بخت نصر
يعقوبى مى گويد: |
يعقوبى مى گويد: |
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: |
وى ابو منصور محمد بن معتضد است و در سال سيصد و بيست با او بيعت شد. قاهر مردى با هيبت و بسيار خونريز و شتاب كار و شيفته جمع مال و كج روش بود. گروهى از همسران مقتدر را مصادره كرد. همچنين مادر مقتدر را مصادره نمود و او را سرنگون به يك پا آويخت . و انواع شكنجه هاى ناگوار از زدن و اهانت درباره او روا داشت ، تا آن كه صد و سى هزار دينار از وى گرفت . |
ابن مقله ، صاحب خط مشهور است كه به زيبائيش مثل ها زده اند. وى اولين كسى است كه خط مزبور را اختراع كرد و از صورت كوفى به وضع جديد در آورد و پس از او ابن بوّاب از او پيروى كرد. |
در زمان مقتدر، حلاج به قتل رسيد. حلاج كه نامش حسين معروف به منصور و كينه اش ابوالمغيث بود. اصلش مجوسى و از مردم فارس بود. و در واسط و به قولى در شوشتر پرورش يافت و با صوفيان آميزش كرد و نزد سهل تسترى به شاگردى پرداخت ، سپس به بغداد آمده با ابوالقاسم جنيد بغدادى ملاقات كرد. حلاج اختلاف فكر داشت . گاه پشمينه و پلاس مى پوشيد و گاه جامه هاى رنگارنگ در بر مى كرد. زمانى عمامه بزرگ و دراعه مى پوشيد. زمانى ديگر قبا و لباس لشكريان بر تن مى كرد. |
متوكل امام هادى عليه السلام را از مدينه به پادگان سامرا احضار كرد. مورخين علت انتقال امام هادى عليه السلام از مدينه به شهر سامرا را چنين نقل مى كنند: |
در تاريخ 237، منتصر حكومت نواحى مصر را به عنبسه فرزند اسحاق داد و جز چند ماهى در مصر نماند كه روميان در هشتاد و پنج كشتى بر سر ((دمياط)) فرود آمدند و جماعتى از مسلمين را كشتند و هزار و چهار سد خانه را آتش زدند. رئيس آنان را ابن قطونا مى گفتند و از زنان مسلمان هزار و هشتصد و بيست زن و از زنان مصرى هزار زن و از يهوديان صد زن اسير گرفتند و آنچه اسلحه در ((دمياط)) و ((سقط)) بود به دست آنان افتاد و مردم رو به گريز نهادند. در حدود دو هزار نفر در دريا غرق شدند و ((روميان )) دو روز و دو شب ماندند و سپس بازگشتند. |
امين ، عبدالملك فرزند صالح را از زندان در آورد و او را بر تمام آنچه قبلا به او واگذار بوده است يعنى جزيره و شهرستان قنسرين و عواصم و مرزها حكومت داد و اموال و مزارعش را به وى باز داد و پسرش عبدالرحمن و كاتبش قمامه را بدو سپرد. پس قمامه را در حمامى در بسته و سخت تابيده حبس كرد و گربه هايى همراه وى به حمام انداخت و در همان حمام بود تا جان داد و پسر خود را نيز زندانى كرد و همچنان زندانى بود. |
رشيد در سال 188 عبدالملك بن صالح بن على هاشمى را زندانى كرد. چه پسرش عبدالرحمن و منشى و غلامش قمامه بن يزيد از وى گزارش دادند كه او خود را شايسته خلافت مى داند و با رؤ ساى قبايل و عشاير كه در شام و جزيره مكاتبه مى كند. |
رشيد، احمد بن عيسى بن زيد علوى را دستگير كرد و او را در رافقه زندانى نمود. احمد بن عيسى از زندان گريخت و رهسپار بصره شد و شيعيان را به وسيله مكاتبه به يارى خويش دعوت مى نمود. پس رشيد جاسوسان بر او گماشت و براى هر كس او را تسليم كند، مالها قرار داد. و ليكن بر او دست نيافتند. پس ملازم او ((حاضر)) كه تدبير كار احمد، به دست وى بود، دستگير و نزد رشيد فرستاده شد و چون به بغداد رسيد و از دروازه كرخ در آمد، گفت : |
رشيد در بازگشت از حج ، در حيره فرود آمد و چند روز اقامت گزيد. سپس از راه باديه رهسپار شد و در جايى از انبار به نام ((حرف )) در ديرى كه به آن ((عمر)) گفته مى شد منزل كرد و روزش را همانجا گذراند و در همان شب وزير خود جعفر بن يحيى بن خالد را بى آنكه بيش از آن امرى پيش آمده باشد، كشت . و بامداد فردا او را به بغداد حمل كرد تا او را سه شقه كرده در پلهاى بغداد به دار آويختند و بغداد را در آن تاريخ سه پل بود. |
