى بندند; حتّى گاهى او را در يك قفس آهنين محبوس مى سازند; درب اطاقى را كه در آن آزمايش صورت مى گيرد، قفل مى كنند، و

[120]

سيمهاى الكتريكى به دست واسطه وصل مى كنند تا هرگونه حركتى را ـ هرقدر ضعيف و سريع باشد ـ دريابند، و از مجموع اين امور اطمينان پيدا كنند، كه اين اعمال مربوط به ارواح است، نه شخص واسطه.(1)
سپس دانشمندان در اين انديشه فرورفته اند كه اين خوارق عادات عجيب و حيرت انگيز را چگونه مى توان تفسير نمود.
آيا راهى براى تفسير آنها جز اعتقاد به وجود ارواح فعّال هست؟!
آيا واسطه ها از طريق يك نوع غش و تدليس و خدعه و نيرنگ و تردستى هاى مخصوص اين اعمال را انجام مى دهند؟
و يا به وسيله آلات و ابزار مخفى و دقيقى قادر به انجام اين امور هستند؟
يا اين كه از طريق تلقين و صحنه سازى هاى مخصوص مى توانند در افكار حاضران تصرّف نموده و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چقدر ميان اين آزمايشها و آزمايشهاى اصحاب ميزگرد فرق است كه واسطه اگر دستش را از روى ميزگرد بردارد، هيچ كارى از روح ساخته نيست! و حتماً بايد يك ميز روان و كاملاً چرخان كه به كمترين فشارى حركت مى كند در بين باشد و آقاى واسطه هم بايد حتماً دست خود را روى آن بگذارد تا كمى حركت كند. اگر اينها در ادّعاى خود صادقند، لااقل دست از روى ميز بردارند تا اين ميز كه با يك باد حركت مى كند، به وسيله روح با آن قدرت و نيرو، كمى بجنبد!... بگذرم.

[121]

به آنها وانمود كنند كه چنين حوادثى رخ داده، در حالى كه هيچ يك از اينها در خارج به وقوع نپيوسته است؟
دانشمندان و محقّقان ديرباورى كه در جلسات علمى مزبور شركت داشته اند صريحاً اعتراف دارند كه اين خوارق عادات و اعمال عجيب را به هيچ يك از امور بالا جز فعّاليّت ارواح، نمى توان استناد داد; زيرا آنها همه گونه تدابير لازم را براى جلوگيرى از تردستى هاى واسطه، با استفاده از ابزار مرموز به عمل آورده اند، و آنها كسانى نبوده اند كه به اين آسانى تحت تأثير تلقين ها قرار گيرند.
آنها مى گويند ما بارها اين مسئله را در طىّ ماههاى متوالى آزمايش نموده ايم، و راه همه احتمالات را بسته ايم و از نظر علمى وجود اين امور حيرت انگيز، تفسيرى جز وجود ارواح و فعّاليّت آنها نمى تواند داشته باشد.

* * *


اين بود فشرده اى از بحثها و بررسيهاى دانشمند مزبور در دو كتاب سابق الذّكر. اين گواهيهاى صريح دانشمندان دليل بر اين است كه مسئله مزبور از نظر علمى قابل مطالعه است.

[122]

 

[123]

 

نتيجه نهايى بحث


«اسپريتيسم»، و «اسپرى توآليسم» را معمولاً به علم ارتباط با ارواح تفسير مى كنند، (مراجعه به فرهنگهاى انگليسى و دائرة المعارف ها نيز اين معنى را تأييد مى نمايد.) ولى بعضى اصرار دارند كه مسئله عود ارواح و تناسخ را نيز جزئى از اين علم بدانند. ما در نامگذارى با كسى سخنى نداريم; ولى ما اين حقيقت را تأكيد مى كنيم كه مسئله عود ارواح به هر نام و به هر اسم كه باشد و در تحت هر لفافه اى، غلط و نادرست و غيرمنطقى است; امّا مسئله ارتباط با ارواح به هر نام كه باشد، در حدود خاص و معيّنى قابل مطالعه است، و آميختن اين دو با هم سفسطه اى براى تحريف حقايق است.
با توجّه به اين تذكّر لازم، اكنون به تعقيب بحث گذشته

[124]

بپردازيم:
در ميان دانشمندانى كه گواهى به امكان «ارتباط با ارواح از طرق علمى» داده اند افراد سرشناسى پيدا مى شوند كه اين احتمال را لاقل درباره «همه آنها» نمى توان داد كه اغفال شده باشند، و يا تلقينهاى دروغين افراد شيّاد، در آنها اثر گذاشته باشد.
بخصوص اين كه بسيارى از آنها با روح بدبينى، يا انكار شديد، وارد بحث درباره اين موضوع شده اند، ولى با اين حال در مشاهدات حسّى خود اشباحى را ديده اند كه به چيزى جز به اشباح ارواح قابل تفسير نبوده اند، و يا صداها و حركات اشياء، بدون هيچ گونه علّت مادّى، و بدون اين كه كسى به آنها دست بزند ـ و خارق عادات ديگرى ـ مشاهده كرده اند و پيامهايى دريافت داشته اند، كه از مجموع آنها ايمان راسخى به صحّت اين علم پيدا نموده اند.
اكنون اجازه دهيد قسمتى از گواهى دانشمندان را در اينجا بياوريم. اين گواهى ها از يك منبع قابل ملاحظه، يعنى دائرة المعارف قرن بيستم، استخراج و اقتباس شده است:
1ـ به هنگام انتشار اين عقيده (عقيده امكان ارتباط با

[125]

ارواح) در ميان مردم اروپا هيأتى از دانشمندان در سال 1869 براى بحث و بررسى دقيق در پيرامون اين مسئله تشكيل شد. اين هيأت مركّب از جان لبوك و كروكس طبيعى دان بزرگ انگلستان در آن روز، لويس فيزيولوژيست معروف، روسل والاس يكى از مهمترين فيزيولوژيست هاى انگلستان در آن عصر، و دوست نزديك داروين، دومورگان رئيس جمعيّت رياضى دانان كشور، فارلى رئيس كمپانيهاى تلگراف، جان كوكس فيلسوف معروف، اكسون استاد دانشگاه آكسفورد، و بعضى افراد سرشناس ديگر بودند.
هنگامى كه خبر تشكيل اين جمعيّت انتشار يافت، عدّه اى از نقاط مختلف جهان در انتظار نظر نهايى اين جمعيّت دقيقه شمارى مى كردند; ولى آنها 18 ماه پى در پى به بحث و كنجكاوى در پيرامون اين مسئله ادامه دادند و در جلسات ارتباط شركت جستند و از نزديك، پيامها و خارق عادات مزبور را بررسى و مشاهده نمودند و در پايان بيانيّه مشروحى صادر كردند كه قسمتى از آن را ذيلاً از نظر مى گذرانيم:
«... اين جمعيّت در تفحّصات علمى خود پيرامون مسئله

[126]

ارتباط با ارواح، تنها روى مشاهداتى كه براى همه اعضاى جمعيّت حسّى بوده، و قرائن قطعى همراه داشته است، تكيه كردند.
«قابل توجّه اين كه چهار پنجم اعضاى جمعيّت در آغاز اين بررسيها شديداً منكر اين مسائل بودند و همه را مولود وهم و خيال، و يا تقلّب و تزوير، و يا لااقل نتيجه يك سلسله حالات اضطرارى عصبى مى دانستند; ولى پس از مشاهده اينهمه حوادث، آن هم در شرايط و كيفيّات خاصّى كه همه احتمالات انحرافى را نفى مى نمود، و پس از آزمايشهاى دقيقى كه مكرّراً انجام گرفت، اعضاى جمعيّت چاره اى جز اين نداشتند كه اعلام كنند اين خارق عادات از يك «عامل مرموز» غير از آنچه تا آن وقت مى پنداشتند، سرچشمه مى گيرد...!» (درست توجّه كنيد! آنها تنها اعتراف به وجود يك عامل مرموز در اين پديده ها كرده اند.)
2ـ استاد كروكس كه رياست هيأت علمى سلطنتى انگلستان را به عهده داشت، در برابر صدها نفر از اعضاى هيأت مزبور، به مناسبت گفتگو درباره اسپريتيسم، صريحاً اظهار كرد:

[127]

من نمى گويم اين موضوع امر ممكنى است; بلكه مى گويم يك واقعيّت عينى است!
و نيز نامبرده، در كتابى كه به نام «پديده هاى روحى» نگاشته و دههابار تجديد چاپ گرديده است، مى گويد:
از آنجا كه من به وجود اين پديده ها ايمان دارم، اين يك نوع جُبن و ترس ادبى است كه به خاطر وحشت از انتقادات استهزاءكنندگان و امثال آنها كه هيچ گونه اطّلاعاتى در زمينه اين علم ندارند و نمى توانند بر ضدّ اوهامى كه به آن پايبندند قضاوت كنند، شهادت خود را در مورد آثار روح كتمان نمايم. من بانهايت صراحت آنچه در اين باره با چشم خود ديده، و با تجربيّات مكرّر دقيق آزموده ام (در اين كتاب) تشريح مى كنم...
3ـ روسل والاس كه در كشف قانون «انتخاب طبيعى» همكار داروين بود، در كتابى كه به نام «شگفتيهاى اسپريتيسم» نگاشته، چنين مى نويسد:
من مادّى و ماترياليست صِرف بودم و به مذهب خود، نهايت درجه ايمان داشتم و در هيچ نقطه از فكر من محلّى براى قبول مسئله «روح» نبود، و نه براى وجود مبدأ ديگرى غير از اين جهان مادّى و نيروهاى وابسته به آن... ولى بالاخره ديدم مشاهدات حسّى را نمى توان

[128]

ناديده گرفت و آنها را كنار زد، همينها بود كه مرا مجبور ساخت قبل از هر چيز، وجود يك سلسله واقعيّات تازه ـ پيش از آن كه بدانم اينها مربوط به ارواح هستند يا نه ـ بپذيرم; اين مشاهدات تدريجاً محلّى از فكر مرا اشغال نمود; ولى بايد بگويم اين مطلب هرگز مربوط به استدلالات ذهنى نبود، بلكه متّكى به يك سلسله مشاهدات حسّى بود كه يكى پس از ديگرى انجام يافت تا آنجا كه نتوانستم عاملى براى آنها غير از ارواح قبول كنم...

* * *


نتيجه ـ نظير اين گواهيها از طرف جمع فراوانى از دانشمندان در كتابهايى كه مخصوصاً در اين زمينه، خودشان نگاشته اند، يا به مناسبتهايى در كتب ديگر به آن اشاره نموده اند، ديده مى شود و با توجّه به گواهى جمع كثيرى از دانشمندان شرق كه اگر بخواهيم همه را عيناً نقل كنيم، كتاب بزرگى مى شود مى توان قبول كرد كه «ارتباط با ارواح» از سرحدّ مسائل نظرى گذشته و به صورت يك مسئله حسّى و تجربى در آمده است، و گمان مى كنم هر كس از دور قضاوت نكند و از نزديك بنشيند و اين گواهيها را مورد بررسى قرار

[129]

دهد، همين طور خواهد گفت.
بنابراين، بايد گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان يك واقعيّت مى توان پذيرفت، ولى نبايد از نظر دور داشت كه اين مسئله مورد سوءاستفاده عدّه زيادى قرار گرفته، و يا افراد ساده ذهنى به خيال خود به همين سادگى، و بدون هيچ گونه اطّلاعات علمى با يك ميز چرخان، يا يك استكان، يك صفحه كاغذ پر از حروف الفبا، با ارواح كبير و صغير خواسته اند تماس بگيرند; و به دنبال آن بازى، ميزگرد به راه افتاده و كم كم مسئله سر از تناسخ و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد درآورده است; و يك واقعيّت با هزاران اوهام به هم آميخته شده. به اين ترتيب، اصل ارتباط ممكن است، ولى از ميان هزاران مدّعى شايد تنها يكى راستگو باشد!

[130]

 

[131]

 

بخش سوم: پاسخ به ايرادها

[132]

 

[133]

 

چرا در اين باره به بحث پرداختيم؟


پس از نشر بحثهاى ما درباره «مسئله عود ارواح» و «ارتباط با ارواح»، يكى از نويسندگان مجلّه اطّلاعات هفتگى به پاسخگويى و دفاع از عقايد خود در اين زمينه پرداخت; ما براى روشن شدن افكار عمومى و روشن ساختن ميزان ارزش آن مدافعات، اين بخش را به عنوان سؤال و پاسخ بر مباحث كتاب افزوديم.

سؤال: چرا اين همه براى ابطال مسئله «تناسخ» و «ميزگرد» به خود زحمت مى دهيد؟
پاسخ: يك اصل مسلّم داريم كه دلايل عقلى و نقلى فراوانى آن را تأييد مى كند، و آن اصل در يك حديث نبوى

[134]

خلاصه شده است:
«هنگامى كه بدعتى آشكار گردد و دستها يا زبانها يا قلمهائى براى تحريف حقايق و نشر خرافات به كار افتد، افراد مطّلع بايد بپاخيزند و با آن مبارزه كنند، و اگر كوتاهى كنند، از رحمت خدا به دور خواهند بود، و نفرين فرشتگان و مردم بر آنها خواهد بود.» اين از يك سو.
از سوى ديگر، اين اصل هم در ميان تمام دانشمندان اسلام اعم از شيعه و اهل تسنّن (جز فرقه كوچك و ضعيفى كه «تناسخيّه» ناميده شده اند و تنها نامى از آنها در كتب عقائد و مذاهب يافت مى شود) مسلّم است و همه به آن ايمان دارند كه تناسخ و عود ارواح به بدن ديگر به هر شكل باشد، غلط و بى اساس است و دلايل نقلى و عقلىِ قطعى آن را ابطال مى كند (خواه تناسخ به صورت نزولى باشد; يعنى، بازگشت به زندگى پست تر، يا صعودى يعنى بازگشت به زندگى عاليتر، در بدن انسان باشد، يا حيوان); زيرا اين عقيده خرافى مفاسد بسيارى دارد، زيرا:
اوّلاً، تناسخ از نظر مذهبى بهانه اى براى انكار رستاخيز و عدم نياز به پاداش و كيفر در سراى ديگر و احياناً بهانه اى

[135]

براى قائل شدن به ازليّت ارواح (چنان كه در تاريخ عقائد ثبت است) مى گردد، و لذا يك مسلمان واقعى نمى تواند معتقد به تناسخ و عود ارواح به هر شكل و صورت باشد، و تحقيق اين موضوع از دانشمندان مذهبى آسان است، و بسيارى از آيات قرآن اين عقيده را طرد مى كند.
ثانياً، از نظر اجتماعى، وسيله مؤثّرى براى تخدير افكار، و آماده ساختن افراد براى تن در دادن به انواع محروميّتها و بدبختى ها و ناكاميها مى باشد; به زعم اين كه اينها كيفر اعمالى است كه در زندگى سابق انجام داده اند و بايد آنها را تحمّل كنند، تا به اصطلاح پاك شوند و كامل مى شوند!
و يا به اميد اين كه در زندگى آينده كه به اين جهان باز مى گردند، جبران خواهد شد; پس تن در دادن به آنها ناراحت كننده نخواهد بود و به اين ترتيب اين عقيده، محرومان و ستمديدگان را تشويق مى كند كه به بدبختيهاى موجود تسليم شوند!
ثالثاً، از نظر اخلاقى اين عقيده بسيارى از تبعيضات اجتماعى و ظلم و ستمها را توجيه مى كند، و كوشش براى مبارزه با اينها را بى دليل مى شمارد، چه اين كه قطعاً يا احتمالاً

[136]

اين گونه افراد، كفّاره جنايات خود را در زندگى سابق مى بينند تا پاك شوند، پس چرا ما مانع تكامل آنها شويم و در راه پاك شدن آنها سنگ بيندازيم; بنابراين، ترحّم به آنها هم بى دليل است! همچنين ما نبايد نسبت به افراد معلول و ناقص الخلقه و يا ملل استعمارزده و رنجديده احساس ناراحتى كنيم!

* * *


امّا مسئله ارتباط با ارواح و بازى ميزگرد

با اين وضع كه مى دانيم و مى دانند:
اوّلاً، يكى از عوامل تقويت عقيده به تناسخ ارواح است; چه اين كه اصحاب ميزگرد و امثال آنها اقرارهايى به زعم خودشان از ارواح، دائر به تكرار و عود ارواح مى گيرند. (چنانكه نمونه آن را خواهيم ديد.)
ثانياً، فتح اين باب، سبب هرج و مرج در عقايد و افكار خواهد بود; زيرا عدّه اى ساده لوح يا سودجو و يا مبتلا به بيماريهاى روانى، هر شب كنار ميز مى نشينند و اقرار تازه اى به وسيله يك روح فوق العاده عالى و بلندپايه!! درباره خوبى

[137]

و بدى افراد، و حتّى صحّت و فساد عقايد پيروان اين مذهب و آن مذهب (و چه بسا مذاهب باطله و فِرَق گمراه) ادّعا مى كنند!
يك شب مجازات قسطى را در عالم ارواح (شبيه يخچال و كولر قسطى!) كشف مى كنند (چنان كه در شماره 1487 اطّلاعات هفتگى دارد) شب ديگر دليل بر حقّانيّت بعضى از فرق ضالّه كه وضعشان بر همه روشن است (چنانكه يكى از دوستان كه مدّتها در اين قسمت كار كرده بود و سپس به همين دليل آن را بكلّى كنار گذاشت، اظهار مى داشت) و از اين قبيل امور.
مى گويند اين امور بر اثر دخالت ارواح خبيثه و شريره كه در اطراف ما و در همه جا پراكنده اند و كارشان دروغ سازى و دروغ پردازى و بازى دادن افراد است، صورت مى گيرد!
بفرض اين كه چنين باشد، باز هم اين كار، كار غلط و غيرقابل اعتماد و اطمينان است. بديهى است كه اين هرج و مرج فكرى و عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى، زيانهاى غيرقابل جبرانى دارد.
مجموع اين جهات سبب شد كه ما با اين خرافات پوسيده

[138]

مبارزه كنيم. آيا اگر ما در اين باره سكوت مى كرديم و جمعى كه مطالعات مذهبى و علمى محدودى دارند، به اشتباه مى افتادند، عمل خلافى هم از نظر دينى و هم از نظر انسانى انجام نداده بوديم؟!

كلكسيون فحش و تهمت!


سؤال: پاسخهائى كه در مجلّه اطّلاعات هفتگى به شما دادند، چگونه يافتيد؟
جواب: خوشبختانه تا آنجا كه اطّلاع داريم، مقالات سيزده گانه اى كه در «مكتب اسلام» در اين زمينه نگاشتيم و اكنون به صورت كاملتر در اختيار خوانندگان محترم قرار گرفته است، بسيار مؤثّر افتاد، و بسيارى را از اشتباه يا ترديد خارج ساخت; شايد همين موضوع سبب شد كه بعضى از مروّجان اصلى اين عقيده، به دست و پا بيفتند تا آب از جوى رفته را به جوى بازگردانند، و بقدرى ناراحت شدند كه به زمين و آسمان و بزرگترين دانشمندان و مفاخر ما هتّاكى كردند و ماهيّت خود را آشكار ساختند.
پاسخى كه به ما دادند و در چندين شماره آن مجلّه چاپ

[139]

شده، كلكسيونى بود از نسبتها و تهمتهاى ناروا، و يك مشت هتّاكى و بدگوئى به بزرگانى كه نه تنها ما، بلكه جهان انسانيّت به وجود آنها افتخار مى كند و قرنها كتابهاى آنها در بزرگترين دانشگاههاى غرب كه نويسنده مزبور تنها به بردن نام آنها فخر مى كند، كتاب درسى بوده است.
و از همه بدتر، از اين شاخه به آن شاخه پريدن، و از جواب اصلى فرار كردن و سر مردم را به يك سلسله بحثهاى متفرّقه و گاهى داستان و شوخى و مطالب بى اساس گرم كردن، به تصوّر اين كه اين گونه صحنه سازيها و جنجال به راه انداختن، در روحيّه ما يا خوانندگان مطّلع اثرى به جاى مى گذارد.


 

 

ارتباط با ارواح


[88]

او هم پيامى براى ما داد كه در يادداشتهاى آن جلسه كه نزد من موجود است پيام چنين است:
«م س ى ح ى ت ع ا ق ب ت ش ك س ت م ى خ و ر د» يعنى، مسيحيّت عاقبت شكست مى خورد. (اين هم كلّى بود.)
مجدّداً اصرار نموديم ارتباط با روح مرحوم آقاى بروجردى صورت گيرد و نشانه خصوصى خواسته شود. باز هم ارتباط برقرار نشد!
جلسه ساعات حسّاسى را مى گذرانيد. از ما اصرار كه نشانه اى كه جنبه كلّى نداشته باشد، گرفته شود تا اطمينان پيدا كنيم و از روح، متأسّفانه انكار، يعنى حاضر نشد با ما تماس برقرار سازد.
در اين جا صحنه عوض شد و جريانات جالبى پيش آمد كه شرح آن را به خواست خدا در بحث آينده خواهيد خواند.

[89]

 

سرانجام جلسه ارتباط با ارواح


در بحث گذشته به اينجا رسيديم كه:
مديوم (واسطه ارتباط با روح) در حضور ما، به اظهار خودش، با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط گرفت و پيامى از ايشان براى ما نقل كرد.
ما براى اين كه اطمينان پيدا كنيم كه راستى ارتباطى برقرار شده، و ارتباط هم با كسى جز روح آية اللّه بروجردى نبوده است نشانه اى خواستيم ولى متأسّفانه به علّت نامعلومى، ارتباط قطع شد!
مجدّداً كوششى شد كه ارتباط برقرار گردد ولى ارواح ديگرى در وسط آمدند و ارتباط با روح مورد نظر برقرار نشد.

[90]

ما اصرار داشتيم كه حتماً بايد با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط برقرار گردد و نشانه گرفته شود، ولى مثل اين كه روح هم اصرار داشت كه ارتباط نگيرد، و اين اصرار روح، آن هم در موقعى كه مطلب به «بزنگاه» رسيده بود، آدم را به «شك» مى انداخت. اكنون به دنباله جريان توجّه كنيد:

در اين هنگام ديديم ميز مجدّداً به حركت درآمد (به همان صورت كه در بحث گذشته شرح داده شد) و حركات هم شديد بود.
معلوم شد با روح سرگردانى ارتباط برقرار شده است، و به همان ترتيب سابق از روح سؤال شد، و بزودى جواب داد:
م ى س و ز م (مى سوزم!)
پرسيده شد: تو كى هستى؟
جواب داد: ج ى ن ك (جينك!)
اهل كجا؟!
جواب داد: ا ه ل ت ب ت (اهل تبّت) در اين جا از حضّار خواستند كه طلب آمرزشى براى او كنند و براى نجات او دعا نمايند.

[91]

اين قسمت هم گذشت، امّا من همچنان اصرار داشتم با روح مرحوم آية اللّه بروجردى رابطه برقرار شود و نشانه بگيرند، و بعداً تصريح كردم كه اين نشانه مى تواند به يكى از سه صورت باشد:
1ـ ايشان يكى از مسائل خصوصى كه ما و ايشان از آن مطّلع بوده ايم، يادآورى فرمايند.
2ـ ما يك سؤالى كلّى از خدمت ايشان مى كنيم ايشان پاسخ آن را به عربى بگويند، زيرا تسلّط ايشان بر ادبيّات عرب مخصوصاً آشكار بود، بعلاوه، مديوم (همان واسطه ارتباط) معتقد بود روح به هر زبانى مى تواند جواب دهد; بنابراين، ما حق داشتيم پاسخى به زبان عربى از روح مرحوم آية اللّه بروجردى بخواهيم.
3ـ من مطلب معيّنى را در ذهن مى گيرم و ايشان ذهن مرا بخوانند (زيرا آنها مى گفتند ارواح مى توانند ذهن افراد را بخوانند).
و منظور از همه اينها اين بود كه بدون تحقيق مطلبى را نپذيريم، زيرا نه عقل اجازه مى داد ـ چشم و گوش بسته ـ تسليم شويم، و نه خدا راضى بود!

[92]

در اين هنگام صحنه ديگرى پيش آمد و چون من قول داده ام همه چيز را براى شما بنويسم (چه خوب باشد چه بد)، جريان را عيناً در اين جا مى آورم:
ميز تكان به اصطلاح سختى خورد، پيدا بود روح ديگرى رابطه برقرار ساخته، امّا روح چه كسى، معلوم نبود. بزودى معلوم شد اين روح ناشناس پيام مفصّلى دارد كه مى خواهد بطريق القا ادا كند نه به طريق حركت ميز (طريقه القا را در بحث گذشته شرح داديم).
بلافاصله «مديوم» ورقه «كاغذ» و «خودكارى» طلب كرد، سپس به نقطه نامعلومى چشم دوخت و گفت: «خواهش مى كنم بفرمائيد... بفرمائيد» سپس شروع به نوشتن كرد ـ گويا كسى به او ديكته مى كرد و مى نوشت! و آن دستخط عيناً پيش من موجود است. روح ناشناس به اين وسيله پيام تند و خشنى به شرح زير براى من فرستاد:
«چگونه مى انديشى درباره ما ناصر شيرازى؟! در حالى كه خود ملبّس به لباس روحانيّت هستى! آيا انكار مى كنى وجود روح را؟... و يا ارتباط با ارواح را؟... اشتباه نكنيد كه اين وسيله تنها ارتباط و تماس است نه احضار!... خود دانائى

[93]

به اين كه احضار روح، احتياج به رياضت دارد، و عدّه معدودى مشرك (مرتاضان هند) قادر به انجام آنند... پس به فكر آزمايش و امتحان مباش! نمى گويم كه دربست بپذيريد... آنچه را كه نمى دانيد تحقيق كنيد و مطالعه نمائيد كتب بزرگان و پيشوايان دينتان را كه صحبت كرده اند از وجود ارواح و اين كه ارتباط مى گيرند با شما زندگان، بدينوسيله...» و در همين جا ارتباط قطع شد!
من ابتدا از گفتار ضدّ و نقيض اين روح جسور و عصبانى و وصله اى كه ناحق به ما چسبانيد در شگفت شدم!
ديدم از يك طرف مى گويد: «دربست نپذيريد و آنچه را نمى دانيد تحقيق كنيد» و از طرف ديگر مى گويد: «به فكر آزمايش و امتحان مباش!» در حيرت بودم كداميك را قبول كنم؟!
وانگهى، اين چه وصله ناجورى بود كه به ما چسبانيد و مرا فحش كارى كرد، من كه نه منكر روح بودم، و نه منكر ارتباط با ارواح. من در صدد تحقيق درباره بساط ميزِ گرد و دراز و ارتباطى كه از اين طريق مدّعى هستند، بودم; بعلاوه، كتب بزرگان دين را هم خيلى بيش از اين آقايان مطالعه كرده بودم.

[94]

از شما چه پنهان كه از اين توپ و تشر روح ناشناس، من هم از ميدان در نرفتم بلكه بعد به آقايان مديومها كه در آن شهر بودند، مى گفتم: از اين به بعد ارتباطهائى را كه مى خواهيد براى ما با ارواح بگيريد دو شرط ديگر هم دارد:
اوّلاً: براى من با روحهاى عصبانى ارتباط نگيريد.
ثانياً: با آنها شرط كنيد ما را فحش كارى نكنند!
باز جلسه ادامه پيدا كرد و گفتم با همه اينها، من نشانه ام را مى خواهم; يكى از سه نشانه بالا، و بدون نشانه، مطلبى به اين مهمّى را نمى پذيرم; عقل اجازه نمى دهد.
مديوم كه شايد تا آن وقت در جلسات خود «آدم سمجى» مثل من نديده بود مجدّداً كوشش كرد با روح مرحوم آية اللّه بروجردى ارتباط بگيرد. بار ديگر ميز به حركت آمد و معلوم شد تماسّ تازه اى برقرار شده است.
آيا پيامى داريد؟(خطاب به روح)...
ميز حركت كرد; يعنى، آرى.
پيام به روش حروف الفبا گرفته شد. پيام اين بود.
چ گ و ن ه ا س ت خ و د ر ا ب ن م ا ى ا ن ى م (چگونه است خود را بنمايانيم؟!)

[95]

با شنيدن اين پيام، حالت عجيبى به همه حضّار دست داد. همه در فكر بودند كه روح چگونه مى خواهد خود را به ما بنماياند و نشان دهد; به! چقدر خوب است كه چنين شود و ما خود روح را ـ ولو در قالب مثالى ـ ببينيم; چه منظره جالبى! ديگر همه چيز آفتابى خواهد شد و يقين خواهيم كرد.
من هم خود را آماده براى مشاهده روح مى كردم; ولى به خود تلقين مى نمودم مبادا تحت تأثير وضع مجلس واقع شوم و بر اثر قدرت تخيّل، يك چيز خيالى در نظرم مجسّم شود. به هر حال با بى صبرى انتظار داشتم اين روح ناشناس را زيارت كنم!
امّا ناگهان مشاهده كرديم حال مديوم، به هم خورد. به يك گوشه اطاق، نزديك به سقف خيره شد; مثل اين كه نور خيره كننده اى را ديده باشد، چشم خود را جمع كرد، و سپس روى هم گذاشت و حالش منقلب تر گرديد، و سر خود را روى ميز گذارد و مدّتى مكث كرد و سپس سر خود را بلند كرد و مانند اين كه از خواب عميقى بيدار شده باشد و يا از يك حادثه هولناك طولانى نجات پيدا كرده باشد; خسته و كسل و بسيار ناراحت به نظر مى رسيد; بلافاصله از پشت ميز

[96]

پايين آمد و روى زمين نشست، و هنگامى كه حال او عادى تر به نظر مى رسيد سؤال كرديم: چه ديدى كه ما هيچ كدام نديديم؟
گفت: سيّد محترمى را ديدم با چشمى سرخ شده.
گفتم: به قيافه آية اللّه بروجردى نبود؟
گفت: نه!...
ـ مثلاً فكر مى كنيد كه بود؟
ـ نمى دانم.
و به اين ترتيب عملاً جلسه پايان يافت و ما نتوانستيم نشانه خود را از روح مرحوم آية اللّه بروجردى بگيريم و ساعت نزديك 12 شب بود!
و از آن وقت تا كنون هنوز در فكرم كه اگر بنا شود يك روح خود را براى اطمينان خاطر نشان دهد تا او را تماشا كنند، آيا بايد خودش را به ما نشان بدهد كه در صدد تحقيق هستيم; يا به مديوم كه همه چيز را ديده و قبول دارد؟
چرا اين روح ناشناس آنقدر بى مرحمتى كرد و لااقل خود را به ما حاضران كه براى تحقيق به آن جلسه آمده بوديم نشان نداد؟

[97]

چرا روح آية اللّه بروجردى ـ با آن همه اصرار و خواهش ما ـ از دادن يك نشانه جزئى و حتّى از برقرار ساختن ارتباط مجدّد خوددارى نمود؟
چرا اين «مديومها» در بزنگاهها طفره مى روند، و چرا آخر سر، حالشان به هم مى خورد؟
اينها سؤالاتى بود كه پاسخى براى آن نيافتيم... و قضاوت آن به عهده خود شما. اينها است كه همه اين ارتباطها را مشكوك و فاقد ارزش علمى نشان مى دهد.

[98]

 

[99]

 

نقاط مشكوك در اين ارتباطها


صاف و صريح بايد گفت: ارتباط با ارواح به دلائلى كه ارائه خواهيم داد، امكان پذير است و هيچ دليلى بر انكار آن نداريم، ولى براى آن، شرايط و آمادگيهاى فراوان لازم است، و مانند هر كار ديگر، تخصّص و استعداد خاصّى مى خواهد، و بدون تخصّص، ممكن نيست.
گفتگوى ما (فعلاً) درباره موج ميزگرد است كه هركس مايل باشد بتواند بدون هيچ گونه قيد و شرط اين «دستگاه ارزان قيمت مخابراتى عالم ارواح» را در خانه خود تهيّه كرده، وقت و بىوقت به وسيله آن، با جهان ارواح ارتباط برقرار سازد، و به آسانى ـ حتّى آسان تر از مراجعه به مطبّ يك پزشك ساده معمولى ـ با روح «بوعلى سينا»! تماس بگيرد و

[100]

براى آقازاده و خانم زاده و ساير اهل بيت نسخه طبّى ـ بدون حقّ ويزيت! ـ از ابن سينا دريافت دارد.
حقيقت اين است كه ما اين موضوع را به يك سرگرمى و بازيچه شبيه تر مى دانيم تا به يك واقعيّت!
مخصوصاً اين روزها كه كار ميزگرد به ابتذال كشيده شده و تا سرحدّ يك وسيله خطرناك براى تصفيه حسابهاى شخصى، يا اثبات عقايد خصوصى و مسلكى، پيش رفته است، و مستمسكى براى دروغ بستن به اين و آن شده است.
موج اخير ميزگرد ـ مثل خيلى چيزها ـ از سوغاتهاى غرب است كه از نوشته ها و مجلاّت آنها ترجمه شده است.
مى گويند: در حدود 120 سال پيش اين بازى در آمريكا بشدّت رواج يافت و مد روز شد، و اكنون(1) نيز وسيله بعضى از مجلاّت غرب زده ما اين سرگرمى به ضميمه مسائل خرافى بى اساسى مانند «مسئله تناسخ و بازگشت روح به بدن انسانى ديگر» در محيط ما رواج يافته است.
براى اين كه بدانيد كار ارتباط با ارواح در محيط ما به كجا كشيده شده، و به چه صورتى درآمده است، مضمون يكى از

ــــــــــــــــــــــــــــ
1قبل از انقلاب .

[101]

نامه هايى كه به دنبال آن دعوت عمومى، به دست ما رسيده است (با كمال معذرت) از نظر شما مى گذرانيم:
آقاى «ناشناسى» در نامه «بدون امضاى» خود مى نويسد:

ما هم به وسيله ميزگرد با همان تشريفاتى كه شما در مجله نوشته ايد (بدون ميخ و...) با ارواح تماس برقرار مى كنيم! منتها فرقى كه كار ما با ديگران دارد، اين است: پس از آن كه تماس برقرار شد، قلم را به دست گرفته و نوك آن را روى كاغذ مى گذاريم، اين قلم به وسيله روح متوفّى گردش كرده! پاسخ سؤالات ما را مى نويسد; امّا همه حروف را متّصل و سرهم مى نويسد(1) و گاهى هنگام احضار بعضى از ارواح، به جاى روح مورد نظر، روح مزاحمى مى آيد!
مثلاً، روح يكى از فاميل را خواستيم، دستگاه به گردش آمد، امّا روح مزاحمى بود و ما سؤال و جوابهاى زير را با او ردّوبدل كرديم; سؤال و جوابها چنين بود:
س ـ شما كى هستيد؟
ج ـ يك سرباز اردنى كه در جنگ شش روزه كشته شده ام!
س ـ شما قبر و محل دفن كجاست؟(2)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1لابد چون روح است بايد همه چيزش طور ديگرى باشد!
2عين عبارت نقل شده است.

[102]

ج ـ من قبر ندارم!
س ـ شما از ما چه مى خواهيد؟!
ج ـ احتياج به خيرات دارم!
س ـ چى براى شما خير كنيم؟
ج ـ شكرپنير!!!
پس از آن كه مقدارى شكرپنير براى او فرستاديم، مجدّداً او را احضار نموديم:
س ـ آيا خيرات كه كرديم، رسيد؟
ج ـ بله، ممنونم!
س ـ آيا اظهار تشكّر از ما نمى كنى؟!
ـ بعد ديديم يك چيزها روى كاغذ منعكس گرديد و بعد كه ارتباط قطع شد، نگاه كرديم، ديديم عكس خود را كشيده است، در حالى كه سلام نظامى داده است!...(1)

اين يك نمونه ابتذال مسئله ارتباط با ميزگرد است; تو خود بخوان حديث مفصّل از اين مجمل!

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــ
1باز هم بگوييد بعضى عربها حق شناس نيستند. «يارو» براى دو تا شكرپنير اين طور سلام نظامى مى دهد و تشكّر مى كند!

[103]

چرا ميز حركت مى كند؟


اكنون برگرديم به تجزيه و تحليل موضوع ميزگرد:
در مورد «حركت ميزگرد» كه عدّه زيادى مى گويند بدون هيچ گونه اِعمال قدرتى به حركت درمى آيد، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه حركت ميز، معلول تمركز نيروى فكرى خود شخص و تأثير ناخودآگاه آن روى اعصاب دست او بوده باشد.
به اين ترتيب كه، شخص يا اشخاصى كه دست خود را آزاد روى ميز گذارده اند، به واسطه تمركز فكرى، و توجّه خاص به مطلبى، و تمايل به يك نوع پاسخ، نيروى درونى ناخودآگاه آنها روى اعصاب دستشان فشار وارد كرده، ميز را به يك طرف گردش مى دهد، و به همين دليل خود او هم خيال مى كند كه ميز خود به خود گردش نموده، و لذا غالباً حركت ميز، موافق «طرز تفكّر» و «نوع تمايلات» آن شخص يا اشخاص است، نه موافق روحى كه مدّعى ارتباط با او هستند، و همچنين حركت قلم روى كاغذ نيز معلول همين موضوع است.
مثلاً، كسى كه شبهاى جمعه براى اموات خود شكرپنير

[104]

خيرات مى نمايد، تصوّر مى كند كه روح سرباز عرب هم شكرپنير مى خواهد (اگرچه خيرات به اين صورت، آن هم با شكرپنير اصلاً ميان آنها وجود نداشته باشد.).
اين تأثير ناخودآگاه، نمونه هاى فراوان دارد; مثلاً، بسيار مى شود كه هنگام نوشتن نامه اى يا گفتگوى با شخصى، بدون توجّه، به جاى نام كسى، نام ديگرى را مى بريم كه مورد علاقه ماست; زيرا ضمير ناخودآگاه، روى اعصاب دست يا زبان اثر مى گذارد و آن را به طرفى مى برد كه موافق تمايل ما مى باشد.
اين موضوع در كودكان و افراد كم سن، زودتر صورت مى گيرد و لذا بسيارى از اين ارتباطات را به وسيله آنها انجام مى دهند.
من به اصحاب ميزگرد مى گفتم: آخر اگر روح با شما تماس مى گيرد، آيا اين روح قدرت ندارد ميز به اين سبكى و روانى را بدون دست گذاشتن شما حركت دهد؟!
آيا روح به آن همه قدرت از چنين كار ساده اى عاجز است؟
دستتان را از روى ميز برداريد و از روح خواهش كنيد

[105]

زحمت بكشد آن را تكان دهد... ولى همه اين آقايان معترفند تا دست روى ميز نگذارند، ميز تكان نمى خورد; اين مسئله عجيبى است!
قابل توجّه اين كه آنچه درباره جمعى از مرتاضان و اساتيد «اسپريتيسم» نقل مى كنند، اين است كه آنها نه تنها مى توانند بوسيله ارواح، ميز به اين روانى را بدون دست گردش دهند; بلكه كارهايى به درجات بالاتر از آن انجام مى دهند.
و همان طور كه در آينده بخواست خدا خواهيم گفت، بسيار مى شود كه مديوم را دست بسته در يك قفس زندانى كرده و از هرگونه حركت او جلوگيرى به عمل مى آورند، با اين حال او به وسيله ارتباط با ارواح، كارهاى حيرت انگيزى انجام مى دهد; ولى مدّعيان ميزگرد فقط مى توانند ميز را بگردانند آن هم تا دست روى آن نگذارند هيچ كارى از آنها ساخته نيست! بلند كردن پايه هاى ميز هم دست كمى از گرداندن آن ندارد! و من خودم آزمايش كردم و ديدم به وسيله فشار دست مى توان پايه ها را از زمين بلند كرد.

[106]

 

[107]

 

پيام ارواح


اكنون كه علّت حركت «ميز» كه تصوّر مى شود به وسيله ارواح صورت مى گيرد تا حدودى روشن شد، بايد به بررسى پيامهايى كه از ارواح دريافت مى دارند، بپردازيم:
پيامهايى را كه مدّعى هستند به وسيله «ميزگرد» از ارواح دريافت مى دارند ـ تا آنجا كه ما ديده ايم ـ به هيچوجه قابل اعتماد نيست و ارزش علمى ندارد; زيرا اين پيامها يك عيب اصولى دارد و آن اين كه: يا از كلّيّاتى است كه در زندگى هركس مصداقهايى براى آن وجود دارد، و يا مربوط به مسائلى است كه راهى به سوى اثبات و نفى آنها در دست نيست.

[108]

توضيح اينكه :
هركس در زندگى خود شاهد شكستها و پيروزيهايى بوده است; در امتحانات و مسائل درسى، در كسب و كار و امور تجارى، در مبارزات سياسى، در امر ازدواج، در معاشرت هاى دوستانه و مانند اينها.
ناگاه او در مجلسى حضور مى يابد كه كسى پشت ميز نشسته و روى تعمّد، يا بر اثر تلقيناتى مدّعى ارتباط با ارواح است. از او خواهش مى كنند كه با فلان روح تماس بگيرد و پيامى براى اين شخص بياورد. پيام به اين صورت بيرون مى آيد:
«از شكستى كه براى شما پيش آمده، ناراحت نباشيد، اين شكست قابل جبران است.»
يا اين كه مى گويد: «مواظب باشيد پيروزيهاى خود را به سادگى از دست ندهيد!»
افراد عادى از شنيدن اين سخن، بسيار تعجّب مى كنند و تصوّر مى نمايند كه روحى از اسرار و رازهاى درونشان خبر داده، در حالى كه اين سخن يك «كلّى گويى» بيش نبوده كه براى همه ممكن است، ولى اين شما هستيد كه آن را بر

[109]

حوادث خاصّى كه در ذهنتان بوده تطبيق مى كنيد و تصوّر مى نماييد از روى اين حوادث خصوصى و شخصى پرده برداشته شده، در حالى كه چنين نيست.
و يا «مثلاً» هركس از ما، در عمر خود به دوستان و آشنايان خود خدمتهايى كرده ايم، و چه بسا در ميان آنها افرادى بوده اند كه قدر خدمت ما را نشناخته اند و ارزشى براى آن قائل نباشند، و صحنه هاى مربوط به اين موضوع، در گوشه و كنار ذهن ما باقى مانده است.
ناگاه مى شنويم كسى بدون هيچ گونه مقدّمه، مدّعى مى شود كه روح فلان به شما چنين پيام فرستاده: «شما به كسى نيكى كرده ايد و او به شما بدى مى كند امّا مكافات خود را خواهد ديد!...»
فوراً تصوّر مى كنيد اين شخصِ مدّعى ارتباط، از درون شما خبر داده، و در انتظار مكافات عمل طرف خواهيد نشست.
يا اين كه «مديوم» مدّعى مى شود كه روح پدر شما حاضر است و مى گويد: «من از شما راضى هستم،خيرات براى من بفرستيد!...»

[110]

روشن است اين مطلب از مطالبى است كه هيچ گونه راهى براى اثبات و نفى آن وجود ندارد كه واقعاً پدر من از من راضى است يا نه.
اكنون اجازه بدهيد قسمتى از پيامى را كه يكى از دوستان براى من گرفته بود و با خطّ خودش موجود است براى شما نقل كنم; او مى گفت در ارتباطى كه من گرفتم، پيامهايى براى شما داده شده است، از جمله:

در اختيار ايشان چيزى است كه خيلى آن را عزيز و محترم مى شمارد!
بگو شما چرا كار آن كسى را كه به شما مراجعه كرد، انجام نداديد; آن كار موجب رضاى خدا است!
بقدرى او را مجذوب كرده است كه نهايت ندارد!

تصديق مى كنيد اين كلّيّات هرگز نمى تواند دليل ارتباط با روح گردد; زيرا مسلّماً هر كسى چيزى دارد كه عزيز و محترمش مى شمارد، و در ميان مراجعين متعدّدى كه به انسان مراجعه مى كنند ممكن است كسى باشد كه كار او انجام نگرفته باشد و اگر مى شد بهتر بود و مانند اينها.

* * *

[111]

معذرت مى خواهم وقتى اين كلّى گويى ها را مى شنوم به ياد فالگيران قديم مى افتم (شايد الان هم باشند) كه با چند عدد نخود، حوادث زندگى فعلى و گذشته و آينده انسان را پيش بينى مى كردند; پس از جابه جا كردن چند دانه نخود روى آن خم شده و چشم به آن دوخته، چنين آغاز سخن مى كردند:
ـ در همسايگى شما مرد بلندبالائى هست، از او برحذر باشيد!
ـ خطرى براى شما پيش آمده كه به خير گذشته، مواظب باشيد تكرار نشود!
ـ تا هفته آينده يك خبر خوشى به شما مى رسد و اگر تا هفته آينده نرسيد، تا ماه آينده و يا تا سال آينده مى رسد.
ـ در بچّگى كسالتى پيدا كرديد كه خيلى شما را ناراحت نمود!
ـ اسرار خود را به همه كس نگوييد!
ـ خوابهاى خوشى خواهيد ديد!
ـ مسافرى در سفر داريد كه در آينده نزديكى بازمى گردد!
ـ زياد براى بعضى مطالب غصّه نخوريد، كم كم درست مى شود!

[112]

اين «جمله ها» در افراد عادى اثر غريبى مى بخشد و تعجّب مى كنند از اين كه اين فالگير باهوش چگونه با چهار عدد نخود، و مانند آن، همه گذشته و آينده آنها را پيش بينى كرد و حتّى از خوابهاى آنها و مسافر آنها هم خبر داد؟!
در حالى كه هيچ جاى تعجّب ندارد، هركس قاعدتاً مسافرى در سفر دارد (يكى از دوستان يا بستگان) و خوابهاى خوب و بدى هم مى بيند; در كودكى هم هميشه سالم نبوده، لابد گاهى بيمار هم شده است; همسايگان او هم همه «كوتوله» نيستند! مسلّماً براى پاره اى از مطالب هم غصّه مى خورد و اميد است يواش يواش درست شود!

و يا اين كه در حاشيه تقويمها (مثلاً در ديماه) مى خوانيم:
«اوضاع كواكب دلالت دارد بر وزيدن بادهاى سرد، و انقلاب هوا، و نزول برف و باران در بعضى شهرها و كوهپايه ها، و بروز بعضى از حوادث در بعضى از ولايات، و درگذشت يكى از بزرگان در يكى از ممالك، و رونق بازار منسوجات، و عزّت لحوم و دسوم!»
و در فصل بهار (مثلاً) چنين مى خوانيم:

[113]

«اوضاع كواكب دلالت دارد بر اعتدال هوا، و نزول بارانهاى نافع و آمدن سيل در بعضى از بلاد، و ميل مردم به تفرّج، و اختلاف بعضى از دول، و ظهور اراجيف در پاره اى از بلاد و صلاح حال بعضى از پيشهوران، و آفت بعضى از محصولات و...»
ناگفته پيدا است كه كشف اين حقايق بزرگ! نيازى به زحمت مطالعه اوضاع كواكب و رصد كردن ثوابت و سيّارات ندارد; بلكه مطالعه اوضاع روزمرّه و همه ساله همين كره زمين بى مقدار، براى پى بردن به اين اسرار كافى است، حتماً در فصل «بهار» و «زمستان» حوادث مزبور، آن هم در بعضى از بلاد، رخ خواهد داد!

* * *

 


 

 

ارتباط با ارواح


اجازه بدهيد مطلب را از همين سؤال آخر و داستان ميزگرد كه اخيراً شورَش درآمده است، شروع كنيم و سپس به بحث هاى اصولى تر بپردازيم.
و نيز اجازه بدهيد سخن را با نامه جالب و مستدلّى كه يكى از كسانى كه اخيراً در اين باره زياد كار كرده است، آغاز نمائيم، اينك متن نامه:

اين روزها ارتباط با ارواح به وسيله ميز گرد به صورت
يك اپيدمى درآمده و هر كس چند دقيقه اى در يك جلسه ارتباط بنشيند و ناظر حركت ميز شود، بلافاصله

[65]

به فكر مى افتد كه يك ميز بدون ميخ با صفحه مدوّر متحرّك، تهيّه كند، و مشغول ارتباط با ارواح شود.
امّا آنچه موجب تعجّب و باعث تأسّف است اين كه افرادى كه بنا به توصيه نويسنده يكى از مجلاّت تهران پس از خواندن سوره حمد و استدعاى ارتباط با روح موردنظر موفّق مى شوند، همگى آنچه كه خودشان علاقمند هستند بپرسند مى پرسند و جالبتر اين كه آنچه كه دوست دارند بشنوند، مى شوند!
من هنوز نديدم كه مثلاً چند نفر از پيروان يكى از فرق اسلامى دور ميز بنشينند و از روح مرتبط بپرسند كه راه حق كدام است و به غير از فرقه مورد نظرشان چيز ديگرى بشنوند، و اتّفاقاً مخالفان آنها نيز خلاف آن را مى شنوند!!
آنچه مسلّم است، كسى در گردش صفحه ميز بطور خود به خود شكّى ندارد، اما اين كه آيا عامل گرداننده نيز همان روح است؟ و اگر همان روح است، پس علّت چيست كه در برابر من كه شيعه هستم راه حق را شيعه اثنى عشرى معرّفى مى كند و به آن ديگرى كه مسلك ديگرى دارد همان مسلك را؟!
بارها آزمايش نموده ام مثلاً در برابر سؤال اين كه فلان مريض مثلاً خوب خواهد شد يا نه؟ از يك روح در دو شب متوالى پرسيده ام; هر بار جوابى داده كه با جواب قبلى

[66]

تناقض داشته!
حال بايد ديد كه اين حركت ميز به وسيله چه نيرو و عاملى انجام مى شود؟
من بارها ناظر بوده ام در جلساتى كه با ميزهاى آهنى بزرگ، ارتباط برقرار شده، اگر ميز بايد بدون ميخ باشد، و وجود يك ميخ اين قدر اثر دارد، پس چرا ميز آهنى به حركت درمى آيد؟ (دقّت كنيد!)
آنچه من به دست آورده ام، اين است كه: افرادى كه دور ميز مى نشينند، بطور ناخودآگاه تحت تأثير كلمات و موقعيّت استثنائى محل كه همه افراد خود را براى ارتباط با ارواح آماده كرده اند، قرار مى گيرند. يكى از حضّار كه قدرت كنترل اعصابش كمتر از ديگران است، ميز را به حركت درمى آورد.
اين افراد همان مِديُومهاى قوى هستند. شما دقّت كنيد! مديومهاى قوى همه كسانى هستند كه قدرت كنترل اعصابشان بسيار ضعيف است و اغلب عصبانى مى باشند.
من خود در شهرستان نيشابور از اداره كنندگان جلسه ارتباط هستم و شايد اكثريّت قريب به اتّفاق كسانى كه هم اكنون در نيشابور جلسه ارتباط دارند، در وهله اوّل در منزل من و از خود من ياد گرفته اند; منظورم خودستائى نيست بلكه مى خواهم بگويم من از روى هوى و هوس يا

[67]

مسموعات، اين كلمات را ننوشته ام.
در ارتباطى كه روح مرتبط، خود را ابوعلى سينا! معرّفى كرد، سؤالى درباره بيمارى نموديم...
بيمار، بانوئى بود كه زايمانش نزديك بود، و استاد گفتند: 29 همان برج فارغ خواهد شد در صورتى كه اصلاً چنين نشد!
جالبتر از همه اين كه خانمى در نيشابور هست كه به محض نشستن دور ميز (و گذاشتن دست روى ميز) بدون سؤال و جواب ميز شروع به دوران مى كند و هر سؤالى كه مى كند، مثبت جواب مى شنود; حتّى يك سؤال را به صورت منفى هم سؤال مى كند باز هم مثبت جواب مى شنود.
باز در مجلسى مشاهده كردم كه هرچه خواهش و تمنّا از ميز كردند، تكانى نخورد! و صاحب مجلس به خاطر اين كه خودى نشان بدهد در ميز دخل و تصرّف كرده، شروع به حركت دادن نمود!
آنچه در مجالس مى گذرد 80% دخل و تصرّف (عمدى يا ناخودآگاه) و 20% حقيقت است. تازه اين بيست درصد هم معلوم نيست كه بوسيله روح باشد!
خلاصه اين كه، مشتى مردم در كنار ميز شبها گاهى تا ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب حيران و سرگردانند، و هر كس هم مطابق ميل و ذوق و سليقه خود پيام مى گيرد، و

[68]

بايد از آن روزى ترسيد كه اين ارتباطها نقطه عطفى براى دشمنان و مخالفان باشد، و يا سرگرمى سياسى جديدى گردد كه در پشت پرده آنها خيانتها خفته باشد.
نتيجه اى كه من به آن رسيده ام اين است كه اين مسئله را بازى يا سرگرمى بنامم و سؤالاتى كه در اين زمينه مى شود، با گفته خداوند متعال در قرآن كريم پاسخ گويم: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى.(1)

كاظم سراج انصارى

* * *


به عقيده ما يادآورى يك نكته در اينجا لازم است كه نه ما و نه نويسنده محترم اين نامه و هيچ كس ديگر نمى خواهيم و نمى توانيم وجود روح را انكار نمائيم (و منظور هم اين نيست) زيرا دلائل فلسفى و حسّى و تجربى كه براى اثبات وجود روح اقامه شده، بيش از آن است كه بتوان همه را ناديده گرفت.
همچنين امكان ارتباط با ارواح را از طريق صحيح علمى براى افراد ورزيده اى كه در اين راه حقيقتاً كار كرده و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اسراء، آيه 85.

[69]

زحمت كشيده اند ـ با اين همه شواهد فراوانى كه دارد ـ نيز نمى توان انكار نمود، و همانطور كه خواهيم ديد، از سخنان پيشوايان بزرگ اسلام نيز امكان اين موضوع مسلّم مى گردد.
ولى سخن در اين جاست كه تنزّل دادن مسئله اى به اين مهمّى تا آنجا كه هر كس براى سرگرمى و تفريح ميزگرد چرخانى درست كرده، و مشتى مرد و زن و كوچك و بزرگ را دور آن جمع نمايد، يك شب، روح «بوعلى سينا» را حاضر كنند، و شب ديگر مزاحم «زكريّاى رازى» گردند، و شب سوم «اينشتاين» را زحمت افزا شوند، گل بگويند و گل بشنوند و از تاريخ زايمان خانم «ايكس» گرفته تا صحّت و بطلان مذاهب و اديان و مكتبهاى فلسفى را مورد سؤال و بحث قرار دهند، و آن ارواح نيز براى اين كه خاطر خطير سؤال كنندگان مكدّر نشود و از آنها نرنجند، همانطور كه ميل و علاقه آنها است به آنها پاسخ دهند، چنين وضعى با هيچ منطقى نمى سازد و هيچ عقلى باور نمى كند كه مسئله اى به آن اهمّيّت تا اين اندازه تنزّل پيدا كند.
و از آن مهمتر خطر بزرگى است كه از اين رهگذر، مسائل مذهبى و اخلاقى و اجتماعى و حتّى سياسى را تهديد مى كند، و

[70]

نويسنده نامه فوق نيز اشاره كوتاهى به آن كرده بود.
زيرا هنگامى كه مسئله ارتباط با ارواح به اين صورت مبتذل درآيد، هر كس مى تواند براى پيدا كردن اموال مسروقه خود دهها نفر بى گناه را مورد اتّهام قرار دهد. و هر آدم منحرف و فاسدالعقيده اى براى اثبات مذهب و مسلك خود به اين وسيله متشبّث گردد، و هر «كاسبكار سياسى» براى ايجاد تفرقه و جنگ اعصاب و اغفال مردم ساده لوح از طريق ميزگرد وارد شود و نوچه هاى خود را مأمور سازد كه از ارواح گذشتگان مطالب مورد نظر او را بشنوند. خطر اين وضع ناگفته پيداست و بايد از عواقب شوم آن ترسيد، زيرا كمتر وسيله اى به اين سادگى و كم خرجى پيدا مى شود كه به منويّات نادرست افراد، رنگ ملكوتى و آسمانى و مافوق جهان مادّه دهد.
مطمئنّاً فرصت طلبان و سودجويان حرفه اى، به آسانى از چنين مسئله اى چشم نخواهند پوشيد و كوشش مى كنند مقاصد خود را از اين راه عملى سازند، و يا لااقل از اين وسيله براى تحقّق بخشيدن آنها كمكى يا تأييدى بگيرند.

[71]

 

جلسه ارتباط با ارواح


من هم كم و بيش بحثهاى مربوط به تماس با ارواح از طريق ميزگرد را ـ مانند بسيارى ديگر ـ در كتابها و مجلاّت خوانده بودم، و در انتظار فرصت مناسبى بودم كه از نزديك مسئله را شخصاً بررسى كنم. و چون آدم ديرباورى هستم، موضوع را با چشم خود ببينم. خوشبختانه اين فرصت بسادگى دست داد.
در تابستان، چند روزى در يكى از شهرستانهاى استان خراسان (سبزوار) كه شهرى است تميز، با مردمى دوست داشتنى و با ايمان، دعوت داشتم.
قبلاً از دوستان شنيده بودم كه اين شهر يكى از پايگاههاى مسئله ميزگرد و «ارتباط با ارواح» است، و اين موضوع در آنجا

[72]

رونق فراوانى پيدا كرده و باصطلاح «مُد» شده است; فعّاليّت طرفداران «ارتباط با ارواح» و «جلسات ميزگرد» قسمت قابل توجّهى از وقت عدّه اى از اهالى را اشغال نموده است. براى جمعى وسيله سرگرمى، و براى عدّه اى وسيله اطمينان به وجود عالم ماوراى حس، شده است.
من هم علاقه داشتم از فرصت استفاده نموده، و از نزديك وضع اين جلسات را ببينم تا بتوانم با بصيرت بيشترى بحثى را كه در اين زمينه آغاز نموده ام دنبال كنم، و خوانندگان اين بحثها را در جريان واقعيّات بيشترى بگذارم.
اعتراف مى كنم كه حضور در اين جلسات براى افراد عادّى شايد صحيح نباشد; امّا براى كسانى كه موظّف به تحقيق، و يا پاسخگوئى به ديگران هستند، گاهى اوقات جنبه لزوم به خود مى گيرد.
من سعى دارم آنچه را با چشم خود با كنجكاوى و دقّت ديدم، عيناً براى شما نقل كنم و قضاوت را به خود شما واگذار كنم.
قبلاً لازم است آنچه را كه از «مجموعه گفتگوها» با افراد مورد اطمينان به دست آوردم، در اينجا بياورم و سپس

[73]

مشاهدات خود را شرح دهم.

* * *

آنچه از گفتگوهاى بسيار با افراد سرشناس و كسانى كه با اين جلسات ارتباط داشتند، به دست آمد، از اين قرار است (دقّت كنيد!):

1 مسئله ارتباط با ارواح (البتّه به وسيله ميزگرد) يكى دو سال است در اين شهر كاملاً رايج شده، حتّى به گفته ظريفى، رونقى به بازار «نجّارها» براى ساختن ميزگرد داده است!

2 چگونگى ارتباط آنها با ارواح چنين است كه دور يك ميز چوبى كه اصلاً ميخ در آن بكار نرفته و صفحه روى آن مدوّر و آزاد است و بر گِرد يك ميله چوبى كه در وسط آن قرار دارد مى گردد، مى نشينند.
يك يا چند نفر كف دستها را روى صفحه مدوّر مى گذارند و حمد و سوره اى مى خوانند (آنها معتقدند خواندن حمد و سوره خوب است نه لازم!) و سپس افكار خود را متمركز ساخته، و بدون نياز به مقدّمه ديگرى با يك روح تماس پيدا مى نمايند.

[74]

علامت تماس با روح اين است كه صفحه ميز خود به خود به يك طرف مى گردد (البتّه كف دستها همچنان روى ميز هست).
سپس از روح سؤالاتى مى كنند و پيامها و جوابهايى دريافت مى دارند; به اين ترتيب كه مديوم (كسى كه وسيله ارتباط است) الفبا را از اوّل مى شمارد و در هر حرفى، ميز به حركت آمد آن را يادداشت مى كنند، و سپس از مجموع اين حروف جمله هائى به دست مى آيد كه متضمّن «پيامها» و «جوابهاى» ارواح است.
گاهى در وسط، رابطه قطع مى شود و گاهى ارواح ديگرى در اين ميان مى دوند و مطالب را به هم مى زنند!

3 بيشتر اداره كنندگان اصلى اين جلسات، معتقدند كه نه گرد بودن ميز شرط است، و نه ميخ نداشتن. در همان جلسه اى كه با حضور اين جانب ارتباط برقرار شد، ميزِ متوسّطِ چهارپايه اى بود كه دوپايه جلو آن هنگام ارتباط (به اصطلاح) بلند مى شد.
آنها مى گفتند با ميزهاى آهنى نيز مى توان تماس گرفت و معتقد بودند نوشته هاى يكى از مجلاّت تهران (اطّلاعات

[75]

هفتگى) كه شرايط خاصّى براى اين موضوع در نظر گرفته، بى اساس است و حتّى خود نويسنده آن سلسله مقالات كه اين بحث را در ميان عدّه زيادى رايج ساخته، اطّلاعات عملى فراوانى در اين زمينه ندارد، بلكه اطّلاعات او بيشتر جنبه تئوريكى دارد و اقتباس و ترجمه از نوشته هاى خارجى است.
بعضى از افرادى را كه من با آنها صحبت نمودم، خود را از آن نويسنده واردتر مى دانستند.

4 اداره كنندگان اين جلسات معتقد بودند مسئله ارتباط با ارواح هيچ گونه رياضت و آمادگى و تمرين و تعليمات قبلى لازم ندارد، و نيازمند به نيروى مرموزى است كه در وجود خود انسان مى باشد، اين نيرو در بعضى شديد، و در بعضى ضعيف است، و لذا همه موفّق به ارتباط گرفتن نمى شوند; بعكس عدّه اى بقدرى قوى هستند كه با كمال سهولت ارتباط مى گيرند.

5 اداره كنندگان اين جلسات هر كدام با ارواحى تماس مى گيرند، و در اين ميان از روح بوعلى سينا و آية اللّه بروجردى گرفته، تا ارواح بستگان خود، و گاهى كشيشهاى مسيحى و بت پرستان چينى و حتّى «شمر»! با همه اينها

[76]

تماس برقرار مى سازند، و پاسخها و پيامهائى دريافت مى دارند كه بعضى جالب و بعضى مضحك است.
مثلاً يكى از اين آقايان اظهار مى داشت كه يك وقت با ميز مشغول ارتباط با ارواح بوديم كه ديدم روحى خود را «ش م ر» معرفى كرد!
سؤال كرديم: همان شمر قاتل امام حسين(عليه السلام)؟
ميز به علامت قبول، حركت كرد.
پرسيديم: در چه حالى هستى؟
با همان روش حروفى پاسخ داد:
حالم خيلى خوب است!
گفتيم: چطور؟
جواب داد: محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) از من گذشت كرد!
(در حالى كه با بعضى ارواح ارتباط برقرار مى سازند و مى گويند مى سوزيم و ناراحتيم و مسلّماً آنها از شمر به مراتب بهتر بوده اند... آيا چنين چيزى ممكن است؟... بگذريم).

6 (دقّت كنيد) اكثريّت قريب به اتّفاق شركت كنندگان در اين جلسات، معتقدند كه ميز بر اثر عوامل مرموزى حركت مى كند و دست افراد در گردش آن دخالت ندارد، حتّى گاهى

[77]

حركت آن بقدرى شديد مى شود كه حضّار را به وحشت مى اندازد، امّا اين عامل مرموز امواج خاصّى در وجود مديومهاست و يا ارواحند؟ در ميان آنها اختلاف نظر است; يكى از كسانى كه در آغاز، استاد اين جلسات، و از طرفداران پروپاقرص آن بوده و اخيراً از عقيده خود برگشته بود، معتقد بود هرچه هست در وجود خود انسان، و عوامل مرموزى در درون او مى باشد.
ولى عدّه ديگرى ارواح را منحصراً عامل حركت ميز مى شناختند. (نگارنده، عقيده خودم را درباره حركت ميز بعداً خواهم گفت.)

7 (باز هم دقّت كنيد) شركت كنندگان و اداره كنندگان اين جلسات عموماً معتقدند كه پاسخها و پيامهائى كه از ارواح مى گيرند، هميشه صحيح نيست; گاهى چنان تطبيق مى كند و صحيح از آب در مى آيد كه همه را در شگفتى فرو مى برد ولى بسيار اتّفاق افتاده كه جوابها كاملاً نادرست و چنان برخلاف واقع است كه انسان را به وحشت مى اندازد.
همين امر سبب اختلاف نظر و گفتگو در ميان آنها گرديده است.

[78]

بعضى معتقدند: اينها ـ آنچنان كه خود را معرّفى مى كنند ـ ارواح پاكى نيستند بلكه ارواح شريره يا موجودات ماوراى طبيعى پست ترى مى باشند كه هميشه مقيّد به راست گفتن نيستند! و يا اطّلاعات آنها ناقص و محدود است.
بعضى هم شايد اين موارد را حمل بر عدم ارتباط صحيح مى كنند.
عدّه اى هم در برابر اين سؤال كه چرا پيامها هميشه صحيح نيست اظهار بى اطّلاعى مى نمايند.

8 پاسخها و پيامهائى كه اظهار مى دارند از ارواح دريافت داشته اند غالباً جنبه كلّى و عمومى دارد، و بر هر مطلبى قابل تطبيق است; مثلاً: «اين كار به نتيجه نمى رسد ـ موفّق خواهيد شد ـ روح پدر شما از شما راضى است ـ فلان كار خير را انجام دهيد» و امثال اينها نمونه هاى پيام ارواح است، ولى بعضى از اداره كنندگان اين جلسات اظهار مى دارند پيامهاى خصوصى و نشانه هائى كه كسى از آن باخبر نبوده نيز از ارواح دريافت داشته اند، امّا مسلّم نيست.

9 اداره كنندگان اين جلسات معتقدند كه مسئله ارتباط با

[79]

ارواح، بسيارى از افراد غيرمعتقد يا لاابالى را معتقد و مقيّد به مبانى اخلاقى و مذهبى ساخته، و در طرز رفتار آنها اثر عميق و بارزى گذاشته است و آنها را اصلاح نموده.
امّا بعضى هم معتقد بودند اين موضوع اكنون به صورت بدى درآمده و سبب شده عدّه اى از اين طريق و به وسيله حركت ميز، تهمتهاى ناروائى به مخالفان خود بزنند، و حتّى مدّعى پيامهايى درباره ناراحتى ارواح گذشتگان مخالفان خود شوند و از اين رهگذر كينهورزى و تصفيه حساب نمايند.
اين بود مجموعه نتايجى كه از گفتگو با افراد سرشناس جلسات ارتباط ارواح در آن شهرستان گرفتم.

[80]

 

[81]

 

مشاهدات من در جلسه ارتباط با ارواح


بنا بود مشاهدات خود را در «جلسه ارتباط با ارواح» (البتّه از طريق ميزگرد) كه به حكم يك ضرورت علمى و دينى و شايد يك واجب كفائى در آن جلسه شركت جسته بودم، بدون كم و كاست براى شما بازگويم و قضاوت را به عهده خودتان بگذارم.

* * *


همه دوستان مى گفتندكه اين جوان از واردترين و ماهرترين افراد در مسئله «ارتباط با ارواح از طريق ميز» در آن شهرستان است (منظور شهرستان سبزوار است) و جوانى با ايمان و مورد اعتماد است.

[82]

تقريباً ساعت، يازده شب را نشان مى داد كه جوان پشت ميز نشست. جلسه به پيشنهاد خود ما، خصوصى بود و فقط چند نفر از دوستان نزديك حضور داشتند.
چرا اين وقت انتخاب شد؟ براى اين كه مى گفتند: تجربه ثابت كرده، و شايد خود ارواح هم در تماسهايشان خبر داده اند كه بهترين وقت براى ارتباط از سر شب تا ساعت 12، و صبح از دو ساعت به ظهر تا ظهر مى باشد، و غير اين اوقات، مناسب نيست و مزاحمت به ارواح است.
به هر حال، با اين كه در منزل ميز گردى موجود بود، جوان ترجيح داد با يك ميز كوچك چهارپايه معمولى مستطيل شكل نسبتاً سنگينى تماس بگيرد.
او روى صندلى در پشت ميز چنان نشست كه كاملاً بر ميز مسلّط بود، و هر دو كف دست خود را روى ميز گذاشت.
حضّار و خود او حمد و سوره اى به عنوان هديه به ارواح خواندند (سابقاً گفتيم خواندن حمد و سوره را لازم نمى دانند، بلكه مى گويند خواندنش بهتر است!) و سپس چشم خود را به روى ميز دوخت. همه مراقب «او» و «ميز» بوديم. جوان با يك لحن جدّى، آهسته گفت: «خواهش

[83]

مى كنيم ارتباط بگيريد... خواهش مى كنم...» (گويا متوجّه ارواح خاصّى بود.)
تخته هاى ميز صداى مختصرى كرد. جوان با همان لحن گفت: خواهش مى كنم قويتر ارتباط بگيريد!...»
ناگاه دوپايه جلو ميز كه در طرف جوان قرار داشت، آهسته از روى زمين به مقدار بيست سانتيمتر بلند شد! (يكى از حضّار تصوّر كرد كه پايه هاى ميز بر اثر فشار دست از زمين بلند شده، و جاى شك هم بود! ولى مى گفتند پايه هاى ميز خود به خود بلند مى شود نه بر اثر فشار دست; ولى درست معلوم نشد.)
بالاخره، اين حركت نشان داد ارتباط برقرار شده است. بنا شد روحى كه ارتباط گرفته خود را معرّفى كند. طرز معرّفى، و همچنين طرز دادن پيامها از طرف روح چنين بود كه:
«مديوم» (واسطه ارتباط يعنى همان آقاى جوان) «الفبا» را از اوّل مى شمرد: الف ـ ب ـ پ ـ ت...، در هر حرفى پايه هاى ميز بلند مى شد، همان حرف به وسيله دو نفر از حضّار روى كاغذ ثبت مى گرديد، و سپس پايه ميز با فشار قوى، به زمين برمى گشت و حروف الفبا دومرتبه از اوّل خوانده مى شد، و

[84]

به همين ترتيب، هر حرفى كه پايه ميز همراه آن بلند مى شد، يادداشت مى گرديد.
بزودى معلوم شد كه روحى كه با ما ارتباط گرفته، «ب ر و ج ر د ى» يعنى مرحوم آية اللّه بروجردى است. تكانهاى ميز نشان مى داد كه ايشان پيامى دارند. پيام به همان ترتيب ثبت شد (نوشته آن جلسه الآن پيش من موجود است.) پيام عيناً چنين بود:
«ق ا ل ا ل ل ه ت ع ا ل ى ق و ل و ل ا ا ل ل ه ا ل ى ا ل ل ه ت ف ل ه و» و از وصل اين حروف با هم اين عبارت درست شد:
«قال اللّه تعالى: قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا»
ولى وقتى درست در حروف دقّت كرديم، ديديم اوّلاً: در چند مورد عبارت پيام درست نيست; يعنى، با حروف اين جمله كاملاً تطبيق نمى كند. ثانياً: بعد از واو جمع در عربى معمولاً الف نوشته مى شود و بنا بر اين بعد از واو «قولوا» و «تفلحوا» مى بايست در متن پيام، الف باشد كه نبود. ثالثاً: كلمه تفلحوا با «ح» نوشته مى شود نه «هـ » كه در پيام بود و از مرحوم آية اللّه بروجردى كه علاوه بر مقام شامخ علميّت، در ادبيّات يد طولايى داشت، بسيار بعيد بود كه مرتكب چنين

[85]

اشتباه روشنى بشود.
ولى اشكال اوّل را ناديده گرفتيم و گفتيم شايد در گرفتن پيام دقّت نشده.
دومى را هم ناديده گرفتيم; چون در تلفّظ كلمه جمع، الف خوانده نمى شود.
و سومى را هم به دليل اين كه «گيرنده پيام» قسمت آخر را با «القا» گرفت، حمل بر اين كرديم كه اشتباه از خود او بود نه از مرحوم آية اللّه بروجردى (منظور از القا اين است كه گاهى «مديوم» احساس مى كند به او القا مى شود و نياز به حركت ميز ندارد و حروفى پى در پى به قلب او القا مى گردد، او هم بلند مى خواند: ت ف ل ه... كه اطرافيان ثبت مى كنند.)
همه اينها قابل اغماض بود ولى يك نكته همچنان براى ما مبهم ماند و آن اين كه جمله (قولوا لا اله إلاّ الله تفلحوا) گفتار معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است و بايد قال رسول اللّه گفته شود نه گفتار خدا است كه قال اللّه تعالى گفته شود. اين اشتباه از روح آية اللّه بروجردى قابل اغماض نبود! و به ما حق مى داد كه در صحّت اين ارتباط ترديد كنيم... بگذرم.

* * *

[86]

در اين جا از من سؤال شد كه آيا شما پرسشى از روح آية اللّه بروجردى داريد؟
گفتم: البتّه، از ايشان بپرسيد كه آينده حوزه علميّه قم چه خواهد شد؟ (زيرا در آن روزها به جهاتى از اين ناحيه نگران بوديم.) ارتباط برقرار شد و به همان طريق سابق يك جواب كلّى آمد كه همه از آن مطّلع بوديم و توضيح واضح بود.
در اين جا چون نمى توانستم تنها به آن جواب كلّى قناعت كنم، خواهش كردم نشانه اى از ايشان بخواهيد; از آن نشانه هايى كه ميان ما كه در حيات آن مرحوم در قم بوديم و ايشان وجود داشته است; نشانه اى كه جنبه خصوصى داشته باشد و ديگران از آن مطّلع نباشند، و ما را مطمئن سازد كه ارتباط با روح ايشان صورت گرفته و كاملاً خاطرجمع شويم.
متأسّفانه در اين جا ارتباط به علّت نامعلومى قطع شد! و نتوانستيم جواب اين سؤال را از ايشان بشنويم.

* * *

در اين هنگام ميز مجدّداً طبق برنامه سابق به حركت درآمد; معلوم شد ارتباطى برقرار شده، سؤال شد: آيا

[87]

حضرت آية اللّه بروجردى هستيد؟
امّا ميز حركت نكرد.
ـ پس خود را معرّفى كنيد.
بزودى حروف زير در جواب آمد: ف ق ى ه... معلوم شد با روح مرحوم فقيه سبزوارى ارتباط برقرار شده است.
آن فقيد بدون اين كه ما سؤالى كرده باشيم، پيامى فرستادند كه پيام با همان روش حروفى بود و متن پيام عيناً اين بود: «خوب بود مجلّه تان طورى پخش مى شد كه جوانان تشنه، دسترسى به خواندن آن داشته باشند!» (اين پيام هم كلّى بود) مجدّداً اصرار كردم با روح مرحوم آقاى بروجردى تماس گرفته شود و از ايشان نشانه مورد نظر ما را بخواهند، امّا متأسّفانه ارتباط برقرار نشد!
در اين اثنا مجدّداً ميز به حركت آمد. معلوم شد روح تازه اى با ما ارتباط برقرار ساخته. هنگامى كه از او خواستند خود را معرفى كند، جواب آمد: «ژرژ هاكوپيان»!... مى گفتند اين مرد در ارتباطهاى قبلى هم كراراً آمده است و طبق گواهى خودش يك كشيش مسيحى بوده كه در پايان عمر، مسلمان از دنيا رفته است و آدم خوب و شايسته اى مى باشد.


 

 

ارتباط با ارواح


از نظر نتيجه عملى نيز اين عقيده، آثار نامطلوبى دارد كه در پايان اين سلسله بحثها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

[38]

در بحث پيش، اين مطلب را اثبات كرديم كه: نخستين عيب بزرگ اين عقيده، مخالفت صريح آن «با قانون تكامل در جهان زندگى و حيات» و «ارتجاعى بودن» آن است.
چگونه ما مى توانيم معتقد باشيم كه خداوند ارواح را پس از يك سير تكاملى ـ ولو نسبى ـ به حال اوّل بازمى گرداند، و مجدّداً روح يك انسان چهل ساله را (مثلاً) در درون جنينى قرار داده، و باز او را در همان مراحل كودكى سير مى دهد، يك سير كاملاً تكرارى و بى حاصل، تا اين كه پس از مدّتها دوباره به جاى اوّل برسد.
هركس مى فهمد كه اين برنامه يك برنامه عاقلانه نيست، بلكه برنامه هاى تكاملى جديد همواره بايد از نقطه ختم برنامه هاى قبلى شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت كنيد!)
اكنون به سراغ دلائل عقلى ديگر برويم:

هيچ روحى به درد بدن ديگرى نمى خورد

بر خلاف آنچه بعضى خيال مى كنند، روح آدمى در آغاز يك موجود كامل و ساخته و پرداخته نيست، بلكه مراحل

[39]

تكامل خود را در اين جهان تدريجاً مى پيمايد.
كيست كه نداند روح كودك، همانند جسم او، كودك است، و روح يك جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.
اصولاً روان و تن آدمى ارتباط بسيار نزديكى با هم دارند و هر كدام در ديگرى مستقيماً اثر مى گذارد.
آخرين تحقيقات فلاسفه ما، كه بر اساس نظريّه «حركت جوهرى» بنا شده، نشان مى دهد كه هرگز نبايد روح را يك موجود كاملاً مستقل از جسم، و جدا از آن بدانيم و در حقيقت يك نوع «دوگانگى و ثنويّت» قائل شويم; بلكه اين دو بيش از آنچه ما تصوّر كنيم، به هم مربوط و از يكديگر اثرپذيرند، و به تعبير بعضى، نسبت روح با جسم از جهتى شبيه نسبت «گلاب» و «گل» است; روانشناسى امروز نيز قدم فراتر نهاده و اين رابطه را نزديكتر ساخته است.
اشتباه نشود، نمى خواهيم مانند «ماترياليستها» بگوئيم: روح چيزى جز خواصّ مادّه نيست، بلكه مى خواهيم بگوئيم روح در عين اين كه موجودى مافوق مادّه است، پيوند و ارتباط و اتّصال فوق العاده با جسم و مادّه دارد.
اين، ادّعا نيست; حقيقتى است كه هم «فلسفه» و هم

[40]

«روانشناسى» آن را اثبات مى كند.
از اين بيان بخوبى مى توانيم اين نتيجه را بگيريم: «همانطور كه دو جسم از تمام جهات با يكديگر شبيه نيستند، دو روح نيز نمى توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»
زيرا هر روحى رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پيش خواهد رفت; و به همين دليل شما هرگز دو نفر را نمى يابيد كه از نظر تظاهرات و پديده هاى روانى كاملاً همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با يكديگر خواهند داشت.
به تعبير ديگر، دو جسم اگر از تمامى جهات مثل هم باشند، يكى خواهند بود و دو روح اگر در همه چيز مانند هم باشند، يك روح خواهند شد.
با در نظر گرفتن سنخيّت «روان» و «تن» يا «روح» و «جسم»، هيچ روحى ممكن نيست بتواند در كالبد ديگرى قرار گيرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگى ندارند.
هر جسم تنها شايسته و هماهنگ روحى است كه با آن پرورش يافته و بعكس، هر روحى نيز شايسته و هماهنگ با جسم خويش است.

[41]

اين تناسب و هماهنگى بقدرى است كه اگر (فرضاً) روحى را به كالبد ديگرى بفرستند كاملاً بيگانه و بى تناسب خواهد بود.
و نيز به همين دليل در «رستاخيز» بايد به همين بدن بازگشت كند، زيرا ادامه فعّاليّت حياتى اين روح بدون آن ممكن نيست; با آن پرورش يافته، و با آن خواهد زيست، منتها در يك مرحله كاملتر.
طرفداران عقيده تناسخ، گويا همه اين حقايق را فراموش كرده اند و چنين مى پندارند كه «روح» مسافرى است كه گاهى در اين منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامت مى افكند، و يا همچون مرغ سبكبالى است كه هر زمان در آشيانى مسكن مى گزيند; در حالى كه چنين نيست; مسافر و مرغ، چيزى، و منزلگاه و آشيان، چيز ديگرى است; ولى روح و جسم آنچنان به هم پيوستگى و آميختگى دارند كه نه اين جسم مى تواند قالب روح ديگرى گردد، و نه روح ديگرى مى تواند با اين جسم، قرين و هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفلهاى مختلفى هستند كه هر كدام كليدى مخصوص به خود دارد كه به درد ديگرى نمى خورد.

[42]

اين كار از او ساخته نيست فرضاً، از اين حقيقت صرف نظر كنيم و بپذيريم كه ممكن است روح انسانى به بدن جديدى بپيوندد، چگونه ممكن است روح يك انسان 50 ساله (مثلاً) كه مراحل گوناگون را طى نموده، در جنين كودكى قرار گيرد،و پس از تولّد، مانند روح يك كودك، همان تظاهرات كودكانه را داشته باشد; بهانه بگيرد; گريه كند; سر لج بيفتد; داد و فرياد راه بيندازد; بازيهاى كودكانه و قهر و آشتى هاى بچّگانه داشته باشد; و در دوران جوانى نيز جوانى كند؟! اين كار، اصلاً از او ساخته نيست، و اين موضوع باور كردنى نمى باشد. در اين جا كارى به ارتجاعى بودن اين خطّ سير نداريم; منظور اين است كه فرضاً ارتجاع و عقب گرد در جهان حيات قابل قبول باشد اين كار به وسيله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن يك كودك، ميسّر نمى باشد.

* * *

طرفداران عقيده تناسخ گويا حساب لوازم عقيده خود را نرسيده اند و تنها روى انگيزه هائى كه در بحث پيش گذشت به آن دل بسته اند، و إلاّ باور نمى توان كرد كسى همه اين حسابها را برسد، باز روى اين عقيده بايستد و لااقل ترديد هم به خود راه ندهد.

[43]

 

دليل سوم: فراموشى مطلق براى ارواح ممكن نيست


يكى ديگر از دلائلى كه باطل بودن عقيده «بازگشت روح به بدن ديگر» را مسلّم مى سازد، موضوع «فراموشى مطلق» خاطرات گذشته است.
توضيح اين كه: اگر بنا باشد همه ارواح، يا ارواح تكامل نيافته، به بدنهاى تازه اى بازگردند، چگونه ممكن است تمام خاطرات گذشته را فراموش كنند!
ما و شما، نه خودمان، و نه هيچيك از كسانى را كه مى شناسيم، نديده ايم كه به خاطر داشته باشد بار ديگرى به اين جهان آمده و حوادث آن را ديده باشد. ما هرچه فكر مى كنيم كوچكترين خاطره اى از زندگى ديگرى را به ياد نمى آوريم.

[44]

چگونه ممكن است كسى 30 يا 50 سال يا بيشتر در اين جهان زندگى كند، علومى را بياموزد، در فنون بسيارى مهارت پيدا كند، ده ها هزار خاطره مسرّت بخش يا غم انگيز داشته باشد، با هزاران دوست يا دشمن در عمر خود برخورد نمايد، ولى همه را فراموش كند!
چنين فراموشكارى براى روح غيرممكن است و لذا ـ طبق مداركى كه از قرآن مجيد و دلائل عقلى در دست است ـ در رستاخيز كه ارواح به بدنهاى كامل خود باز مى گردند، تقريباً همه چيز را به خاطر دارند; اعمال و كردارى كه در اين جهان داشتند، حتّى دوستان و دشمنان خود را اگر ببينند، مى شناسند. چطور ممكن است بازگشت به اين جهان، و بازگشت در رستاخيز، اين قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند و انسان در زندگى جديد، به هيچوجه خاطره اى از گذشته را به ياد نياورد!
وانگهى، به فرض اين كه چنين چيزى ممكن باشد، بيهوده و بى فايده است ; زيرا طرفداران اين عقيده، معتقدند زندگى جديد براى «تنبّه» و «تكامل» و احياناً براى «كيفر» در برابر خلافكاريهاى زندگى نخستين است.

[45]

بديهى است كه اين موضوعات، درباره كسى كه گذشته را بكلّى فراموش نموده، مفهومى ندارد. او نه جنايات و خلافكاريهاى خود را به خاطر دارد كه عبرت بگيرد و بيدار شود، و نه محروميّتها را به ياد مى آورد كه احياناً از پيروزى و وصول به مقصد خويش در اين زندگى جديد، لذّت ببرد; زيرا همه اين مفاهيم، مشروط به يادآورى خاطرات پيشين است.
بعضى از طرفداران عقيده تناسخ براى توجيه اين فراموشى مطلق، به دست و پاى عجيبى افتاده اند; مى گويند در گوشه و كنار جهان، افرادى ديده شده اند كه خاطرات زندگى پيشين را كم و بيش به ياد دارند!
به اين افراد بايد گفت: اوّلاً، هيچ گونه «مدرك معتبر» كه بتوان در بحثهاى علمى روى آن تكيه نمود، براى اين ادّعا وجود ندارد، و به فرض اين كه فردى پيدا شود كه چنين ادّعايى كند، هيچ بعيد نيست كه از قبيل توهّمات و خيالاتى باشد كه پاره اى از بيماران روانى به آن گرفتارند، وگرنه هر يك از ما هزاران فرد سالم را مى شناسيم و با آنها محشور هستيم و هرگز نديده ايم هيچكدام چنين ادّعايى داشته باشد.

[46]

ثانياً، به فرض اين كه چنين افرادى پيدا شوند و از نظر روانى از سلامت كامل برخوردار باشند، تازه اين سؤال پيش مى آيد كه دليل اين تبعيض چيست؟
چرا تنها افراد بسيارمعدودى مدّعى به خاطرداشتن زندگى پيشين باشند و ديگران همه انكار كنند؟ اين تبعيض كاملاً بى دليل است.
اينها همه بخوبى گواهى مى دهد كه اصل ادّعاى مزبور واهى و بى اساس مى باشد.

[47]

 

دليل چهارم: ارواح بلاتكليف و سرگردان!


ايراد ديگرى كه متوجّه عقيده تناسخ و بازگشت به زندگى جديد مى شود، اين است كه:
اگر اين برنامه درباره همه افرادى كه نيازمند به تكامل هاى تازه اى هستند صورت گيرد، بايد هميشه از بين رفتن يك فرد، درست مقارن انعقاد نطفه ديگرى باشد; تا اين روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم كه در حال نطفه است انتقال پيدا كند.
حال اگر حوادثى مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و يا سيلهايى كه در زمان كوتاهى عدّه زيادى را در كام خود فرو مى كشد، و از آن بالاتر جنگهايى مانند جنگهاى جهانى با آن

[48]

همه تلفات فورى (مخصوصاً اگر بصورت جنگهاى اتمى مانند آنچه در شهرهاى ناكازاكى و هيروشيما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زيادى جان بسپارند، تكليف اين همه ارواح چه خواهد شد!
با اين كه مى دانيم مسلّماً نطفه هائى به تعداد آنها در شرايط عادى منعقد نخواهد گرديد، پس اين ارواح بلاتكليف مى مانند، و بايد مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و يا نوبت بگيرند و در اين مدّت كه ارواح، جسم اوّل خود را از دست داده و براى به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟!
آيا هيچ كس مى تواند ادّعاكند كه تعداد فرزندانى كه نطفه آنها بسته مى شود، بامتوفّيات دائماً متعادل است در حالى كه خلاف آن به گواهى آمار جنگها و تلفات ناشى از سيل و زلزله، اثبات گرديده است!(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بعضى از طرفداران عقيده تناسخ و عود ارواح مى گويند:
            چه مانعى دارد كه ارواح پس از جدائى از بدن مدّتى مثلاً 30 سال يا 50 سال در جهان ارواح بمانند و سپس به كالبدهاى تازه در اين دنيا بازگردند; بنابراين، مرگ و ميرهاى دسته جمعى، مشكلى براى بازگشت به اين دنيا ايجاد نخواهد كرد. ولى اين پاسخ هرگز مشكل آنها را حل نمى كند. زيرا اگر قبول كنيم روحى نيازمند به تكامل و بازگشت مجدّد به دنياست، ديگر دليلى ندارد كه مدّتى بى جهت در جهان ارواح سرگردان بماند بلكه بايد فوراً پس از جدا شدن از يك بدن، در نطفه ديگرى قرار گيرد. در واقع ماندن چنين ارواحى در جهان ارواح، شبيه اين است كه محصّلى كه يك كلاس را پشت سرگذاشته، مثلاً 30 سال ترك تحصيل كند، سپس به تحصيل كلاس بعد بپردازد; اين كار كاملاً ابلهانه است!

[49]

اينها همه نشانه ضعف و ناتوانى اين عقيده خرافى است كه اسلام و اديان آسمانى ديگر، قلم بطلان بروى آن كشيده اند.

[50]

 

[51]

 

بازگشت به زندگى جديد از نظر قرآن


عموم فِرَق اسلامى در اين عقيده متّفقند كه روح پس از پايان اين زندگى، به بدن ديگرى در اين جهان بازنمى گردد، و دانشمندان شيعه و سنّى با صراحت تمام، عقيده تناسخ را كه يكى از خرافات اديان باستانى هند است، محكوم ساخته اند.
تنها دسته كوچكى در اين ميان به نام «تناسخيّه» بودند كه از اين عقيده طرفدارى مى نمودند، و ما امروز نام اين دسته را تنها در كتابهاى «ملل و نحل» مى يابيم و از وجود آنها در ميان صفوف مسلمانان امروز اطّلاعى نداريم، و ممكن است به سرنوشت همان دسته هايى گرفتار شده باشند كه به هنگام ترجمه كتب فلسفى يونان و كتابهاى مذهبى ديگر و گرم شدن بازار بحث و مجادله و گفتگوهاى مذهبى، از ميان افراد

[52]

بى مايه و كم اطّلاع به وجود آمدند و تنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى ماند.
نويسنده دائرة المعارف قرن بيستم (در جلد دهم، صفحه 181) چنين مى نويسد:

عقيده بازگشت ارواح (به بدن ديگر در اين جهان) يك اعتقاد قديمى و كهنه است كه نخستين بار در هند به وجود آمد، هم اكنون نيز اين عقيده در ميان آنها هست...
و در اسلام هيچ كس قائل به اين عقيده نشده است جز فرقه «تناسخيّه». آنها نيز اين عقيده را از قرآن نگرفته اند، بلكه از هندوها و منقولاتى كه عرب از فلسفه آنها داشته است، اقتباس نموده اند...

اصولاً بايد توجه داشت كه از منابع مختلف استفاده مى شود اين عقيده بيشتر در ميان اقوامى طرفدار داشته كه به رستاخيز و معاد، آنچنان كه ما ايمان داريم و كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن تشريح مى كند، معتقد نبوده اند.
زيرا با قبول اين كه ارواح، بار ديگر به بدنهاى جديد در اين جهان باز گردند و نتيجه اعمال خود را ببينند، ديگر لزومى براى رستاخيز و معاد باقى نمى ماند.

[53]

هنگامى كه به قول بعضى از طرفداران اين عقيده، مرد فقير و محروم، به صورت ثروتمندِ پُر پول، و يا ثروتمند ستمكار، به صورت كارگر فقير و محروم به اين جهان بازگشت كند، و يا شكست خوردگان در عشق! به وصال معشوق برسند و خيانت كنندگان در عشق! به هجران و فراق مبتلا گردند، و مثلاً «نايب حسين كاشى!» براى مكافات اعمال خود، به صورت چنين و چنانى بازگردد، با اين حال ديگر لزومى براى رستاخيز باقى نمى ماند، و در حقيقت رستاخيز آنها در همين زندگى دنيا صورت گرفته، و رستاخيز ديگر و فراهم ساختن محكمه و حساب و كتاب، ديگر نه تنها ضرورت ندارد، بلكه با توجّه به اين كه هر كس به مكافات عمل خود رسيده است، يك نوع ظلم و ستم محسوب مى شود.
و لذا در احاديثى كه از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است ضمن ابطال قطعى اين عقيده، توجّه به لوازم آن ـ از جمله انكار رستاخيز و معاد ـ داده شده است.
مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در كتاب «عيون اخبار الرّضا» از هشتمين پيشواى ما امام علىّ بن موسى الرّضا(عليه السلام)نقل مى كند كه حضرت در پاسخ سؤالى كه

[54]

مأمون از مسئله تناسخ كرد، فرمود:
مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ; يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ;

كسى كه عقيده به تناسخ داشته باشد، ايمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انكار مى كند.

نكته اى كه در اين حديث بيشتر بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه عقيده به تناسخ، همدوش با عدم اعتقاد به خداوند ذكر شده است، و ارتباط اين دو با توجّه به يك موضوع روشن مى گردد و آن اين كه در كتب «تاريخ و اديان» مى خوانيم كه يك دسته از طرفداران سرسخت تناسخ جمعى از مادّيين بودند، آنها به اين جهت ابراز تمايل به اين مسلك مى نمودند كه بر اثر عدم اعتقاد به وجود خدا، ناچار بودند ارواح را ازلى و بدون آفريننده بدانند، طبعاً اين ارواح در طول عمر جاويدان خود مى بايست هرچند صباحى در بدنى منزل گزينند، و با از ميان رفتن يك بدن، روح وارد بدن ديگرى گردد و به عمر خود ادامه دهد. (دقّت كنيد!)
و به اين ترتيب رابطه نزديكى ميان اين عقيده، و عقيده مادّيگرى پيدا مى شود.

* * *

[55]

در قرآن مجيد كه منبع اصلى معارف و فرهنگ اسلام است، آيات متعدّدى وجود دارد كه عقيده تناسخ را مردود مى شمارد; مانند آيات زير:

          حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها(1);

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: پروردگار ا! مرا بازگردانيد; شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مى گويند) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر باز گردد، كارش همچون گذشته است).
اين آيه صريحاً بازگشت به اين زندگى را براى جبران گذشته، نفى مى نمايد.

          كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ اَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُم ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(2);

چگونه به خدا ايمان نمى آوريد با اين كه شما (قبل از آفرينش آن گاه كه خاك بوديد) مردهو بى جان بوديد و خداوند شما را زنده كرد; سپس شما را مى ميراند و بعد زنده مى كند، و سپس به سوى او باز مى گرديد!

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
2 . سوره بقره، آيه 28.

[56]

اين آيه صريحاً مى گويد: پس از مرگ يك بار بيشتر زنده نخواهيد شد و آن زنده شدن در رستاخيز و بازگشت به سوى خدا و پيوستن به ابديّت و زندگى جاويدان آن سرا است.
بديهى است كسى كه معتقد به بازگشت روح به بدن ديگر و زندگى جديد در اين جهان است، مرگ وحيات ديگرى هم ـ علاوه بر آنچه گفته شد ـ بايد قائل باشد و اين مخالف آيه فوق است.(1)

          اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ(2);

خداوند همان كسى است كه (نخست) شما را آفريد، سپس روزى داد; بعد مى ميراند، سپس زنده مى كند.

در اين آيه نيز تنها يك مرتبه مرگ و حيات، پس از آفرينش نخستين انسان، ذكر شده، كه مرگ اين جهان و حيات بازپسين باشد.

          وَ هُوَ الَّذى اَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ اِنَّ الاْنْسانَ لَكَفُورٌ(3);

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اخبار رجعت هيچ ربطى به اين بحث ندارد; زيرا رجعت كه در اين اخبار آمده جنبه عمومى ندارد و تنها درباره محدودى از افراد است و در واقع يك مسئله استثنائى است نه عمومى; مانند بازگشت «عزير» و امثال آن. (دقّت كنيد!)
2 . سوره روم، آيه 40.
3 . سوره حج، آيه 66.

[57]

و او كسى است كه شما را زنده كرد (و آفريد) سپس مى ميراند و باز هم (روز رستاخيز) زنده مى كند. ولى اين انسان بسيار ناسپاس است.

در اين آيه نيز زندگى پس از مرگ، منحصر به يكى شمرده شده است و آن زنده شدن در رستاخيز است.

5 ـ         قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوج مِنْ سَبيل(1);

(كافران در آن جهان) مى گويند: پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى; اكنون به گناهان خود معترفيم; آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟

ممكن است بعضى جمله «ما را دوبار ميراندى» را دستاويز قرار دهند و بخواهند چنين استدلال كنند: «دوبار ميراندن» دليل بر اين است كه انسان يك بار ديگر به زندگى اين جهان باز مى گردد و سپس مى ميرد و در صورتى كه باز نگردد، يك بار ميراندن بيشتر نيست.
امّا با توجّه به آيات گذشته، كاملاً روشن است كه منظور از «مرگ اوّل» همان حالت قبل از زندگى اين جهان است كه

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره غافر، آيه 11.

[58]

انسان به صورت موجودى بى جان (خاك) بوده و سپس لباس زندگى به اندامش پوشانيده شده، و اگر تعبير به «ميراندن» شده، به اصطلاح علمى از باب «تغليب» است. (منظور از تغليب اين است كه هنگام نام بردن از دو چيز با هم، تعبير اصلى را از يكى از آن دو انتخاب كرده و هر دو را با يك عبارت ذكر كنند; مثلاً به جاى اين كه گفته شود: «شمس» و «قمر» گفته مى شود: «قمرين» و به جاى اينكه گفته شود اَب (پدر) و اُم (مادر)، گفته مى شود: «ابوين».
در اينجا نيز به جاى اين كه گفته شود: يك مرتبه مرده بودن و يك مرتبه ميراندن، دو مرتبه ميراندن ذكر شده است. (دقّت كنيد!)
شاهد زنده و گوياى اين معنى جمله ديگر آيه است; زيرا تعداد اِحياء و زنده شدن در اين آيه صريحاً دو مرتبه ذكر شده در حالى كه اگر حيات جديدى در اين دنيا داشته باشيم، به ضميمه حيات آخرت، مجموعاً سه بار «زنده شدن» خواهيم داشت.
بنابراين آيه فوق نيز از آياتى است كه تناسخ را ابطال مى كند.

[59]

در سخنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با صراحت اين عقيده خرافى را طرد مى كند; مثلاً، درباره مردگان چنين مى فرمايد:

لا عَنْ قَبيح يَسْتَطيعُونَ انْتِقالاً وَ لا فى حَسَن يَسْتَطيعُونَ ازْدِياداً(1);

آنها نه مى توانند كارهاى بد خود را ديگر جبران نمايند و نه توانائى دارند چيزى بر حسنات خود بيفزايند.

بديهى است كسانى كه معتقد به تناسخ هستند، مى گويند انسان پس از مرگ به اين جهان باز مى گردد تا اعمال گذشته خود را جبران نمايد و به گفته آنها تكامل ناقص خود را به انجام برساند و گذشته را جبران كند. در اينجا مدارك ديگرى نيز هست كه براى دورى از اطاله كلام از ذكر آن صرفنظر مى شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه، خطبه 188.

[60]

 

[61]

 

بخش دوم: ارتباط با ارواح

[62]

 

[63]

 

سرگرمىِ ميزگرد!


آيا مى توان با ارواح گذشتگان رابطه برقرار ساخت و معلوماتى از آنها دريافت داشت؟
آيا اين گفتگوهائى كه جمعيّت هاى «روحيّون» و «اسپرى تيستها» درباره رابطه با ارواح مدّعى هستند همه بيهوده است؟ و بيهوده سخن به اين درازى! و يا اين كه در ميان سخنان آنها واقعيّت هائى وجود دارد؟
آيا احضار ارواح ـ يا صحيحتر ارتباط با ارواح ـ از طريق ميز گرد كه اخيراً(1) در همه جا به توصيه بعضى از مجلاّت «مُد» شده، صحيح است و همه كس مى توانند يك ميز گرد

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قبل از انقلاب.

[64]

چرخان بدون ميخ تهيّه نموده و دور آن بنشينند و دست روى آن بگذارند و نيّتى كنند و با روح مورد نظر رابطه برقرار سازند، و مطالب لازم را از او بپرسند و پاسخهاى او را ـ اعم از مثبت و منفى ـ به وسيله گردش آهسته و غيراختيارى ميز دريافت دارند؟
راستى اين مطلب به همين سادگى و آسانى است و يك ميز گرد بدون ميخ «كليد عالم غيب» و «دستگاه فرستنده و گيرنده» عالم ارواح مى باشد؟!
اينها سؤالاتى است كه همه ميل دارند پاسخ آن را بدانند.


 

 

ارتباط با ارواح


 

 

بِسْم اللّهِ الرّحمن الرّحيم

 

مسئله روح يك مسئله جنجالى و پرغوغا!


براى انسان بسيار جالب است كه بتواند با عالمى غير از اين جهانى كه در آن زندگى مى كند، ارتباط پيدا كند.
مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّى را كه ميان انسان و زمانهاى گذشته، و دوستان پيشين، و پدران و مادران و نياكان است، بردارد; و از آن بالاتر، او را در جريان حوادث آينده نيز قرار دهد.
تلاش و كوشش انسان براى ارتباط با جهان ارواح نيز از همين عطش سوزان روحى سرچشمه گرفته است.
در طول تاريخ، هميشه مدّعيانى بوده اند كه خود را با

[10]

جهان ارواح مرتبط مى دانسته اند; بخصوص در قارّه هند كه زمينه هاى روحى و اجتماعى براى اين فكر زياد بوده است.
اين مسئله، در اواسط قرن نوزدهم ميلادى در آمريكاى شمالى باصطلاح «گل» كرد و موج آن بسرعت از «آمريكا» به «انگلستان» و از آنجا به ديگر كشورهاى اروپا كشيده شد.
بد نيست گزارش اين جريان را از زبان خود اروپائيها بشنويم:
«پلاتونف» روانشناس معروف در كتاب روانشناسى خود كه به فارسى نيز ترجمه شده است، تحت عنوان «ميهمانان آن دنيا» مى نويسد:

داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر كه يكى از شهرهاى آمريكاى شمالى است بر سر زبانها افتاد; در آن سال شخصى به نام مستر فُوكْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزديكانش گفتگو مى كنند. فوكس و همسر و سه دخترش، پشت ميز مدوّرى قرار مى گرفتند و دستهاى خود را روى ميز، باز و معلّق نگه مى داشتند; در اين موقع صداى ميز بلند مى شد و آنها ادّعا مى كردند كه ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ مى گويند.

[11]

بزودى در بسيارى از شهرها و خانواده هاى آمريكائى، اشخاصى پيدا شدند كه ادّعا مى كردند با ارواح آن دنيا ارتباط برقرار كرده اند. كاغذى برمى داشتند و حروف الفبا را به روى آن مى نوشتند و آن را به زير يك نعلبكى قرار مى دادند، (و انگشت خود را روى نعلبكى مى گذاردند) و با حركت نعلبكى روى حروف، پيام ارواح را دريافت مى داشتند.
ضمناً ارواح بيشتر مايل بودند توسّط مديوم ها با زنده ها صحبت كنند!
مهمانهاى آن دنيا اكثر خويشان و نزديكان احضار كنندگان ارواح بودند، ولى غالب اوقات ادّعا مى كردند كه ميهمانانشان ناپلئون يا اسكندر كبير بوده است! از اين جهت كه اكثر مردم مايل بودند با شخصيّتهاى مشهور صحبت كنند!
البتّه غلط دستورى ارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاكت بشمار مى آمد! و هرآنچه كه ميز يا نعلبكى به !صورت نجوا تفهيم مى كرد، داراى معانى عميقى بود!(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . روانشناسى، نوشته «پلاتونف»، صفحه 37.

[12]

بديهى است در چنين مواقعى بازار فرصت طلبان و شيّادان هم گرم مى شود، مخصوصاً كه اين كار مايه زيادى هم لازم ندارد، و كافى است يك ميز چرخان، يا يك صفحه كاغذ و يك نعلبكى در اختيار داشته باشند با يك مشت ادّعا!
به همين دليل، عدّه زيادى گام در اين ميدان گذاردند، و كردند آنچه كردند! كم كم مسئله به صورت سرگرمى يا «چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذال كشيده شد.
كار به جائى رسيد كه روح «شمر» را هم حاضر كردند و سند آزادى از دوزخ را كف دستش گذاشتند! با سرباز شهيد اردنى هم در ميدان جنگ شش روزه ارتباط برقرار ساختند و شكرپنير به او دادند و سلام نظامى در مقابل دريافت داشتند، و مطالب مضحك ديگرى از اين قبيل.
از طرفى، همين موضوع سبب احياى خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح براى آمدن به اين جهان نوبت گرفتند.
ارتباط ميان مسئله «رابطه با ارواح» و «عود ارواح به اين جهان» شايد به خاطر اين بود كه رنگ ابديّت بيشترى به

[13]

ارواح ببخشند، بلكه آنها را به ازل هم بكشانند، و به اين ترتيب، دايره حكومت آنها قويتر گردد.
و يا «مديومها» و گردانندگان، از دست سؤال كنندگان سمجى كه حاضر نيستند دست از سر بعضى از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش مى كنند، و خطر بروز پاسخهاى ضدّ و نقيض در ميان است! به اين وسيله خود را راحت نمايند، و ارواح مورد نظر را به اين دنيا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زيرا وقتى ارواح مجدّداً به دنيا آمدند معمولاً چيزى از گذشته را به خاطر ندارند!).

به سرعت يك اپيدمى


اين مسئله بعد از 120 سال به حكم «تقليد» يا «مُدِ اروپائى و آمريكائى» يا هرچه اسمش را بگذاريد، به كشور ما هم سرايت كرد، و مى رفت كه به صورت يك بيمارى همگانى در محيط كشور ما هم شايع گردد كه ما و جمعى ديگر بموقع آگاه شديم و با نشر مقالات متعدّد و سخنرانيها اين موضوع را در نطفه خفه كرديم. در عين اين كه ترسيم اجمالى صحيحى از امكان ارتباط با ارواح از طرق علمى را يادآور شديم.

[14]

در اين كتاب (كه مجموعه اى از آن بحثها باضافه بحثهاى تازه و نوى است) مطالب زير مورد بررسى قرار گرفته:
* آيا مسئله زندگى تكرارى و عود ارواح كه در لسان علمى ما «تناسخ» و در ميان هندوها «كارما» نام دارد صحيح است يا از خرافات است؟
* آيا ارتباط با ارواح امكان دارد؟ * داستان ميزگرد و مانند آن تا چه اندازه اى صحّت دارد؟
* در بخش آخر كتاب پاسخ كسانى كه به بعضى از گفته هاى ما ايراد كرده اند بطور مشروح آمده تا هرگونه اشتباهى در اين زمينه برطرف گردد.

120 هزار نامه دعوت!


جالب توجّه اين كه ما به وسيله چند شماره مجلّه مكتب اسلام از طرفداران ميزگرد، و چرخانندگان اين مسئله! دعوت كرديم كه به قم بيايند، و اگر راست مى گويند كه مى توانند به وسيله ميز گرد با ارواح تماس پيدا كنند و نشانه دقيق بگيرند، كار خود را در مجمعى از فضلا ارائه دهند و به جاى آنهمه گفتگو و سياه كردن صفحات روزنامه ها، طىّ

[15]

يكى دو ساعت، صدق گفته هاى خود را ثابت كنند; حتّى هزينه مسافرت آنها و يك هفته پذيرائى در بهترين هتلهاى قم را متعهّد شديم، و با اينكه نسخه هاى مجلّه كه هر كدام حكم يك دعوتنامه را داشت، 120 هزار يا بيشتر بود و در همه جا منتشر شد، تنها يك نفر اعلام آمادگى كرد; هنگامى كه به او نوشتيم هرچه زودتر تشريف بياوريد كه منتظريم، از او هم خبرى نشد كه نشد!
قم ـ ناصر مكارم شيرازى

[16]

 

[17]

 

بخش اوّل: تـناسخ و عود ارواح

[18]

 

[19]

 

تاريخچه و سرچشمه عقيده تـناسخ يا عود ارواح


مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدنهاى ديگر» يكى از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و اين همان است كه در كتب فلسفى و كتابهاى عقائد و مذاهب از آن تعبير به «تناسخ» مى شود.
گرچه بعضى از مدافعان اين عقيده حاضر نيستند عنوان تناسخ را براى عقيده خود بپذيرند، ولى بايد توجّه داشت كه از نظر اصطلاحات علمى، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چيزى جز «بازگشت ارواح به زندگى جديد، در بدن ديگر در همين جهان» نمى دانند، و اصرار اين افراد در انكار و حذف نام تناسخ از عقيده خود هيچ مأخذ علمى ندارد و با گفتار هيچ يك از فلاسفه و دانشمندان سازگار نيست; براى نمونه:

[20]

علاّمه حلّى در توضيح گفتار خواجه نصيرالدّين طوسى در كتاب «تجريد الاعتقاد» درباره تناسخ مى گويد:
تناسخ اين است كه روحى كه مبدأ شخصيّت و موجوديّت كسى است، به بدن ديگرى برود و اساس موجوديّت او را تشكيل دهد.
از سخنان شيخ الرّئيس ابوعلى سينا در كتاب اشارات در بحث تناسخ، و همچنين از سخنان خواجه نصيرالدّين طوسى در شرح  اشارات و از سخنان صدرالمتألّهين در اسفار نيز همين معنى استفاده مى شود.
از سخنان فيلسوف معروف ملاّعبدالرّزاق لاهيجى در كتاب گوهر مراد، و از سخنان حكيم مشهور ملاّ هادى سبزوارى در شرح منظومه نيز همين مطلب برمى آيد.
نويسنده معروف اسلامى فريد وجدى در دائرة المعارف قرن بيستم تحت عنوان تناسخ (جلد دهم، صفحه 172) مى نويسد:
تناسخ مذهب كسانى است كه معتقدند روح پس از جدائى از بدن به بدن حيوان يا انسان ديگرى مى رود تا خود را تكميل نموده، شايسته زندگى در ميان ارواح عالى در عالم قدس گردد.

[21]

اين نمونه اى از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معنى تناسخ مى باشد، و شايد حتّى يك مورد را هم نتوانيم پيدا كنيم كه دانشمندى تناسخ را غير از اين معنى كرده باشد.
منتها گاهى تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان ديگر اطلاق مى كنند، و گاهى به معنى اعم از بازگشت به بدن حيوان يا انسان ديگر.
بعضى از فلاسفه نيز اين بحث را توسعه بيشتر داده، و چهار مرحله براى آن قائل شده اند. (دقّت كنيد).
1ـ «نسخ» يعنى روح به بدن انسان ديگرى باز گردد.
2ـ «مَسْخ» هرگاه در بدن حيوانى حلول كند.
3ـ «فَسْخ» هرگاه به گياهى تعلّق گيرد.
4ـ «رَسْخ» هرگاه به يكى از جمادات تعلّق پيدا كند!(1)
البتّه همانطور كه خواهيم ديد، دلايلى كه براى ابطال تناسخ و عدم امكان بازگشت روح به زندگى ديگر در اين جهان اقامه شده، همه اين مراحل را شامل مى گردد.

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . توجّه داشته باشيد در اينجا و در مورد گياهان تعبير به حلول نشده، بلكه تعبير شده به تعلّق و نوعى ارتباط، و فرق ميان اين دو روشن است.

[22]

دانشمندان و مورّخان معتقدند كه زادگاه اصلى اين عقيده، «هند» و «چين» بوده است، و ريشه آن در اديان باستانى آنها وجود داشته و هم اكنون نيز موجود است; سپس از آنجا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانى» نويسنده «ملل و نحل» اين عقيده در غالب اقوام، كم و بيش رخنه كرده است.
احترامى كه هم اكنون هندوها براى حيوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همين عقيده است.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بطور مسلّم در ميان فرق اسلامى هيچيك به تناسخ معتقد نيستند; زيرا همانطور كه خواهيم ديد، بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان با متون آيات قرآن مجيد ابداً سازگار نيست.
فقط دسته كوچكى به عنوان «تناسخيّه» در ميان فرق اسلامى ديده مى شوند كه در گذشته وجود داشته اند ولى امروز تنها نامى از آنها در كتب «ملل و نحل» باقى مانده است.
امّا عقيده مزبور امروز درميان محافل روحى اروپا طرفدارانى پيدا كرده كه با سماجت مخصوصى از آن دفاع مى كنند. عدّه اى هم چشم وگوش بسته درمحيط ما به دنبال آنها افتاده اند; بدون اين كه توجّه به لوازم فاسد اين عقيده داشته باشند.