هارون الرشيد فضل بن يحيى را والى خراسان كرد و فضل رهسپار خراسان گرديد. و طالقان را كه مردم آن سر به مخالفت برداشته بوند، فتح كرد خاقان ترك نيز با سپاهى عظيم به جنگ وى شتافت و با سپاه فضل روبرور شد و جنگ ميان آن دو در گرفت . بس ضربتى بر خاقان ترك وارد شد و تسليم گرديد و فضل لشكرش را مستاءصل نمود و اموالش را غنيمت گرفت . |
منصور در سال 152 به معين بن زائده شيبانى حاكم يمن نوشت كه نزد وى آمد. پس معين پسر خود زائده را به حكومت يمن جانشين گذاشت و نزد ابو جعفر آمد و معين پير شده بود. پس ابوجعفر به او گفت : |
منصور در سال 152 به معين بن زائده شيبانى حاكم يمن نوشت كه نزد وى آمد. پس معين پسر خود زائده را به حكومت يمن جانشين گذاشت و نزد ابو جعفر آمد و معين پير شده بود. پس ابوجعفر به او گفت : |
ابوجعفر، عبدالجبار بن عبدالرحمن ازدى را حكومت خراسان داد و او برادر خود عمر بن عبدالرحمن را به جاى خويش رئيس پليس گذاشت و مغيره به سليمان حاكم قهستان و مجاشع بن حريث انصارى حاكم بخارا را كشت و در تعقيب شيعيان بنى هاشم بر آمد و از آنان كشتارى عظيم كرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد و مثله مى كرد. (دست و پا و گوش و بينى مى بريد.) |
ابوجعفر خواست تا بر وسعت مسجد الحرام بيفزايد. چون مردم از تنگى آن شكايت داشتند. پس به زياد بن عبيدالله حارثى نوشت كه خانه هاى پيرامون مسجد را بخرد، تا به اندازه وسعت مسجد بر آن بيافزايد. لكن مردم از فروختن خانه ها امتناع ورزيدند. |
ابوالعباس برادرش يحيى من محمد بن على را والى موصل قرار داد و چهار هزار مرد خراسانى همراه وى ساخت . يحيى در سال 133 به موصل آمد و بسيارى از مردم آنجا را كشت و به قولى روز جمعه مردم را فرا خواند و هيجده هزار نفر از عرب را كشت و بندگان و موالى آنان را از دم تيغ گذراند و چنان خونى به راه انداخت كه آب دجله را رنگين ساخت . |
هشام زيد بن على بن الحسين را احضار كرد و گفت : |
در سال 76، شبيب بن يزيد شيبانى حرورى ، در عراق ، خروج كرد. حجاج براى سركوبى او سپاهيان بسيارى فرستاد. اما او، همه را شكست داد. شبيب در ميان نواحى كوهستانى ((عراق )) جا به جا مى شد و خودش را از چشمان سپاهيان حجاج پنهان نگه مى داشت . |
حجاج بن يوسف وقتى كه در سال 74 از بناى كعبه فراغت يافت ، گردن جمعى از صحابه پيامبر خدا مهر كرد، تا آنان را بدين وسيله خوار گرداند. |
ابن زبير وقتى از پيروزى در جنگ ، نااميد شد به پيش مادرش اسماء دختر ابوبكر آمد و گفت : |
عبدالملك در سال 71 هجرى ، به جنگ مصعب بن زبير رفت و در محلى به نام ((دير جاثليق )) - در دو فرسخى انبار - با او رو به رو شد و جنگ سختى ميان آنان در گرفت . سرانجام عبدالملك بر او غالب شد. ياران مصعب او را تنها گذاشتند. و اكثر ياران او مردان ربيعه بودند كه از يارى او دست برداشتند. |
سال 68 هجرى بود. عبدالله بن زبير برادر خود مصعب بن زبير را به عراق فرستاد تا با مختار نبرد كند. مختار دچار بيمارى اسهال بود و از آن بيمارى به شدت رنج مى برد. با اين حال چهار ماه در جنگ با صعب بن زبير پايدارى كرد. مختار ياران بى وفايى داشت . بسيارى از آنها پنهانى فرار كردند و مختار را تنها گذاشتند. سرانجام مختار به كوفه رفت و در قصر فرود آمد. قصر را به سنگر محكمى تبديل كرد. هر روز از قصر بيرون مى آمد و در بازارهاى كوفه با اندك ياران خود با سربازان ابن زبير مى جنگيد. وقتى خسته مى شد دوباره به قصر بر مى گشت و جان تازه اى مى گرفت . |
عبدالله به بنى هاشم سخت گرفت ، دشمنى و كينه ورزى با ايشان را به اوج رساند و تا آنجا پيش رفت كه درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم را از خطبه اش حذف كرد. وقتى از او در اين خصوص سوال شد، جواب داد: |