[23]

 

انگيزه هاى تاريخى


عقيده بازگشت روح به بدن ديگر، از كجا سرچشمه گرفته است؟
از مجموع بحثهائى كه در كتب تاريخ «عقائد و مذاهب» شده، چنين استفاده مى شود كه انگيزه اصلى اعتقاد بعضى از پيروان مذاهب باستانى به مسئله بازگشت روح، يكى از امور زير بوده است.
1ـ انكار رستاخيز و جهان ديگر ـ جمعى از آنان چون به جهان ديگر عقيده نداشتند و شايد آن را محال مى پنداشتند، و از طرفى عدم پاداش نيكوكاران و بدكاران را مخالف «عدالت» خداوند مى ديدند، لذا معتقد شدند كه روح نيكوكاران مجدداً به بدن ديگرى، در همين جهان، كه از بدن

[24]

نخستين به مراتب خوشبخت تر است، باز مى گردد و پاداش اعمال نيك گذشته خود را مى بيند، و روح بدكاران به بدنهايى كه در رنج و زحمت به سر مى برند، و يا ناقص الخلقه هستند بازگشته، كيفر اعمال بد خود را خواهند ديد، و در حقيقت بدين وسيله شستوشو مى شوند و تكامل مى يابند.
2ـ توجيهى براى كودكان بيمار و معلول ـ جمعى ديگر، از مشاهده پاره اى از كودكان معلول و بيمار به اين فكر فرو مى رفتند كه: اين كودكان كه گناهى نكرده اند، چرا خداوند آنها را به اين صورت آفريده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحى كه در اينها هست، ارواح افراد شرير و گناهكار و متجاوزى بوده كه براى ديدن كيفر اعمال خود به اين صورت درآمده، و مجدّداً به اين جهان برگشته اند تا رنج ببرند!
آنها تصوّر مى كردند كه در جهان آفرينش، وجود چنين كودكانى يك مسئله اجتناب ناپذير، و حتماً خواست خداست كه چنين باشند، در حالى كه همه ما امروز مى دانيم كه پدران و مادران مى توانند با به كار بستن اصول بهداشتى و رعايت يك سلسله قوانين علمى، و به عبارت ديگر، استفاده كردن از قوانينى كه خداوند براى زندگى بشر در جهان

[25]

آفرينش مقرّر داشته، فرزندانى كاملاً سالم به دنيا آورند. اين ما هستيم كه با عدم مراقبتهاى لازم آنها را گرفتار مى سازيم. (دقّت كنيد!)
همچنين عجز و ناتوانى از توجيه و تفسير پيروزيها و شكستهاى افرادى كه بظاهر علل روشنى براى آن ديده نمى شود، سبب پناه بردن به اين عقيده شده است. آنها مى گويند: اين گونه اشخاص، پاداش يا كفّاره اعمال خود را در زندگى پيشين، مى بينند; در حالى كه با اطّلاع از اصول روانكاوى تفسير علل اين گونه موفّقيّتها و شكستها كه بر اثر استعدادها يا كمبودهاى خاصّى است، امروز امر ساده اى است.
3ـ عوامل روانى ـ تناسخ يك عامل تسكين دهنده ـ گفتيم عقيده «بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان» از زمانهاى بسيار دور در ميان افراد بشر ـ بخصوص در ميان هنديها و چينيها ـ وجود داشته است.
به نظر مى رسد يكى از علل روانى اين عقيده، شكستهاى گوناگونى بوده كه بسيارى از افراد در زندگى خود با آن مواجه مى شده اند. واكنش روانى آن شكستها و ناكاميها به صورتهاى گوناگونى بروز مى كرده است; گاهى به صورت

[26]

«درون گرائى» و «پناه بردن به تخيّلات» و پيدا كردن گمشده خود در عالم خيال، آنچنان كه در بسيارى از شعرا ديده مى شود، آنها هنگامى كه محبوب گريزپاى خود را در اين جهان نمى يافتند، با «نقش رخ او» كه در عالم خيال، در وسط «جام» مى افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه اى هم «بازگشت به زندگى جديد در اين جهان» را وسيله اى براى تسكين افكار پريشان خود قرار مى دادند.
اين افراد «شكست خورده»، براى جبران شكستها و ناكاميهاى خود چنين مى پنداشتند كه بار ديگر روح آنها در كالبد ديگرى در اين جهان قدم مى گذارد، و به آرزوى دل در آن زندگى جديد خواهند رسيد. مثلاً اگر در عشق به دخترى شكست خورده اند، چنين تصوّر مى كردند كه آن ها در زندگى جديد در كنار او به سر خواهند برد ـ سهل است ـ ممكن است به صورت خواهر و برادر! به زندگى جديد قدم بگذارند و در يك خانواده، متولّد شوند و هميشه با هم باشند!
يكى ديگر از عوامل روانى اين عقيده، اين بوده است كه اعمال خشونت آميز خود را در انتقامجوئيها توجيه كنند. مثلاً، اعراب زمان جاهليّت كه در موضوع ارضاى حسّ

[27]

انتقامجوئى پافشارى و سرسختى عجيبى داشتند، و ممكن بود كينه توزى را نسبت به شخص يا قبيله اى از پدران و نياكان خود به ارث ببرند، گاهى براى توجيه انتقامجوئى وحشيانه خود، دست به دامان اين عقيده مى زدند; آنها عقيده داشتند هنگامى كه يكى از افراد قبيله آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده اى شبيه به «بوم» كه آن را هامه مى ناميدند، قرار مى گيرد، و پيوسته در اطراف جسد مقتول دور مى زند، و ناله وحشتزائى سر مى دهد، و هنگامى كه او را در قبر مى گذارند در اطراف قبر او گردش مى كند و مرتّباً فرياد مى زند: اسقونى! اسقونى! يعنى، سيرابم كنيد... سيرابم كنيد! و تا خون قاتل ريخته نشود ناله غم انگيز او خاموش نخواهد شد!
تأثير چنين عقيده اى در شعلهور ساختن حسِّ انتقامجوئى، قابل انكار نيست.

* * *

اكنون بايد ديد چرا و به چه دليل، فلاسفه و دانشمندان بزرگ عقيده به تناسخ را به عنوان يك عقيده خرافى، مردود شناخته اند؟

[28]

 

[29]

 

نخستين دليل بر ابطال عقيده تـناسخ: ارتجاع ممكن نيست


درست توجّه كنيد! همه مى دانيم كه موجودات زنده در اين جهان يك لحظه آرام نيستند، و دائماً از حالى به حال ديگر، و از مرحله اى به مرحله كاملتر قدم مى گذارند.
در حقيقت عقربه همه دگرگونيها و تحوّلات حياتى در موجودات زنده جهان، متوجّه به سمت تكامل و مراحل عاليتر حيات است.
نطفه اى كه از تركيب يك «اسپرم» و يك «اوول» به وجود مى آيد، شب و روز در حركت است; در آغاز به زحمت با چشم ديده مى شود و كمترين شباهتى به يك انسان ندارد، ولى به زودى دورانهاى تكاملى خود را يكى پس از ديگرى

[30]

پشت سر مى گذارد و در پايان، صورت انسان كاملى به خود مى گيرد.
چيزى كه هرگز در اين قانون امكان پذير نيست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل يك ماهه به حال نطفه يك روزه برنمى گردد، و طفل تكامل يافته، به صورت علقه سابق در نمى آيد.
سپس هنگامى كه دوران تكامل جنينى به نهايت خود رسيد و ديگر جنين نتوانست استفاده اى از رحم كند، با يك فرمان طبيعى كه از مبدأ آفرينش صادر مى شود، اخراج مى گردد، و همانند ميوه رسيده اى كه از درخت مى افتد، از رحم جدا مى شود.
همانطور كه آن سيب هرگز به درخت بازنمى گردد، اين جنين نيز دوباره به رحم باز نخواهد گشت!
حتّى اگر جنين بر اثر برخورد به موانع و عللى نتواند دوران تكامل خود را طى كند و ماندن در رحم اثرى براى او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط كند، باز برگشتن او به رحم ـ همانند بازگشت ميوه كالى كه از درخت افتاده ـ ديگر ممكن نيست.

[31]

اين قانون در گياه، حيوان، انسان و بطور كلّى در سراسر جهان حيات و زندگى، عموميّت دارد و هرگز موجود زنده اى پس از طىّ يك دوران تكاملى ـ اگرچه اين دوران به صورت ناقص انجام پذيرد ـ به عقب باز نمى گردد، و دورانى كه پشت سر گذاشته شد، براى هميشه پشت سر گذاشته شده است.
فلاسفه پيشين، گاهى همين حقيقت را در لباس ديگر بيان مى كردند و مى گفتند: هر موجودى كه از «قوّه» به «فعليّت» برسد، ديگر به حال اوّل (قوّه) بازنخواهد گشت. (دقّت كنيد!)

نظريّه يك فيلسوف مشهور


ملاّصدراى شيرازى در كتاب مشهور خود «اسفار» ضمن دلائل فراوان بر محال بودن نظريّه تناسخ چنين مى گويد:

روح در آغاز پيدايش خود استعداد و قوّه محض است و در هيچ قسمت به مرحله فعليّت نرسيده است; همانطور كه بدن نيز در آغاز چنين مى باشد، يعنى همه چيز او در مرحله استعداد نهفته است.
اين دو (روح و بدن) دوش به دوش يكديگر پيش مى روند و آنچه در آنها بصورت «قوّه و استعداد» نهفته است تدريجاً به مرحله «فعليّت و ظهور» مى رسد.

[32]

همانطور كه جسم پس از رسيدن به يك مرحله از «فعليّت» محال است دوباره به حال «استعداد و قوّه» بازگردد و مثلاً هرگز يك جنين كامل، به مرحله «نطفه» يا «علقه» تنزّل نمى كند، و يا پس از تولّد، به رحم باز نمى گردد، همچنين روح پس از رسيدن به يك مرحله از فعليّت، محال است دومرتبه بازگشت به «قوّه» نمايد; زيرا حركت اين دو (روح و جسم) از «قوّه» به «فعل» از نوع «حركت جوهرى» است كه در ذات اشياء صورت مى گيرد و بازگشت در حركت جوهرى امكان پذير نيست.
حال اگر فرض كنيم روح پس از رسيدن به مرحله «فعليّت»، بازگشت به بدنى كه در حال جنينى، يعنى استعداد و قوّه محض است، بنمايد، لازمه آن اين مى شود كه دو چيز متضاد با هم متّحد گردند، يعنى بدنى كه در حال استعداد و قوّه است با روحى كه به مرحله فعليّت و ظهور رسيده، متّحد شود. ترديدى نيست كه چنين اتّحادى محال مى باشد.(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين بود خلاصه گفتار اين فيلسوف معروف با توضيح مختصرى از ما ; به جلد نهم اسفار (چاپ جديد) صفحه 2 و 3 رجوع شود.

[33]

ولى عقيده به تناسخ، درست برخلاف اين قانون مسلّم است.
اين عقيده مى گويد: انسان مى ميرد و روح او بسان ميوه رسيده يا كالى (به اختلاف پرورش تكاملى) از بدن جدا مى گردد، ولى بزودى به بدن ديگرى بازگشته، همان مراحل را از نو شروع مى كند.
نخست در درون يك نطفه و سپس به صورت جنين كاملى درمى آيد.
مجدّداً متولّد مى شود.
مجدّداً دوران طفوليّت را با همه مشكلات و تلخيها و شيرينيهايش پشت سر مى گذارد.
روحى كه سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد، فكر كند و احتمالاً بخواند و بنويسد، همه چيز را فراموش كرده و دوباره بايد مادر، او را پا به پا ببرد تا «شيوه راه رفتن» را بياموزد، و كم كم يك حرف و دو حرف بر زبانش بگذارد تا غنچه لب شگفتن گيرد و به سخن گفتن آشنا شود.
دوباره طرز لباس پوشيدن را فراگيرد، كم كم به مدرسه

[34]

برود، از نو الفبا، از نو «بابا نان داد و مامان آب داد» و از نو همه چيز به او ياد بدهند.
اين يك ارتجاع روشن، يك عقب گرد به تمام معنى، و يك گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود.
اين سخنى است كه هيچ فيلسوف، هيچ دانشمند و عالم طبيعى، هيچ محقّقى نمى تواند آن را بپذيرد...
وانگهى، يك نفر خداپرست كه معتقد است نظام كائنات جهان هستى، مطابق يك اراده ازلى، و بر طبق يك سلسله قوانين صحيح اداره مى شود، چگونه ممكن است اين عمل احمقانه را به مبدأ بزرگ جهان آفرينش نسبت بدهد، و بگويد: او، پس از آن كه موجودى، همه مراحل تكاملى خود را ـ بطور كامل يا ناقص ـ طى كرد، دومرتبه او را به حال نخست برمى گرداند و از «صفر» شروع مى كند؟!
آيا اگر كسى دانشجوئى را از دانشگاه ـ هرقدر دانشجو ضعيف باشد ـ به كلاس اوّل دبستان برگرداند و او را وادار به خواندن الفبا و «بابا نان داد مامان آب داد» بكند، بر او نمى خندند؟!
چطور مى توان اين عمل مضحك را به خدا نسبت داد؟!

[35]

حق اين است كه روح پس از جدائى از بدن، ديگر به اين جهان و به درون رحم باز نخواهد گشت، و بازگشت به زندگى رستاخيز، نيز در يك مرحله عاليتر و در يك جهان ديگر و برتر صورت مى گيرد.
و در حقيقت همانطور كه «اين جهان» نسبت به «جهان كوچك رحم» يك مرحله عالى تكاملى محسوب مى شود، «جهان ديگر» نيز به همين نسبت، مرحله تكاملى اين جهان خواهد بود، و اين جهان در برابر آن، در حكم فضاى كوچك رحم مى باشد.
به هر حال، اعتقاد بازگشت روح به زندگى جديد در اين جهان يك عقيده بتمام معنى ارتجاعى است.

دليل دوم: هر روح تـنها با بدن خود مى تواند زندگى كند


اگر مى بينيم فلاسفه بزرگ ما عموماً عقيده «تناسخ» و بازگشت ارواح به بدن حيوان يا انسان ديگرى را در اين جهان بكلّى مردود شناخته اند، تنها از اين نظر نيست كه آيات قرآن مجيد و منابع حديث اسلامى اين عقيده را طرد مى كنند (بطورى كه مشروحاً درباره آن سخن خواهيم گفت) بلكه، علاوه بر اين، از نظر دلائل عقلى نيز اين موضوع بروشنى ابطال شده است.


 

 

نان تلخ

1.باشد كه اين شعر، كه با تلاش بسيار و بر اساس خداشناسي و فلسفه نگاشته مي شود، بر آن شرارت پيروز شود كه مرا وا داشته است به دور از شهر زادگاهم روزگار بگذرانم، در شهري كه در مقابل مردماني كه سرزمين مادريم را دوست نداشتند، ايستادم.

2.چه بسيار مواقعي كه هنرمند نمي تواند به آنچه مي انديشد آن گونه كه مي خواهد شكل دهد، چرا كه انديشه در برابر خواسته ي هنرمند سركشي

مي كند.

3.و او به من گفت: ببين، آن ها ارواح كساني هستند كه بي هيچ عمل نيك يا بدي زيسته اند.

4.پس از آن كه بسياري را شناختم، روح كسي را ديدم و شناختم كه از روي ترس مقام پاپ را نپذيرفته بود.

 

زمين

5.زمين، گلستاني كه ما را اين همه سنگدل مي كند.

6.آيا نخواهم توانست خورشيد و ستارگان را در جاي ديگري ببينم؟ آيا نخواهم توانست بدون آن كه در مقابل شهر فلورانس و فلورانسي ها تيره روز و مفلوك شوم، به دنبال حقيقت شيرين، زير آسمان ديگري بگردم؟

7.تو نيز تلخي نان خارجي ها و دشواري بالا و پايين رفتن از پلكاني نا آشنا را تجربه خواهي كرد.

8.ايمان پايه و اساس اميد و اعتقاد راسخي است به چيزي ناديدني. به نظر من جوهره ي ايمان همين است.

9.وظيفه ام را چنان وفادارانه انجام دادم كه آرامش و زندگيم را از دست دادم.

10.آه كه چه ضعيف و بي اثرند واژه هايي كه عقيده ام را بيان مي كنند!

 

خيال

11.اينجاست كه قوه ي تصور متعالي از پا مي افتد.

12.وقتي سرنوشت حكم مي راند نگراني بي ثمر است.

13.اگر استعداد طبيعي خود را دنبال كني، بي شك به آسمان ها خواهي رسيد.

14.به دنبال من بيا و به سخنان مردم اهميتي نده، محكم باش بسان برجي كه در برابر طوفان فرو نمي ريزد.

15.او در پي آزادي است، محبوب آن هايي كه در راهش جان مي دهند.

16. انسان نبايد هنگامي كه دوستان مهم پيدا مي كند، نيكي هايي را كه دوستان كم اهميت به او كرده اند فراموش كند.

17.گناهان من بس ناشايست و زشت هستند ولي بخشش بي پايان خداوند شامل هر آن كس مي شود كه آن را طلب كند.

 

 

خداوند

18.عشقي كه خورشيد و ديگر ستارگان را به حركت در مي آورد.

19.به تو خرد داده شده تا بتواني خوب و بد را تشخيص دهي.

 

جهنم

20.به آنجا وارد مي شوي، ديگر هيچ اميدي نداشته باش.

21.آه، ايتالياي در بند، سرزمين غم اندوه، كشتي بي ناخداي رها شده در طوفان، بانوي بي حرمت و اي مكان فساد.

22.نمي توان ميل شديد من به شناخت دنيا و نيكي ها و پليدي هاي نوع بشر را از بين برد.

23.بايد راضي باشي كه از چگونگي هر چيز آگاه شده اي، چرا كه اگر همه چيز را مي دانستي ديگر نيازي نبود كه حضرت مريم، مسيح را به دنيا بياورد.

24.برادر، پاكدامني راه را بر خواسته هاي ما مي بندد آنچنان كه ما فقط

 چيز هايي را طالب خواهيم بود كه در حال داريم نه چيز ديگر.

25.فكرت را باز كن، به آنچه به تو مي گويم گوش كن و آن را به خاطر بسپار، چون اگر فقط گفته هايم را بفهمي هيچ چيزي نياموخته اي بلكه بايد آن ها را به ياد هم بياوري.

26.قانون وجود دارد، ولي چه كسي احترام به آن را تضمين مي كند؟

 

 

تنبلي

27.آموزگارم گفت: حال زمان آن است كه بشتابي، چون اگر راحت در جاي خود بنشيني يا بخوابي نمي تواني شخص بزرگي شوي.

28.زندگي آن است كه به سوي مرگ در شتاب است.

29.عشق و قلب مهربان يكي هستند.

30.عشق كه شتابان در هر قلب مهربان وارد مي شود، او را به خاطر زيباييم عاشق من ساخت، زيبايي كه من آن را از دست داده ام و اين حقيقتي است كه مرا مي آزارد. عشق، كه هر معشوقي را وادار به عاشق بودن مي كند، مرا به خاطر زيباييش آن چنان سخت عاشق او ساخت هنوز عاشق او هستم.

31.من شعله هاي عشق ديرين را مي شناسم.

32.اين انسان نيست كه با اصالت زاده مي شود بلكه اصالت زاييده ي

 انسان هاي بزرگ است.

33.روشن است كه صلح عالم گير بهترين چيز نزد انسان هاست چرا كه براي ايشان شادي به ارمغان مي آورد.

34.و به او گفتم: من همانم كه آنگاه كه از عشق الهام مي گيرم

 مي نويسم و همان چيزي را مي نويسم كه عشق مي گويد.

35. و او به من گفت: هيچ چيز دردناك تر از آن نيست كه در اندوه شديد شادماني اي را به ياد آوري و آموزگارت نيز از آن آگاه باشد.

36.روح كه هنوز هيچ نمي داند جز آن كه خواهان بازگشت به سوي خداوندي است كه او را خلق كرده است ،بسان دختري جوان از دستان خداوند رها

مي شود.

37.بسيار آشفته حال بودم و مي پنداشتم با مرگ از نگاه تحقير آميز ديگران رهايي خواهم يافت، پس خود را كشتم.

38.هرچه داناتر بشوي ،از دست دادن وقت برايت آزار دهنده تر است.

39.زمان مي گذرد و انسان از آن غافل است.

 

رسوايي و ننگ

40.بياييد با آنان سخن نگوييم، فقط به آنان بنگريم و بگذريم.

41.آه اي وجدان، اي سربلند و پاك، چه نيش دردناكي است بر تو يك گناه كوچك.

 

خداوند

42.آرامش ما در گرو اراده ي اوست.

43.ستاره ي بخت خود را دنبال كن.

44.هرچه چيزي كامل تر باشد بيشتر تحت تاثير امور نيك و بد قرار مي گيرد.

45.بسان گرما و آتش، زيبايي را نيز نمي توان از جاودانگي جدا ساخت.

46.سوزان ترين مكان جهنم در انتظار آناني است كه در دوران بحران هاي اخلاقي شديد به بي طرفي خود ادامه مي دهند.

47.غرور، حسد، حرص، اينان شعله هايي هستند كه روح انسان را به

آتش كشيده اند.

48.به ياد داشته باش كه امروز طلوع ديگري ندارد.

49. در ميانه ي راه زندگي، در جنگلي تاريك به خود آمدم و دريافتم كه از راه راست منحرف شده ام.

50.هيچ غمي بزرگ تر از آن نيست كه به هنگام بدبختي در انديشه ي دوران خوش گذشته باشي.

51.كسي خوب گوش مي كند كه يادداشت مي كند.

52.خواسته ي بر حق را بايد بي سروصدا اجابت كرد.

53.اصل و منشا خود را به ياد داشته باش، تو به دنيا نيامده اي كه مانند حيوانات وحشي زندگي كني بلكه آمده اي كه در پي نيكي و دانش باشي.

54.اگر دنياي حال به بيراهه رود، دليلش در وجود توست، در وجود تو بايد آن را جست.

55.شعله اي عظيم ،پيامد جرقه اي كوچك است.

56.اي انسان، تو آفريده شده اي كه به آسمان ها پرواز كني، براي همين با وزشي بادي ضعيف سرنگون مي شوي.

 

زندگي

57.روحشان غمناك خواهد بود آنان كه زندگيشان را بدون ستايش و سرزنش گذرانده اند.

58.اين وضع اسفناك از آن ارواح حقير آناني است كه بدون ستايش و بدون رسوايي روزگار گذرانيده اند.

59.اراده را نمي توان بر خلاف اراده اش سركوب كرد.

60.رسوم و الگو هاي مردم تغيير مي يابد، همانند برگ هاي شاخه ي درخت، برگ هايي مي ريزد و جاي آن ها برگ هايي تازه مي رويد.

61.اشك نريختم، پس به سختي يك سنگ پرورش يافتم.

62.ايشان را اميدي به مردن نيست.

63.شهرت دنيوي چيزي نيست جز نسيمي كه هر لحظه به سويي مي وزد و با تغيير مسير نام عوض مي كند.

64.آنچه كه ديدم همچون شادي بي نهايتي بود: بسان لبخندي عالم گير كه همه چيز در خود داشت.

65.صداي ناقوس شامگاهي از دوردست ها ،گويي در سوگ روز رو به پايان

 مي گريد.

66.در اين جا غروب بود، ولي بر روي زمين دزست نيمه شب.

67.داناترين مردمان، بسيار بيشتر از تلف كردن وقت رنج مي برند.

68.اي وجدان وفا دار، پاك با لطافت، تا چه حد زخم اشتباهي كوچك براي تو دردناك است.

69.به دنبال من بيا و دنيا را با هياهويش رها كن.

70.عدالت هيچ گاه از جايگاه رفيع خود به زير نخواهد آمد.

71.تمام شهرت تو مانند گلي تابستاني است كه باز مي شود و سپس پژمرده مي شود، همان تابش لطيف خورشيد كه به آن زندگي مي دهد، به زودي با قدرت سوزندگي خود آن را خواهد كشت.

72.صداقت نمايان در سخنان تو ، غرور انباشته در دل مرا نكوهش مي كند.

73.باشد كه لطف خداوند دانه هاي حباب را از روي وجدان پاك كند، تا رود انديشه هايت از آن پس پاك و زلال در جريان باشد.

74.روح من از آن مائده ي آسماني اي چشيد كه هم سيراب مي كند و هم تشنگي مي آفريند.

75.چشمان ايشان بسان انگشتري بدون گوهر بود.

76.دانش نتيجه ي يادگيري ممتد است و ديگر هيچ.

77.برو و با نامي دروغين براي مردم سخن بگو، ولي حقيقت را بيان كن تا ايشان گمراه نشوند.

78.حتي آنگاه كه بدون اميد زندگي مي كنيم آرزو هايي داريم.

79.عاشق كسي باش كه بر دو طرفه بودن عشق اصرار دارد.

80. هنر، تا حد امكان تابع طبيعت است، مانند شاگردي كه از استادش تقليد مي كند، هنر تو نيز بايد چنين باشد، مانند هميشه، نوه ي خداوند.

81. شك به اندازه ي دانستن برايم جذاب است.

82.آنچه كه ما را وادار به حركت مي كند نياز است نه لذت.

83.آه از مصاحبت با وحشيان، در كليسا با قديسين و در ميكده با شكمبارگان.

84.هميشه آنان كه سر وقت حاضر مي شوند از تاخير ناراحت مي شوند.

85.احساس شرم كمتر، نتيجه ي گناه بزرگ تر است.

86.دلبستگي هاي مادي بي معني، چه كم ارزشند. به راستي تمام قياس و منطقي هستند كه تو را وادار مي كند سر به زير افكني و بال بر زمين بسايي.

87.به چشم من بهشت نيز در تنهايي ديدني نيست.

88.بالا رفتيم، تا آنجا كه از ميان حفره اي گرد، اجسام زيباي آسماني را ديديم و در آنجا توانستيم بار ديگر ستارگان را ببينيم.

89.زيبايي، روح را بيدار مي كند و به حركت وا مي دارد.

90.بايد در ايفاي نقش خود تا اندازه اي افراط كنيم تا بتوانيم تاثير گذار باشيم.

91.آيا در نمي يابي كه ما كرم هايي هستيم كه زاده شده اند تا به پروانه هاي ملكوتي تبديل شوند. پروانه هايي كه بي هيچ حجابي به سوي خداوند پر ميزنند.

92.راز به اتمام رساندن هر كاري ، تلاش است.

93.استوار باش همچون دژي كه در مقابل باد شديد نمي لرزد.

94.آنجا كه هوش و ذكاوت به نيروي بي رحمي و اراده ي پليد مي پيوندد، ديگر انسان توان دفاع از خود را نخواهد داشت.

95.امشب را به خاطر بسپار ... چرا كه شروعي است براي هميشه.

96.طرح هاي كوچك به كمك بيشتري نياز دارند تا طرح هاي بزرگ.

97.بزرگ ترين شاعر را ارج مي نهيد.

98.طوفان دوزخي، جاودانه ي خشمگين، با وزش شديد خود ارواح را در هم

مي پيچد و با خود مي برد و شلاق جزا را بر آن ها فرو مي آورد. آنگاه كه ارواح پس از داوري به جايگاه خود باز مي گردند، فرياد و زاري از روي ترسشان به گوش خواهد رسيد كه به خداوند قادر متعال كفر مي گويند.

99.در آنجا پژواك ناله و زاري، شيون و فرياد، در آسمان بي ستاره طنين انداخته بود، چنان كه ابتدا به گريه افتادم، الحان ناشناخته، زبان هاي وحشتناك، كلماتي پر درد و با آهنگي پر خشم، اصوات بلند و خشن و به همراه تمامي اين ها غوغاي پر التهاب بر پا شده از صداي دست ها كه تا ابد در اين آسمان هميشه تاريك سرگردان خواهد بود. همانند تنوره اي از شن در دل گردباد.

100.اي نيروي خيال كه حتي در ميان صداي هزاران شيپور، فكر ما را از اطرافمان غافل مي كني تا در ناآگاهي به سر بريم. چه تو را بر خواهد انگيخت اگر احساسات برايت بي معني باشند؟ نور تو را بر خواهد انگيخت، نور الهي، به خودي خود، يا اراده ي خداوندي كه اين نور را به سوي ما مي فرستد.

101.هيچ نوري نيست كه از آرامش كامل كه همواره مي درخشد، جدا باشد. اگر جز اين باشد چيزي نيست جز سايه ي شهوت يا سم بيمار كننده ي آن.

102.گفتم: اميد، انتظاري است روشن كه قلب از شكوه آينده دارد. اميد اثر رحمت خداوندي است. اميد، ‌رهايي زود هنگام است.

و اما آخرين و نه كم اهميت ترين


همانطور كه وقتي مي خواهيد با ماشيني رانندگي كنيد صندلي و آيينه و .... را مطابق نظر خود تنظيم مي كنيد. وقتي هم كه مي خواهيد در اينترنت "بچرخيد" مرورگر را مطابق نظر خود تنظيم كنيد. كليدهاي مورد نظر خود را اضافه كنيد و آنهايي كه نمي خواهيد حذف كنيد. كليدها را بزرگ يا كوچك كنيد.

جستجوگري كه از آن استفاده مي كنيد (مثلا toolbarاگر لازم مي دانيد) را دانلود كنيد، تا براي سرچ در آنها هر بار مجبور نباشيد به صفحه اول google يا yahoo مراجعه كنيد.

 

اگر رنگ نوشته هاي يك صفحه باعث ناخوانا شدن آن شده است چه كنيم؟


وقتي صفحه اي را باز كرديد به
view برويد و گزينه internet option را انتخاب كنيد. در صفحه اي كه باز ميشود روي كليد colors در پايين صفحه كليك كنيد. به جعبه colors در اين صفحه دقت كنيد. علامت چك مارك را از كنار عبارت use windows colors برداريد و سپس رنگ نوشته ها (text) و زمينه (background) را مطابق نظر خود تغيير داده و ok بزنيد. البته دقت كنيد از اين پس همواره شما رنگ نوشته ها و زمينه را در تمام صفحات وب اينطور خواهيد ديد، مگر باز گرديد و دوباره كنار عبارت use windows colors علامت چك مارك را بگذاريد.

به هر كس فاكس و ايميل خود را ندهيد .


در واقع بايد گفت امان از اين طراحان صفحات وب كه هنوز ول كن فريم نيستند، بابعضي سايتها براي ورود به آنها، از شما آدرس ايميل مي خواهند. ولي آدرس خود را به هر كسي ندهيد. فقط اگر قرار است بعدا ارتباط شما با سايت از طريق ايميل باشد به آنها آدرس ايميل خود را بدهيد. بسياري از سايتها فرق آدرس ايميل واقعي با جعلي را نمي فهمند، پس مي توانيد به آنها آدرس ايميلي مثل
salam@khodahafez.com را بدهيد! در غير اينصورت منتظر دهها ايميل از سايتهاي تبليغاتي باشيد.

آلت دست طراح صفحه وب نشويد.


در واقع بايد گفت امان از اين طراحان صفحات وب كه هنوز ول كن فريم نيستند، باوقتي مي خواهيد صفحه اي يا عكسي را
save كنيد، صفحه اي باز مي شود و در آن بطور پيش گزيده نام فايل همان نامي نوشته شده كه طراحي وب بر آن صفحه گذاشته است. ولي طراح صفحه وب نامگذاري صفحات و عكسها را بنابر نيازمنديهاي خودش گذارده است. شما مي توانيد نامها را مطابق نظر خود تغيير داده و سپس آن را save كنيد.

كليك راست كار نمي كند؟!


در بعضي صفحات يا روي بعضي تصاوير، كليك راست موس كار نمي كند. در واقع طراح صفحه خواسته با اينكار جلوي پرينت كردن يا
save بعضي صفحات يا عكس ها را توسط شما بگيرد، ولي شما به او بدلش را بزنيد: كليك چپ را فشار دهيد و نگهداريد ، حالا كليك راست كنيد، مي بيند كه كليك راست (در اين حالت) عمل مي كند!

 بهرحال در بدترين حالت اگر بهيچ وجه نتوانستيد عكسي را save كنيد، اين كار را انحام دهيد.

عكس را در صفحه مونيتور خود بياوريد، سپس كليد print screen را كه روي صفحه كليدتان است فشار دهيد (در اين حالت در واقع تمامي مطالب و تصاوير روي صفحه مانيتورcopy شده است) حال يك برنامه ويرايش تصاوير، مثل paint كه در خود برنامه windows است، را باز كنيد و در صفحه سفيد آن كليك راست كنيد و از نواري كه باز مي شود ، گزينه paste را انتخاب كنيد. مي بينيد كه مطالب صفحه مانيتور به طور كامل به اين جا مي آيد. حال مي توانيد مستقيما اين را به نام فايلي save كنيد، يا ابتدا عكسهاي آن را درآورده (دوربري كنيد) و سپس هر عكسي را در فايلي save كنيد.

 دقت كنيد با يان روش صفحه محتويات قابل ديدن روي مانيتور منتقل و save مي شوند و در صفحاتي كه scrollهاي افقي يا عمودي دارند،‌در واقع شما از بقيه صفحه صرفنظر كرده ايد، اگر بخواهيد آن قسمتها را هم save كنيد، با حركت دادن scrollbar ، آنها را روي صفحه مانيتور بياوريد و مجددا كارهاي گفته شده در بالا را انجام دهيد تا آن قسمتها هم save شوند.

 

اگر عكسي را از صفحه اي مي خواهيد براي خود داشته باشيد، بايد چه كنيم؟


براي اين كار لازم نيست كل صفحه را
save كنيد . در اين صورت كافيست توسط موس، كرزر را روي عكس ببريد، سپس كليك راست كنيد و از داخل صفحه اي كه باز مي شود، گزينه save picture را انتخاب كنيد.

 

ساختمان آدرس هاي اينترنتي را بشناسيد.


فرض كنيد آدرسي به شكل زير از دوستي مي گيريد و آن را در جعبه آدرس مرورگرتان تايپ مي كنيد:

www.world.com/europe/italy/rome.html

پس از زدن enter صفحه اي مي آيد كه مي گويد به هر دليل نمي توانم چنين صفحه اي را باز كنم. در اينصورت تكه آخر آدرس را حذف كنيد و مجددا enter بزنيد:

www.world.com/europe/italy

 حالا ببينيد در اين صفحه مي توانيد لينك rome را بيابيد يا خير. گاهي اين صفحه هم نمي آيد يا دسترسي شما به اين صفحه غير مجاز است، پس يك قدم ديگر به عقب برويد و enterبزنيد:

www.world.com/europe

 ببينيد در اين صفحه مي توانيد italy را بيابيد. مقصود از اين مثال شناخت ساختار لايه لايه آدرسهاي اينترنتي بود.

مثال ديگر: در سايتي مي گويند پاسخ به سوال شما در اين آدرس است:

www.responses.com/cgi-gin/search?dir=engid=1257

اينجا باز ما وسوسه مي شويم پاسخ سوالات ديگران را هم بخوانيم. نگاهي به آدرس مي اندازيم و مي بينيم چيزي مي فهميم يا خير. اين آدرس به ما مي گويد در سايت www.responses.com ، در فهرست eng (كه احتمالا engineering به معناي مهندسي است) پاسخ سوالي با شماره مشخصه (identification=id) 1257 وجود دارد. پس حالا مي توانيم با تغيير 1257 در آدرس به 1255 يا 1256 يا ..... به بقيه پاسخها نيز دست يابيم. حتي اگر به سايت مراجعه كنيد ممكن است بتوانيم بقيه فهرست ها (علاوه بر مهندسي) را ببينيم و بتوانيم نام اختصاري آن را حدس زده و بجاي eng بنشانيم تا بتوانيم به ديگر پاسخها در ديگر زمينه ها دست يابيم .

 

save كردن و پرينت گرفتن

گاهي به مقالاتي برمي خوريم كه در چندين صفحه تقسيم شده اند. خواندن ، save كردن و پرينت گرفتن چنين مقالاتي مشكل است ، آيا راهي براي تسهيل كار وجود ندارد؟
گاهي راهي وجود دارد. البته ابتدا بايد گفت هدف طراحان از تقسيم يك مقاله واحد در چندين صفحه ، قرار دادن تبليغات زياد در هر صفحه است كه خواننده مجبور باشد تمام آنها را بخواند. گاهي در صفحه اول و عموما در صفحه آخر اين مقالات كليدي وجود دارد به نام
printer friendly يا عبارات مشابه، با زدن اين كليد تمامي مقاله در يك صفحه ظاهر مي شود و مي توانيد آن را به راحتي پرينت بگيريد يا save كنيد. بنابراين در برخورد با چنين مقالاتي ابتدا به صفحه اول و صفحه آخر مراجعه كنيد و ببينيد آيا چنين كليدي وجود دارد يا نه، اگر وجود نداشت كه مجبوريد يكي يكي صفحات مقاله را دانلود كرده و آنها را بخوانيد و saveكنيد يا پرينت بگيريد.

 

مشت سايت را باز كنيد.


نمي دانم تا حال به سايتهايي برخورده ايد كه مثلا نوشته اند: "در اين سايت صدها مقاله راجع به مثلا بانكداري موجود است،‌در جعبه زير كلمه موردنظر خود را تايپ كنيد تا ما مقالاتي كه در آنها (يا در عنوان آنها) اين كلمه آمده ، براي شما فهرست كنيم".

وقتي من به چنين سايتهايي بر مي خورم، شيطان به شدت مرا وسوسه مي كند كه عنوان تمامي مقالات آنها را ببينم. در اينصورت چه بايد كرد؟ كافيست در جعبه جستجوي آنها، كلمه اي عمومي مثلا The يا a و يا در اين مورد money را تايپ كنيد و enter بزنيد تا مشت آنها باز شود.

 

آيا من مجبورم اين صفحه مقدماتي سايت را با چندين دقيقه انيميشين خسته كننده ببينم؟


بعضي از طراحان صفحات وب واپس گرا(!) هنوز هم از صفحات (
Introduction) intro به عنوان صفحه اول هوم پيج استفاده مي كنند و در اين صفحات انيميشيني قرار مي دهند كه پس از اتمام آن تازه مي توانيد به صفحه اول سايت كه داراي مطلب است برويد . اگر حوصله ديدن اين صفحات را نداريد، ابتدا بگرديد ببينيد در صفحه Intro كليدي به نام skipintro هست يا نه. اگر بودكه سريع آن را فشار دهيد تا از روي اين صفحه به صفحه اول بپريد.

اگر چنين كليدي نبود، مجبوريد لااقل يكبار اين صفحه مقدماتي را تحمل كنيد تا به صفحه اول برويد. حالا آدرس اين صفحه را كه در جعبه آدرس بالا صفحه نوشته شده است يادداشت كنيد و از اين پس با اين آدرس به سايت مورد علاقه خود برويد تا در واقع آن صفحهخسته كننده را ميان بر زده باشيد.

 

اين سايت، عجب موسيقي زمينه زيبايي دارد كاش مي توانستم آن را داشته باشم.


بله منهم چندين بار اين وسوسه به سراغم آمده . اما چطور مي توان فايل موسيقي يا صدا پس زمینه يك سايت را براي خود
save كرد؟ روي صفحه اي كه خواستار صداي پس زمينه آن هستيد برويد. كليك راست كنيد، و روي Source برويد و كليد موس را رها كنيد تا صفحه Source باز شود.

در اين صفحه به دنبال عبارت bgsound بگرديد. وقتي آن را يافتيد جلوي آن نام فايلي مي بينيد، مثلا به صورت pop.mid اين نام را برداريد و در جعبه آدرس سايت، آخرين عبارت (كه پس از آخرين / آمده است) را حذف كرده و بجايش اين نام را يعني pop.mid را تايپ كنيد و نهايتا كليد enter را بزنيد. فايل صوتي آماده است!

براي مثال اگر آدرس صفحه چنين بود:

www.worldmusic.com/africa/senegal/folkore.html

آن را به اين صورت بنويسيد:

www.worldmusic.com/africa/senegal/pop.mid

دنبال يك كلمه توي يك سايت مي گردم، چه كنم؟


فرقي كه اين حالت با حالت قبل دارد اينست كه در جستجوي يك كلمه، در تمامي صفحات يك سايت هستيم. روش كار را در دو جستجوگر
google و AltaVista توضيح مي دهم.

 فرض كنيد مي خواهيم ببينيم كلمه IRAN در سايت www.bbbb.com آمده يا نه ،

الف) در جستجوگر google در جعبه جستجو تايپ كنيد: Site: www.bbbb.com iran (يك فاصله خالي بين آدرس و كلمه Iran ايجاد كنيد) سپس enter را بزنيد. صفحاتي از سايت www.bbbb.com را كه داراي كلمه IRAN است را مي آورد.

 ب) در جستجو گر Altavista در جعبه جستجو تايپ كنيد: URL:www.bbbb.com+iran (يك فاصله خالي بين آدرس و كلمه +iran اعمال كنيد) سپس enter را بزنيد.

 

به دنبال يك كلمه در يك صفحه مي گردم، چه كنم؟


گاهي وارد يك صفحه اي مي شويم كه پر از مطالب مختلف است. مي خواهيم ببينيم توي اين صفحه راجع به مثلا ايران صحبتي شده يا خير، به عبارت ديگر آيا در اين صفحه كلمه "ايران" آمده است يا خير.

 كافيست در مرورگرIE (يعني Internet explorer) كليد View و سپس گزينه Find را انتخاب كنيم. در صفحه اي كه باز مي شود كلمه IRAN را تايپ كنيد، و كليد Find را فشار دهيد. اگر اين كلمه در صفحه موجودباشد آن كلمه در وسط صفحه آورده شده و هاي لايت مي شود. با فشردن مكرر كليد Find ديگر كلمات مورد جستجو در صفحه آورده مي شود. .

 

اگر گرفتار يك سايت شلوغ شديد!


اگر وارد صفحه اول يك سايت شلوغ كه داراي تعداد زيادي لينك ، انواع جعبه ها و كادرهاي مختلف در نقاط مختلف صفحه مي باشد، شديد، بجاي صرف زمان زياد براي درك صفحه، سريعا به بالا يا به سمت چپ صفحه نگاه كنيد، ببينيد آياكليدي به نام
site map دارد يا خير، اگر چنين كليدي نبود كه بايد پيه مطالعه كامل صفحه اول را به تن بماليد. ولي اگر چنين كليدي موجود بود با زدن آن به صفحه اي مي رويد كه در آن تمام لينك هاي موجود در سايت بصورت فهرست آورده شده است. با خواندن آن مي توانيد سريعا بفهميد ، در سايت چه صفحاتي با چه موضوعاتي موجود است.

 

بجاي عكس ، يك مربع حاوي ضربدر قرمز رنگ مي بينيد.


اينهم از خطاهاي طراح صفحه وب است ولي بد نيست اين راه را امتحان كنيد. شايد توانستيد عكس را ببينيد، ولي اگر جواب نداد ديگر كاري نمي شود كرد.

با موس كرزر را روي عكس ببريد. كليك راست موس كنيد. روي properties رفته و كليد موس را رها كنيد. در صفحه properties ، آدرس جلوي URL را در جعبه آدرس مرورگرتان بنويسيد (مثل حالت قبل) و enter كنيد، اگر عكس آمد، كه آمد اگر نه كاري نمي توان كرد.

 

امان از اين فريم ها!


در واقع بايد گفت امان از اين طراحان صفحات وب كه هنوز ول كن فريم نيستند، با اينكه مي دانند اكثر مردم از آن خوششان نمي آيد. (وقتي در اينترنت به صفحه اي برمي خوريد كه نواحي مختلف آن مستقلا
scrollbar دارند و با آنها بالا و پايين مي روند، به صفحه اي فريم دار برخورد كرده ايد).

هر وقت خواستيد يك فريم از يك پنجره فريم دار را save كنيد يا پرينت بگيريد، براي اينكه مطمئن باشيد صفحه مورد نظر save مي شود و يا يك "صفحه تر و تميز بدون فريم" پرينت مي گيريد، ابتدا بايد صفحه مورد نظر را از توي فريم بيرون بكشيد. چطوري؟ روي صفحه فريم مورد نظر كليك راست كنيد و بياييد روي properties، سپس كليد موس را رها كنيد تا صفحه properties باز شود. آيا در اين صفحه آدرسي جلوي عبارت URL مي بينيد؟ اين آدرس را در جعبه آدرس مرورگرتان بنويسيد و كليد enter را بزنيد، بله حالا همان صفحه را تر و تميز و بدون فريم مي توانيد مشاهده كنيد.

راستي.... لازم نيست آدرس جلوي عبارت URL را در جعبه آدرس مرورگرتان تايپ كنيد، آن را هاي لايت (select) كنيد (كرزر را ابتداي آن قرار دهيد، كليد چپ موس را فشار دهيد و توسط موس كرزر را روي تمام آدرس بكشيد تا تماما آبي شود) سپس كليك راست، copy . بعد روي جعبه آدرس رفته، تمام آدرس قبلي را هاي لايت كنيد سپس كليك راست paste . بله كار انجام شده است.

 

خطوط را "خرچنگ قورباغه" مي بينيد؟ فرار نكنيد.


بسياري از افراد هنگام مواجهه با صفحات فارسي اي كه در آنها بجاي حروف درست فارسي اشكال عجيب غريب ديده مي شوند، به سرعت سايت را ترك مي كنند. البته اين را ه مناسبي براي تنبيه طراحان صفحات وبي است كه در صفحه وب خود اين مشكل را دارند. ولي چنانچه بخواهيد مي توانيد، احتمالا صفحه را درست كنيد. كليك راست موس را فشار دهيد، از صفحه باز شده، گزينه
encoding را انتخاب كنيد. براي درست ديدن صفحات فارسي، يكي يكي گزينه هاي زير را انتخاب كنيد تا ببينيد، كداميك جواب مي دهد: Windows (Arabic) Windows (Western) UTF-8 يعني ابتدا از گزينه، encoding، windows(Arabic) را انتخاب كنيد، اگر صفحه درست شد كه هيچ ولي اگر درست نشد،‌ مجددا كليك راست كرده encoding و سپس windows (western) را انتخاب كنيد، اگر صفحه درست شد كه هيچ ولي اگر درست نشد، گزينه سوم (يعني UTF-8) را امتحان كنيد. اگر هيچكدام نشد،‌ ببينيد (احتمالا در صفحه اول سايت) آيا صفحه فارسي با قلم خاصي نوشته شده در نتيجه از شما خواهش شده كه : "ابتدا قلم ما را نصب كنيد"؟ در اينصورت مجبوريد ابتدا آن فونت را به شكل زير نصب كنيد:

 1ـ فونت را دانلود كنيد.

 2ـ در پنجره control panel روي fonts دوبار كليك كنيد تا پنجره مورد نظر باز شود.

 3ـ گزينه Install new font را از منوي File همان پنجره Fonts انتخاب كنيد.

 4ـ مسير فونت مورد نظر را از پنجره هاي ليست Folders، Drives همان پنجره مشخص كنيد. سپس فونت شما در پنجره كوچك list of fonts ظاهر مي شود.

 5ـ حال آن را انتخاب و ok بزنيد تا فونت مورد نظر روي سيستم نصب شود. پس از اين با زدن refresh صفحه وب مورد نظر،‌ مي توانيد آن را به راحتي بخوانيد. ولي اگر باز مشكل داشتيد، روي صفحه وب،‌كليك راست كنيد و در encoding گزينه User defined را انتخاب كنيد. قاعدتا با refresh كردن بايد بتوانيد صفحه را بخوانيد.

 

لينك ها را در صفحات جديد باز كنيد.


وقتي شما به لينكي بر مي خوريد (مقصود همان كلمات يا عباراتي است كه عموما آبي رنگ هستند و "كرزر" با رفتن بر روي آنها، به "دست" تبديل مي شود) مي توانيدآن را در همان پنجره باز كنيد و يا اينكه آن را در پنجره جديدي باز كنيد. بهتر است هميشه لينك ها را در پنجره جديد باز كنيد، براي اين كار بجاي اينكه به راحتي روي لينك رفته كليك چپ كنيد، روي لينك برويد و سپس كليك راست كنيد، بعد از آن روي
open in a new window برويد و در مرحله آخر كليك راست را رها كنيد. با اين كار لينك در پنجره جديدي باز مي شود. اين كار چه مزيتي دارد؟ با اين كار شما در حالي كه مشغول خواندن صفحه دانلود شده هستيد، صفحات ديگر دانلود مي شوند، يعني سريعتر كارها انجام مي شود. مثلا وقتي توسط "ابزار جستجويي" كلمه اي را جستجو مي كنيد و سپس نتايج ظاهر مي شود، هر كدام از نتايج كه مورد علاقه شما بود، "در صفحه جديد باز كنيد" با اين كار در حالي كه مشغول خواندن نتايج سرچ هستيد، صفحات مورد علاقه شما در حال دانلود شدن هستند. مثلا وقتي كه مي خواهيد به صفحه بعدي نتايج سرچ برويد (و مثلا كليد next را مي زنيد) مي توانيد در حاليكه صفحات بعدي نتايج جستجو در حال دانلود شدن هستند، برگرديد و صفحات كاملا دانلود شده خود را، از صفحات مورد علاقه انتخاب شده از ميان نتايج جستجو، مطالعه كنيد.

توجه:

1. 1. بعضي از سايتها اين امكان را مي دهند كه با زدن كليدي ، تمامي لينكها در پنجره جديد باز شوند.

2. 2. بعضي از لينكها طوري آماده شده اند كه خود بخود در پنجره جديد بازشوند. با اين كار (يعني زدن كليك راست و سپس انتخاب حالت open in a new window) ممكن است اعلان "صفحه يافت نشد" پديدار شود. در اينصورت كافي است همان كليك چپ را بزنيد تا لينك در پنجره جديد باز شود.

3. 3. شما براي باز كردن لينك ها در پنجره هاي جديد، محدوديت داريد. اگر تعداد زيادي پنجره باز شود ممكن است باعث "هنگ" كردن برنامه مرورگرتان شود. بنابراين بطور همزمان، حدود 10 تا 15 پنجره بيشتر باز نكنيد.

 

فعال کردن آيکون  Scheduled Tasks (در ويندوز  ME)

 

 

 

ترفند شماره  50

 


اين حالت به شما امکان مي دهد تا سيستمتان را به نحوي ساختار بندي کنيد که آيکون Scheduled Tasks در نوارا ابزار ويندوز ME ديده شود .
رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 
HKEY_CLASSES_ROOT\SystemFileAssociations\image\ShellEx\
ContextMenuHandlers\ShellImagePreview]
مقدار  "(Default)"  را پاک کنيد تا عمل پيش نمايش تصاوير غير فعال شود .براي برگشت به وضعيت سابق مي توانيد مقدار   "{e84fda7c-1d6a-45f6-b725-cb260c236066}" را براي آن تعيين نمائيد.
از رجيستري خارج شويد. تغييرات فورا در ويندوز اعمال مي شود .

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 51

 

تغيير موقعيت صفحه Wallpaper ( در تمام ويندوز ها )
متاسفانه ويندوز تنها تعداي گزينه اندک در اختيار کاربران قرار مي دهد تا موقعيت Wallpaper  را تغيير دهند . با اين تنظيمات شما ميتوانيد تصوير را در هر محلي از Desktop  خود قرار دهيد .
رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 

[HKEY_CURRENT_USER\Control Panel\Desktop]
 

دو مقدار  String با نامهاي Wallpaperoriginx و Wallpaperoriginy ايجاد کنيد .در صورتي که مقادير از قبل وجود دارند آنها را تغيير دهيد . مقدرار Wallpaperoriginx  را برابر مختصات افقي و  مقدار Wallpaperoriginy   را برابر مختصات عمودي صفحه قرار دهيد .
از رجيستري خارج شويد. سيستم را مجددا راه اندازي نمائيد و يا تصوير زمينه
Desktop  را از طريق Control Panel  تغيير دهيد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 52

 

استفاده از منوهاي شخصي  (در ويندوز XP/ME/2000)
در ويندوز 2000 ويژگي جديدي با نام Personalized Menus  طراحي شده است که آيتمهايي که داراي کاربرد بيشتر هستند را نشان داده و آيتمهاي با کاربرد کمتر را مخفي مي کند .با استفاده از اين تنظيمات مي توان ويژگي مزبور را فعال و يا غير فعال کرد .
رجيستري  را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد کنيد.

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Explorer\
Advanced]
 

يک مقدار String  جديد با نام "IntelliMenus" ايجاد کرده و براي فعال کردن اين ويژگي مقدار Yes  و براي غير فعال کردن آن مقدار No را بدهيد.

از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات  نياز به log off  ويندوز خواهيد داشت.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 53

 

ذخيره تغييرات در ساختار بندي Notepad
ويرايشگر متني Notepad که با ويندوز همراه است به کاربران امکان مي دهد تا صفحات آن را از جمله سر صفحه ، پا صفحه و حاشيه ها را ساختار بندي کنيد .اين گزينه ها بطور معمول در بين وضعيت هاي مختلف ذخيره نمي شوند اما با استفاده از اين روش مي توانيد هر شکل ساختاري دلخواه خود را در برنامه Notepad  ذخيره کنيد.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد نمائيد . 

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Notepad]

يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام "fSavePageSettings"  را به آن بدهيد. سپس براي ذخيره  تغييرات در فايل اجرايي برنامه مقدار "1" را به آن بدهيد .
يک مقدار
DWORD ديگر ايجاد کرده و  نام "fSaveWindowPositions"  را به آن بدهيد. سپس براي ذخيره  موقعيت پنجره مقدار "1" را به آن بدهيد .

از رجيستري خارج شويد و براي اعمال تغييرات مجددا سيستم را راه اندازي نمائيد .

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 54

 

تغيير مدت زمان تأخير در نمايش منوها (تمام ويندوز ها)
در ويندوز بطور معمول قبل از مشاهده منوها مدت زماني تأخير وجود دارد.اما اين ويژگي براي کاربراني که بطور مدام با منوها کار مي کنند آزار دهنده است . با استفاده از آين تنظيمات مي توان مدت زمان تأخير مزبور را تغيير داده و يا بطور کامل آن را غير فعال کنيد.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد کنيد.

[HKEY_CURRENT_USER\Control Panel\Desktop]

يک مقدار String  جديد با نام "MenuShowDelay" ايجاد کرده و مدت زماني که براي تأخير در نمايش منو مد نظر داريد را بر حسب ميلي ثانيه وارد کنيد .

از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات  ممکن است نياز به log off  ويندوز و يا راه اندازي مجدد سيستم داشته باشيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 55

 

مشاهده جزئيات اطلاعات در Device Manager ( در ويندوز هاي 2000و XP)
اگر به اطلاعات اضافه تري  از اجزائي که  طور معمول در Device Manager نشان داده مي شوند داريد ، مي توانيد از اين روش براي مشاهده اطلاعات جزئي تر استفاده کنيد.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد نمائيد . 

[HKEY_LOCAL_MACHINE\SYSTEM\CurrentControlSet\Control\Session Manager\
Environment]
يک مقدار String جديد ايجاد کرده و  نام "fSavePageSettings"  را به آن بدهيد و مقداري مطابق مقادير زير را به آن بدهيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا
Log off ويندوز داشته باشيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 56

 

تغيير نام و يا  حذف پوشه هاي ويژه  (تمام ويندوز ها )
اين تنظيمات به شما امکان مي دهد تا پوشه هاي خاص همانند (Recycle Bin) را بصورت وضعيتي مشاهده کنيد که پوشه هاي عادي  را راست کليک مي کنيد .
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن پيدا کنيد

HKEY_CLASSES_ROOT\CLSID\{GUID}\ShellFolder

  جدول زير نشان دهند ه و راهنمايي براي شما در تعيين پوشه هاي مربوطه است.
 

Description

Globally Unique Identifier (GUID)

Administrative Tools

{D20EA4E1-3957-11d2-A40B-0C5020524153}

Briefcase

{85BBD92O-42A0-1O69-A2E4-08002B30309D}

Control Panel

{21EC2O2O-3AEA-1O69-A2DD-08002b30309d}

Fonts

{D20EA4E1-3957-11d2-A40B-0C5020524152}

History

{FF393560-C2A7-11CF-BFF4-444553540000}

Inbox

{00020D75-0000-0000-C000-000000000046}

Microsoft Network

{00028B00-0000-0000-C000-000000000046}

My Computer

{20D04FE0-3AEA-1069-A2D8-08002B30309D}

My Documents

{450D8FBA-AD25-11D0-98A8-0800361B1103}

My Network Places

{208D2C60-3AEA-1069-A2D7-08002B30309D}

Network Computers

{1f4de370-d627-11d1-ba4f-00a0c91eedba}

Network Connections

{7007ACC7-3202-11D1-AAD2-00805FC1270E}

Printers and Faxes

{2227A280-3AEA-1069-A2DE-08002B30309D}

Programs Folder

{7be9d83c-a729-4d97-b5a7-1b7313c39e0a}

Recycle Bin

{645FF040-5081-101B-9F08-00AA002F954E}

Scanners and Cameras

{E211B736-43FD-11D1-9EFB-0000F8757FCD}

Scheduled Tasks

{D6277990-4C6A-11CF-8D87-00AA0060F5BF}

Start Menu Folder

{48e7caab-b918-4e58-a94d-505519c795dc}

Temporary Internet Files

{7BD29E00-76C1-11CF-9DD0-00A0C9034933}

Web Folders

 

يک مقدار DWORD جديد (و يا يک مقدار String  در ويندوز 98 و يا Me ) ايجاد کرده و  نام "PaintDesktopVersion"  را به آن بدهيد. سپس مقدار آن را برابر با تعداد اسناد اخيري  کنيد که مايل به نشان دادن آنها هستيد .
براي تغيير ويژگي هاي نشان داده شده در منوي زمينه ، مقدار
Attribiutes  را برابر يکي از مقادير زير قرار دهيد

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 57

حذف متون راهنماي Close , Minimize  و  Maximaize ( در تمام ويندوز ها)
اهنگام جابجايي ماوس بر روي سه کادر کنترل پنجره استاندارد متون راهنمايي براي هر آيتم نشان داده مي شود . اين تنظيمات اعمال مزبور را کنترل مي کند .
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد کنيد.

HKEY_CURRENT_USER\Control Panel\Desktop
يک مقدار String  جديد با نام "MinMaxClose" ايجاد کرده و مقدار آن را مطابق مقادير زير تعيين نمائيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات  ممکن است نياز به
log off  ويندوز و يا راه اندازي مجدد سيستم داشته باشيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 58

حرکت يکنواخت  در Telnet ( تمام ويندوز ها)
اين حالت تابع حرکت يکنواخت را در Telnet  فعال مي سازد.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن بيابيد. 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Telnet
يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام 'SmoothScroll' را به آن بدهيد. سپس براي غير فعال کردن  مقدار "0" و براي فعال کردن آن مقدار "1" را به آن بدهيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات
Telnet  را مجددا راه اندازي نمائيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 59

تعيين برنامه براي ويژگي اجراي اتوماتيک CD هاي صوتي (  Play Inserted Audio CDs در تمام ويندوز ها )
از اين حالت مي توان براي تعيين برنامه اي استفاده کرد که بصورت پيش فرض  CD  هاي صوتي را به محض ورود به CD ROM اجرا مي کند .
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن
بيابيد . 

HKEY_CLASSES_ROOT\AudioCD\Shell\Play\Command
يک مقدار
String جديد ايجاد کرده و  نام "(Default)" را به آن بدهيد و مقداري مطابق مقادير زير را به آن بدهيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا
Log off ويندوز داشته باشيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 60

افزودن گزينه  QuickView براي تمامي فايل ها  ( در تمامي ويندوز ها)
در صورتي که مايل به افزودن گزينه QuickView  به منوي زمينه براي تمامي فايل ها هستيد ، استفاده از گزينه هاي  Windows Explorer مي تواند خسته کننده و ملالت آور باشد .
رجيستري را باز کرده و يک زير کليد به نام
QuickView  در مسير  [HKEY_CLASSES_ROOT\*T] ايجاد نمائيد . 
يک مقدار
(Default) آن را برابر '*' قرار دهيد .
از رجيستري خارج شويد. و يک پنجره
 Explorer باز کنيد .در صورتي که9 بر روي هر فايلي راست کليک کنيد بايد فرمانQuickView نمايان شود .
نکته : براي دسترسي به اين وضعيت بايد در ابتدا
QuickView را در سيستم خودتان نصب کرده باشيد.بدين منظور بر روي Control Panel  گزينه Add/Remove Programs  را انتخاب کرده و از طريق بر چسب Accessories  برنامه مورد نظرتان را نصب کنيد.

 

 بدون دسك تاپ

ترفند شماره 15


به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\_DEFAULT\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

و يك مقدار باينري به نام NoDesktop بسازيد و به آن مقدار 01 بدهيد.

  دسك تاپ غير فعال:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

و يك مقدار DWORD به نام NoActiveDesktop بسازيد و براي فعال كردن آن مقدار صفر و براي غير فعال كردن آن مقدار يك بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 16

پيغامي قبل از ورود به ويندوز:

اگر ميخواهيد هر بار كه ويندوز شروع به كار ميكند , پيغام هشدار , راهنمايي , خوش آمد گويي و ... را بدهد , به زير كليد زير برويد:

[HKEY_LOCAL_MACHINE\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Winlogon]

و دو مقدار رشته اي به نامهاي LegalNoticeCaption وLegalNoticeText  بسازيد.به LegalNoticeCaption نام كادر پيغام و به

LegalNoticeText متني كه دوست داريد نمايش داده شود را بنويسيد

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 17

تغيير نام مالك ويندوز:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_LOCAL_MACHINE\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Winlogon]

حالا به مقدار RegisteredOwner  , نام خودتان و به مقدار RegisteredOrganization  , نام شركتتان را اختصاص دهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 18

برداشتن سطل آشقال از روي دسكتاپ:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_LOCAL_MACHINE\Software\

Microsoft\Windows\CurrentVersion\explorer\Desktop\NameSpace]

مراجعه كنيد و زير كليد سطل آشغال را كه داراي شناسه زير است پاك كنيد( Delete ).

{645FF040-5081-101B-9F08-00AA002F954E}

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 19

جلوگيري از تغيير كلمه عبور:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Microsoft\Windows\CurrentVresion\Policies\System]

يك مقدار عددي (DWORD  ) به نام NoSecCPL بسازيد و به آن مقدار 1 دهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 20

حذف منوي فايل از نوار منوي Windows Explorer :

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Microsoft\Windows\CurrentVresion\Policies\Explorer]

و يك متغيير باينري به نام NoFileMenu بسازيد و به آن مقدار1  دهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ميتوان رجيستري را قلب ويندوز ناميد. با تغيير برخي از كدهاي رجيستري ميتوانيد برخي از خصوصيات ويندوز را كه خوشتان نمي آيد حذف ياتغيير دهيد.

 تذكر مهم:

بايد دقيقا مثل همين كليدها را در رجيستري وارد كنيد.كوچكترين تغييري ممكن است منجر به دوباره Setup كردن ويندوز شود.

 براي شروع كار ابتدا در قسمت Run اين دستور را وارد كنيد Regedit :  و كليد OK را كليك كنيد:

 پس از تغيير دستور مورد نظر فقط پنجره Registry Editor را ببنديد و كامپيوتر را Restart كنيد تا تغييرات اعمال شوند.

 حالا هر كدام از دستورات زير را كه دوست داريد ميتوانيد تغيير دهيد.

 بدون Favorites :

اگر از  در منوي  خوشتان نمي آيد ميتوانيد آن را حذف كنيد.براي اين كار به زير كليد:

 [HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

رفته و يك مقدار  به نام NoFavoritesMenu بسازيد و به آن مقدار 1 دهيد.

برداشتن RUN از منوي START :

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

و يك مقدار باينري  به نام NoRun بسازيد و به آن مقدار01  بدهيد.بدين ترتيب حتي كليدهاي  نيز كار نخواهند كرد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 21

بدون جستجو:

اگر دوست نداريد كسي فايلي را در كامپيوتر شما جستجو كند , ميتوانيد Search را از منوي Start حذف كنيد.

براي اين كار به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVresion\Polisies\Explorer]

و يك مقدارDWORD  به نام NoFind بسازيد و به آن مقدار1  بدهيد.بدين ترتيب حتي كليد هاي F3 وWindows+F  نيز كار نخواهند كرد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 22

بدون جاسوس:

وقتي سندي را باز ميكنيد , ويندوز يك ميانبر براي آن فايل درMy Documents  در منوي Start قرار ميدهد.اين موضوع ميتواند به عنوان يك جاسوس بر ضد شما عمل كند.

براي حذف آن به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVresion\Polisies\Explorer]

و يك مقدار باينري به نام NoRecentDocsHistory بسازيد و به آن مقدار01  بدهيد.همچنين براي حذف آن از منوي  ميتوانيد يك مقدار باينري به نام NoRecentDocsMenu بسازيد و به آن مقدار 01 را بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 23

حذف Log Off :

براي حذف آن از منوي Start بايد به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVresion\Polisies\Explorer]

و يك مقدارDWORD  به نام NoLogOff بسازيد و به آن مقدار1  بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 24

بدون انيميشن:

زماني كه منويي را باز مينيد , ويندوز اين عمليات را در چند تصوير انجام ميدهد.كه اين موضوع بعضي اوقات خسته كننده ميشود.

براي غير فعال كردن اين موضوع , به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\ControlPanel\Desktop\WindowsMetrics]

و به مقدار رشته اي مقدار صفر را بدهيد.حالا به نظر ميرسد ويندوز سريعتر شده.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 25

     Restartكردن ويندوز بدون بوت كردن كامپيوتر

 همان طور كه ميدانيد پس از نصب بعضي از برنامه ها شما بايد ويندوز را Restart كنيد.يعني بايد كامپيوتر را از نو بوت  كنيد.كه اين كار در بعضي از مواقع خيلي خسته كننده است.ولي شما ميتوانيد از يك ميان بر استفاده كنيد و اين كار را در كمتر از 4 ثانيه انجام دهيد.

 Restartكردن ويندوز بدون بوت كردن كامپيوتر در ويندوز x9 و ويندوز ME:

  براي اينكه از اين ميان بر ( در ويندوز x9 وME )استفاده كنيد, پس از ديدن پيغام:

You must restart your computer. 

          Yes               No

  كليد No را كليك كنيد تا ويندوز شما Restart نشود.سپس كليدهاي CTRL+ALT+DELETE را با يك بار با هم فشار دهيد.

 حالا از اين كادر گزينه Explorer را روشن كنيد و كليد End task را كليك كنيد.كادر محاوره اي Shut down ظاهر خواهد شد.

 در اين كادر كليد Cancel را كليك كنيد.

  حالا اگر 4 ثانيه صبر كنيد , پنجره اي با عنوان Explorer ظاهر خواهد شد.

  حالا اگر كليد End task را كليك كنيد , انگار گامپيوتر خود را Restart كرده ايد.

اگر خودتان اين كار را انجام دهيد ميتوانيد در كمتر از4 ثانيه كامپيوتر خود را Restart كنيد ولي چون در حال حاضر شما در حال ياد گرفتن هستيد اينقدر طول كشيد.

 

غير فعال کردن ويزارد  Desktop Cleanup (در ويندوز XP)

ترفند شماره 61


بطور پيش فرض ويندوز هر 60 روز ويزارد  Desktop Cleanup را براي حذف آيتمهاي و ميانبر هاي بي استفاده Desktop  فعال مي کند .  اين تنظيمات  اجراي اتوماتيک  اين فرايندراغير فعال مي کند.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن پيدا کنيد . 
HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Explorer\
Desktop\CleanupWiz
يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام "NoRun"  را به آن بدهيد. سپس مقدار آن را برابر با تعداد اسناد اخيري  کنيد که مايل به نشان دادن آنها هستيد .
از رجيستري خارج شويد و براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجددا سيستم و يا Log off آن داشته باشيد !

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 62

مخفي کردن آيکون Internet Explorer   (تمام ويندوز ها)
اين گزينه آيکون Internet Explorer را از Desktop  ويندوز حذف مي کند.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن پيدا کنيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\
Explorer
يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام "NoInternetIcon"  را به آن بدهيد. سپس مقدار آن را برابر با تعداد اسناد اخيري  کنيد که مايل به نشان دادن

 آنها هستيد . از رجيستري خارج شويد و براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجددا سيستم و يا Log off آن داشته باشيد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 63

اجبار ويندوز در استفاده از Classic Desktop  (تمام ويندوز ها)
اين روش ويژگي هاي بهينه شده نسخه هاي مختلف ويندوز را که در نسخه هاي عرضه شده اخير وجود دارند ،

 از جمله Active Desktop, Web view, thumbnail views و نوار ابزار quick launch را غير فعال مي کند.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن پيدا کنيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\
Explorer
يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام "ClassicShell"  را به آن بدهيد. سپس مقدار آن را برابر با تعداد اسناد اخيري  کنيد که مايل به نشان دادن آنها هستيد .
از رجيستري خارج شويد و براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجددا سيستم و يا Log off آن داشته باشيد .
نکته : اين ويژگي در نسخه
Internet Explorer 4.0   و بالاتر کار مي کند.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 64

ايجاد يک ميانبر در Desktop براي Hotmail
با استفاده از اين روش مي توانيد ميانبري بر روي Desktop ايجاد کنيد که از طريق آن بطور مستقيم به پست الکترونيک Hotmail

 دسترسي يابيد.در محيط خالي صفحه کليک کرده و سپس يک ميانبر ( Shortcuts )  ايجاد نمائيد .
 

در ويندوز NT  و 2000 مسير بصورت :

%windir%\System32\rundll32.exe
"%ProgramFiles%\Internet Explorer\hmmapi.dll",OpenInboxHandler

 

در ويندوز 9x/Me  مسير بصورت :

rundll32 "C:\Program
Files\Internet Explorer\hmmapi.dll",OpenInboxHandler

 

 مي باشد . دکمه Finish  را کليک کرده و سپس آيکون را براي برقراري ارتبآي کليک کنيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 65

غير فعال کردن RecycleBin ( ويندوز 98/ME/2000/XP)
از اين ويژگي براي غير فعال کردن RecycleBin استفاده مي شود .در واقع اين روش همانند پائين نگه داشتن کليد Shift  در هنگام حذف

فايل ها عمل مي کند . رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 

HKEY_LOCAL_MACHINE\SOFTWARE\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Explorer\
BitBucket
يک مقدار
Dword  با نام "NukeOnDelete"  ايجاد کرده و مقدار آن را مطابق مقادير زير تعيين کنيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا
Logoff سيستم خود داشته باشيد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 66

راه اندازي اتوماتيک CD-Rom و يآ DVD-ROM  ( در تمام ويندز  ها )
با اين شيوه مي توان حالت اتوماتيک لود شدن يک
CD  را در هنگام قرار گرفتن در سيستم فعال و يا غير فعال نمائيد .
رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\
Explorer
يک مقدار
Dword  با نام "CDRAutoRun"  ايجاد کرده و مقدار آن را مطابق مقادير زير تعيين کنيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا
Logoff سيستم خود داشته باشيد .
نکته : براي اجراي اين ويژگي نرم افزار مربوط به
CD-ROM  و يا DVD-ROM  بايد در سيستم نصب شده باشد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 67

غير فعال کردن Windows XP Tour  ( در ويندوز XP)
بعد از نصب ويندوز
Xp به شما توصيه مي شود تا  Tour اي را اجرا کنيد.
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن ايجاد نمائيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Applets\Tour]
System Key: [HKEY_LOCAL_MACHINE\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Applets\
Tour

 يک مقدار DWORD جديد ايجاد کرده و يا  مقدار موجود را تغيير دهيد . نام "RunCount" را به آن داده و مقداري مطابق مقدار زير به

آن بدهيد .از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا Log off ويندوز داشته باشيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 68

غير فعال کردن راست کليک در Desktop ( در تمام ويندوز ها)
ا
ين تنظيمات منوي زمينه اي را که بطور معمول با راست کليک کردن بر روي Desktop نمايان مي شود را حذف مي کند .
رجيستري را باز کرده و کليد زير را در آن پيدا کنيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Policies\
Explorer
يک مقدار
DWORD جديد ايجاد کرده و  نام "NoViewContextMenu"  را به آن بدهيد. سپس مقدار آن را برابر با تعداد اسناد اخيري  کنيد

که مايل به نشان دادن آنها هستيد , از رجيستري خارج شويد و براي اعمال تغييرات مجددا سيستم را راه اندازي نمائيد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 69

تغيير مدت زمان فعال شدن Autochk (ويندوز NT/2000/XP)
هنگاميکه ويندوز به شيوه نادرستي خاموش شود در مرحله بعدي راه اندازي يک بررسي Autochk  با استفاده از CHkDSk صورت مي گيرد .

با اين تنظيمات مدت زمان توقف قبل از اجراي برنامه Autochk  و يا اينکه آيا برنامه مزبور هميشه اجرا شود يا خير را مي توان تعيين کرد
رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 

HKEY_LOCAL_MACHINE\SYSTEM\CurrentControlSet\Control\Session Manager
يک مقدار
Dword  با نام "AutoCheck "  ايجاد کرده و مقدار آن را مطابق مقادير زير تعيين کنيد .
از رجيستري خارج شويد. براي اعمال تغييرات ممکن است نياز به راه اندازي مجدد و يا
Logoff سيستم خود داشته باشيد .

--------------------------------------------------------------------------------

 ترفند شماره 70

غير فعال کردن Screen Saver  در هنگام انجام Defrag (ويندوز 95/98/ME)
فعال شدن Screen Saver  در هنگام Defrag  مي تواند سبب کندي و از هم گسيختگي فرايند شود . اين ويژگي امکان اجراي برنامه

 Screen Saver  را در هنگام Defrag  غير فعال مي کند.
رجيستري را باز کنيد. و کليد زير را در آن بيابيد . 

HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Applets\
Defrag\Settings\DisableScreenSaver
يک مقدار
String با نام "(Default)"  ايجاد کرده و مقدار آن را مطابق مقادير زير قرار دهيد .
سيستم را مجددا راه اندازي کنيد تا تغييرات به سيستم اعمال شود .

 

از کار انداختن error reporting اکس پي

ترفند شماره37  

 ويندوز اکس پي نسبت به ويندوز هاي ما قبل خود پايدار تر است اما باز هم برنامه ها در آن گاهي دچار ضربه ميشوند مايکروسافت براي اينکه به علل اين ضربه ها پي ببره پس لز ضربه ها طي يک پيام از کار بر ميخواهد که انها را به مايکروسافت از طريق ايميل گزارش دهند آيا هر بار که برنامه اينترنت اکسپلورر يا فتوشاپ دچار ضربه ميشوند .حوصله داريد ضربه رو به مايکروسافت گزارش بدهيد اگر از کليک کردن روي دکمه ي dont send email خسته شده ايد اين خصوصيت را غير فعال کنيد با کليد زاست روي ماي کامپيوتر و انتخاب پراپرتيس پپنجره ي system proprties را باز کنيد در صفحه ي advanced روي دکمه ي eror reporting کليک کنيد اين کار به شما امکان ميدهد که گزارش خطا را غير فعال کنيد disable error reporting يا آن را فقط براي خطاهاي ويندوز با بعضي از برنامه ها فعال کنيد .

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 38

جهت تبديل فايلهاي MP3بهWMA

طبق مراحل زير عمل کنيد.
۱-برنامه وينمپ را اجرا کنيد
۲- فايلهاي
MP3 را که ميخواهيد به WMA تبديل کنيد را باز کنيد.
۳- در حاليکه پنجره برنامه فعال است کليد
ctrl+p را بزنيد
۴- در کادر باز شده در ليست سمت چپ به روي عبارت
Output و قسمت راست Nullsoft wma Output plug-in... دابل کليک کنيد .کادر wma output configuration باز خواهد شد .
۵- در کادر باز شده در قسمت
Output directory روي دکمه موجود کليک کنيد تا مسير ذخيره شدنفايلهلي تبديل شده را مشخص کند
۶-در قسمت
otput format مقدار کيفيت را مطابق جدول زير تنظيم کنيد
۷-کاد را ببنديد .
از اين به بعد هر فايل
MP3 را که با برنامه اجرا کنيد در مسيري که مشخص کردهايد تبديل به فايل WMA خواهد شد.
Item Value
Sample 44100hz
Bit rate 64kbps
Channels Stereo

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره  39 

چگونه متن Internet Explorer را در نوار بالا تغيير دهيم؟

به منوي شروع کار ويندوز برويد.حالا بر روي RUN کليک کنيد.بنويسيد : regedit و بر روي OK فشار دهيد.حالا به اين صورت به قسمت مورد نظر برويد :
HKEY_CURRENT_USER-->Software-->MicrosoftInternet Explorer-->Main
سپس مقدار Window Title را به مقدار مورد علاقه خود تغيير دهيد.
--------------------------------------------------------------------------------
ترفند شماره 40

چگونه ظاهر Windows XP را تغيير دهيم؟

Control Panel
را باز کنيد.
به قسمت System برويد.
بر روي Advanced کليک کنيد.
در قسمت Performance Options بر روي Settings کليک کنيد.
در اينجا مي توانيد ظاهر Windows XP را تغيير دهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 41

چگونه Clear Virtual Memory را در Windows XP فعال كنيم؟

به قسمت Administrative Tools در Control Panel برويد.حال به قسمت Local Security Policy برويد. در Local Policies قسمت Security Options را انتخاب كنيد. حال اين انتخاب را فعال كنيد : Shutdown: Clear Virtual Memory Pagefile

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 42

چگونه گزارش مشکل در Windows XP را غير فعال کنيم؟

کنترل پنل خود را باز کنيد.بر روي Performance and Maintenance کليک کنيد.سپس به قسمت System برويد.بر روي Advanced کليک کنيد.بر روي error-reporting در زير پنجره کليک کنيد.Disable error reporting را انتخاب کنيد و با قشار بر روي OK از صفحات خارج شويد.

--------------------------------------------------------------------------------
ترفند شماره 43

چگونه پخش اتوماتيك CD در Windowx XP را غير فعال كنيم؟

My Computer
را باز كنيد.بر روي CD Rom خود كليك كنيد و سپس Properties را انتخاب كنيد.بر روي Auto Play كليك كنيد.در Drop Down Box مي توانيد فعال يا غير فعال بودن اين ويژگي را معلوم كنيد.
--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 44

چگونه Windows XP را به صورت کامل خاموش کنيم؟

به Control Panel برويد و سپس به قسمت Power Options برويد.
بر روي APM کليک کنيد و سپس Enable Advanced Power Management support.را فعال کنيد.
کامپيوتر خود را خاموش کنيد. در اين حالت کامپيوتر شما به صورت کامل خاموش مي شود.
--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 45

چگونه Shared Documents را در Windows XP غير فعال کنيم؟

به منوي Start برويد، سپس Run و بعد از آن بنويسيد: regedit و enter را فشار دهيد.حال به قسمت زير برويد HKEY_LOCAL_MACHINE/

SOFTWARE/Microsoft/Windows/CurrentVersion/Explorer/My Computer/NameSpace/DelegateFolders
حالا {59031a47-3f72-44a7-89c5-5595fe6b30ee} را حذف کنيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 46

براي عوض كردن نام Start در منوي شروع
اول يه كپي از فايل ExPlorer.Exe برداريد و در يه جاي هارد ذخيره كنيد اين برنامه را ميتونيد در دايركتوري سيستم يا ويندوز بيابيد و بعد اين برنامه را با يه ويرايشگر هگز باز كنيد و كلمه Start را جستجو كنيد و آنرا ويرايش كنيد بعد سيستم رو ريست كنيد و با كامند مد بالا بياييد و فايل Explorer ويرايش شده را بر روي فايل اصلي كپي كنيد توصيه ميشود يك بك آپ و يه نسخه ديگر از فايل دستکاري نشده نيز برداريد حالا با ويندوز بالا بي آييد ميبينيد كلمه Start عوض شده است

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 47

ترفند به سيستم عامل

پشتيبان گيري و احيا(Restore) Registry سيستم عامل ويندوز :
به دو روش زير مي توانيد از رجيستري پشتيبان بگيريد...
از طريق اعلان فرمان(
Command Prompt):
وارد داس ويندوز 98 شده و به پوشه \
WINDOWS\COMMAND سوييچ كنيد و دستور SCANREG /backup را تايپ و اجرا كنيد.
داخل ويندوز 98 :
SCANREGW /autoscan را تايپ و اجرا كنيد.
--
پشتيبانها در پوشه \
Windows\Sysbckup داخل فايل RB0xx.CAB واقع شده اند. كه xx با پشتيبانهاي مختلف جايگزين مي شود، تنظيم پيش فرض 5 نسخه را نگهداري مي كند.
براي احياي يك پشتيبان، لازم است داخل داس ويندوز 98 باشيد...
وارد پوشه \
Windows\Command شويد و دستور SCANREG /restore را تايپ و اجرا كنيد، در پنجره اي كه ظاهر مي شود، شما تعيين مي كنيد كدام پشتيبان احيا شود...

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 48

 اگه بخواين تو ويندوز از صفحه عكس بگيريد

 كليدPrintScreen SysRq رو بزنين و بعد برين تويPaint  و ctrl+v رو بزنيد حالا اگه بخواين از پنچره فعال يا داراي فوكوس عكس بگيرين به همراه كليدPrintScreen SysRqكليد Alt رو هم بزنين و بعد برين تويPaint  و ctrl+v رو بزنيد...

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 49

ويندوز 98 و 95 : اگه رجيستري كامپيوترتون رو اشتباه دست كاري كردين

و بعد از يه Resetساده ديگه كامپيوتر شما مثل سابق عمل نكرد اين كارو بكنين:
۱.به داس برين
۲.جلوي اعلان داس يا همان پرامپت اين عبارت را تايپ كنيد:
scanreg /restore
۳.تنضيمات قبلي رو فعال كنين
۴.كامپيوتر رو ريست كنيد...

 

ترفندهای ویندوز و ریجستری

ترفند شماره 1

 

را انتخاب نماييد Properties كليك راست كنيد وگزينه Desk Top براي اين منظور روي

گزينه د3ِِِ Screen Saver Name رفته و در قسمت Screen Saver سپس رويه زبانه

تغيير دهيد volcano آن را به  Text را كليك كرده و Settings را انتخاب كنيد دكمه  Text

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 2

بالا بردن سرعت

را انتخاب نماييد Properties كليك راست كنيد وگزينه  My Computerروي

را كليك كنيد File Systemرفته و Performance بر روي زبانه

را  Desk Top Computer گزينه Settings درقسمت

تغيير دهيد  Network Server به

بالا بردن سرعت باز شدن پنجره ها

 را اجرا كنيد و به مسيرزير برويد  Registry Editor

HKEY_CURRENT_URER\Control Panel\Desk Top.

اضافه كنبد ((String Value))REG_SZ  را از نوع MenuShow Delayپارامتر

ارزش آن را برابر 0  قرار دهيد

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 3

Web View Background تغيير

را اجرا كنيد و به مسير زير برويد  Registry Editor

HKEY_LOCAL_MACHINE\Software\microsoft\windows\Current Version

اضافه كنيد ((String Value))REG_SZ را از نوع WebView پارامتر

تنظيم كنيد  Gif ارزش آن را برابر  تصويري

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 4

Recycle Bin تغيير نام

 را اجرا كنيد Registry Editor.

تايپ كنيد Recycle Bin عبارت  Findرا زده ودر قسمت  F3كليد

آن را به  عبارت مورد نظر تغيير دهيد Recycle bin بعد از پيدا شدن

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 5

بهينه سازي سرعت مودم

 خود را پيدا كنيد Port Modemبرويد [Port]را پيدا كرده و به قسمت  win.ini فايل

و آن را به صورت زير تغيير بدهيد

COM3:=921600,n,8,1,p

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 6

 Auto Run  ايجاد فايل

بسازيد ودر ريشه درايو مورد نظر خود قرار دهيد Autorun.inf يك فايل متني بانام

 را بنويسيد[Autorun]در اولين خط فايل هميشه عبارت

Icon=مسير آيكون مورد نظر را در اين قسمت مي توانيد بنويسيد  

Open=مسير فايل اجرايي مورد نظر را هنگام دوبار كليك كردن بر روي  درايو

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 7

  مخفي كردن Device Manager :

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Windows\CurrentVersion\Policies\System]

و يك مقدار DWORD به نام NoDevMgrPage بسازيد و به آن مقدار يك بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 8

  كاغذ ديواري ثابت(Wallpaper):

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Windows\CurrentVersion\Policies\ActiveDesktop]

و يك مقدار DWORD به نام NoChangingWallpaper بسازيد و به آن مقدار يك بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 9

  بدون كليك راست بر روي دسك تاپ:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

و يك مقدار DWORD به نام  NoViewContextMenu بسازيد و به آن مقدار يك بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 10

  بدون كليك راست بر روي نوار وظيفه:

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_USERS\.DEFAULT\Software\Windows\CurrentVersion\Policies\Explorer]

و يك مقدار DWORD به نام NoSetTaskbar بسازيد و به آن مقدار يك بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 11

 ويرايش يا حذف آخرين دستورات Run :

به زير كليد زير برويد:

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Explorer\RunMRU]

و هر تغييري را كه دوست داريد بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 12

  بدون كليك راست بر روي منوي Start :

به 2 زير كليد زير برويد:

[HKEY_CLASSES_ROOT\Directory\shell]

[HKEY_CLASSES_ROOT\Folder\shell]

و نام زير كليد Shell را به Shell.old تغيير دهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 13

 برداشتن علامت ميان بر از آيكون ها(فلش كوچك در سمت چپ در پايين آيكون):

به 2 زير كليد زير برويد:

[HKEY_CLASSES_ROOT\Inkfile]

[HKEY_CLASSES_ROOT\piffile]

و مقدار IsShortcut را حذف كنيد.

--------------------------------------------------------------------------------

ترفند شماره 14

  تغييرعنوان مرورگر اينترنت:

مرورگر Internet Explorer به طور پيش فرض داراي عنوان Microsoft Internet Explorer است. براي تغيير آن به زير كليد زير برويد:ِ

[HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Internet Explorer\Main]

و يك مقدار رشتهاي به نام Window Title بسازيد و به آن هر عبارتي را كه دوست داريد , بدهيد.

--------------------------------------------------------------------------------

 



 

اگه می خواهید که هرگز هک نشوید.

برای اینکار کافی است به قسمت استارت و گزینه ران را انتخاب کنید و سپس عبارت syskey را در ان تایپ و کلید

ok را بزنید سپس صفحه ی ظاهر مشود که شما باید گزینه اپدیت را بزنید و سپس پسورد مد نظر خود را در ان

وارد کرده و به کار خاتمه دهید .

از این پس به هنگام بالا امدن سیستم پسورد را وارد کرده تا وارد ویندوز شوید .

نکته : هیچگاه پسورد مد نظر خود را فراموش نکنید چرا که در صورت فراموش شدن تنها باید ویندوز عوض کرد.

ترفند مورد نظر روی ویندوز ایکس پی ازمایش شده و کاملا جواب داده است.

اسم شركت هاي مهم كامپيوتري چگونه انتخاب شده است؟


Adobe : اسم رودخانه اي كه از پشت منزل مؤسس آن جان وارناك عبور مي كند.
Apple : ميوه مورد علاقه استيو جابز مؤسس و بنيانگذار شركت اپل سيب بود و بنابراين اسم شركتش را نيز اپل (به معني سيب ) گذاشت.
Cisco : مخفف شده كلمه سان فرانسيسكو (San Francisco) است كه يكي از بزرگترين شهرهاي امريكا است.
Google :گوگل در رياضي نام عدد بزرگي است كه تشكيل شده است از عدد يك با صد تا صفر جلوي آن 
مؤسسين سايت و موتور جستجوي گوگل به شوخي ادعا مي كنند كه اين موتور جستجو مي تواند اين تعداد اطلاعات (يعني يك گوگل اطلاعات ) را مورد پردازش قرار دهد.
Hotmail : اين سايت يكي از سرويس دهندگان پست الكترونيكي به وسيله صفحات وب است. هنگامي كه مدير پروژه برنامه مي خواست نامي براي اين سايت انتخاب كند علاقه مند بود تا نام انتخاب شده اولاً مانند ساير سرويس دهندگان پست الكترونيك به mail ختم شده و
دوماً برروي وبي بودن آن نيز تأكيد شود. بنابراين نام
Hotmail را انتخاب كرد. در كلمه Hotmail حروف Html به ترتيب پشت سرهم قرار گرفته اند. گاهي اوقات اسم اين سايت را به صورت HotMail نيز مي نويسد.
HP : شركت معظم HP توسط دو نفر بنام هاي بيل هيولت و ديو پاكارد تأسيس شد.
اين دو نفر براي اينكه شركت هيولد پاكارد يا پاكارد هيولت ناميده شود مجبور به استفاده از روش قديمي شير – خط شدند و نتيجه هيولد پاكارد از آب در آمد.
Intel : از آنجاييكه اين شركت از بدو تأسيس با تأكيد روي ساخت مدارات مجتمع ايجاد شد. نام آن را INTegrated Electronics يا به طور مختصر INTEL نهادند.
Lotus : ميچ كاپور مؤسس شركت كه هندي الاصل بود از حالت لوتوس كه يك اصطلاح مديتيشن متعالي (T.M.) مي باشد براي نامگذلزي شركتش استفاده كرد.
Mirosoft :نام شركت ابتدا به صورت Micro-soft نوشته مي شد ولي به مرور زمان به صورت فعلي در آمد. Microsoft مخفف MICROcomputer SOFTware است. و دليل نامگذاري شركت به اين اسم نيز آن است كه بيل گيتس مؤسس شركت آن را با هدف نوشتن و توسعه نرم افزارهاي ميكروكامپيوتر ها تأسيس كرد.
Motorola : شركت موتورولا با هدف درست كردن بي سيم و راديوي خودرو كار خود را آغاز كرد. از آنجاييكه مشهورترين سازنده بي سيم و راديو هاي اتومبيل در آن زمان شركت Victrola بود.
مؤسس اين شركت يعني آقاي پال كالوين نيز اسم شركتش را موتورولا گذاشت تا علاوه بر داشتن مشابهت اسمي كلمه موتور نيز به نوعي در اسم شركتش وجود داشته باشد.
Oracle :مؤسس شركت اوراكل يعني لري اليسون و باب اوتس قبل از تأسيس شركت روي پروژه اي براي CIA كار مي كردند . اين پروژه كه اوراكل نام داشت بنا بود تا با داشتن مقادير زيادي اطلاعات بتواند تا جواب تمام سؤال هاي پرسيده شده توسط اپراتور را با مراجعه به مخزن اطلاعات بدهد. ( اوراكل در اساطير يوناني الهه الهام است. ) اين دو نفر پس از پايان اين پروژه شركتي تأسيس كرده و آن را به همين اسم نامگذاري كردند.
Red Hat : مؤسس شركت آقاي مارك اوينگ در دوران جواني از پدربزرگش كلاهي با نوارهاي قرمز و سفيد دريافت كرده بود ولي در دوران دانشگاه آن را گم كرد . زماني كه اولين نسخة اين
سيستم عامل آماده شد مارك اوينگ آن را همراه با راهنماي كاربري نرم افزار در اختيار دوستان و هم دانشگاهيش قرار دارد. اولين جمله اين راهنماي كاربري « درخواست براي تحويل كلاه قرمز گم شده » بود.
Sony : Sony از كلمه لاتين Sonus به معناي صدا مشتق شده است . SUN : اين شركت معظم توسط چهار تن از فارغ التحصيلان دانشگاه استانفورد تأسيس شد. Sun مخفف عبارت Standford Univercity Network مي باشد .
Xerox :كلمه Xer در زبان يوناني به معناي خشك است و اين براي تكنولوژي كپي كردن خشك در زماني كه اكترا كپي كردن به روشهاي فتوشيميايي انجام مي گرفت فوق العاده حائز اهميت بود.
Yahoo: اين كلمه براي اولين بار در كتاب سفر هاي گاليور مورد استفاده قرار گرفته و به معني شخصي است كه داراي ظاهر و رفتاري زننده است . مؤسسين سايت Yahoo جري يانگ و ديويد فيلو نام سايتشان را Yahoo گذاشتند چون فكر مي كردند خودشان هم Yahoo هستند

ترفند یادگیری زبان انگلیسی



به نام خدا

 

ويژه نامه شماره 1

موضوع : ترفـنـدهاي ويژه در يادگيـري ومكالمه هر چه بهتـر

زبـان انـگيـسـي


 

درود بر دوستان ِعزيزي كه علاقـه وافري به يادگيري و مكالمه زبان انگليسي دارند.

همانطوركه ميدونيد مـشـغـله هاي فراوان, كمبـودِ وقتِ كافي ونبودِ مُـشاوري مجرب درراستاي تمرين وترغيبِ مداوم براي يادگيري و مكالمه زبان باعث شده تا اين مقـوله مهم (زبان انگليسي) به يك ضعفِ عمـومي و يك آرزوي بزرگ تبديل بشه. در صورتي كه چنين نيست و به نظرمن يادگيري زبان ومكالمه آن ازهَــركاري توي اين دنيا آسـانترو شيـرينتر است و چه حـس ِ قشنگي به ما دسـت ميده, وقتي كه بتونيم بعضي وقتها حرفامونو به انگليسي بزنيم يا گاهي بنويسيم. يا اگه توي جمعي بوديم كه همه انگليسي حرف ميزدن خلاصه كـَـم نياريم.

همه اينها دست يافتني است به اين شرط كه:

1-   اعتماد به نفس داشتـه باشـيم

2-   با تعصب ياد بگيريم و جـسورباشيم

 

سپس بكارگيري ِ ترفندهايي كه هم اكنون بررسي مي كنيم.

 

1- مطالعه مُستمرومداوم متون انگليسي بدون توجه به سوابق تحصيلي

 

اينكه ســابقه تحصيلي ما دردرس زبان انگليسي خوب بوده يا بــد, مهم نيست. بلكه مهم اينه كه چه متوني براي مطالعه انتخاب بشه و اين امربطورمنظم و مكرر انجام شـود.(بيشترتوضيح مي دهم)

 

با مطالعه مداوم (حتي شبي 2 صفحه), بنابراين لغات جـديد ونحوه كاربرد صحيح آنها درجمـله,  همچنين دســتورزبان و نگارش, بصورت اُتوماتيـك واردِ ذهن و بخش يادگيري مغـز مي شوند.ودر صورت تداوم دراين امر رابطه تنگاتنگي بين جمله هاومغزايجاد مي شود, تاجايي كه گويي ايندو رابطه دوستانه اي برقراركرده اند وبا هم دوستان عياقي شده اند. آنجاست كه اگر متني را كه مي خوانيد, خوب چاپ نشده باشـد شما  بلافاصله تشخيص مي دهيد كه جمله چه بوده و چه مي گويد.

و امّا نتيجه، نتيجه اينه كه وقتي شما نطق مي فرمايين, جملاتتـون همگي روي اِسـتيل و خوش تركيـبـند, اصول گرامري كاملا ً رعايت شـده (بدون اينكه كتاب گرامري خوانده باشيد) وروي صحبت كردن تسلط كافي داريد و تپق نمي زنيد. تمام اينها را بايد مديون مطالعه مداوم كتاب و روزنامه بود, چرا كه آدم باكتـاب, هـم كتـابي حـرف مي زنه و هم حرفِش رو حسابُ كتابـه. درهمسايگي ما خـانم مُسِّـني زندگي ميكنن كه 6 كلاس بيشتـر سواد ندارن, امّا وقتي كه صحبت ميكنه آدم مات و مبهوت مجذوب حـرفاي اين خانم مي شه. او بطرزي شيوا و روان حرف مي زنه كه گويي دكتــراي ادبيـات فارسي داره. چــــرا!؟ چون هـروقت اورا ديدم يا كتاب دستش بود يا روزنامه ولو كتابي تكـراري باشـد (مثلا ً كيمياگر كه 23 بار خوانده). ا لبـته ما وقتِ چنين شـدّتي را در مطالعه نداريم امّا شــبي 2 صفحه (روخواني) آنهم هــرشب,جوابگوي ماست. من كه جواب گرفتم.

 I hope the same for you.

 

چه مُتوني براي مطالعه انتخاب بشه و چگونه بخوانيم ؟

 

فعلا ًبهترين متـونِ آماده براي ما, استـفاده ازكتاب داستانهاي طبقه بندي شـده ( (PENGUIN READERSميباشـد كه دراكثركتابفروشي هاي سطح شـهر يافت مي شوند


 وقيمت آنها بين 350 تا 450 تومان است و در هفتlevel   كلاسه بندي شده اند. 

                                                                                     

ليست كتابهارادراين سايت مشاهده كنيد      www.penguinreaders.com

 

دراين نوع كتابها, نكاتِ دستوري چنان شـيـــوا و آمـوزشي به رشـته تحـرير درآمـده و تكـرار گرديده كه شـما پس از اتمام يك كتاب, اُستادِ 2 يا 3 نكته گـرامري وجمله بندي هاي متنوع مي شويد و تا چنـد روزشبيهِ جمله هاي آن كتاب حرف ميزنيد.

اصلا ً, دسـتورزبان و نحوه صحيح جمله بندي را بايد درغالب متن(text) ومُحاوراتِ مردم(conversation) يادگرفت, واينكه درمدارس به ما فرمول ياد ميدادند,

(قيدزمان+مفعول+(گذشته فعلِ بدونto)+فاعل)=جمله ماضي,

 امري بس بُغـرنج بود و باعث ايجادِ تنفـّـرازدرس ِزبان مي شــد. 

به نظرمن, مَگرماچگونه فارسي رايادگرفتيم!؟ آيا ابتدا دستورزبان فارسي رابه ما آموختند, وبَعـد شـروع به حرف زدن كـرديــم؟؟؟ خـيــــــر

يادَمــه,دردوران ِراهنمايي بودم كه تازه با دستورزبان فارسي بعنوان ِ يك مقوله درسي آشنـا شُـدم؛همه چيــزتكـراري بودند.   فقــط فـهميـدم

به چي ميگـن فعـل, به چي فاعـل, ودرعمـل تغييــري درنحـوه محاوراتم ايجاد نشـد. پَس همين برخورد را بايد با زبانهاي ديگر داشتـه باشـيم.          

 

من چنان نتيجه درخشاني را دراين تـرفـنـد تجـربه كرده ام كه حتي به دانشجويان ِ زبان تخصصي دانشگاه دركلاسهايم, كتاب داسـتان هديه مي دهم و آنها را مُـدام تشـويق و ترغيب به خواندن اين كتابها و تعويض آنها مي نمايم.

 

چگونه كتاب بخوانيم وبا تلفظِ لغاتِ جديد چه برخوردي داشته باشـيم؟

پيـرامون اين مسئله در ويژه نامه بعدي ادامه خـواهم داد.

در ضمن موارد زيردرراستاي ترفـنـدهاي ويژه در يادگيـري هر چه بهتـر زبـان انـگيـسـي باقيــمانده اند كه چنانچه با استقبال شما هموطنان از طريق ايميـلهاي ارسـالي, روبرو شـوم, بصورت ويژه نامـه و به ترتيب اِرائه خـواهم داد.

به اُميــدِ اينـكه مفـيــد واقـع شـود.

 

1-   چگونه بخوانيم وبا تلفظِ لغاتِ جديد چه برخوردي داشته باشـيم؟

2-   با لغات جديد چگونه برخورد كنيم؟

3-   ترفندهاي تماشاي فيـلم به زبان اصلي

4-   دوست يابي وجزئيات مربوط

5-   چه كتابهايي را بخوانيم , چه كتابهايي را نخوانيم و معـرفي

6-   تاثيرلهــجه, انتخاب وتقويت آن

7-   به كودكان خــود آمـوزش دهـيم

 

 

ازتوجه شـما ممـنونم و منتـظرنظرات وانتقاداتِ شـما هسـتم.

 

 

   

     

 



به نام خدا

 

ويژه نامه شماره 2

 

 ترفـنـدهاي ويژه در يادگيـري ومكالمه هر چه بهتـرزبـان انـگيـسـي

موضـوع : چگــونه بخـوا نيم

درود بر همه

در ابتدا مي بايست از استقبال گرم همه شما صميمانه تشكر كنم .

(اين مايه دلگرمي براي من بود) It was a shot in the arm for me .

مقدمه : در ادامه مبحث قبلي،روش صحيح در مطالعه متون انگليسي را بررسي مي كنيم و سپس به پاسخ گويي سؤالات ارسالي مي پردازم.

چكيده : روشهاي متداول براي مطالعه :

1-   روشScan خواننده به دنبال مطلب يا نكته خاصي است لذا از خواندن همه مطالب خودداري ميكند اين روش بيشتر مدنظر مهندسين جهت رفع اشكالات فني در صنعت ميباشد... مورد استفاده بيشتربراي كتب فني،كاتالوگ ها و بروشورهاي فني ميباشد.

2-   روشSkim  بطورسطحي و روزنامه واري خواندن جهت پي بردن به مطلب و مفهوم كلي     مي باشد.لذا خواننده وارد جزئيات نمي شود وسريع مي خواند...مورد استفاده براي روزنامه ها، مجلات ، اطلاعيه ها و نامه ها...

3-   روشReading Comprehension مطالعه به هدف درك مطلب و لذت بردن.         لذا خواننده آهسته تر مي خواند...مورد استفاده براي كتابهاي داستان،مقالات،...

4-   روشReading for detailed Comprehension  مطالعه به هدف يادگيري و كسب آمادگي براي امتحانات.لذا خواننده همواره در جزئيات سير مي كند و با دقت مطالعه        مي كند.مثل داوطلبان كنكور -  دانشجويان زبان جهت گسترش دامنه لغات (لذا معني تمام لغات را پيدا مي كنند .)

روش مورد بحث در اين ويژه نامه ، روش 3 Reading Comprehension مي باشد.در اين روش ما هرگز به دانستن معني تمامي لغات نمي پردازيم .بلكه لغاتي كه كليدي هستند و مفهوم كل جمله به آنها بستگي دارد(مثل افعال) يا لغاتي كه مدام تكرار مي شوند مد نظر هستند.

 

نكات پيشنهادي و مهم

·       توصيه ميكنم كتابهايي را تهيه كنيد كه به همراه نوار باشند تا با تلفظ صحيح لغات در حين مطالعه آشنا شويد.به عنوان مثال كتاب American Life  براي شروع بدنيست.درضمن با تاريخچه و شرايط زندگي در آمريكا نيز آشنا مي شويد.

قيمت كتاب با نوار 1000 تومان . انتشارات جنگل.

·       كتابهاي داستاني متنوعند لذا سعي شود عنوان كتاب(topic) و موضوع داستان (genre) متناسب با سليقه شخصي شما باشد.

http://www.penguinreaders.com/pr/audio.html

 

·       شما قصد خود نمايي نداريد پس وزنه سنگين بلند نكنيد. لذا در هر سطحي از زبان كه باشيد،كتابي با يك سطح پايينتر را براي مطالعه مناسب بدانيد.

·       پس از تهيه كتاب به موضوع و عكس روي جلد توجه كنيد،چنانچه مطالبي پيرامون موضوع آن ميدانيد ،آن مطالب را در ذهن مرور كنيد در غير اين صورت پيش گويي كنيد (اينكه چه ممكن است بخوانيد) اين مسئله باعث ايجاد انگيزه براي مطالعه مي شود.

Prediction is a major factor in reading.

 

بررسي روش شماره 3 (Reading Comprehension)

(مرحله 1)  كتاب بسته باشد . نوار را يك دور كامل گوش دهيد

(مرحله 2)  به همراه نوار، اولين فصل(chapter) از كتاب را بخوانيد(زمزمه نكنيد)درضمن زير لغاتي را كه جديد و مهم به نظر مي رسند خط بكشيد (نه همه لغات!)، ميتوانيد معني آنهاراحدس بزنيد.

معني لغات را از ديكشنري انگليسي به فارسي بيابيد،معمولاً اولين لغت معني در ديكشنري بيشتر از بقيه معاني مد نظر است. معاني حدسي را با معاني واقعي مقايسه كنيد ، حدس شما چقدر صحيح بوده ؟ به طور كل چنانچه در هر پاراگراف بيش از 5 تا6 كلمه جديد يافتيد مطمئناً آن متن متناسب با سطح شما نيست.

(مرحله 3) مجدداً متن را به همراه نوار مورد مطالعه قرار دهيد

به تلفظ لغات نيز توجه كافي داشته باشيد اما تحت هيچ شرايطي فارسي نويسي نكنيد.

   مثلاً     Apple   =  اَپـِل‌‌ =  اشتباه محض

(مرحله 4) به سؤالات درك مطلب (Comprehension Question ) مندرج در پايان كتاب،مربوط به بخشي كه مطالعه كرديد پاسخ دهيد .

چنانچه به طور كل نتوانستيد نيمي از سؤالات را پاسخگو باشيد كتاب متناسب با سطح شما نيست.

(مرحله 5)  درمورد آنچه خوانده ايد به انگليسي تعريف يا خلاصه نويسي كنيد .

·       مراتب فوق را براي بخشهاي بعدي كتاب اعمال كنيد .

·       چنانچه كتاب بدون نوار بود ، مقوله نوار از مراتب فوق حذف مي شود. لذا براي شنيدن نلفظ صحيح لغات، بهترين راه استفاده از سي دي نرم افزاري ديكشنري لانگمن(قيمت 1000 ت) ميباشد. در غير اينصورت، علائم فونتيك(آوانگاري) ياورِ اٌستاد خواهند بود. 

·       علاقه مندان ميتوانند (مرحله 3 ) را به دلخواه تكرار كنند در اين حين زمزمه جملات به تقليد از گوينده به منظور تقويت لهجه وتلفظ امري مفيد محسوب مي شود.

 ***آهسته بخوانيد پيوسته بخوانيد تا موفقيت***

در پايان توصيه ميكنم كه گروه هاي هم سطح تشكيل دهيد و كتابهاي متنوع را تهيه و پس از اتمام، كتابهارا با هم تعويض كنيد. مثلاً در يك گروه پنج نفره ، يك فرد با خريد يك كتاب ، 5 كتاب را مطالعه خواهد كرد . با هم همكاري كنيد چرا كه به موفقيت نزديكتريد. در ضمن مي توان برنامه هاي گروهي جالبي را نيزپياده كرد.

خودآزمايي : به متن زير توجه كنيد. كلمات كليدي مشخص شده اند. يك مرتبه روخواني كرده، دراين حين معاني لغاتِ احتمالاجديدرا حدس زده وپس از اتمام كار معاني را پيدا كنيد.   دركِ مطلبِ كاملي را در دورِ دومِ روخواني براي شما آرزومندم.   ‌‌‌ 

 

A doctor who worked in a village was very annoyed because many people used to stop him in the street and ask his advice. In this way, he was never paid for his services, and he never managed to earn much money. He made up his mind to put an end to this.

One day, he was stopped by a young man who said to him, 'Oh, doctor, I' m so glad to see you. I've got a severe pain in my left side'. The doctor pretended to be interested and said, 'Shut your eyes and stick your tongue out of your mouth'. Then he went away, leaving the man standing in the street with his tongue hanging out … and a large crowd of people laughing at him.

 

دوستانِ عزيز، با اطمـينانِِِ‌ خاطـرعرض كنـم كه تــداوم و اســتمـرا ر  در مطالعـه، تضمـين كننــده  پيشـرفت و موفقيت روزافزون ما در هر زبـــاني ميباشـد.

 

***آهسته بخوانيد پيوسته بخوانيد تا موفقيت***



بخش پاسخگويي به سؤالات شما :

 

آقاي حجار جعفري :

(الف)آيا براي شروع از مرحله easy start  شروع كنيم و به ترتيب ادامه دهيم؟

حجـار جان من نميدونم كه شما در چه سطحي هستين! اما چه بهتـر كه از easy start شـروع كنيد و به ترتيب ادامه دهيد.  (هـركسي كه انگليسي را از صـفر شـروع كرد و ادامه داد، موفــق شـد.)

(ب)همه كتابهايي را كه معرفي شده بخوانيم يا فقط چند تا كافي است؟

چه خوب بود اگـر همـه كتابا رو مي خونديم. ولي از هر سطحي تا هـر جايي كه كافي دونستي بخون. هــرشـب بخون حتي اگر در سفـر باشي.    

 

خانم زهـره :

مايلم گـرامرم را تقويت كنــم چه كتابي بگيــرم؟ ....

كتاب :

how ENGLISH works     by Michael Swan & C. Walter 

يــا

English Grammar in Use     by Raymond Murphy

  

در ضمن مي توانيـد جهت محك زدن به گرامرتون به سايت زير رجـوع كنيد.

To test your Grammar On-line   << http://a4esl.org/ >>

 

 

Malezi

من سه ساله كه خارج كشورم ولي هنوز نتوانستم خوب انگليسي حرف بزنم

سعي كنيـد بيشتر با افراد انگليسي زبان در ارتباط باشيــد. محيط، شما را مجبور به صحبت كردن مي كنـد.     

 

استاد آقاي :

من تز Ph.D  را به انگليسي نوشته ام اما در زبان مشكل دارم.

به نظرم تلقين مي فرمايين. در حاليكه شما از زمينـه بسيار خوبي نسبت به همـه برخورداريد. به هـر حال تمـرين و ممارست از انسان قهرمان ميسازد.

 

آقاي مهيـار :

من عاشقه زبانم و خيلي دوست دارم كه صحبت كنم اما صفرِصفرم. چكار كنم؟ از كجا شروع كنم؟  مهيـار جان شما صـفر نيستي، اما "يا علي" بگو و از صـفر شروع كن.  از A,B,C,D  شايد بعضيا الان بخندن اما خطاب به همه بگويم " خانه از پايه ويرانست. بيا از نـوبسـازيمش" .  موفق باشي. ويژه نامه هارو دنبـال كن.

 

خانم ميتـرا :

مونـدم كدومشـو برم كانون زبان؟ سيمين؟ كيش؟ شكوه؟ ......  كدومشون بهتره؟

فرقي نميــكنـه ! مهم اينه كه شما با علاقه و پشتكار پيش بريد.

 

خانم هانيــه :

اينكه ميگن "مكالمه تصميني فشرده" چه جوريه؟

يعني ره صـد ساله را يك شـبه طي كـردن.  فشـاركار بايد خيلي بالا باشه و اجازه نميده مطالب آنطور كه بايد در ذهن جا بيفته. اين كلاسها براي كساني خوبه كه از سابقه خوبي در زبان انگليسي برخوردارند و حال، سفر خارجي در پيش روي دارند بنابراين دوره مطالب پيش از سفر كار بسـزاييست.

 

 

خانم افشـان

من شيفته لهجه آمريكايي هستم، اما استادمون با لهجه انگليسي صحبت ميكنند و تاكيد دارند كه ما هم از او پيروي كنيم .... !

 من هم مشكلي شبيه شما را داشتم. يادمه راهنمايي كه بودم، آقاي زبانمون اصفهاني بود. خلاصه! ايشان زبان را با لهجه شيرين اصفهاني به ما آموزش ميدادند. مثلا با لهجه اصفهاني ميگفت: I want to go to school   حَـلا بوگوينـا تكرار كونين.... 

لهجه اصفهاني شيرينه، اينجوري شيرينتر هم مي شد.

تاكيدات مانع راه شما نيستند، آنچه را كه دوست داريد پيش بگيريد.

در مورد تقويت و انتخاب لهجه در ويژه نامه هاي بعدي بطور مفصل بررسي خواهم كرد.

 

آقاي مرتضي :

تا حالا خيلي جاها براي يادگيري زبان سرمايه گذاري كردم و معلم خصوصي هم دارم اما هنوز نتيجه نگرفتم...؟  فرمودين خيلي جاها !؟... اشتباهتون همين جاست.

خـدا يكي، زن يكي، كلاس زبان هم يكي.   عزيزم روشهاومَنشهاي آموزشي متنوعند. يك رشته را بگيريد و حوصله بخرج دهيد. 

 

آقاي مسعود:

پسرم را تابستونا ميفرستم كلاس زبان، استعداد خوبي داره و خيلي زود ياد مي گيره. اما تابستون بعدي كه مي برمش انگار نه انگار كه روي اين زمين بوده...

مسلمه، من هم يادم نيست ديروز ظهر چي خوردم...  نبايد مابينش وقفه بندازين. نمي دونم چــرا تابستون كه ميشه، همه يادِ زبان آموختن مي افتند!!!!؟

 

***خـدا يار و نگهـدار شـما باد

naja123

ازدواج



با مصلحت ديگران ازدواج کردن ، در جهنم زيستن است.

شوپنهاور

با زني ازدواج کنيد که اگر مردي بود ؛ بهترين دوست شما مي شد.

برودن

پيش از ازدواج ، چشمها را خوب باز کنيد و بعد از آن ، کمي آنها را روي هم بگذاريد.

فرانکلين

تنها علاج عشق ؛ ازدواج است .

بوخوالد

اگر مي خواهيد خانواده شاد و نيکبختي داشته باشيد ؛ نسبت به زن خود سراپا عنايت و توجه شويد و ادب نگاهداريد .

ديل کارنگي

زن و شوهر يکسال پس از ازدواج به فکر زيبايي صورت يکديگر نمي افتند ، بلکه هر دو متوجه اخلاق و رفتار هم مي شوند .

اسمايلز

خانه بدون زن عفيف گورستان مرد است .

بالزاک

به موقع از جا برخاستن و در دوره جواني تاهل اختيار کردن کاري است که هرگز کسي از انجام آن پشيمان نخواهد شد .

بوستر

زماني که همسرم با من است ، حاضر نيستم فقر و تنگدستي خود را با تمول کراسوس معاوضه کنم و او را از دست بدهم .

بولتر

کساني که ازدواج کرده اند ، خود را ناراضي نشان مي دهند و مي گويند زن بد است ، زيرا مي خواهند فقط خودشان از اين موهبت تمتع گيرند .

فرانکلين

سختي ها و ناراحتي ها ، بهترين وسيله آزمايش زندگي زناشويي است ، زيرا رنج و محنت اخلاق حقيقي زن و مرد را آشکار مي سازد .

اسمايلز

من ، تنها با مردي ازدواج مي کنم که ، عتيقه شناس باشد زيرا فقط در اين صورت است که هرچه پيرتر شدم در نظر شوهرم عزيزتر خواهم بود .

آگاتا کريستي

عشق سپيده ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق!

بالزاک

هنگام ازدواج ، بيشتر با گوشهايت مشورت کن تا با چشمهايت .

بيسمارک

براي ازدواج کردن ، بيش از جنگ رفتن ؛ شجاعت لازم است .

کريستين

مي گويند ازدواج خطرناک است ؛ ولي بد نيست آن را آزمايش کنيم.

آندره ژيد

زناشويي عبارتست از ؛ سه هفته آشنايي ، سه ماه عاشقي ، سه سال جنگ و سي سال تحمل.

-

قبل از ازدواج درباره تربيت فرزندان ، شش نظريه داشتم ؛ حالا شش فرزند دارم ولي هيچ گونه نظريه اي ندارم!

روچستر

هيچ چيز غرور مرد را مثل شادي زنش ارضاء نمي کند ؛ چون هميشه آن را مربوط به خود مي داند .

جونسوند

مطيع مرد باشيد ؛ تا شما را بپرستد.

کارول بيکر

با شوهر خود نيز مثل يک کتاب رفتار کنيد ، فصل هاي خسته کننده آن را اصلا نخوانيد .

سوني اسمارت

اگر از طبقه بالا زن بگيريد ، بجاي خويشاوند ؛ ارباب خواهيد داشت.

لئو پول

هرگز براي پول ازدواج نکنيد ، زيرا براي پول درآوردن راه آسانتري هم وجود دارد .

برنارد شاو

ازدواجي که به خاطر پول به وجود آيد ، براي پول هم از بين مي رود .

رولاند

ازدواج کنيد ؛ به هر وسيله اي که مي توانيد ؛ اگر زن خوب گيرتان آمد بسيار خوشبخت خواهيد شد و اگر گرفتار زن بدي شويد ؛ فيلسوف از آب در مي آييد و اين هردو براي هر مردي خوب است .

سقراط

 

سخنان بزرگان

هر بار كه ترديدي كردي مطمئن باش كه شكست خواهي خورد.                                ناپليون بناپارت

-----------------------------

رييس سرخپوستان خداي خودش را اين طور قسم مي دهد:اي خداي بزرگ به من كمك كن كه هر وقت خواستم درباره ي راه رفتن كسي قضاوت كنم قدري با كفش هاي او راه بروم.

-----------------------------

اگر شما يك سكه و من هم يك سكه داشته باشم و سكه هايمان را با هم مبادله كنيم،بازهر كدام يك سكه خواهيم داشت.اما اگر شما يك ايده و من هم يك ايده داشته باشم و آنها را با هم مبادله كنيم هر كدام داراي دو ايده خواهيم بود.

-----------------------------

ايرانيان باستان را عقيده بودكه

هر كس پول دوست ندارد دروغگوست

واگر راستگويي او ثابت شود

مسلما او احمق است

 

POSITIVE QUOTE OF THE DAY

-----------------------------

I hear but I forget;

                  I see and I remember;

                                      I do therefore I understand. 

-- Confucius (Chinese Philosopher) 551-479 B.C.

 

 دروغ مظهري از شيطان است ؛ زيرا شيطان دو نام دارد يكي شيطان و ديگري دروغ.
 ويكتور هوگو

هر كه با بدان بنشيند، اگر طبيعت ايشان را هم نگيرد، به طريقت ايشان متهم گردد.
 سعدي

 

 

يكي از دشوارترين كارها براي هر فرد آن است كه در روي زمين يخ زده و مرطوب زمين بخورد و وقتي بلند مي شود خدا را شكر كند !

( لرد باكلي )

×

خيلي ها را صدا مي زنند اما فقط افراد معدودي بيدار مي شوند .

( اليور هرفورد )

×

مطلب واقعي را كسي مي تواند بنويسد كه پاك كني در دست داشته باشد .

( ميستر اكهارت )

×

براي كشتي كه معلوم نيست به كدام بندرگاه مي رود باد موافق معني ندارد .

( ميشل دومونتني )

×

عمه بزرگوارم هميشه مي گفت اگر مي خواهي گنجي گرانبها بدست آوري اول بايد شايستگي آن را پيدا كني

( آرتموس گوردون)

×

حافظه خوب حافظه اي است كه مي داند چگونه امور بي اهميت را فراموش كند .

( كليفتون فديمن )

×

در زندگي دو هدف شايسته وجود دارد : يكي اينكه آنچه مي خواهيم به دست آوريم و ديگر اينكه از آنها بهره ببريم . تنها خردمند ترين افراد بشر هستند كه به دومي دست مي يابند .

( لوگان پيرسال اسميت)

×

هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته مي شود دري ديگر باز مي گردد ولي ما غالبا چنان به در بسته چشم مي دوزيم كه آن در باز را نمي بينيم .

( هلن كلر )

ü    عامه ي مردم روح خود را مي فروشند تا با عايدات آن عمري را با وجدان طي کنند ( لوگان پارسال اسميت ).

ü    هرگز به دوستانت کاستي هايشان را در جمع نگو چون ممکن است عيوب خود را برطرف کنند اما مطمئنن هيچگاه تو را به خاطر اين تذکر نمي بخشند ( لوگان پارسال اسميت ) .

ü    جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نيست اما بلعش وحشتناک است ( سايمن استرانسکي ) .

ü    ازدواج مکالمه ي طولاني دو انسان است که هر ازچند گاه به مشاجره مي انجامد ( رابرت لويي استيونسن ) .

ü    جامعه ي آزاد جامعه اي است که افراد منزوي در آن امنيت کامل داشته باشند ( آدالي استيونسن ) .

ü    براي اکثر مردم مرگ در راه اصول آسان تر از زندگي کردن بر اساس آن است ( آدالي استيونسن ) .

ü    انتهاي راه، مرگ است ؛ تکامل در انتهاست ؛ هيچ چيز کامل نيست ؛ يک معادله با سه مجهول ( جيمز استفنر ) .

ü    بدون تو تحمل بهشت ممکن نيست و با تو دوزخ ديگر مکاني جهنمي نيست ( جان اسپارو ، سنگ نوشته اش بر قبر همسرش ) .

ü    تعريف من از ازدواج چنين است : قضيه با دو نفر آغاز ميشود که زندگي را بدون وجود يکديگر غيرقابل تحمل مي بينند و بعد از مدتي به همان دو نفر ختم مي شود که حالا ديگر زندگي را در کنار هم غيرقابل تحمل مي بينند (سيدني اسميت ).

ü    عشق مثل باد روده است تا موقعي که در وجود توست خودت را ناراحت مي کند و زماني که ابراز مي شود ديگران را مي آزارد ( سرجان ساکلينگ ) .

ü    اين يک اصل غيرقابل ترديد است : کساني که دائما از شرافت حرف مي زنند از آن بويي نبرده اند ( رابرت سرتيس ).

ü    انقلاب ستمديدگان را آزاد نمي کند تنها استثمارگران را عوض مي کند ( برنارد شاو ) .

ü      عشق ، خطاي فاحش فرد در تمايز يک آدم معمولي از بقيه ي آدم هاي معمولي است ( برنارد شاو ) .

ü      او هيچ چيز نمي داند ولي تصور مي کند وتظاهر مي کند که همه چيز را مي داند ، اين تعريف مختصر يک نماينده ي مجلس است( برنارد شاو ) .

ü      دو تراژدي دردناک در زندگي وجود دارد : يکي اينکه در عشقت ناکام شوي و ديگر اينکه به وصال عشقت برسي( برنارد شاو ) .

ü      زماني که گفتم تا آخر عمر مجرد مي مانم نمي دانستم که آنقدر عمر مي کنم که ازدواج کنم ( ويليام شکسپير ) .

ü    تا بحال هیچ فیلسوفی قدم به عرصه خاک نگذاشته که بتواند دندان درد را تحمل کند. (ویلیام شکسپیر)

ü    زمانی که پریان از رقصیدن و روحانیون از گوشه نشینی دست برداشتند، عمر دنیای شاد به پایان می رسد. (جان سلدن)

ü    واعظ می گوید: چنان کن که من می گویم، نه چنان که من می کنم. (جان سلدن)

ü    خداوند، شریر را به اندازه کافی بر تخت نگه میدارد تا فرصت کافی برای توبه کردن داشته باشد. (سوفی سگور)

ü    برای شاد بودن، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری. (آلبرت شوایتزر)

ü    در زندگی نه هدفی دارم نه مسیری، نه منظوری و نه حتی معنایی. اما شادم و این نشان می دهد که یک جای کار ایراد دارد. (چارلز شولز)

ü    فقرا نمی دانند که تنها دلیل آنان برای زندگی، تمایل ما به تظاهر به برخورداری از فضیلت سخاوت است. (ژان پل سارتر)

ü      آنان که گذشته را به خاطر نمی آورند مجبور به تکرار آن هستند. (جرج سانتایانا)

ü      من مردانی را دوست دارم که مردانه رفتار کنند، قوی و کودکانه. (فرانسواز ساگان)

ü    وقایعی مثل انقلاب، تنها شروع جذابی دارند. (هوارد ساکلر)

ü      اگر تمامی ما قدرت جادویی خواندن افکار یکدیگر را داشتیم نخستین چیزی که در دنیا از بین می رفت عشق بود. (برتراند راسل)

ü      احساس وظیفه در کار نیکو و در روابط آزاردهنده است. انسان ها تشنه محبت اند نه مراقبت. (برتراند راسل)

ü      ترس از عشق، ترس از زندگی است و آنان که از عشق دوری می کنند مردگانی بیش نیستند. (برتراند راسل)

ü      زندگی خوب، زندگی شاد است، البته منظور من این نیست که اگر شما خوب باشید حتما شاد خواهید بود. منظور من این است که اگر شما شاد باشید خوب زندگی خواهید کرد. (برتراند راسل)

ü    زن زشت وجود ندارد، تنها زنانی وجود دارند که حوصله نشستن جلوی آینه و آرایش را ندارند. (هلنا روبنیشتین)

ü    بعد از ازدواج دیگر عشق نیست. تنها زندگی است. (رومن رولان)

ü    قبل از ازدواج، مرد قبل از خواب به حرف هایی می اندیشد که شما گفته اید اما بعد از ازدواج مرد، قبل از این که شما حرف بزنید به خواب می رود. (هلن رولان)

ü      دختری که ازدواج می کند، توجه جمع کثیری از مردان را با بی اعتنایی یکی از آنان عوض می کند. (هلن رولان)

                                                                                                  از کتاب  " نشان پنجم حماقت "

v     وقایعی مثل انقلاب، تنها شروع جذابی دارند. (هوارد ساکلر)
 

v      اگر تمامی ما قدرت جادویی خواندن افکار یکدیگر را داشتیم نخستین چیزی که در دنیا از بین می رفت عشق بود. (برتراند راسل)

 

 

 

If a man opens the car's door for his wife ----->

1. The car is new. 

 2. The wife is new.

3. She is not his wife!!!

 

نيکي و بدي


لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.


روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز بري يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود.

کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري کرد.

وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز روًيايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم!

"مي توان گفت: نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام کي سر راه انسان قرار بگيرند."
-پائولو کوئيلو

 

 

nice poem from shahrouz

Today, I had the last meeting with my advisor and he
is going to leave us for 2 months. Those of you who
experienced being without advisor for a couple of
months, know what a pain is that.
 
Anyway, even today in our last meeting he was so busy
with his stuff and i could write down a poem which
he'd   posted in his office. I think it's a nice poem.
what do you think:
 
"If one day you feel like crying..., call me. I don't
promise that I will make you laugh, but I can cry with
you. If one day you want to run away, Don't be afraid
to call. I don't promise to ask you to stop..., but I
can run with you. If one day you don't want to listen
to anyone..., call me. I promise to be there for you.
And I promise to be very quiet. But if one day you
call... and there is no answer come quick maybe I need
you."
 
No more needs be said, this says it all!!
This poem was written by a terminally ill young girl 
in a York Hospital.
 
regards,
Shahrouz    

 

Motherhood - Endless love

 

Motherhood is a very strong and gifted instinct that God created within women.It's a sign of God's infinite wisdom and mercy to have such an instinct as a  life time provision for the human being. We get surrounded and  provided with endless love and care by our mothers and grandmothers which enable some of us to give it all back to our kids and our grandkids. A circle of sheltering that's necessary for healthy, emotionally stable and, hopefully by God's will, appreciative individuals. 

 

[39:6]  He created you from one person, then created from him his mate. He sent down to you eight kinds of livestock. He creates you in your mothers' bellies, creation after creation, in trimesters of darkness. Such is GOD your Lord. To Him belongs all sovereignty. There is no other god beside Him. How could you deviate?

 

     The Second Commandment

[31:14]  We enjoined the human being to honor his parents. His mother bore him, and the load got heavier and heavier. It takes two years (of intensive care) until weaning. You shall be appreciative of Me, and of your parents. To Me is the ultimate destiny.

 

    40: The Age of Decision*

[46:15]  We enjoined the human being to honor his parents. His mother bore him arduously, gave birth to him arduously, and took intimate care of him for thirty months. When he reaches maturity, and reaches the age of forty,* he should say, "My Lord, direct me to appreciate the blessings You have bestowed upon me and upon my parents, and to do the righteous works that please You. Let my children be righteous as well. I have repented to You; I am a submitter."

 

The story of Moses' mother is such a beautiful example set for us in the Quran to learn and appreciate the blessing of having a loving mother who's a submitter to God alone at all times. 

 

Confidence in God

[28:7]  We inspired Moses' mother: "Nurse him, and when you fear for his life, throw him into the river without fear or grief. We will return him to you, and will make him one of the messengers."

 

[28:10]  The mind of Moses' mother was growing so anxious that she almost gave away his identity. But we strengthened her heart, to make her a believer.

 

[28:11]  She said to his sister, "Trace his path." She watched him from afar, while they did not perceive.

 

     The Infant Returned to His Mother

[28:12] We forbade him from accepting all the nursing mothers. (His sister) then said, "I can show you a family that can raise him for you, and take good care of him."

 

[28:13]  Thus, we restored him to his mother, in order to please her, remove her worries, and to let her know that GOD's promise is the truth. However, most of them do not know.

[28:14]  When he reached maturity and strength, we endowed him with wisdom and knowledge. We thus reward the righteous.

 

It's interesting to know that the Hadith and Sunna books, sayings and practices attributed to prophet Mohammad, are full of instructions on how to raise our kids,  when to teach them this or that, what kind of sports they should master and when we beat them if they don't pray. Quran doesn't have any of these pointless details. The One who created us knows very well that parents( mothers and/or fathers) are , by nature, seeking nothing but the best for their kids. The best in the sight of God and according to the standards of the Quran is righteousness. Therefor, a believing mother and/or father would always feel obligated to raise their kids up to those standards.

 

     The Parents' Responsibility

[20:132]  You shall enjoin your family to observe the contact prayers (Salat), and steadfastly persevere in doing so. We do not ask you for any provisions; we are the ones who provide for you. The ultimate triumph belongs to the righteous.

 

We cannot ask for any better than this:

 

[52:21]  For those who believed, and their children also followed them in belief, we will have their children join them. We never fail to reward them for any work. Every person is paid for what he did.

 

Honoring and regarding our parents are second top commands for those who reverent God and appreciate that awesome blessing of parenting.

 

[19:32]  "I am to honor my mother; He did not make me a disobedient rebel.

 

[17:23]  Your Lord has decreed that you shall not worship except Him, and your parents shall be honored. As long as one or both of them live, you shall never say to them, "Uff" (the slightest gesture of annoyance), nor shall you shout at them; you shall treat them amicably.

 

[4:1]  O people, observe your Lord; the One who created you from one being, and created from it its mate, then spread from the two many men and women. You shall regard GOD, by whom you swear, and regard the parents. GOD is watching over you.*

 

[31:15]  If they try to force you to set up any idols beside Me, do not obey them. But continue to treat them amicably in this world. You shall follow only the path of those who have submitted to Me. Ultimately, you all return to Me, then I will inform you of everything you have done.

 

 

Peaceful and happy Friday, salaam and God bless.  

 

men are better friends

Women:

 

A wife was not at home for a whole night. So, the very next

morning, she tells her husband that she stayed at her girlfriend's

apartment over night. The husband calls 10 of her best girlfriends, and

none of them confirms that.

 

Men:

 

 A husband was not at home for a whole night. So he tells his

wife  the very next morning, that he stayed at his friend's apartment over

night. So the wife calls 10 of his best friends : 5 of them confirm

that he stayed at their apartments that night, and the other 5 are claiming

that  he still is there with them !

 

Conclusion:

 

Men are better friends !!!!

Love vs

Love vs. Marriage

LOVE - When your eyes meet across a crowded room. 
LUST - When your tongues meet across a crowded room. 
MARRIAGE - When you try to lose your spouse in a crowded room. 

LOVE - When intercourse is called "making love."' 
LUST - When intercourse is called "screwing." 
MARRIAGE - When intercourse is a town in Pennsylvania.

LOVE - When you argue over how many children to have. 
LUST - When you argue over who gets the wet spot. 
MARRIAGE - When you argue over whose idea it was to have kids. 

LOVE - When you share everything you own. 
LUST - When you steal everything they own. 
MARRIAGE - When the bank owns everything. 

LOVE - When it doesn't matter if you don't climax. 
LUST - When the relationship is over if you don't climax. 
MARRIAGE - When ... uh ... what's a climax? 

LOVE - When you phone each other just to say, "Hi." 
LUST - When you phone each other to pick a hotel room. 
MARRIAGE - When you phone each other to bitch about work. 

LOVE - When you write poems about your partner. 
LUST - When all you write is your phone number. 
MARRIAGE - When all you write is checks. 

LOVE - When your only concern is for your partner's feelings. 
LUST -When your only concern is to find a room with mirrors all around 
MARRIAGE - When you're only concerned as to what's on TV. 

LOVE - When you are proud to be seen in public with your partner. 
LUST - When you only see each other naked. 
MARRIAGE - When you never see each other awake

 

Joke2

A woman takes a lover during the day while her
husband is at work. Her 9 year old son comes
home unexpectedly, sees them and hides in the
bedroom closet to watch. The woman's husband
also comes home. She puts her lover in the closet,
not realizing that the little boy is in there already.


The little boy says, "Dark in here."
The man says, "Yes, it is."
Boy - "I have a baseball."
Man - "That's nice."
Boy - "Want to buy it?"
Man - "No, thanks."
Boy - "My dad's outside."
Man - "OK, how much?"
Boy - "$250"

In the next few weeks, it happens again that the boy
and the lover are in the closet together.

Boy - "Dark in here."
Man - "Yes, it is."
Boy - "I have a baseball glove."
The lover remembering the last time, asks the boy,
"How much?"
Boy - "$750"
Man - "Fine."

A few days later, the father says to the boy, "Grab your
glove, let's go outside and have a game of catch."

The boy says, "I can't, I sold my baseball and my glove."
The father asks, "How much did you sell them for?"
Boy -"$1,000"
The father says, "That's terrible to overcharge your
friends like that...that is way more than those two
things cost. I'm going to take you to church and make
you confess."

They go to the church and the father makes the little boy
sit in the confession booth and he closes the door.

The boy says, "Dark in here."
The priest says, "Don't start that shit again".

 

Joke

Dear Tech Support:

Last year I upgraded From Girlfriend 7.0 To Wife 1.0.
I Soon Noticed That The New Program Began Unexpected
Child Processing That Took Up A Lot Of Space And
Valuable Resources.

In Addition, Wife 1.0 installed itself into All Other
Programs And Now Monitors All Other Systm Activity.
Applications Such As Poker Night 10.3, Football 5.0,
Hunting And Fishing 7.5, And Racing 3.6 No Longer Run,
Crashing The System Whenever Selected. I Can't Seem To
Keep Wife 1.0 in The Background While Attempting To
Run My Favorite Applications. I'm Thinking About Going
Back To Girlfriend 7.0, But The Uninstall Doesn't Work
on Wife 1.0.
Please Help!
Thanks,
A Troubled User.


REPLY:
Dear Troubled User:

This is A Very Common Problem That Men Complain About.
Many People Upgrade From Girlfriend 7.0 To Wife 1.0,
Thinking That it is just A Utilities And Entertainment
Program.
Wife 1.0 is An OPERATING SYSTEM And is Designed By its
Creator To Run EVERYTHING!!! It is Also impossible To
Delete Wife 1.0 And To Return To Girlfriend 7.0. It is
impossible To Uninstall, or Purge The Program Files
From The System once installed.

You Cannot Go Back To Girlfriend 7.0 Because Wife 1.0
is Designed To Not Allow This.
Look in your Wife 1.0 Manual Under
Warnings-Alimony/Child Support." I Recommend That you
Keep Wife1.0 And Work on improving The Situation. I
Suggest installing The Background Application "Yes
Dear" To Alleviate Software Augmentation.

The Best Course of Action is To Enter The Command C: \
APOLOGIZE. Because ultimately you will Have To Give
The APOLOGIZE Command Before The System Will Return To
Normal Anyway.

Wife 1.0 is A Great! Program, But it Tends To Be Very
High Maintenance.
Wife1.0 Comes With Several Support Programs, Such As Clean
And Sweep 3.0, Cook It 1.5 And Do Bills 4.2.

However, Be Very Careful How you Use These Programs.
Improper Use Will Cause The System To Launch The Program Nag Nag 9.5.

If you

're mad with someone , and nobody's there  to fix the situation...

You fix it .
Maybe today, that person still wants to be your friend.

And if u don't, tomorrow can be too late .

 

If you're in love with somebody, but that person doesn't know...

tell her/him.
Maybe today, that person is also in love with you.

And if you don't say it, tomorrow can be too late .

 

 If you really want to kiss somebody...

kiss her/him.          
Maybe that person wants a kiss from you, too.

And if you don't kiss her/him today, tomorrow can be too late .

 

If you still love a person that you think has forgetten you...

tell her/him.

Maybe that person have always loved you.

And if you don't tell her/him today, tomorrow can be too late.

 

If you need a hug of a friend...

ask her/him for it.
Maybe they need it more than you do.

And if you don't ask for it today, tomorrow can be too late.

 

If you really have friends who you appreciate...

tell them.
Maybe they appreciate you as well.

That if you don't and they leave or go far away today , tomorrow can be too late.

 

 

If you love your parents, and never had the chance to show them...

do it .
Maybe you have them there to show them how you feel.

That if you don't and they leave today , then tomorrow can be too late.

 


 

 

Husband Mart

Read and Smile...

Husband Mart....!!!


A store called Husband Mart that sells husbands has just opened. A woman
can go there and choose a husband from among many men.

The store consists of 6 floors. As you open the door to any floor you
can choose a man from that floor or choose to go up to the next floor.

But you cannot go back down to a previous floor,except to exit the building.

So a woman goes to Husband Mart to find a husband.

On the first floor the sign on the door reads: Floor 1
- These men have jobs.

The woman reads the sign and says to herself, "Well, that's better than
my last boyfriend, but I wonder what's further up?" So up she goes.

The second floor sign reads: Floor 2 - These men have jobs and love kids.

The woman remarks to herself, "That's great, but I wonder what's further up?" And up she goes again.

The third floor sign reads: Floor 3 - These men have jobs, love kids and are extremely good looking. "Hmmm, better" she says.
"But I wonder what's upstairs?"
And up she goes again.

The fourth floor sign reads: Floor 4 - These men have jobs, love kids are extremely good looking, and help with the housework. "Wow!" exclaims the woman, "very tempting. BUT, there must be more further up!" And again she heads up another flight.

The fifth floor sign reads: Floor 5 - These men have jobs, love kids,are extremely good looking, help with the housework and have a strong romantic streak.
"Oh, mercy me! But just think... what must be awaiting me further on?"
So up to the sixth floor she goes.

The sixth floor sign reads: Floor 6 - You are visitor 3,456,789,012 to this floor. There are no men on this floor. This floor exist solely as proof that women are impossible to please.

Thank you for shopping Husband Mart and have a nice day!

good friend

Horror gripped the heart of a World War-I soldier, as

he saw his lifelong friend fall in battle. The soldier

asked his Lieutenant if he could go out to bring his

fallen comrade back.

 

"You can go," said the Lieutenant, "but I don't think

it will be worth it. Your friend is probably dead and

you may throw your life away.

 

"The Lieutenant's words didn't matter, and the soldier

went anyway.

 

Miraculously, he managed to reach his friend, hoisted

him onto his shoulder and brought him back to their

company's trench.

 

The officer checked the wounded soldier, then looked

kindly at his friend. "  I told you it wouldn't be

worth it," he said. "Your friend is dead and you are

mortally wounded."

 

" It was worth it, Sir," said the soldier.

 

"What do you mean by worth it?" responded the

Lieutenant. " Your friend is dead."

 

"Yes Sir," the soldier answered, " but it was worth it

because when I got to him, he was still alive and I

had the satisfaction of hearing him say....

 

"Jim...I knew you'd come."

 

regards,

Shahrouz

Funny

ON JULY 20, 1969, AS COMMANDER OF THE APOLLO 11 LUNAR MODULE, NEIL ARMSTRONG WAS THE FIRST PERSON TO SET FOOT ON THE MOON.

 

HIS FIRST WORDS AFTER STEPPING ON THE MOON, "THAT'S ONE SMALL STEP FOR MAN, ONE GIANT LEAP FOR MANKIND," WERE TELEVISED TO EARTH AND HEARD BY MILLIONS.

 

 BUT JUST BEFORE HE REENTERED THE LANDER, HE MADE THE ENIGMATIC REMARK

"GOOD LUCK, MR. GORSKY."

 

MANY PEOPLE AT NASA THOUGH IT WAS A CASUAL REMARK CONCERNING SOME RIVAL SOVIET COSMONAUT.

 

HOWEVER, UPON CHECKING, THERE WAS NO GORSKY IN EITHER THE RUSSIAN OR AMERICAN SPACE PROGRAMS.

 

OVER THE YEARS MANY PEOPLE QUESTIONED ARMSTRONG AS TO WHAT THE "GOOD LUCK MR. GORSKY... STATEMENT MEANT, BUT ARMSTRONG ALWAYS JUST SMILED.

 

ON JULY 5, 1995, IN TAMPA BAY, FLORIDA, WHILE ANSWERING QUESTIONS FOLLOWING A SPEECH, A REPORTER BROUGHT UP THE 26-YEAR-OLD QUESTION TO ARMSTRONG.

 

THIS  TIME HE FINALLY RESPONDED.

 

MR. GORSKY HAD DIED, SO NEIL ARMSTRONG FELT HE COULD ANSWER THE QUESTION.

 

IN 1938 WHEN HE WAS A KID IN A SMALL MIDWEST TOWN, HE WAS PLAYING BASEBALL WITH A FRIEND IN THE BACKYARD.

 

HIS FRIEND HIT THE BALL, WHICH LANDED IN HIS NEIGHBOR'S YARD BY THE BEDROOM WINDOWS.

 

HIS NEIGHBORS WERE MR. AND MRS. GORSKY.

 

AS HE LEANED DOWN TO PICK UP THE BALL, YOUNG ARMSTRONG HEARD MRS. GORSKY SHOUTING AT MR. GORSKY.

 

"SEX! YOU WANT SEX?! YOU'LL GET SEX WHEN THE KID NEXT DOOR WALKS ON THE  MOON!"

 

TRUE STORY.

Doctor offers health guidelines for Ramadhan



Sikander Z. Hashmi, eat-halal.com

Come Ramadhan, our diet is radically altered. Our meals get condensed in mornings and evenings, with no intake in-between for an extended period of time. For some of us, the intake of oily foods skyrockets. These changes in diet aren't well received by everyone. 

Dr. Farouk Haffejee of the Islamic Medical Association of South Africa (Durban) has created a list of recommendations for dealing with Ramadhan in a healthy fashion. They deal with common problems encountered in Ramadhan.

Dr. Haffejee suggests that in the month of Ramadhan, "our diet should not differ very much from our normal diet and should be as simple as possible." He says that our diet should maintain our normal weight, although he does mention that if one is over-weight, Ramadhan is a good time to shed some pounds. 

He also recommends foods that last longer. 

"In view of the long hours of fasting, we should consume slow digesting foods including fibre containing-foods rather than fast-digesting foods. Slow digesting foods last up to 8 hours, while fast-digesting foods last for only 3 to 4 hours," writes Dr. Haffejee.

Slow-digesting foods are foods that contain grains and seeds such as barley, wheat, oats, semolina, beans, lentils, wholemeal flour, and unpolished rice. These are called complex carbohydrates.

Fast-burning foods are foods that contain ingredients such as sugar and white flour. They are called refined carbohydrates. 

According to Dr. Haffejee, whole wheat, grains, seeds, vegetables (like green beans, peas, and spinach), fruit with skin, dried fruit (such as dried apricots, figs, prunes, and almonds) are all examples of fibre-containing foods. 

Dr. Haffejee says that meals in Ramadhan should be well-balanced, and they should contain foods from each food group, such as fruits, vegetables, meat/chicken/fish, bread/cereals and dairy products. 

He discourages fried foods that some of us are addicted to. 

"Fried foods are unhealthy and should be limited. They cause indigestion, heart-burn, and weight problems," Dr. Haffejee points out. 

Below are Dr. Haffejee's recommendations for a Ramadhan diet: 

AVOID

Fried and fatty foods. 
Foods containing too much sugar. 
Over-eating especially at suhoor. 
Too much tea at suhoor: Tea makes you pass more urine taking with it valuable mineral salts that your body would need during the day. 
Smoking cigarettes: If you cannot give up smoking, cut down gradually starting a few weeks before Ramadhan. Smoking is unhealthy and one should stop completely. 

EAT

Complex carbohydrates at suhoor so that the food lasts longer making you less hungry. 
Dates are excellent source of sugar, fibre, carbohydrates, potassium and magnesium. 
Almonds are rich in protein and fibre with less fat. 
Bananas are a good source of potassium, magnesium and carbohydrates. 

DRINK

As much water or fruit juices as possible between iftar and bedtime so that your body may adjust fluid levels in time. 
 

Below, Dr. Haffejee has listed common health issues faced in Ramadhan, their causes, and their remedies: 
 

CONSTIPATION 

Constipation can cause piles (haemorrhoids), fissures (painful cracks in anal canal) and indigestion with a bloated feeling. 

Causes: Too much refined foods, too little water and not enough fibre in the diet. 

Remedy: Avoid excessive refined foods, increase water intake, use bran in baking and brown flour when making flatbread. 
 

INDIGESTION AND WIND 

Causes: Over-eating. Too many fried and fatty foods, spicy foods, and foods that produce wind e.g. eggs, cabbage, lentils. Carbonated drinks like Cola also produce gas. 

Remedy: Do not over-eat, drink fruit juices or better still, drink water. Avoid fried foods, add ajmor to wind-producing foods. 
 

LETHARGY ('low blood pressure') 

Excessive sweating, weakness, tiredness, lack of energy, dizziness, especially on getting up from sitting position, pale appearance and feeling faint are symptoms associated with "low blood pressure". This tends to occur towards the afternoon. 

Causes: Too little fluid intake, decreased salt intake. 

Remedy: Keep cool, increase fluid and salt intake. 

Caution: Low blood pressure should be confirmed by taking a blood pressure reading when symptoms are present. Persons with high blood pressure may need their medication adjusted during Ramadhan. They should consult their doctor. 
 

HEADACHE 

Causes: Caffeine and tobacco-withdrawal, doing too much in one day, lack of sleep, and hunger. Usually occur as the day goes by and worsens at the end of the day. When associated with "low blood pressure", the headache can be quite severe and can also cause nausea before Iftar. 

Remedy: Cut down caffeine and tobacco slowly starting a week or two before Ramadhan. Herbal and caffeine-free teas may be substituted. Reorganise your schedule during the Ramadan to have adequate sleep. 
 

LOW BLOOD SUGAR 

Weakness, dizziness, tiredness, poor concentration, perspiring easily, feeling shaky (tremor), unable to perform physical activities, headache, palpitations are symptoms of low blood sugar. 

Causes (in non-diabetics): Having too much sugar i.e. refined carbohydrates especially at suhoor. The body produces too much insulin causing the blood glucose to drop. 

Remedy: Eat something at suhoor and limit sugar-containing foods and drinks. 

Caution: Diabetics may need to adjust their medication in Ramadhan. Consult your doctor. 
 

MUSCLE CRAMPS 

Causes: Inadequate intake of calcium, magnesium and potassium foods. 

Remedy: Eat foods rich in the above minerals e.g. vegetables, fruit, dairy products, meat and dates. 

Caution: Those on high blood pressure medication and with kidney stone problems should consult their doctor. 
 

PEPTIC ULCERS, HEART BURN, GASTRITIS AND HIATUS HERNIA 

Increased acid levels in the empty stomach in Ramadhan aggravate the above conditions. It presents a burning feeling in the stomach area under the ribs and can extend up to the throat. Spicy foods, coffee, and Cola drinks worsen these conditions. 

Medications are available to control acid levels in the stomach. People with proven peptic ulcers and hiatus hernia should consult their doctor well before Ramadhan. 
 

KIDNEY STONES 

Kidney stones may occur in people who have less liquids to drink. Therefore, it is essential to drink extra liquids to prevent stone formation. 
 

JOINT PAINS 

Causes: During Ramadhan, when extra salah are performed, the pressure on the knee joints increases. In the elderly and those with arthritis, this may result in pain, stiffness, swelling and discomfort. 

Remedy: Lose weight so that the knees do not have to carry any extra load. Exercise the lower limbs before Ramadhan so that they can be prepared for the additional strain. Being physically fit allows greater fulfilment, thus enabling one to be able to perform salah with ease. 

Regards.

 

 

 

difference between potentially and in reality

Youngest Son: Tell me Daddy, what is the difference between "potentially" and "in reality"?

 

Dad: I will show you, Dad turns to his wife and asks her: Would you sleep with Robert Redford for 1 million dollars? 

Wife: Yes of course! I would never waste such an opportunity!

Then Dad asks his daughter if she would sleep with Brad Pitt for 1 million dollars?

 

Daughter: Waoh! Yes! This is my fantasy! 

So Dad turns to his elder son and asks him: Would you sleep with Tom Cruise for 1 million dollars?

 

Elder Son: Yeah! Why not? Imagine what I could do with 1 million dollars! I would never hesitate! 

So the father turns back to his younger son saying: You see son, "potentially" we are sitting on 3 million dollars, but "in reality" we are living with 2 bitches and 1 gay!

 

 

Dear Dad Letter


 

A father passing by his son's bedroom, was astonished to see the bed was nicely made, and everything was picked up. Then, he saw an envelope, propped up prominently on the pillow. It was addressed, "Dad." With the worst premonition, he opened the envelope and read the letter, with trembling hands. "Dear, Dad. It is with great regret and sorrow that I'm writing to you. I had to elope with my new girlfriend, because I wanted to avoid a scene with Mom and you. I've been finding real passion with Stacy, and she is so nice, but I knew you would not approve of her, because of all her piercings, tattoos, her tight Motorcycle clothes, and because she is so much older than I am. But it's not only the passion, Dad. She's pregnant. Stacy said that we will be very happy. She owns a trailer in the woods, and has a stack of firewood for the whole winter. We share a dream of having many more children.

Stacy has opened my eyes to the fact that marijuana doesn't, really hurt anyone. We'll be growing it for ourselves, and trading it with the other people in the commune, for all the cocaine and ecstasy we want. In the meantime, we'll pray that science will find a cure for AIDS, so Stacy can get better. She sure deserves it!! Don't worry Dad, I'm 15, and I know how to take care of myself. Someday, I'm sure we'll be back to visit, so you can get to know your many grandchildren.

Love, your son, John.

P.S. Dad, none of the above is true. I'm over at Tommy's house. I just wanted to remind you that there are worse things in life than the school report that's on my desk. Call when it is safe for me to come home.

Blind man

One day, there was a blind man sitting on the steps of a building with a hat by his feet and a sign that read:  "I am blind, please help".

A creative publicist was walking by him and stopped to observe he only had a few coins in his hat, he dropped a few more coins in his hat and without asking for his permission took the sign, turned it around, and wrote another announcement. He placed the sign by his feet and left.


That afternoon the creative publicist returned by the blind man and noticed that his hat was full of bills and coins. The blind man recognized his footsteps and asked if it was him who had re-written his sign and he wanted to know what did he write on it?

The publicist responded: "Nothing that was not true, I just rewrote your sign differently".

He smiled and went on his way. The blind man never knew but his new sign read:
"TODAY IS SPRING AND I CANNOT SEE IT".

Change your strategy when something does not go your way and you'll see it will probably be for the best.  Have faith that every change is best for our lives.
Put your heart, mind, intellect and soul even to your smallest acts.

This is the secret of success and.....Keep smiling!

a Woman's life


 1. The most important thing for a woman is financial security.

 2. Although this is so important, they still go out and buy expensive clothes and stuff.

 3. Although they always buy expensive clothes, they never have something to wear.

 4. Although they never have something to wear, they always dress beautifully.

 5. Although they always dress beautifully, their clothes are always just "an old rag".

 6. Although their clothes are always "just an old rag", they still expect you to compliment them.

 7. Although they expect you to compliment them, when you do, they don't believe you.

a Man's Life

 1. All men are extremely busy.

 2. Although they are so busy, they still have time for women.

 3. Although they have time for women, they don't really care for them.

 4. Although they don't really care for them, they always have one around.

 5. Although they always have one around them, they always try their luck with others.

 6. Although they try their luck with others, they get really pissed off if the woman leaves them.

 7. Although the woman leaves them they still don't learn from their mistakes and still try their luck with others.

 

 

تست: شخصیت تان را محک بزنید

 

اگـر مـایـلید اطلاعات بیشتری درباره شخصیت خودتان و خصوصیاتی كه باعث مـی‌شوند دیگران شما را بیشتر دوست داشته باشند، پیدا كنید به تست زیر با كمال صداقت پاسخ دهید.

  1 ــ فرض كنید شما مشخصه صورت كسی هستید، كدام قسمت از صورت او هستید؟
الف: چین و چروك
ب: لكه
ج: خال زیبایی
د: كك و مك
هــ : لبخند

2 ــ دوست دارید چه نوع پرنده‌ای باشید؟
الف: شباهنگ
ب: جغد
ج: عقاب
د: فلامینگو
هــ : پنگوئن

3 ــ كدام یك از آلات موسیقی را دوست دارید؟
الف: پیانو
ب: ویولن
ج: سازدهنی
د: گیتار
هــ : دف

4 ــ كدام یك از برنامه‌های تلویزیونی برای شما جالب‌تر است؟
الف: اخبار و برنامه‌های مستند
ب: فیلم‌های درام و زندگینامه
ج: هیجانی و پلیسی
د: عشقی و ماجرایی
هــ : كمدی و كارتون

5 ــ كدام یك از بازی‌های شهر بازی را بیشتر دوست دارید؟
الف: ترن‌های هوایی سریع‌السیر
ب: قطار یا قایق
ج: نمایش و اجرای كمدی
د: چرخ و فلك و وسایلی كه سریع می‌چرخند
هــ : هیچ كدام، من از شهربازی متنفرم

6 ــ آیـا شـمـا بـه اشـتـبـاهـات خـودتـان می‌خندید؟
الف: هرگز
ب: بندرت
ج: برخی مواقع
د: معمولا
هــ : همیشه

 

7 ــ اگـر دوسـت شـمـا سـر بـه سرتان گذاشت،چه عكس‌العملی نشان می‌دهید؟ 
 الف: عصبانی می‌شوید
ب: ناراحت می‌شوید
ج: برایتان جالب است
د: تلافی می‌كنید
هــ : چندین برابر تلافی می‌كنید

8 ــ اولین چیزی كه صبح موقع بیدار شدن به فكرتان خطور می‌كند،چیست؟
الف: كار یا تحصیل
ب: مشكلات زندگی
ج: صبحانه
د: روزی كه در پیش دارید
هــ : كاری كه تا شب انجام خواهید داد

9 ــ در زندگیتان چه شعاری دارید؟
الف: وقت طلاست
ب: سحرخیز باش تا كامروا باشی
ج: آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند
د: زندگی كن و به دیگران هم اجازه زندگی كردن بده
هــ : بی‌خیال باش، هرچه باداباد

10 ــ آیا به حیوانات علاقه‌مندید؟
الف: اصلا
ب: تعداد كمی از حیوانات
ج: برخی از حیوانات
د: بیشتر حیوانات
هــ : تمام حیوانات

11 ــ شما لبخند می‌زنید؟
الف: هرگز
ب: بندرت
ج: گاهی اوقات
د: اغلب
هــ : آنقدر زیاد كه برخی فكر می‌كنند دیوانه هستم

12 ــ نظر دیگران راجع به شما اغلب كدام مورد است؟
الف: بی‌رحم
ب: سرد و بی‌احساس
ج: زیبا
د: دوست‌داشتنی
هــ : خوشگذران

13 ــ شما احساس عشق و قدردانی خود را نشان می‌دهید؟
الف: هرگز
ب: بندرت
ج: گاهی
د: اغلب
هــ : حداكثر تا جایی كه امكان دارد

14 ــ شما اعتقاد دارید كه برای شاداب بودن باید ساعاتی از روز را منحصرا صرف خودتان كنید؟

الف: اصلا
ب: احتمالا نه
ج: گاهی
د: بله
هــ : البته، تا جایی كه امكان دارد به خودتان می‌رسید

15 ــ آیا زندگی شما با برنامه‌ریزی پیش می‌رود؟
الـــف: مــن حـتــی در تـعـطـیــلات هــم برنامه‌ریزی می‌كنم
ب: همیشه برنامه‌ریزی می‌كنم
ج: بستگی به روز هفته دارد
د: درصورت امكان اجازه می‌دهم كه خودش پیش آید
هــ : همیشه بدون برنامه‌ریزی روزها را طی می‌كنم

حال امتیازات كنار گزینه‌هایی را كه انتخاب كرده‌اید،جمع كنید.
گزینه الف1 امتیار،گزینه ب 2 امتیاز،گزینه ج 3 امتیاز،گزینه د 4 امتیاز و گزینه هــ 5 امتیاز دارد.سپس امتیازات خودتان از 15 سوال تست را مطابق با متن‌های زیر مقایسه كنید.

* اگر امتیاز شما بین یك تا 20 باشد:
بدین معنی است كه شما سوسن سفید هستید.مردم شما را به خاطر پشتكارتان،ازجــــان و دل مــــایــــه گــــذاشــتــــن‌تــــان و مـوفـقـیـت‌هـایـتـان تقدیر می‌كنند.اهداف مشخصی دارید و فكرتان بر كارتان متمركز است.احتمالا فرزند اول خانواده هستید.احساستان را بسختی ابراز می‌كنید. یكی از مهم‌ترین نگرانی‌های شما این است كه چگونه در برابر افراد مختلف ظاهر شوید.اندیشه‌هایتان كمی متمایل به بدبینی است.اعتماد به نفس دارید ولی در باطن گاهی به خود اعتماد ندارید.قادرهستید كه هدفی تعیین كنید و به آن برسید.بعضی مواقع دنیا را با دیدی باریك‌بین می‌نگرید.احساس می‌كنید كه وقت كمی برای رسیدن به آرزوهایتان دارید.مواظب باشید جدی بودنتان شما را از دنیای اطراف دور نكند.خونسرد باشید و از زندگیتان لذت ببرید.كارهایی انجام دهید كـه از آنـهـا لـذت مـی‌برید.با انجام این دستورات قوه خلاقیت‌تان شكوفا می‌شود.سعی كنید كه بیشتر بخندید و با دیگران در تماس باشید.

 

اگر امتیاز شما بین 21 تا 54 باشد:
بدین معنی است كه شما یك گل رز هستید.كمی تیغ دارید ولی زیبایی‌های بسیاری دارید.حس شوخ‌طبعی دارید ولی از شنیدن جوك لذت می‌برید.احتمالا فرزند وسط خانواده هستید.مردم دوست دارند دوروبر شما باشند.خونگرم هستید.دوستان صمیمی بسیاری دارید.زندگی را بـا دیـد واقـع‌بـیـنـانـه می‌نگرید.آگاهید كه زندگی از خوبی‌ها و بدی‌ها تشكیل شده است.قادرید شانس خودتان را با توجه به سـرمـایـه‌هـایـی كـه داریـد،امـتـحـان كـنید.سختكوش هستید و به اهدافتان پایبندید.دوست دارید خودتان باشید و این مساله به شما اعتماد به نفس می‌دهد. مشكل‌ترین مساله در زندگیتان یكنواخت بودن مسائل است.یكنواختی در هر مساله‌ای شما را آزار می‌دهد و باعث كسل شدن روحیه شما می‌شود.
به شما پیشنهاد می‌گردد كه افق دیدتان را وسیع‌تر كنید.مسائل جدیدی را تجربه و كشف كنید.آن‌گاه متعجب خواهید شد كه چه نتایج زیبایی به دست آورده‌اید و مهم‌تر از همه این‌كه فراموش نكنید كه در همه چیز دنبال زیبایی بگردید مخصوصا در خودتان.

 

اگر امتیاز شما بین 55 تا 75 باشد:
بـدیـن مـعـنـی اسـت كه شما یك گل آفتابگردان هستید در بستری از گل‌های رز.یك ویژگی بارز در شما وجود دارد كه باعث گرمادهی به دیگران و جلوه‌گری شــمـــا مـــی‌شـــود.مــمــكـــن اســـت شــمــا كوچك‌ترین فرزند خانواده یا تنها فرزند باشید. در وقت لازم جدی هستید، ولی دوستانتان شما را به عنوان یك شخص شوخ‌طبع می‌شناسند.از گفتن جوك لذت می‌برید.گاهی شیطنت می‌كنید.مایلید كه با افراد جدید و جالبی در زندگیتان آشنا شوید.با افرادی كه هیچ وقت نمی‌خندند،راحت نیستید.دید مثبتی به زندگی دارید.در همه چیز به دنبال خوبی‌ها هستید.بیدی نـیـسـتـیـد كـه بـا هـر بـادی بـلـرزید.گرم،دوست‌داشتنی،باوفا و اجتماعی هستید و هر كدام از این صفات می‌تواند دلیلی برای خوب بودن شما باشد.انرژی نامحدودی دارید ولی انگیزه‌تان كم است.برای شما مشكل است كه فقط روی یك كار متمركز شوید. به شما پیشنهاد می‌گردد كه اجازه دهید مردم روی جدی شما را هم ببینند.همان‌طور كه چهره شاد شما را می‌بینند. در این صورت می‌خواهند كه همیشه با شما بـاشـنـد.بـه احـسـاسـات دیـگـران احـتـرام بگذارید.از این شاخه به آن شاخه نپرید و كاری را كه دوست دارید،انتخاب كنید و تا پایان آن را انجام دهی

 

آزمون روانشناسی : درونگرا یا برونگرا؟


 

ما انسان‌ها دارای ویژگی‌های شخصیتی مختلفی هستیم، تفاوت این ویژگی‌ها در افراد موجب می‌شود که مادر موقعیتی یکسان رفتارهای متفاوتی از دیگران داشته باشیم....

 

یکی از این خصوصیات شخصیتی که به دلیل تاثیر بر همه جنبه‌های زندگی ما توجه زیادی را به خود جلب کرده است، «درون‌گرایی» و بعد دیگر آن «برون‌گرایی» است. برای آگاهی از چگونگی تاثیر این ویژگی بر زندگی در آغاز بهتر است با تعریف این مفاهیم آشنا شویم. 

 

«درون‌گرایی» رفتاری است که با دیدگاه درونی، ذهنی همراه است. فرد «درون‌گرا» آمادگی بیشتری برای خودداری و تسلط بر نفس از خود نشان می دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور درجمع دارند و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیت‌های ذهنی انفرادی می‌گذرانند.

 

«برون‌گرایی» رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد «برون‌گرا»  از آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. معمولا نسبت به افراد درونگرا اعتماد به نفس بالاتری دارند بودن در جمع و فعالیت های گروهی را بر فعالیت های انفرادی ترجیح می دهند.

در گذشته تصور می شد که یکی از دو بعد «درون‌گرایی» بر دیگری از ارجحیت دارد. اما مطالعات اخیر نشان داده اند که چنین فرضی صحت نداشته و هر از این ویژگی ها دارای نقاط ضعف و قوتی است. در جدول زیر مهمترین تفاوت های افراد «برون‌گرا» و «درون‌گرا» در حیطه های مختلف که سبب تفاوت خواسته ها، نیازها، علایق و در نتیجه احساسات و رفتارهای آنها می شود، مطرح شده است.

«برون‌گرایی»
حل مساله: تمایل به با صدای بلند فکر کردن، خطور کردن بهترین راه حل ها به ذهن در هنگام حرف زدن، نادیده گرفتن نظرات دیگران، علاقه به شرکت در بحث های گروهی به منظور حل مشکل

ارتباطات: ترجیح ارتباط رو در رو در صورت امکان، تمایل به دیدن واکنش ها و رفتارهای غیرکلامی، نیاز به بازخورد فوری، عدم علاقه به نوشتن خاطرات روزانه یا ایمیل های طولانی، جستجو برای یافتن فرصت هایی جهت گفتگو و فعالیت های اجتماعی

تصمیم گیری: دریافت اطلاعات از دیگران قبل از تصمیم گیری تمایل به سریع عمل کردن در موقع بحرانی
تعاملات بین فردی: انرژی گرفتن از تعامل با دیگران و احساس تخلیه انرژی به واسطه تحمل تنهایی به مدت طولانی، داشتن دوستان و آشنایان زیاد

توجه و تمرکز: تمرکز زیاد روی افراد و اشیا دور و بر، ناتوانی در تمرکز به هنگام سکوت، خسته شدن از اجبار به نشستن و توجه طولانی مدت به یک شی یا موضوع، اهمیت ندادن به عوامل مزاحم

نقاط قوت طبیعی: انرژی دادن به افراد و گروه ها، توانایی سریع عکس العمل نشان دادن، به وجود آمدن احساس شور و هیجان، آشنا کردن افراد به یکدیگر

نقاط ضعف طبیعی: ندادن فضا به دیگران برای صحبت کردن، توجه نکردن به اطلاعات دیگران، ننوشتن درباره مشکلات، واکنش نشان دادن قبل از فکر کردن

چگونه باعث آزار دیگران می شوند: با صحبت کردن و جلب توجه زیاد و اجازه ندادن به دیگران برای مطرح کردن خود در جمع

سوء تعبیر دیگران در مورد آنها: شاید دیگران انها را افرادی خودخواه که برای دیگران ارزشی قائل نیستند تصور کنند.

«درون‌گرایی»
حل مسئله: تمایل به پردازش درونی اطلاعات، خطور کردن بهترین راه حل ها به هنگام سکوت و تنهایی، نیاز به افزایش دانش و آگاهی قبل از بحث درباره مشکل مورد نظر

ارتباطات: ترجیح دادن ایمیل و پیام های صوتی، اجتناب از تعاملات غیرضروری، عدم علاقه به هدر دادن وقت با بحث و گفت و گو، تمایل به فکر کردن قبل از عمل، عدم علاقه به جلسات و ملاقات های طولانی مدت، جستجو برای یافتن فرصت هایی جهت تنهایی و سکوت

تصمیم گیری: تصمیم گیری مستقل دو بدون دخالت دیگران برایشان خوشایندتر است، نیاز داشتن به زمان قبل از شروع فعالیت

تعاملات بین فردی: احساس تخلیه انرژی به واسطه تعاملات زیادی، اجتماعی و نیاز به تنهایی برای نیرو گرفتن دوباره، بودجه بندی دقیق" زمان مخصوص به دیگران"

توجه و تمرکز: تمرکز زیاد روی افکار و نظرات درونی، اغلب مشغول گفتگوی درونی بودن، لذت بردن از تمرکز در سکوت بر یک موضوع، ناراحت شدن از عوامل مزاحم

نقاط قوت طبیعی: آرام کردن افراد و گروه ها، ارزیابی موقعیت قبل از عمل کردن، گوش دادن به نظرات دیگران، مستقل عمل کردن

نقاط ضعف طبیعی: ناتوانی از در میان گذاشتن افکارشان با دیگران، مشورت نگرفتن از دیگران، تاکید بیش از حد بر نوشتن، فکر کردن خیلی زیاد قبل از اقدام به عمل

چگونه باعث آزار دیگران می شوند: با ناتوانی در ابراز عقاید، شرکت نکردن در بحث ها یا واکنش نشان ندادن نسبت به حرف های دیگران

سوء تعبیر دیگران در مورد آنها: ممکن است دیگران به اشتباه آنها را افرادی کناره گیر، خجالتی و غیرصمیمی تلقی کنند.

آشنایی ما با ویژگی های شخصیتی خود و اطرافیان مان باعث می شود که با پذیرش این تفاوت ها و احترام گذاشتن به آنها در برخورد با دیگران رفتار معقولانه تری داشته باشیم.

آزمون «برون‌گرایی»
آزمون زیر به شما کمک می‌کند تا حدس و گمان‌هایی را که در مورد این جنبه از شخصیت‌تان دارید به یقین تبدیل کرده و با توجه به شناخت و آگاهی که در مورد خودتان به دست آورده‌اید، در انتخاب شریک زندگی معقولانه تر عمل کنید.

عبارات زیر را با دقت خوانده و با انتخاب یکی از گزینه های بلی یا خیر به آنها پاسخ دهید.

عبارت
1.آیا شمار سرگرمی های متنوعی دارید؟
2.آیا فرد پرحرفی هستید؟
3.آیا نسبتا با نشاط و سرزنده هستید؟
4.آیا می توانید در یک مهمانی شاد شرکت کرده و لذت ببرید؟
5.آیا از ملاقات با افراد جدید لذت می برید؟
6.آیا معمولا در موقعیت های اجتماعی، حضور غیرفعال دارید؟
7.آیا علاقه زیادی به گردن کردن دارید؟
8.آیا مطالعه را به ملاقات با مردم ترجیح می دهید؟
9.آیا دوستان زیادی دارید؟
10.آیا خود را فرد بی قیدی می دانید؟
11.آیا معمولا در پیدا کردن دوستان تازه پیشقدم می شوید؟
12. آیا وقتی با دیگران هستید، اغلب ساکت می مانید؟
13. آیا می توانید به آسانی به یک مهمانی نسبتا کسل کننده، جان ببخشید؟
14. آیا دوست دارید برای دوستان خود لطیفه و داستان های خنده دار تعریف کنید؟
15.آیا معاشرت با مردم را دوست دارید؟
16. آیا در گفتگو با مردم، معمولا حاضرجواب هستید؟
17.آیا دوست دارید کارهایی را که سرعت عمل لازم دارند، انجام دهید؟
18. آیا اغلب فعالیت هایی بیشتر ازآنچه وقت در اختیار دارید، به عهده می گیرید؟
19.آیا می توانید یک مهمانی راه بیندازید؟
20.آیا هیجان و شلوغی زیاد در اطرافتان را دوست دارید؟
21.آیا دیگران فکر می کنند شما فرد با نشاط و دل زنده ای هستید؟

نمره گذاری: 
برای به دست آوردن نمره نهایی به هر گونه بلی یک امتیاز و هر گزینه خیر، امتیاز بدهید. البته در سوالات 6، 8 و 12 نمره گذاری به صورت معکوس انجام می شود، یعنی به گزینه بلی، امتیاز و به گزینه خیر یک امتیاز تعلق می گیرد. در پایان، امتیاز همه 21 عبارت را با هم جمع کنید.

تفسیر نتایج
نمره بالاتر از 14:
احتمالاً شما فرد برونگرایی هستید و از این رو شما برای اداره امور زندگی خویش به انگیزه ها ومحرک های قوی نیاز دارید. احتمالاً شما بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالی هستید.ولی میزان تسلط بر نفستان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. شما مایلید که بر محیط اطراف خود تاثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می شوید.

نمره پایین تر از 14:
امتیاز شما گویای این است که احتمالاً فرد درونگرایی هستید. شما برای شروع یا ادامه دادن کارها و فعالیت هایتان به انگیزه ها و محرک های خیلی قوی نیاز ندارید. افراد درون گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را باری خودداری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می دهند. احتمالاً شما ترجیح می دهید اوقات خود را به مطالعه گذرانده و بیشتر تنها باشید و چون از تنهایی لذت می برید، کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستید.

گاهی وقت ها، بعضی از ما به دلیل زندگی با افرادی که از نظر این ویژگی شخصی با ما تفاوت دارند، دچار تعارض هایی می شویم. از آنجایی که همیشه تغییردادن خودمان، راحت تر از تغییر دادن دیگران است، راهکارهای زیر می توانند به ما کمک کنند تا از میزان برونگرایی یا درونگرایی خود بکاهیم و بدین ترتیب با دوست یا اعضای خانواده مان صمیمت و سازگاری بیشتری داشته باشیم.

راهکارهایی برای «درون‌گرا»
1-شرکت در فعالیت های جمعی مورد علاقه
ممکن است از اینکه به مهمانی یا گردش برویم خوشمان نیاید. اما به هر حال هر یک از مابه موضوعاتی مانند یک فعالیت هنری (مانند نقاشی) یا ورزشی (مثل والیبال) و ... علاقه مندیم و از انجام دادن آنها لذت می بریم بهتر است که این کارها را به صورت گروهی انجام دهیم. در نظر داشته باشیم که منظور از ارتباط اجتماعی فقط شرکت در مهمانی نیست.

2-بالا بردن اطلاعات
گاهی اوقات اتفاق می افتد که ما در جمعی حضور داریم، همه در حال حرف زدن هستند و ما احساس می کنیم که هیچ حرفی برای گفتن نداریم. بهتر است قبل از حضور در جمع موضوعات احتمالی مورد بحث را پیش بینی کرده و در مورد آنها اطلاعاتی به دست آوریم.

3-ابراز احساسات در خانواده
برای اینکه بتوانیم احساسات مثبت و منفی خود را به دیگران ابراز کنیم، باید این کار را از صمیمی ترین عضو خانواده یا دوستمان شروع کنیم. اگر ما خود را موظف کنیم که هر روز حداقل یک بار در مورد احساساتمان با شخصی صحبت کنیم، کم کم به این کار عادت خواهیم کرد.

راهکارهایی برای «برون‌گراها»
1-شمردن اعداد
اگر ما افراد برونگرا هستیم با خود تمرین کنیم که قبل از زدن حرفی یا انجام عملی تا 10 بشماریم، واکنش های معقول تر و سنجیده تری خواهیم داشت، چه بسا در بعضی موارد تصمیم بگیریم که صحبت نکنیم و به دیگران نیز اجازه دهیم تا نظراتشان را مطرح کنند.

2-فرصت دادن به دیگران
می توانیم از یکی از اعضای خانواده یا دوست صمیمی مان تقاضا کنیم که هر گاه در جمعی زیاد صحبت می کنیم و به دیگران اجازه حرف زدن نمی دهیم، با یک کلمه رمزی ما را متوجه این موضوع کند.

3-شناختن علاقه فردی
یک انسان هرقدر هم برونگرا باشد، باز هم فعالیت انفرادی هست که از انجام آن لذت ببرد. شناسایی این علاقه و پرداختن به آن کمک می کند تا افراد برونگرا لذت بردن از تنهایی را نیز تجربه کنند و از تنهایی بی تاب نشوند.

 

آیا در محل کار دچار نگرانی می‌شوید؟

 

در اینجا چند توصیۀ عملی برای شما داریم که با رعایت آنها در طول روز می‌توانید رفتار و خلق و خوی خود را پرورش دهید.


چه طور آرامش خود را حفظ کنیم؟
آیا چیزی باعث رنجش تان می‌شود؟ همسایۀ مزاحمی دارید؟ قطعاً حفظ آرامش در تمام شرایط راحت نیست.

بچۀ شرور با کفش های کثیفش همه جا پرسه می‌زند، بچۀ کوچکتر گلدان یادگاری مادربزرگ تان را می‌شکند، یک تعمیرکار ناشی اتومبیل تان را معلق می‌کند... در زندگی روزانه، منابع تنش و ناراحتی بسیار متعدد هستند. در محل کار، گاهی اوقات اتفاقات ناخوشایند و رنجش های کوچک، مجبورمان می‌کنند که سریع از محل خارج شویم.
 

یادگیری
توانایی کنار کشیدن و عقب نشینی در تمام شرایط، بسیار مهم است. واقع بین بودن در مقابل شدت حادثه و از کاه کوه نساختن، مانع شدت یافتن احساسات مان می‌شود.
 

وقتی که احساس می‌کنید خونسردی خود را از دست داده اید، 5 دقیقه برای فکر کردن به خودتان زمان بدهید به جای اینکه عصبی و هیجان زده شوید. نفس عمیق بکشید، قدم بزنید، یک لیوان آب بنوشید و چند سئوال نسبتاً مهم از خود بپرسید: آیا واقعاً این موضوع خیلی اهمیت دارد؟ فریادهای من شرایط را بهتر می‌کنند؟  خواهید فهمید که نسبت به شرایط آن لحظه عصبانیت تان خیلی آرام شده است، و این شرایط در دراز مدت تداوم خواهد داشت.
 

توجه به اصول بهداشتی در زندگی
رعایت اصول بهداشتی ِ یک زندگی سالم و متعادل، شرایط خلق و خو و رفتاری تان را می‌سازید و پرورش می‌‌دهد. به سمت خوراکی ها هجوم نبرید، تغذیۀ متعادلی داشته باشید، از مصرف هیجان آورها (قهوه، دخانیات...) و البته آرام بخش ها اجتناب کنید ... و در نهایت مهم ترین کلید را فراموش نکنید: خواب! خواب است که انرژی ما را تجدید می‌کند و ما را از تمام تنش های یک روز رها می‌سازد. 
 

ورزش برای آرامش
پیاده روی، دو، دوچرخه سواری و شنا فعالیت هایی هستند که می‌توانند خستگی ها را از تن به در و نگرانی ها را بیرون کنند. در هفته یک یا دو بار ورزش کنید، ورزش گردش خون را به جریان می‌اندازد و فشارهای ماهیچه ای را آرام می‌کند. هر چه در طول روز آرامش بیشتری داشته باشید، در مقابل مشکلات خونسردتر خواهید بود. 
 

به ریلکسیشن فکر کنید
تکنیک های ریلکسیشن، انواع یوگا، سورفولوژی، مدیتیشن، تنفس کنترل شده، ماساژ و البته گاهی اوقات هم موسیقی بسیار کمک کننده هستند. آنچه که اهمیت دارد این است که این تکنیک ها را با زمان تطبیق دهید و لحظاتی که مغز از تمام فشارها و استرس ها رها شده، آنها را اجرا کنید. ریلکسیشن، یک روش مناسب برای آرام کردن اعصاب و تمرکز کردن بر روی خود است. 
 

 

عصبانیت ممنوع است !!

 

عصبانیت بخشی از احساسات اصلی، مانند ترس، تعجب، لذت، اندوه و.... است. با این حال، یک ویژگی خاص دارد...

  کسی که عصبانیتش را ابراز می‌کند، یعنی فرد «تند مزاج»، مدام محکوم می‌شود و دیگران از او می‌خواهند که خودش را کنترل کند. بالعکس، کسی که خشم خود را نگه دارد نیز مورد انتقاد است و از او می‌خواهند که عصبانیتش را ابراز کند. افراد عصبی غالباً مشورت های نادرستی دریافت می‌کنند. آیا عصبانی شدن ممنوع است؟ 

عصبانیت را چگونه می‌توان شناخت و ابراز کرد؟
احساسات واکنش های پیچیده ای هستند که هم زمان توسط جسم و روح ظاهر می‌شوند. بنابراین عصبانیت برگردان جسمی بسیار مشخصی دارد و اغلب توسط دیگران قابل درک است. صورت و دست ها به خاطر هجوم خون، سرخ می‌شوند. از نظر بیولوژیکی، اُفت آدرنالین (هورمون استرس) باعث آزاد شدن انرژی می‌شود و این انرژی آزاد شده به فعل در آوردن یک واکنش سریع را تسهیل می‌کند. 

عصبانیت چگونه متولد می‌شود؟
احساس عصبانیت به طور کلی توسط درک یک موقعیت واقعی مانند بی عدالتی، بی ارزش کردن، تهدید و... به وجود می‌آید. این احساس توسط حس مبتلا بودن، ناچار بودن و حتی آزرده شدن تا اعماق وجود ایجاد می‌شود. فردی که عصبانی می‌شود، گفتار و رفتار دیگران را در تضاد کامل با باورها، ارزش ها و نظرات خود می‌بیند.

عملکرد عصبانیت چگونه است؟
عصبانیت به ما کمک می‌کند که از خود در مقابل تهدیدها دفاع کنیم. از لحاظ جسمی، بدن تقریباً در حالت نیمه فعال است تا در صورت نیاز آمادۀ زد و خورد شود.

از لحاظ روانی، نشانه های خارجی عصبانیت، به شیوه ای کلامی و غیرارادی، نشان داده می‌شوند، این رفتار از لحاظ درون خود فرد و شرایط خطرناکی که در آن قرار دارد، حائز اهمیت است. تغییرات فیزیولوژیکی که در زمان عصبانیت، نشان داده می‌شوند نیز نشانه هایی برای خود ما هستند؛ این تغییرات باعث می‌شوند که ما آگاه شویم و احساسات مان را بازشناسیم.

با عصبانیت چه باید کرد؟
شناسایی خود عصبانیت، مرحله ای است که ما هنوز به آن دست نیافته ایم. بسیاری از افراد این احساس را نمی‌شناسند زیرا هر بار که این حالت بروز می‌کند، به شکلی قطعاً ناخودآگاه، شرایط شان را سروسامان می‌دهند تا دوباره این حس را تجربه نکنند و در مواجهه با دیگران به طور مثال بی تفاوت باشند.

مانند تمام حس های دیگر، عصبانیت هم ما را تغییر می‌دهد و خود را زیر تغییر خلق و خو، تمسخر، خشونت یا رفتاری که به خودمان برگردد، پنهان می‌کند. اظهار عصبانیت در محیط های اجتماعی یا خانوادگی که اغلب نشان دادن عصبانیت را نمی‌پسندند، آسان نیست. بنابراین بیان عصبانیت شکل خشونت به خود می‌گیرد، و از خشونت تبدیل به حرکت می‌شود.

عصبانیت را چگونه می‌توان شناخت و ابراز کرد؟

احساس «عصبانیت» ، چه آن را فرونشانیم، چه با خشونت بروزش دهیم، یک حس واقعی است و نمی‌توانیم جلوی آن را بگیریم. بیش از حد عصبانی شدن، ممکن است به دلیل بیماری های روانی باشد. برخی محققان ثابت کرده اند که امید به زندگی در میان زنان مبتلا به سرطان بیشتر از زنانی است که بیش از حد عصبانیت خود را بروز می‌دهند. بنابراین ضروری است که روش نشان دادن عصبانیت مان را یاد بگیریم، البته نه با بروز خشونت بلکه از راه بیان کلامی؛ می بایست به فردی که ما را عصبانی کرده نشان دهیم که چگونه و چه قدر ما را آزار داده است. شخص تند مزاج باید یاد بگیرد که به روش های غیرخشونت آمیز، عصبانیتش را بیان کند. 

 

آیا فرد صبوری هستید یا عصبی ؟


انتظار بیش از حد طولانی در نوبت، یا دیر کردن یک دوست، یا همسری که کندی اش آدم را عصبی می‌کند... و صبر، که در توانایی شما نیست، بپذیرید که صبور نیستید!


چگونه صبور باشیم؟
 با این حال، در زندگی روزانه، صبور بودن می‌تواند خدمات بسیار زیادی به شما بکند و یک زندگی ِ همراه با آرامش را به شما بیاموزد. چند توصیه، برای دستیابی به این ویژگی ارزشمند.

صبر داشتن چه فایده ای دارد؟
صبر و تحمل داشتن برای زندگی روزانۀ ما بسیار ارزشمند و مهم است، ظرفیت استقامت داشتن و ثابت قدم بودن در کاری که نیاز به حفظ آرامش دارد را افزایش می‌دهد؛ باعث می‌شود که فرد بتواند زمانی طولانی را در یک روز یا در کل زندگی، با آرامش پشت سر بگذارد.

چگونه یاد بگیریم صبور باشیم؟
آنچه اهمیت دارد این است که همه چیز را خیلی بزرگ یا خیلی سریع نبینید، و از آن مهم تر این است که هدف هایی کاملاً دست یافتنی در شرایطی که نسبت به آنها شناخت خوبی دارد، برای خود تعیین کنید.
 

در شرایطی از تمام روزها که به شما مربوط نیستند
برای از دست ندادن صبر و شکیبایی در این موارد، کنترل زبان و تلاش در جهت مثبت بینی نسبتاً مفید هستند. یک نوبت انتظار طولانی می‌تواند زمان مناسبی برای صحبت کردن با فرزندتان که همراه تان است باشد، نگاه کردن به طرز لباس پوشیدن افرادی که در اطراف تان هستند هم، می‌‌تواند به سپری شدن زمان کمک کند.

اگر در خیابان هستید، چرا چشم های تان را برای دیدن محلی که در آن قرار دارید، خوب باز نمی‌کنید؟ ممکن است هزاران بار این محل را دیده باشد ولی به دقت به آن خیره نشده باشید. می‌توانم شرط ببندم که این بار جزئیات جدیدی را کشف خواهید کرد. وقتی که در انتظار وردود به سالن کنسرت هستید به جای شکایت از عدم برنامه ریزی و طول کشیدن صف انتظار، با کسی که کنارتان ایستاده صحبت کنید... حتی در شلوغی و ازدحام هم می‌توان با دیگران روابط دوستانه شکل داد!

اگر شرایط انتظار متأثر از اطرافیان شماست
کودکی که شما را به دنبال خود می‌کشد، همکاری کُند، همسری که هیچ وقت آماده نیست در حالی که شما مدت زیادی منتظرش سرپا می‌ایستید، افراد سالخورده ای که حتی نمی‌توانند به خوبی صحبت کنند و... این موقعیت ها بسیار متعدد اند، موقعیت هایی که با خواست واقعی شما و احساسی که به اطرافیان تان دارید در تضادند، شما می‌خواهید همۀ کارها سریع تر پیش برود.

در این موارد، اگر شما بدانید که با این شرایط آرامش تان را از دست خواهید داد، با شخص مربوطه صحبت کنید و برای او توضیح دهید که در صورت بروز عصبانیت، با شما برخوردی نداشته باشد. اگر برای تان امکان دارد، طی مدت انتظار خودتان را سرگرم سازید. با این کار کمتر احساس می‌کنید که وقت تان تلف شده است.
 

واقع بین باشید
تصور نکنید که با دو یا سه حرکت صبور خواهید شد. تصور نکنید که یادآوری کند بودن یک شخص، شما را پیش می‌اندازد، یا طی چند روز دیگر نوزادتان شب ها گریه نخواهد کرد. واقع بین باشید، باید بدانید که نمی‌‌توانید همسرتان را تغییر دهید، به خاطر داشته باشید که خیلی از اتفاقات به شما بستگی ندارند، نهایتاً شما می‌توانید بعضی از چیزها را اصلاح کنید!

بنابراین، در مطرح کردن روش های جدید که تا حد ممکن شرایط را روان می‌کنند، شک نکنید. پیش رفتن در مسیر واقعیت، باعث آرامش یافتن احساس بی صبری و در نتیجه آرام و صبور شدن، می‌گردد.
 
وقتی که چیزها به شما وابسته نیستند و شما نمی‌توانید هیچ کاری انجام دهید، رهایش کنید! راحت ترین کار این است که به خود بگویید حتماً این کار را انجام خواهم  داد اما به شیوه ای مؤثر و مفید.
 

شما منجی جهان نیستید، دخالت یا بی صبری شما هیچ چیز را در ذرات یک شی تغییر نمی‌‌دهد، بنابراین باید بدانید که حواستان را بر روی چیزهای عینی و حقیقی متمرکز کنید. علاوه براین، مواجهۀ رودر‌رو با نقایص و مشکلات را هم بیاموزید.

 

از حال بد به حال خوب با 13 راهكار اسرارآمیز !


 

بدن انسان روش‌های جالب و جذابی را برای فرستادن علائم هشدار دهنده دارد كه این علائم در واقع اسراری را از درون بدن فاش می‌سازند...

 به عنوان مثال آیا می‌دانید كه خندیدن پس از خوردن هر وعده غذایی چه تاثیری روی بدن دارد؟ یا اینكه آیا می‌دانید سفید شدن زود هنگام موها نشانه چه فرآیندی در بدنتان است.

بدن انسان در تمام طول عمر به شیوه‌ای هوشمندانه و منحصر به فرد علائم و نشانه‌های زیركانه و هشدار دهنده را بروز می‌دهد اما اكثر افراد به دلیل ناآگاهی از این روابط و علائم، پیغام‌های حیاتی بدن را نادیده می‌گیرند كه حاصل آن به خطر افتادن سلامتی است.

روزنامه «دیلی میرور»، در گزارشی به چند راهكار جالب و شگفت‌انگیز به عنوان اسرار زندگی اشاره كرد كه بی‌تردید در زندگی روزمره، قابل استفاده و مفید خواهند بود:

1- دردناك شدن مچ پا می‌تواند نشان دهنده مشكلات كلسترولی باشد.

به گفته متخصصان دردناك شدن مچ پا می‌تواند نشانه ابتدایی از افزایش ارثی سطح كلسترول بد خون باشد. در واقع تشكیل كلسترول در اطراف زردپی آشیل، موجب بروز این درد می‌شود.

- راه حل چیست؟

اگر احساس كردید كه مچ‌ پایتان مدت سه روز یا بیشتر به طور مداوم درد می‌كند، حتما برای چكاپ كلسترول به پزشك مراجعه كنید، بویژه اگر سابقه خانوادگی ابتلا به بیماری قلبی را دارید.

2- قوی بودن ریه‌ها نشان دهنده كاهش خطر ابتلا به آلزایمر است.

مطالعات نشان می‌دهد كه فعالیت ضعیف و نامطلوب ریه‌ها موجب می‌شود كه اكسیژن كمتری به مغز برسد و در نتیجه خطر ابتلا به زوال عقل و آلزایمر افزایش پیدا می‌كند.

برای جبران این مشكل سعی كنید تنفس عمیق انجام دهید به این ترتیب كه پنج ثانیه عمل دم و پنج ثانیه عمل بازدم هوا را انجام دهید. این كار موجب تقویت ریه‌ها می‌شود چون اكسیژن را به مقدار كافی و مناسب به مغزتان می‌رساند. اگر این كار را شش نوبت در روز تكرار كنید، ریه‌های شما 20 درصد قوی‌تر می‌شوند.

3- سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن 30 سالگی نشانه مهمی از ابتلا به مشكلات تیروئیدی است. متخصصان تیروئید تاكید دارند كه عدم تعادل در فعالیت غده تیروئید موجب اختلال در تولید رنگدانه‌ها در پیاز مو می‌شود.

- راه حل چیست؟

اگر موهایتان در سن پایین، سفید شده و هم چنین علائم دیگری چون كاهش وزن، افسردگی و یا مشكلات عادت ماهانه دارید، حتما برای چكاپ كامل و درمان به موقع به یك متخصص غدد مراجعه كنید.

4- بیماری لثه خطر و احتمال زایمان زودرس را افزایش می‌دهد.

باكتری‌های موجود در لثه‌های بیمار و عفونی، موجب بروز واكنشی می‌شود كه حاصل آن باز شدن بی‌موقع و زودهنگام دهانه رحم در دوران بارداری است.

- راه حل چیست؟

هر روز نخ دندان بكشید. هم چنین زنان باردار برای اطمینان از سلامت دندان‌های و لثه خود باید مرتب به دندان پزشك مراجعه كنند. مطالعات نشان می‌دهد كه مشكل و بیماری لثه احتمال زایمان پیش از موعد را 70 درصد افزایش می‌دهد.

5- گرم نگه داشتن پاها احتمال سرماخوردگی را كاهش می‌دهد.

وقتی پاها سرد می‌شوند، عروق خونی در بینی بسته و منقبض می‌شوند كه در نتیجه گلبول‌های سفید خون در این منطقه از مبارزه با عفونت‌ها دست می‌كشند و محل ورود میكروب‌ها به بدن باز می‌شود.

بنابراین توصیه می‌شود جوراب بپوشید و مطمئن شوید كه با گرم نگه داشتن پاها، سیستم دفاعی بدنتان به طور كامل كار می‌كند.

6 - خندیدن پس از صرف هر وعده غذایی، میزان قند خون شما را پایین می‌آورد.

متخصصان معتقدند عضلاتی كه ما از آنها برای خندیدن استفاده می‌كنیم برای دریافت انرژی، قندخون را مصرف می‌كنند و این فرآیند خطر ابتلا به دیابت، چاقی و حتی برخی از سرطان‌ها را كاهش می‌دهد.

بنابراین بعد از شام در آرامش كامل روی مبل بنشینید و مدتی به تماشای فیلم كمدی مورد علاقه‌تان بپردازید.

7 - راه رفتن و حرف زدن همزمان، موجب كمردرد می‌شود.

وقتی در حین راه رفتن، صحبت هم می‌كنیم این كار مانع از همزمانی تنفس ما با گام‌هایمان در هنگام برخورد پاها به زمین می‌شود. این عدم هماهنگی، موجب می‌شود كه بخشی از ضربه‌های ناشی از برخورد گام‌ها به زمین به كمر وارد شود و موجب بروز كمردرد می‌شود.

توصیه می‌شود دفعه بعد اگر به هنگام خرید كردن موبایلتان زنگ زد، یك گوشه بنشینید و با تلفن صحبت كنید.

8 - فشار دادن پاها روی هم مانع از ضعف كردن و بی حالی می‌شود.

اگر بعد از سریع برخاستن از جای خود احساس سرگیجه پیدا كردید یا حس كردید كه منگ شده‌اید و چشمانتان سیاهی می‌رود با این حركت ساده می‌توانید جریان خون را به سرعت به مغز بفرستید و ضعف و سرگیجه خود را متوقف كنید.

ابتدا هر دو پای خود را روی زمین قرار دهید. بعد یكی از پاها را روی پای دیگر بیاندازید و تا جایی كه می‌توانید در این وضعیت پاها را روی هم فشار دهید. 30 ثانیه در این وضعیت بمانید تا خون به مغزتان برسد و حالتان بهتر شود.

9- غفلت از كمردرد، تهدید جدی برای مغز است.

پزشكان دریافته‌اند افرادی كه بیش از یك سال مبتلا به كمردرد هستند، 11 درصد از حجم سلول‌های مغزی آنها در ناحیه‌ای كه مربوط به كنترل یادگیری است، كاسته می‌شود. ظاهرا فشار مقابله با كمردرد این تاثیر نامطلوب را روی سلول‌های مغزی برجای می‌گذارد.

در صورت بروز كمردرد، فورا از پزشك كمك بگیرید. اكثر كمردردها در صورتی كه زودتر مورد توجه قرار بگیرند، قابل درمان هستند.

10- چاقی، احتمال بروز سردردها را تا دو برابر افزایش می‌دهد.

وزن زیاد موجب التهاب در عروق خونی ناحیه سر می‌شود كه مهمترین عامل بروز سردرد است.

برای كاهش دردها، اقدام به كاهش وزن كنید و برای درمان سردردها از راهكارهای طبیعی استفاده كنید. مصرف روزانه داروهای مسكن در واقع موجب بروز سردرد می‌شود.

11- مشكل در اندام تناسلی مردانه می‌تواند علامت عارضه قلبی باشد.

آخرین مطالعات نشان داده است كه ناتوانی جنسی در مردان می‌تواند ناشی از تنگ شدن عروق خونی باشد.

به درمان‌های اینترنتی و ماهواره‌ای اعتماد نكنید در عوض برای چكاپ كامل به متخصص مراجعه كرده و قبل از هر چیز به پزشك خود اطمینان كنید.

12- قوز كردن، ولع شما را به خوردن شیرینی تشدید می‌كند.

پزشكان معتقدند كه قوز كردن جریان خون را به مغز كاهش می‌دهد و در نتیجه ولع خوردن مواد قندی را تشدید می‌كند چون در صورت كاهش جریان خون در مركز اشتها در مغز، گلوكز كمتری به این عضو اصلی می‌رسد در حالی كه گلوكز مهمترین غذای مغز است.

- راه حل چیست؟

همیشه صاف بنشینید و پاهای خود را روی زمین بگذارید. ستون فقرات خود را بكشید و شكم خود را به داخل بكشید طوری كه كمر شما به سمت صندلی كشیده شود.

13- داروهای سرماخوردگی، تاثیر نامطلوب روی توان باروری دارند.

داروهای سرماخوردگی كه برای خشك كردن ترشحات بینی استفاده می‌شوند در عین حال می‌توانند موجب كاهش مخاط دهانه رحم شود و در نتیجه باروری را مشكل می سازد.

بنابراین توصیه می‌شود: به جای داروهای ضد احتقان از درمان‌های معمولی مثل ویكس استفاده كنید. 

 

9 روش تقویت حافظه سالمندان


 

با افزایش سن،‌ احتمال فراموشکاری افزایش می‌یابد ولی در افرادی که فعالیت فکری دارند، حافظه تغییر چندانی نمی‌کند. این فراموشکاری،‌ بیشتر مربوط به حوادث اخیر است...

  معمولا افراد مسن خاطرات دوران جوانی را به یاد می‌آورند اما ممکن است مثلا یادشان نیاید یک ساعت پیش، کلیدشان را کجا گذاشته‌اند؟ گاهی این فراموشکاری مشکلاتی برای آنها یا خانواده‌شان ایجاد می‌کند. پیغامی را فراموش می‌کنند و یادشان می‌رود قبض برق را پرداخت کنند. آیا می‌دانید چگونه می‌توان این فراموشکاری‌ها را کمتر و حافظه را تقویت کرد؟

از سوال کردن و گفتن اینکه «موضوعی را فراموش کرده‌اید»، نترسید و خجالت نکشید. اینکه نمی‌توانید مانند گذشته‌ همه‌چیز را به یاد آورید، تقصیر شما نیست. باید به جای ناراحتی از این وضع به روش‌هایی که حافظه‌تان را تقویت یا از ضعف آن جلوگیری می‌کند،‌ توجه کنید.

کارهایی انجام دهید که در آنها دست‌ها، مغز و حافظه به کار انداخته شود. سعی کنید هر روز یک مطلب جدید یاد بگیرید. کتاب یا روزنامه مطالعه کنید. به اخبار رادیو یا تلویزیون گوش دهید و خبرهای مهم را برای دیگران بازگو کنید. بازی‌های فکری مثل شطرنج انجام دهید یا جدول حل کنید.

وسایلی را که همیشه از آنها استفاده می‌کنید مثل عینک یا کلید را در جای مشخصی بگذارید. مثلا داخل یک کاسه بزرگ یا ظرف مخصوص در اتاق نشیمن.

برای نوه‌هایتان قصه بگویید؛ خاطرات خود را بنویسید و برای دیگران بازگو کنید.

یك دفترچه کنار تلفن بگذارید و هر بار کسی تماس می‌گیرد و پیغامی دارد یا کاری از شما می‌خواهد، بلافاصله آن را یادداشت کنید. اگر خواندن و نوشتن نمی‌دانید، می‌توانید مطالب را ضبط کنید. در دفترچه‌تان تمام تاریخ‌های مهم مثل روز تولد فرزندان و نوه‌هایتان، سالگردها، روزی که نوبت دکتر دارید و مهلت پرداخت قبض‌ها را بنویسید و همیشه این دفتر یا سررسید را همراه داشته باشید.

هرگز خودسرانه دارو مصرف نکنید. داروهایی که پزشک برایتان تجویز کرده به دقت و سر ساعت بخورید. برای اینکه داروهایتان را فراموش نکنید، 3 شیشه زیبا و رنگی برای خود بخرید و داروهای مربوط به صبح، ظهر و شب را داخل هر شیشه مخصوص بیندازید. بهتر است هر روز صبح داروها را داخل این شیشه‌ها بیندازید تا هر بار به آنها نگاه می‌کنید، یادتان بیاید کدام دارو را نخورده‌اید.

تغذیه مناسب برای حفظ قدرت حافظه لازم است. قند، چربی و نمک کمتر و سبزی‌های تازه بیشتری مصرف کنید. مصرف میوه علاوه بر تامین ویتامین A، B، E و C در پیشگیری از اختلال حافظه تاثیر دارد.

از تاثیر صبحانه بر حافظه غافل نشوید. سالمندی که فراموش می‌کند صبحانه بخورد، خود را برای یک روز فراموشکاری آماده‌می‌کند. خوردن صبحانه شامل کربوهیدرات‌ها یا پروتئین یا انواع چربی مثل کره، حافظه کوتاه‌مدت را تقویت می‌کند. یک کاسه غلات همراه با شیر و مقداری میوه و یک تکه نان می‌تواند صبحانه مفید و مناسبی باشد. پنیر، گردو، خرما، عسل و تخم‌مرغ را حتما در برنامه غذایی خود بگنجانید.

اگر حس می‌کنید یکی از علایم زیر را دارید به متخصص طب سالمندی، روان‌پزشک یا متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنید:

اگر اسامی افراد را دایم فراموش می‌کنید، اگر نمی‌توانید مهارت جدیدی را یاد بگیرید، اگر اطرافیان به شما می‌‌گویند که فراموشکار شده‌اید و بالاخره اگر فراموش کردن کارها باعث شده نتوانید تنهایی کارهایتان را انجام دهید.

 

روش هـای ضـدبـارداری اورژانـس


 

روش های ضدبارداری اورژانس را می توان پس از روابط زناشویی بدون محافظت به کار برد؛ چه اصولا از هیچ روش ضدبارداری ای استفاده نکرده باشید...

چه روش مورد استفاده شما شکست خورده باشد (مثلا کاندوم مرد هنگام آمیزش پاره شده یا زن مصرف قرص ضدبارداری را فراموش کرده باشد.)

روش های ضدبارداری اورژانس متفاوتی وجود دارد:

۱) قرص های به اصطلاح «صبح روز بعد» که ممکن است حاوی لونورژوسترول، یک هورمون صناعی پروژستینی یا اولیپریستال استات، یک ماده آگونیست آنتاگونیست پروژسترون باشند و به اسامی تجاری متفاوتی در بازار موجودند. این قرص ها را باید در کوتاه ترین مدت و حداکثر در کمتر از ۷۲ ساعت پس از آمیزش بدون محفاظت، مصرف کرد و برحسب نوعشان ممکن است به صورت ۲ دوز شامل یک یا دو قرص با فواصل ۱۲ ساعت مصرف شوند. معمولا در بازار ایران، قرص حاوی لونورژسترول در دسترس است که به صورت قرص های ۷۵/۰ میلی گرمی در بسته های دوتایی عرضه می شود و در کمتر از ۷۲ ساعت پس از آمیزش بدون محافظت، ابتدا یک قرص و ۱۲ ساعت بعد قرص دوم باید مصرف شود.

۲) یک روش دیگر ضدبارداری اورژانس، مصرف قرص های ترکیبی ضدبارداری معمول است که حاوی هر دوی هورمون های استرو ژن و پروژسترون هستند. معمولا از نوع HD (دوز بالای) این قرص ها در کمتر از ۵ روز پس از آمیزش بدون محافظت، به صورت دو قرص در ابتدا و دوقرص دیگر پس از ۱۲ ساعت استفاده می شود.

۳) یک روش دیگر، استفاده از آی یودی های مس دار است که با نام های تجاری متفاوت در بازار موجودند. گرچه آی یودی معمولا برای پیشگیری درازمدت از بارداری مورد استفاده قرار می گیرد اما در فاصله زمانی کمتر از ۵ روز پس از رابطه زناشویی محافظت نشده، می توان از این نوع آی یودی که به طور مداوم مس آزاد می کند، استفاده کرد و آن را در دهانه رحم قرار داد. در صورتی که بخواهید همچنان از آی یودی به عنوان روش ضدبارداری استفاده کنید، می توان حداکثر تا ۱۰ سال آی یودی را در رحم باقی گذاشت، در غیر این صورت، پس از عادت ماهانه بعدی آن را برمی دارند.

 

 

● نحوه تاثیر

با توجه به اینکه در چه زمانی از چرخه قاعدگی تان باشید، نحوه اثر این روش ها متفاوت و شامل این موارد است:

▪ جلوگیری از تخمک گذاری یا به تاخیر انداختن آن

▪ مهار کردن لقاح تخمک آزاد شده

▪ جلوگیری از کاشته شدن تخمک لقاح یافته در رحم

اگر هنگامی که از قرص های هورمونی پیشگیری اورژانس حاوی لونورژسترول استفاده می کنید، از قبل باردار باشید، درمان بی اثر خواهد بود و آسیبی به جنین در حال رشد نمی رسد ولی در صورت بارداری، نباید از قرص های حاوی اولیپریستال (مانند قرص Ella) استفاده کرد. همچنین گذاشتن آی یودی در صورت بارداری، ممکن است باعث عفونت یا خاتمه بارداری شود.

 

 

● موارد منع مصرف

توجه داشته باشید که روش های ضدبارداری اورژانس برای هر فردی مناسب نیستند و پزشک شما ممکن است در مواردی استفاده از قرص های هورمونی را صلاح نداند، از جمله در موارد خون ریزی بدون علت مشخص از واژن. در صورتی که دیابت داشته باشید، ممکن است اجازه مصرف این قرص های ضدبارداری اورژانس داده شود اما پزشک به دقت شما را

تحت نظر خواهدگرفت. گرچه استفاده از قرص های ترکیبی ضدبارداری معمولا برای زنانی که مبتلا به بیماری های خاص (مانند سابقه بیماری قلبی یا لخته خونی) هستند، توصیه نمی شود اما مزیت استفاده از این قرص ها به عنوان روش ضدبارداری اورژانس، از خطرهای آنها بیشتر است.

پزشک ممکن است استفاده از آی یو دی های حاوی مس را به عنوان روش ضدبارداری اورژانس در مواردی اجازه ندهد:

▪ ناهنجاری های ساختمان رحم که در قراردادن یا نگهداری آی یودی تداخل ایجاد می کنند

▪ ابتلا به عفونت لگنی مانند بیماری التهابی لگن

▪ زایمان یا سقط جنین اخیر

▪ مبتلابودن به سرطان رحم یا سرطان گردن رحم

▪ خون ریزی از واژن بدون علت مشخص

▪ آلرژی به اجزای آی یودی

▪ ابتلا به بیماری هایی که باعث تجمع بیش از حد مس در کبد، مغز و سایر اندام های حیاتی می شوند (بیماری ویلسون).

▪ ابتلا به بیماری های عفونی منتقل شونده از راه جنسی یا در معرض خطر بالای آنها بودن

▪ سابقه قبلی مشکل در استفاده از آی یودی.

 

 

● میزان تاثیر

در صورت استفاده درست از روش های ضدبارداری اورژانس، در درصد بالایی از موارد، بارداری ناخواسته رخ نمی دهد اما به هر حال این روش ها به اندازه سایر روش های ضدبارداری موثر نیستند و برای استفاده معمول توصیه نمی شوند. استفاده از این روش ها ممکن است عادت ماهیانه بعدی را حداکثر تا یک هفته به تاخیر بیندازد. اگر در طول ۳ تا ۴ هفته پس از استفاده از این روش ها، عادت ماهیانه نشدید یا دچار درد شکمی بودید و خون ریزی های نامنظم یا مداوم داشتید، باید آزمایش بارداری بدهید.

 

 

● عوارض جانبی

قرص های هورمونی برای پیشگیری اورژانس چه قرص های حاوی نورژسترول و چه قرص های ترکیبی ممکن است باعث تهوع، استفراغ، خستگی، سردرد، حساسیت پستان، خون ریزی در فاصله قاعدگی ها یا تشدید خون ریزی قاعدگی، درد بخش تحتانی شکم و اسهال شوند.

 

با آزمایشات مهم قبل از بارداری آشنا شوید


 

 بررسی هایی که پیش از بارداری لازم  است انجام دهید
 
شما اغلب با مشاوره گرفتن از گروه مامایی تان،طی مراحل زیر خود را برای برداشتن گام اساسی در زندگی مشترک تان، یعنی "بارداری " آماده خواهید ساخت. بنا براین چکیده ای از آن برای آشنایی شما آمده است.

همیشه می گوییم از هنگامی که تصمیم به بارداری گرفتید مانند یک خانم باردار رفتار نمایید تا احتمال در معرض خطر گرفتن جنین تان را به حداقل برسانید و از بسیاری از مشکلات قابل پیش گیری، جلوگیری به عمل آورید.

1- در باره آمادگی بدنی تان مشاوره نمایید. برای قطع روش های پیشگیری از بارداری و یا انتخاب روشی در این سه ماه مشاوره و برنامه ریزی کنید.
 

2- داشتن سلامت دهانی مناسب، در دوران بارداری بسیار مهم است. شما باید تلاش نمایید در نخستین زمان ممکن با دندانپزشک تان دیدار و مشاوره نمایید و اقدامات یا درمان های لازم  را پیش از باردار شدن آغاز نمایید.
 
3-مصرف سیگار، الکل و تنباکو :عدم مصرف و یا قطع آن و نیز خودداری از مصرف غیرمستقیم و قرار گرفتن در محیط دود آلود را از پیش از باردار شدن آغاز کنید.
 
4-احساسات و هیجان ها :داشتن خواب و نیز استراحت به اندازه کافی بسیار اهمیت دارد.کسب مهارت هایی برای کنترل استرس و تنطیم برنامه های زندگی ، بخشی دیگر از این آمادگی ها است .

5-شرایط پیرامون :گاه این شرایط می توانند بر توانایی باردار شدن شما اثر بگذارند و یا دلبند شما را در معرض خطر یا مواد مضر قرار دهند .با شناسایی این خطرات آشنا شوید . مواردی که باید آن ها را کم کنید و یا چیزهایی که پیش از باردار شدن باید از پیرامون خود دور کنید .

6-ورزش و تناسب اندام: فعال و متحرک بودن و داشتن تناسب اندام ، یک بخش کاملا  حیاتی و ضروری برای برنامه ریزی بارداری شما است.

برای آگاهی یافتن از نقش ورزش و نیز فعالیت های مجاز و برنامه ریزی برای دوران بارداری به بخش ورزش در دوران بارداری سری بزنید .      

7-بررسی های مربوط به وضعیت بیمه و شرایط مالی خانواده :بارداری ، زایمان و بزرگ کردن و پرورش کودک نه تنها نیازمند آمادگی کامل روحی و روانی است (هنگامی که زوج ها احساس نیاز و  پذیرش به ثمره ی ازدواج خود  پیدا کنند) بلکه به پاره ای شرایط مالی نیز بستگی دارد .هدف از مراقبت های پیش از بارداری و دوران بارداری و پس از آن داشتن فرزند و مادری سالم است.در همین راستا برای دستیابی به این اهداف نیازمند بررسی وضع موجود و برنامه ریزی با امکانات موجودتان  هستید.

برای نمونه این که چه نوع بیمه ای دارید،میزان پوشش آن چگونه است چه بیمارستان هایی با این بیمه قرارداد دارند ، آیا بیمه تکمیلی دارید یا نه ، در صورت زایمان طبیعی و یا رستم زاد و یا بروزمشکلات احتمالی برای شما و یا نوزادتان و نیاز به اقدامات دیگر پزشکی هزینه های جانبی و... درنظر گرفته شود. آگاهی مناسب یکی از راه ها است.مثلا استفاده از بیمارستان های دولتی برای انجام زایمان فیزیولوژیک و یا زایمان در آب  و ...

8-مشاوره ژنتیک و انجام آزمایش های مورد نیاز :امکان بررسی های لازم در صورت وجود سابقه بیماری های ژنتیکی در خانواده شما ،خانواده همسرتان و نیز بررسی سندروم داون که امروزه بیشتر کارشناسان و نیز خودم بر این باورم که برای همه مادران باردار باید غربال گری سندرم داون انجام شود وفقط برای مادران بالای 35 سال !

 بیماری های ژنتیک مانند: تالاسمی مینور، بیماری سیستیک فیبروزیس ، سیکل سل آنمی ( کم خونی داسی شکل) و ... . پیش از اقدام به باردار شدن ، مورد مشاوره قرار بگیرید و در صورت لزوم ، تدابیر لازم مربوط به آن توسط گروه مامایی به شما ارائه خواهد شد .

9-روش زنـدگی سالـم :پیش از اقدام به بارداری شما باید تصمیم بگیرید که چگونه می خواهیـد از خودتـان  در دوران بارداری مراقبت کنید .

روش ها و عادات خوب و متناسب سالمی را برای بارداری تان انتخاب کرده ، هم زمان  با تصمیم تان برای اقدام به بارداری ، آن را آغاز کنید تا بارداری سالم تری پیش رو داشته باشید.

10 -مصلحت در این است که همه ی دارو های مصرفی تان ، چه نسخه ای و چه بدون نسخه را در نخستین جلسه مشاوره ی بارداری به همراه داشته باشید و به مشاور گروه مامایی تان نشان دهید تا راهنمایی های لازم انجام شود .این شامل تمام داروها حتی ضد درد ها می شود .

11-موادخوراکی: از جمله تاکیدمی کنم  بر آن هایی که حاوی اسید فولیک هستند  .پس به فراوانی از سبزی ها و میوه ها در وعده های روزانه تان استفاده کنید بویژه برگ های سبز سبزی ها.

12-چک آپ پیش از بارداری :هر چه شما سالم تر باشید شانس بیشتری برای داشتن نوزادی سالم تر خواهید  داشت . بهترین روش آزمایشات و بررسی هایی است که گروه مامایی تان با گرفتن شرح حال ، برای شما درخواست می کند .
    
 1 -ارتباط ها : آیا از نظر روانی آمادگی باردار شدن دارید؟ با فشار ها و استرس ها چگونه کنار خواهید آمد؟بارداری  تغییراتی را در روابط درون خانواده و نیز بین خانواده ای ایجاد خواهد کر د. اگر این نخستین فرزندتان باشد و یا خیر ، آمادگی ها و پذیرش هایی را برای دیگر اعضای خانواده پیش می آورد .

 14-بررسی مهم دیگری که در دیدار آمادگی و مراقبت های پیش از بارداری توسط گروه مامایی تان انجام می گیرد تعیین
BMI و میزان اضافه وزن مجاز در دوران بارداری است .       

سخن پایانی
امروزه در کشورمان یک سری آز مایش های پزشکی برای بررسی سلامت

جسمی مورد نیاز است که دست کم باید انجام شود :

آزمایش های پیش از ازدواج شامل  :

آزمایش اعتیاد  ،  اسپرموگرام  ،  تست سل  ،    سرخجه  
 
 
آزمایش
VDRL : برای تشخیص سیفلیس  

آزمایش
CBC : به ویژه برای کشف تالاسمی
       
آزمایش تعیین گروه خون :
BG/RH

آزمایش هایی برای تعیین بیماری های آمیزشی و ایدز و .. می توانید از پزشک

مشاورتان بخواهید تا برای تان درخواست نماید .      

هم چنین آزمایش هایی برای بیماری های مزمن اکتسابی قابل درمان سود مند

است .هم چنین کلاس های مشاوره و آموزش پیش از ازدواج   برگزار می گردد که

می توانید به صورت فردی یا گروهی در آن شرکت نمایید

مطالب این کلاس ها شامل موارد زیر است:

فیزیولوژی و آناتومی دستگاه تناسلی

اهمیت و ضرورت تنظیم خانواده

اهمیت شیردهی و مزایای آن

بیماری های آمیزشی و از جمله ایدز

سرطان (کانسر) های شایع زنان و روش های تشخیص زودرس آن ها


بیماری های ارثی به ویژه تالاسمی

 

مهمترین و شایع ترین بیماری‌ های ناحیه تناسلی مردان

 

بیماری های مهم این ناحیه از بدن را که تاثیر مهمی در کیفیت زندگی هر فرد می گذارد و حتی ممکن است به مرگ منتهی شود، نادیده نگیرید.

صحبت کردن درباره بیماری های دستگاه تناسلی مردان و زنان در جامعه ما به علت حجب و حیای فرهنگی حاکم آسان نیست اما از طرفی نمی توان بیماری های مهم این ناحیه بدن را که هر گونه اختلال در آن تاثیر مهمی در کیفیت زندگی هر فرد می گذارد و حتی ممکن است به مرگ منتهی شود، نادیده بگیریم.
به همین علت برای آشنایی بیشتر با این بیماری ها به سراغ دکتر سید جلیل حسینی، استاد اورولوژی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و رئیس انجمن اورولوژی ایران رفتیم.

آقای دکتر، مهم ترین بیماری های ناحیه تناسلی در مردان چیست؟
در رشته اورولوژی در سال های اخیر طبقه بندی جدیدی انجام شده که بیماری های این رشته را به
۶ یا ۷ رشته تخصصی تقسیم می کند و در کنگره های علمی نیز از همین تقسیم بندی تبعیت می شود.
براساس این تقسیم بندی بیماری های اورولوژی به چند دسته بیماری های کلیه و پیوند کلیه، اورولوژی زنان، اورولوژی اطفال، انکولوژی یا سرطان در اورولوژی، اندرولوژی (شامل بیماری های عقیمی و ناتوانی جنسی مردان) اندریولوژی (شامل روش های غیر تهاجمی از جمله برای دفع سنگ و اورولوژی ترمیمی (جراحی های ظریف و مشکل) دسته بندی می شود. بقیه بیماری ها شامل عفونت های دستگاه تناسلی و دفع ادرار نیز در گروه دیگری دسته بندی می شود که اورژانس های اورولوژی را هم در این دسته آخر قرار می دهند.

اگر از بیماری های انکولوژی یا سرطان های دستگاه تناسلی شروع کنیم، باید بگوییم که بیماری های خطرناک و مهمی در این دسته قرار دارند که عمدتاً بدون علامت هم هستند. یکی از این بیماری ها سرطان پروستات است که امروزه با معرفی تست PSA در سال های اخیر ما هم در کشور این بیماری را در مراحل اولیه تشخیص می دهیم، درحالی که قبلاً این طور نبود؛ مثلا یک آقای مسن ۵۰ یا ۶۰ ساله به علت اینکه زمین خورده بود و دچار شکستگی کوچکی شده است به پزشک مراجعه می کرد و ما گراف می گرفتیم و متوجه سرطان پروستات می شدیم. آن موقع معمولاً بیماری هنگامی تشخیص داده می شد که بسیار پیشرفت کرده بود و درمان آن سخت تر بود. اما امروزه با تست PSA می توانیم به موقع این بیماری را تشخیص دهیم و درمان کنیم.

شیوع این بیماری چقدر است؟
این بیماری در کشور ما شیوع کمی ندارد. در هر بخش اورولوژی که نگاه کنید همواره یک یا دو بیمار مبتلا به این عارضه که منتظر عمل جراحی هستند، بستری هستند. شاید این بیماری بین یک تا
۵ درصد در بین مردان شیوع داشته باشد. البته آمار من دقیق نیست، در این مورد مرکز تحقیقات اورولوژی بیمارستان سینا تحقیقات دقیقی انجام داده که می تواند قابل استناد باشد.

علائم بیماری سرطان پروستات چیست؟
مهم ترین علامت این بیماری نامنظم شدن ادرار است. گاهی فرد مجبور است چندین بار هنگام شب برای ادرار از خواب بیدار شود و گاهی مجبور است به سرعت خود را به دستشویی برساند تا مثانه را تخلیه کند. علائم در همین حد است و خیلی زیاد نیست ولی یک بیماری خطرناک و سرطان نهفته است که در مراحل پیشرفته به جراحی های بزرگ و درمان های متعدد، سخت و خطیر نیاز دارد؛ بنابراین مهم ترین علامت این بیماری اختلال در ادرار است که به خصوص در بین مردان بالای
۴۵ سال دیده می شود. این افراد حتماً باید با یک متخصص اورولوژیست مشورت کنند و ویزیت شوند.

و اگر به موقع مراجعه نکنند؟
در غیر این صورت، ممکن است در کوتاه ترین زمان ممکن، متاستاز بدهد، متاستاز استخوانی، ریوی و بیماری دست اندازی های مختلفی بکند و در فرصت کوتاهی فرد را از بین ببرد. سرطان دیگر که به خصوص در کشور ما شیوع بیشتری دارد، سرطان مثانه است. این بیماری از بافت خود مثانه به وجود می آید و گاهی از کلیه و حالب که محل عبور ادرار است به وجود می آید ولی عمدتاً در مثانه است. این بیماری هم تقریباً بدون علامت است، تنها علامت آن پیدا شدن خون در ادرار است که در مراحل اولیه به وضوح دیده نمی شود و گاهی به صورت یک تغییر رنگ جدی در ادرار مشاهده می شود.
مردان به خصوص مردانی که در معرض مواد خاصی هستند، مثلاً مردان سیگاری یا افرادی که مواد افیونی مصرف می کنند یا در صنایع مثلاً صنایع کشتی سازی ، لاستیک سازی یا حتی خشکشویی ها فعالیت می کنند، بیشتر در معرض این بیماری قرار دارند، همچنین کسانی که در خانواده شان سابقه سرطان مثانه هست نیز در معرض این بیماری قرار دارند.
هر چه تومور سرطان مثانه بزرگتر باشد، نفوذ بیشتری به دیواره مثانه می کند و خونریزی بیشتر می شود اما هنگامی که به وضوح خون در ادرار دیده شود، بیماری خیلی پیشرفت کرده است. بنابراین مردان در هر سنی که باشند اگر با تغییر رنگ ادرار مواجه شدند باید آن را جدی بگیرند چون ممکن است علامت سرطان مثانه باشد. یک آزمایش ساده ادرار این مسئله را روشن می کند، البته وجود خون در ادرار صرفاً علامت سرطان مثانه نیست، ممکن است نشانه سنگ یا یک بیماری کلیوی نیز باشد که خطر جانی کمتری دارند.
آنچه مهم است و می تواند به سلامت و عمر فرد آسیب جدی وارد کند، سرطان مثانه است که هیچ درد و علامت دیگری ندارد. شیوع این بیماری نسبت به سرطان پروستات خیلی بیشتر است. در همه بخش های اورولوژی و در همه مناطق کشور همواره تعدادی از این بیماران بستری هستند. شاید حدود
۱۰ درصد بیماران اورولوژی کشور این دسته از بیماران باشند. بیشتر این بیماران هم افراد سیگاری و افرادی هستند که در صنایع با مواد شیمیایی سر و کار دارند.

پس شیوع این بیماری در استان هایی که صنعتی ترند، بیشتر است؟
قطعاً، همین طور است اما اعلام آمار دقیق آن نیازمند مطالعات کشوری است که فعلاً اطلاعات آن را در اختیار نداریم، ممکن است وزارت بهداشت چنین آماری داشته باشد. سومین سرطان ناحیه تناسلی سرطان بیضه است. این بیماری شیوع زیادی ندارد و به ندرت دیده می شود ولی بیماری خطیری است که یک راه تشخیص ساده دارد. درست مثل آنچه برای تشخیص زودرس سرطان سینه به خانم ها توصیه می کنند که سینه هایشان را خودشان به طورمرتب معاینه کنند، به آقایان هم توصیه می شود، خودشان بیضه هایشان را معاینه کنند و اگر هر تغییر و نامنظمی را در بیضه شان دیدند، فوری به پزشک مراجعه کنند.
این بیماری گاهی به صورت جمع شدن آب دور بیضه دیده می شود اما این نامنظمی الزاماً نشانه سرطان بیضه نیست و ممکن است یک التهاب ساده باشد ولی حتماً باید به پزشک اورولوژیست مراجعه شود. چون اگر سرطان بیضه باشد بسیار خطرناک و تهاجمی است و بلافاصله به داخل شکم دست اندازی می کند، در آن صورت باید جراحی های خیلی سنگینی برای درمان آن انجام داد. اما اگر در مراحل اولیه تشخیص داده شود، خیلی راحت درمان می شود.

اورژانس های اورولوژی چیست؟
اورژانس تعریف مشخصی دارد؛ یعنی عارضه ای که باید به فوریت و در کوتاه ترین زمان ممکن به آن رسیدگی شود اما متأسفانه اکثریت مردم از موارد اورژانسی خبر ندارند و نمی دانند چه بیماری هایی اورژانسی است؛ البته گاهی که با یک بیماری مانند سنگ کلیه مواجه می شوند چون درد زیادی دارد و بیماری پر سر و صدایی است، (درد سنگ کلیه مثل درد زایمان است) به همین خاطر فرد بلافاصله به پزشک و اورژانس مراجعه می کند. ولی اورژانسی که من می خواهم به آن اشاره کنم، چیز دیگری است که درمان آن کاملاً وابسته به زمان است، زمان طلایی یا
GOLDEN TIME دارد و اگر بعد از زمان طلایی مراجعه شود، متأسفانه هیچ کاری برای آن نمی توان انجام داد.
از لحاظ فرهنگی برای ما مشکل است که خیلی راحت این بیماری ها را در رسانه ها مطرح کنیم اما از طرفی تعهد پزشکی ما ایجاب می کند با کلماتی که مطابق فرهنگ و شئون جامعه ما باشد، این مسائل را مطرح کنیم.
۲اورژانس مهم در اورولوژی داریم. ببینید، بیضه ناحیه ای از بدن مردان است که برای تولید مثل، نطفه تولید می کند که برای پدر شدن یک مرد هنگامی که با نطفه همسرش به اشتراک گذاشته می شود منجر به تولید مثل می شود؛ بنابراین باید سالم باشد و بتواند اسپرم یا نطفه مردانه تولید کند.
در دوران بلوغ مردان ممکن است بیضه دور طنابی که عروق بیضه را تامین می کند، بپیچد و یک حالت گردش پیدا کند، این هیچ ربطی به حالت فرد یا شکل خوابیدن ندارد. خودبه خود اتفاق می افتد و «تورسیون» بیضه نام دارد، اگر چنین حالتی اتفاق بیفتد فرد باید حداکثر ظرف
۶ ساعت به پزشک متخصص اورولوژی مراجعه کند تا با یک جراحی ساده، بیضه را سر جایش برگرداند. در غیر این صورت بعد از گذشت ۶ ساعت بیضه دچار خون مردگی می شود و می میرد که دیگر هیچ کاری برای درمان آن نمی توان انجام داد.

علامت این بیماری چیست؟
علامت آن درد شدید در ناحیه بیضه است که به صورت ناگهانی به وجود می آید، ممکن است بیضه دچار بادکردگی هم بشود. اگرچنین علائمی دیده شد، فرد باید به سرعت ظرف
۲ یا ۳ ساعت خود را به یک متخصص اورولوژی برساند، حتی فرصت برای مراجعه به پزشک عمومی هم نیست و نیابد وقت را تلف کرد. درد شدید بیضه البته ممکن است به علت ضربه خوردن حین بازی فوتبال یا عفونت باشد. اگر عفونت باشد به راحتی با آنتی بیوتیک درمان می شود ولی تورسیون یا گردش بیضه خطرناک است و حتماً باید در زمان طلایی ۶ ساعته، در هر ساعت از شبانه روز که باشد بلافاصله درمان شود.

علتش چیست؟
علتش به آناتومیک بیضه مربوط است. ممکن است به صورت مادرزادی یک طرف بیضه سنگین تر یا سبک تر باشد و کمتر از یک درصد پسران
۱۰تا ۲۰ ساله ممکن است با این عارضه مواجه شوند.

عقیم می شوند؟
یک بیضه از بین می رود و باید از بدن خارج شود ولی ممکن است به علت تغییراتی که در بدن ایجاد می کند، سیستم ایمنی بدن را تحت تأثیر قرار دهد. در این صورت ممکن است از طریق خون و عکس العمل بدن، به بیضه طرف مقابل هم آسیب وارد شود در غیر این صورت ممکن است فرد برای بچه دار شدن دچار مشکل شود یا حتی عقیم شود. کمتر از نیم درصد مردان ممکن است به این عارضه مبتلا شوند.
بیماری اورژانسی دیگری که آن هم بسیار مهم است و اگر در زمان طلایی مراجعه نشود ممکن است منجر به ناتوانی جنسی دائمی فرد بشود به نحوی که مرد قدرت زناشویی خود را برای همیشه از دست بدهد، «پریاپیسم» است. به طور طبیعی مردان در زمان های مشخصی که صلاح می دانند، زناشویی می کنند. مدت زناشویی در افراد مختلف متفاوت است اما به طور کلی بعد از ارتباط جنسی آلت تناسلی مرد به حالت طبیعی قبل از این حالت برمی گردد اما اگر حالت نعوظ بیش از یک ساعت طول بکشد، شروع زنگ خطر است و اگر این اتفاق افتاد فرد باید حداکثر ظرف
۶ ساعت به پزشک مراجعه کند.
اگر بعد از این مدت وضعیت به حالت طبیعی برنگردد منجر به ناتوانی جنسی تا آخر عمر می شود و هیچ درمانی نیز نخواهد داشت. متأسفانه کمتر از یک درصد مردان از این مسئله مهم اطلاع دارند؛ به همین علت این بیماران معمولاً بعد از
۲۴ ساعت به پزشک مراجعه می کنند که دیگر دیر است و کاری نمی توان انجام داد. علت آن هم به جز ناآگاهی از اهمیت این مسئله مقداری هم به خاطر خجالت فرهنگی است. به همین خاطر سعی می کنند به اتفاق خانواده، خودشان مشکل را حل کنند که امکان ندارد و فقط یک متخصص می تواند مشکل را حل کند.

علت این عارضه چیست؟
علت آن ممکن است مصرف داروهای اعصاب و روان باشد. علل دیگری هم دارد، بعضی بیماری های خونی ممکن است عامل بروز این بیماری باشد. افرادی که مبتلا به بیماری گلبول های قرمز هستند، مستعد آن هستند. اما گاهی هم بدون هیچ علتی به صورت خودبه خودی اتفاق می افتد. مصرف کم یا زیاد مایعات هم ممکن است این حالت را ایجاد کند.

بیماری های عفونی دستگاه تناسلی چه مواردی هستند؟
بیماری های عفونی دستگاه تناسلی انواع مختلفی دارند، عامل این بیماری ها ممکن است میکروب های عمومی باشند یا میکروب ها و ویروس هایی که از طریق ارتباط جنسی منتقل می شوند. انواع قدیمی این بیماری ها سفلیس و سوزاک هستند اما امروزه بیماری های دیگری مانند ایدز و آنتی ژن هایی که از طریق رابطه جنسی منتقل می شوند نیز مطرح هستند.
در خانم ها عفونت مثانه هم بیماری مهم و شایعی است که مجبورند تند تند مثانه را تخلیه کنند، چون سیستم خروجی مثانه و ناحیه تناسلی در زنان به هم نزدیک است احتمال عفونت در آنها زیادتر است؛ به همین علت یک تا
۲بار عفونت مثانه در زنان را طی یکسال طبیعی می دانیم و آن را جدی نمی گیریم ولی اگر عفونت مثانه در آقایان باشد حتماً باید به صورت جدی بررسی های لازم انجام شود. عفونت دیگر، عفونت بیضه است که در پسر بچه ها ممکن است اتفاق بیفتد که ممکن است مادرزادی باشد یا به صورت خودبه خود اتفاق بیفتد.

 

علل گرایش برخی زنان و دختران به مردان بد و اوباش


 

تـا بـه حــال چندین بار اینگونه جملات را از آقایان ناکام در عشق شنیده اید:" آدمهای خوب همیشه بازنده هستند" و یا "چرا دختران خیلی زیبا باید در کنار آدمهای احــمق و بی کلاس باشند." اما علت آن چیست؟ آیـا خـوب بـــودن است و یا چیز دیگر؟ مسلما خوب بـودن و نـجـیـب بــــودن نمی تواند علت آن باشد. عــلت اصلی آن زیاد خوب بودن است. پـسـران و مردان خیلی خوب و نجیب معمولا دارای خصوصیات زیر میباشند:

1- افـرادی هستند که به همسر خود اجازه میدهند تمام اداره امور زندگی را در دست بگیرند.

2- دوستانی هستند که برای همه، همه نوع کاری انجام میدهند اما زندگی خودشان آشفته و فراموش شده است.

3- رئیسی هستند که به زیردستان خود از گل بالا تر نمی گویند و مدام مشغول راضی نگاه داشتن آنها میباشند.

4- مردان هستند که به دیگران اجازه می دهند هر آنچه دلشان خـواست در مــوردشان بگویند و اعتراضی نمیکنند.

5- بسیار وابسته هستند و هیچگاه نه نمی گویند.

6- زندگی آنها تحت کنترل دیگران و یا فرد خاصی میباشد. 

7- نیازها و خواسته های دیگران را بر نیازها و خواستهای خودشان مقدم میدارند.

8- از تمام ظرفیت خود استفاده نکرده و بدنبال پذیرش دیگران میباشند.

9- قدرت خودشان را نادیده میگیرند و نقش یک قربانی را در زندگی بازی میکنند.

10- اشتباه و عیوب خود را پنهان میکنند.

اشتـبـاهاتـی کـه مردان خیلی خوب و نازنین مرتکب میشوند به قرار زیر است:

1- خیلی خود را محتاج و نیازمند زنان نشان میدهند.

2- از دختران و زنان بت ساخته و آنان را میپرستند.

3- برای دیگران زندگی میکنند و خود و زندگیشان را به دست فراموشی میسپارند.

4- شادی و خوشبختی آنها خیلی وابسته به دیگران میباشد.

5- انتظارات غیر واقـعـی دارنـد. انـتـظار دارنـد چـون خـودشـان دختـری را تا حد پرستش دوست دارند آن دختر نیز باید در مقابل آنها را دوست بدارد.

علل گرایش برخی دختران به مردان پست فطرت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- فـقـدان اعتماد بنفس و عزت نفس خود مردان. مـردان کمرو از آنـکـه بـه دخـتـر مــورد علاقه خود نزدیک شده و احساسش را بیان کنند هراس دارند. امـا هنـگـامــی که نزدیک دختر مورد علاقه خود نمیشوند و یا احساسشان را برای آن دختر بیان نمیکنند، چـگونه انتظار دارند آن دختر متوجه آن گردد؟ و یا زمانیـــکه برای خودشان ارزش و احترامی قائل نیستند، چگونه انتظار احترام از دیگران باید داشته باشند؟ 

2- مردان خیلی خوب بدنبال زنان خیلی خوب هستند اما مــعمولا زنان خیلی خوب نیز مانند مردان خیلی خوب کمرو میباشند. اکنون چگونه ممکن است دو فرد کمرو جرات آن را پـیـدا کـنند و بـه یـکدیگر نـزدیک شوند و باب صحبت را بگشایند؟ همین موقع است که مردان پررو و بی کلاس از راه میرسند و دختر زیبا را از آن خود میکنند. 

3- اعـتـماد بنفس پایین خود دختر. دخترانی که جذب مردان شرور می گـردنـد مـعـمـولا خـودشـان از اعـتـماد بنـــفس پایینی برخوردارند و همین مســـئله سبب می گـردد آنها رابطه هم وابسته ای با مــردان بد برقرار کنند. معمولا به مـردان خـوب اعتـمـاد ندارنـد و به آنــها  خیانت می کنـــند چون می پــندارند لیاقت اینگونه افراد را ندارند و یا رابطه آنها بزودی زود از هم خواهد پاشید. اما به مردان بد اعتماد میکنند و دوسـتـشان می دارنــد چون این مردان مرتبا آنها را تحقیر کرده و بی ارزش بودن آنها را گوشزد میـکنند. برخــی اوقــات دختـــران نــه بخـــــاطر آنــکه به اینگونه افراد دلبستگی دارند به رابطه خود ادامه میدهند، بلکه تحمل این موضوع را نــدارد که مرد خواهان او نمیباشد و اینگونه میپندارد که هرگاه فردی وی را طرد کند بی شـک وی بی ارزش است بنابراین می کوشد نظر وی را تغییر دهد. 

4- امـا خود مردان بد و شرور به خاطر آن که برای دیگران و احساسات آنها ارزشی قائـل نمی باشند و طوری رفتار می کـــنند که گویی پادشاه جهان هستند. از طرفی چون به دختران بی اعتنایی میکنند همین عامل بر اساس قانونی که هرچیزی که کمیاب باشد مردم بیشتر دنبال آن میروند، دختران بیشتر خواهان آنان می گردند. از طـرف دیــگر آنها زود مایوس نمیشوند و هرگاه دختری آنان را طرد کرد، بدنبال دختر دیگری می رونـد امــا مردان نجیب با شنیدن جواب رد بسرعت مایوس میشوند. از طـــرفی افراد شرور اعتماد بنفس کاذبی را به نمایش میگذارند و یا دست به کارهای مخاطره آمیز میزنند که همین مسئله دختران را فریب داده و جلب خود می کند. بعلاوه چون افراد شرور چنین به نـظــر میـرسـند کـه از هیچ چیز نمی هراسند و توانایی دفاع در برابر هر فردی را دارند، دختران ترسو و فاقد اعتماد بنفس جذب انها میشوند.

5- خود دختر شرور و لاابالی است. هر کـسی مایـل اسـت بـا هم نـوع خود رابطه برقرار کند. بنابراین جای تعجب ندارد که اینگونه دختران تنها جذب مردان لا ابالی خواهند شد. 

6- برخی اوقات دختران و زنان بر اساس طبیـعتـشان تـمایـل دارنـد مشـکلات و ناراحتی های مردان بدکردار و شرور را حل و فصل کنند و در واقع نقش یک مادر ناجی و پرستار را برای انان ایفا کرده و در واقع فرشته نجات آنها گردند بـهمــین خاط خود را قربانی اینگونه مردان میکنند.

7- مردان نجیب و خوب با تمام ویژگیهای خوبشان معمولا افراد کسل کننده می باشند. آنها دست به کارهای مخاطره آمیز و ماجراجویانه نمی زنند که دختران را تحت تاثیر خود قرار دهند.

8- دختران سطحی نگر. این گـونه دختران ممکن اسـت بسیـار زیـبـا بـاشـند اما تنها به ظواهر اهمیت میدهند مانند: پول، ظاهر و مقام. آنها تنها میخواهنـد بـه همردیفان خود فخر فروخته و خودنمایی کنند. بنـابرایـن بـا مردی که دارای ثروت و مقام و یا ظاهر خوبی باشد به هر قیمتی و حتی اگر آن مرد بی شـخصـیـت و لاابـالـــی و بد رفتار باشد رابطه برقرار میکند.

9- بنابراین زیاد خوب بودن هم پسندیده نیست. بـهتر است مـردان خــوب اندکی هم از خود: جرات، اعتماد بنفس، جذبه و ماجراجویی نشان دهند.

 

 

آموزش راه جذب کردن دختر و همسر

 

متاسفــانـه بـرخـی از مــردان بسیاری از ارزشـهـای والای انسانی را نادیده گرفته و وقـتـی زنـی را مـورد تـوجـه قـرار می دهند، دو فکر نکوهیده و ناپسند زیر به سرعت از ذهنشان خطور مینماید:

۱- او بدون لباس چگونه بنظر خواهد رسید؟
۲- روابط جنسی او چگونه خواهد بود؟

 

هنگامی کـه زنـان مـردی را مورد توجه قرار می دهند، معمولا سه فکر از ذهنشان عبور میکند:
۱- آیا شاغل است؟
۲- آیا شغل خوبی دارد؟
۳- آیا او میتواند شغل خوبی را تـا مـدتی کـافی حفظ کند تا هر دو بتوانیم از مـنفعت آن بهرمند شویم؟
شاید این دلیل آن باشد که چرا مردان احـساس میکنند پذیرفته شدن آنها توسط یک زن منوط به گذراندن یک تست مشکل در مورد وضعیت جسمانی و مالیشان است.
مردها نگاهی سر سری دارند، زن ها موشکافانه میبینند
بـرخـلاف بـاور عـمومی، زنـها بـیشتر از مردان به مسائل دیداری اهمیت می دهند. آنـها تـمایل دارنـد آنچه را که دوست دارند ببینند. این دیدن لـزوما همـراه با خـیـره شـدن و زل زدن نیست و لزومی ندارد که آن چیز کاملا واضح و آشکار باشد. یک نـگـاه گذرا کافیست که تمام جزئیات در ذهن آنها ثبت گردد. مردان تحسین می کنـنـد زنـان تـفتیش؛ یک زن ممکن است قبل از اینکه چشم در چشم یک مرد دوخته باشد و یـا ایـنـکه توجهش را به خود جلب نموده باشد، بخواهد تصمیم به علاقمند شدن به آن مرد بگیرد.

مـردان پـستی بلندی ها و برجستگی ها را مورد توجه قرار می دهـنـد، زنان ساخـتـار و بـنیان را. آنها به چشمها، دستها، دندانها، لبـخـند و کلاس مردان نـیـز توجه می کـنـنـد. زنهایی که بیشتر به خصوصیات وجودی مردان اهمیت می دهنـد، به مردان صادق، اهل گردش روی، قابل اعتماد و با استیل، زیرک، خوش مشرب و باکلاس توجه میکنند. چنین مردانی به عـنـوان افرادی دوست داشـتـنی، مـهربان و علاقمـنـد بـه دیـگران درنظر گرفته می شوند. آنها محدوده وسیعی از تماسها و بـرخـوردهای شـخـصی را ایجاد و نگهداری میکنند.

زن ها از چشمهایشان بـرای برقراری ارتبـاط با مـرد مورد علاقه خود استفاده میکنند. از طرف دیگر مردها، از تماسهای چشمی و دیداری در مورد زن مورد علاقه خود اجتناب مینمایند.

با اینکه زنها می گویند که دوست ندارند یک مرد به بدن آنها خیره شود، وقتی مـردی که ممکن اسـت به او عـلاقمند باشند عمیقا در چشمهایشان نگاه میکند، بدون اینـکه ابراز کنند، احساس شعف و شادمانی بسیار می نمایند. مردی که میداند برای انتقال علاقه خود به همسر آینده اش چگونه باید از چشمهایش استفاده کند موفقتر از مردی خواهد بـود که از نگاه کردن مستقیم به چشمهای زن مورد علاقه اش خودداری می کند. تبادل تماسهای چشمی مرحله آغازین ابراز علاقه محسوب میگردد.

چگونه میتوانید او را علاقمند نگهدارید؟

راز چشم ها

موثرترین روش نگاه کردن به همسر آینده تان چیست؟ از او می خواهید برق دلربـایی را در چشمهای شما ببیند؟ مستقیما در چشمهایش نگاه کرده، گویی که می خـواهید او را هیپنوتیزم کنید، لبخند بزنید و با خود بیندیشید: ” آنچه را که میبینم دوسـت دارم. ” توجه داشته باشید که نگاه شما باید عاری از شهوات نفسانی باشد چراکه زنها خیلی راحت میتوانند به این موضوع پی ببرند و پیامدش کاملا مشخص است.

بکار بردن موثر و صحیح چـشمها در مـورد یک زن دو هدف را دنبال میکند. اول اینکه شما علاقه خود نسبت به او را ابراز می دارید. دوم اینکه میتوانید آنچکه او از طریق تماسهای چشمی سعی در بیانش دارد را تشخیص داده و حدس بزنید. روی بـرگـردانـدن از یک زن بعد از اینکه با او تماس چشمی برقرار نمودید، بیانگر ضعف و سستی می باشد. وقتی برای اولین بار با زن مورد علاقه خود تماس چشمی برقرار کردید، اجازه دهیـد کـه او این تماس را قطع کند. ممکن است احساس ناراحتی کنـید، امـا امـتـحان کـنـیـد؛ این روش جواب میدهد!

اغلب زنها می توانند بگویـند که آیا یـک مـرد چشم های خـائن، چشم های دروغگو، چشم های متقلب، چشم هـای مـتــاهل، چشمهای منحرف و چشمهای صادق دارد یا خیر.

چنانچه مردی از چشمهایش به صـورتی نادرست استفـاده کند، مـمـکن اسـت شـانس موفقیت در برگزیدن همسر مورد علاقه اش را از دست بدهد. زنها قوه درک بالایی دارند. آنها می تـوانند از نگاه یک مرد احساس کنند که آیا او صادق و قابل اعتماد است یا خیـر.

اگر مردی از بـرقرای تـمـاس چشمـی بـا زن مـورد عـلاقـه اش خـودداری کـنـد، پـیـغـامـی میفرستد مبنی بر نداشتن تجربه کافی درمورد زنها،خجالتی بودن و عدم اعتماد بنفس و اگر خیلی شدید به وی خیره شود، باعث ناراحتی او خواهد شد. مـردانـی کـه تـجـربـه زیادی در مورد زن ها ندارند بصورت شهوانی و نادرست به آنها نگاه میکنند. مردانی کـه نگاهی مطمئن حاوی پیغام ” میتوانم ترا داشته باشم!” ، بـه همسر آینده اشان دارند، او را مجذوب خودشان میکنند.

بغیر از اینکه زن هـا دستان یـک مـرد را برای اینکه ببیند آیا حلقه ازدواج دارد یا خیر، نگاه میـکنند، یک دلیل دیگر را نیز دنبال میکنند. اگر انگشت انگشتر یک مرد از انگشت سبابه او بلندتر باشد، مفهومش این است که سطح تستوسترون ( تستوسترون هورمونی در بدن است که برای تحرکات جنسی، تنظیم مقدار چربی، نگهداری عضلات، تعدیل قند و فشار خون و جلوگیری از افسردگی مورد نیاز است ) بـالایی دارد. اگـر انـگشـت انـگشتر کوتاه تر از انگشت سبابه باشد، مقدار تستوسترون کمتر از میزان متوسط آن است.

مـردها به سادگی و به اندازه زنها لبخند نمی زنـنـد. اگـر یـک زن خـوشـحـال بـاشـد و یـا احساسات مسرت بخشی را تجربه کند، لبخند میزنـد. در میـهمـانی های فامیلی خود اگر دقت کنید کمتر مردی را میـبینید که لبخند بر چهره اش باشد. اغلب آنها طوری بنظر میرسند که گویی از حضورشان در میهمانی خوشنود نیستند.

افرادیکه دارای چهره ای مـعمولی هستـند و لبخند میزنند اغلب جذاب تر از مردان خوش قیافه و زنـان زیـبـایی هستند که لبخند نمیزنند.

لبخند یک مرد نشان دهنده دلربایی، خوش بینی، مهربـانـی و با احـسـاسی او اسـت و بیانگر آن است که آنچه را که می بینـد دوسـت دارد و از هـمه مـهمتر شخصی است که می توان با او ارتباط برقرار نمود. هنگامیکه ما لبخند میزنیم عضـلات صـورتمان سیستم عصبی را برای تولید هورمون خاصی بنام ”مورفین مغزی” تحریک میـنماید. ایـن هورمون در ما احساسی دلپذیر و آرامش بخش ایجاد میکند. ترشح آن یک اثر بی حـسی نـیز به دنبال خواهد داشت.

اکنون وقت آن رسیده که بیشتر از یک مرد معمولی باشید.

یک مرد بـعـد از مـلاقات بـا همسر آینده خـود در یـک مـیهمانی چهار چیز را بخاطر خواهد سپرد:

۱- آیا با او رقصید؟

۲- آیا او را بوسید؟

۳- آیا به او شماره تلفن داد؟

۴- آیا شبی که او را ملاقات کرد با او صحبتهای عاشقانه رد و بدل نمود؟

یک زن نـیز بعد از این که همسر آینده اش را ملاقات نمود همین مسائل را به یاد خواهد سپرد. اگر چه زنها موارد زیر را نیز در مورد شوهرشان به یاد خواهند داشت:

۱- چگونگی برقراری ارتباط اولیه توسط او

۲- لباس او

۳- ادوکولون او

۴- نوشیدنی و غذایی که برای خوردن انتخاب کرد

۵- آیا مرد با ادب و با تربیتی بود؟

۶- آیا با مردها و زنهای دیگر برخوردی داشت؟ و اگر داشت چگونه

۷- آیا او را خنداند؟

قیافه زیبا همه چیز نیست

این باور که زنها فقط به مردهای خوش تیپ و خوش اندام توجه میکنند افسانه ای بیش نیست. مردانی که خود را برای تحت تاثیر گذاشتن دیگران آماده میـکنند، مـهربان و اهل گردش هستند و خوش مشربی خویش را به نمایش می گذارند، کـسـانی هــستند که برای زنان دیگر جنبه رقابتی پیدا می کنند. وقـتـی در مورد آن فـکر کـنید، بـه بـسیاری از مسائل پی خواهید برد.

از آنجایی که لباسـها معمولا ۹۵ درصد از بدن یک مرد را میپوشانند، منطقی است که از زنها انتظار داشــته باشید که به آنچه که بر تن دارید توجه کنند. همچنین مردانی که با مـردان و زنـان دیگر معاشرت می کـنـند، نـا امید و افسرده بـه نـظـر نـمی رسنـد. زن ها احساسات خود را دنبال کرده و به آنها پاسخ میدهند. خنده برانگیزنده احساس مسرت است، و زنها عاشق خندیدن می باشند. این نکته را هنگامیکه به دنبال همسری برای خود میگردید به ذهن بسپارید.

 

چگونه علاقه ی خود را همسرم نشان دهم؟

 

به گزارش خبرگزاری برنا، مردان باید در وظایف منزل به طور مساوی با همسرانشان سهیم شوند. حتی وقتی که هر دو زوج بیرون از منزل کار می کنند، اغلب زن اکثر کارهای خانه را انجام می دهد.

 

زنان به صورت موفقیت آمیزی خود را از کار منزل به بازار کار انتقال می دهند، اما مردان در این مورد که هم کار خانه را انجام دهند و هم کار بیرون، موفقیت آمیز عمل نمی کنند. کار منزل معمولاً یکنواخت، به شدت تکراری و “تمام نشدنی” است!

با این حال شواهد قابل توجهی وجود دارد که زوجینی که روابط مبتنی بر تساوی بیشتری دارند، روابط بهتری با هم دارند. هرچه بیشتر زوجین قادر باشند در رهبری منزل، تصمیم گیری، و وظایف مربوط به خانه، سهیم شوند، رضایت مندی و خوشحالی آنها بیشتر می شود. در حقیقت روشی که یک مرد می تواند از آن طریق نشان دهد که همسرش را دوست دارد، این است که در کار منزل با او سهیم شود.

در روابط برابر زن و مرد، نقش ها قابل انعطاف هستند. در ارتباط با خانه و دنیای کار، زوجین آنچه را دوست دارند، آنچه را که راحت هستند، آنچه را که در انجام دادن آن توانا ترند و آنچه را که یا حداکثر در مورد تقسیم کار مناسب به نتیجه رسیده اند انجام می دهند. به علاوه افراد به طور آگاهانه نقش های خود در روابط را انتخاب می کنند، تا اینکه نقش ها به وسیله ی اجتماع به آنها اجبار نشود.

وظایفی که یک زن یا مرد در ارتباط با خانه انجام می هد، می بایست بر اساس علائق و مهارتها باشد تا جنسیت آنها!

محققین دریافته اند که وظایف منزل یکی از عمومی ترین دلایل عدم توافق بین زوجین است. مبارزه بر سر اینکه چه کسی و با چه کیفیتی آن را انجام می دهد، مسئله اغلب ازدواج هاست!

 

۶۰درصد زنان تهرانی از رابطه جنسی با همسرانشان رضايت ندارند


 

نتايج تكان دهنده مطالعاتي كه در آخرين كنگره خانواده و سلامت جنسي ارائه شد.

در حالي كه سرانجام برخي از مسئولان دولتي به طرح مساله شيوع اختلالات جنسي در ميان همسران پرداخته اند و اميد مي  رود گام بعدي، چاره جويي در اين باب باشد، مطالعات نشان مي دهد فقدان آموزش به زنان و مردان جوان در آستانه ازدواج باعث شده است مساله به حد «بحران» نزديك شود.

در يكي از مطالعات كه در دانشگاه علوم پزشكي قم و در شهر تهران انجام شده، آمار تكان دهنده اي از وضع روابط زناشويي در زوجين در شرف طلاق به دست آمده است. در اين مطالعه مشخص شده، بيش از ۶۷ درصد از اين زنان تمايلي به برقراري رابطه جنسي با همسرانشان نداشته اند، ۶۳ درصد بعد از رابطه جنسي، احساس عصبانيت داشته اند و ۷۱ درصد از آنها هيچ لذتي از رابطه خود با همسرشان نمي برده اند. همچنين مشخص شده است كه نزديك به ۷۰ درصد از اين زنان هيچ احساس محبتي بعد از روابط جنسي در خود نمي ديده اند.

بررسي هاي آماري روي نتايج اين مطالعه نشان داد كه وجود اين احساسات منفي در رابطه جنسي زن و شوهرها، رابطه معني داري با درخواست طلاق دارد و اين، تاكيد دوباره اي است بر اهميت و حساسيت موضوع و نقشي كه اين اختلالات مي تواند در اختلاف و درگيري بين زن و شوهرها و وقوع طلاق ايفا كند.

نكته قابل توجه در اين مطالعه و نيز مطالعات مشابه آن است كه طلاق به دليل مسائل جنسي، مشكل زوجين «جوان» است؛ چنان كه در اين مطالعه، ميانگين سن زنان، ۲۹ سال بوده است.

در مطالعه ديگري، كه در رشت و توسط كارشناسان مركز بهداشتي و درماني الزهراي اين شهر انجام شده، نتايج مشابهي به دست آمده است. در اين مطالعه نيز مشخص شد حدود ۴۰ درصد زنان مورد مطالعه تمايلي به رابطه زناشويي با همسرشان نداشته اند، ۶۰ درصد آنها بعد از رابطه احساس عصبانيت داشته اند و حدود ۷۰ درصد هم بعد از رابطه جنسی، احساس محبت نسبت به همسرشان نداشته اند.

نتايج اين مطالعات در كنگره پيشين خانواده و سلامت جنسی ارائه شد.

 

وقتی همسرت مادر می شود


 

پدران باید حواس شان به این نکته باشد که مادر شدن فرآیندی خسته کننده و طاقت فرساست....

می پرسید چرا؟ برای پاسخ، کافی است خودتان از مادری که چند ماه از تولد کودکش گذشته بپرسید آیا انرژی همیشگیش را دارد؟ اغلب افراد پاسخ می دهند: نه! حتی خودتان می توانید ظاهر خسته آنها را ببینید. به هر حال اضافه شدن مسایل دوره نقاهت بارداری و زایمان، تطابق با نقش جدید مادری و انجام کارهای روزمره به علاوه کم خوابی، باعث می شود او یک مادر خسته باشد. اما اینکه شما چه طور می توانید بین خستگی طبیعی در مادر و خستگی که نیازمند کمک و حمایت شما است تفاوت قایل شوید، مهم است. برای این کار باید علل این خستگی را بدانید. پزشکان معتقدند قطع مکرر خواب به دلیل شیردهی یا تعویض پوشک نوزاد یا گریه های شبانه او، محرومیت از خواب، افسردگی یا اضطراب، کم خونی ،تغذیه نامناسب، کمبود برخی موادمعدنی، کمبود استروژن و شاید هم نارسایی و کم کار شدن غده فوق کلیه می توانند از جمله علل این خستگی باشند. خیلی از مشکلات سلامتی در مادرانی که تازه زایمان کرده اند به علت بی خوابی شان است. حتما می پرسید چرا همسرتان نمی تواند خوب بخوابد. پرسش خوبی است. علاوه بر اینکه برنامه خواب و شیر خوردن نوزاد این روند را مختل می کند، ترشح آدرنالین اضافه که به مادر در طول روز کمک می کند تا مسوولیت بچه را داشته باشد، در هنگام شب نیز او را بیدار نگه می دارد. نگرانی و اضطراب نیز از جمله دلایل دیگرند. به چند اقدام موثر که شما همسران آگاه و تازه پدرهای حامی می توانید انجام بدهید اشاره می کنم:

برای ساعت هایی نوزاد خود را به خانواده خود یا همسرتان بسپارید و با همسرتان به یک محیط شاد و تفریحی بروید . و سعی کنید در این زمان اندک او را از اشتغالات ذهنی فارغ کنید و فرصتی برای تغییر روحیه او به وجود آورید.

برنامه ای را طراحی کنید که شما و همسرتان درست زمانی که کودک خواب است، بخوابید. بی خوابی باعث می شود تا از بودن با کودک خود به سرعت خسته شوید.

قطعا در طول مرخصی پدرشدن (چند روز یا حدود یک هفته مرخصی بگیرید) می توانید کارهای نوزاد و نوبت خواب را در نظر بگیرید.

از همسرتان بخواهید شیر خود را آماده کرده و چند ساعتی استراحت کند و شما در این زمان می توانید به نوزاد شیر بدهید یا پوشک او را عوض کنید.

اگر گریه بچه مانع خواب است از داروخانه گوش بند مخصوص تهیه کنید و هر کدام در نوبت خواب از آن استفاده کنید. بعد از اینکه مرخصی تان تمام شد و به سر کار برگشتید، می توانید شب های جمعه و شنبه عهده دار این مسوولیت شوید.

سعی کنید در تعطیلی آخر هفته در طول روز بخوابید. نکته مهم دیگر آن است که می توانید کودک را بیدار کنید و شیرش را زودتر از موعد به او بدهید. اگر ساعت 10 شیر خورده است و وقت بعدی ساعت 1 صبح است و شما می خواهید ساعت 12 نیمه شب بخوابید، نترسید. او را بیدار کنید و مجددا شیر بدهید. این کار باعث می شود او تا ساعت 3 بخوابد و شما هم استراحت کنید. اما گاهی شما به عنوان پدر نمی توانید مرخصی بگیرید یا از خواب خود کم کنید و هم زمان تمرکز روی کارتان هم داشته باشید. اگر چنین است راهکار ما را در هفته بعد بخوانید.

گاهی پای درد و دل همسرتان بنشینید. فراهم سازی زمینه ای برای حرف زدن و بازگو کردن مسئولیت ها و مشغله ها و دریافت همدلی از سوی شنونده می تواند به تخلیه هیجانی او منجر شده و انرزی او را برای ادامه تقویت نماید .

برای ساعت هایی نوزاد خود را به خانواده خود یا همسرتان بسپارید و با همسرتان به یک محیط شاد و تفریحی بروید . و سعی کنید در این زمان اندک او را از اشتغالات ذهنی فارغ کنید و فرصتی برای تغییر روحیه او به وجود آورید.
گاهی پای درد و دل همسرتان بنشینید. فراهم سازی زمینه ای برای حرف زدن و بازگو کردن مسئولیت ها و مشغله ها و دریافت همدلی از سوی شنونده می تواند به تخلیه هیجانی او منجر شده و انرزی او را برای ادامه تقویت نماید .

پس از این که نوزاد شما کمی بزرگتر شد برنامه یک مسافرت دو یا سه روزه را بچینید . تغییر آب و هوا و دور شدن از شرایط معمول زندگی می تواند شما و همسرتان را برای شروعی مجدد آماده تر سازد .

مشغله زندگی نباید اجازه دهد که شما ابراز محبت و عاطفه را از یکدیگر دریغ کنید. بنابراین چنین زمانی را حتما به یکدیگر اختصاص دهید .

 

چه نوع انتظاراتی باعث بهبود روابط همسران می‌شود؟


انتظارات مثبت در زندگی زناشویی همیشه نمی توانند رضایتمندی زوج ها را به همراه داشته باشند ، آنچه كه مهم تر است این است كه این انتظارات باید واقع بینانه باشند و زوج ها را مجهز به روشهای كنار آمدن با استرسهای مختلف محیطی كنند .

مطالعه ای توسط دكتر جیمز مك نولتی استاد روانشناسی دانشگاه اوهایو نشان می دهد كه انتظارات مثبت منجر به پیامدهای مثبت می شود، ولی با این وجود آن دسته از انتظارات مثبتی كه غیر منطقی هستند می توانند منجر به ناامیدی و سرخوردگی شوند و موجبات تخریب زندگی زناشویی را فراهم كنند . اگر چه انتظارات مثبت با تحت تاثیر قرار دادن رفتار می توانند موجب بهبود شرایط شوند . اما باید توجه داشت كه اگر افراد انتظارات بالایی داشته باشند كه تحقق پیدا نكنند ، بسیار ناامید و ناكام می شوند .

دكتر مك نولتی و دكتر بنجامین كارنی استاد دانشگاه فلوریدا در مطالعات خود به این نتیجه رسیدند كه كیفیت تعاملات همسران و تمایلات آنها برای سرزنش یكدیگر در مورد پیامدهای منفی مسائل موجب كاهش یافتن اثرات طولانی مدت انتظارات مثبت می شوند . آنها برای این منظور 82 زوج را كه به تازگی ازدواج كرده بودند انتخاب كرده و در طول 4 سال مورد مطالعه قرار دادند و دریافتند ، زوجهایی كه انتظارات بسیار بالایی از یكدیگر نداشتند ، در كمال تعجب توانسته بودند رضایتمندی زندگی زناشویی خود را بیشتر حفظ كنند . بر اساس این مطالعه رضایتمندی زناشویی در زوجهایی كه انتظارات آنها با مهارتهایشان هماهنگ نبود نسبت به گروه قبل كمتر بود . یعنی زوجهایی كه انتظارات بالا و مهارتهای ارتباطی پائینی داشتند و یا انتظارات پائین و مهارتهای ارتباطی بالایی داشتند نسبت به زوجهایی كه این دو عامل در آنها هماهنگ بوده است از رضایتمندی زناشویی كمتری برخودار بودند .

مك نولتی معتقد است كه انتظارات بسیار پائین نیز از امكان بهره بردن زوج ها از مهارتهایشان و دستیابی به تجربیات مثبت جلوگیری می كند .

پیشنهاداتی كه به زوج ها در مورد انتظارات آنها داده می شود ، باید بصورت سنجیده و فردی برای آنها طراحی شود . انتظارات بسیار بالا و یا بسیار پائین هر دو مشكل ساز است و یك درمانگر باید به زوج ها در رفع انتظارات غیر واقع بینانه كمك كند .

 

چرخه طبيعي عمل جنسي در مردان



فعاليت جنسي در هر سني يک رفتار غريزي و خودکار انساني است اما زمينه زيستي بسيار پيچيده اي دارد. گرچه عمل جنسي يک فرآيند مداوم است اما پژوهشگران آن را به 6 مرحله تقسيم مي کنند...

  1.اولين مرحله ضروري ميل جنسي يا «ليبيدو» است.

«انگيزش» يا «تحريک جنسي» طبيعي نمونه کاملي از متحدشدن ذهن و بدن است. براي ايجاد اين انگيزش، لازم است چارچوب ذهني مناسب و مقدار هورمون كافي جنسي مردانه يا تستوسترون موجود باشد. اميال جنسي در دوران بلوغ، هنگامي که ميزان تستوسترون شروع به افزايش مي کند، شكل مي گيرند.

 

ميزان تستوسترون با افزايش سن روندي رو به نزول دارد اما در بدن بيشتر مردان به اندازه اي تستوسترون توليد مي شود که ميل جنسي شان در سراسر زندگي شان حفظ شود.

 

در هر مرحله از زندگي، نگراني، استرس يا افسردگي ممکن است با وجود اينکه جسم مرد سالم است، ميل جنسي اش را مهار کند.

 

روابط جنسي با ايجاد حالتي از برانگيختگي که ناشي از آميزه اي از افکار شهواني و تحريک حسي است آغاز مي شود. تحريك حسي مي تواند شامل حس لمس، بينايي، بويايي، چشايي يا شنوايي باشد. منطقه اي از مغز به نام «هيپوتالاموس» آثار تصاوير و احساسات شهواني را هماهنگ مي کند و پيام هاي مربوط به ميل جنسي را از طريق طناب نخاعي به لگن مي فرستد که به اعصاب دستگاه عصبي خودمختار در آن منطقه مي رسند. اعصاب حسي از پوست آلت تناسلي و ساير مناطق حساس بدن نيز به طور مستقيم بدون اينکه مغز دخيل باشد، به اين اعصاب خودمختار متصل مي شوند.

 

 

2.تحريك كافي اعصاب خودمختار، آنها را فعال مي كند.

اين اعصاب مرحله دوم پاسخ جنسي مردانه، مرحله برانگيختگي را با رساندن پيام هاي شيميايي به شريان هاي آلت تناسلي شروع مي کنند و باعث مي شوند گشاد و خون بيشتري وارد آنها شوند.

 

خون به درون 2 «جسم غاري»، 2 ميله متشکل از بافت اسفنجي که داراي مجاري عروقي بسياري هستند، سرازير مي شود. اين ورود خون، اجسام غاري را متورم مي كند و نعوظ يا راست شدن آلت رخ مي دهد. اجسام غاري متورم شده بر وريدهاي کوچک آلت تناسلي هم فشار مي آورند و با اين كار مانع از خروج خون اضافي مي شوند، بنابراين نعوظ آلت حفظ مي شود.

 

 

پزشکان براي سال ها نعوظ را يک رخداد هيدروليک مي دانسته اند که به افزايش 6 برابري ميزان خون ورودي به آلت تناسلي مي انجامد، اما نتايج پژوهش ها نشان داده است نعوظ يک پديده شيميايي هم است. يک ماده شيميايي با مولکولي کوچک به نام «اکسيد نيتريک» به اعصاب اجازه مي دهد تا با يکديگر و با شريان هاي آلت تناسلي ارتباط برقرارکنند. اکسيد نيتريک از طريق يک ماده واسطه به نام «گوانوزين مونوفسفات حلقوي» اثر خود را بر شريان ها اعمال مي کند. اين کشف هم براي دانشمندان مهم بود و هم زمينه ساز پيشرفت مهمي براي درمان مردان مبتلا به اختلال کارکرد نعوظي شد.

 

 

3 .سومين مرحله فعاليت جنسي، مرحله کفه اي است که معمولا 30 ثانيه تا 2 دقيقه به طول مي انجامد

سرعت ضربان قلب و فشار خون با ادامه فعاليت جنسي افزايش مي يابد و خون بيشتري به بافت هاي بدن تلمبه مي شود. آلت تناسلي تنها بخشي از بدن نيست که اين جريان خون اضافي را دريافت مي کند؛ در بيشتر مردان حين فعاليت جنسي سرخ شدن صورت به علت تجمع خون رخ مي دهد و خود بيضه ها متورم مي شوند و 50 درصد افزايش اندازه پيدامي کنند. حين مرحله کفه اي، پروستات و کيسه هاي مني براي انزال آماده مي شوند و شروع به ترشح مايع مي کنند.

 

 

4.فعاليت جنسي در مرحله چهارم ارگاسم (اوج لذت جنسي) به همراه انزال مني به اوج مي رسد.

دستگاه عصبي خودمختار در اين مرحله نيز مسوول است و عضلات در اپيديديم، مجاري مني بر و پروستات را به انقباض وامي دارد و باعث رانده شدن مني به جلو مي شود. در همين زمان پيام هاي عصبي عضلات گردن مثانه را منقبض مي کند، در نتيجه مني به جاي اينکه داخل مثانه پس بزند، به درون پيشابراه رانده مي شود. انزال معمولا همراه لذتي بسيار است که ارگاسم ناميده مي شود. تقريبا در همه مردان، هنگام انزال سرعت ضربان قلب به اوج مي رسد.

 

 

5.مرحله پنجم فعاليت جنسي، فروکش?کردن يا «برطرف شدن تورم» است

که در آن آلت تناسلي به حالت شل ابتدايي خود بازمي گردد. ازبين رفتن تورم آلت معمولا پس از انزال رخ مي دهد اما گاهي زودرس و در صورتي که عمل جنسي با يک فکر يا رويداد مداخله گر قطع شود، اتفاق مي افتد.

 

 

6.مرحله نهايي عمل جنسي، آرام ترين مرحله آن است. اين مرحله را «مرحله مقاوم» مي گويند

که 30 دقيقه (در مردان جوان) تا 3 ساعت (در مردان سالمندتر) به طول مي انجامد و در آن هنگام آلت تناسلي به تحريک جنسي پاسخي نمي دهد.

 

چاقی با زندگی زناشويی چه می‌کند؟


 یک پژوهش جدید نشان می دهد که چاقی با کاهش فعالیت جنسی و تضعیف سلامت جنسی همراه است. این پژوهش نشان می دهد که چاق بودن، احتمال ناتوانی های نعوظی و خطر ابتلا به بیماری های مقاربتی را به میزان زیادی افزایش می دهد....

ناتالی بایوس، استادیار دانشکده بهداشت و پزشکی گرمسیری لندن و مدیر پژوهشی موسسه ملی پژوهش بهداشتی و پزشکی در پاریس که سرپرستی این پژوهش را بر عهده داشته، می گوید: «چاق بودن تاثیر شدیدی بر زندگی جنسی فرد دارد.»

او می افزاید: «زنان چاق به علت فشار اجتماعی و انگشت نما شدن در اجتماع با احتمال کمتری ممکن است همسر پیدا کنند و فعالیت جنسی داشته باشند؛ چراکه چاقی آنها برای مردانی که با آنها برخورد می کنند، ناراحت کننده است.» به گفته بایوس، زنان چاق با احتمال بیشتری نسبت به زنان لاغر، ممکن است همسری پیدا کنند که اضافه وزن داشته یا چاق باشد. او می گوید: «بسیاری از این مشکلات ناشی از انگشت نماشدن زنان چاق است و این زنان با احتمال بیشتری ممکن است که اعتماد به نفس پایین تری داشته باشند.» نتایج این بررسی در شماره 16 ژوئن نسخه آنلاین ژورنال پزشکی بریتانیا منتشر شده است.

نتیجه های یک تحقیق علمی

بایوس و همکارانش، داده های مربوط به رفتار جنسی را در بیش از 12 هزار مرد و زن فرانسوی جمع آوری کردند. در میان این گروه 3651 نفر از زنان و 2725 نفر از مردان دارای وزن طبیعی؛1010 زن و 1488 مرد دارای اضافه وزن و 411 زن و 350 مرد، طبق تعریف طبی، چاق بودند.

در مقایسه با زنان و مردان دارای وزن طبیعی، زنان چاق با احتمال 30 درصد کمتر و مردان چاق با احتمال 70 درصد کمتر، فعالیت جنسی داشتند. همچنین مردان چاق با احتمال 5/2 برابر بیشتر نسبت به مردان با وزن طبیعی دچار ناتوانی نعوظ و مردان چاق زیر 30 سال با احتمال بیشتری دچار بیماری مقاربتی شده بودند.یک یافته دیگر در این پژوهش آن بود که زنان چاق زیر 30 سال، اغلب به دنبال مشورت
 برای تنظیم خانواده یا استفاده از قرص های خوراکی ضدبارداری نمی روند و در نتیجه، با احتمال بیشتری ممکن است دچار بارداری ناخواسته شوند و با احتمال کمتری نیز به متخصص زایمان مراجعه می کنند. به گفته بایوس، این زنان به خاطر اضافه وزن، در مراجعه به متخصص زنان برای گرفتن توصیه در مورد روش های ضدبارداری، احساس راحتی نمی کنند.

دکتر سندی گلدبک وود، متخصص پزشکی روانی جنسی از بنیاد بهداشت روانی کامدن و ایسلینگتون در انگلستان که شرحی بر این پژوهش در همین شماره ژورنال پزشکی بریتانیا نوشته است، می گوید: «تفاوت تجربیات جنسی افراد چاق و غیرچاق باید با احتیاط تفسیر شود. ما باید شناخت بیشتری از احساس افراد چاق نسبت به زندگی جنسی شان پیدا کنیم و دریابیم که چه انگیزه هایی نگرش و رفتارهای مشاهده شده در آنها را ایجاد می کند. ما باید بدانیم که چرا زنان چاق به رغم فعالیت جنسی کمتر، استفاده کمتری از روش های ضدبارداری می کنند و بیشتر دچار بارداری های ناخواسته می شوند.» او می افزاید: «پاسخ ها ممکن است پیچیده و دارای جنبه های زیستی، روانی و اجتماعی خاصی باشد که روشن شدن آنها نیاز به یك رویکرد پژوهشی کیفی دارد.»

گلدبک وود یادآور می شود که پزشکان باید شجاعت، مهارت و حساسیت لازم را برای گفتگوی صریح با بیماران خود درباره وزن آنها و زندگی جنسی شان داشته باشند. او می گوید: «پزشکان باید توجه ویژه ای به نیازهای پیچیده زنان چاق از لحاظ شیوه های ضدبارداری داشته باشند.»


دکتر رابرت شوارتز، استاد و رییس بخش پزشکی خانواده در دانشکده پزشکی دانشگاه میامی میلر نیز موافق است که در حال حاضر بسیاری از پزشکان به وضعیت زندگی جنسی بیماران چاق توجهی نمی کنند. توصیه او به پزشکان این است که: «فرض را بر این نگذارید که بیماران شما نیازی به مشاوره مناسب در این زمینه ندارند.»

 

رابطه جنسی بعد از زایمان


 

یک کارشناس مامایی و اختلالات جنسی  با بیان اینکه «زایمان تاثیرات مقطعی چه از لحاظ هورمونی و چه از لحاظ آناتومیک بر روی میل جنسی و کاهش آن دارد»، توصیه کرد:«زن به مدت ۴۰ روز پس از زایمان نباید رابطه جنسی داشته باشد اما در این دوره نباید به دلیل ممنوعیت رابطه جنسی، داشتن رابطه عاشقانه فراموش شود.»

 

معصومه حیدری در گفتگو با خبرنگار سلامت نیوز، اظهار داشت:«طبق تحقیقات به عمل آمده دیده شده بر حسب اینکه زنان چه الگویی برای رابطه جنسی خود دارند این الگو در دوره بارداری و پس از زایمان با اندکی تغییرات ادامه پیدا می کند و اگر زنی قبل از بارداری از لحاظ رابطه جنسی با همسر فعال و خوب بوده در دوره بارداری و پس از زایمان نیز همین روش را خواهد داشت.»

وی ادامه داد:«اما طبیعتا خود فرایند زایمان چه به صورت طبیعی و چه به صورت سزارین برای داشتن رابطه جنسی پس از زایمان مهم است و ما توصیه می کنیم که زن به مدت ۴۰ روز پس از زایمان نباید رابطه جنسی داشته باشد و اگر زایمان زن به صورت طبیعی بوده باید تا زمانی که بخیه ها و دستگاه تناسلی وی به حالت طبیعی برنگشته رابطه زناشویی نداشته باشد و در مورد زایمان به صورت سزارین نیز این ممنوعیت تا زمانی که رحم زن بهبود پیدا کند وجود دارد.»

این کارشناس مامایی افزود:«در کل باید تمام تغییرات آناتومیک پس از زایمان به مدت ۴۰ روز بهبود یابد و اگر زن ترشح و یا خونریزی داشته باشد باید بهبود پیدا کند و بایستی بعد از ۶ هفته پس از زایمان به پزشک مراجعه کند تا معاینه شود و بررسی شود که سیستم تناسلی به حالت اولیه برگشته و یا زن دچار عفونت نشده باشد، سپس با ارائه یک روش پیشگیری از بارداری که مناسب با دوره شیردهی زن است می تواند رابطه جنسی را داشته باشد.»

این عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری دانشگاه شاهد تصریح کرد:«حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد از زنان دچار افسردگی پس از زایمان می شوند که به دلیل تغییرات هورمونی است که در این دوره بوجود می آید و از طرفی مسئولیت مادری برخی از زنان را دچار اضطراب و استرس های شدیدی می کند خصوصا زنانی که تازه این حس را تجربه کرده اند و تمام این موارد بر فرایند میل جنسی و نزدیکی تاثیر دارد.»

وی افزود:«زنانی که نقش مادر بودن و نقش زن بودن را پذیرفته اند ممکن است پس از زایمان بهترین دوران را داشته باشند و حتی در مدت ۴۰ روزی که نباید رابطه جنسی داشته باشند رابطه عاشقانه و صمیمانه با همسر خود را همچنان دارند و باید دقت داشت که در این دوره نباید به دلیل ممنوعیت رابطه جنسی، داشتن رابطه عاشقانه فراموش شود و طرفین می توانند به طرق دیگر ارضاء شوند.»

معصومه حیدری ادامه داد:«همانطور که می دانید میزان هورمون پرولاکتین در دوره شیردهی افزایش پیدا می کند و موجب کاهش میزان استروژن در بدن زن شده و در نتیجه در کاهش میل جنسی زن و خشکی واژن تاثیر داشته و باعث می شود زن برای رابطه جنسی تمایلی نداشته باشد.نکته مهم در این میان این است که تربیت جنسی در دوره کودکی و دوران بلوغ و مشاوره های خوب پیش از ازدواج قطعا موجب می شود زن بتواند روابط جنسی را چه در دوره بارداری و چه در دوره پس از زایمان به خوبی مدیریت کند.»

وی گفت:«مسئله ای که باید به آن دقت داشت این است که زن به دلیل شیر دادن به نوزاد خود و بدقلقی های نوزاد برای شیر خوردن و گریه های شبانه نوزاد موجب خستگی زن می شود و در نتیجه شاید برای داشتن رابطه جنسی تمایل چندانی نداشته باشد که در این میان مشارکت همسر و خانواده و توجه عاطفی و روحی که به زن در این دوره باید بشود و همکاری در انجام کارهای منزل از جانب همسر به زن کمک می کند تا کمبود خواب نداشته باشد و از طرفی زن بایستی از لحاظ تغذیه ای تقویت شود.»

این عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری دانشگاه شاهد خاطر نشان کرد:«حمایت های عاطفی از زن باعث می شود وی تمام کارهای خود را زمانبندی کند و زمانی را هم برای داشتن رابطه جنسی با همسر خود اختصاص دهد بنابراین باید گفت فی نفسه خود زایمان تاثیرات مقطعی چه از لحاظ هورمونی و چه از لحاظ آناتومیک بر روی میل جنسی و کاهش آن دارد ولی عامل کاهش میل جنسی زنان پس از زایمان نیست و بسته به اینکه زن در قبل از دوران بارداری فعال جنسی بوده است در دوران بارداری و پس از زایمان با تغییرات اندکی همان حالات را دارا خواهد بود.»

 

حد و مرز گذشت در زندگی مشترک تا کجاست؟


بزرگواري و کرامت به عنوان يک خصيصه انساني ، زيباترين جلوه هاي اخلاقي را ترسيم مي کند . اين مسئله در مناسبات اجتماعي و بويژه در زندگي مشترک ، حضور موثر و نافذي دارد . زن و شوهر بيش از هر مجموعه انساني ديگر بايد نسبت به هم روحيه بزرگ منشي داشته باشند . يکي از نشانه هاي بزرگ منشي و کرامت ، عفو و گذشت و مدارا نسبت به هم است . زندگي مشترک ، به گونه اي است كه زن و شوهر به طور طبيعي در حالات و روحيات يکديگر دقيق مي شوند و به عيوب هم پي مي برند . اما نبايد اين مسئله به بازگو کردن عيوب هم و سرزنش يكديگر منجر شود . چراكه در اين صورت ، شادکامي از صحنه زندگي به بيرون رانده مي شود و جوي آکنده از بدبيني و خصومت بر فضاي زندگي حاکم مي شود . مدارا و گذشت ، ما را ملزم مي کند که درمورد همسرمان به جاي عيب جويي ، عيب پوشي را برگزينيم و در مواردي ، تغافل را سرلوحه مناسبات خود قرار دهيم . يعني وانمود کنيم كه از اشتباه طرف مقابل بي اطلاع هستيم .
اسلام به مسئله گذشت توجه خاص دارد و آن را از خصائل نيک انسانهاي مومن مي شمرد . سيره پيامبر اسلام (ص) و ساير معلمان بشريت نشان مي دهد که آن بزرگواران با شيوه گذشت و مدارا ، بسياري را به آئين متعالي اسلام جذب کردند و زمينه هدايت انسانهاي گمراه را فراهم آوردند . آموزه هاي اخلاقي اسلام ، مدارا در اجتماع و محيط خانواده را توصيه مي كند و همسران را به ايجاد فضايي آرام و به دور از تنش دعوت مي کند . زن و يا شوهر با چشم پوشي از خطاي همسر به نوعي شخصيت خويش را تکريم مي كنند و رشد مي دهند .
آقاي دکتر شرفي کارشناس علوم رفتاري دراين خصوص چنين مي گويد:
بايد توجه داشت که عدم گذشت و بازگويي مکرر اشتباه ديگران زمينه را براي اشتباهات بعدي هموار مي کند و خطاهايي بعد از خطاي اول به وقوع مي پيوندد . زيرا نپذيرفتن عذرخواهي ،فرد را از زندگي مايوس مي کند . ساختن بناي استوار خانواده ، نياز شديدي به گذشت و بزرگ منشي دارد . طولاني شدن قهر و ناسازگاري زن و شوهر به مصلحت هيچ کدام نيست . اين امر بازگشت پذيري آنها را به زندگي گرم و متعادل ، دشوار مي کند . عدم گذشت ، درواقع بي اعتمادي را به همسر نشان مي دهد . درنتيجه چگونه انتظار داريد که خطاي شما روزي توسط همسرتان بخشيده شود و مورد عفو قرار گيريد ؟
گاهي ما انسانها در مقايسه با ديگران ، جنبه هاي مثبت خويش را بيش از آنچه واقعيت دارد ، در نظر مي گيريم و عيوب خود را کمتر از آنچه که هست ، مي بينيم . در نتيجه به جنبه هاي مثبت ديگران کمتر توجه مي کنيم . اين مسئله روابط اجتماعي و بخصوص روابط خانوادگي ما را مخدوش مي كند .
روان شناسان درخصوص آثار و فوايد گذشت و مدارا در خانواده چنين مي گويند : با چشم پوشي از خطاي همسر ، فرصتي فراهم مي شود که وي به بهبود رفتار خود اقدام کند . زماني که ضربات ويرانگر انتقاد و نكوهش بر وي فرود آيد ، هرگونه اراده و جرأت جبران كاهش مي يابد . چشم پوشي از خطاي کم اهميت همسر ، زمينه را براي تفاهم در خانواده فراهم مي کند . اما نکته اي مهم در اينجا مطرح است و آن اينکه حد و مرز گذشت تا کجاست ؟ گاهي مدارا و گذشت مي تواند با آسيبهايي همراه باشد .

آقاي علي حسين زاده کارشناس مسائل تربيتي مي گويد : " گاهي مدارا مي تواند زمينه افزايش رفتارهاي خلاف را فراهم کند . براي مقابله با اين آسيب ، تدابير و تمهيداتي لازم است . مدارا دربرابر رفتار نامناسب ، راهکاري است که مي تواند به روابط خانوادگي آرامش بخشد . تداوم اين امر در دراز مدت نيز داراي آثاري سازنده است و زمينه رفتار مثبت را فراهم مي كند . بنابراين براي رسيدن به اين اهداف بايد تدابير لازم انديشيده شود . دربرابر رفتار منفي همسر ، عکس العمل تند و ناخوشايند از خود نشان ندهيم و بكوشيم زمينه تحقق رفتار مثبت را فراهم کنيم . بدين طريق با كنترل و ساماندهي رفتار خود ، به نوعي مخالفت خود را با رفتار نادرست او ابراز مي كنيم . البته گاهي ممکن است مداراي ما دربرابر همسر ، با سکوتي معنا دار از طرف ما همراه باشد که براي طرف مقابل گران است و موجب شود كه او در رفتار و كردارش تجديد نظر كند . به هرحال ، هرکس با توجه به تيپ شخصيتي و احساسات همسر خود ، مي تواند الگوي مناسبي را براي مقابله با خطاها پيدا کند ، مشروط براينکه اين شيوه رفتاري ، به تقويت رفتارهاي مثبت در همسر منجر شود .

 

مهمترین عوارض خود ارضایی در دختران


 

یک عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری- مامایی دانشگاه شاهد با بیان اینکه آنورگاسمی یکی از مهمترین عوارض خودارضایی در دختران است تاکید کرد:« ممکن است این افراد در دوره مجردی با خودارضایی بتوانند نیازهای جنسی خود را برآورده کنند اما درآینده رضايتمندي جنسي درزندگی مشترک و لذت به ارگاسم رسیدن با همسر خود را از دست خواهند داد.»

معصومه حیدری در گفت و گو با سلامت نیوز گفت:«خودارضایی در میان دختران با تحریک قسمت های خارجی دستگاه تناسلی رایج تر است که صدمه چندانی به دستگاه تناسلی نمی رساند اما زمانی که خودارضایی با تحریک قسمت های داخلی تر دستگاه تناسلی باشد بسته به نوع فشار و ناحیه لمس شونده ممکن است در صورتی که به صورت مداوم تکرار شود آسیب های جدی به دستگاه تناسلی دختران وارد سازد.»

وی ادامه داد:«در برخی موارد خودارضایی در دختران با تخیلات جنسی، دیدن تصاویر و فیلم صورت می گیرد که فرد با دیدن این تصاویر به هیجان می رسد و در این صورت آسیبی به دستگاه تناسلی وی وارد نمی شود اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا خودارضایی از لحاظ شرعی و بهداشتی نفی شده است؟

واقعیت این است که دختران و پسران با بلوغ دچار تغییرات هورمونی و جسمانی می شوند و در دوره ای قرار می گیرند که نیازهای جنسی آنها شعله ور شده و راهی برای ارضاء ندارند و ممکن است به سمت خودارضایی کشیده شوند اما همانطوری که می دانید ازدواج تنها راه صحیح ارضای افراد است و ما رفتارهای پرخطر جنسی را نهی می کنیم و بایستی به مقتضای سن و رشد و نیازهای فکری ازدواج به موقع صورت گیرد چرا که نیازهای جنسی یک روند فیزیولوژیک دارد و باید طی شود و افرادی که از لحاظ شرعی مقیدند نیازهای جنسی خود را در جاده صحیح خود قرار دهند بایستی ازدواج کنند.»

این کارشناس ارشد مامایی در ادامه به خبرنگار سلامت نیوز گفت:«خودارضایی در دختران عوارض بسیاری را در پی خواهد داشت و در صورتی که به صورت رفتار روزانه درآید خطرناک می شود و مانند هر اعتیادی ، روح و جسم و روان فرد را به هم می ریزد و زمانی که فردی اقدام به خودارضایی می کند خیلی سریع فاز هیجان جنسی اتفاق می افتد و جنبه های مهم و عاطفی در یک ارتباط صحیح جنسی را دریافت نمی کند و دچار خلاء عاطفی، افسردگی، اضطراب و عدم اعتماد به نفس می شود  و بعد از ازدواج در یک رابطه زناشویی دیگر تحریک نمی شود و در به ارگاسم رسیدن دچار مشکل می شود چرا که با خودارضایی شرطی شده است تا در یک وضعیت خاصی که خود را تحریک می کند به ارگاسم برسد و به هنگام نزدیکی به همسر خود به یاد رفتارهای خود می افتد و گمان می کند تنها در آن شرایط می تواند به ارگاسم برسد.»

این درمانگر اختلالات جنسی بانوان افزود:«یکی از مهمترین مشکلاتی که این زنان به آن دچار می شوند این است که دچار نارضایتی جنسی شده و رفته رفته با بی میلی جنسی مواجه می شوند بنابراین بایستی گفت ممکن است این افراد در دوره مجردی با خودارضایی بتوانند نیازهای جنسی خود را برآورده کنند اما آینده طولانی زندگی مشترک و لذت به ارگاسم رسیدن با همسر خود را از دست خواهند داد.»

همکار علمی کلینیک سلامت خانواده افزود:«از جمله راه های پیشنهادی به جوانان پرداختن به فعالیت های مختلفی از جمله ورزش کردن، مطالعه کردن، با خستگی به خواب رفتن و تفریحات ، نخوردن غذاهای محرک و عدم استفاده از لباس های تنگ است همچنین نباید به مدت طولانی در حمام زیر دوش آب باشند و مهمتر از همه این موارد دوری کردن از محرکات و دوستی با جنس مخالف و تماشای فیلم های محرك است تا فرد به سن مناسب ازدواج برسد و با ازدواج بتواند نیازهای خود را به طور صحیحی ارضاء کند.»

 

6 اشتباه رايج بين زنان دنيا


 

6 اشتباه رايج بين زنان دنياما در اين مطلب شش اشتباه بزرگي که زنان در رابطه با مردان انجام مي دهند را به شما معرفي مي کنيم که رابطه شما با شوهرتان هرگز دچار مشکل نشود.اشتباه اول: زنان در حق مردان مادري کرده و آنان را با بچه ها اشتباه مي گيرند.اين جمله يعني اينکه زنان بيش از حد در حق مردان مفيد واقع مي شوند

6 اشتباه رايج بين زنان دنيا

ما در اين مطلب شش اشتباه بزرگي که زنان در رابطه با مردان انجام مي دهند را به شما معرفي مي کنيم که رابطه شما با شوهرتان هرگز دچار مشکل نشود.

اشتباه اول: زنان در حق مردان مادري کرده و آنان را با بچه ها اشتباه مي گيرند.

اين جمله يعني اينکه زنان بيش از حد در حق مردان مفيد واقع مي شوند و کارهاي را که خودشان مي بايست انجام دهند برايشان انجام مي دهيم براي مثال:

1. در حق آنها مفيد هستيد، مثلا: دنبال کليد هايش مي گرديم.

2. راه انداختن بازي هاي کلامي با انها جهت بيرون کشيدن اطلاعات: گرسنه اي؟ چي دوست داري؟ چي کار کردي؟

3. ما چنين فرض مي کنيم که مردها کم حافظه اند و اطلاعاتي که مي بايست خودشان به خاطر داشته باشند ما بايد به آنها گوش زد کنيم: وقت دکتر امروزت يادت نره! يادت نره بچه ها رو از مدرسه بياري!

4. آن ها را نکوهش مي کنيد آن گونه که بچه هايتان را دعوا مي کنيد: چند بار بگم چراغ ها را قبل از خوابيدن خاموش کن!

5. به عهده گرفتن کارهايي که فکر مي کنيد نمي توانند انجام دهند: يک روز با بچه ها فرستادمش که برن لباس بخرن فاجعه بود! ديگه همچين کاري را نمي کنم.

6. اصلاح کردن اشتباهاتشان و امر ونهي کردن به آنها: اگر جاي تو بودم از سمت چپ رانندگي مي کردم! اگر جاي تو بودم از فيليپ به خاطر کاري که انجام دادم معذرت خواهي مي کردم.

اما چرا ؟؟؟

به دليل حس مادرانه اي که در وجود همه زنان است و آنها هنگامي که دختر کوچکي بودند همين رفتار را از مادر خود ديده اند و همان الگو را عينا تکرار مي کنند و مسلما مردها هيچ مخالفتي با اين عمل ندارند چون راحت تر هستند که کس ديگري کارهايشان را انجام دهد اما به ياد داشته باشيد اين کار بعد از مدتي شما را کلافه و خسته مي کند.

اما چرا بعد از مدتي با وجود تمام اين فداکاري هايتان ، باز هم روابطتان خراب مي شود؟؟

علي رغم اينکه در ابتدا اين روابط جوانب مثبتي دارد اما بعد از گذشت زمان همسرتان از شما منزجر مي شود چون الان او همانند يک پسر بچه اي است که هميشه آرزوي اين را دارد که خانه، هم چنين مادر خود را ترک گفته و مستقل زندگي کند و با برقراري رابطه اي جديد آنها مادرشان (همسرانشان) را با يک معشوقه معاوضه مي کنند. و با امر ونهي مداوم به همسرتان او احساس مي کند که بي لياقت است و باعث به وجود آمدن يک چرخه ي معيوب در زندگي مي شود.

امّا راه حل:

1. از انجام دادن کار هايي که همسرتان خودش مي تواند انجام دهد پرهيز کنيد: اجازه دهيد خودش دنبال کليدش بگردد. ولي هيچ گاه جواب سرد کننده اي به او ندهيد مثلا به او نگوييد خودت برو بگرد من که مادرت نيستم.

2. با همسرتان مانند شخصي لايق، دانا و قابل اعتماد رفتار کنيد. سعي ننماييد به جايش فکر کنيد و يا تقويم او باشيد. يک بار که وقت دکترش را فراموش کرد دفعه ي بعدي آن را به خاطر مي سپارد.

3. مسئوليت ها را به او واگذار کنيد و اگر از انجام آنها برنيامد سعي نکنيد مسوليت ها را از او سلب نماييد. هرگز وسوسه نشويد که او را نجات دهيد و کنترل اوضاع باز به دست خودتان بيافتد و به او اجازه اشتباه کردن بدهيد.

اشتباه دوم: زنان، خود و ارزش هايشان را زير پا گذاشته و در مقايسه با مردان، خود را در مرتبه دوم قرار مي دهند!

تصور کنيد بر سر ميز شام يک تکه از ماهي هاي بزرگتر آن يکي است آن را به کي مي دهيد؟ چرا به همسرتان؟ و خودتان را در رتبه دوم قرار مي دهيد.

1. ما علاقه، عادت ها و فعاليت هاي خود را بخاطر همسرمان کنار مي گذاريم چون اين علايق خوشايند او نيست، و معمولا زنان مي گويند که وارد مرحله جديدي شده اند وديگر اين فعاليت ها برايشان جذابيتي ندارد در حالي که خودشان را گول مي زنند و اغلب اوقات بعد از تمام اين روابط (طلاق) دوباره زنان به همان فعاليت هاي سابقشان باز مي گردند. و يا اينکه بسياري از مردان سعي دارند شما را از کساني که دوستشان داريد (پدر، مادر، دوستان...) جدا کنند. مرداني که از درون احساس ناامني زيادي دارند، شما را از سيستم هاي حمايتيتان جدا کنند. زيرا آنها نياز دارند که احساس کنند همسرشان در کنترل کامل آنها باشد. اما اگر کسي ديگر اين کار را با خودشان انجام دهد و آنها در کنترل خود بگيرد شکوه سر مي دهند و اينکه زن در کنترل مرد باشد دو اثر سوء دارد:

- بيش از حد به مرد خود وابسته مي شويد چون جز او کسي را نداريد.

- شما منزوي و گوشه گير شده و قادر به برقراري ارتباط با ديگران نخواهيد بود.

2. از لحاظ احساسي و براي اينکه مردتان را راضي کنيد به هر شکلي که او مي خواهد در مي آييد: يکي از معمول ترين راه هايي که ارزش خود را زير پا گذاشته و خود را در درجه ي دوم اهميت قرار داده و همه چيز خود را حتي قيافه، رفتار و عقايدشان را تغيير داده تا به شکل زن ايده ال او در آيند. خود را در معرض جراحي هاي خطرناک قرار داده فقط بخاطر اينکه همسرشان او را با قيافه ديگر و يا هيکل ديگر بيشتر دوست بدارد و مي پسندد.

3. براي اينکه روياهاي مرد مورد علاقه تان را تحقق ببخشيم، رويا هايمان را به کلي فراموش مي کنيم. زني که از کار خود استعفا مي دهد تا به شغل همسر خود برسد و به او کمک کند و بعد از سه سال که آنها قطع رابطه مي کنند خود را بيکار و نيازمند مي بيند.

چرا زنان در روابط خود را فداي ديگران مي کنند؟

زنان به دلايل زيادي اين کار را انجام مي دهند چون هزاران سال است که به زنان آموزش داده اند که خود را فداي شوهرانشان کنند. (علايق، استعداد، و شغل هايشان را و ....) چون مادران و مادر بزرگانمان خود را اين گونه ديده اند . به عوض آن که تلاش کنيم رويا هاي خودمان را تحقق ببخشيم فدا کردن انها در راه مردانمان را نوعي ايثار و قرباني مي دانيم. خيلي ساده است که بگوييم:

مي توانم درسم را تمام کنم و يک مهندس شوم، اما دوست داشتم حمايت بيشتري از همسرم که در رشته عمران تحصيل مي کرد، بکنم، بنا براين تصميم گرفتم از حق خودم بگذرم. وقتي شخصيت خودتان را براي اين که بيشتر دوست داشته شويد زيرا پا مي گذاريد نتيجه اين خواهد شد که خودتان را کمتر دوست داشته باشيد.

راه حل: چگونه از فدا کردن روياها در روابطمان پرهيز کنيم:

1. از تمامي رويا ها و خواسته هاي گذشته تان که بخاطر عشق شوهرتان زير پا گذاشته ايد ليستي تهيه کنيد (درسته که سخته اما اين کار را انجام دهيد) تا در اينده ديگر مرتکب چنين کاري نشويد.

2. روياهايتان را تعقيب کنيد و شخصيت خود را تمام و کمال بخاطر بسپاريد و به خاطر شخصي به هر رنگي در نيايد به اميد اينکه مردي را بيابيد که بتواند شما را اغنا کند. هر چه زني کامل تر باشيد احتمال اينکه مستاصل شويد کمتر است و ارزش هايتان را کمتر زير پا مي گذاريد.

اشتباه شماره سوم : زن هاي عاشق توانايي هاي يک مرد مي شوند.

1. آيا از اين که مدام استعدادهاي مرد زندگي تان را شکوفا مي سازيد به خود مي باليد؟ ايا هميشه احساس مي کنيد همسرتان تنها به اين دليل در کارهايش موفق نبوده که تا به حال کسي پيدا نشده او را واقعا دوست داشته باشد؟ و حال که شما از راه رسيده ايد اين کار را مي توانيد بکنيد؟ چگونه عاشق پتانسيل هاي يک مرد مي شويم؟

ما به ماموريت نجات روحي مي رويم و مردهايي را مي يابيم که مايل نيستند به خود کمک کنند اما ما سعي مي کنيم به انها کمک کنيم.

2. مردهايي را مي يابيم که ما را دوست ندارند و يا با ما خوش رفتار نيستند . اما ما همچنان به اين رابطه ادامه مي دهيم و با اين تعريف و تمجيد هاي مي خواهيم که انان را شيفته خود بکنيم.زناني که اين گونه هستند با خود مي گويند : اگر به او محبت بيشتري بکنم حتما او عوض ميشود . زناني که عاشق پتانسيل هاي يک مرد مي شوند غالبا اعتماد به نفس چنداني ندارند و احساس خوبي نسبت به خودشان ندارند و غالبا فکر مي کنند براي اينکه دوست داشته شوندبايد سخت تلاش کنند . داشتن رابطه اي سالم با يک مرد به معناي عشق ورزيدن به کسي است که در زمان مي باشد ، نه عشق ورزيدن به کسي که در اينده به ان تبديل خواهد شد .

راه حل:

انرژي هاي خلاقتان را ابتدا متوج زندگي و شغل خود کنيد از زندگي، شغل، روياها و اهدافتان ليستي تهيه کنيد و بر نامه هاي واضح و مشخصي را براي رسيدن به انها ترتيب دهيد. مردي را پيدا کنيد که مسئوليت سر و سامان دادن به زندگيش را خود به عهده بگيرد. بطوري که مجبور نباشيد دائم به جاي او کار کنيد.

اشتباه شماره چهارم: استعدادها و توانايي هاي خودتان را دست کم نگيريد و حتي گاهي اوقات انها را مخفي مي کنيد .

ايا مدام عادت داريد درحضور مردي که دوستش داريد ، خودتان را پايين بياوريد؟ ايا استعداد و توانايي هايي داريد که همسرتان از ان ها خبر ندارد؟ اغلب ما از ترس اينکه مبادا زندگي مان را بدين وسيله تهديد کرده باشيم استعداد و موفقيت هايمان را پنهان مي کنيم .

راجع به خودمان با کلمات تحقير اميز صحبت کرده و خودمان را به خاطر کوچک ترين اشتباهي که مرتکب مي شويم پايين مي اوريم و طوري رفتار مي کنيم که انگار خودمان را دوست نداريم اما چرا ؟؟ چرا اين کار را انجام مي دهيم ؟؟

همه ي ما حرف هايي از اين قبيل را شنيده ايم که: " وقتي در کنار مردها هستي خودت را با هوش تر از او نشون نده و گرنه تو را با خودشان بيرون نمي برند . اگر اون ها را بالا ببري و بهتر از خودت نشان دهي تو را بيشتر دوست مي دارند "

راه حل:

هر گاه تعريف و تمجيدي از شما شد به جاي اينکه ان را رد کنيد همان لحظه مچ خود را گرفته و به خود بياموزيد تا اين کار را ترک کنيد و ان وقت بزرگي و عظمت خود را جشن بگيريد. و دفعه ي بعد که کسي از شما تعريف کرد نفس عميقي بکشيد و بگوييد: متشکرم. بدنبال مردي باشيد که تمايل داشته باشد ،بزرگي و درخشش شما را ببيند.

مطمئن شويد با کسي ازدواج مي کنيد که تمايل دارد شما را در پيشرفت هايتان حمايت کند پيشرفت هايي که همواره استحقاقش را داريد .

اشتباه پنجم: زنان از موضع ضعف برخورد مي کنند.

متاسفانه زن ها عادت دارند که با ديگران از موضع ضعف برخورد مي کنند و قدرت را به دست مردان زندگيشان مي دهند. براي زن هايي که مرتکب اين اشتباه مي شوند به اميد اينکه مردهاي شان بيشتر دوستشان داشته باشند يک اسمي گذاشته اند: " قربانيان عشق ". قرباني عشق کسي است که خود را به علتي برتر فدا مي کند و در اين راه اعتماد به نفس را از دست مي دهيم تنها به اين دليل که مردي ما را بيشتر دوست داشته باشد.

راه حل: چگونه در مقابل مردان از موضع ضعف برخورد مي کنيم؟

شايد فکر مي کنيم که با اين کار احساسات يکديگر را بهتر درک مي کنيم و بسيار بخشنده و مهربان هستند. اما ان چه حقيقت دارد، اين است که به بدترين وجه انها، قرباني عشق هستند و به مردانشان اين اجازه را مي دهند که با انها بدرفتاري کنند.

اشتباه شماره شش: زنان هنگامي که نيازهايشان را از مردان مطالبه مي کنند مانند دختر بچه ها رفتار مي کنند.

وقتي دختر بچه کوچکي بوديد به خاطر شيرين بودن، ناز نازي بودن و اسيب پذيريتان توجه زيادي گرفته ايد. شايد هنوز هم متوجه نباشيد که چقدر دور و بر مردها اين کار را انجام مي دهيم، مخصوصا وقتي که به تحسين و عشق نيازمنديد.

چگونه اين کار را انجام مي دهيم؟

موقعي که جواب درست موردي را مي دانيد، طوري رفتار مي کنيد که گويي ساده لوح و چشم و گوش بسته هستيد و اين باعث مي شود که مردان به شما حس برتري و يک حس اعتماد بنفس کاذب و غير واقعي داشته باشند. و يا اينکه به هنگام عصبانيت گريه مي کنيد!! ايا در مواقعي که بايد محل را ترک کنيد، مي مانيد و در عوض اخم مي کنيد. از انجايي که به ما اموزش داده اند که دختر ها نبايد داد و فرياد کنند براي همين ما احساسات خودمان را سرکوب مي کنيم تا کمتر تهديد اميز باشد و مرد زندگي مان ما را بيشتر دوست داشته باشد.

راه حل: چگونه بچه گانه رفتار نکنيم ؟؟

وقتي گريه مي کنيد از خودتان بپرسيد ايا واقعا عاملي وجود دارد که من بخاطرش گريه کنم و اين طور عصباني باشم ؟ اين جمله خيلي مهم است!!

اگر با نشان دادن خشمتان مشکل داريد، ممکن است به جاي ان که گريه کنيد اما احساسات واقعيتان را به مانند يک بزرگسال ابراز کنيد نه اينکه پشت اشک هايتان مخفي شويد البته اين بدين معني نيست که نبايد به خودتان اجازه بدهيد که گريه کنيد. بار بعد که احساس گيجي و سر در گمي کرديد از خودتان بپرسيد اگر گيج و حيران نبودم، احساس واقعيم اين است که... اين تمرين فوق العاده اي است . قبل از ان که منتظر مردي باشيد که بيايد و شما را نجات دهد ،فکر کنيد که تنها هستيد و بايد به تنهايي به اين مشکل فائق ائيد، بعضي از مشکلات ريشه در دوران کودکي افراد دارد و ترک انها ساده نخواهد بود. اجازه دهيد زن قوي و فوق العاده اي که در درون شماست بيرون بيايد .

 

4دشمن تمایلات جنسی


 

 برای آنکه میل از دست رفته را به دست آورید کافی است این مشکلات را برطرف کنید.

 1- خستگی
خستگی روحی یا افسردگی می تواند انرژی شما را به صفر برساند و تمایلات جنسی را کم کند. اگر احساس می کنید هم از نظر جسمی و هم روحی بسیار خسته اید و تمایلی به برقراری رابطه ندارید کمی به خود فرصت دهید تا آرامشتان را بازیابید.
 

عدم تمایل شما به رابطه عاشقانه به معنی زدگی شما از همسرتان نیست. اگر فکر می کنید مساله ای که با آن روبه رویید کمی بغرنج شده است به یک روان شناس مراجعه کنید.

2- عادت :
اگر سال هاست که از ازدواج تان می گذرد، مسلما تاکنون بحران های زیادی را تجربه و از آن سربلند بیرون آمده اید. با هم بودن فعلی شما دلیلی بر این سخن است. وقتی شما مدت نسبتا زیادی با همسرتان زندگی کرده باشید، چون به او اطمینان دارید، تمایلات جنسی تان به تدریج آرام تر می شود.
 

این مساله ای خاص نیست درواقع شما پس از مدتی به شکلی از زندگی که دارید عادت می کنید. کافی است کمی در زندگی تان تغییر ایجاد کنید. عادات که به هم بریزد، تمایلات جنسی بیشتر می شود. نترسید و سعی خود را به کار گیرید.

3- داروها:
مصرف برخی داروها می تواند بر تمایلات جنسی تاثیرگذار و سبب ناتوانی جنسی در مردان و سردمزاجی در زنان شود. به عنوان نمونه برخی داروهای قلب، داروهای ضدافسردگی یا داروهای پایین آورنده قندخون از این دسته اند.

4- تغییرات هورمونی:
در تئوری کاهش هورمون ها به ویژه در زمان یائسگی زنان می تواند تمایلات جنسی را کاهش دهد. البته خود یائسگی سبب کاهش تمایل نمی شود بلکه کاملا برعکس عدم تخمک گذاری تمایلات جنسی را افزایش هم می دهد ولی کاهش برخی هورمون ها و به دنبال آن مشکلاتی نظیر خشکی واژن عاملی برای کاهش میل جنسی است که با درمان های به جا برطرف می شود.

 

سوزاك يكي از بيماري هاي مقاربتي


بيمارى هاي مقاربتي بيماري هايي هستند كه به وسيله ويروس‏، باكتري و يا انگل ايجاد مي گردند و از طريق تماس جنسي به بدن منتقل مى شوند.

برخي از اين بيماري ها عوارضي همچون ترشحات تناسلي، درد هنگام ادرار و تورم در ناحيه تناسلي را دارند، اما بسياري از آنها مانند كلاميديا ( بيماري عفوني كلاميديا، ناشي از نوعي باكتري است و موجب عفونت هاي حاد در اندام تناسلي مي شود) در آغاز بدون علامت هستند و عوارض شان ماه ها پس از ابتلا بروز مي كند.

سوزاك يا گنوره يكي از اين بيماري هاست كه دكتر محمدرضا رزاقي، متخصص كليه و مجاري ادراري و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي، درباره آن توضيح مي دهند:

آقاي دكتر! بيماري سوزاك معمولا چه سن و جنسي را درگير مي كند؟

سوزاك عبارت است از يك بيماري عفوني در دستگاه تناسلي كه از راه آميزش منتقل مي شود. در كل بيماري هاي مقاربتي يا بيماري هايي كه در اثر تماس جنسي ايجاد مي شوند، بيشتر جوان ها را درگير كرده و سن شيوع اين بيماري ها معمولا بين 18 تا 28 سال است و هر دو جنس زن و مرد را درگير مي كند.

سردسته همه اين بيماري ها از گذشته، چه در دنيا و چه در كشور ما، بيماري سوزاك يا گنوره است كه توسط يك عامل بيماري زا به نام "نايسريا گنوره آ" ، در اثر تماس جنسي از فرد آلوده به فرد سالم منتقل مي شود، بنابراين وقتي ما با يك فرد مبتلا به سوزاك مواجه مي شويم، اولين سوالمان اين است كه آيا تماس مشكوكي داشته است يا نه؟

دوره تظاهر اين بيماري نيز كوتاه مدت است و معمولا 3 تا 14 روز پس از تماس مشكوك طول مي كشد تا بيماري خودش را نشان دهد.

خطر انتقال بيماري تا چه ميزاني است؟

خطر انتقال بيماري بعد از يك بار مقاربت براي آقايان 10 درصد و براي خانم ها 40 درصد است، يعني اگر يك مرد سالم با همسرش كه آلوده به اين بيماري است مقاربت داشته باشد، احتمال آلودگي اش 10 درصد است، ولي اگر يك خانم سالم با همسرش كه مبتلا به اين بيماري است مقاربت داشته باشد، 40 درصد احتمال آلودگي دارد.

ميزان شيوع سوزاك در دنيا و در كشور ما چگونه است؟

در دنيا ميزان شيوع بيماري در قسمت هايي از آسيا، هاوايي و كاليفرنيا بيشتر است. در كشور ما بعد از انقلاب، اين بيماري تقريبا ريشه كن شده بود و وجود نداشت، اما اكنون نسبتا زياد شاهد اين بيماري هستيم و متاسفانه تعداد مراجعان با علايم اين بيماري، در حال افزايش است.

علايم بيماري چيست؟

علايمي كه در آقايان ديده مي شود، بيشتر به صورت خارش، سوزش مجراي ادراري، تكرر ادرار و گاهي دفع خون در ادرار به علت التهاب در مجرا است و چنانچه بيماري درمان نشود، ممكن است ميكروب خودش را به قسمت هاي ديگر مانند مجراي انزال و لوله هاي حامل اسپرم و كيسه هاي مني ساز و يا حتي به پروستات برساند و در آن جايگزين شده و التهاب پروستات و علايمي همچون سوزش و تكرر ادرار، حس تخليه نكردن ادرار و ترشحات غليظ ايجاد كند كه نشانه اين ها، ترشحي به صورت خود به خود و بدون اينكه همراه با ادرار كردن باشد، است و افراد آلوده از اينكه لباس زيرشان هميشه از اين ترشحات آلوده است شكايت دارند. آلودگي با اين ميكروب همچنين ممكن است سبب ايجاد خارش و تحريك مقعد شود.

اما علايم سوزاك در خانم ها به صورت ناراحتي واژينال و ناراحتي لگني است كه ممكن است كمي درد داشته باشد، ولي بيشتر به صورت يك حالت ناخوشايند و ناراحتي است و ممكن است گاهي سوزش ادرار و يا سختي در ادرار كردن هم داشته باشند.

تمامي اين علايم مي توانند به يك عفونت لگني به خصوص در خانم ها منجر شوند كه سبب چسبندگي لوله ها و در نهايت ناباروري گردند. در آقايان هم عفونت در قسمن لوله هاي حامل اسپرم مي تواند ايجاد چسبندگي و در نهايت ناباروري كند.

بيماري سوزاك به جز دستگاه تناسلي چه جاهاي ديگري از بدن را درگير مي كند؟ 

بيماري سوزاك معمولا با التهاب مفاصل، التهاب ملتحمه چشم و التهاب مجاري ادراري همراه است.

تشخيص و درمان بيماري چگونه انجام مي شود؟

اگر شك داشته باشيم كه فردي به سوزاك مبتلا شده است، بايد ترشحات ناحيه تناسلي او را در محيط آزمايشگاه كشت دهيم و چنانچه نتيجه آزمايش مثبت شد، بايد درمان را سريعا شروع كنيم، زيرا اگر درمان دير شروع شو،د عوارض جبران ناپذيري چه براي خانم ها و چه براي آقايان در پي دارد.

براي درمان معمولا پزشك از انواع آنتي بيوتيك ها استفاده مي كند، ولي آنچه مهم است اين است كه بعد از پايان دوره درماني، ترشحات بيمار بايد يك بار ديگر كشت آزمايشگاهي شود تا مطمئن شويم كه درمان به خوبي انجام شده است. ضمنا تا زماني كه فرد بهبود نيافته است، بايد از تماس جنسي خودداري كند تا بيماري را منتقل نكند.

آيا هر دو نفر بايد درمان شوند؟

بله، براي درمان فرد آلوده، بايد همسرش هم مراجعه كند تا هر دو با هم درمان شوند، اما گاهي ممكن است فرد در يك مسافرت خارج از كشور آلوده شده باشد كه در اين موارد، درمان را فقط براي فرد مراجعه كننده شروع مي كنيم.

راه پيشگيري از سوزاك چيست؟

داشتن روابط جنسي سالم و مشروع، پرهيز از بي بندوباري هاي جنسي و روابط خارج از چارچوب خانواده و استفاده از كاندوم.

ضمنا اين بيماران بايد از نظر ساير بيماري هاي آميزشي مورد آزمايش قرار بگيرند.

به هنگام درمان ، بايد از ملحفه و روانداز مجزا استفاده شود.

بيماران بايد دستان خود را به خصوص پس از اجابت مزاج بشويند و از دست زدن به چشمان شان خودداري كنند.

 

مردان دو برابر زنان دروغ مي‌گويند


تحقيقات جديد نشان مي دهد: مردان دو برابر زنان به همسر، همكاران و رؤساي خود در محل كارشان دروغ مي گويند.

روزنامه ديلي اكسپرس در اين باره نوشت: مردان هر روز 6 بار دروغ مي گويند كه اين رقم به 42 دروغ در هفته، 2 هزار و 184 دروغ در سال و 126 هزارو 720 دروغ در دوران زندگيشان مي رسد.

زنان نيز هر روز 3 بار دروغ مي گويند كه اين رقم به21 دروغ در هفته، هزار و 92 دروغ در سال و 68 هزار و 876 دروغ در دوران زندگيشان مي رسد.

از ميان هر 5 نفر كه در اين تحقيق شركت كرده اند، 4 نفر گفتند كه مي توانند به راحتي بفهمند كه طرف مقابلشان دروغ مي گويد. همچنين نيمي از زنان و مرداني كه در اين تحقيق شركت كرده اند، گفتند: زماني كه به همسران خود دروغ مي گفتند، همسرانشان متوجه موضوع شده اند.

25 درصد از افراد متأهلي كه در اين تحقيق شركت كردند، گفتند: در خانه به خاطر دروغ گفتن با همسرانشان مشاجره كرده اند. همچنين 7 درصد متأهلان نيز گفتند: دروغ باعث فاصله افتادن ميان همسران و جدايي زوجين مي شود.

دروغ هايي كه بيشتر در ميان مردان شايع است با جملات «هيچ مشكلي نيست و من خوب هستم» يا «به خاطر ترافيك دير كردم» گفته مي شود. همچنين دروغ هايي كه بيشتر در ميان زنان شايع است با جملات «او الان نيست و سرم درد مي كند»، «نمي توانم پاسخ بدهم، چون تلفن همراهم باتري ندارد» و «من الان در راه هستم» گفته مي شود.

ديلي اكسپرس/ 15 سپتامبر

 

نشانه‌‌ های تخمک ‌گذاری


 

اگر قصد دارید باردار شوید، مهم است که بدانید در چه هنگامی تخمک گذاری می کنید.

 نشانه های رایج نشان دهنده تخمک گذاری اینها هستند:

·                                تغییر ترشحات گردن رحم. در حین یا درست پیش از  تخمک گذاری، ترشحات گردن رحم معمولا ظاهری مانند سفیده تخم مرغ به خود می گیرد. اما البته ظاهر این ترشحات از زنی به زن دیگر متفاوت است.

·                                جهش در درجه حرارت پایه ای بدن- درجه حرارت بدن که در ابتدای صبح پس از برخاستن از خواب اندازه گرفته شده باشد- می تواند بیانگر آن باشد که شما تازه تخمک گذاری کرده اید. در اغلب زنان، کمی مانده به تخمک گذاری، درجه حرارت بدن اندکی سقوط می کند، سپس افزایش حاد درجه حرارت بدن به دنبال می آید، که نشانه آن است که تخمک گذاری تازه رخ داده است.

·                                تغییرات گردن رحم- پس از تخمک گذاری، زن ممکن است در هنگام معاینه دریابد، گردن رحمش نرم تر از حد معمول است، و بالاتر از حد معمول قرار دارد.

·                                سایر علائم – نشانه های زیر را ثانوی محسوب می کنند، زیرا در همه زنان یا تعداد زیادی از آنها دیده نمی شوند: لکه بینی، حساسیت پستان ها، دل درد، آروغ زدن، افزایش حساسیت در حس های مختلف و تقویت میل جنسی.

 

چاره کاهش میل جنسی چیست؟


 

میل جنسی و نوسانات آن در خانم ها و آقایان در اغلب موارد بیش از آنكه به اختلا ل های هورمونی و بیماری های جسمی مربوط باشد، به مسایل روان شناختی و نوع ارتباط زوجین با یكدیگر و محیط پیرامون آنها مرتبط است...

 

 زوجینی كه برای گفت وگو و ارتباط كلامی با یكدیگر وقت نمی گذارند، همسری كه به همه چیز اعم از كار و تحصیل و مخارج زندگی فكر می كند اما در ذهن پرمشغله خود جایی برای ارتباط بهتر و صمیمی تر با شریك زندگی اش باز نمی کند، بی توجهی به آراستگی ظاهری برای جلب توجه و علاقه همسر، روابط زناشویی یكنواخت و كسالت بار و كوتاه، تبدیل شدن روابط زناشویی لذت بخش به حربه ای برای انتقام گیری و قدرت نمایی، ابتلا به درجات خفیف تا شدید افسردگی، اضطراب، انواع و اقسام فشارها و تنش های عصبی، ابتلا به اختلال های جنسی هم زمان دیگر، مصرف برخی داروها ، اختلال های هورمونی مانند كمبود تستوسترون، افزایش شدید پرولاكتین، اختلال های غده تیرویید، ناهماهنگی زوجین در روابط زناشویی، اشباع میل جنسی در بیرون از منزل یا از طریق خودارضایی یا از طریق سایبرسكس و تماشای فیلم ها و تصاویر جنسی از مهم ترین علل و عواملی هستند كه به كاهش میل جنسی همسران منجر می شوند و بدون توجه به آنها نمی توان بی میلی جنسی را صرفا با مصرف دارو یا برخی رژیم های غذایی خاص افزایش داد. 

افزون بر اینكه برخی داروهایی كه در بازار با هدف تقویت میل جنسی تبلیغ می شوند، عوارضی دارند و ممكن است سلامت فرد را به طور جدی به خطر بیندازند و مصرف خودسرانه و بی رویه آنها به هیچ وجه توصیه نمی شود.
 

از این رو در صورتی كه احساس می كنید میل جنسی شما در مقایسه با گذشته به طور محسوسی كاهش یافته، باید به پزشك یا مشاور مراجعه كنید تا با بررسی همه جانبه، علل آن شناسایی و درمان شود.

 

فقط براي زوجهای جوان !


 

  اگر مي خواهيد بطور واقعي خوشبختي وآرامش را در كانون زندگي تان در آغوش بگيريدو يك زندگي خوب و خوشي را در كنار همسرتان داشته باشيد به شما توصيه مي كنم اين مقاله رامطالعه كنيد. چرا كه به شما ياد آور شده كه جام خوشبختي را چگونه سربكشيد:


    -1 همسرتان را به بيان احساساتش تشويق وترغيب كنيد. از سويي ديگر فكر و احساسات خودرا با او در ميان بگذاريد. بيان احساسات طرفين سبب مي شود روابط بهتر و صميمانه تر شود. منظوراز بيان احساسات يكدل بودن و روراست بودن نيز است . وقتي همسرتان احساس خود را بيان مي كند، سعي كنيد او را درك كنيد و اين مسئله را بابيان كلماتي چون فهميدم ، شما راست مي گوييد،حق با شماست و كاملا درست است ، ابراز كنيد.


    -2 در خانه مسئوليت ها بايد تقسيم شود.مسئوليت بر روي دوش يك شخص اشتباه است .تقسيم مسئوليت ها، دوستي و محبت نيز افزون مي شود و هر دو قدر يكديگر را بيشتر خواهندداشت .


    -3 در عذرخواهي پيش قدم باشيد. هيچ گاه در صدد مسخره كردن و اهانت به همسرتان نباشيد. بويژه در جمع تا آنجا كه مي توانيد به همسرتان احترام بگذاريد و قدرشناس باشيد وامتيازات پسنديده و خوب او را در ميان جمع بيان كنيد و به تحسين او بپردازيد.


    -4 در طي روز كلمات محبت آميز بر زبان بياوريد و تلاش نكنيد با كلماتي كه بار منفي دارندهمسرتان را دل آزرده كنيد. براي مثال از كلماتي چون خودخواه ، لجباز، بي ملاحظه ، بي عرضه ،استفاده نكنيد. اگر مي خواهيد روز خوب داشته باشيد و زندگي شيرين داشته باشيد با كلمات عاشقانه و محترمانه همسرتان را خطاب كنيد، چراكه زبان سرخ ، سر سبز دهد بر باد.


    -5 در طول روز يا شب زماني را به صحبت كردن با يكديگر در نظر بگيريد. هم صحبتي زن وشوهرها، براي رشد بقاي آنها و احساس صميميت آنها مهم و بسيار قوي است . بسياري از زوج هامي گويند نمي توانند با طرف مقابل خود مدتي به گفتگو بپردازند، به عقيده خودشان مهارت ارتباطبرقرار كردن با يكديگر را ندارند و همين مسئله سبب دلسردي و سوءتفاهم وناراحتي فرد مقابل مي شود. اگر داراي فرزند هستيد سعي كنيد وقتي بچه ها در حال خواب يا بازي و انجام تكاليف شان هستند، مدتي هر چند كوتاه در كنار همسرتان بنشينيد و با او به گفتگو بپردازيد.


    -6 رفتار وكردار مثبت همسرتان را پررنگ ترجلوه دهيد تا رفتار و كردار منفي او را، بيشتر به ستايش او بپردازيد تا انتقاد او، مطمئن باشيد اين كار نتايج خوبي را در پي خواهد داشت ، اگر هم مي خواهيد موردي كه انتقادآميز است به همسرتان گوش زد كنيد با لحني مهربان و به دور ازتمسخر بيان كنيد. در ضمن توجه داشته باشيد درجمع به خصوص جمع خانوادگي به انتقاد اونپردازيد. اگر انتقاد لازم بود در محيط خصوصي وبه دور از ديگران اظهار كنيد. به ياد داشته باشيدانتقاد در ميان جمع ، فرد را تحقير مي كند.


    -7 با همسرتان از موضوعات مورد علاقه اش صحبت كنيد. اگر اين كار از سوي طرفين صورت نگيرد به مرور زندگي سرد و بي روح مي شود. به ياد داشته باشيد كه همسرتان با گفت و گو با شماگاهي فقط به حمايت شما و گاهي نيز به راهنمايي هاي علمي شما نياز دارد. پس بايدنسبت به اشاره ها و احساسات همسرتان حساس باشيد تا راههاي مناسب ارتباط با همسرتان را پيداكنيد، بايد به اين مسئله وافق باشيد كه همسرتان ازگفتگو با شما چه منظوري دارد. شما بايد ازلابه لاي گفته هاي او متوجه شويد كه حرفش ازارتباط كلامي با شما چيست و سعي در برآورده ساختن آن داشته باشيد. به طور كلي هر چقدراحترام و توجه به همسرتان داشته باشيد پاسخش را متقابلا خواهيد ديد و تاثير مثبت آن را به وضوح در زندگي خود مشاهده خواهيد كرد وبااجراي نكات ذكر شده بدانيد كه مي توان به راحتي شربت خوشبختي را نوشيد و آرامش را به راحتي در آغوش بگيريد.

 

مشاوره ازدواج


 

نويسنده: John H.Currier, Pastor

يكي از اولين چيزهايي كه فرد قبل از ازدواج به آن احتياج دارد شناخت خود است. من اين ابزار را فراهم كرده ام، شايد كه به اين امر كمك كند.

چه چيزي يا كسي اول از همه وارد زندگي شما شد؟ اين سؤالي مهم در هر نوع رابطه اي است. اگر شما بخواهيد سه فرد مهم در زندگي، سه راه خرج كردن پول(بعد از ازدواج) و سه راه گذراندن اوقاتتان را بنويسيد آنها چه خواهند بود؟ در زير ليستي براي طرفين ازدواج قرار داده شده است با شروع كردن از مهمترين چيزها ليست مربوط به خود را كامل كنيد.

اولويتهاي شما در زندگي ميزان وابستگيتان را به مردم تعيين مي كند. يكي از مهمترين كارهاي ازدواج عوض كردن وابستگي شما از خانواده اي كه در آن رشد كرده ايد به خانواده جديدي كه با همسرتان مي سازيد است. اين تغيير مي تواند همانقدر براي شما سخت باشد كه براي خانواده تان، ولي به هر حال ضروري است و شما و همسرتان بايد واحد خانوادگي خود را توسعه دهيد.

همچنين اولويتهاي شما تعيين كننده مسيرها و اهدافي است كه احساس مي كنيد در زندگي بايد به آنها برسيد.اين مسيري است كه شما انتخاب كرده ايد تا شما را به جايي كه مي خواهيد برساند.

افراد مهم در زندگي همسر افراد مهم در زندگي شوهر

 
 

راههاي خرج كردن پول در زندگي همسر راههاي خرج كردن پول در زندگي شوهر

 
 

راههاي همسر براي گذراندن وقت راههاي شوهر براي گذراندن وقت

 
 

آيا شما چيزهاي مشابهي در زندگي مي خواهيد؟ اولويتهاي شما در طول سالها همچنانكه رشد مي كنيد تغيير خواهد كرد. و اگر شما دو نفر، خوب ارتباط برقرار كنيد متوجه مي شويد اولويتهايتان در حال رشد و تغيير در مسير هماهنگي با همديگر است .

ارتباط

«من ارتباط را چتر فراگيري ديدم كه همه بشريت را تحت پوشش و تأثير خود قرار مي دهد . وقتي فردي به زمين قدم مي گذارد، ارتباط مهمترين عاملي است كه نوع رابطه او را با ديگران و آنچه را كه در جهان پيرامونش براي او اتفاق مي افتد تعيين مي كند . »

ويرجينيا استير

ارتباط خوب هنر ارسال و دريافت پيام است . ما همواره در حال ارسال و دريافت پيام با يكديگر هستيم . حتي وقتي كه نه صحبت مي كنيم و نه مي نويسيم، در حال فرستادن پيامي از طريق حركات بدن يا چشمهايمان و حتي با نگفتن يا انجام ندادنمان هستيم .

يكي از بزرگترين مشكلاتي كه زوجهاي جوان (و حتي گاهي اوقات زوجهاي قديمي) با آن دست به گريبانند، ارتباط است . اين راهي دو طرفه است كه هم به گيرنده و هم فرستنده نياز دارد . مشكل وقتي است كه فقط يكي از اينها هست يا بدتر، هيچكدام نيست .

شما از دو خانواده متفاوت آمده ايد . شما روشهاي متفاوتي را براي ارتباط برقرار كردن با ديگران آموخته ايد . بعضي افراد از خانواده هايي هستند كه بلند صحبت كردن و يا حتي فرياد زدن در طول مشاجرات لفظي طبيعي است، در حالي كه ديگران از چنين رفتاري وحشت دارند زيرا از خانواده اي ساكت و آرام آمده اند . مهمترين عامل در يك ازدواج خوب ارتباط خوب است . در حالي كه امور مالي، جنسي يا چيزهاي ديگر ممكن است موضوع مشاجرات لفظي، نارضايتي از ازدواج و يا حتي جدايي شوند، ناتواني زوجين در ارتباط برقرار كردن و يافتن راه حل ريشه مشكلات است . بنابراين بايد پيغام درستي را برسانيد .

براي داشتن يك زندگي خانوادگي شاد و پايدار مهمترين چيز اختصاص دادن زمان مفيد به همسراست .تقريبا اغلب مشاهده مي شود كه يكي از طرفين اين احساس را دارد كه ديگر براي همسرش مهم نيست . اكنون زمان آن رسيده است كه زماني را يراي شريك شدن با يكديگر كنار بگذاريم (لحظاتي با ارزش را ) و در چيزهايي كه جدا از هم برايمان اتفاق افتاده است در طي ارتباطي خوب شريك شويم .

هميشه به خاطر داشته باشيد كه شريك شما چيزها را متفاوت از شما مي بيند، متفاوت يعني نه لزوما «غلط» يا «بد» بلكه فقط متفاوت و شما بايد به اعتقادات ديگران احترام بگذاريد . گوش دادن كليد فهميدن است و عشق كليد حوصله .

در مجموعه سؤالاتي كه فراهم كرده ام از شما خواسته ام كه عبارات را بخوانيد و سپس سريع پاسخ دهيد «درست» يا «غلط» اولين پاسخ شما بايد جوابتان باشد . هركدام از شما بايد جداگانه به سؤالات پاسخ دهيد و سپس بعد از تكميل مقايسه كنيد .

20 سؤال اول درباره خانواده شما است:

1.     سخت ترين موضوعي كه مي شود در خانواده ما درباره آن صحبت كرد سكس است .

2.     در خانوده من وقتي والدينم عصباني مي شوند ممكن است به هم صدمه بزنند .

3.     من در خانواده معمولا جمله «دوستت دارم» را مي شنوم كه ميان افراد خانواده گفته مي شود.

4.     در خانواده من احساسات هر فرد مهم است و ما تشويق مي شويم درباره آنها صحبت كنيم .

5.     پدر من ممكن است چيزي بگويد و متفاوت عمل كند .

6.     در خانواده من فرياد زدن يكي از راههاي به دست آوردن چيزي است كه مي خواهيم .

7.     در خانواده من بحث و جدل و دعوا زياد است .

8.     والدين من به حرفهايم گوش مي دهند و سعي مي كنند مرا بفهمند .

9.     مادر من مسؤول خانه است و چيزي كه مي گويد قانون است .

10. پدر من حرف آخر را در همه موضوعها مي زند .

11. در خانواده من احترام گذاشتن به حقوق و عقايد ديگران مهم است .

12. در خانواده من خدا و مسيح(ع) مركز همه چيز است .

13. والدين من ممكن است ساعتها در حالي كه عصباني هستند صحبت نكنند .

14. در خانواده من افراد تشويق مي شوند كه آزادانه صحبت كنند .

15. صداقت و هماهنگي مهمترين چيزها در زندگي ما است .

16. خانواده من از بازي كزدن با هم لذت مي برند .

17. مادر من هميشه از پدرم تعريف مي كند .

18. پدر من هميشه از مادرم تعريف مي كند .

19. من زياد مي بينم كه پدر و مادرم بعد از جدال، يكديگر را مي بوسند .

20. فرياد زدن در برابر يكديگر در خانواده من عادي است .

در سؤالات بعدي بايد پاسخ دهيد كه مي خواهيد چگونه با يكديگر ارتباط برقرار كنيد .

1.     خيلي مهم است كه تو احساسات مرا بپذيري .

2.     من فكر مي كنم كه ما بايد بتوانيم بدون درگيري با يكديگر مخالفت كنيم .

3.     بعضي اوقات من نمي توانم آنچه را كه واقعا فكر مي كنم به تو بگويم .

4.     من معتقدم كه مجادله براي زندگي خانوادگي مضر است .

5.     من معتقدم كه هردوي مرد و زن بايد بتوانند احساسات خود را بيان كنند .

6.     من فكر مي كنم مي توانم با توجه بشنوم .

7.     من فكر مي كنم اشكالي ندارد درباره زندگي خانوادگيمان با هركس مي خواهم صحبت كنم .

8.     بعضي اوقات من به فضا احتياج دارم تا بتوانم در مورد چيزي كه درباره اش آشفته ام صحبت كنم .

9.     براي من مشكل است كه در احساساتم شريك شوم .

10. وقتي مشكلي دارم مطمئنم تو آنجا خواهي بود تا به من كمك كني .

11. بلند فرياد زدن مرا ناراحت مي كند و وقتي اتفاق مي افتد عقب نشيني مي كنم .

12. فكر مي كنم مشكل است بدون عصباني كردن تو از تو انتقاد كنم .

13. بعضي اوقات من نيارمند زماني براي خودم هستم ولي اين به اين معني نيست كه تورا دوست ندارم .

14. من فكر مي كنم بايد بتوانيم حرف همديگر را قطع كنيم و يكديگر را بيازاريم .

15. مشكلترين مسأله بين ما براي حرف زدن مذهب است .

16. من فكر مي كنم تو مرتبا حرف مرا قطع مي كني .

17. من علاقه مند به ميانه روي براي حفظ صلح در روابطمان هستم .

18. من دوست دارم درست قبل از زمان خواب درباره موضوعات مهم صحبت كنيم .

19. گاهي اوقات ممكن است من خيلي زورگو و يكدنده باشم .

20. عدم توافق در خانواده مي تواند عادي باشد به شرطي كه افراد منصفانه بحث كنند و به تحليل آن بپردازند .

21. براي من خيلي مهم است كه بدانم تو چه احساس مي كني يا چگونه فكر مي كني .

22. من خيلي نسبت به انتقاد كردن حساسم .

23. من معتقدم كه براي تو خيلي مهم است كه هميشه راستگو باشي .

24. من وقتي عصباني هستم و تو مي پزسي اشكال كجاست جواب خواهم داد: هيچي .

25. من فكر مي كنم مرد بايد رئيس خانه باشد .

26. براي من خيلي مشكل است وقتي تصميمي گرفته ام آن را عوض كنم .

27. من فكر مي كنم اشكالي ندارد اسراري را از هم مخفي كنيم .

28. من معتقدم كه تو هميشه حرف مرا قطع مي كني و سعي مي كني بر من فرمان براني .

29. من فكر مي كنم اگر نتواني راه خود را بروي عصبانيت را به من ابراز خواهي كرد .

30. وقتي به من اجازه مي دهي به تو كمك كنم به تو احساس نزديكي مي كنم .

حال كه به هر دو بخش سؤالات ارتباط پاسخ داده ايد وقت آن است كه مقايسه كنيد . وقت آن نيست كه اشكالات يكديگر را بگيريد بلكه وقت آن است كه ببينيد چه وجوه اشتراكي داريد و نقاط قوتي را كه مي توانيد بسازيد پيدا كنيد .

پيمان نامه ارتباط

ازدواج نوع خاصي از رابطه است، ميثاقي دائمي است كه بايد در آن صادق، راستگو و بي آلايش باشيد .

اول نام خود را در جاي خالي روبروي مسؤوليتها يي كه مي پذيريد قرار دهيد . البته شما مي توانيد هر نوع تغييري كه مي خواهيد به آنها بدهيد تا با روابط شخصيتان هماهنگ شود .

من مي فهمم كه ارتباط كليد ازدواج موفق است، بنابراين با مسؤوليتهاي زير موافقت مي كنم:

1.     من مي فهمم كه ارتباط كليد فهميدن است وموافقت مي كنم كه تا حد ممكن شفاف و بي آلايش باشم .

2.     من موافقت مي كنم كه زمان خاص مستركي را براي همراهي با همسرم بيابم تا توجهم را تنها متوجه او كنم .

3.     وقتي چيز مهمي براي بحث كردن وجود دارد، من موافقت مي كنم كه تلويزيون و ديگر عوامل حواس پرتي را خاموش كنم و تمام توجهم را به همسرم اختصاص دهم .

4.     من موافقت مي كنم كه در افكارم بي آلايش و صادقانه با همسرم شريك شوم و براي او اين امكان را فراهم كنم كه در افكارش بي آلايش و صادقانه با من شريك شود .

5.     من موافقت مي كنم كه در احساساتم بي آلايش و صادقانه با همسرم شريك شوم .

6.     من موافقت مي كنم كه شنونده متوجهي باشم .

7.     من موافقت مي كنم كه هيچگاه نام روي همسرم نگذارم ، او را آزار ندهم و به او نگويم دوستت ندارم .

8.     من موافقم كه عدم توافق در بعضي موارد اشكالي ندارد .

9.     من موافقت مي كنم نسبت به آنچه مي گويم و انجام مي دهم مسؤوليت پذير باشم .

10. من موافقت مي كنم كه هيچگاه برا يتو صحبت نكنم مگر اينكه با تو مشورت كرده باشم .

11. من موافقت مي كنم كه در برابر تو صادق باشم .

12. من موافقت مي كنم كه در هر روز زندگيت تو را در آغوش بگيرم .

13. من موافقت مي كنم كه در هر سالگرد ازدواجمان زماني را با تو بگذرانم .

14. من موافقت مي كنم اگر به هر دليلي روبط ما با مشكل جدي مواجه شد همراه با تو براي گرفتن كمك حرفه اي مراجعه كنم .

من با اين پيمان نامه ارتباط موافقت مي كنم زيرا تو را دوست دارم و به تو احترام مي گذارم و فقط بهترين راه براي خودمان در زندگي زناشويي مي خواهم .

امضا

من با اين پيمان نامه ارتباط موافقت مي كنم زيرا تو را دوست دارم و به تو احترام مي گذارم و فقط بهترين راه براي خودمان در زندگي زناشويي مي خواهم .

امضا

چه كسي چه كار كند؟

اين بخش به اين موضوع كه «چه كسي چه كار كند؟» مي پردازد . به اين موضوع مي پردازد كه به نظر شما چگونه مسؤوليتهاي زندگي تقسيم مي شوند . حتي اين كارهاي كوچك هم مهم است . به يكديگر اجازه دهيد كه بدانيد چه كارهايي از ديگري انتظار داريد كه انجام بدهد . بعد از جواب دادن به اين سؤالات و مقايسه جوابها بايد به دلايل بپردازيد و سپس تصميم بگيريد كه چه كسي چه كار كند . كليد سوالات اين خواهد بود هِِ:همسر، ش: شوهر، هر: هردو، هيچ: هيچكدام .

1.     خريد خواروبار .

2.     نگهداري از فرزندان وقتي مريضند .

3.     انتخاب بيمه .

4.     انتخاب برنامه تلويزيوني .

5.     مرتب كردن باغچه .

6.     كمك به بچه ها در تكاليف مدرسه .

7.     تعمير وسائل خانه .

8.     رئيس است .

9.     انجام در آغوش گرفتن د رخانواده(؟)

10. انتخاب كليسا .

11. بيرون گذاشتن زباله ها .

12. آماده كردن رختخوابها .

13. انتخاب خانه .

14. انجام فعاليتهاي اجتماعي .

15. اتو كردن .

16. انتخاب محل مسافرت .

17. كار براي درآمد خانه .

18. جارو كردن خانه .

19. سالم نگهداشتن ماشينها .

20. شستن ماشينها .

21. چيدن اساسيه منزل .

22. خريدن لباس .

23. غذا پختن .

24. لباس خريدن.

25. انتخاب فعاليتي براي سرگرمي .

26. تنظيم بودجه و پرداخت صورتحسابها .